Quantcast
Channel: ایران گلوبال - ویژه ایران گلوبال
Viewing all 1464 articles
Browse latest View live

دلائل علمی شکست مارکسیسم

$
0
0
الوین تافلر تحقیقات زیادی درباره جوامع کشاورزی، صنعتی و فراصنعتی نموده است و در این باره چندین کتاب نوشته است به این دلیل او در این زمینه دارای صلاحیت علمی و نظری است و نداشتن مدرک تحصیلی خاص نمی تواند صلاحیت علمی او را زیر سئوال ببرد.

نامه ای به گزارشگران و ایران گلوبال

$
0
0
دوستان عزیز بهروز سورن و کیانوش توکلی
جدا نگه داشتن اصلاح طلبان و اصولگرایان اسلامی و پادشاهی خواهان و مجاهدین و جمهوریخواهان سکولاردموکرات تکه تکه کردن جنبش ایران نیست و معنای واقعی رشد سیاسی در جامعه مدرن است و در غرب نیز گوناگونی مشابه احزاب وجود دارد. البته در کشوری نظیر ایتالیا تعداد بیشتری از احزاب مجبورند ائتلاف کنند تا به قدرت برسند و در کشوری نظیر آمریکا این امر با تعداد کمتری از احزاب انجام می شود که به سابقه تکامل تاریخی دو کشور مربوط است اما داشتن احزاب مختلف به معنی پراکندگی جامعه نیست و..

دو سایت گزارشگران (1) و ایران گلوبال (2) که سالها پیش تأسیس شده و کماکان فعال هستند در آگاه کردن روشنفکران ایران با نقطه نظرات مختلف نقش شایسته ای داشته اند. بعنوان روزنامه نگاری علاقمند به اخبار جنبش سیاسی ایران، همچنان از مظالعه سایت های شما بهره می برم.

بحثی که بویژه از روز اول تأسیس سایتهای شما مدنظرتان بود موضوع وحدت نیروهای سیاسی است. متأسفانه در جنبش سیاسی ایران برداشت غلطی از وحدت وجود دارد که گوئی همه ناکامی ها بخاطر نبود وحدت است و تصور می شود همه نیروهای سیاسی سکولار باید پلاتفرم مشترکی را قبول کنند و در یک سازمان سیاسی متحد شوند. در همین آمریکا که سالهاست روال دولت دموکراتیک برقرار است احزاب و سازمان های مختلف وجود دارند. دو حزب اصلی جمهوریخواه و دموکرات نیز در رقابت با هم کار می کنند گرچه هردو سکولار هستند و این امر باعث نشده که روند سیاسی جامعه مختل شود.

 

منظور اینکه نیروهایی هستند که می توانند باهم وحدت کنند و مطمئناً در آنصورت قابلیت های بیشتری می یابند؛ آنها هم که نمی توانند به هرحال به نوعی بر جامعه سیاسی و مدنی تأثیر مورد نظرشان را می گذارند. بسیاری از برنامه های وحدت نیز با نیات خالصانه اما غیرواقعی طرح می شوند و بیشتر به کدورتها دامن زده اند تا نزدیکی، در صورتیکه اگر آنها که می توانند، متحد شوند، اتفاقاً قادر خواهند شد برای کارهای مشخص، با احزاب دیگر همکاری کنند، بجای آنکه با فشارگذاری های بی ثمر جهت وحدت غیرعملی به خصومت های بیشتری دامن زنند. مثلا بنظر می رسد تشکیلات شورای ملی آقای رضا پهلوی برای رهبری پادشاهی خواهان فعال است و احزاب جمهوریخواه نیز می توانند برای کارهای مشخص در عرصه های حقوق بشری یا خبری با آنها همکاری های مشخص کنند. درست است که حزب مشروطه ایران و برخی جریانات دیگر پادشاهی خواهان هنوز به آن شورا نپیوسته اند اما آن موضوع و راه حل آنهم به خود نیروهای پادشاهی خواه مربوط می شود و جمهوریخواهان موفقیت آنها را برای اتحاد در رهبری پادشاهی خواهان آرزو می کنند.

 

در واقع جدا نگه داشتن اصلاح طلبان و اصولگرایان اسلامی و پادشاهی خواهان و مجاهدین و جمهوریخواهان سکولاردموکرات تکه تکه کردن جنبش ایران نیست و معنای واقعی رشد سیاسی در جامعه مدرن است و در غرب نیز گوناگونی مشابه احزاب وجود دارد. البته در کشوری نظیر ایتالیا تعداد بیشتری از احزاب مجبورند ائتلاف کنند تا به قدرت برسند و در کشوری نظیر آمریکا این امر با تعداد کمتری از احزاب انجام می شود که به سابقه تکامل تاریخی دو کشور مربوط است اما داشتن احزاب مختلف به معنی پراکندگی جامعه نیست و اتفاقاً وحدت مدرن بر مبنای همین جدائی پلاتفرمها و احزاب ممکن است و نه با اتحادهای جوامع کهن که با زور سرنیزه سرداران شکل می گرفت (3). بالاخره نیز احزاب به نسبت تعداد رأی خود در جامعه دموکراتیک در قدرت شریک می شوند. حرف آخر را هم طرح قانون اساسی میزند (4).

 

دو هفته پیش دو گروه از جمهوریخواهان سکور دموکرات در خارج از کشور به هم پیوستند (5). امیدوارم این اتحاد به کمک سایتهایی نظیر دو سایت گزارشگران و ایران گلوبال بیشتر مورد بحث قرار گیرد چرا که جمهوریخواهان سکولار دموکرات در کنار دیگر نیروهای سیاسی ایران می توانند در تحول آینده ایران نقش شایسته ای ایفا کنند و وحدت سازمانی جمهوریخواهان سکولار دموکرات نه تنها به ضرر نیروهای دیگر نیست بلکه به نفع همکاری معقول با سازمانهای سیاسی دیگر است.

 

 به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com 
http://www.iranscope.com 
بیست و دوم آبان ماه 1393
November 14, 2014

تبریز، باکو، آنکارا

$
0
0
اگر واقعا خواهان رهایی تمامی مردمی هستیم که هم اکنون در زیر ظلم و استبداد به سر می برند، بایستی نشانه های آن جامعه موعود و دموکراتیکی را که در سر می پرورانیم ، از همین امروز نشان بدهیم. هدف اصلی رهایی از استبداد دینی و رسیدن به یک جامعه مدنی است. جامعه ای که در آن احزاب، چه استقلال طلب، جه فدرال طلب و یا خواهان یک کشور واحد، براحتی بتوانند به فعالیت بپردازند و ایده هایی که در آینده برای رفاه و آسایش مردم خود دارند در شرایط یکسان ، در معرض نمایش بگذارند.

آنکارا(الف

   دولت اسلام گرای حزب حاکم ترکیه از همان روزهای نخستی که بر اریکه قدرت نشسته است، با شعارها و عملکردهای خود، چهره ای را از خود به عنوان یک دولت ترک ملی گرا نشان نداده است و همواره بنیاد سیاست های خارج و داخل خود را براساس اسلام سنی گرا برقرار نموده است. بر اساس همین سیاست خویش توانسته از حمایت اکثریت قریب به اتفاق مردم سنی مذهب ترکیه سود جوید. به همین خاطر در سیاست و نگرش خارجی وی، یک ترک ایرانی که دارای مذهب شیعه می باشد هیچ گونه جایگاهی نداشته است.

مثال هایی که به عینه شاهد آن بوده ایم:

1- پناهندگان سوری، افغانی و عراقی که مذهب سنی دارند، به راحتی می توانند پس از مراجعت به اداره پناهندگان و اتباع خارجی پلیس ترکیه اقامت دائم ترکیه را اخذ نمایند و حتی از حقوق ماهیانه نیز بهره مند گردند و همچنین می توانند از شرایط مساعد امکان اشتغال در ترکیه برخوردار شوند. برعکس آنها، پناهنده ایرانی، می خواهد عرب باشد ویا ترک و یا کرد و یا فارس، به هیچ عنوان قادر به اخذ اقامت دائم ترکیه نبوده و بایستی مدت های مدیدی منتظر جواب از سوی کمیساریای عالی پناهندگان سیاسی سازمان ملل مستقر در ترکیه بماند و در این مدت انتظار شاهد سختی های عدیده ای شود و پر واضح است که ترک بودن وی هئچ مزایایی برایش به همراه نخواهد داشت.

2- پس از روی کار آمدن حزب حاکم کنونی،  بورسیه  تحصیلی مخصوص دانشجویان خارجی دارای ریشه و اصل و نسب  ترک ، من جمله ترک های ایران لغو گردید.  از این بورسیه برای مدت های مدیدی کلیه ترک هایی که تابعیت کشورهای دیگر را داشتند بهره مند می شدند، که با روی کار آمدن حزب آ.ک.پ بساط آن برچیده شد.

2- در سالهای اخیر اداره دولتی بورس دانشجویان خارجی در ترکیه تاسیس شد. محض نمونه، شما نمی توانید یک ایرانی من جمله ترک ایرانی را پیدا کنید که طی  سالهای اخیر توانسته باشد این بورس را اخذ نماید در حالیکه اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان خارجی که به این اداره مراجعت میکنند، براحتی از آن بهره مند می شوند.

 

ب) باکو

دولت مستبد و دیکتاتور الهام علی یف، نه تنها شرایط مساعد برای فعالان سیاسی ایرانی علی الخصوص آذربایجانی ساکن کشور آذربایجان را فراهم ننموده است بلکه:

1- معرفی فعالان سیاسی فعال در کشور آذربایجان به اداره اطلاعات ایران و فراهم آوردن شرایط دستگیری آنها به هنگام مراجعت به ایران.

2- لغو ویزای تحصیلی دانشجویان ایرانی که در زمینه حقوق مدنی مردم آذربایجان ایران فعالت داشته اند و تهدید و ارعاب آنها

3- عدم پذیرش تقاضای پناهندگی فعالان مدنی آذربایجانی و اخراج آنها از کشور

 

 ج) تبریز

1- نفوذ مامورین اطلاعاتی در تجمعات مردمی از جمله استادیوم های ورزشی و سر دادن شعار "تبریز باکو آنکارا "به قصد تحریک  جوانان و نیروهای بالفعل جهت همراهی با آنها و به دنبال آن، شناسایی و دستگیری جوانانی که نیت اصلی آنها زبان مادری، هویت تاریخی و حقوق مدنی شان بوده است. هدف اصلی این سیاست کثیف، معرفی فعالان مدنی آذربایجان به عنوان عوامل بیگانه بوده است.

2- با نفی هویت زبانی و تاریخی یک ترک آذریایجانی از طرف رژیم و معرفی او با القابی همچون آذری و یا کسی که با حمله ترکان، زبان فارسی خود را از دست داده که بعد از هجوم آنها مجبور به تکلم به زبان آذری شده است، بذر نفرت در درون این جوان ترک زبان آذربایجانی می افکند و برای ابراز این نفرت درونی خود از سر دادن شعارهایی نظیر  "تبریز باکو آنکارا "ابایی نمی بیند.  قبلا نیز به سر منشا اینگونه شعارها اشاره شد.

 

هدف از آوردن این مثال ها نشان دادن چهره واقعی مزدورانی است که در خدمت اطلاعات رژیم هستند و به عناوین و اسامی مستعارعدیده سعی دارند،  فعالان اجتماعی و سیاسی را به عنوان عوامل و جاسوسان در خدمت بیگانه معرفی نمایند. در این نوشتار روی سخن بیشتر  با این جیره خواران و نان به نرخ روز خورها نمی باشد ، چرا که هدف و ماموریت آنها از پیش تعیین شده است و امکان تغییر در افکار و رویکرد آنها امری محال و غیرممکن می باشد، بلکه طرف مخاطب بیشتر آن دسته از آزاده اندیشانی هست که به یاوه گویی های این افراد اعتنا می کنند و ناخواسته خود را همسو با جریانات انحرافی و تخریبات فکری آنها نشان می دهند. توجه به جریانات فکری این افراد، افتادن در دام رژیمی است که هر مخالفتی را به نام نفوذ عوامل بیگانه معرفی می کند و سعی در به انحراف کشیدن و انشقاق نیروهای مخالف خود را دارد. هدف نهایی وی ایجاد تفرقه و دشمنی بین این نیروها ست.

اما چرا حتی آزاده اندیشان ما نیز فریب این شعارها را می خورند؟

باالطبع هیچ کس نمی خواهد سرزمینی که سالیان سال ماوای آبا و اجدادی او بوده است به این آسانی ها از هم پاشیده شود و در آینده به اشکال مختلف کردستان، آذربایجان و عربستان تقسیم گردد. و شنیدن اینکه خائنین و مزدوران بیگانه زمینه های این امر را فراهم می کنند، وی را ناخودآگاه وادار به نشان دادن عکس العمل می کند. بدون توجه به این امر که اینچنین جاسوسان بیگانه، هیچوقت وجود خارجی نداشته اند.

 اما سخن اینجاست، هر کس که به نام هویت طلبی و مساوات قومی به پا می خیزد، هدفی جز رفاه و آسایش فرزندان سرزمین مادری خود را ندارد. حتی بلوچ و یا کردی که سلاح بر دوش می گیرد و جهت احقاق حقوق خود، راه  نادرست مبارزه مسلحانه و ترور را انتخاب می کند، هدفش رسیدن به آزادی مردمش از زیر یوغ استبداد می باشد و نشان دادن اینگونه مبارزات به اسم عوامل بیگانه از سوی رژیم حاکم، هدفی جز تهییج افکار عمومی بر علیه آنها را ندارد.

اگر واقعا خواهان رهایی تمامی مردمی هستیم که هم اکنون در زیر ظلم و استبداد به سر می برند، بایستی نشانه های آن جامعه موعود و دموکراتیکی را که در سر خود می پرورانیم ، از همین امروز نشان بدهیم. هدف اصلی رهایی از استبداد دینی و رسیدن به یک جامعه مدنی است. جامعه ای که در آن احزاب، چه استقلال طلب، جه فدرال طلب و یا خواهان یک کشور واحد، براحتی بتوانند به فعالیت  بپردازند و ایده هایی که در آینده  برای رفاه و آسایش مردم خود  دارند در شرایط  یکسان ، در معرض نمایش بگذارند. 

اگر واقعا خواهان رفع استبداد هستیم، قبل از هر اقدامی بایستی خود را از یوغ  زنجیرهای استبداد فکری خودمان برهانیم. من میتوانم شخصی باشم که ایده استقلال طلبی در سر دارم و یا خواهان فدرالیسم و یا خواهان کشور واحد وهر ایده و عقیده ای دیگری باشم، هر آنکسی که  شعار آزادی و رهایی در سر دارد، بایستی از همین قدم نخست به خواسته من ویا امثال من احترام بگذرد. سرنوشت ملت را خواسته من و یا خواسته آن شخص به تنهایی  تعیین نخواهد کرد. رای، رای اکثریت مردم  در یک جامعه دموکراتیکی خواهد بود که سنگ بنای آن، از هم اکنون به دستان ما چیده خواهد شد.

 

 

داریوش فروهر و پان ایرانیسم فرهنگی

$
0
0
پان ایرانیسم فرهنگی متكى بر خوانش دموكراتيك از ناسيوناليسم ايرانى و توأم با احترام به ارزشهاي ملل متحد و حقوق بين الملل و اصل بنيادين آن- اصل عدم توسل به زور- است...داريوش فروهر در مقام شاگرد راسخ مصدق بزرگ كوشنده ی این رهيافت بود

 

پان ايرانيسم فرهنگى به گمان من دلالت بر پان ايرانيسم با رهيافت فرهنگى، مسالمت جويانه و با احترام به تماميت سرزمينى دولت-ملت هاى موجود و مستقر دارد.

اين رهيافت متكى بر خوانش دموكراتيك از ناسيوناليسم ايرانى و توام با احترام به ارزشهاي ملل متحد و حقوق بين الملل و اصل بنيادين آن- اصل عدم توسل به زور- است.
اين رهيافت همچنين به دليل صبغه دموكراتيك اش اتكاي نمادين دارد به مصدق بزرگ و در سنت ناسيوناليسم ليبرال تعريف ميشود.

در نقطه مقابل اين رهيافت رهيافت نظامى-كشورگشايانه قرار دارد. رهيافت اخيرالذكر ارزشهاي نظم وستفاليايي روابط بين الملل را نميپذيرد و از نظم امپراتورى دفاع ميكند!
باستان گراست و خواب دوران طلايي امپراتورى هاي باستاني ، واقعبودِ زيست سياسي اش را مشوش ميسازد؛
ميليتاريست است و با ستايش نظامي گرا و به رسميت نشناختن سازوكارهاي حقوق بين الملل آرزوي عبور ارتش ايران از ارس و اترك و هرات و پنجاب و سِند و خليج فارس و آناتولي را دارد!
نوستالژي عظمت طلبي امپراتورى گرا بدان اجازه تمتع از انديشه بشري را نميدهد؛ آخر به سان بنيادگرايان تمامي انديشه ها پيشتر نزد دوران طلايي موجود و مستتر بوده و هست!
اين رهيافت از مكتب آلماني ناسيوناليسم برميخيزد و بر ارزشهاي خاك و خون مقدس استوار است و لاجرم ره به سوي نژاد برتر و فاشيسم ميبرد!
به گمان من داريوش فروهر در مقام شاگرد راسخ مصدق بزرگ كوشنده رهيافت نخستين بود و هنرش نيز در اين بود كه از گفتماني كه به شدت مستعد رهيافت دوم بود خوانشي ارائه داد كه رهيافت اول از آن منتج گرديد.
و همين است راز بزرگي فروهر و سترگي سنت سياسي اش!
كاردآجين شدن شان نفرت انگيز ، يادشان مانا و راهشان جاودان باد!

 

ننه جون فاتحه میخواند

$
0
0
چرا ننه جون، چه چیزش غلطه؟»
«همه چیزش. همه چیزش غلطه. این کیانوش شما هم ، یه نوک سوزن من سواد نداره که این دری-وری ها را چاپ میکنه.من بودم میگفتم برین گاو بچرانید ! شما را چه به نوشتن! همه ی تون چشم تونو بسته اید. دنیا را سیل میبره شما را خواب! بیا و ببین چطور همه جانماز باز کرده به نماز ایستاده اند...خوب نگاه کن، ببین ایران چه جوری شده لیبی،سوریه، و عراق! فهمیدی غلطت کجاست؟ زود باش بلند شو، جانماز مرا بیار میخوام فاتحه بخونم!

ننه جون همیشه به تنهایی در انترنت سیر وسیاحت میکند. دوست ندارد کسی ببیند چه میخواند و یا به چی نگاه میکند.
میگوید "اسرار اسراره ، شوخی -پوخی هم نداریم".
هر وقت که او مشغوله من هم خسته ام، می خوابم  .
طبق معمول در عالم بودم  که یکهو صدایش چرتم را پاره کرد:
«وای! اوی! خاک برسرت کچل بالا!...وای...بلند شو! چرا خوابیدی؟!»
با صدای خراشیده اش ازجا پریدم:
« چه شده ننه جون؟! چه شده؟!»
«چه میخواستی بشه، بلند شو جانماز منو بیار میخوام نماز بخونم!»
با تعجب گفتم :
«جانماز؟! آخه ننه جون ، قربانت شوم ، شما که جانماز ندارید! »
« حرف نزن! حرف نزن! برو یک چیزی پیدا کن بیار اینجا!میخوام قاطی مردم بشم نماز بخونم.»
« چرا ؟ مگر چه شده؟»
«چه میخواستی بشه؟ وضع خرابه کچل بالا! وضع خیلی خرابه! همه نماز میخونند. فقط جای من یکی خالیه!»
« خوب ، باشه . برای جه وضع خرابه؟ »
« مگر تو نگفتی "ایران لیبی نمیشه، سوریه و عراق نمیشه؟"
« بله، من گفته ام.»
« خوب غلط کردی گفتی!»
«چرا ننه جون، چه چیزش غلطه؟»
«همه چیزش. همه چیزش غلطه. این کیانوش شما هم ، یه نوک سوزن من  سواد نداره  که این دری-وری ها را چاپ میکنه.من بودم میگفتم برین گاو بچرانید ! شما را چه به نوشتن! همه چشم تونو بسته اید. دنیا را سیل میبره شما را خواب! بیا و ببین چطور همه جانماز باز کرده به نماز ایستاده اند:
1-«مسعود بهنود خان فتوا داده :"روشنفکر ایرانی فقط می تواند شیعه باشد زیرا روشنفکر ایرانی بدون فرهنگ شیعه معنی ندارد،  به دلیل آنکه شیعه گری در خون ایرانیان است و روشنفکری که شیعه نباشد، نمی تواند "روشنفکر ایرانی قلمداد شود.»
2-برومند خان از چبهه ملی در فتوای دوم گفته:« هر فرد ملی گرایی باید به این مذهب عقیده مند باشد و هر جنبشی را درعزای شهیدان بزرگ شیعه که تایید کننده وحدت ملی نیز هست مغتنم و محترم شناسد. با این تذکر هر عضوی از اعضای جبهه ملی باید نسبت به مطالب یاد شده پای بند و وفادار باشد تا عضو جبهه ملی شناخته شود وگرنه در تاریخ این جبهه جایگاهی نخواهد داشت.»
3- مسعود رجوی خان در فتوای اخیرش -که به مناسبت عاشورا داده - خود را یک پارچه «نور و عاشورا» کرده!
4- قوم و خویش شاهنشاه  و پان ایران  و دیگر نوه و نتیجه هایش ببین چگونه  ناسیونال دولوکس و سه لوکس و "فاش- فاش"شده اند.
5- ارتش 20 میلیونی "داش -داشی"آقا هم نخوابیده بیداره.
6- این ملتچی های دست و پا شکسته -از 72 ملت-نیز روی دیگر سکه ی دولوکسها و سه لوکسها هستند . 
خوب کچل بالا،  بازهم بشمارم؟  کسی مانده ؟  آره مانده بعضی ها هم ما  را که  خوب فارسی -مارسی  نمیدانیم از ایران اخراج  میکنند! 
بفرما هر یک از این شش گروه را ده میلیون حساب کن میشوند 60 میلیون باقی  بچه - مچه اند و هنوز پشت لبشان سبز نشده، ول معطل اند.
خوب نگاه  کن، ببین  ایران چه جوری شده لیبی،سوریه،  و عراق! فهمیدی غلطت کجاست؟ زود باش بلند شو، جانماز مرا بیار میخوام فاتحه بخونم!»
«ننه جون، فاتحه برای که و چی؟»
« کچل بالا، تو حالی نمیشی. اینها جزو اسراره.برو جانماز منو بیار، وضع خیلی خرابه!»
- ای بابا! این هم از ننه جون ما! 
این آدمها خیلی جایزه اند. مثل اینکه از قوتی "فاب"در آمده اند...
 

 

پیشرفت داعش در عراق و سوریه- برندگان نوین خاورمیانه

$
0
0
خاورمیانه در سد ساله اول این هزاره منبع باروت سیاست جهانی خواهد بود . اینکه خاور میانه دارای ثبات باشد البته بسیار مورد علاقه همه کشور های جهان است ، اما بوجود آوردن چنین ثباتی بسیار دشوار است . تنها امکان بوجود آوردن چنین ثباتی جنگ و دیپلماسی است . و هیچ قدرت جهانی به تنهائی قادر به وجود آوردن چنین ثباتی در خاور میانه نخوهد بود .

نظم کهن در حال ریزش است . کرد ها به خاطر جنگ با دولت اسلامی (داعش) حقانیت جدیدی کسب کرده اند . همزمان ایران هم تقویت شده است . هراکلیوس فیلسوف یونانی میگوید جنگ پدر همه چیز است . اگربه اتفاقات وحشیانه و خونینی که در خاور میانه ،بخصوص در عراق و سوریه پیش آمده فکر کنیم، و با توجه به اینکه دیگر چنین افکاری دردرک و فهم پُست مدرنیستی که امروز در اروپا حاکم است جایی ندارد ، چنین سخنی درست بنظر می آید .پیزوزی های دولت اسلامی فقط بحران حقوق انسانی را بد تر نمی کند ، بلکه متحدین منطقه ای را به تلاشی دشوار .وادار می کند و مرز های ملی را مورد پرسش قرار می دهد .خاورمیانه به شکل دیگری ظاهر می شود که با شکل سابقش در دو مورد تفاوت دارد . نقش کرد ها و ایران تقویت می شود ، و مسلمانان سنی منطقه نفوذ خود از دست می دهند .
خاور میانه از طرف نیرویی تهدید می شود که می خواهد از طریق قتل عام و اسارت دیگران به هدف های استرتژیک خود برسد . برای نمونه زن ها و دختران ایزدی . بسیارروشن است که نظم قدیم منطقه در حال ریزش است . این نظم از زمان پایان جنگ اول جهانی تغییری نکرده است .و با ریزش این نظم قدرت های قدیم منطقه هم سقوط خواهند کرد .
ضعف سیاسی این قدرت ها، خواه ایالات متحده یا بازیگران قدرت های منطقه ای مانند ترکیه ، ایران یا عربستان سعودی باعث احساس تنفر عجیبی نسبت به قدرت های سیاسی منطقه شده است . ایالات منحده و اروپا سازمان کارگران کردستان (پ،ک،ک )را که برای استقلال کردستان میجنگد را بعنوان سازمان تروریستی می شناسند و موسس این سازمان یعنی اوجالان از 1999 در زندانی درترکیه محبوس است . اما بنظر میاید فقط نیرو های پ ک ک هستند که می خواهند و می توانند از پیشروی دولت اسلامی جلوگیری کنند و نتیجه بعدی هم سرنوشت کرد ها است که بحث داغی در ترکیه می باشد .
ترکیه عضو ناتو است و کوچکترین حمله به ترکیه تضمین دفاع متقابل ناتو را در بر خواهد داشت .و بحث کردستان می تواند عامل بالقوه ای در جهت بحران های خیلی بزرگتری باشد . چون تشکیل کشور جدیدی بنام کردستان مرزهای خاکی سوریه ،ایران و ترکیه را مورد تهدید قرار خواهد داد .
چون کرد ها در حال حاضر برای نجات همنوعان خود می جنگند ، دارای حقانیت تازه ای شده اند. زمانی که این نبرد ها تمام شودجاه طلبی های ملی و همچنین تهدیدات بمرگ که با آن روبرو بوده اند را فراموش نمی کنند .
تنها همبستگی و شجاعت کرد ها نیست که حیثیت آنها را افزایش می دهد ، آنها در منطقه ای که که نه ثباتی وجود دارد و نه ارتباطات خوبی، توانسته اند برای کشور های غربی تبدیل به یک شریک با ثبات و قابل اعتماد ی گردند ولی این جریانات غرب در برابر یک گرداب قرار میدهد . غرب نمی خواهد از نیروی زمینی خود در جنگ برعلیه داعش ( دولت اسلامی) استفاده کند ، ولی همچنین می دانند که در این جنگ باید پیروز شوند ، پس هیچ امکان دیگری ندارند بجز آنکه از نیروی کرد ها استفاده کنند .البته نه فقط کرد هائی که در شمال عراق هستند که به آنها پیشمرگه می گویند بلکه سایر گروه های دیگر کرد و همچنین با اسلحه های پیشرفته و جدید . ما نمی توانیم مانند ترکیه و ایران با چشم های کوربه موضوع کرد ها بنگریم ، بلکه غرب ،سازمان ملل و کشور های مرتبط با جریان باید با مهارت های دیپلما تیک و تعهد قوی مشکل کرد ها را برای همیشه حل کنند .
بزرگترین برنده منطقه ای ایران است ، کشوری که نفوذش در عراق و افغانستان بوسیله سیاست های جرج بوش رئیس جمهور سابق ایالات متحده افزایش یافت . همکاری ایران در رابطه با حل با ثبات مشکلات در عراق و سوریه بسیار مهم است . و ایران نقش بسیار مهمی در بحران های بین اسرائیل و فلسطین و لبنان بازی می کند . 
اگر خواهان حل بحران های غیر قابل تحمل منطقه ای هستیم غیر ممکن است بتوانیم بدون کمک های ایران به چنین نتایجی دست یابیم .
در جنگ بر علیه حکومت اسلامی یک همکاری محدود نظامی بین ایران و ایالات متحده لازم و مهم است . البته راه حل این موضوع استراتژیک مهم با ایران در میدان جنگ نخواهد بود ، بلکه همزمان با بررسی برنامه های اتمی ایران باید به این قضیه هم پرداخته شود . اگر به توافقی برسیم ،یا به یک قرار دادی موقتی با خواسته هائی کم که در طولانی مدت قابل اجرا باشد دست یابیم ، و البته با این دید واقعی که بعدها بتوان آن را بیک موافقتنامه نهائی تبدیل نمود ، نقش منطقه ای ایران بسیار قوی تر و سازنده خواهد بود . اما اطمینانی نیست که به چنین نتیجه ای برسیم .
بحث در مورد تکنولوژی اتمی در بر گیرنده بحث مهم و مخفی دیگری هم می باشد که آن هم رابطه بین ایران و اسرائیل است . در مرز های شمالی لبنان با اسرائیل مهم ترین متحد ایران یعنی حزب الله لبنان مستقر است . هدف حزب الله نابودی اسرائیل است ، و ایران هم به آنها اسلحه سنگین می دهد . متاسفانه ما نمی توانیم در این مورد منتظر تغییری باشیم .
کاملا روشن است که خاور میانه هر چه بیشتر از نظر مذهبی بسوی شیعه شدن و کرد شدن میرود ، چیزی که مشکلات خاور میانه را پیچیده تر می کند .
اتحادها واختلافات قدیمی حتی اگر ادامه یابند، مانند سابق نخواهد بود . 
بغیر از مشکلات بالا تنها چیزی که میتوان گفت این است که خاورمیانه در سد ساله اول این هزاره منبع باروت سیاست جهانی خواهد بود . اینکه خاور میانه دارای ثبات باشد البته بسیار مورد علاقه همه کشور های جهان است ، اما بوجود آوردن چنین ثباتی بسیار دشوار است . تنها امکان بوجود آوردن چنین ثباتی جنگ و دیپلماسی است . و هیچ قدرت جهانی به تنهائی قادر به وجود آوردن چنین ثباتی در خاور میانه نخوهد بود . 

ایران لیبرال

2014-11-05 

نامه ای به یک نویسنده اندیشه ورز

$
0
0
من طبعا در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم، آن هم در شهری که این معنا چنان مخدوش و مغشوش است که اصلا پیدا نیست از چه کسان می گوییم. نه من که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد. بلکه من گزارشی در آن مصاحبه خدمتتان دادم و از قضا تصور می کنم که معترضان بددهان معنای سخنم را در یافته اند، پذیرشش سخت است

جناب ف.م.سخن

این نامه را برای شما می نویسم چرا که شما را اهل سخن می دانم و از طایفه درد، مقاله تان در باب مصاحبه ام در برنامه پولیتک با آقای کامبیز حسینی را نه از آن رو خواندم که نامی از من در عنوانش برده شده بود. همه نوشته های شما را می خوانم. نوشته تان سرشار از محبت بود اما اگر تلخ هم بود به مصداق همان قصه خربزه تلخ مولاناست، که هیچ از تلخی خربزه سخن نگفت و روی در هم نکرد، چرا که گفت آن قدر خربزه شیرین از شما به کام ما رسیده که تلخی این بارش در نظر ننشیند.

مرقوم فرموده بودید «سخن آقای بهنود شايد بر اين مبنا باشد که حتی روشنفکران ايرانی تحت تاثير فرهنگ شيعی قرار دارند. آری. فرهنگ غالب در جامعه ما فرهنگ شيعی است و تاثير آن بر افراد انکار ناپذير. روشنفکر واقعی کسی ست که بتواند خود را از قيد اين فرهنگ بسته و دارای چهارچوب ها و قوانين خاص برهاند و آزادانه -کاملا آزادانه- بينديشد»

با عرض تشکر گمان می کنم این جمله را بیشتر از سر محبت نوشتید که مرا از لبه تیز حملات دور کنید. ممنونم. و چند خط بیفزایم

نگارنده چنان که شما خوب می دانید روزنامه نگارم، نه کلمه ای کم نه بیش. هم در فورم مطب پزشک، شغل خود را روزنامه می نویسم، هم در پرسشنامه های مرزی، هم بر پیشانی مقاله هایم. و روزنامه نگاری یعنی گزارشگری. نه تحلیلگرم، نه روشنفکرم، نه حتی نویسنده و اهل تاریخ که به گمانم کتاب هایی که درباره تاریخ نوشته ام هم نوعی گزارشگری است. به این تاویل گزارش می کنم آن چه را می بینم و بر درستی و نادرستی اصرار نمی ورزم که گفته اند اگر سخن شنیدنی باشد، همیشه گوش شنوایی هست. در خوش بینانه ترین حالت ها گمانم هست که پرتاب سنگ ریزه ای بر این آبگیر کار ماست.

به این مقدمه من طبعا در مقامی نیستم که معیار روشنفکری تعیین کنم، آن هم در شهری که این معنا چنان مخدوش و مغشوش است که اصلا پیدا نیست از چه کسان می گوییم. نه من که هیچ کس دیگری بزرگ تر از من هم نمی تواند برای روشنفکری قید بسازد. بلکه من گزارشی در آن مصاحبه خدمتتان دادم و از قضا تصور می کنم که معترضان بددهان معنای سخنم را در یافته اند، پذیرشش سخت است.

از آن جا که معتقدم روشنفکر کسی است که روشنی فکرش راهگشای درمان دردهای جامعه باشد و مقصود از جامعه این جا ایران است، همان جایی که سی و شش سال است نام رسمی و پذیرفته جهانی اش، جمهوری اسلامی ایران است، همان حکومتی که دموکراسی را قبول ندارد و مدعی رعایت اصولش هم نیست، اعدام دارد، قوانینش شیعی است و مظهر نظامش ولایت فقیه. این جامعه به دلیل انقلابی که سی و شش سال پیش درش شد کاملا کتش پشت و روست. یعنی به جای اظهار وفاداری به حکومت شاهنشاهی اینک برای داشتن هر شغل ملتزم به ولایت فقیه باید بود، به جای همپیمانی با غرب، دشمنی با غرب اساس سیاست خارجیش را تشکیل می دهد. حوزه قدرت تعریف شده اش خاورمیانه است و به تایید ناظران جهانی در سال های اخیر با تحولات تند منطقه، هر جا را آمریکا و متحدانش اشغال و به زبانی ویران کرده اند، قدرت حکومت شیعی تهران در آن جایگزین شده است.

اصلا از تمام بازی های جهان بگذریم و همین نمایش آخر را به حساب بیاوریم که یک سالی است جهان و رسانه های خبریش درگیر آنند. مذاکرات ایران و شش کشور مهم جهان. هر روز خبر و هر روز مانند یک رپرتاژ آگهی تکرار شوند در ساعات پربیننده همه شبکه های جهانی، به هزار زبان روی پرده. یک ایرانی در وسط و شش وزیر قدرتمند جهانی در مقابل به اضافه یک نماینده اتحادیه اروپا. دنیا به یاد ندارد چنین نمایش طولانی را. بزرگ ترین تحولات قبل از انقلاب ایران، ماجرای پایان جنگ ویت نام که با سه ملاقات کیسینجر و له دوک تو در پاریس نمایش به پایان رسید و جنگ سی ساله تمام شد. آن دو امضا کننده هم جایزه صلح نوبل گرفتند. یا مذاکرات کمپ دیوید که بگین و عرفات در حضور کارتر و ملک حسین دست دادند و هر دو جایزه نوبل گرفتند.

طولانی نکنم. نه فقط ما ایرانی ها حالا دیگر همه جهانیان از این نمایش باخبرند. فردو و نطنز و بوشهر و اراک و کیک زرد و سانتریفوژ را همان قدر یاد گرفته اند که در دهه شصت ما با هویه و دانانک و سایگون و هوشی مین و ژنرال جیاپ آشنا بودیم و ماده خام اصلی این مجموعه شیعه است. گزارش من و سخنی که گفتم چنین معنا می داد که همه کسانی که می خواهند سرنگونش کنند و آن ها که می خواهند اصلاحش کنند، یا معامله کنند، تعامل کنند، تحول در آن جا ایجاد کنند یا طرحی نو برای نجات هموطنان در اندازند باید شیعه را بشناسند بی تعصب و به آن احترام بگذارند. اینک خارجی ها برای شناخت کل تحولات منطقه و پیش بینی تحولاتش هی سمینار و سخنرانی و دعوت و در تمام آن ها هم توجه به هویت اصلی که اینک شیعه است.

گزارش من این است که جامعه ایرانی در سال ۵۷ آشکار شد که چقدر دین باورست - دین در این جا به معنای مذهب و همان شیعه است - و همه ما و همه دنیا به حیرت درآمدیم به قاعده باید بعد از سی و شش سال دیگر اشاره به مشخصه اش خشمی برنیانگیزد. باید از بهت خارج شده باشیم و به جامعه مادر نگاهی از سر تماشا انداخته باشیم. که اگر چنین بود به قاعده گزارش من این چنین دلگزا نبود. چنان که دوست زیادی از داخل کشور در واکنش هایشان پیدا شد که سخن را درمی یابند گیرم با تاسف. البته یک کار راحت دیگر هم هست و آن رد گزاره هایی است که آوردم..

دوست نادیده عزیز

تا خواستم این نامه را برای شما بنویسم شاهدی هم برایم رسید. یکی از نویسندگان خوش قلم نسل بعد از انقلاب، که مجاز نیستم به آوردن نامش دیروز در فیس بوک خود مشخصاتی داده بود از «خصلت مرد ایرانی». نوشته بود: مرد ایرونی اگه مرد باشه .... توی درمانگاه، مطب یا بیمارستان که بهش خبر بد میدن... مثلا "ننه ات.... سرطون داره.... بچه ات هموفیلی شده..... خانمت این طوری شده ....یا آقات دریچه های قلبش از دست رفته و از این قبیل توسلات......"باس قاطی کنه، باس نعره بزنه. یقه دکتره را بگیره، بگیرش زیر داد که "خفه شو مرتیکه، ننه خودت سرطون داره"…

در نهایت یک شوخی هم با دوستان به شدت عصبانی می توانم کرد که بگویم اگر آن ها در این سرزمین های بحث آزاد، مرا که رد کردنم نه مجازاتی دارد و نه هزینه ای و چنان مشکل نیست، نتوانند تحمل کنید با آن هشتاد میلیون چه می توانند کرد. می خواستم توصیه کنم با من و امثال من که جمهوری اسلامی تحملمان نکرد شما مدارا کنید و تمرین کنید مدارا را. تا آن سخت باورها باورتان کنند به تسامح و رواداریک. باور کنند که تحمل اندیشه مخالف دارید و دموکراسی را شناخته اید. وگرنه به حرفتان گوش نمی کنند ها. و تصویر کسانی را که مخاطبشان گوش به آنان ندارد و آنان همچنان در هوا شمشیر می زنند همان است که سروانتس به شیرینی و شیوایی ترسیم کرده است.

من دفترچه ای دارم چنان که همه دارند، منتها در ذهن، که برای هر کس مشخصه ای در آن ثبت است مثلا کارتونیست محبوبم نیک آهنگ کوثر را در آن به طنزپرداز و کارتونیست خوب ثبت دارم جز این که نیک آهنگ یک چهره هواداری محیط پاک زیست هم دارد و در عین حال تا ایرانی بودیم و مدتی بعد از خروج هم یک مومن معتقد و پیشقدم برای خدمات انسانی. حالا با مقاله شیرینی که درباره روشنفکر شیعه نوشت باید صفحه را عوض کنم و او را وارد بخش روشنفکران کنم و یادم باشد که روشنفکر شیعه را هم قبول ندارد.

یا مثلا در صفحه ای که نام آقای دکتر عبدالستار دوشوکی هست نوشته بودم یک فرد تحصیل کرده معتدل و کارشناس در زمینه حقوق اقلیت ها که در مباحثات و مناظرات طرف متینی هستند، حالا با این میزان تندی که در فرمایشتان دیدم نمی دانم کجا باید جایشان داد.

البته برخی صفحات را هم نباید عوض کرد. سعید تاجیک یک تن است از گروه های فشار و موتورسواران حمله برنده به اجتماعات و انتخابات اصلاح طلبان، در یکی از صفحات جلو اسم او نوشته ام در برخی شهرها که ایرانیان مهاجر فراوان هستند هم نظیرو شبیه دارد سعید تاجیک، از جمله در لندن که گروه فشار و حمله به انتخابات و اجتماعات هست، از قضای روزگار همچنان که سعید تاجیک مسوول حراست پالایشگاه تهران شده در لندن هم معادل او مامور حراست یک شبکه پرهوادار خوش ساخت است. این را هم باید در صفحات آن دفعه بنویسم. برای شناخت سعید تاجیک نگاه کنید به یوتیوب و گفتگوی او در یک پارکینگ با فایزه هاشمی و مصاحبه بسیار جاندار خانم نوشابه امیری با وی در روز آنلاین.

 

توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت اول : یار و دیار- یار و اؤلکه)

$
0
0
داریخما، اوشاقلاریمیزی بویودوب سالاریق جانلارینا... اوشاقلاریمزی...دل تنگ مباش! بچه هایمان را بزرگ میکنیم و به جانشان میاندازیم...بچه هایمان را...

برای خاطره ی جاودانه ی 21 آذر

"من چینارام، چینار ایئلمز، ایئلسه سینار".
من چنارم ، چنار خم نمی شود، خم بشود می شکند.

محمد امین آزاد وطن

 

یار و اؤلکه

 

 

چارشنبه گونویدی و چارشنبه بازار.

شهر میدانیندا چوخلو کندلی-شهرلی یئغیشمیشدی. و بیر کیشی  نیطق ادیردی. بو بیر تزه شئی ایدی که گئچمیش ده گورمه میش دیلر.

بیرپارا آداملار دیئردیلر "ایندی آذربایجانین چوخلو شهرلرینده  بئله بیر متینگ لر اولور".

 متینگ یئنی بیر سؤز ایدی کی قولاقلارینا دیئیردی:

"اربابلار اللرین آغدان-قره یه ورمورلار،یالنیز ایشین سونوندا گلیب حاصیلی تای-تای آپاریرلار. بئچارا اکینچی، ائو -اوشاغی آج قالیرلار. بو عدالت دییل؛ گؤز قاباغیندا ظولوم دی... یئر او آدامین دی کی اونو اکیر-بیچیر؛ حاصیل بئجریر..."
علی جماعات ایچینده گولزارا دئدی:

«گل گئده ک آی -نویونو آلاق قایئداق کنده؛ گئجه قالاریق.»

گلزار دئدی :« اونون حقی وار، دوز دیئیر.»

علی نین آتاسینا دئدیگی سوزو یادینا دوشدو:
« او منیم سوزومو دییر، اوندا کی ارباب گلدی تای-تای بوغدانی آپاردی دئدیم "دده بس بیز، بیز نه ییجکیک؟"دئدی : "بالا، بیزه ده الله کریم دی...
بو کیشی دوز دئییر، یئر بیزیم اولما سا آجلیقدان قورتولاجاغیمیز یوخدو.گئده ک گولزار گئده ک، من آتامنان دانیشمالییام؛ بلکه راضی اولدو خدمته گئتدیم."

یولدا گولزار دئدی:
« توتاق گئددین، الله ائلمه سین قایتمادین بیلیرسن کی من بدبخت اولارام؟"

«بیز کی هله ائولنمه میشیک،قورخما، قایئدارام، ایه قایتماسام بیر آیری سینان ائولنه رسن.»

« بیلیره م سن بئله سن. امما من سنین کیمی دییلم. بلکه هامی کیشی لر بئله دی. دوغوردان بیزیم سئوگی میز سنین اوچون بیربئله  ده یری وار؟»

« گولزار ترسه آنلاما، منه ده بئله دییل. منده ایستیره م سئوگی میز یاشاسین، ائو-اوشاق صاحابی اولاق. امما سوراسی نه اولاجاق؟ گنه ده اربابلارا قوللوق ائده جگیک؛ گنه ده بیز اکه جگیک اونلار آپاراجاق لار؟ یوخ! گئدره م یا اؤللم یا بو پیس گوندن قورتولاریق.»

ایندی بو دانیشیقدان دوز دوققوز آی گئچیر. کتدی لرین بیری کنده خبر گتیردی کی"علی دیریدی، گلیر، کند یولوندادیر."

و گولزار خبری ائشیتدی. حس ائلدی  اولموشدو تزه دن دیریلدی. بیل میردی نه ائله سین. آخشام چاغی ایدی و هوا توزانلیق. قاشدی چیخدی داملارا، ائولرین پاجاسیندان باغریدی:

« موشتولوق،موشتولوق ، علی دیریدی، گلیری، موشتولوق...»

«قیز اوتانمیرسان؟ اوتان خجالت چک!»
ندن اوتان سین گره ک،سئوگی دن؟ سئویره م باغیرتی سیندان، کی دوققوز آیدی بوغازیندا اونو بوغور و ایندی بیردن بیره پاتلاییبدی؟یوخ، گلزار سئوگینین قوغاسیندان هئچ اوتانمیردی و اونو گویلر گنیشی باغیرردی.

بیرجه باریت دییل که پالایا بیلر، بعضاً سئوگی ده باریت کمی پاتلار و بوتون بندلری قیرار. 

ایل ، 1325. آذر آینین سون هفته سیدی. هاوا سویوقدو و بیر یونگول قار یئری آغاردیب دی.علی کندین یولوندادیر. او قوشا چایدان تبریزه و مرنده گلیب و اوردان دا قیرخلارا. گاه ماشین لا گاهدا  پیادا. و ایندی ده زنجیره کندینین یولوندا دیر. فیکیره جوموب. سینمایا فیکیر ائلیر و یولداشلارینا . و  دار آغاجلارینا و  اعداملارا. کتابلارین یاندیریلماسینا. و اربابلارین یئنی دن قدرت تاپماغینا. فیکیری گئدیر سوزلرینین یانینا کی متینگ ده  عسگر یولداشلارینا دئمیشدی:
« ایستیریک اؤزوموزه ایشلییک، اؤزوموزه یاشییاق. اؤزوموز اکک-  اؤزوموز بیچک. ایستیریک یازیب اوخوماق اؤرگشک ایستمیریک اوشاقلاریمیز بیزیم کمی سوادسیز اولسون لار. ایستریک اؤز دیلیمزه یازاق اوخویاق...  »

و ایندی سینما ، سلاح تحویل ورمه ، اعداملار و قان توکولمه لر...
آغیر بیر قم-قصه جییارین پوشلیردی. نه بیر چیخا جاق یولو گوروردو ، نه ده بیر دلدار. گولزارا فیکیر وردی. اؤزوندن سوروشدو:
«ایندی گولزار نه ائلیر؟ اولنیب دیر؟...او نا نه دییجکم؟ ...بلکه ایندی او منه دایاقدیر. یالنیز اونا گوونه بیلره م ...یالنیز...»

او گئجه گولزاری گوردو :

« الله ها شوکور کی ساغ -سلامت گلدین چاتدین. اوره یین آچ! اولان اولوب-گئچن گئچیب
داریخما، اوشاقلاریمیزی بویودوب سالاریق جانلارینا... اوشاقلاریمزی...»

علی دئدی:«  فیکیرین ائله، بیز بوردان گئتمه لییک ...» 

***

دالیسی وار

 

روستای زنجیره

 

یار و دیار 

 

روز جهارشنبه بود و چهارشنبه بازار.

در میدان شهر جمعیت زیادی از روستایی و شهری جمع شده بودند. و مردی سخنرانی میکرد. پدیده ی تازه ای بود که در گذشته ندیده بودند. بعضی ها میگفتنند " در بیشتر شهرهای آذربایجان این متینگها برگزار میشود". متینگ کلمه ی جدیدی بود که تازه به گوششان میخورد:
« اربابها دست به سیاه و سفید نمی زنند، تنها آخر کار میایند و محصول را گونی-گونی می برند. کشاورز بیچاره ، زن و بچه اش ، گرسنه می مانند. این عدالت نیست، ظلم آشکار است. زمین مال کسی ست که رویش کار میکند؛ محصول به بار میاورد...»

علی در میان جمعیت به گلزار گفت:
«بیا بریم خرت-پرتمان را بخریم برگردیم به ده ، دیرمان میشود.»
گلزار گفت :« حق با اوست، درست میگوید.»
علی یاد حرفی افتاد که به پدرش زده بود و گفت:
« او حرف منو میزنه. وقتی ارباب آمد گونی-گونی گندمها را برد به پدرم گفتم : "پدر پس ما چه؟ ما چه باید بخوریم؟"پدر جواب داد : "پسرم برای ماهم خدا کریم است"! ...این مرد راست میگوید تا زمین مال خودمان نباشه از گرسنگی نجات پیدا نمی کنیم.بریم گلزار بریم ، من باید با پدرم حرف بزنم. شاید راضی شد رفتم به خدمت سربازی.»
در راه گلزار گفت : « اگر رفتی و خدای نکرده برنگشتی، میدونی که منهم بدبخت میشم؟»
«نه نترس برمیگردم. اگر هم برنگشتم ، میری با یکی دیگر ازدواج میکنی. ما که هنوز ازدواج نکرده ایم .»
« میدانم تو اینجوری هستی . اما من مثل تو نیستم. شاید مرد ها همه اینجوری هستند. واقعاً عشق ما این قدر برایت اهمیت دارد؟ »
« گلزار اشتباه درک نکن. برای من هم اینجوری نیست. من هم میخواهم با هم باشیم، ازدواج کنیم و بچه و خانواده داشته باشیم. اما بعد چه؟ باز باید مثل برده برای این اربایها کشت کنیم و محصول بدیم؟ نه، میریم، یا می میریم یا از این بدبختی رها مشیم...»


اکنون درست نه ماه از این صحبت میگذرد. یکی از روستایی ها به ده خبر آورد که "علی زنده است. دارد میاید. او تو راه روستاست."
و گلزار خبر را شنید. احساس کرد "مرده بود و حالا زنده شده است". نمی دانست چکار باید بکند. آغاز شب بود و هوا گرگ و میش. دوید روی بامها و سنگ دریچه آنها را کنار زد و فریاد کرد:
« مژدگانی، مژدگانی، علی زنده است. علی آمد...مژدگانی...»
« دختر خجالت نمی کشی! خجالت بکش؟...»
از چی باید خجالت میکشید، از عشق؟ از فریاد دوستت دارم، که نه ماه بود در گلویش خفه شده بود و اکنون منفجر میشد؟ نه، گلزار از غوغای عشق هیچ خجالتی نمی کشید و آنرا به وسعت آسمانها فریاد میزد. 
این تنها باروت نیست که قابل انفجار است، گاهی عشق هم مثل باروت منفجر میشود. و همه ی قید و بندها را می شکند.

آخرین هفته ی آذر ماه 1325 است. و هوا سرد ؛ برف سبکی روی زمین نشسته است. علی در راه روستاست. او از میاندواب به تبریز و مرند و از آنجا به "قیرخلار"رسیده. گاهی با ماشین و گاهی پای پیاده راه سپرده است. و اکنون در راه روستای «زنجیره "است.
و غرق در افکار خود. به شکست میاندیشد و اعدامها و دارزدن همرزمانش. و قدرت گیری دوباره ی اربابها و خانها. به سخنانی که در یکی از متینگهای سربازان زده بود فکر میکند:
«...میخواهیم برای خودمان زندگی و کار کنیم. برای خودمان کشت و درو کنیم. میخواهیم خواندن و نوشتن یاد بگیریم. نمی خواهیم کودکانمان مانند ما بیسواد بار بیایند. میخواهیم مدرسه داشته باشیم. به زبان خودمان بنویسیم و بخوانیم...»
و حالا شکست و تحویل اسلحه و اعدامها و خونریزیها...
غم جانگذاری بر دلش سنگینی میکند . نه دلداری هست و نه راهی . به گلزار اندیشید و از خود پرسید: "گلزار چه میکند؟ ازدواج کرده؟... به او چه خواهم گفت؟ ...شاید اکنون تنها به او میتوانم تکیه کنم. افتخار کنم...تنها ...»

آن شب گلزار را دید:

«خدارا شکر که ساغ و سلامت برگشتی. غصه نخور ، گذشته هرچه بود گذشته است. دل تنگ مباش! بچه هایمان را بزرگ میکنیم و به جانشان میاندازیم...بچه هایمان را...»
علی گفت:« فکرت را بکن، ما باید از اینجا برویم...»

 ***
ادامه دارد


در مزایای کامنت نویسی

$
0
0
فرض را بر این بگیریم که مقاله‌ای نوشته شده است در رابطه با گران شدن نان و بنزین، یا اعدام یک بنده خدا. نویسنده ساده لوح آن فقط در باره گرانی نان و بنزین و یا غیرانسانی بودن حکم اعدام و نقش جمهوری محترم اسلامی ایران در این مقاله نوشته است. یک نفر از خدا بیخبر هم آمده و کامنتی زیر آن نوشته و او هم کامنتش در رابطه با گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی سربازان گمنام حضرت مستطاب امام زمان است. خوب، حالا وظیفه چیست؟ خیلی راحت است! جوابی برای آن کامنت بنویسید با این محتوا: "شما پان...

با سلام و صلوات بر همه کامنت نویسان آنچنانی و غیرآنچنانی!

راستش را بخواهید خیلی دلم برایتان تنگ شده بود و آرزو می‌کردم که هر لحظه یکی از شما مرحوم می‌شدید و من می‌توانستم شما را زیارت کنم و باهم چند کامنت آنچنانی می‌نوشتیم تا مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال را عصبانی کنیم.

حتما شما هم دلتان برای این شخص شخیص تنگ شده است و می‌خواهید بدانید که وضعیتم در این دنیای ابدی چطور است. راستش را بخواهید تا مدتی پیش در بهشت همراه با ائمه اطهار به کارهای خیر مشغول بودیم.

چندی است که بر اثر شکایات کامنت نویسان محترم، مرا در کنار مادربزرگ محترمه‌ام راهی جهنم فرموده‌اند و از عذاب بهشت راحت شده‌ام. اینجا همه چیز خوب است و ما در حال ییلاق و قشلاق هستیم. بله، تعجب نکنید. ما هم ییلاق و قشلاق داریم. چطور؟ مگر نمی‌دانید؟ آخه جهنم بر چند نوع است و هر پیغمبر خدابیامرزی برای خودش یک جهنم دارد و پیروان گناهکارش را به آنجا می‌برد. جهنم عیسا مسیح تعطیل است زیرا که مردی خیّر آن را از پاپ اعظم خریده و کسی را به آنجا راه نمی‌دهد. پیروان عیسا مسیح هم مثل من میان جهنم حاج آقا محمد و جهنم زرتشت خودمان آواره هستند.

جهنم حاج آقا محمد گرم و سوزان است و جهنم هموند زرتشت سردِ سرد. ما هم که آواره این دو جهنمیم، هی ییلاق و قشلاق می‌کنیم. جای شماها خالی، خیلی خوش می‌گذرد. دیشب هم خانم هایده خانم کنسرت گذاشته بود و هی شراب می‌خورد و می‌خواند.

همانطور که فرمایش فرمودم، دلم برای شما و کامنتهایتان خیلی تنگ شده بود. رفتم توی کافی نت جهنم نشستم و کامنتها را خواندم. از شما چه پنهان که اصلا دلم نمی‌خواست مقالات را بخوانم ولی مجبور شدم برای اینکه ربط کامنتها را با مقاله متوجه شوم، بعضی از این مقالات را که اصلا هم چیزی برای خواندن ندارند، خواندم. در این سایت شخیص ایران‌گلوبال تنها چیزی که قابلیت خواندن دارد همین کامنتها هستند. آن هم کامنتهای آنچنانی. کامنت نویسانی که به بحث مؤدب و سازنده مشغولند و کامنت غیرآنچنانی می‌نویسند، ول معطلند. به شما هم توصیه می‌کنم که آنها را نخوانید و جوابی برایشان ننویسید چون امام زمان و سربازان گمنامش برای آنها جوابهای آنچنانی می‌نویسند و شما می‌توانید بقیه اش را بخوانید که به حالتان سودمند است.

البته همگان آگاهید که بیشترین و بهترین کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال مربوط هستند به دعواهای بین فارسها و ترکها که در زیر هر مقاله و خبری حضور فعال دارند و می‌توانید از آنها مستفیض شوید. بقیه کامنتها را نخوانید و بگذارید جناب امام زمان و سربازان گمنامش بخوانند و آنها را به راه راست، یعنی دعوای فارس و ترک هدایت کنند. اگر هم دیدید که کامنتی به دعوای ترک و فارس مربوط نیست و حضرت امام زمان و سربازان گمنامش آن را ندیده‌اند، خودتان دست به کار شوید. این کار خیلی آسان است. من، یعنی مرحوم مسؤل محترم سابق کامنتهای ایران‌گلوبال راه آن را به شما یاد می‌دهم:

فرض را بر این بگیریم که مقاله‌ای نوشته شده است در رابطه با گران شدن نان و بنزین، یا اعدام یک بنده خدا. نویسنده ساده لوح آن فقط در باره گرانی نان و بنزین و یا غیرانسانی بودن حکم اعدام و نقش جمهوری محترم اسلامی ایران در این مقاله نوشته است. یک نفر از خدا بیخبر هم آمده و کامنتی زیر آن نوشته و او هم کامنتش در رابطه با گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی سربازان گمنام حضرت مستطاب امام زمان است. خوب، حالا وظیفه چیست؟ خیلی راحت است! جوابی برای آن کامنت بنویسید با این محتوا: "شما پان ترکهای فاشیست (یا پان فارسهای فاشیست، هیچ فرقی نمی‌کند، همینطوری یکی را بنویسید) همه چیز را از دریچه تنگ منافع قبیله خودتان می‌بینید"و چند تا بد و بیراه! این بد و بیراهها هم می‌تواند در مورد بد بودن زبان آن یکی "پان... فاشیستها"و الکن بودن آنها  یا اینکه الفبا ندارند یا....

اصلا نگران نباشید که این "کامنت"گرانقدر شما مربوط به موضوع مقاله و کامنت نیست! جناب مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال، این کامنت را نخوانده تایید و منتشر خواهد کرد! یادتان نرود که اسمتان را ننویسید تا آنجا اسمتان بشود "آنونوموس". یک دقیقه صبر کنید و بعد یک کامنت دیگر به همان ترتیب بنویسید و این بار دقت کنید که اگر دفعه قبل "پان ترکهای فاشیست"نوشته‌اید، این بار بنویسید "پان فارسهای فاشیست"و چند بد و بیراه.

کار تمام است! حالا این وسط گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی و تجاوز و... و جمهوری محترم اسلامی ایران فراموش می‌شود و کامنتهای بعدی همه جنگ فارس و ترک است. اهمیتی هم ندارد که نویسنده مقاله و کامنت ترک باشد یا فارس یا  کرد یا بلوچ یا ارمنی.

البته به شما توصیه می‌کنم که در این کار زیاده روی نکنید که موجب می‌شود سربازان گمنام حضرت امام زمان از نان خوردن بیفتند!

از امام زمان صحبت به میان آمد یاد تهدیدات سربازان گمنام آن حضرت افتادم جناب ادیب برومند را و جا زدن آن جناب را و کلی خندیدم به آن جا زدن و گریه کردم بر حال نزار ایشان و ترس و پریشانی‌شان.

در آخر مرقومه مبارکم برای همه شما آرزوی سلامتی و توانایی قلم در کامنتهای دعواییتان را دارم.

امیدوارم که همه کامنت نویسان آنچنانی و غیرآنچنانی سلام شخص شخیص بنده محترم و مادربزرگ محترمه را از کافی نت جهنم پذیرا باشند و جناب مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال، مرقومه اینجانب را به جای کامنت سانسور نفرمایند. آمین! یا شیطان الرحیم!

 

چه کسانی از اقدامات قانونی علیه مزدوران وزارت اطلاعات وحشت دارند؟

$
0
0

پانزدهم اکتبر مطلبی با تیتر " نفوذ عوامل وزارت اطلاعات در صفوف اپوزیسیون، توهم یا واقعیت؟"به قلم نگارنده در سایت ایران گلوبال درج شد و در آن ضمن توضیحات از اعمال دیروز و امروز فردی به نام امیر ابراهیمی، نوشتم آقای امیر ابراهیمی، پای شما به پادگان اشرف هم رسید. خیلی از فرماندهان و رزمندگان را در همان مدت کوتاه دیدید. بعد از آن، به هر دلیل، سر از ایران و آنهم در خیابان‌های تهران در آوردید. سالیان هم در تهران ماندید. همانطوری که نوشتم، هیئت مشترک وزارت اطلاعات و خارجه جمهوری اسلامی در اواخر سال 1991 به عراق آمد و 69 نفر از افراد سرخورده و بی‌‌انگیزه که از قرارگاه اشرف به رمادیه آمده بودند را با خود برد. تعداد افرادی که بطور انفرادی از مرز گذشته و خود را تسلیم رژیم کردند هم بالغ بر سی نفر می شد. تعدادی هم از ترکیه به ایران دیپورت و یا خودشان را تسلیم کردند که شما با همه‌شان، چه در عراق و چه در ترکیه، نشست و برخاست و حتی با بعضی از آنها عکس یادگاری داشتید. وزارت اطلاعات کُل این افراد را در سه جای مختلف به کار گرفت. چند نفری را به ترکیه فرستاد، چند نفری را برای شناسایی در مرز ایران و ترکیه گماشت و بقیه را برای شناسایی واحدهای عملیاتی سازمان مجاهدین خلق، در یکسری از شهرها، بخصوص شهر تهران مستقر کرد تا در خیابان‌ها گشت بزنند و در صورت مشاهده فرد و یا افرادی که قبلا در قرارگاههای مجاهدین دیده بودند، سریعاً اطلاع دهند. اینها افرادی بودند که خودتان را بیش از بقیه می شناختند چون شما بر خلاف دیگران، همچون سالهای اخیر سعی داشتید که همیشه در جلوی دید و دوربین باشید. در چنین وضعیت و موقعیتی شما سالیان در تهران فعال بودید ولی شناسایی و دستگیر نشدید؟ اگر دستگیر نشدید، تجربیات شما می تواند از ارزنده‌ترین تجربیات چریکی باشد. چرا این تجربیات ذی‌قیمت را نمی نویسید که گروههای اپوزیسیون از آن بهره گیرند؟ اگر دستگیر شدید، چگونه توانستید سر آن نارفیقان و همچنین بازجویان وزارت اطلاعات شیره بمالید، آزاد شوید و خودتان را به هلند برسانید؟ تا کنون چندین نفر از افرادی که مخفیانه برای دیدار عزیزان خویش، فقط برای چند روز، به پادگان اشرف رفته و با اینکه آن نارفیقانی که خودشان را تسلیم وزارت اطلاعات کردند این عزیزان را ندیده و نمی شناختند، توسط وزارت اطلاعات شناسایی، دستگیر و اعدام شدند. شما چرا تجربیات خود را در اختیار عموم قرار نمی دهید تا دیگران از آن استفاده کنند و ما حداقل شاهد "اعدام پدر به جرم دیدار فرزندانش در اشرف"نباشیم؟

بعد از انتشار " نفوذ عوامل وزارت اطلاعات در صفوف اپوزیسیون، توهم یا واقعیت؟"، وزارت اطلاعات در یک واکنش سریع و علنی سعی کرد با کلیشه نمودن قسمتی از این مطلب و همچنین در آمیختن آن با چند موضوع مشابه و نوشته دیگر، به مخاطبین خویش القا کند که شناسایی و افشای نفوذی‌های وزارت اطلاعات "موجب بی‌اعتمادی در صفوف اپوزیسیون می شود". نفوذی‌های وزارت اطلاعات هم مضمون جمله داخل گیومه را در پستو به این و آن می گویند و یا برای‌شان می نویسند تا ایرانیان آزاده را از این اقدام که بواقع آفت زدایی و لازمه جنبش است، بر حذر دارند. بنده هم همان روز جواب‌شان را نوشتم و در اینجا درج کردم. یک ماه بعد از انتشار آن، "دبیرخانه سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران"واکنش نشان داد و طی اطلاعیه‌ای نوشت :"افشای دروغهای رذیلانه- از مدتی پیش فردی به نام امرالله ابراهیمی با ادعای کارشناس «امنیتی»، اقدام به انتشار اکاذیبی در مورد یکی از کادرهای سازمان ما، رفیق امیر ابراهیمی نموده است. انتشار این گونه جعلیات و دروغهای رذیلانه با هر انگیزه ای که باشد، نتیجه ای جز خوراک رساندن به نهادهای امنیتی استبداد مذهبی حاکم و ایجاد سووظن در صفوف جنبش مقاومت ایران ندارد. بدیهی است که با وجود رژیم دیکتاتوری حاکم و در شرایطی که سرکوبی، زندان، شکنجه و اعدام به طور مداوم ادامه دارد، سازمان ما در مورد مکانیسم فعالیتهای خود در داخل ایران اطلاع رسانی علنی نخواهد کرد. دبیرخانه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ضمن فراخواندن عموم هموطنان به هوشیاری در برابر این دست تحرکات مشکوک، لزوم طرد و انزوای عاملان آن را از محیطهای اجتماعی یادآور می شود. دبیرخانه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران. پنجشنبه 22 آبان 1393 - 13 نوامبر 2014"

کسانی که به خودشان اجازه می دهند تا نام و اعتبار افرادی همچون بیژن جزنی و امیر پرویز پویان را هزینه اعمال ناشایست خود کنند، باید به این نکته توجّه داشته باشند که کتمان واقعیات ملموس در انظار عمومی نه تنها چیزی از واقعیت امر نمی کاهد، بلکه کتمان کننده را زیر سئوال می برد. فردی که برای مطامع خود حاضر است واقعیات اینچنینی را استتار و این حقیقت محض را کتمان نماید، باید بداند که برای جبران اشتباه نباید به اشتباه بزرگتری دست زد. اگرعزیزانی که شما از نام، اعتبار، سازمان و آرم آنها استفاده می کنید زنده می بودند، بی‌تردید فریاد می زدند آنچه که موجب بی‌اعتمادی در صفوف اپوزیسیون شده و می شود، نه واقعیتی است که امرالله و امرالله‌ها می نویسند، بلکه اعمال ناشایست شما و همپالگی‌های شماست. بنده به تمامی زیرگوشی‌ها و در پستونویسی‌های این حضرات، جواب مشروح، مبسوط و علنی دادم و حال می خواهم به سئوالات بنده هم جواب علنی داده شود تا مردم بخوانند و قضاوت کنند. نمی دانم چرا در این همه سال که علیه تمامی افشاگری‌های ما تخطئه کردند و با شگردهای مختلف سعی نمودند که جلوی روند اقدام قانونی علیه مزدوران وزارت اطلاعات را بگیرند، آنروزهایی که وزارت اطلاعات عکس امیر ابراهیمی را با اسم من در شبکه اجتماعی بطور وسیع منتشر می کرد و برای رد گم کردن می نوشت که امرالله ابراهیمی همان امیر ابراهیمی و "عضو گروه چند نفره مهدی سامع است"، به غیرتِ یارِ او و "دبیرخانه سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران"بر نخورد اما طرح یک واقعیت ملموس از جانب بنده آنها را مضطرب و پریشان کرده است.

از اکتبر سال گذشته تا کنون تمام نوشته‌هایم را فقط در سایت ایران گلوبال درج کردم چون علاوه بر اینکه کاربران زیادی دارد، بستر مناسبی برای تمرین دمکراسی است. در این سایت مقالات سرکار خانم اشرف دهقانی در کنار مقالات آقای علی کشتگر جای می گیرد. مقالات آنارشیست‌های ایرانی، آرام روبروی نوشته‌های هواداران نظام پادشاهی می نشیند و حتی گهگاهی برای هم دست تکان می دهند. خاطرات تکان دهنده سرکار خانم مینا انتظاری و همسر گرامی‌اش جناب فرّخ حیدری که از هواداران قدیمی و شناخته شده سازمان مجاهدین خلق ایران هستند، پیام هزاران شقایق پرپر شده را در همین ستون فریاد می زنند. با این حال، آن بهانه‌جویِ وحشت‌زده و آشفته‌حال در جهت تخطئه افشاگری‌ها و روند اقدام قانونی علیه مزدوران وزارت اطلاعات، مدیریت این سایت را "مزدور رجوی"می خواند و می نویسد: "سایت ایران گلوبال برای یک مشت دلار آغشته به خون اعضاء جدا شده و معترض از سازمان مجاهدین خلق را قربانی می کند"(لینک) و دیگری می نویسد "چطوری یک سایت اکثریتی، یک دفعه ضد وزرات اطلاعات میشود؟". راستی! افشاگری‌های ما باید در کدام سایت درج شود که تا بهانه‌ای نباشد؟ یکی "سایت بی‌نام و نشان"است. یکی "سایت جانبی مجاهدین"است. یکی "سایت شاه پرستان"است. و..... این هم "سایت اکثریتی"است. به اطلاع هموطنان عزیز می رسانم که علاوه بر چند تلویزیون و وب‌سایت، مسئول سایت افق هم چندین بار از بنده خواست تا همه افشاگری‌هایم را در آن درج کنم و منهم قبل از پذیرش درخواست‌شان، عرض کردم که برای شما احترام خاصی قائلم اما بر این باورم که دیگر همکارتان کسی نیست که بتواند همچون مدیریت سایت ایران گلوبال به مخالفین افشاگری‌هایم بگوید که اگر هریک از ادعاهای امرالله ابراهیمی صحت ندارد، بنویسید تا نقد و یا تکذیبه شما را در بخش ویژه این سایت قرار دهیم. فرمود این‌بار نه فقط درخواست من از شما، بلکه پیشنهاد و اصرار همکار بنده است. جلسه‌ای گذاشتند و بنده مجدداً همان نکات را تکرار کردم ولی ایشان گفتند که در این تصمیم جدی و ثابت قدم هستند. منهم ضمن تأکید مجدد از مسائل و مشکلاتی که برای آنان بوجود خواهد آمد، درخواست‌شان را پذیرفتم. قرار شد یک بخش مجزّا به نام " جاسوسی و ضدجاسوسی "به افشاگری علیه نفوذی‌ها و دیگر مزدوران وزارت اطلاعات اختصاص یابد و مسئولیت حقوقی این بخش هم به عهده خودم باشد. چند روزی از شروع به کار این بخش نگذشته بود که وحشت وجود امیر ابراهیمی  و اصغر کیانی و دیگر همپالگی‌هایشان را فرا گرفت. اینان مذبوحانه تلاش می کنند تا افشاگری‌های ما را متوقف سازند اما کسی که قادر شد وضع خود را درک کند، متوقف شدنی نیست. تا کنون چندین سایت و مدیا اعلام آمادگی کردند که این روشنگری‌ها را پوشش دهند. امیر ابراهیمی که نمی دانست یک نسخه از نوشته او بطور اتوماتیک به ایمیل ادمین‌های سایت و از جمله خودم ارسال می گردد، برای جلوگیری از درج افشاگری‌ها در این سایت نوشت :"با درود به هم دست اندرکاران سایت افق. با نگاهی به مواضع و مطالب مندرج در سایت افق میتوان ان را در راستای مقاومت انقلابی و شورای ملی مقاومت ارزیابی نمود حضور افراد شناخته شده مانند استاد یعقوبی و جناب اسماعیل مرادی در کنار این مواضع تردیدی باقی نمیگذارد اما اینکه صفحه ای در اختیار امرالله ابراهیمی گذاشته اید مرا دچار حیرت کرده ؟ لطفا قبل از اینکه پاسخی برای من اماده کنید نوشته های وی را مرور کنید مستندات و مدارک را ببینید ...اگر چیزی قابل انتشار نیست ...میفهمم ...اگر کاری دارد انجام میشود که نمیشود علنی گفت ..میفهمم ولی حتی سرقفلی کار وی که پرونده انوش است آنقدر احمقانه و مبهم و بی سر و ته است که فقط موجب انبساط خاطر است تا اینکه یک پرونده امنیتی و جاسوسی ...سوال در باره صلاحیت امرالله و سازمان متبوع وی -آذرخش -است که اگر برایتان معتبر و مستدل است ...ما و بقیه را هم روشن کنید ....با درود های انقلابی امیر ابراهیمی". (عین نوشته او را کپی- پیست کردم). اصغر کیانی هم نوشت که سازمان مجاهدین به بن بست رسید و برای همین امرالله ابراهیمی را مأمور کرد تا با چنین نوشته‌هایی بن بست خویش را لاپوشانی کند. به امیر ابراهیمی باید گفت زمانی که تو و امثال تو بعد از حضور در پادگان اشرف به ایران رفته و در خیابان‌های تهران مشغول گشت‌زنی بودید، سعید امامی و دیگر سرکردگان وزارت اطلاعات با عربده کشی و شاخ و شانه کشیدن نتوانستند از روند این افشاگری جلوگیری نمایند. همانطور که یک شرق شناس هلندی نوشت و برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی هلند هم جداگانه به آن پرداختند، افشای شبکه جاسوسی انوش همچون بمب در خارج کشور پیچید و این "زنگ خطر"پلیس و دوَل اروپایی را بیدار کرد. سازمان اطلاعات امنیت آلمان و هلند اظهار داشتند که کمیت و کیفیت مدارک کشف شده از "شبکه جاسوسی انوش"در طول جنگ سرد هم سابقه نداشت و در گزارش سالانه خود هم به آن اشاره کردند. اگر این پرونده "احمقانه و مبهم و بی سر و ته است که فقط موجب انبساط خاطر است تا اینکه یک پرونده امنیتی و جاسوسی"، پس سوز و گداز تو و سرکردگان وزارت اطلاعات برای چیست؟ در جواب اصغر کیانی هم می نویسم که فرافکنی‌های تو و سرکردگان وزارت اطلاعات عکس آنچه که نوشتید را ثابت می کند. عاقلان بر این امر واقفند که سازمان مجاهدین دارای تریبون و هواداران بیشمار است و نیازی به افشاگری بنده ندارد. اگر فکت‌های درج شده در "فــراخـــوان بــرای تـحـت فـشـار قــرار دادن دولـت هـلـنـد جـهـت دسـتـگیــری مــزدوران وزارت اطــلاعــات در ایــن کــشــور"و اعترافات مزدور احمد جعفری که هر دوی آنرا در زیر درج می کنم صحت ندارد،علناً آنها را تکذیب کنید تا هم سرکرده وزارت اطلاعات که از ایران به تو فرمان می داد، هم سازمان اطلاعات و امنیت هلند که مکالمه تلفنی تو با او را ضبط و به دادگاه ارائه کرد و هم مردمی که از این جریانات بی خبرند، بخوانند و همچنین توضیح دهید که چرا صدای کسانی که در تلفن و مسنجر به سئوال تو "چگونگی برون رفت مجاهدین از انزوا "جواب می دادند را ضبط می کردید؟ 
فراخون و اعترافات احمد جعفری ضمیمه است.

فراخون برای تحت فشار قرار دادن دولت هلند جهت دستگیری مزدوران وزارت اطلاعات در این کشور
عـدم قاطعیت سازمان امنیت داخلـی هلـند، مزدوران وزارت اطـلاعـات در ایـن کـشور را گستـاختر کرده است.

آنچه که کشور پادشـاهی هلند را به عرصـه تاخت و تاز مزدوران رژیم جهل و جنایت حاکم بر ایران بدل ساخته، نه قانون این کشور، بلکه منافع اقتصادی دولت این کشور است. 

مروری بر گذشـته، از دیـروز تا امـروز، ایرانیـان آزاده نـخـواهنـد گذاشـت که روال دیـروز و امــروز ادامــه یابـد 

 وقتی وزارت اطلاعات از جدائی و رسیدنِ هــادی شــمــس حــائــری به هلند مطلع شد، دو تن از کادرهای وزارت اطلاعات که عراقی الاصل بودند بودند را به کمپی که او در آنجا به سر می برد فرستاد تا زمینه را برای درگیری او با سازمان مجاهدین خلق آماده سازند. هر دو مزدور در ماه اوت 1992 شناسایی شدند و پرونده‌ای برای آنان تشکیل شد. با اینکه مدارکی دال بر ارتباط آنها با وزارت اطلاعات و حتی زمان و مکان تماس تلفنی آنها به پلیس اطلاع داده شد، پلیس برای دستگیری آنها اقدام نکرد و سر انجام هر دو غیب شدند.

در سال 1994 پرونده‌ای برای مــحــمــود جــعــفــری (انوش) تشکیل شد. در فوریه 1995 انوش به قتل رسید و در این مدت تمامی افراد شبکه او شناسایی و مکالمات تلفنی آنها توسط پلیس هلند ضبط می شد که در ادامه به نمونه‌هایی از آن که در دادگاه ارائه شده، اشاره خواهم کرد. لازم به ذکر است که قبل از به قتل رسیدن انوش، بيش از ده بار به پليس مراجعه كرده و پليس را تهديد كردیم كه اگر او را دستگير نكند با رسانه‌های هلندي مصاحبه خواهیم كرد ولي پليس اصرار داشت اين مسئله باید مخفي بماند. بعد از به قتل رسيدن انوش، وزارت اطلاعات برادرش احمد جعفري كه از مدتها قبل تحت آموزشهاي اطلاعاتي اين سازمان قرار داشت و قرار بود براي فعاليت به امريكا اعزام شود، را، به دو منظور به هلند فرستاد. مأموريت اول او اين بود كه تمامي اسناد و مداركِ به جا مانده از انوش را براي وزارت اطلاعات ارسال دارد و مأموريت دوم او پر كردن جاي خالي برادر مقتولش در صفوف اپوزیسیون بود. وزارت اطلاعات نمي دانست کسی را برای جانشینی انوش انتخاب کرده که قبل از رسیدن به هلند شناسایی شده و هنوز از راه نرسيده در شعاع ديد سازمان امنيت داخلی هلند قرار گرفته است. بدين ترتيب، قبل از اینکه رژيم، مأمور آموزش ديده خود احــمــد جــعــفــري را براي دريافت و ارسال اسناد و مدارك به جا مانده، اعزام كند، تمامي اسناد و مدارك كه شامل چهارصد و هفتاد و نه ساعت نوار مكالمه كه تلفني و حضوري - با ميكروفون مخفي - ضبط شده است، چهار دفتر خاطرات كه مجموعاً ششصد و هشتاد و چهار صفحه است، چهار سالنامه كه در آن قرار ملاقاتها و كارهاي روزانه‌اش نوشته شده است، هزار و نصد و شصت و سه صفحه گزارش كه بيش از هزار صفحه‌اش كپي است و سامسونيتي كه در آن ضبط صوت و ميكروفون مخفي كار گذاشته شده، كشف و ضبط شده است. با این وجود، پلیس هلند اقدام به دستگیری احمد جعفری نکرده و مخالف افشای او و این شبکه بوده است. بعد از افشای احمد و سر انجام اعتراف او، پلیس با بهانه یافتن سرنخهای دیگر، دست او را باز گداشت. احمد جعفری به آلمان رفت و صاحب هتل- رستورانی در شهر کلن شد که جلسات اکثر گروههای سیاسی در آنجا بر گزار می شد. پلیس آلمان از اول در جریان کادر وزارت اطلاعات بودن او قرار گرفت. پرونده شبکه جاسوسی انوش در این سالها جریان داشته و دارد. اعضای این شبکه و باند، هیچگاه از شعاع دید سازمانهای ضد جاسوسی و شاید هم پلیس امنیت داخلی کشورهای اروپایی دور نبودند. پلیس آلمان که از ابتدا این هتل - رستوران را زیر نظر داشت، سر انجام وارد هتل - رستوران شد و همه اسناد و مدارک را با خود برد. لازم به ذکر است که پلیس حتی سراغ مدارکی که در زیر زمین خانه دیگران مخفی شده بود تا در صورت لو رفتن هتل – رستوران در امان بماند هم رفت و آنها را با خود برد. هر چند احمد الان آزاد است اما پاسپورتش گرفته شده و تنها شانس ماندن او در آلمان، قانون الحاق خانواده است. او دارای فرزندی است که در آلمان به دنیا آمده و مادر فرزندش هم در هیچیک از جرمهای او دخیل نیست. رژیم وحشت دارد که پلیس آلمان او را خطری برای امنیت کشور و ایرانیان مقیم آلمان تشخیص دهد. اگر چنین شود، قانون الحاق خانواده هم نمی تواند به او کمک کند و آنگاه او دستگیر و به ایران بر گردانده خواهد شد.

همانطوری که در فوق اشاره کردم، سازمان امنیت داخلی هلند، مکالمات تلفنی اعضای شبکه انوش را ضبط می کرد. مکالمه تلفنی اصغر کیانی را پلیس هلند به دادگاه ارائه کرده بود. نام یکی از سرکردگان وزارت اطلاعات که از ایران به اصغر کیانی در هلند زنگ می زد، در پرونده ترور زنده یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو به عنوان کسی که مقدمات این ترور را آماده کرده، آمده است. علاوه بر این، در بین مدارک کشف و ضبط شده که در پارگراف قبلی اشاره شد، مدارک زیادی در این مورد بود اما پلیس تأکید و اصرار داشت که هیچکس نباید از این موضوع مطلع شود. در آنزمان اصغر کیانی آزادانه وارد انجمن سازمان مجاهدین خلق در هلند می شد و می توانست خطری برای این سازمان باشد. بدین خاطر از پلیس درخواست کردیم که این موضوع را به سازمان مجاهدین اطلاع دهیم اما پلیس سخت مخالفت کرد و با تندی گفت که اگر نیاز باشد، خودمان اطلاع می دهیم. مطمئن بودیم که به مجاهدین اطلاع نخواهند داد. خودم آقای مهدی یعقوبی و مدتی بعد برادر کوچکتر اصغر کیانی را دیدم و به آنها گفتم که لطفاً حضوری به اصغر کیانی بگوئید که هم انوش، هم احمد، هم مجید و هم کسی که از ایران به او زنگ می زند، از کادرهای وزارت اطلاعات هستند و پلیس مکالمه ضبط شده او را به دادگاه ارائه کرده است. اصغر وقتی پیام را اول از آقای مهدی یعقوبی و بعد از برادرش شنید، فکر کرد که فقط من در جریان این ارتباط هستم و برای همین، بی توجّه به اینکه تلفنش تحت کنترل پلیس است، می خواست با تهدید و فحش خواهر و مادر مرا ساکت کند. پلیس از اینطریق متوجه شد که من جریان را به اطلاع او رساندم و سخت شاکی شد. گفتم فقط می خواستم مطمئن شوم که او آگاهانه در این راه قدم گذاشته و یا اینکه از روی ساده لوحی به دام‌شان افتاده است. در آنروزها مزدور احمد جعفری همیشه تعقیب می شد. شبی که در منزل اصغر کیانی بود، ما به پلیس اطلاع دادیم و گفتیم بودن احمد در آن خانه می تواند خطر جانی برای مسئولین مجاهدین داشته باشد و به جد خواهان دستگیری شدیم. کشمکش‌های ما با پلیس تا قریب به دو شب ادامه یافت و پلیس حتی اجازه نداد که ما تا بیرون آمدن احمد جعفری از آن خانه، آنجا را زیر نظر داشته باشیم.

در سال 1992 تشکّلی با نام " کــانــون فرهــنــگی – هــنــری آوا "در شهر روتردام هلند شروع به کار کرد. هر چند این به اصطلاح کانون در اوایل کار توانسته بود افراد صادقی را هم حول اسناسنامه‌ای که توسط وزارت اطلاعات نوشته بود جمع کند، اما یک مرکز جاسوسی بود که برای شناسایی، دریافت اطلاعات و به انفعال کشاندن فعالین سیاسی تأسیس شد. این مرکز جاسوسی که مسئولین آن مستقیماً با وزارت اطلاعات در ارتباط بودند، در سال 1995 شناسایی و افشا شد و مدارکی دال بر جاسوسی آنها در اختیار پلیس قرار گرفت اما متأسفانه پلیس هیچ اقدامی نکرد و مدتها بعد از افشا شدن و ارائه مدارک جاسوسی، از دولت هلند هم سوبسیدی دریافت می کرند.

وزارت اطلاعات کتاب‌ها و جزواتی که بر علیه سازمان مجاهدین خلق ایران نوشته شده بود را از طریق عواملش بصورت کارتنی در کتابخانه‌های شهرهای بزرگ هلند قرار می داد تا مجاناً در اختیار همگان قرار گیرد. افرادی که این کتاب‌ها و جزوات کارتنی را در کتابخانه‌ها می گذاشتند شناسایی و حتی از دو مورد در حین انجام عمل عکس گرفته شد و در اختیار پلیس قرار گرفت اما پلیس گفت "قانون هلند "اجازه دستگیری توزیع کنندگان چنین کتاب‌هایی را به ما نمی دهد و چنین کارهایی در هلند جرم محسوب نمی شود. بعنوان مثال مقاله "نه به اون زینب و کلثوم گفتنت و نه به این دایره و دمبک زدنت "در نشریه "راه کارگر "که در واکنش به کنسرت‌های موسیقی شورای ملی مقاومت بود، توسط وزارت اطلاعات بیش از سه هزار نسخه فقط از دستگاه کپی سازمان پناهندگی با کد 102تکثیر و در کتابخانه و محل تجمع افراد سیاسی گذاشته شد و ما این موضوع را همان روز به پلیس اطلاع دادیم تا پلیس بتواند صحت گفته ما را ردیابی کند ولی پلیس حتی نسبت به سوء استفاده از امکانات دولتی واکنش نشان نداده است. لازم به ذکر است که هدف از این اقدام نه تبلیغات برای "راه کارگر "، بلکه صرفاً برای تفرقه در میان دو جریان سیاسی صورت گرفت.

پرونده صــمــد آل ســیّــد در ماه اوت 1992 گشوده شد و در شرایطی که تحت نظر پلیس قرار داشت، بارها با سر کردگان وزارت اطلاعات ملاقات کرد و دستوراتی گرفت. با اینکه فقط چند کلاس درس خوانده و بر خواندن و نوشتن فارسی تسلط ندارد، وزارت اطلاعات به سر دبیری و مدیر مسئولی او نشریه‌ای به نام "ایران آینده "منتشر می کرد که علیه سازمان مجاهدین خلق مطلب می نوشت. او الان در فیسبوک فعال است و علاوه بر جعل آی دی افراد، بالای 30 صفحه و آی دی برای زیر نظر گرفتن فعالین سیاسی در فیسبوک از جانب او اداره می شود. پلیس در جریان کامل فعالیت او بوده و هست اما تا کنون برای دستگیری او اقدام نکرده است.

یکی از دستیاران انوش، بنام اکـبـر قـراجـه (مــجــیــد)، مدتها قبل از به قتل رسیدن انوش، شناسایی و تحت نظر سازمان امنیت داخلی هلند بود. با اینکه او همراه انوش در خارج از هلند هم با سر کردگان وزارت اطلاعات ملاقات حضوری داشته و مدارکش هم به پلیس تحویل داده شد، مدتی بعد از دستگیری و بازجویی آزاد شد.

در پائیز سال 1995 پرونده‌ای برای کادر رسمی وزارت اطلاعات، کریم حقی منیع تشکیل شد. در ژانویه سال 1996 فشارهاي جامع بين المللي موجب شد كه خمینی صفتان حاکم بر ایران به آقاي موريس كاپيتورن، گزارشگر ويژه كميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد، اجازه دهند تا براي تهيه گزارش از وضع حقوق بشر در ايران، به ايران سفر كند. از آنجايي كه اين افتخار نصيب آقاي كاپيتورن شده بود، ايشان قبل از سفر به ايران، روز شانزدهم و هفدهم ژانويه را به اپوزيسيون خارج كشور اختصاص دادند تا قبل از رفتن به ایران، صحبت‌هاي آنها را بشنوند و آخرين اطلاعات نقض حقوق بشر توسط جانيان حاكم بر ايران، كروكي زندانها و شكنجه گاهها، اسامي زندانيان و .... را از اينان دريافت كنند. خمینی‌صفتان كه با اجبار و اكراه سفر آقای كاپيتورن را پذيرفته بودند، در صدد بر آمدند تا براي منحرف كردن افكار و كمرنگ كردن جنايات خودشان، "هيئتي از اعضاء جدا شده مجاهدين "را به ژنو بفرستند تا به آقای كاپيتورن بگويند كه نقص حقوق بشر نه توسط رژیم جهل و جنایت حاکم بر ایران بلکه توسط سازمان مجاهدين خلق صورت مي گيرد. وزارت اطلاعات بيشترين انرژي را روي اينكار گذاشته بود. مزدور كريم حقي منیع كه در آن زمان کمتر از يك سال بود كه رسماً بعنوان كادر وزارت اطلاعات فعاليت مي كرد، مأمور شد تا "اعضاء جدا شده مجاهدين "را براي رفتن به ژنو بسيج كند. ما طي نامه‌اي به پلیس اطلاع داديم كه مسئول و هماهنگ كننده اين هيئت، كريم حقي منيع، كادر رسمی وزارت اطلاعات است و خواهان دستگیری او شدیم. نامه‌ای که برای آقای موریس کاپیتورن نوشته بودیم را به پلیس داده و از آنها خواستیم که محتوای نامه را تأئید کنند تا گزارشگر ويژه كميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد از پذیرفتن این هیئت سر باز زند. پلیس حتی حاضر نشد طی گزارشی به موریس کاپیتورن اطلاع دهد و یا از رفتن این "هیئت "به ژنو جلوگیری کند. وزارت اطلاعات در تابستان سال 1998 کریم حقی منیع را فرا خواند تا حضوراً مأموریت جدیدی را به او ابلاغ و توجیه کند. چند روز بعد از سفر او، جریان را به پلیس اطلاع دادیم و همچنین بعد از بر گشتن او نامه‌ای نوشتیم و در آن ذکر کردیم که مأموریت جدید او تفرقه بین سازمان مجاهدین خلق و دیگر گروههای سیاسی اپوزیسیون است و در این راستا از او خواسته شده تا ترتیب مصاحبه با گروهها و شخصیت‌هایی که از شورای ملی مقاومت جدا شدند و یا به آن نپیوستند را بدهد. در سپتامبر 1998 مدارک محکمه پسندی دال بر کادر رسمی وزارت اطلاعات بودن کریم حقی منیع در اختیار پلیس قرار گرفت. پلیس با اینکه قول دستگیری او را به ما داده بود، مسئله را با بهانه‌های مختلف تا فوریه 2000 کش داد و آنگاه او و دیگر اعضای باندش را بعد از بازجویی و "اخطار "، آزاد کرد. بعد از آزادی او و اعضای باندش، پلیس به ما گفت، مدارک‌تان کافی است و نشان می دهد که آنها با وزارت اطلاعات کار می کنند اما طبق قانون هلند ما نمی توانستیم آنها را زندانی کنیم. ( اقدامات و گفته‌های پلیس آلمان در این مورد را جداگانه خواهم نوشت ). قبل از اولین افشاگری علیه کریم حقی منیع، آذرخش توانسته بود در اکثر محافل مرتبط به آن طیف، حداقل یک نفر بگمارد. قرار شد چند روز قبل از افشاگری، آنها در نقش منتقد و مخالفِ من ظاهر شوند تا بـعـد از افـشـاگـری‌بـتـوانـنـد تـمامی حرکات را زیر نظر داشته و واکنش‌ها را گزارش دهند. بعد از افشاگری، نــاصــر خــواجــهنــوری با آنها تماس گرفت و گفت که واکنش نشان ندهند و در صدد یک تشکیلات بر آیند. به آنان گفت اگر شما یک تشکیلات قوی داشته باشید، رجوی افرادی مثل امرالله را دوباره به عراق بر می گرداند چون تلاشش را بی فایده می بیند. واکنش علنی علیه او کار را خراب‌تر می کند. برای جلوگیری از فعالیت امرالله دو راه پیش روی ماست که ما هر دو را دنبال می کنیم. خراب کردن رابطه او و مجاهدین که خوشبختانه دوستان مشغول هستند و یا کار را به جایی رساندن که او به عراق بر گردد. او از امریکا به آلمان آمد و ما هم جریان را به پلیس اطلاع دادیم و گفتیم که او برای ملاقات با شمس حائری و کریم حقی از آلمان به هلند می آید. روز ورود او به هلند، از پلیس درخواست کردیم که او را دستگیر و بازجویی کند اما پلیس گفت او و آنها جرمی مرتکب نشدند که موجب دستگیری و یا بازجویی‌شان شود.

در اولین روزهای دو هزار و یازده میلادی خبر رسید که اصغر کیانی می خواهد بجای فحش‌های رکیک و تهدید در پیامهای خصوصی، واقعیت را بنویسد و منتشر کند. چند روز بعد برادرِ اصغر از انگلستان به یک فعّال پناهندگی در هلند زنگ زد و قراری گرفت تا اصغر نزد او برود و جریان را "صادقانه "بگوید. شاید هم می خواست بفهمد که چه مدارکی علیه او موجود است. در روز یازدهم ژانویه اصغر به نزد این فعال در امور پناهجویی رفت. دو تن از فعالین آذرخش که اوضاع را از نزدیک کنترل می کردند، چشم‌شان به پلیس خندانی خورد که در موارد دیگر هم با او بر خورد داشتند. پلیس برای اینکه به آنها نشان دهد که از همه چیز با خبرند و بی تفاوت نیستند، با کنایه به آنها گفت سرویس مخفی ایران دنبال عکس ما هستند در اینجا پرنده نشسته روی درخت می تواند یک عکس جمعی از ما تهیه کند.( احتمالاً اشاره به صمد آل سیّد است که مدعی بود زمان بازجویی با موبایل از پلیس عکس گرفت). نیازی نیست در این هوای سرد منتظر فرجام این گفتگو بمانید. بعد از این گفتگو او مصمّم می شود که به شیوه قبل ادامه دهد. شما نظر دیگری دارید؟ یکی از دوستان در جواب به او گفت احتمالاً شما هم در اینجا رهگذر هستید. شاید ذکر این نکته در اینجا لازم باشد که این فعال پناهجویی در جریان کل پرونده شبکه جاسوسی انوش نبوده و بعد از افشای این شبکه فقط در یکی از جلسات عادی دعوت شد. البته نام اصغر کیانی را در اعترافات مزدور احمد جعفری شنیده و خوانده بود اما فرد دیگری که اصغر کیانی خودش در اول فوریه 2011 او را در آکسیون اعتراضی شهر لاهه هلند دید و از او قرار تلفنی گرفت تا در مورد این پرونده صحبت کند، از مسائل بیشتری مطلع بود و از اول هم در جریان ارتباط او با این شبکه قرار داشت.

تعداد افرادی که مدتی با ارتش آزادیبخش ملی ایران و در عراق بوده و از آنجا به ایران رفته و توسط وزارت اطلاعات به هلند اعزام شدند تا برای نفوذ در دیگر جریانات اپوزیسیون و تفرقه بین سازمان مجاهدین خلق و آنها فعالیت کنند، خیلی زیاد است و هر سال بر تعدادشان افزوده می شود. با اینکه پلیس هلند از این موضوع واقف است و می داند که آنها با چه هدفی به هلند اعزام شدند و می شوند، به دادگستری هلند اطلاع نمی دهد تا مانع اخذ پناهندگی سیاسی آنان گردد و یا حداقل به آنان بگوید که در صورت قطع ارتباط با وزارت اطلاعات می توانید پناهندگی دریافت کنید. چند تن از مزدوران وزارت اطلاعات بعد از شناسایی شدن، به ایران باز گشتند و پلیس هلند با اینکه در جریان فعالیت آنها بوده، به بهانه "قانون "، برای دستگیری آنان اقدام نکرده است. چند نفوذی وزارت اطلاعات و همچنین چند نفر که با تیم مشترک وزارت اطلاعات و وزارت امور خارجه کار می کنند، شناسایی شدند اما پلیس به دفعات تأکید کرده که در این مورد سکوت کنیم و به هیچ وجه پیگیر فعالیت و ارتباطات آنان نباشیم. پلیس دلایلی که در این مورد بر شمرد، منطقی و قانع کننده بود و ما هم فعلاً در صدد افشای آنان نیستیم.

تـــوطــئــه وزارت اطــلاعــات و قــربــانــیــان بــیاطــلاع

وزارت اطلاعات درصدد است تا غیر مستقیم افرادی را برای روز مراسم سی خرداد که هر ساله در ماه ژوئن برگزار می گردد، آماده کند تا در یک ساعت بخصوص از برنامه، مطلب ترجمه شده‌ای را به مهمانان مطرح خارجی تسلیم نموده و اصرار نمایند که به آنها وقت داده شود تا از همان تریبون، فردی ضمنِ دلسوزی برای ساکنان اشرف و لیبرتی، "علت واقعی عدم انتقال آنان به کشور ثالث"را بیان کند. افراد از میان کسانی انتخاب می شوند و یا کسانی می توانند اعلام آمادگی کنند که افراد مشکوک، اطلاعاتی نباشند تا در صورت بروز درگیری و کار به پلیس کشیدن مشکل ایجاد نکند. از یک جا هم هدایت نشوند، فعالیت‌شان را نه شگرد وزارت اطلاعات بلکه دلسوزی از افرادی بدانند که در اشرف و لیبرتی بسر می برند. این توطئه در روز چهارشنبه بیست و چهارم آوریل به پلیس هلند اطلاع داده شد اما تا کنون هیچ اقدامی علیه مزدوران پشت پرده صورت نگرفته است.

هــمــوطــنــان عــزیــز، ایــرانــیــان آزاده خــارجِ کــشــور، جمع کردن بساط مزدوران رژیم جهل و جنایت حاکم بر ایران، فقط با فعالیت جمعی و وحدت عمل امکان پذیر است. همه ما موظفیم که منافع روحی و مادی خویش را قربانی کرده و در جهت شناسایی و افشای عوامل مخفی وزارت اطلاعات گام بر داریم. پلیس کشور محل سکونت خویش را تحت فشار قرار داده تا مزدوران را دستگیر و محاکمه کنند. در انتشار افشاگریها کوشا باشیم و عرصه را بر مزدوران تنگ کنیم.

لطفاً در جواب گزارش سالانه سازمان اطلاعات و امنیت داخلی هلند بنویسید که گزارش کافی نیست، ما خواهان دستگیری و محاکمه همه مزدوران وزارت اطلاعات در هلند و دیگر کشورها هستیم.

 اعترافات یک عامل نفوذی پیشین ساواما در میان پناهندگان سیاسی ایرانی در هلند

اشاره : در اواخر فوریه سال گذشته خبری در میان جامعه ایرانیان مقیم هلند پیچید؛ انوش شاعر (محمود جعفری) جاسوس و خبرچین وزارت اطلاعات بوده و از بدو ورودش به هلند برای وزارت اطلاعات جاسوسی می کرده است. کار بالا گرفت و به روزنامه‌های هلند کشید و در مرحله بعد معلوم شد که احمد جعفری برادر انوش نیز بعد از مرگ وی به سفارش وزارت اطلاعات به هلند اعزام شده است. اطلس در شماره 13 مورخ 11 دسامبر 1996 ترجمه دو مقاله از روزنامه‌های هلندی ZENZ TROWE را انتشار داد؛ اکنون زمان دادگاهی فرا رسیده است که به پرونده این ماجرای جاسوسی رسیدگی می کند. آنچه در اینجا آمده تنها متن اولیۀ اعترافات احمد جعفری برادر انوش است. اطلس امیدوار است سایر اسناد و مدارکی که در این رابطه در جریان دادگاه مطرح خواهند شد را نیز دریافت دارد و شایان ذکر آن که دوستانی که متن حاضر را همراه توضیحات در اختیار اطلس قرار داده‌اند، در این امیدواری سهیم‌اند. { اطلس شماره 29، صفحه ویژه }

بخش اول

 بعد از ظهر روز عید فطر پس از مراسم چهلم عمو و شوهر عمه و پسر عمویم بزرگان فامیل من، محمد و حمید را به خانه خلوتی برده و پس از مقدمه چینی گفتند محمود تصادف کرده و کشته شده. از هلند به منزل عمویم در اهواز و بعد به ماهشهر زنگ زده بودند و خبر داده بودند. بنا بر این بخش نسبتاً زیادی از فامیل از ماجرا مطلع شده بودند ولی خانواده هیچکدام اطلاعی نداشتند.همانجا قرار شد به هر شکلی شده ابتدا ترتیب انتقال جسد داده شود. محمد همان شب به اهواز رفت که از آنجا راحت تر بتواند با هلند تماس بگیرد (با توجه به امکانات فامیل و دور از خانواده). من و حمید در خانه ماندیم که هم با محمد تماس داشته باشیم و هم مانع مطلع شدن خانواده گردیم. فردای آن روز حسین زنگ زد و گفت از محمود چه خبر؟ ابتدا گفتم اخبار ناگواری است که گویا تصادف کرده و بعد ماجرا را بیان کردم. حسین از ماجرا اطلاع داشت. از زمانی که مادرم از هلند برگشته بود با نام حسین آشنا بودیم به عنوان کسی که توی فرودگاه کار می کند و هنگام برگشتنِ مادرم به او کمک کرده است. محمود هم در نامه‌ای به برادرم نوشته بود که از دوستان قدیمی اوست از آنجایی که احساس می کردیم که او باید اطلاعات زیادی در این مورد داشته باشد به او گفتم من می آیم تهران و او هم استقبال کرد و گفت بیا. برای روز بعد توی هتل لاله ساعت 10 تا 5/10 صبح قرار گذاشتیم. منتها ما بی نهایت مردد و بی اعتماد بودیم. نه شناختی از او داشتیم نه از رابطۀ او با محمود اطلاعی داشتیم. دو دل بودم بروم یا نروم. همان روز رفتم اهواز و پس از صحبت و گفتگو قرار شد به یکی از دوستانم در تهران زنگ بزنم و او را قبل از ساعت 10 در تهران ببینم و با او بروم و او در واقع مرا و محل قرار مرا زیر نظر داشته باشد و مواظب من باشد و چنانچه اتفاقی افتاد مداخله کند و کمک کند تا من در بروم. در ساعت 5/7-8 صبح تهران بودم. ساکم را منزل دوستی گذاشتم و بوسیلۀ یاد داشتی و تلفن به آنها که یکی سر کار و دیگری رفته بود بیرون، اطلاع دهم که اگر نا ساعت 5/11-11 برنگشتم یا تماس نگرفتم آنها به محمد در اهواز اطلاع دهند. ساعت 9 صبح (در) میدان آزادی دوستی را باهاش قرار گذاشته بودم دیدم و ماجرا را به طور خلاصه به او گفتم و با هم سمت هتل رفتیم. او چند متر زودتر پیاده شد. قرار من با حسین که گفته بود دو نفر هستند و مشخصاتشان را داده بود توی لابی هتل بود. با دوستم قرار گذاشتم که با آنها توی هتل نمانم و آنها را بیاورم بیرون که او بتواند به راحتی مراقب باشد. در هر صورت من رفتم تو و هنوز چند قدمی جلو نرفته بودم که دو نفر ریشو، یکی مایل به کوتاه و عینکی (حسین) و بلند قد (شهاب) به سمت من آمدند و تسلیت گفته رو بوسی کردند و بعد پیشنهاد که برویم بالا (اتاق). من مخالفت کردم و گفتم بیرون قدم می زنیم. بی هیچ مخالفتی پذیرفتند و رفتیم. ظاهرا متوجه هراس من شده بودند .چون چند بار پشت سرم را چک می کردم، یکی از آنها گفت : ناراحتی ! مگر کسی همراهت هست؟ گفتم نه. توی پارک صحبت خاصی نشد جز این که حسین می گفت : ما از دوستان صمیمی محمود هستیم و این ماجرا را حتما پیگیری می کنیم ولی ابتدا باید راجع به چیزهایی با هم صحبت کنیم. بعد با تحکم و خیلی جدی گفت که چنانچه کسی کمترین بویی از صحبت‌هایی که بین ما رد و بدل می شود ببرد، تو هم به سرنوشت محمود دچار خواهی شد. من خودم زمین گیرت می کنم. درست و حسابی لالت می کنم که اگر هم بخواهی نتوانی حرف بزنی. حتی اگر به محمد و حمید هم چیزی بگویی، نابود کردنت از آب خوردن برای ما راحت‌تر است. مادرت به عزای یکی‌تان نشسته، کاری نکن که عزای بقیه‌تان را هم بگیرد. از آنجا که محمود اصولا تیپ شلوغ، ماجراجو و بی پرنسیبی بود، فکر کردم که اینها باید اعضای یک باند مواد مخدر باشند. صحبتهای صدیقه هم که محمود قاچاق مواد مخدر می کند، بی تاثیر نبود. حسین پس از این تهدیدات و تأیید گرفتن از من، گفت : محمود چند سال است با من همکاری می کند. او به ما اعتماد داشت و ما به او اعتماد داشتیم. خودش از خارج کشور با ما تماس گرفت و خواهان همکاری شد. با هم خیلی دوست و صمیمی بودیم و من بیشتر کتابها و نشریاتی را که می خواست برایش می فرستادم وهمین الان آرشیو"آدینه"و "دنیای سخن"بسته بندی شده و آماده است و حتی آدرس آن را هم نوشته‌ام که برایش پست کنم. محمود با ما تماس داشت و مکاتبه هم داشتیم و در جریان تمام ماجرایش با صدیقه هم هستیم. بعد پرسید متوجه هستی راجع به چی حرف می زنم؟ گرچه متوجه شده بودم ولی میخواستم مطمئن شوم و آنها هم صریح‌تر صحبت کنند. گفتم دقیقا متوجه نمی شوم، بیشتر توضیح دهید. حسین ادامه داد : در واقع محمود پس از این که از زندان آزاد شد با ما رابطه گرفت. به خاطر جبران خطاها و کارهای گذشته‌اش حاضر شد با ما همکاری کند. البتّه در زندان دچار تغییراتی شده بود و متوجه پوچی و بی اساسی این جریانات و گروهکها شده بود به همین دلیل می خواست در جهت نظام همکاری کند. بخصوص این اواخر که جذب عرفان و تصفّوف هم شده بود و بیشتر مطالعاتش روی این موضوع بود و بطور اصولی تغییر کرده بود. ما هم کتابهایی را که در این زمینه یا در زمینه‌های دیگر نیاز داشت، برایش می فرستادیم. پس از این حسین پرداخت به ماجرای صدیقه و محمود، و این که محمود چند تا نامه راجع به صدیقه برایم فرستاد و من تقریبا مطمئنم که صدیقه قاتل است. من نامه‌ای از صدیقه دارم که برای برادرش نوشته و در آن تاکید کرده که مادر محمود را به عزایش خواهد نشاند. ساعتی بعد برگشتیم هتل و اصرار من که ساکم منزل یکی از بستگان است و آنها منتظر من هستند، فایده‌ای نکرد و گفتند تو در همین هتل بمان و پای تلفن باش بعد با هم می رویم ساک‌ات را می آوریم. مدتی با من ماندند و بعد رفتند ولی گفتند بر میگردیم. مانده بودم چکار کنم؟ تا حالا علیرغم تمام سابقه و استعداد محمود برای این قبیل اعمال، فکر می کردیم که حالا که رفته است خارج از کشور حتما با توجه به آزادیها و جو آنجا، فارغ از این جریانات، صرفا به کار فرهنگی پرداخته و بطور کلی از مسائل سیاسی خودش را کنار کشیده، اما الان می فهمم که ماجرا چیز دیگری است. محمود بارها توی نامه‌هایش برای خانواده ما نوشت که بچه‌های سیاسی اینجا همه قاچاقچی مواد مخدر شده‌اند و من فقط روی مطالعات خودم (فرهنگی، هنری) کار می کنم.( محمود همیشه این احتمال را میداد که چنانچه ما از ارتباطش با جریانی مطلع شویم به طریقی به آنها سابقه‌اش را خواهیم گفت و مانع از ادامه این رابطه می شویم). از طرفی اگر محمود این همه سابقه کار برای اینها داشته باشد و در واقع پشتش پُر باشد، پس چطور به این راحتی به قتل می رسد آن هم به طرز فجیعی؟ از پنجره به بیرون نگاه کردم. دوستم هنوز آنور خیابان روبروی هتل ایستاده بود. در نزدیکی او سیگار فروشی بود. به بهانه خریدن سیگار رفتم بیرون. از بغل او گذشتم و به او گفتم برو این جا نمان. او هم گفت بیا سر قرار. من سیگار خریدم و او هم رفت. میدان آزادی قرار داشتیم ولی من سر قرار نرفتم. از بیرون به همان دوستی که ساکم منزلشان بود، زنگ زدم و سپردم که لازم نیست به محمد زنگ بزنند. برگشتم هتل. نه می توانستم آرام بگیرم و نه می دانستم چکار کنم. هول و هراس داشتم. هوا تاریک شده بود که حسین آمد پس از کمی صحبت حول ماجرای قنل و نقش صدیقه و اختلافات او با محمود، پیشنهاد کرد به صدیقه زنگ بزنم و به او بگویم شنیده‌ایم محمود تصادف کرده و تو چه اطلاعی داری؟ پس از چند بار تماس گرفتن بالاخره صدیقه آمد پشت خط. به طور کلی سعی داشتم از کم و کیف ماجرا مطلع شوم و او هم سعی داشت خودش را از اتهام مبرا کند. همچنین در تماس بعدی من سعی داشتم او را ترغیب کنم که بچه‌ها را بردارد و بیاید اینجا از او حمایت می کنیم. حسین روز بعد آمد و گفت آنجا پخش شده که کار مجاهدین است چون محمود با جمهوری اسلامی همکاری می کرده است. عده‌ای هم پخش کردند که کار رژیم است چون علیه آنها اقداماتی می کرده. می گفت نمی دانم چرا چنین شایعاتی پخش شده؟ بر چه اساسی می گویند کار رژیم است؟ همچنین گفت قرار بوده محمود 19 فوریه به آلمان برود. احتمالا آنجا او را گیر آورده‌اند و با همکاری یکی دو نفر دیگر او را به قتل رسانده‌اند و جسدش را در گوشه‌ای از آلمان انداخته اند. شب همان روز حسین با نواری آمد و گفت با نازنین صحبت کردم و نوار مکالمه‌اش را گذاشت من گوش دادم. نازنین به حسین گفت، اصلا مسئله جمهوری اسلامی در بین نیست و به هیچ وجه آن را جدی نگیرید. صدیقه آمده از اسخیدام محمود را برداشته برده. شب قبل محمود پیش من بوده و صدیقه از ساعت 5/8 تا 12 منتظر او مانده و وقتی برگشته مدتی در منزلشان بوده‌اند و بعد رفته‌اند. این مسئله کاملا روشن است. ممکن است مجاهدین غیر مستقیم نقش داشته باشند ولی آنها مستقیما دخالتی ندارند. کار خود صدیقه است و بقیه‌اش همه‌اش شایعه است. همچنین گفت محمود سفر آلمان را رفته و برگشته به علاوه یک ساک و کلی نوار و مدارک پیش من است و به هر طریقی میدانی باید آن را به شما برسانم. حسین تاکید داشت که حتما آنها را محفوظ نگه دارد و از آنها کپی بگیرد. نازنین گفت از همه آنها کپی گرفته‌ام و جایشان امن است. به علاوه نازنین گفت: خانه را گشته‌اند و پاس من لو رفته و ممکن است دیپورت شوم. حسین در جواب سفارش کرد که نگران نباشد مشخصاتش را فاکس کند تا برایش پاس بفرستند. بقیه مسائل حول چگونگی قتل، کار پلیس و ترتیب انتقال جسد دور میزد و همچنین تلاش برای پیگیری ماجرا و تماس مداوم. پس از آن و تا زمان انتقال جسد، ما تقریبا همه روزه با هلند تماس داشتیم. این تماسها با نازنین و رحمان به طور عمده بود. ولی حسین به فرد دیگری زنگ میزد و گویا همان کسی بوده که محمود در انتقال همسرش از او می خواست که هر خبر یا کمکی که در این رابطه می تواند انجام دهد. می گفت : غلام فتح‌اللهی است. شماره تلفن دیگری بود از شخصی به نام رضا که نازنین داده بود. برای صحبت با او سه بار تماس گرفتیم. ابتدا گفت منزل او نیست و بعد گفت رضا برادر من است و من حاضرم هر کاری از دستم برآید انجام دهم ولی نازنین از من کمک خاصی نخواسته. دو بار هم با اصغر نامی صحبت شد که احتمالا اصغر کیانی بوده. چون می گفت من مدیون انوش هستم و هر کمکی که باشد حاضرم بکنم ولی نازنین اصلا مرا در جریان نمی گذارد و علیرغم تاکید من نمی دانم چرا خوشش نمی آید در این رابطه من کمکی بکنم. من حدود دو هفته هتل بودم. در تمام این مدت سعی کردم با بچه‌های فعال یا زندانیان سیاسی تماس برقرار نکنم. اگر هم دوستی با ما ابراز همدردی یا همکاری بکند یا تماسی بگیرد، حسین هرگز او را نبیند و نشناسد. گرچه حسین سعی نمی کرد کنجکاوی به خرج دهد یا چیز زیادی بپرسد ولی شهاب گاهی راجع به مسائل مختلف و افراد سئوالاتی می کرد. مثلا راجع به محمد، حمید، دوستی که ساکم منزل آنها بود، دوستی (فامیلی) که در منزل آنها بوده‌ام. در این مدت یک بار محمد آمد هتل و یک شب ماند و حسین را ندید ولی حسین تلفنی به او تسلیت گفت. یک بار هم حمید آمد که چند شب ماند و باز هم حسین را ندید. در تمام این مدت تلاشمان بر این بود که هر چه سریعتر جسد منتقل شود که در واقع خانواده دو بار عزا نداشته باشند. یک بار هنگام شنیدن و یک بار هنگام انتقال جسد. خانواده را آن موقع به طروق مختلف در بی خبری گذاشته بودیم و این در حالی بود که دیگر تمام فامیل می دانستند و عده‌ای از همشهریان هم اطلاع پیدا کرده بودند و انواع شایعات در سطح شهر پخش می شد. بنا براین انتقال سریع جسد مسئله اصلی ما بوده ولو یک روز زودتر. خطیب پلیس ایرانی اسخیدام که از هتل با من تماس گرفته بود، گفته بود ممکن است دو هفته دیگر هم طول بکشد. بچه‌های رُتردام می گفتند ما دنبال پیگیری و انتقال آن هستیم و تلاشمان را برای سرعت بخشیدن به آن می کنیم. حسین به نازنین تاکید می کرد که جسد هر چه زودتر منتقل شود و به جای گرفتن هزینه از شهرداری و مقامات، من هزینه آن را پرداخت می کنم. قابل توضیح است که من در تمام این مدت به جز یک بار و آن هم حداکثر چند جمله آنهم در مورد دستگیری صدیقه، هرگز با نازنین صحبت نکردم و او فقط با حسین تماس داشت. گاهی حسین از خارج هتل هم به او زنگ میزد. وانگهی جسد آلمان بود و از آلمان به ایران منتقل شد ( از فرانکفورت ) و هیچ ربطی به سفارت ایران در هلند نداشت. خود بچه‌ها هم قرار بود که جسد را از آلمان به هلند و از آنجا به ایران منتقل کنند و امور مربوط به انتقال جسد را حسین بدون کمترین دخالت من انجام داد. حسین وقتی فهمید که جسد آلمان است، به نازنین پیشنهاد کرد برود آلمان و اگر لازم بود پولی را که می فرستد از سفارت بگیرد و به عنوان همسر و یا یکی از بستگان انوش به موسسه‌ای که جسد را در اختیار داشت برساند. گرچه چنین اقدامی هم قطعی نبوده و در صورتی بوده که حسین خودش نتواند این کار را انجام دهد. چون او می گفت امکانات ما در آلمان بیشتر است و راحت‌تر می توانیم از آنجا ترتیب انتقال او را بدهیم که دیگر نیازی به انتقال ابتدا به هلند و از آنجا به ایران نباشد. در هر صورت ظرف یکی دو روز حسین و شهاب ترتیب انتقال پول را دادند و تا شب به هتل نیامدند و من در هتل تنها بودم. در این فاصله من محمد را در جریان گذاشتم و گفتم تا دو سه روز دیگر قطعا جسد منتقل می شود. دو روز قبل از انتقال جسد پدر و مادر و خانواده توسط افراد فامیل مطلع شده بودند و مراسم عزاداری برپا بود. خطیب دو سه بار با من تماس گرفت که یک بار گفت برای شما دعوتنامه می فرستیم که بیایی و کلید منزل و وسائل را تحویل بگیری. همچنین هر مدرکی یا سندی داری بیاوری. یکبار هم گفت که فردی در این رابطه دستگیر شده که البته هر چه پرسیدم کی؟ جواب نداد. فقط گفت وقتی بیایی متوجه می شوی. پس از تلفن خطیب، بارها با منزل صدیقه تماس گرفتم ولی کسی گوشی را بر نداشت و یقین کردم که آن یک نفر صدیقه است. قرار بود من و حمید برای انتقال جسد و تحویل گرفتن وسائل به هلند بیائیم ولی بعد تصمیم گرفتیم پس از انتقال جسد بیائیم چون در غیر اینصورت بیش از یکی دو روز نمی توانستیم در هلند بمانیم بنابر این علیرغم اینکه دعوتنامه ارسال شده بود و ویزا و بلیط گرفته بودیم، ماندیم تا پس از انتقال جسد و مراسم خاکسپاری. در تمامی مدتی که در هتل بودم صحبت‌هایی که با حسین و شهاب داشتم عمدتاً حول ماجرای قتل انوش دور می زد و چگونگی برخورد با آن. حسین در صدد اجرای نقشه‌ای بود که صدیقه را به ایران برگرداند. معتقد بود که میتوان از طریق رحیم، برادر صدیقه، او را با یک سناریوی درست و حسابی به ایران کشاند. در این رابطه شخصی را به هتل آورد که به نام حمید معرفی کرد و قبل از رفتن از بیرون به نام محمد به او تلفن زدند و اطلاعاتی داد در مورد مسائل حقوق بین المللی و محاکمه مجرمین در محل ارتکاب جرم یا بر اساس قوانین محل ارتکاب جرم. از موارد دیگری که حسین گفت این بود که انوش یکبار آمده اینجا و دو روز مانده. پرسیدم چه زمانی؟ گفت پس از برگشتن مادرت از هلند. فکر می کنم مهر ماه بود؛ زمانی که تلفنهای طولانی به منزل می زد و با خانواده صحبت می کرد و وسائل بازمانده مادرت را هم خودش آورد. ضمنا قرار بود به همین زودی برای همیشه به ایران برگردد و ما در صدد بودیم که همین روزها کارهای او را درست کنیم و او بیاید ایران ولی خورد به ماه رمضان و ناچارا مسئله برگشت او ماند برای بعد از ماه رمضان. منهم یکی دو هفته اخیر هر چه به او زنگ می زدم کسی گوشی را بر نمی داشت. تقریبا همه کارهای او درست شده بود و او به همین زودی بر میگشت ایران که این اتفاق افتاد. این موضوع را شهاب هم گفت. به اضافه اینکه او قرار بود پنج سال بماند و بعد برگردد. همچنین حسین می گفت : انوش و داریوش رابطه خوبی با هم داشتند. داریوش مسئول و مُعَرّف انوش بود در مجاهدین. البته مرتکب خلافهایی می شد و با نازنین هم رابطه برقرار کرده بود و این مسئله باعث اختلاف آنها و مشغله ذهنی انوش شده بود. اتوش بارها به من می گفت نارنین با او و با بقیه رابطه دارد. البته ما کم و بیش از مسائلش اطلاع داشتیم. به علاوه حسین می گفت انوش جای خوبی برای زندگی نداشت. دو تا اتاق کوچولو آن هم طبقه بالا. گر چه قرار بوده جای بهتری برود ولی چون تصمیم داشت برگردد همانجا مانده بود. ( بر اساس صحبت او، انوش را به خانه‌اش برده و او آنجا را دیده بود.) حسین نواری برای من آورد که یک مکالمه تلفنی بود بین انوش و داریوش (البته نازنین می گفت آن فرد داریوش نبوده و احتمالا فرد دیگری است به نام ایاذ از مجاهدین). در هر صورت چیزی حدود بیست دقیقه مکالمه بود و هر دو زیرکانه به سئوالات یکدیگر جواب می دادند و از همدیگر سئوال می کردند و صحبتها عمدتاً مربوط می شد به مجاهدین و چگونگی فعالیت و ارتباط گیری آنها در خارج از کشور. نوار کاملی هم از مکالمه صدیقه با فروتن که خودش را "آپتین"معرفی کرده بود، آورد که تماما حول قاچاق مواد مخدر و ارتباط صدیقه با مردان مختلف و اختلاف او با داریوش (بود). علاوه بر حسین و شهاب فرد دیگری دو سه بار به هتل آمد که ظاهرا مشغول کار دیگری بود و تنها صحبتی که با من کرد، ابراز تسلیت و اینکه بالاخره قاتلین شناخته و مجازات خواهند شد (بود). (فردی نسبتاً بلند قد، نسبتاً بور با صورت کم مو). آنچه باعث مشغله ذهنی حسین و هراس او شده بود، ترس از لو رفتن مدارک و وسایل بازمانده انوش بود. برای مثال نوارها، گزارشات، نامه‌هایی که قرار بوده بفرستد. گرچه نازنین گفته بود ساک پیش من است و از آنها کپی گرفته‌ام ولی او از وسایل خانۀ انوش می ترسید. او مرتباً تأکید می کرد که نگران وسایلی است که در خانۀ انوش می باشد گرچه اگر به دست پلیس بیفتد از گزارشات چیزی سر در نمیاورد. چون طوری تهیه شده‌اند که گویی برای یک جریان سیاسی ارسال می شوند ولی من برای او سامسونتی فرستاده بودم که ضبط صوت در آن کار گذاشته شده بود. گرچه انوش نتوانست ازآن استفاده کند، ولی آنجا بود. پلیس هم به احتمال زیاد نمی تواند بفهمد، حتی اگر آن را کاملا باز کند. همچنین حسین از روابط صمیمانه‌اش با انوش می گفت و این که رابطۀ ما بیشتر دوستانه بود تا کاری ( که طبعا برای اینکه خودش را صمیمی نشان دهد این صحبت را می کرد، اگر چه با انوش رابطۀ صمیمانه‌ای هم داشته باشد)

توضیحات:

* انوش اسم مستعار محمود جعفری است

* محمد و حمید برادران احمد و محمود هستند

* صدیقه همسر سابق انوش است و به اتهام قتل او دستگیر و بعد از یکسال آزاد شد

* نازنین دوست دختر سابق انوش است که از بهار 93 تا اوایل تابستان 94 با او زندگی میکرد و انوش به او گفته بود که حسین نفوذی یک جریان سیاسی در درون رژیم است. نازنین تمامی مدارک و اطلاعاتی را که داشت در اختیار امرالله ابراهیمی قرار داد.

* امرالله ابراهیمی کسی است که در بیست و نهم فوریه 96 ضمن افشای طرحهای اطلاعاتی – تروریستی جمهوری اسلامی محمود و احمد جعفری را عاملان مستقیم وزارت اطلاعات معرفی کرد و تا کنون کارهای قانونی را برای تشکیل دادگاه خودش پیگیری می کرد ولی از هفته آینده تمامی اسناد و مدارک را به گروه "آذرخش "تحویل می دهد و خودش ضمن همکاری با آنها در دادگاه شرکت می کند. این کار صرفاً به خاطر تسریع در پیشبرد مسئله صورت می گیرد.

* خطیب پلیس ایرانی شهر محل سکونت انوش است که تقریباً نقش مترجم را ایفا می کرد.

اشاره بخش نخست اعترافات احمد جعفری، در شماره پیش اطلس انتشار یافته است که در آن وی به شرح چگونگی تماس با مأمورران وزارت اطلاعات و سفر به تهران و اقامت در هتل لاله همراه این مأمورران میپردازد و همراه آنان به سازماندهی بازگرداندن جسد برادرش انوش که به طرز مرموزی به قتل رسیده است، می پردازد و آنها از او می خواهند که به جای برادرش برای رژیم خبرچینی و جاسوسی می کرد، به هلند برود و هسته اطلاعاتی – جاسوسی رژیم را تکمیل کند. { اطلس شماره 30 صفحه ویژه }

بخش دوم

 در آن فاصله ( تا انتقال جسد)، رفتن من و حمید قطعی شده بود و این تصمیمی نبود که حسین گرفته باشد. هم دعوتنامه از هلند آمده بود (که به ما گفتند دادگستری فرستاده) و هم تصمیم فامیل و خانواده بود و نقش حسین در این مورد اخذ پاسپورت برای من بوده که طبعا به من نمی دادند. حمید هم خودش از اهواز اقدام کرده بود و از آنجا گرفته بود. روز انتقال جسد، چند تن از دوستان و رفقایمان در تهران تماس گرفتند که بیایند کمک کنند و وسیله در اختیارم بگذارند یا با من به فرودگاه بیایند. همه را به طریقی رد کردم و در مقابل اصرار آنها جواب می دادم خودشان جسد را به بهشت زهرا منتقل می کنند. ما را به آنجا راه نمی دهند و این در صورتی بود که حسین چند بار گفت می توانی به دوستانت بگویی بیایند، چون اگر نیایند ممکن است مشکوک شوند. آن شب حسین و شهاب قبل از من رفته بودند فرودگاه. یکی از دوستانم آمد پیشم و در هتل ماند و هرچه اصرار داشت که با من بیاید فرودگاه (ماشین داشت) به بهانۀ این که از خانواده یا هلند ممکن است زنگ بزنند او را همانجا نگه داشتم. قبل از برگشتن به هتل هم از فرودگاه به او زنگ زدم که می تواند برود منزل، من هتل نمی آیم. ساعت 5/9 تا 10 شب هواپیما نشست، ولی تا پاسی از شب گذشته، توی فرودگاه بودیم. ابتدا به قصد تحویل گرفتن و انتقالش به بهشت زهرا، ولی چون فردای آن شب مصادف بود با تشییع جنازۀ احمد خمینی، قرار شد همانطور به اهواز منتقل شود و تا ترتیب دادن این مسئله و اخذ بلیط، چند ساعتی طول کشید. من ساعت 5/6 تا 7 صبح به عنوان همراه جسد از فرودگاه تهران به اهواز رفتم ولی به تمام دوستان تهرانی که می خواستند بیایند فرودگاه گفته بودم پرواز ساعت 9 تا 10 است. باز علیرغم این که حسین تاکید کرده بود که اگر کسی می خواهد بیاید مانعی ندارد و همچنین اگر کسی هم مایل است با تو به اهواز برود که تنها نباشی بگو تا ما برایش بلیط بگیریم. تقریبا یک هفته جنوب بودیم و پس از آن من و حمید به تهران برگشتیم. این بار منزل یکی از بستگان ولی روز بعد شهاب ما را این بار به هتل مارتیک برد و گفت هتل لاله پر شده و آنجا اتاق گیرمان نیامد. به این دلیل آمدیم اینجا. تا این زمان به جز موارد بالا صحبت دیگری بین من و آنها نشده بود. این جا بود که حسین و شهاب با من قرار گذاشتند توی خیابان. ظهر بود و رفتیم رستوران. آنجا حسین شروع کرد به صحبت به این مضمون که با توجه به این که یکسری نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور هستند و آنجا فعالیت خود را متمرکز کرده اند، طبعا ما هم بایستی بخشی از نیرویمان را آنجا صرف کنیم. الان موقعیت خوبی برای تو پیش آمده. تو می توانی بروی آنجا، ضمن اینکه به زندگیت ادامه دهی در زمینه‌هایی هم با ما همکاری کنی. ما هم هر گونه کمک و امکانی را برایت فراهم و نیازهایت را برطرف می کنیم. اصلا کار شاق و بزرگی نمی خواهیم. اساسا کار ما هیچ برخورد فیزیکی و این قبیل مسائل نیست. تو آنجا زندگی می کنی و یا اگر خواستی می توانی آنجا تحصیل کنی، ما هم هر مدرکی خواستی برایت می فرستیم و یا می توانی آنجا شروع به کار کنی و از آن طریق به خانواده‌ات هم کمک کنی. حسین ادامه داد. ما همیشه با نیروهای چپ مسئله داشتیم، با نیروهای مذهبی چندان مسئله‌ای نداریم. مثلا کار توی مجاهدین یا نیروهای مثل آنها برایمان خیلی مشکل نیست و با کمترین نیرو می توانیم تا بالا نفوذ کنیم ولی در مورد نیروهای چپ همیشه دچار کمبود بوده‌ایم البته نیروهای چپ همه شان مسئله ما نیست. برای مثال اکثریتی‌ها، ما مطمئنیم حتی اگر آنها با توپ و تانک هم توی تهران جلوی مجلس حاضر باشند حتی یک گلوله به سمت مجلس شلیک نمی کنند چون اساسا این سبک کار آنها نیست و هیچ کدام از رهبرانشان هم چنین اعتقادی ندارند ولی نیروهایی مثل کومله یا حزب کمونیست کاملا با آنها متفاوت هستند و آنها برای ما مشکل زا بوده اند. تو با توجه به سابقه‌ات می توانی در این زمینه برای ما کارساز باشی. ما هم البته کار زیادی نمی خواهیم. در واقع تو فقط بخش خیلی کمی از نیرویت را صرف این کار می کنی. یک سری گزارشات باید برای ما بفرستی. تو خارج از کشور هم جو کاملا با این جا فرق می کند. ارتباط گیری خیلی راحت است و تماس با گروهها و جریانات سیاسی چندان مشکل نیست. هر گونه امکاناتی هم بخواهی ما برایت فراهم می کنیم. مثلا ما وقتی سعید شاهسوندی را می فرستیم آنجا، طبعا تمام امکانات مورد نیاز او را هم فراهم می کنیم. مانده بودم و سرم را پایین انداخته بودم. کاری را که با انوش کرده بودند با من هم می خواستند بکنند. به آخر و عاقبت انوش می اندیشیدم و بر خود می لرزیدم. سالها زندگی حقارت بار و خدمتگزاری در آستان حضرات و عاقبت مرگ فجیع و دهشتناک. گفتم من نه می توانم نه قصد دارم آنجا بمانم. من به پدر و مادر قول داده‌ام تا چهلم برگردم و تمام فامیل سفارش کرده‌اند که تا چهلم برگردم بنا براین نمی توانم بیش از آن بمانم. آنهم در این شرایط. حسین گفت بسیار خوب. اگر مسئله‌ات چهلم است، مهم نیست، چهلم برگرد. ما پس از چهلم می توانیم از مرز ترکیه تو را خارج کنیم. این کاری ندارد. پس از چهلم به بهانۀ این که اینجا دچار گرفتاری و مسئله شده‌ای و نمی توانستی بمانی از مرز ترکیه بر می گردی. آنوقت مسئله ویزا و پاس و خررج از کشورت هم حل می شود و می توانی بگویی پس از برگشتن رژیم قصد دستگیری تو را داشته یا مثلا دستگیر شده و بعد در رفته‌ای، خلاصه داستان را می شود بعدا ساخت. سپس شروع کرد از انوش صحبت کردن و اینکه انوش کار زیادی برای ما نمی کرد و حداکثر 15 تا 20 درصد وقتش را صرف این کار می کرد و گاهی اگر هنرمندی می رفت آنجا برای اجرای برنامه، برای ما گزارش می فرستاد. مثلا شجریان، در عوض ما واقعا هر کاری داشت برایش انجام می دادیم. احساس کردم برای ساده نشان دادن و بی اهمیت کردن مسئله این حرفها را می زد. به آنها گفتم بعدا جواب می دهم باید بیشتر فکر کنم. حسین گفت، وقت زیادی نیست. با این حال تا غروب فکر کن. آن موقع همدیگر را می بینیم. حسین قبل از اینکه سوار ماشین شود گفت در هر صورت می دانی که چنانچه کلامی از این صحبتها چنانچه به بیرون درز کند، با زندگی و جوانی‌ات بازی کرده‌ای و هر جا هم که بروی باز روی زمین (هستی) و خانواده‌ات هم اینجا هستند. غروب ساعت شش آنها را دیدم این بار ابتدا شهاب پس از حال و احوال، نامه‌ای از انوش نشانم داد به همراه یک لیست کتاب. در نامه‌ای ازآنها خواسته بود کتابهایی را که با علامت مشخص کرده است می خواهد. بعد گفت ببین تمام این کتابها را ما برای او فرستاده‌ایم. بعد سئوالاتی در مورد محمد کرد و همچنین از وضعیت کار او و حمید و سپس از ارتباطات و دوستانم در ایران سئوال کرد. (به) تمام آنها این پاسخ کلی (دادم) که من زندگی خودم را دارم و از وقتی از زندان بیرون آمدم از همه چیز کنار کشیده‌ام و دنبال کار و زندگی خودم بودم. محمد هم همینطور. تازه اینجا که دیگر خبری نیست و گروهی وجود ندارد. (او گفت) البته ما هم می دانیم گروهی وجود ندارد ولی خوب بچه‌های زندانی گاهی فیلشان یاد هندوستان می کند. با خنده گفتم ما دیگر فیلی نداریم که یاد هندوستان کند. حسین که تا به حال خود را مشغول دفترچه‌ای که همراه داشت نشان می داد، خندید و گفت، بگذریم. فعلا جای این حرفها نیست و پس از مقدمه چینی گفت، انوش گاه به گاه برای ما گزارشاتی می فرستاد. ما هم برای او چیزهایی می فرستادیم. از مدتی قبل از این واقعه قرار بود یکسری گزارش برای ما بفرستد. همچنین وی آخریها سفری به آلمان داشته که از آن هم گزارشی نفرستاده بود. به علاوه مدارک و وسایل زیادی نزد انوش بود که خیلی مهمه و نوارهایی هم داشته احتمالا در منزل اوست. خود آن گزارشات اگر به تنهایی دست پلیس بیفتند چیزی دستگیرشان نمی شود چون چنان نوشته شده که انگار برای یک جریان سیاسی تهیه شده ولی اگر با آن مدارک و وسایل دست پلیس بیفتد آن موقع خطرساز است. این اهمیت دارد. خوشبختانه نازنین مقداری از آنها را حفظ کرده و جای نگرانی نیست، ولی او به تنهایی نمی تواند همه را جمع و جور کند. به خصوص وسایلی که در منزل انوش است. تو ابتدا سعی کن وسایل را بگیری. مثلا همان سامسونت را. کنکاش و بررسی وسایل انوش ممکن است ایجاد مشکل کند. از طرفی ممکن است بخشی از این وسایل به دست دوستان و اطرافیان او بیفتد، آنموقع هم گزارشات و هم بقیه وسایل خطر ساز خواهد بود. بنابراین به محض اینکه رسیدی، وسایل را کلاً هر چه در ارتباط با انوش است، بفرست. نامه‌ها، گزارشها، عکسها، نوارها، فیلمها و... همچنین اعلامیه‌ها و بیانیه‌هایی که در این رابطه وجود دارد. اخبار، شایعات و هر نوشته‌ای را در این مورد برایمان بفرست. پیگیری خود مسئله هم هست و می توانی وکیل بگیری و آن را پیگیری کنی. ما قصد داریم بچه‌هایش را به طریقی به ایران برگردانیم. برای آن برنامه جداگانه‌ای می ریزیم. نازنین هم هر کاری از دستش بر می آید، انجام می دهد و کمک می کند. همچنین کتابها را بگیر. آنها را قصد داریم به آلمان بفرستیم. بعد گفت: در این مورد که دیگر مسئله‌ای نداری؟ اینجا دیگر حاضری همکاری کنی؟ بدون همکاری تو که هیچ کدام از این موارد را نمی توان پیش برد. اگر کمک خواستی (و یا) پول نیاز داشتی ما برایت می فرستیم در غیر اینصورت خارج رفتن تو هیچ ضرورتی ندارد. تا چهلم تو و حمید نیروی‌تان روی این مسئله باشد. من پذیرفتم و گفتم، باشد این کارها را می کنیم. صحبتها تمام شده بود و بلند شدیم که برویم، حسین گفت تا چهلم این کارها انجام گرفته و تو شناخت بیشتری از جریانات سیاسی خارج از کشور پیدا کرده‌ای و می توانی کانالهای ارتباط (با) کومله و حزب کمونیست را پیدا کنی. آن موقع راجع به آن بیشتر صحبت می کنیم. چیزی نگفتم. روز بعد شهاب بلیط‌ها را (برد) که جا رزرو کند و تاریخ بزند، بعد از ظهر تماس گرفت و گفت لیست پر شده و جا نیست ولی ما سعی می کنیم تهیه کنیم اگر نشد می افتد برای یکشنبه. غروب شهاب آمد و بلیط ها را داد ولی فقط برای من جا گرفته بود و گفت حمید یکشنبه می آید، چون جا نیست ما بزور توانستیم این را بگیریم. حمید هم که مشکلی ندارد و به راحتی می تواند یکشنبه بیاید. قبل از اینکه برویم فرودگاه، حسین باز با من صحبت کرد. این بار راجع به خودش و ارتباطش با انوش گفت. گفت چنان که از تو پرسیدند بگو حسین نجات‌پور در قسمت تشریفات فرودگاه کار می کند. از بچه‌های توده‌ای قدیمی است توسط فامیل و نزدیکانش این شغل را گرفته منزلشان اشتهارد است ( آدرس داد)، کم و بیش کار می کند و بعضی‌ها را رد می کند. البته پول می گیرد ولی با بچه‌های سیاسی کمتر حساب می کند، با محمود از قدیم آشناست. آن موقع که هر دو توی بازار کتاب بودند و چون وضعی خاص دارد نمی خواهد شناخته شود. به علاوه یک شمارۀ تلفن و آدرس داد و گفت به این آدرس می توانی نامه بفرستی. با تاکید هم گفت اگر خواستی تماس بگیری هرگز از منزل نگیر، از تلفنهای کالکت استفاده کن که پول آن به حساب مخاطب ریخته می شود. حمید قرار بود برای من یک سری نشریه و چند تا کتاب بگیرد (آلبوم‌های کسرائیان) تعدادی گرفته بود و بخشی هم مانده بود به علاوه مقداری آخر را که نتوانسته بود و ماند برای وقتی که خودش بیاید با خودش بیاورد. پنج شنبه شب رفتیم فرودگاه. حسین رفته بود قسمت ترانزیت. من هم وسایلم را برداشتم و رفتم که تحویل دهم تا بازرسی شده و منتقل شود به انبار. بعد حسین مشخصاتم را به حاج علی که ظاهرا در قسمت ریاست جمهوری کار می کرد داد و او رفت و پس از مدت کوتاهی برگشت و گفت از تاریخ 2/10/76 توسط دادستانی ماهشهر ممنوع الخروج شده ولی سفارش کرد که هنگام خروج از کابینی که او مسئول آن است بروم. بعد پاسپورت را داد مرا رد کرد. (قبل از اینکه به این قسمت بروم شهاب 1500 دلار به من داد) از زمانی که وارد هلند شدم تا وقتی که خودم را به کمپ معرفی کردم حداکثر 4-5 بار با آنها تماس داشتم. یک بار به منزل نازنین زنگ زد و شماره آن را روشنک دختر پری خانم داده بود. دو یا حداکثر سه بار منزل چنگیز که شمارۀ او را خودم از کیوسک با یک تماس کوتاه به او داده بودم. نازنین در تمامی تماس اینجا و منزل چنگیز همراهم بود. یک بار هم منزل قبلی نازنین که متعلق به یک پاکستانی بود. در کمپ هم شهاب بیش از سه بار زنگ نزد که شمارۀ تلفن کمپ را از طریق کنترل بدست آوردند چون بلافاصله پس از تماس محمد زنگ زدند. تمام تماسهای تلفنی حول پیگیری مسئله قتل و وسایل به طور عمده بود. فقط در اولین تماس، من بطور خیلی کلی و در نهایت احتیاط با دو سه جمله بدون اینکه کمتر مشخصه‌ای یا نامی از کسی ببرم، مراسم مربوط به انوش را گفتم و این که جایی ندارم و وضع مناسبی ندارم و بنا براین نه می توانم تماس بگیرم و نه می توانم نامه بنویسم. در کمپ هم از وضعیت خودم و تقاضای پناهندگی‌ام و مصاحبه و نیازم به مدرک ( آن موقع وسایل را توسط فردی فرستادند) که نام و شمارۀ تلفن او را دادند، صحبت کردم و همچنین پس از گرفتن ساک یک بار که راجع به مدارک و مصاحبه‌ام بود و جا سازی مدارک را گفت یک ساک برایم فرستاده بودند که حمید تهیه کرده بود به جز دیکشنری انگلیسی را که مدارک به همراه یادداشتی در جلد آن جاسازی شده که مضمون یادداشت این بود 1- خانمی با شما تماس می گیرد و تعدادی نشریه برایتان می آورد، در نشریات پول به اندازه کافی وجود دارد2- حتما از تمامی ماجرا برایمان نامه بنویس. با امضاء و اسم و آدرس دیگری 3- قرار تلفنی ما یکشنبه‌ها ساعت 8 تا 5/8 به وقت هلند 4- در فرصت مناسب برو آلمان و از آنجا تماس بگیر. آنجا وضع مان خیلی بهتر است. من پیش از این هرگز با آنها تماسی نداشتم و از آن پس که حدود 12 یا 13 آگوست بود که کاملا ارتباطم را قطع کردم و سر قرارهای تلفنی حاضر نشدم و تمامی ارتباط من با شهاب و حسین از زمانی که به هلند آمدم تا آگوست تنها و منحصرا همین تلفن هایی بود که ذکر کردم. به علاوه در این تماس (احتمالا) حسین گفت حمید نتوانست بیاید ولی حتما هفته آینده می آید. بعدا حمید زنگ زد و گفت ممنوع الخروج شده‌ام. ولی حسین گفت راه دیگری هست. این ماجرا مدتی طول کشید و خبری از حمید نشد و یقین کردم قصد فرستادن حمید را ندارند. و گرنه برای آنها کار مشکلی نبود و همان یک شبه می توانستند او را راهی کنند. حسین در تلفن بعدی گفت وسایل را برایت می فرستیم و شهاب هم حداکثر تا 24 و 5 روز دیگر آنجاست. همچنین دو سه بار در تماسهای تلفنی گفتند اگر آنجا وضع خوبی نداری، می توانی بروی آلمان. آنجا مناسب‌تر است و روی ماندن در هلند تاکید نکن و می توانی در آلمان تقاضا بدهی. تمامی مدتی که در هلند بسر بردم تا 25 می در خانه نازنین بودم. بقیه را چند شب در منزل چنگیز، مدتی منزل علی ( حدود یا کمتر از دو هفته) منزل بیکس(بیش از یک هفته) منزل بابک (دو شب) منزل اصغر کیانی  (دو شب) مسافرخانه کول هاون 5 گیلدنی (4 یا 5 شب) دو شب هم منزل بچه‌های دیگر مثل فرزاد و رحمان بوده‌ام و بقیه را هم در زیر زمین علی گذرانده‌ام. تاریخ 21 یولی هم خود را به کمپ پناهندگی رایزبرخن معرفی کردم. صحبتهای دیگری که در بین ما رد وبدل شد، عبارت بودند از : دادگاه رسیدگی به ترور کاظم رجوی در سوئیس بود. ما هم در هیئت وکلا و هم محافظین نفوذی داشتیم. انوش و داریوش جزء محافظین بود. رابطه ما با آلمان خیلی خوب است و در آلمان وضع ما از همه جا بهتر است. تمام هنرمندانی که برای اجرای برنامه به خارج از کشور می روند کلی علیه ما حرف می زنند و شعار می دهند بعد هم بر می گردند. این برنامه‌ها و مجلات فرهنگی داخل و خارج از کشور برای ما بد نیستند. از حرکات و برخوردهای آنها مثل نامه 134 نویسنده کاملا مطلعیم و میدانیم چیز مهمی نخواهد بود. چون بین آنها آدم داریم. در مورد رحمان می گفت من این دوست انوش را نمی شناسم. فقط می دانم مدتی است انوش با رحمان در مورد پناهندگان در اروپا تحقیق می کردند. کار انوش چیز دیگری بوده و فعالیت در "آوا "علاقه شخصی‌اش بود. او نیروی کمی برای ما صرف می کرد و بیشتر به مطالعاتش می رسید (فکر می کنم بیشتر به خاطر ساده نشان دادن قضیه اینها را عنوان می کرد) پس از ورودم به هلند و آنچه در اینجا اتفاق افتاد گرچه برخلاف تصور من و نطرم پیش رفت ولی می تواند نشان دهد من هیچگونه همکاری با آنها نکردم. در تحلیل قضیه و برخورد به آن و این که چرا وارد این ماجرا شدم واقعیت این است که حساب کردم با این کار هم می توانم خودم را از چنگ آنها نجات دهم و به هر جهت خارج امن تر خواهد بود و مثل داخل کاملا در چنگ آنها نیستم و هم این که با خارج رفتن جزئیات ماجرا و چگونگی آن برای خودم روشن خواهد شد. این سئوال همیشه در ذهن من وجود داشت که اگر انوش آنچنان پشتش قوی بود پس چطور به قتل می رسد آن هم به این شکل فجیع و نه توسط جریانی اپوزیسیون یا انقلابی بلکه بوسیله اشخاصی مثل خودش و درست زمانی که قصد برگشت به ایران را داشته و فی الواقع مأمورریتش تمام شده بود. طرح این سئوالات و تلاش برای جواب دادن به آنها مرا به دنیای ذهنیِ مطالعاتم در مورد سازمانهای اطلاعاتی و کارکرد آنها می کشاند و احساس می کردم ماجرا باید به شکل دیگری باشد. این ذهنیات را نازنین با طرح مسئله‌ای تقویت کرد. او ضمن صحبت از انوش، گفت انوش در ارتباط دوستانه یا شخصی، یکی از افراد شریک در ترور رهبران حزب دمکرات را شناسایی می کند و اصرار داشته که باید حتما به فرد مورد اعتمادی بگوید.

توضیحات:

* انوش اسم مستعار محمود جعفری است

* محمد و حمید برادران احمد و محمود هستند

* صدیقه همسر سابق انوش است و به اتهام قتل او دستگیر و بعد از یکسال آزاد شد.

* نازنین دوست دختر سابق انوش است که از بهار 93 تا اوایل تابستان 94 با او زندگی می کرد و انوش به او گفته بود که حسین نفوذی یک جریان سیاسی در درون رژیم است. نازنین تمامی مدارک و اطلاعانی را که داشت در اختیار امرالله ابراهیمی قرار داد.

* داریوش اسم مستعار مهرداد کشاورز یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق است که انوش را به سازمان مجاهدین وصل کرد و انوش تا آنجا نفوذ کرده بود که در سی خرداد 92 که تمامی هواداران مجاهدین در اروپا برای تظاهرات به آلمان رفته بودند، انوش مسئول اکیپ هلند بود. بعدها انوش داریوش را در یک ارتباط حضوری با حسین آشنا کرد. عکس انوش در صفحه اول نشریۀ مجاهد تیرماه 92 در صف جلو و با بی سیم و غیره دیده می شود.

بخش سوم

پس از مدتی این موضوع را با آقای بیکس مطرح کردم. او گفت هر چه به قیافه و تیپ آن فردی که انوش می گفت نمی خورد این کاره باشد، ولی واقعیت این است که فرد مورد اعتمادی پیدا نکردم تا جریان را با او درمیان بگذارم. این موضوع هم ذهنیات مشوّش مرا تقویت کرد و هم بر بی اعتمادی من شدت بخشید و مرا از قصدم که طرح قضیه با بچه‌های مورد اعتماد بود دورتر ساخت. اما سوای قصد و نظر خودم،علت اصلی پذیرش پیشنهاد حسین، تهدیدات او بود در آن شرایط بحرانی و ترس و واهمه از قتل انوش، حس کردم اگر بخواهد همین الان می تواند تهدیدات خودش را عملی کند. من چندان آدم ترسویی نبوده‌ام و با ایجاد تحرک و جنب و جوش همیشه بر ترسم غلبه کرده‌ام. ولی در این مورد جو ناشی از مرگ انوش و قاطعیت تهدیدات، مرا به ترس انداخت و گرنه تطمیع و وعده و وعید نمی خواهم بگویم هیچ نقشی ایقا نکرد ولی نقش مهمی نداشت و حداقل کارساز نبود. فوقش اینکه تا اینجا عمل کرد که به این طریق می توانم راحت به خارج از کشور به صرف خارج بودن و امکانات اروپایی و .... اگر نگویم چیزی در حد صفر بود، می توانم بگویم به هیچ وجه آنچنان شدید نبود چرا که جو آن زمان و خانواده و خودم در ایران کاملا مانع این مسئله می شد. به علاوه من زندگی سخت و پر مشقتی داشته‌ام و تحمل سختی برایم امکان پذیر است و تطمیع و وعده و وعید نمی توانست در من کارساز باشد. هنگام آمدن، شهاب 1500 دلار به من داد تمام آن را به نازنین دادم بدون این که یک سنت آن را بردارم و هرگز حاضر نشدم از آن استفاده کنم. حال آنکه اگر می خواستم می توانستم به عنوان اینکه از خانواده‌ام گرفته‌ام، آن را خرج کنم تا حداقل این همه مدت را در زیر زمین لای یک تکه موکت مستعمل نگذرانم و روزها را در خیایان علاف نباشم و با یک بیسکویت یا حداکثر کنسرو ماهی سر نکنم. وانگهی آنها باز هم پیشنهاد کرده بودند که پول بفرستند تا اطاق اجاره کنم، به آلمان بروم و مشکلاتم را حل کنم. گفتند خانمی لای نشریه برایت پول می آورد، ولی هرگز پای این قضیه نرفتم و تماسم را کاملا قطع کردم. همان زمان خانواده اصرار داشتند که پول بفرستند. می توانستم از آنها به نام خانواده بگیرم. اصولا دید موجود در داخل نسبت به بچه‌های خارج از کشور، شدیدا منفی است. نرم ترین برخورد این است که آنها راحت طلب هستند و از دور، دستی بر آتش دارند. طبعا این نگرش در من هم عمل می کرد و موجب بی اعتمادی می شد. ولی امیدوار بودم افراد مورد اعتمادی پیدا کنم. تمام ذهن من در مدتی که اینجا بودم، مشغول این بود که به چه طریقی می توانم این مسئله را حل کنم بدون اینکه مرتکب خطایی شوم. ابتدا فکر میکردم اینجا تمام وقایع را به حمید خواهم گفت و او هم آن را به ایران منتقل میکند و از آن طرف خیالم راحت می شود. این طرف هم بالاخره آن را با فرد مورد اعتمادی در میان خواهم گذاشت ولی با مانع شدن از خروج حمید و سکونت در خانه نازنین، علیرغم میلم، و در حالی که فکر می کردم امکان دیگری وجود داشته باشد، بر بی اعتمادی و ترسم افزوده شد. من هرگز نتوانسنم وارد جو موجود در خارج از کشور ( به معنای حل شدن در آن) بشوم و آن را حلاجی کنم. با دیدن وضع بچه‌ها و ارتباطات آنها با همدیگر و سبک کار آنها نه تنها کسب اعتماد نکردم بلکه دید منفی‌تری پیدا کردم. من از محیطی آمده بودم که ضرب المثل آن « دیوار موش داره موش هم گوش داره » بود و حمل کتاب و اعلامیه و دست نوشته مجازات‌های شدید در پی داشت و با نهایت مخفی کاری صورت می گرفت ولی اینجا با دین سبک کار بچه‌ها و شعار‌ها و اعلامیه‌ها و بحثها و اعلانات و رفت آمدها، که البته همه ناشی از آزادی موجود در خارج از کشور است، احساس ناامنی می کردم. هر کس به راحتی میتواند اینجاها باشد و هر کاری دلش خواست بکند. همانطور که انوش کرد. آگاه شدن از ماجراهایی مثل جریاتات مربوط به «رضا چاووشی» و «محمود بیان» (1) مزید برعلت شد و درصد بی اعتمادی‌ام را بشدت بالا برد. آن هم در جریانی مثل حزب کمونیست کارگری که از شهرت چپ و سوپر چپ در ایران برخوردار است و علیرغم افشایش باز به کارش ادامه می دهد در حالی که این ماجرا در ایران به معنای مرگ فرد متهم است. از جانبی زندگی در منزل نازنین باز بر شدت بی اعتمادی‌ام افزود. بارها در صحبتهایش از دو رویی‌ها و رذایل ایرانیان اینجا صحبت می کرد. برای مثال بارها می گفت : فلان کس آدم قدرت طلبی است که برای کسب قدرت و دریافت پول (به) هر اقدامی علیه خانواده‌اش دست می زند. وقتی پرسیدم چرا بچه‌ها در ماجرای محمود و صدیقه بیشتر دخالت نکردند و بهتر از این عمل نکردند، جواب داد اینها همه فقط در ظاهر ادعای رفاقت و انقلابی‌گری می کنند، همه منتظرند مسئله‌ای برای درگیری پیش بیاید تا حداکثر سوء استفاده را بکنند. کافی است بین زن و شوهری اختلاف پیش بیاید تا به بهانه حل آن امیال خودشان را ارضا کنند. اینجا هیچ کدام به هم اعتماد ندارند و بیشتر دنبال زن‌های همدیگر هستند. خدا نکند زنی دچار مشکل شود تا همه اینها به بهانه کمک دنبال سوء استفاده از او باشند. آنچه از نازنین در مورد بچه‌ها عمدتا شنیدم صحبت‌هایی از این قبیل بود، به جز راجع به « امرالله » (2) که من او را اولین بار توی V.W.R (3) دیدم. روزی که با نازنین رفته بودم آنجا و او به همراه «امیر» آمده بود و توی کانیتن نشستیم به صحبت. او تحلیل سیاسی از ایران و نیروهای اپوزیسیون و نظرات و اقدامات آمریکایی‌ها میداد. همانجا بود که گفت قصد دارم کار انوش را در مورد «ولایت فقیه» به انجام برسانم. در آنجا و پس از این ملاقات من شاهد ارتباط امرالله و نازنین بودم. در واقع نازنین از تنها کسی که حمایت و تعریف می کرد امرالله بود و او را از هر حیث تأیید می کرد. مجموعۀ برخوردهای ...................

ادامه دارد

توضیحات :

* بر اساس اطلاعاتی که گروه آذرخش فاش ساخته است

* رضا چاووشی یکی از دوستان و همکاران انوش در کانون به اصطلاح فرهنگی – هنری «آوا» بود که در سال 93 با همدیگر کتابهای یکی ار کتابفروشی‌های وزارت اطلاعات در آلمان را به هلند انتقال دادند. در بهار 94 دو تن از زندانیان سیاسی که توانستند خودشان را به هلند برسانند، رضا چاووشی را در سازمان پناهندگی رُتردام دیدند و فریاد بر آوردند که او کسی بوده که در ایران با رژیم همکاری می کرده و بعدا در این رابطه جلسه‌ای از طرف سازمانهای پناهندگی و سیاسی تشکیل شد و این دو تن هر چه از رضا می دانستند را به حضار گفتند و به سئوالات شرکت کنندگان در جلسه جواب دادند. در تاریخ 1/9/94 کمیته ضد ترور طی اطلاعیه‌ای تحت نام افشا و طرد عوامل مستقیم و غیر مستقیم جمهوری اسلامی در میان پناهندگان، رضا چاووشی را خائن و عامل وزارت اطلاعات رژیم معرفی کرد. از آن تاریخ به بعد وی از کار به اصطلاح فرهنگی – هنری طرد شد و در حال حاضر در رُتردام کتابفروشی دارد.

* منظور از «امرالله»، امرالله ابراهیمی است که در بیست و نهم فوریه 96 محمود و احمد جعفری را عاملان مستقیم وزارت اطلاعات معرفی کرد

 V.W.R *نام یکی از سازمانهای پناهندگی در رُتردام است .

قسمت چهارم و بخش پایانی

مجموعه برخوردهای نازنین و آنچه از او می شنیدم بی اعتمادی مرا بیشتر و در نتیجه بر ترسم می افزود. می خواستم به طریقی از او جدا شوم ولی امکاناتی هم نداشتم. جو و رابطه با بچه‌ها هم آنچنان نبود که بتوان صحبت کرد. از او می ترسیدم نه این که او را آدم عجیب یا وحشتناکی جلوه دهم، ولی این تصور من بود ازکسی که تمام این مدت با انوش زندگی کرده و به قول خودش از جیک و پوک او مطلع است و ترس طبیعی بود، بویژه وقتی متوجه شدم چند بار وسایلم را گشته است و درهر صورت از نازنین جدا شدم. گرچه از اینکه به جمع نزدیک شده‌ام خوشحال بودم ولی ترسم بیشتر شده بود. پس از جدایی از او خطر بیشتری (حس) می کردم. انگار کسی همه جا مراقب من است و اعمالم را تحت نظر دارد. در این فاصله احساس کردم به «فرزاد» می توانم اعتماد کنم و با کمی تعمیق بیشتر رابطه می توانم با او صحبت کنم و لی دوامی نیاورد و به یکباره برخورد تمامی بچه‌ها با من کاملا عوض شد. حسام که قرار بود منزلش را در اختیار من بگذارد، کلا رابطه‌اش را قطع کرد. فرزراد – یوسف - امیر و ... همینطور. در یک برخورد با فرزاد قرار شد با من صحبت کند ولی آن را به تعویق انداخت. احساس کردم هیچکدام حاضر نیستند با من رابطه داشته باشند و حتی از ارتباط من با سایرین هم جلوگیری می کنند و این در شرایطی بود که من شدیدا به کمک نیاز داشتم. گاهی اوقات بیش از یک هفته حمام نمی کردم و اکثر روزها گرسنه بودم و توی خیابان علاف. شبهای زیادی بود تا پاسی از شب را توی ایستگاههای اتوبوس یا کنار خیابان می گذراندم و آخر شب آرام و بی صدا به زیر زمین سرد و تاریک منزل علی پناه می بردم و لباسهای کهنۀ آنجا را به خود می پوشاندم و لای موکت خودم را می پیچیدم تا صبح. یک بار از روی ناچاری درب منزل یکی از دوستان علی و چنگیز را زدم که آدم معتادی بود. گرچه مرا راه داد و نسبتاً خوب پذیرایی کرد ولی آخر الامر ساعت 5/3 شب به بهانۀ این که میهمان دارد از خانه بیرونم کرد. یک شب هم به مسجد سنی‌ها در اسخیدام پناه بردم و تا ساعت 5/12 در قهوه خانۀ آنجا ماندم ولی گفتند اجازه نداری شب اینجا بمانی. یکی از آنها با ماشین مرا تا ایستگاه ترام رساند و 25 گیلدن پول به من داد و گفت می توانی بروی هتل. در این شرایط برخورد بچه‌ها به نظرم شدید و بیرحمانه آمد و تنها علت آن را پی بردن به ماهیت انوش و آگاه شدن آنها می دانستم وگرنه هیچ علت دیگری برایم قابل قبول نبود. به این خاطر علیرغم تمامی ناملایمات و سختیها، احساس سبکی و راحتی می کردم و همیشه امیدوارم بودم که هر چه زودتر با من به صراحت برخورد کنند ولی این تناقض را نمی توانستم حلاجی کنم که چرا به این شکل کج دار و مریز برخورد می شود؟ گاهی فکر می کردم که از شیوه‌های رایج برخورد در خارج از کشور است و گاهی هم فکر می کردم که شاید نوعی برخورد تشکیلاتی باشد که نیاز به زمان دارد در هرصورت آن چه برایم مسلم بود این بود که آنها ماجرا را می دانند و این باعث شد که خودم پیشقدم نشوم. در تمام مدت قبل از کمپ به جز یک بار (آنهم تظاهرات برای سومالیایی‌ها به همراه فرزاد و رحمان)، به هیچ آکسیونی نرفتم، حتی اول ماه مه ... ارتباط با هر جریان سیاسی بویژه کومله و حزب کمونیست به شدت پرهیز می کردم. علیرغم این که امکان آن را داشتم حتی از دادن اطلاعاتم در مورد آنها هم خودداری کردم و این بار ترس از مرگ نداشتم بلکه بیشتر ترسم از این بود که بدستشان برسم و قادر به مقاومت نباشم و اطلاعات هم داشته باشم. این ذهنیات نشأت گرفته از آن شرایط تنهایی و ترس و عدم اعتماد و روحیۀ پریشانم بود. فقط پس از رفتن به کمپ آنهم بعد از قطع رابطه تلفنی بود که به طور فعال در مسائل پناهندگی شرکت کردم. آخرین تماسهای تلفنی را واقعیت این است که فقط برای گرفتن آدرس فردی که وسایلم را آورده بود می خواستم. قبل از آن چند بار خواستم از طریق خانواده (حمید و محمد) برای فرستادن مدارک و نامه‌های زندانم اقدام کنم ولی میسر نشده بود و تنها به این دلیل بود و پس از گرفتن مدارک علیرغم قرارهای تلفنی که گذاشته بودند، حتی یک بار با آنها تماس حاصل نکردم و تا زمانی که توی کمپ بودم حتی بندرت سر قرار های تلفنی خانواده‌ام هم می رفتم و محمد همیشه گله داشت که چند بار زنگ می زنیم تا تو بیایی. پس از آن هم تلفنم را حتی خانواده‌ام نداشته‌اند و در تمام مدت پس از کمپ اول، فقط سه بار از طریق تلفنهای ارزان قیمت با خانواده‌ام تماس گرفتم. ( پدر و مادرم حتی نه حمید و محمد). به هیچ وجه قصد توجیه و بخشش خودم را ندارم ولی با قاطعیت می توانم بگویم که هرگز کمترین همکاری نکرده‌ام و به بچه‌ها پشت نکرده‌ام. در این که مرتکب خطا و ضعف شده‌ام بحثی نیست ولی در تنهایی هم به خودم برخورد کرده‌ام و پس از قطع پیوند با بچه‌ها احساس امنیت و روحیه مبارزه و تقلا و تلاش را در خودم تقویت می کردم. احساس می کردم به این طریق هم جبران خطا ( که چون لکه سیاه بر سابقه‌ام بود) کرده‌ام و هم به ضعف هایم برخورد می کنم. گر چه در تمام این دوران هم احساس خطر همراهم بود ولی روحیه‌ام قوی‌تر شده است. من در ایران بارها در جهت افشای محمود عمل کرده بودم برای مثال نزد بچه‌های اقلیت، بچه‌های پیکار، بچه‌های خط 5 و بچه‌های رزم انقلابی. همه اینها را با نام و نشان می توانم بدهم. اینجا اما ترس، بی اعتمادی، احساس تنهایی و البته سهل انگاری و لیبرالیسم ناشی از مرگ او مانع می شد. آیا اگر قصد همکاری داشتم با توجه به زیرکی و هوشیاری حسین و اطلاعات من از مسکن نازنین و رابطه‌اش با امرالله نمی توانستم و نمی بایست حداقل آنها را به طریقی از سر راه برداشت؟ یا حداقل خیلی پیش از این، هلند را ترک کنم و به کشور دیگری با مشخصات دیگری بروم؟ علیرغم اینکه دوست نزدیکی در آلمان داشتم ولی به علت تاکید آنها که بروم آلمان هرگز به فکر رفتن به آلمان نیافتادم . من در تمام مدتی (که) محمود هلند بود به جز یک بار هیچ گاه برای او نامه ننوشتم و اصولا رابطۀ خوبی با هم نداشتیم و این را خودِ نازنین می داند. یک بار به کمک حمید نامه‌ای از قول پدرم برای او نوشتم که سراسر شماتت و سرزنش بود و نازنین می گفت همیشه با ناراحتی و عصبیت از آن یاد می کرد. نامه‌ای هم به صدیقه نوشتم که توسط مادرم به او رسید و در آن صراحتا به محمود برخورد کرده بودم و همچنین به نازنین و خود او و خواسته بودم که واقعیات در رابطه با اختلافاتشان را بدور از احساسات،(با) مادرم در میان بگذارد. آن طور که احساسات مادری نسبت به محمود برانگیخته نشود. کپی این نامه اینجا بود و نازنین آن را خواند. نازنین قبل از این که به هلند بیاید یک بار خیلی کوتاه در تهران دیدمش و صراحتاً از ازدواج با انوش به او انتقاد کردم و به طور کلی از شخصیت انوش برایش صحبت کردم. این موضوع را اینجا هم چند بار به او یادآور شدم. از همه چیز که بگذریم، سرنوشت فلاکت بار و مرگ انوش اتفاقا انگیزۀ بسیار قوی و محکمی بود که تن به خود فروشی ندهم و راه رفتۀ او را تکرار نکنم. آیا برایم بهتر نبود که به ایران برگردم و هم در امنیت باشم و هم آنجا برایشان کار کنم؟ با توجه به توانایی و اطلاعاتم؟ من علیرغم اصرار محمد بر این که هر مطلبی از انوش بدستت رسیده یا موارد و نوشته‌ایی در مورد او بفرست، هیچ چیز حتی یک سطر برای آنها پست نکرده‌ام و تمام چیزهایی که از این دست بوده یا نگرفته‌ام یا اگر هم گرفته‌ام ( مانند اطلاعیه‌های «ایوزو» و «آوا» شعری راجع به او، بیانیه، عکسها ) همه نزد خودم موجود است و به آنجا منتقل نکرده‌ام که بر جو بی اطلاع آنها اثر بگذارد و آن را بدتر کند. بالاخره این که حاضرم ماجرا به طریق رسمی یا هر طور دیگر که صلاح است پیگیری شود تا ارتباطات من کنترل شود و صحتو سقم آن روشن شود.

    پایان

کلیشه هر چهار شمارۀ "اطلس"که حاوی عکس و نکات بر جسته است را می توانید در اینجا بخوانید.

ترجمه گزارش روزنامه هلندی و توضیحات دیگر را می توانید در اینجا بخوانید.

پاسخ به سئوالات را می توانید در اینجا  بخوانید.

گزارش در روزنامه هلندی را می توانید در اینجا بخوانید.

مصاحبهای در این مورد را می توانید در اینجا بشنوید و یا بخوانید.

سیروس مددی ونگاهی دوباره به حکومت ملی آذربایجان

$
0
0
نگاهی دوباره به رویدادهای جمهوری های آذربایجان و کردستان و بررسی آموزه ها و دستاوردهای این تجارب برای آینده عنوان بحثی تاریخی بود که سیروس مددی پژوهشگر سیاسی در امور آذربایجان همراه با سعید سلطان پور
نماینده ی حزب دموکرات کردستان ایران در دانمارک با حضور تعدادی از فعالان سیاسی در میان گذاشتند.

سعید سلطان پورونگاهی دوباره به جمهوری کردستان

$
0
0
نگاهی دوباره به رویدادهای جمهوری های آذربایجان و کردستان و بررسی آموزه ها و دستاوردهای این تجارب برای آینده عنوان بحثی تاریخی بود که سعید سلطان پورنماینده ی حزب دموکرات کردستان ایران در دانمارک همراه با سیروس مددی در حضور تعدادی از فعالان سیاسی در میان گذاشتند.

«دلایل اثباتی عملی بودن تز جدایی آذربایجان » کدام اند؟

$
0
0
اندیشمندان آذربایجانی ، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند، میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی آذربایجان را بیان کنند.

 

 

-چرا تز جدایی آذربایجان عملی ست؟
-چرا تز «استقلال آذربایجان به معنای جدایی، تزی ست عملی»؟
 دوستان استقلالچی  و همه علاقمندان میتوانند دلایل اثباتی تز خود را بیان کنند.تا منعکس شود.

اندیشمندان آذربایجانی، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند،
میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی  آذربایجان را بیان کنند. 
به صورت مقاله-کامنت- در زیر این مطلب
یا از طریق ارسال به سایت یا ایمیل آ.ائلیار( ایمیل در قسمت درباره ی ما هست).

1- جدایی آذربایجان امکان دارد-عملی ست- به دلایل زیر:
......
2- جدایی به نفع آذربایجان است. به دلایل زیز:
....
3- از راه های زیر میتوان جدایی را تحقق بخشید:
....

با آرزوی موفقیت در اثبات درستی تز خود

در مزایای کامنت نویسی

$
0
0
فرض را بر این بگیریم که مقاله‌ای نوشته شده است در رابطه با گران شدن نان و بنزین، یا اعدام یک بنده خدا. نویسنده ساده لوح آن فقط در باره گرانی نان و بنزین و یا غیرانسانی بودن حکم اعدام و نقش جمهوری محترم اسلامی ایران در این مقاله نوشته است. یک نفر از خدا بیخبر هم آمده و کامنتی زیر آن نوشته و او هم کامنتش در رابطه با گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی سربازان گمنام حضرت مستطاب امام زمان است. خوب، حالا وظیفه چیست؟ خیلی راحت است! جوابی برای آن کامنت بنویسید با این محتوا: "شما پان...

با سلام و صلوات بر همه کامنت نویسان آنچنانی و غیرآنچنانی!

راستش را بخواهید خیلی دلم برایتان تنگ شده بود و آرزو می‌کردم که هر لحظه یکی از شما مرحوم می‌شدید و من می‌توانستم شما را زیارت کنم و باهم چند کامنت آنچنانی می‌نوشتیم تا مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال را عصبانی کنیم.

حتما شما هم دلتان برای این شخص شخیص تنگ شده است و می‌خواهید بدانید که وضعیتم در این دنیای ابدی چطور است. راستش را بخواهید تا مدتی پیش در بهشت همراه با ائمه اطهار به کارهای خیر مشغول بودیم.

چندی است که بر اثر شکایات کامنت نویسان محترم، مرا در کنار مادربزرگ محترمه‌ام راهی جهنم فرموده‌اند و از عذاب بهشت راحت شده‌ام. اینجا همه چیز خوب است و ما در حال ییلاق و قشلاق هستیم. بله، تعجب نکنید. ما هم ییلاق و قشلاق داریم. چطور؟ مگر نمی‌دانید؟ آخه جهنم بر چند نوع است و هر پیغمبر خدابیامرزی برای خودش یک جهنم دارد و پیروان گناهکارش را به آنجا می‌برد. جهنم عیسا مسیح تعطیل است زیرا که مردی خیّر آن را از پاپ اعظم خریده و کسی را به آنجا راه نمی‌دهد. پیروان عیسا مسیح هم مثل من میان جهنم حاج آقا محمد و جهنم زرتشت خودمان آواره هستند.

جهنم حاج آقا محمد گرم و سوزان است و جهنم هموند زرتشت سردِ سرد. ما هم که آواره این دو جهنمیم، هی ییلاق و قشلاق می‌کنیم. جای شماها خالی، خیلی خوش می‌گذرد. دیشب هم خانم هایده خانم کنسرت گذاشته بود و هی شراب می‌خورد و می‌خواند.

همانطور که فرمایش فرمودم، دلم برای شما و کامنتهایتان خیلی تنگ شده بود. رفتم توی کافی نت جهنم نشستم و کامنتها را خواندم. از شما چه پنهان که اصلا دلم نمی‌خواست مقالات را بخوانم ولی مجبور شدم برای اینکه ربط کامنتها را با مقاله متوجه شوم، بعضی از این مقالات را که اصلا هم چیزی برای خواندن ندارند، خواندم. در این سایت شخیص ایران‌گلوبال تنها چیزی که قابلیت خواندن دارد همین کامنتها هستند. آن هم کامنتهای آنچنانی. کامنت نویسانی که به بحث مؤدب و سازنده مشغولند و کامنت غیرآنچنانی می‌نویسند، ول معطلند. به شما هم توصیه می‌کنم که آنها را نخوانید و جوابی برایشان ننویسید چون امام زمان و سربازان گمنامش برای آنها جوابهای آنچنانی می‌نویسند و شما می‌توانید بقیه اش را بخوانید که به حالتان سودمند است.

البته همگان آگاهید که بیشترین و بهترین کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال مربوط هستند به دعواهای بین فارسها و ترکها که در زیر هر مقاله و خبری حضور فعال دارند و می‌توانید از آنها مستفیض شوید. بقیه کامنتها را نخوانید و بگذارید جناب امام زمان و سربازان گمنامش بخوانند و آنها را به راه راست، یعنی دعوای فارس و ترک هدایت کنند. اگر هم دیدید که کامنتی به دعوای ترک و فارس مربوط نیست و حضرت امام زمان و سربازان گمنامش آن را ندیده‌اند، خودتان دست به کار شوید. این کار خیلی آسان است. من، یعنی مرحوم مسؤل محترم سابق کامنتهای ایران‌گلوبال راه آن را به شما یاد می‌دهم:

فرض را بر این بگیریم که مقاله‌ای نوشته شده است در رابطه با گران شدن نان و بنزین، یا اعدام یک بنده خدا. نویسنده ساده لوح آن فقط در باره گرانی نان و بنزین و یا غیرانسانی بودن حکم اعدام و نقش جمهوری محترم اسلامی ایران در این مقاله نوشته است. یک نفر از خدا بیخبر هم آمده و کامنتی زیر آن نوشته و او هم کامنتش در رابطه با گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی سربازان گمنام حضرت مستطاب امام زمان است. خوب، حالا وظیفه چیست؟ خیلی راحت است! جوابی برای آن کامنت بنویسید با این محتوا: "شما پان ترکهای فاشیست (یا پان فارسهای فاشیست، هیچ فرقی نمی‌کند، همینطوری یکی را بنویسید) همه چیز را از دریچه تنگ منافع قبیله خودتان می‌بینید"و چند تا بد و بیراه! این بد و بیراهها هم می‌تواند در مورد بد بودن زبان آن یکی "پان... فاشیستها"و الکن بودن آنها  یا اینکه الفبا ندارند یا....

اصلا نگران نباشید که این "کامنت"گرانقدر شما مربوط به موضوع مقاله و کامنت نیست! جناب مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال، این کامنت را نخوانده تایید و منتشر خواهد کرد! یادتان نرود که اسمتان را ننویسید تا آنجا اسمتان بشود "آنونوموس". یک دقیقه صبر کنید و بعد یک کامنت دیگر به همان ترتیب بنویسید و این بار دقت کنید که اگر دفعه قبل "پان ترکهای فاشیست"نوشته‌اید، این بار بنویسید "پان فارسهای فاشیست"و چند بد و بیراه.

کار تمام است! حالا این وسط گرانی نان و بنزین و... و اعدام و شکنجه و اسیدپاشی و تجاوز و... و جمهوری محترم اسلامی ایران فراموش می‌شود و کامنتهای بعدی همه جنگ فارس و ترک است. اهمیتی هم ندارد که نویسنده مقاله و کامنت ترک باشد یا فارس یا  کرد یا بلوچ یا ارمنی.

البته به شما توصیه می‌کنم که در این کار زیاده روی نکنید که موجب می‌شود سربازان گمنام حضرت امام زمان از نان خوردن بیفتند!

از امام زمان صحبت به میان آمد یاد تهدیدات سربازان گمنام آن حضرت افتادم جناب ادیب برومند را و جا زدن آن جناب را و کلی خندیدم به آن جا زدن و گریه کردم بر حال نزار ایشان و ترس و پریشانی‌شان.

در آخر مرقومه مبارکم برای همه شما آرزوی سلامتی و توانایی قلم در کامنتهای دعواییتان را دارم.

امیدوارم که همه کامنت نویسان آنچنانی و غیرآنچنانی سلام شخص شخیص بنده محترم و مادربزرگ محترمه را از کافی نت جهنم پذیرا باشند و جناب مسؤل فعلی کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال، مرقومه اینجانب را به جای کامنت سانسور نفرمایند. آمین! یا شیطان الرحیم!

 

بریده شدن سریک آهودر دانمارک و قتل 5000 انسان درکشورهای اسلامی

$
0
0
مدیای دانمارکی جملگی خبردادند که در روز چهارشنبه 10 دسامبر سر یک آهو در پارک حیوانات در شمال کپنهاک بشکل فجیعی بریده شده است .مسئول جنگل بانی حدس می زنند که این کار گرگ و یا یک سگ بزرگ باشد وبهیمن خاطر به چند شکار چی ماهر اجازه تیردادند که در صورت یافتن «قاتل» اورا بکشند؛ همچنین dna آن را به آزمایشگاه ارسال کردند که تا سه روز دیگر روشن خواهد شد که این کار کدام حیوان خطرناکی بود. اما همزمان در خبر دیگرامروزبا اطلاع شدیم که بیش از 5000 انسان توسط اسلام گرایان درماه نوامبرامسال کشته شدند.

چرا استقلال می خواهیم؟

$
0
0
مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی
اندیشمندان آذربایجانی، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند،
میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی آذربایجان را بیان کنند...
 
 
«دلایل اثباتی عملی بودن تز جدایی آذربایجان » کدام اند؟

-چرا تز جدایی آذربایجان عملی ست؟
-چرا تز «استقلال آذربایجان به معنای جدایی، تزی ست عملی»؟
 دوستان استقلالچی  و همه علاقمندان میتوانند دلایل اثباتی تز خود را بیان کنند.تا منعکس شود.

اندیشمندان آذربایجانی، فعالان تلویزیونی-انترنتی- مقاله و کامنت نویسان، خلاصه همه و هرکس که حرفی برای گفتن دارند، 
میتوانند دلایل اثباتی درستی تز جدایی  آذربایجان را بیان کنند. به صورت مقاله-کامنت- در زیر این مطلب 
یا از طریق ارسال به سایت یا ایمیل آ.ائلیار( ایمیل در قسمت درباره ی ما هست).

1- جدایی آذربایجان امکان دارد-عملی ست- به دلایل زیر:
......
2- جدایی به نفع آذربایجان است. به دلایل زیز:
....
3- از راه های زیر میتوان جدایی را تحقق بخشید:
....

با آرزوی موفقیت در اثبات درستی تز خود

درپاسخ پرسشهای فوق نوشته ارسالی اسماعیل آل بایراق را منتشر میکنیم

که مورد نقد و بررسی قرار گیرد. آ.ائلیار

 

چرا استقلال می خواهیم؟

مسئله ملی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی

ضرورتها، دلایل و فوائد استقلال ملی آذربایجان

 

فهرست

مقدمه

ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت ترک است

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد

  دلایل اقتصادی مطالبه استقلال آذربایجان

 دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان 

دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان

استقلال آذربایجان جنوبی  ممکن و عملی است

ناتوانی و شکست آلترناتیوهای اسارت بار در حل مسئله ملی

دمکراسی: برقراری و حاکمیت "دمکراسی"در ایران غیر ممکن است

حقوق شهروندی در تضاد با حقوق ملی

فدرالیسم ستم ملی را محو  و نابود نمی کند

سوسیال شونیسم فارس در ضدیت با ملل تحت ستم در ایران

استقلال ملی، آذربایجان را از اشغال، سلطه و استعمار  نجات می دهد

استقلال ملی باعث رشد، توسعه اقتصاد ی و رفاه مردم آذربایجان میشود

استقلال به دشمنی ما بین دو ملت ترک و فارس خاتمه می دهد

استقلال آذربایجان به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ملت ترک آذربایجان است

استقلال آذربایجان به نفع ملت فارس هست

استقلال آذربایجان جنوبی در خدمت صلح و پیشرفت جامعه بین المللی است

 برای کسب استقلال آذربایجان جنوبی شرایط  لازم و کافی آماده است

دلایل دیگر برای ضرورت و اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی

فواید و نتایج استقلال ملی آذربایجان جنوبی

قدرت سیاسی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی

قدرت گیری و اعلام استقلال آذربایجان جنوبی

نتیجه گیری

منابع و مراجع

*********

مقدمه

ایران بطور غیرقانونی و با توسل به  زور و نیروی نظامی آذربایجان جنوبی را اشغال نموده است. اشغالگران در طی سالیان طولانی به شدیدترین وجهی ستم های طبقاتی، ملی وجنسی به مردم آذربایجان و حتی ستم مذهبی به مردم غیرشیعه آذربایجان اعمال کرده اند. رژیم جمهوری اسلامی ایران ظلم ملی را با تمام قدرت، بطور همه جانبه و سیستماتیک به  آذربایجانیها اعمال می کند. این شرایط ملت ترک را وادار به مبارزه ای سخت و بی امان با رژیم اشغالگر و  سرمایه داری ایران کرده است.

مبارزه با ظلم ملی و هر نوع ظلم دیگری،  تفکر و فعالیت روزمره سوسیالیستها را تشکیل میدهد.  برقراری عدالت، برابری حقوق انسانی و دمکراسی در جامعه آرزو و آرمان سوسیالیستها می باشد.

مردم آزادیخواه آذربایجان همیشه سوسیالیستها را در مبارزه با انواع نابرابریها و تبعیضات اجتماعی، نه تنها در کنار خود بلکه در صف اول مبارزه دیده اند.  ستم ملی یکی از ظلم هایی  است که سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی برای رفع آن فداکاریهای بی شماری کرده اند. در مبارزات طولانی و خونین آنها  مبارزه، یاد و خاطره  جانفشانی های هزاران فدائی سوسیالیست در صفوف فرقه دمکرات آذربایجان و رهبران کمونیست آن مانند جعفر پیشه وری و فریدون ابراهیمی با نام و تاریخ آذربایجان تا ابد و برای همیشه باقی خواهند ماند.

امروز ستم ملی به شیوه های خشن، همه جانبه و با شدتی بیشتر از طرف اشغالگران ایرانی به ترکهای آذربایجان اعمال می شود و مردم عواقب و تاثیرات دهشتناک آن را در تمامی جوانب سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی زندگی خود می بینند و به علیه ستمها می پردازند.  بسیاری از مبارزان سوسیالیست برای حل ستم های ملی به مبارزه برخاسته و برای به پیروزی رساندن مبارزه ملی آلترناتیو سیاسی و روشها ی مبارزاتی خود را به جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان ارائه دادند.  سوسیالیستها نمی خواهند فقط مفسر و مدعی پر حرف و بی عمل باشند و تنها به قبول حقانیت شعار "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"و "دفاع از ملل تحت ستم"بسنده کنند بلکه جریان چپ و سوسیالیست برای ایجاد تغییرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آذربایجان جنوبی وظایف عملی و مسئولیتهای زیادی بهعده دارند.

رفع ستم ملی، تحقق مطالبه "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" و پایان دادن به سلطه و استعمار اشغالگران از مطالبات دمکراتیک بخشی از سوسیالیستهای آذربایجان می باشد.  این بخش از سوسیالیستها عمیقا اعتقاد دارند که تنها راه رفع ستم ملی استقلال ملی و خروج آذربایجان از اشغال و استعمار ایران است. در این رابطه دلایل زیادی اعتقاد و اندیشه استقلال ملی را قدرت و قوت می بخشند که در اینجا به بعضی از آنها اشاره می شود

 

ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد

 امروز در علوم سیاسی و احتماعی، در افکار و دیدگاههای احزاب و طبقات مختلف تعریفی ثابت و واحدی از مقوله و پدیده ملت ارائه نمیشود. هر کس یا هر جریانی پدیده ملت را با توجه به موقعیت ویژه و منافع معین خود تعریف و تفسیر میکند.

اسلامیستها، سلطنت طلبان، چپ های ایرانی و همه جریانات مدافعان تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران با تعریفهای ویژه و همسو با منافع ملی و طبقاتی شان،  موجودیت و هویت ملل مختلف در ایران را نفی و انکار میکنند. آنها ایران را کشوری کثیرا لملله نمی شناسند بلکه ایران را کشوری با ملتی واحد می شناسند.

دولتهای سرمایه داری و فارس در عرصه تئوری، سیاست و عمل به شیوه  های مختلفی کوشیده اند تا ترکهای آذری را ذوب و بی هویت کنند و آذربایجانیها ترک بودن خود را فراموش کنند و  از ترک نامیدن خود نفرت کرده و شرم کنند.

دولت های فارس برای نابودی ملت ترک و تشکیل ملتی واحد و فارس در ایران، ستمهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی شدیدی را به مردم آذربایجان تحمیل کرده اند. آنها حتی جغرافیای آذربایحان را با اسامی مختلف به استانهای مختلف تقسیم نموده اند تا یک به یک آنها را از پیکر آذربایجان جدا سازند. دولت های ایران تا با تکه پاره کردن سرزمینهای آذربایجان و الحاق آنها به نقاط غیر آذربایجانی، ملت ترک را پارچه پارچه کنند.

سرمایه داران شوونیست ملت حاکم فارس هر نوع حقوق انسانی را از ترکهای آذربایجان سلب کرده اند و با پاکسازی اتنیکی، جابجائی و تغییر ترکیب ملی خواسته اند موجودیت ملی، موجودیت اراضی  و جغرافیایی آذربایجان را از ملت ترک آذری به تمامی سلب کنند. اسلامیستهای رنگارنگ، لیبرالها، جمهوری خواهان و سلطنت طلبان ایران با این تعریف به اصطلاح علمی که ملت با دولت تعریف می شود و مردمانی که دولت و حاکمیت نداشته باشند ملت نیستند، ملل تحت ستم را در ایران "اقوام"و "امت اسلامی"می خوانند و آنها را از حقوق ملی برسمیت شناخته شده در جهان محروم میکنند. ملت حاکم فارس تاکنون برای حفظ حاکمیت خود تاکنون با توسل به انکار، فریب، تحریف واقعیات، زور و سرکوب در برابر ملت ستمدیده تورک ظاهر شده است.

سوسیال شوونیستهای ایران هم ملت را پدیده ای ذهنی، محصول ناسیونالیسم و ساخته و پرداخته بورژوازی می دانند و بدین صورت با نفی عینیت ملت، ستم ملی و حقوق ملتهای تحت ستم را انکار می کنند. آنان صورت مسئله را پاک کردند و قصد حل مسئله ملی را ندارند.  آنها مسئله ملی را ویروس خطرناک نامیده  و آنرا با ایدز و سرطان یکسان می شمارند. محمود افشار یکی از تئوریسین های شوونیست فارس دربار شاه در کناب "پیش سخن برای تاریخ و زبان افغانستان"، زبان ترکی را انگل و میکروب دانسته و مینویسد"باید به وسیله ترویج زبان فارسی و آموختن تاریخ ایران، به یک کلمه توسعه معارف ملی در آذربایجان آن ایالت را ضد عفونی کرد."

 گروهها چپ  و کمونیست ایرانی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"را بعنوان اصلی غیر کمونیستی، خرافی، ویروسی و ضد دمکراتیک معرفی میکنند و آنرا از برنامه حزبی خود حذف کرده اند و یا با شرط و شروط  به آن برخورد میکنند.  آنها علیه حقوق ملتهای تحت ستم کاسه داغتر از آش شده و آشکارا به تعارض با ملتهای تحت ستم و جنبشهای ملی دمکراتیک برخاستند.(1)

 معدودی از سوسیال شوونیستهای ایران وجود "خلق ها"و وجود ستم ملی را قبول نموده اند ولی برای "خلق ها"جز حقوق فرهنگی در چارچوپ ایران یکپارچه هیچ  حق دیگری را برسمیت نمی شناسند. آنها تضادها، کینه ها و دشمنی ملت حاکم فارس با دیگر ملتها را ندیده میگیرند. ملل تحت ستم در ایران ملت فارس و دولت حاکم فارس را دشمن ملی خود خطاب میکنند و هیچ اعتمادی به آنها ندارند. ملتها در ایران عملا از هم جدا شدند و تنها سیستم دیکتاتوری حاکم بر ایران آنها را در زیر سقف ایران  و بعبارتی بهتر در زندان بزرگ ایران حبس و نگه داشته است. در چنین شرایطی جریانات چپ شونیستی ایران در مخالفت با استقلال ملی تورکها، کوردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و حفظ مرزهای ایران به تبلیغ اتحاد  و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند.(2)

 فاشیستها و شونیستهای ایران تورکها را قوم می نامند. هدف آنها از قوم نامیدن تورکها نفی حقوق ملی ترکها و محروم نمودن همه حقوقی است که دولتهایی جهان برای ملتها به رسمیت شناخته اند. 

   اقوام در دوران فئودالی بر اساس اقتصاد کشاورزی در واحدهای کوچک و قبیله ای، تحت سیطره حاکم، پادشاه یا یک امپرطوری می زیستند.  آنها بخاطر عدم رشد تولید کالایی و  عدم داد و ستد وسیع مجبور نمی شدند تا در فرهنگ قوم غالب آسمیله، ذوب و حل شوند.

واژه "قوم"مربوط به دوران فئودالی میباشد ولی واژه "ملت"پدیده دوران مدرن تاریخ و دوران نظام سرمایه داری است. در دوران ماقبل سرمایه داری قوم هویت خود را  در همخونی، هم دینی، هم نژادی و در فرهنگی واحد و مشترک می یافت.

 پدیده ملت محصول عصر رشد سرمایه داری میباشد. ملت حاصل پیدایش جامعه صعنتی اروپایی، امریکایی و غیره میباشد.

 در تعریف "قوم"به عناصر دینی، فرهنگی و نژادی مشترک تاکید میشود،  ولی در تعریف "ملت"ضمن اینکه بر زبان مشترک، فرهنگ مشترک، تاریخ مشترک، احساسات مشترک، سرزمین مشترک و گاها دین مشترک تاکید میشود  به عنصر سیاسی هم تاکید شده و پای می فشارند.

مفهوم "ملت"برعکس "قوم"  شکل، ماهیت و محتوی سیاسی دارد. با رشد صنایع و پیدایش سرمایه داری دولتهای مدرن  و متمرکز ایجاد شدند. مهندسین سیاسی سرمایه داری جهت بهره وری اقتصادی  به انسانهای یکپارچه، اقوام یکپارچه تحت جغرافیای واحد و  دولتی واحد  احتیاج داشتند.  دولتهای جدید، اقوام را از خود بیگانه کرده و فرهنگ و زبان آنها را در فرهنگ و زبان قوم غالب حل کردند و دولت- ملت را تشکیل دادند.

فرآیند شکل گیری دولت - ملت در کشورهای اروپایی موفق تر بود.   در عصر جدید از نظر داخلی رابطه  ساده شاه – رعیت دوران فئودالی جایش را  به رابطه پیچیده دولت - شهروندی داد.  و از نظر خارجی کشورها با مرزهای مشخص، سرزمین مشخص و پرچم مشخص از هم متمایز شدند.

 در عصر نوین، ملتهای غالب و حاکم با ایدئولوژی مشخصی دولت تشکیل داده و بازوهای سیاسی، اقتصادی، اداری، نظامی و فرهنگی آن را گسترش دادند.

 تمایز قوم و ملت بسیار زیاد میباشد. در تعریف "ملت"احساس، تمایل و  تلاش جهت کسب قدرت سیاسی توسط  گروههای انسانی مختلف بوجود آمده است بطوریکه در اقوام چنین نبود.

موضوع و تعریف "ملت"هم پیچیده است . چونکه  تعریفهای مختلفی از آن ارائه شده  است. هر کس بنا به منفعت و مصلحت خود تعریفی را ارائه میدهد. در علوم سیاسی و جامعه شناسی  از ملت تعریفهای زیادی ارائه شده است که بسیاری سر در گم میشوند . فاشیستها و شونیستهای ملت حاکم فارس بیشتر به تعریف "ملت – دولت"چسبیده و به آن پای می فشارند.

 این تعریف چنین است که مجموعه انسانهایی که در سرزمینی دولت تشکیل داده باشند ملت هستند. از نظر آنها فقط مردم کشورهایی که در سازمان ملل عضویت دارند ملت محسوب میشوند و بقیه  گروههای انسانی مانند آذربایجانیها، کردها، کبکها، اسکاتلندیها، باسکها بخاطر نداشتن دولت مستقل ملت نیستند و در نتیجه قوم میباشند .

چنین تعریفی در میان روشنفکران ملل تحت سلطه بی تاثیر نیست. تعدادی از روشنفکران و فعالین سیاسی تورک هم این تعریف آکادمیک بورژوازی توسعه طلب را پذیرفته و ادعا میکنند که ما هنوز ملت نشده ایم و در پروسه ملت شدن هستیم. 

 بر اساس  تعریف علمی و دقیق، تورکها در ایران "ملت"میباشند. آنها بصورت "قوم"که واحد اجتماعی بسیار کوچک  و متشکل از چندین طایفه و قبیله است نمی باشند. مدافعان ایران بزرگ، مدافعان مرزهای مقدس ایران با قوم نامیدن ملل تحت ستم اهداف سیاسی را تعقیب میکنند و میخواهند از وزن و اعتبار سیاسی ملل تحت ستم در ایران را بکاهند و در عرضه جهانی آنها را کوچک و غیر جدی نشان بدهند.

بیست - سی میلیون تورک آذربایجانی زبان، تاریخ، اقتصاد و فرهنگ مشترک در سرزمین مشترک دارند.  این ملت علیرغم  میل  سلطنت طلبان و اسلامیها و سوسیال شونیستهای ایرانی قصد تشکیل دولت ملی در اشکال مختلف خودمختاری، فدرالیستی یا استقلال ملی دارند.

هدف مدافعان تمامیت ارضی ایران از قوم نامیدن ترکها این است که جنبه سیاسی ملت بودن، تمایل آذربایجانیها برای تشکیل دولت ملی را از نظر بیاندازند. آنها با قوم نامیدن ملتها میخواهند حقوق سیاسی و حقوق اقتصادی ملتها را زیر پا گذاشته و تنها و تنها مسائل فرهنگی را عنوان کنند.

همه گروههای سیاسی  موجود در جبهه راسیسم و شوونیسم ایرانی بخوبی اطلاع دارند که با شکل گيري دولت هاي مدرن، واژه «ملت» بار سياسي يافته و حقوق قانونی و بین المللی برای آن تعیین شده است. آنها با نفی حقوق ملی، قانونی و برسمیت شناخته شده ملتها، وجود ملتها را در ایران انکار میکنند. در واقع نفی وجود ملتها در ایران معنایی جز نفی ستم ملی، نفی مبارزه ملی، نفی حقوق ملی و نقی استقلال ملل تحت ستم در ایران ندارد. 

اکنون سازمانهای بین المللی، بسیاری از دولتهای غربی و  علوم سیاسی و اجتماعی کلیه حقوق ملی گروههای انسانی که ملت نامیده میشوند و از مشخصه ها ی تعریف ملت برخوردارند برسمیت می شناسند.

 به باور بخشی از سوسیالیستهای آذربایجانی، ملت ترک آذری در تلاقی عوامل وروندهای مختلف، پدیده های اصلی یا فرعی،  تحت شرایط سیاسی و تاریخی خاصی شکل گرفته است که هنوز هم بعنوان ملتی سرکوب شده و اسیر در ایران به سختی به حیات خود ادامه می دهد.

مردم آذربایجان بخاطر اشتراک در عوامل مادی و معنوی بعنوان ملت واقعیت دارند. عوامل مادی مانند سرزمین و اقتصاد و عواملی معنوی مانند فراز و فرودهای تاریخی، حماسه ها و سنتهایی مانند عیدها، مراسمهای مختلف شادی و سوگواری به ملت تورک شکل و موجودیت داده اند و آنها را  با ملتهای دیگر در جهان هم سطح و برابر ساختند. ترکها در آذربایجان جنوبی در سرزمینی وسیع و غنی زندگی می کنند. آنها در طول تاریخ مشترک خود به زبان ترکی آذری با هم ارتباط و محاوره داشته اند. ترکها مانند ملل دیگر با  مجموعه ای ازمشخصه ها و فاکتورهایی عینی زیر تعریف می شوند؛

1 -    زبان مشترک

2 -     سرزمین مشترک

3 -     تاریخ و اقتصاد مشترک

4 -     فرهنگ، احساسات، آداب و رسوم  مشترک

5 -     تمایل و قصد تشکیل دولت و کشور خودی

ترکها همیشه از زمره ملل مهم و تاریخی جهان بوده اند و تاریخ بشری صدها  سال شاهد حاکمیت طولانی دولتهای ترک آذربایجانی بوده است.  ترکهای آذربایجان در طول تاریخ اهالی بومی  هفت استان یعنی استانهای آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین ، اردبیل و بخش وسیعی ازآذربایجان غربی ،  بخشی شمالی استان گیلان یعنی شهر آستارا و شهرستانهای حوالی و بخشی از استان مرکزی و غیره بوده و هستند. آذربایجان جنوبی بنا به آمار ویکی پدیا دارای بیش از 180 شهر و هزاران روستای کوچک و بزرگ میباشد.

ترکهای آذربایجان جنوبی دارای سرزمینهای  وسیع به مساحتی بیش از  140000  کیلو متر مربع  و دارای جمعیتی  25 -  30 میلیون هستند که هنوز ملتی فراموش شده، ملتی بدون دولت و کشور در مسیر دردناک آسمیلاسیون شلاق ملت حاکم فارس را می خورد.

 جایگاه مهم تورکهای آذربایجان و آذربایجان جنوبی در جهان را آمار و مقایسه ها نشان می دهند. به همین منظور دو جدول در زیر آورده شدند و به موارد مهمی اشاره دارند.

 1 - جدول شماره یک مساحت و جمعیت 130 کشور کوچکتر از آذربایجان را در جهان بدقیقی بیان نموده و نشان می دهد که درجهان کشورهای بسیار کوچکی وجود دارند که مردم شان  با کسب استقلال از اسارت و بردگی ملی رهایی یافته اند.

 2 -  در جدول شماره دو، فقط لیست کشورهای مستقلی که جمعیت و مساحت جغرافیایی شان از آذربایجان جنوبی بسیار کمتر و کوچکترند آمده است. در این جدول اسامی کشورهای خودمختار وفدرال زیادی که دارای مرزهای مشخص، دولت، پارلمان و پرچم هستند ولی از نظرجغرافیایی و جمعیتی با آذربایجان قابل مقایسه نیستند قید نشده است.

دراین جدول همچنین اسامی  کشورهایی که از نظر جغرافیایی بزرگتر از آذربایجان جنوبی ولی ازنظر جمعیتی کمتر از آذربایجان هستند آورده نشده اند.

این کشورها عبارتند از:

نروژ، یمن، ترکمنستان،  کامرون، پاپوا نیو، کانیا،  سنگال، استرالیا، نیوزلند، نامیبیا، موزامبیک، شیلی، زامبیا، سومالیا، ماداگاسکار، بوتساوانا، عراق، کازاخستان، لیبی، مغولستان، زیمبابوه، گنکو، ماته کوته دلویره، اکوادور، گرین لند، پاراگوئه، بورکینا فاسو، گاپون،  فنلاند، عمان، غنا، بولیوی، نیوزلند، سوئد، لاکوتا، موریتانیا، سورینام، صحرای غربی، کنگو، گایانا، ایسلند، بوتسوانا، نامیبیا، سارینام، جمهوری افریقای مرکزی، اتیوپی، مالی، آنگولا، نیجر، چاد، و غیره میباشند.

3 -    در جدول زیر کشورهایی با مساحتهای 440 متر مربع، یک کیلو متر مربع،  20 کیلو متر مربع  و غیره دیده میشود که در مقایسه با آذربایجان همچون کاهی به نظر می رسند. بنا به داده ها آذربایجان جنوبی نسبتا بسیار بزرگتر و پرجمعیت تر از کشورهای مستقل نامبرده می باشد. آذربایجان حتی دهها، صدها و هزاران برابر بزرگتر از آنهاست ولی اعتبار و قدرت سیاسی و جهانی هر یک از آنها در مقایسه  با  آذربایجان جنوبی بسیار بیشتر می باشد. 

 4 -   بنا به آمارهای رسمی مساحت  آذربایجان جنوبی تقریبا مساوی با مساحت تاجیکستان، بنگلادش، سییرالئون و یونان میباشد. مساحت آذربایجان جنوبی نزدیک به دو برابر مساحت آذربایجان شمالی، گرجستان و ایرلند جنوبی بوده و سه برابر بزرگتر از دانمارک، هلند، استونی و سلوواکی میباشد.

مساحت آذربایجان تقریبا چهار برابر بزرگتر از سویس، تایوان، مولدوا و بلژیک است.

مساحت آذربایجان جنوبی تقریبا پنج برابر بزرگتر از بلژیک، آلبانی، ، ارمنستان، هائیتی و بروندی است.

مساحت آذربایجان جنوبی سیزده برابر بزرگتر از لبنان  بوده و 189 برابر بزرگتر از بحرین میباشد. 

مساحت آذربایجان جنوبی 200 برابر بزرگتر از سنگاپور، 470 برابر بزرگتر از مالدیوز و 406 برابر  بزرگتر از کشور گرانادا می باشد. همچنین در این مقایسه ها مساحت آذربایجان جنوبی 5385 برابر بزرگتر از تووالا و 700000 برابر بزرگتر از موناکو است و الی آخر(3)

5 -   نه تنها مساحت آذربایجان جنوبی بلکه  مساحت کوچکترین بخش هر یک از استانهای آذربایجان جنوبی بزرگتر از  مساحت خیلی از کشورهای مستقل جهان و نامبرده در جدول شماره یک می باشند.

با استناد به  تحقیقات صمد وحدتی تحت عنوان "رود ارس با تاکید بر دشت مغان"و دانشنامه ویکی پدیا، دشت مغان با  مساحت5227 کیلو مترمربع،فقط یک بیست و هفتم آذربایجان جنوبی را تشکیل  میدهد ولی با استناد به دانشنامه آزاد ویکی پدیا، دشت مغان به تنهائی در مقایسه با کشورهای کوچک جهان حدود 2751 برابر موناکو، 244 برابر نائورا، 85 برابر سان مارینو، 32 برابر لیختن اشتاین، 5.16 برابر مالت مساحت دارد.

همچنین دشت مغان 5.11 برابر آندورا، 9 برابر سنگاپور، 17.5 برابر مالدیو، 15 برابر گرانادا، 3 برابر کشور کومور و دو برابر لوکزامبورک مساحت دارد.

6 -     جدول شماره یک نشان می دهد که بجز کره شمالی، بسیاری از کشورها به اندازه نصف آذربایجان جنوبی جمعیت ندارند. در مقایسه با 235 کشور مستقل جهان، آذربایجان جنوبی بیشتر از 130 کشورمستقل هم مساحت جغرافیایی و هم جمعیت انسانی دارد.  همچنین جمعیت آذربایجان حنوبی بیشتر از جمعیت 180 کشور مستقل می باشد یعنی حد اقل  60% از کشورهای مستقل جهان از هر لحاط کوچکتر از آذربایجان جنوبی بوده و جمعیت شان کمتر از ترکها ی آذربایجان جنوبی می باشند.

 7 -   این آمار اثبات میکند که هفتاد درصد (70% ) کشورهای اروپایی کوچکتر از آذربایجان جنوبی هستند.

 8 –  بنا به آمارهای جهانی و جدول شماره یک، مساحت آذربایجان جنوبی از مساحت 140 کشور مستقل جهان بزرگتر می باشد.

 9 -    همانطور که مردمان چند هزار نفری کشورهای نامبرده ملت نامیده می شوند ملت ترک بیست -  سی میلیونی آذربایجان هم "قوم"، "طایفه"و "خلق"نبوده و یکی از ملتهای بزرگ جهان بشمار میرود و مانند ملل مستقل جهان شایسته حاکمیت و داشان دولت در کشورخویش میباشد.

10 -  این جدول هر بینده ای را به این فکر معطوف می کند که چرا ملت ترک مانند دیگر ملل جهان دولت و کشور ندارد؟

11 -   بررسی جدولها و مقایسه آذربایجان با دیگر کشورهای جهان به ترکها شناخت، اعتماد به نفس و قدرت داده و هر بهانه و استثنائی را در مخالفت با استقلال آذربایجان در هم می کوبد.

جدول شماره 1 - اسامی و آمار 130 کشور استقلال یافته جهان که جمعیت شان کمتر و مساحت شان کوجکتر از آذربایجان جنوبی هستند

 

ردیف

کشور

جمعیت

مساحت

km²

ردیف

کشور

جمعیت

مساحت

km²

 

1

آذربایجان شمالی

8,177,717

86600

66

ساموآی امریکا

64,837

199

2

آروبا

101,541

193

67

فیجی

931,741

18274

3

امارات عربی

5,402,375

82880

68

فائور جزایر

48,500

1399

4

ارمنستان

2,968,586

29700

69

قطر

824,789

11586

5

اردن

6,198,677

97740

70

قبرس

792,604

9251

6

اسرائیل

7,282,000

22072

71

فرنچ پولینسیا

283,019

4167

7

انگوئیلا

14,108

96

72

کوزوو

2100000

10908

8

انتیلس هلند

183,000

800

73

کیتس ونوویس

39,817

261

9

اتریش

8,316,487

83859

74

کروشیا

4,491,543

56594

10

آندورا

82,627

468

75

کوموروس

731,775

2235

11

آلبانی

3,619,778

28748

76

کویت

2,596,799

17818

12

اگاتوریال گاینیا

616,459

28051

77

کوبا

11,423,952

110861

13

اریتره

5,502,026

117600

78

کوک جزایر

19,569 

237

14

آنتیگو- باربودا

82627

442

79

کایمان جزایر

47,862

264

15

استونی

1,307,605

20273

80

کیریباتی

110,356

726

16

ایرلند جنوبی

4239848

70273

81

کوستاریکا

4,195,914

51100

17

بحرین

718,306

741

82

کره شمالی

23,479,089

120538

18

برونئی

381,371

5765

83

گرجستان

4,630,841

69700

19

بوتان

682,321

38,394

84

گامبیا

1,735,464

11295

20

بنین

8,532,547

112622

85

گاینا بیسائو

1,503,182

36125

21

بوروندی

8,691,005

27834

86

گواتملا

13,000,000

108889

22

برمودا

66,536

53

87

گرانادا

90,343

344

23

بلیز

301,270

22696

88

گام

175,877

549

24

بلژیک

10,348,276

30,528

89

گیبراآلترا

28,002

7

25

باربادوس

281,968

431

90

گیورنسی

65,726

78

26

باهاماس

304,367

13878

91

لبنان

3,971,941

10452

27

بوسنی

3,981,239

51197

92

لوکزامبورک

486006

2586

28

بلغارستان

7,640,238

110912

93

لیختن اشتاین

34,498

160

29

پاناما

3,309,679

75517

94

لاتویا

64600

64600

30

پالائو

21,093

459

95

لیتوانی

3,565,205

65200

31

پارتوریکو

3,958,128

8870

96

لیبی

3,334,587

111369

32

پیورتوریکو

3,994,259

8875

97

مارتیوس

1,264,866

2040

33

تی مور شرقی

1,108,777

14874

98

مالدیوز

385,925

298

34

توکو

5,858,673

56785

99

مونته نگرو

678,177

13812

35

ترینیداد- توباگو

1,047,366

5130

100

مارینا شمالی

86,616

477

36

ترکها-کایکوس

22,352

430

101

موناکو

30000

1.9

37

تووالو

12,177

26

102

میکرونه سیا

107,665

7.2

38

تونگا

119,009

650

103

مایوت

216,306

374

39

جرسی

91,533

116

104

مقدونیه

2,061,315

25333

40

جامائیکا

2,804,332

10990

105

واناتو

215,446

12189

41

چک

10,403,136

78866

106

ماکا

545,674

29

42

دی جیبوتی

506,221

23200

107

مالتا

419,285

316

43

دومینیکا

72,514

751

108

مولداوی

4,128,047

33851

44

سلوواکیا

5,379,455

49,035

109

میکرونزی

107,862

702

45

سنت وینس گرنادینس

118,432

389

110

ماریانای شمالی

84,546

464

46

سیچلس

82,247

457

111

مارشال جزایر

63,174

181

47

سنت پیرو میکلون

7,044

242

112

مالاوی

13,931,831

118,484

48

سلوانیا

2,007,711

20,273

113

مولدووا

4,324,450

33,851

49

سوازیلند

1,141,000

17,364

114

مونتسرات

5,079

102

50

سائوتوم و پرنسیپ

206,178

962

115

من جزیره

76,220

572

51

سری لانکا

19,668,000

65,610

116

نورفولك

2,114

36

52

سنت لوسیا

160,765

622

117

نائورو

13,770

21

53

سیشلس

80,699

455

118

نیو کالدونیا

224,824

18,575

54

سان مارینو

29,973

61

119

والیزو فوتونا

15,237

264

55

سنت پیرو میکلون

7,044

242

120

واناتو

215,446

12200

56

سوئیس

1,128,814

41,284

121

ویرجین جزایر

109,840

347

57

سنت مارتین

85,000

37

122

ویرجین بریتانیا

24,041

151

58

سنت هلنا

7,601

410

123

واتیکان سیتی

824

0.44

59

سنت بارتلمی

7,492

21

124

هلند

16,408,557

41,526

60

سنت لوسیا

159,585

620

125

هائیتی

8,706,497

27,750

61

سیررا لئون

6,294,774

71,740

126

هندوراس

7,483,763

112,088

62

سنگاپور

4,588,600

707

127

یونان

10722816

131,957

63

ساموآ

217,083

2,831

128

گیپ ورد

426,998

4,033

64

سولومون جزایر

581,318

28,896

129

ریونیون

793,000

2,510

65

لسوتو

2,128,180

30,335

130

دومینیکن

7293

48,511

 

 بنا به آمارهای جمعیتی و جغرافیایی 235 کشور جهان، آذربایجان جنوبی از نظر تناسب جمعیتی نسبت به کشورهای مستقل جهان در رده چهل و سوم قرار دارد یعنی فقط جمعیت چهل و سه کشور و ملت جهان از جمعیت آذربایجان جنوبی بیشتر می باشند. به بیانی ساده تر اکنون جمعیت آذربایجان جنوبی از جمعیت صد و نود و دو کشور مستقل جهان بیشتر می باشد.(4)

 هر فرد معمولی از دیدن این آمارها بر خود می لرزد که چرا و چگونه ملتی با دارا بودن سرزمین های جغرافیایی وسیع، جمعیت دهها میلیونی، منابع زمینی و زیرزمینی فراوان و غنی در اسارت و استعمار ملت کوچک و حاکم فارس بسر می برد در حالی که دهها ملت مستقل در جهان که جمعیتی کمتر از هزار نفر، کمتر از نیم میلیون نفر یا کمتر از یک میلیون نفر دارند، کشور و دولت مستقل خود را دارند.

در زیر، جدول شماره 2  بر اساس جدول شماره 1 و دیگر آمارهای جهانی تنظیم شده است. جدول شماره 2، کشورهای مستقل کوچکتر از آذربایجان را که جمعیت شان کمتر از جمعیت آذربایجان جنوبی است را نشان می دهد.

بر اساس آمارهای جهانی، جدول شماره 2 به روشنی نشان می دهد که:

پنج کشور مستقل جهان جمعیتی کمتر از ده هزار نفر دارند.

بیش از بیست و نه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین  ده هزار الی صد هزار نفر دارند.

بیست و شش کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین صد هزار تا نیم میلیون نفر دارند.

دوازده کشور مستقل جهان جمعیتی ما بین نیم میلیون تا یک میلیون نفر دارند.

ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یک میلیون تا دو میلیون نفر دارند.

ده کشور جهان جمعیتی جهان جمعیتی مابین دو میلیون تا سه میلیون نفر دارند.

ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سه الی چهار میلیون نفر دارند.

یازده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین جهار الی پنج میلیون نفر دارند.

هشت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پنج الی شش میلیون نفر دارند.

پنج کشور مستقل جهان جمعیتی مابین شش الی هفت میلیون نفر دارند.

هفت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هفت الی هشت میلیون نفر دارند.

پنج  کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هشت الی نه میلیون نفردارند.

هفت کشور مستقل جهان جمعیتی مابین نه الی ده میلیون نفر دارند.

هشت کشور مستقل حهان جمعیتی مابین ده الی یازده میلیون نفر دارند.

سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یازده الی دوازده میلیون نفر دارند.

سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین دوازده الی سیزده میلیون نفر دارند.

یک کشور مستقل جهان جمعیتی مابین چهارده و پانزده میلیون نفر دارد.

دو کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پانزده الی  شانزده میلیون نفر دارند.

دو کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هیجده الی بیست میلیون نفری دارند.

دو مملکت مستقل  جهان جمعیتی مابین بیست الی بیست و دو میلیونی دارند.

پنج کشور مستقل جهان  جمعیتی مابین بیست و پنج الی بیست و هشت میلیون نفری دارند.

دو کشور مستقل جهان جمعیت بیست و هشت الی بیست و نه میلیونی دارند

دو کشور مستقل جهان جمعیت سی میلیونی دارند

 

جدول شماره 2 – تعداد کشورهای مستقل جهان  که جمعیت شان کمتر از جمعیت آذربایجان جنوبی میباشند

جمعیت - (هزار)

تعداد کشورهای مستقل

جمعیت - (میلیون)

 

تعداد کشورهای مستقل

 

جمعیتی کمتر از هزار نفر

1

1 - 2

10

 1 - 10 جمعیتی ما بین

4

2 - 3

10

10 - 20

5

3 - 4

10

20 - 30

6

4 - 5

11

30 - 40

3

5 - 6

9

40 - 50

2

6 - 7

6

50 - 60

1

7 - 8

7

60 - 70

4

8 - 9

5

70 - 80

2

9 - 10

7

80 - 90

4

11 - 12

3

90 - 100

2

12 - 13

3

100 - 200

8

13 - 14

4

200 - 300

8

14 - 15

1

300 - 400

6

15 - 16

2

400 - 500

4

16 - 17

2

500 - 600

3

17 - 20

2

600 - 700

3

20 - 22

5

700 - 800

4

22 - 25

5

 800 - 900

1

25 - 28

3

900 - 1000

1

28 - 30

4

بنا به آمار  سمت چپ جدول شماره دو :

یک کشور مستقل جهان کمتر از هزار نفر جمعیت دارد

چهار کشور مستقل جهان جمعیتی مابین هزار الی ده هزار نفر دارند

پنج کشور مستقل جهان جمعیتی مابین ده هزار الی بیست هزار نفر دارند

شش کشور مستقل جهان جمعیتی مابین بیست الی سی هزار نفر دارند

سه کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سی الی جهل هزار نفر جمعیت دارند.

ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین یک الی دو میلیون نفر دارند

ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین دو الی سه میلیون نفر دارند.

ده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین سه الی چهار میلیون نفر دارند

یازده کشور مستقل جهان جمعیتی مابین چهار الی پنج میلیون نفر دارند.

نه  کشور مستقل جهان جمعیتی مابین پنج الی شش میلیون نفر دارند.

و الی  آخر که به بررسی همه آنها پرداخته نمی شود.

 با وجود این واقعیات متاسفانه آذربایجان جنوبی با جمعیتی در حدود بیست  - سی میلیون نفری هنوز به کشور مستقل تبدیل نشده است.  

بنا به آمار سمت راست جدول شماره دو،  مقایسه با آمار و ارقام بالا،  تورکهای آذری آذربایجان با جمعیتی بیش از بیست یا سی میلیونی، از طرف دولت و جریانات ملت حاکم در ایران "قوم"نامیده میشوند. برای ترکها اکنون مهم این است که در میان این آمارها، آذربایجان جنوبی با جمعیتی بیست  – سی میلیونی در کجا قرار گرفته است؟

 چرا آذربایجان باید در ردیف کشورهای مستقل جهان قرار نگیرد؟ شایستگی و صلاحیت ملت تورک در داشتن کشور و دولت خودی از کدامیک از ملل مستقل جهان کمتر است؟  کدام تئوری، چه دلیل و بهانه ای می تواند ترکها را راضی کند تا در زیر اسارت ملت فارس زندگی کرده و در ایران بمانند؟ کدام  دولت، حزب و یا جریان سیاسی می تواند ترکها را از حق حاکمیت، حق تشکیل دولت و کشور محروم کند؟

 هم اکنون کشورهایی در سازمان ملل و دیگر سازمانهای جهانی عضو هستند که جمعیتی کمتر از ده هزار نفر یا چند صد هزار نفری دارند. بسیاری از کشورهای جهان از نظر ثروت بسیار فقیر، و از نظر وسعت و مساحت جقرافیایی حتی کوچکتر از کوچکترین استانهای آذربایجان جنوبی می باشند. ولی آنها علیرغم کمیت ناچیز مساحت جغرافیایی، جمعیتی و ثروت در عرصه جهانی حفوقی برابر با ملل حاکم دیگر دارند و دارای حق رای، نظر، تصمیم گیری و قدرت عمل برابر در دفاع از منافع ملی خودشان دارند.

ملت ترک آذربایجان جنوبی مانند هر ملت دیگری شایسته استقلال، زندگی مرفه و سرافرازانه میباشد. آذربایجان جنوبی باید با استقلال ملی خودش جایگاه بین المللی  پیدا کرده و در ردیف کشورهای مستقل و قدرتمند جهان فرار بگیرد.

 

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت تورک است

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حقي است قانونی که در قوانین بین المللی توسط دولتها، احزاب و سازمانهای بین المللی به امضا رسیده است. حق استقلال ملی اصل حیاتی ملتها بشمار می رود و انتخاب سیاسی مهم هر ملتی است. مردم آذربایجان حق دارند دولت و کشور مستقل خودشان را داشته باشند و خودشان تصمیم بگیرند که چگونه زندگی کنند. آنها حق انتخاب دارند که آیا اسیر و برده وار تحت حاکمیت ملت بالا دست و ستمگر زندگی کنند یا بعنوان ملتی آزاد زندگی کنند. اگر دولتهای سرکوبگر و دیکتاتوری فارسها در ایران اجازه رفراندم، انتخاب و حق رای و تصمیم گیری به مردم تورک بدهند، مردم اذربایجان قطعا از ایران جدا خواهند شد. مردم اذربایجان از  سیاستهای تبعیض آمیز دولت مرکزی، سرکوب، توهین، تحقیر، طلم ملی، بی عدالتیهای ملت حاکم فارس خسته شده اند. به همین جهت آنها آزادی و دولت مدرن خود را میخواهد تا خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند. آذربایجانیها وطن شان آذربایجان را دوست دارند و به آن افتخار میکنند. این سرزمین تاکنون در زیر نعل اسبان و پوتین سربازان فارس لکد مال شده است. دشمن اراده خود را به آذربایجان تحمیل و تثبیت کرده است، زبان مردمان این سرزمین را بریده است و دار و ندار آن را به غارت برده است. آذربایجانیها دیگر نمی خواهند اسیر و برده ملت و کشور بیگانه باشند. آذربایجانیها حق فکر کردن، تصمیم گرفتن و انتخاب کردن دارند. آنها بهتر از رهبران دولت و ملت فارس می توانند در باره زندگی و سرنوشت خودشان شان تصمیم بگیرند.  تورکهای آذربایجانی می توانند بهتر از فارسها آذربایجان را اداره کنند. آنها حق دارند اقتصاد، سیاست و دیگر امور مختلف آذربایجان را خود مردم آذربایجان اداره و مدیریت کنند. امروز زمان آن گذشته که بیگانگان و اشغالگران به آذربایجان و مردم ستمدیده آذربایجان تصمیم بگیرند و حکومت بکنند.

ایده و تفکر استقلال طلبی آذربایجانیها تنها و فقط از کینه و نفرت مردم آذربایجان از دولت دیکتاتوری و فاشیستهای فارس سرچشمه نمی گیرد، چرا که حتی اگر دولتهای حاکم فارس در ایران به فرض محال دمکراتیک هم باشند ایده و جنبش استقلال طلبی آذربایجانیها هرگز از بین نخواهد رفت. آذربایجانیهای ستمدیده و استقلال طلب میخواهند امور و مسائل آذربایجان را خودشان اداره کنند و با سیاستها و تصمیمهای خودشان آذربایجان را بسازند. آنها فکر میکنند که منافع آذربایجان را بهتر از هر کس دیگری میدانند و بهتر از ملت بیگانه فارس میتوانند سیاست و برنامه برای پیشرفت و مدرنیسم آذربایجان اتخاذ کنند و برای شهروندان آذربایجان و نسلهای آینده زندگی بهتر، آسوده، مطمئن و مرفه تری تامین کنند. حق تصمیم گیری و حق تعیین سرنوشت حق مسلم، قانونی و طبیعی آذربایجانیها و هر ملت دیگری است. این حق تاکنون از طرف احزاب فارس، ملت فارس و دولت دیکتاتوری فارس به رسمیت شناخته نشده است و برای آذربایجانیها جهت رسیدن به این حق دمکراتیک و طبیعی راه و چاره ای جز مبارزه سخت و خونین نمانده است.

حق تشکیل دولت و کشور اولین بار در کنگره  صلح وستفالیا در سال 1648 برسمیت شناخته شد. بعد از قرار داد صلح وستفالیا ممالکی با واحدهای سیاسی و با مرزهای مشخص در قالب دولت – ملت شکل گرفتند.

 بر اساس قرارهای صلح وستفالیا هر ملتی حق حاکمیت مداوم در سرزمین خود را دارد و از نظر قوانین بین المللی تنها مرجع مشروع قانو نگذاری در قلمرو سرزمینهای خود می باشد. حاکمیت ملی در عصر جهانی شدن علیرغم بحرانها و کاهش نقش حاکمیت ملی کشورها هنوز جایگاه مهم و قانونی خودش را حفظ کرده است و ملتهای حاکم با تمام وسایل موجود از قدرت و اراده خود دفاع می کنند.

بعد از کنگره وستفالیا، کارل مارکس یکی از بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در دهه های شصت و هفتاد قرن نوزدهم برای کسب حق تعیین سرنوشت و استقلال ملتهای تحت ستم ایرلند، لهستان و هندوستان تلاشهای چشمگیری کرد. او برای این منظور صدها سخنرانی و مصاحیه ایراد نمود و مقالات زیادی نوشتت.(5) مارکس حل مسئله ملی و استقلال ملتها را به موضوع کار و فعالیت "انجمن بین المللی کارگران"تبدیل کرد و احزاب چپ بعد از مرگ مارکس، حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در پلاتفرم  سیاسی و حزبی خود گنجاندند.

انترناسیونال کمونیستی دوم یعنی کنگره بین المللی لندن در سال 1896، استقلال ملتها را در قطعنامه و قرار مهم خود تاکید نموده و اعلام کرد که: "کنگره اعلام میدارد که هوادار حق کامل کلیه ملل در تعیین سرنوشت خویش است و نسبت به کارگران هر کشوری که اکنون در زیر یوغ استبداد نظامی و ملی و غیره زجر می کشند اظهار همدردی می نماید".(6)

از اواخر قرن نوزده تاکنون کمتر حزب سوسیالیستی را میتوان یافت که حداقل حتی در حرف مدافع حق تعیین سرنوشت ملتها نباشد. حق تعیین سرنوشت ملل بعنوان مطالبه و حقی دمکراتیک، انسانی و ابتدائی حداقل در حرف طوری در میان گرایشات مختلف چپ و مدعی سوسیالیست پذیرفته شده که کمتر سوسیال شوونیستی اشکارا با این اصل مخالفت میکند.

مجمع عمومی سازمان ملل، سه سال پس از تأسیس سازمان ملل متحد یعنی در دهم دسامبر 1948 اعلامیه جهانی حقوق بشر را تصویب نمود و در این اعلامیه حقوق ملل تحت ستم  در ابهام کامل قرار داشت اما مبارزات استقلال طلبانه در سراسر جهان سازمان ملل را مجبور به تصویب قراری بسیار مهم کرد.

سازمان ملل در چهاردهم سپتامبر 1960 اعلامیه یا بیانیه اعطا استقلال را به تصویب رساند.(7) مجمع عمومی سازمان ملل در این بیانیه به حقوق بشر و برابری انسانها در زمینه های مختلف تاکید کرده است. بیانیه جهت برقراری صلح و ثبات درجهان از استقلال مردم و ملتهای بدون دولت حمایت کرده و خواهان استقلال ملتها از اسارت استعمار و اداره ثروت و اقتصاد  توسط خود ملتها شده است. این بیانیه استعمار را مانع صلح و پیشرفت جهان دانسته و خواهان پایان بدون قید و شرط سیستم مستعمراتی شده است. سازمان ملل در این بیانیه  از استقلال ملل تحت ستم و مللی که تمایل قوی به آزادی و استقلال دارند حمایت میکند.

 اعلامیه با بیانیه اعطا استقلال به ملل تحت ستم در هفت ماده به  دفاع از حقوق مردم و استقلال آنها از اسارت و سلطه بیگانگان می پردازد. بیانیه تسلط بیگانگان بر مردم را بر خلاف  صلح، حقوق بشر و منشور سازمان ملل می داند و از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، تعیین آزادانه سرنوشت سیاسی و اتخاذ آزادانه سیاستها در پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش حمایت می کند. 

 بیانیه به تعویق انداختن استقلال ملتها را به هر بهانه ای محکوم می کند. بیانیه هر گونه اقدام نظامی اشغالگران علیه مردم استقلال طلب را محکوم نمود و از حاکمیت صلح آمیز، استقلال و تمامیت ارضی ملتهای زیر ستم پشتیبانی می کند.

 بیانیه اقدامات فوری را در سرزمینهای "ملتهای بدون دولت"را میطلبد تا قدرت سیاسی به مردم آن سرزمین ها  منتقل شود. بیانیه در پایان از همه دولتها می خواهد مجری اعلامیه جهانی حقوق بشر و اعلامیه اعطا استقلال به ملتها  باشند و به حاکمیت سیاسی مردم و تمامیت اراضی آنها احترام بگذارند. 

 سازمان ملل متحد  مجددا در شانزدهم دسامبر 1966  بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر و بیانیه اعطا استقلال به مسئله ملتهای بدون دولت پرداخت و در این رابطه "میثاق های بین المللی حقوق سیاسی و مدنی" (8) را تصویب نمود و چند ماده از آن به مسئله ملتها  و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش اختصاص داد.  این مصوبه در بیست و سوم مارس 1976 رسمی و به مرحله اجرا گذاشته شد.

میثاقهای بین اللملی با شفافیت بیشتری مانند اعلامیه اعطا استقلال از حقوق ملل بدون دولت،  از حق ملل در تعیین سرنوشت  خودشان و استقلال ملتها بروشنی  و آشکاری حمایت کرده است. اما متاسفانه سازمان ملل و بسیاری از امضا کنندگان میثاقهای بین اللملی از اجرای اصول مربوط به حقوق ملل تحت ستم و بدون دولت سرپیچی کرده اند.

بخش یکم -  ماده اول حقوق سیاسی و مدنی میثاق بین المللی تاکید می کند که:

1- تمامی ملت­ها حق تشکیل دولت و کشور مستقل خویش یا حق تعیین سرنوشت خویش را دارند. آنها با توجه به این حق می توانند به طور آزادانه حقوق سیاسی خود را تعیین و شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود را تأمین کنند.

2- كليه‌ ملل‌ مي‌توانند براي‌ نيل‌ به‌ هدفهاي‌ خود در منابع‌ و ثروتهاي‌ طبيعي‌ خود بدون‌ لطمه زدن به تعهدات ناشي‌ از همكاري‌ اقتصادي‌ بين‌المللي‌ مبتني‌ بر منافع‌ مشترك‌ و حقوق‌ بين‌الملل‌ آزادانه‌ هر گونه‌ تصرفي‌ بنمايند. هیچ ملتی را در هیچ شرایطی نمی­توان از امکانات زندگی مخصوص به خود محروم کرد.

3- دولتهای عضو این میثاق، از جمله دولتهای مسئول اداره کشورهای مستعمره و تحت قیمومیت، باید در تحقق حق خودمختاری و احترام به این حق، طبق مقررات منشور ملل متحد، سرعت بخشند.

بنابر این استقلال ملی، تشکیل کشور و دولت مستقل حق قانونی هر ملتی است. استقلال و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حق قانونی و عادی ملت ترک هم میباشد. سوسیالیستها، کارگران و دیگر اقشار ستمدیده برای رهائی از استعمار، استثمار و رفع ستم ملی مبارزه میکنند. مبارزه برای رفع ستم ملی و تشکیل کشور مستقل بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه کارگران و زحمتکشان آذربایجان بوده و  مطالبه این دمکراتیک هیچ تناقضی با مبارزه و اهداف طبقاتی کارگران ندارد. به همین دلیل بسیاری از  احزاب کارگری و سوسیالیست بر خلاف سوسیال شونیستها از آغاز رشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و حق تعیین سرنوشت خویش دفاع کرده اند و آن را بعنوان یکی از مطالبات خود در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یعنی حق آزادی و اختیار یک ملت در جدائی از ملت غیر خودی و تشکیل دولت و کشور مستقل خودی. لذا از نظر سوسیالیستهای استقلال طلب تورک این حق شامل حال ملت ترک و یا هر ملت سرکوب شده دیگر هم می شود.

با توجه به موارد بالا، دستیابی  ملت تورک به حق تعیین سرنوشت تنها در استقلال آذربایجان جنوبی و جدائی آن از ایران عملی و امکان پذیر خواهد شد. استقلال و حاکمیت ملی حقی است انکار ناپذیر که مردم تورک از گذشته تاکنون بر آن پای فشرده و خون داده اند.

 

 حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد

از دیدگاه سوسیالیستی همه انسانها دارای حقوقی دمکراتیک از قبیل آزادی بیان، مطبوعات، اعتصاب، اعتراض، ایجاد تشکیلات، سقط جنین، حق طلاق، حق رای ، حق تحصیلرایگان و همگانی، لغو حکم اعدام و غیره هستند.  حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا مطالبه استقلال ملی هم یکی دیگر از حقوق دمکراتیکی می باشد که ارزش و اهمیت آن برای ملل تحت ستم و تحت سلطه  بیشتر از دیگر حقوق دمکراتیک میباشد.

ملل اسیر و تحت ستم برای بدست آوردن این حق دمکراتیک یعنی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی  فداکاریهای بی شمار، مبارزات سخت و خونینی کرده اند. تلاشها، زحمات، تلفات و خونهایی که انسانها برای کسب حق ملل در سرنوشت خویش تقدیم نموده اند چندین برابر بیشتر از همه خونهایی بوده که انسانها  بخاطر مطالبه مجموعه ای از حقوق دمکراتیک دیگر فدا کرده اند.

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و جنبش استقلال طلبانه آذربایجان بعنوان یک جنبش مترقی و آزادیخواهانه رابطه گسست ناپذیری با دموکراسی دارد. مبارزه برای استقلال به معنای مبارزه برای آزادی و دمکراسی است. آذربایجان مستقل دهها میلیون انسان را از زنجیرهای اسارت و سلطه ملت حاکم فارس آزاد و رها خواهد کرد. آذربایجان مستقل ستم ملی و بخشی از تبعیضها و ظلمهای که امروز به مردم  آذربایجان روا میشود برخواهد افکند و زمینه پیشروی اجتماعی را سرعت خواهد بخشید.

مبارزه ملی - دمکراتیک آذربایجان هر روز وسیعتر و عمومی تر میشود بطوریکه حتی بورژوازی ملی آذربایجان بر ضد ستمگری ملت حاکم  کم و بیش اعتراض نشان میدهد. حقوق دمکراتیک انسانها در تمامی زمینه ها و بهره مند شدن از آنها برای آزادیخواهان سوسیالیست همیشه قابل دفاع بوده و در عمل برای تحقق آنها وارد مبارزه شده اند.  کسب حقوق دمکراتیک و از جمله کست حق ملل در تعیین سرنوشت خویش بخشی از ظلمهای جامعه سرمایه داری را نابود میکنند و  پیشروی جنبش کارگری و سوسیالیستی را سرعت می بخشند.

در یک قرن گذشته کارگران و سوسیالستهای انقلابی آذربایجان از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی بعنوان مطالبه ای دمکراتیک قاطعانه حمایت کرده اند.  مطالبه رهایی ملی، بیش از هر قشر اجتماعی دیگر مطالبه کارگران  و زحمتکشان آذربایجان میباشد چون بیشترین فشار اشغالگری، استعمار، ستمهای ملی بر دوش کارگران آذربایجان استمبارزه برای حقوق دمکراتيک همواره يکی از مبارزات مهم کارگران و سوسیالیستها ها می باشد و در جریان همین مبارزات دمکراتیک توده زحمتکش برای سوسیالیسم تربیت میشوند مطالبه یا خواسته حق ملل درتعیین سرنوشت خویش مانند خواسته های دمکراتیک دیگر در جامعه سرمایه داری قابل وصول میباشد و زمینه را برای تحقق سوسیالیسم آماده تر میکند.  گرایشهای چپ دمکراتیک آذربایجان در تمام سطوح جامعه در صف مقدم  مبارزه برای دفاع  حقوق ملی، مطالبات دموکراتيک  قرار دارند. از نقطه نظر آنها نه تنها جنبش سوسياليستی هیچ تناقضي با مطالبات دمکراتیک و دمکراسي  ندارد بلکه در اصل سوسياليسم به معني تحقق حقوق دمکراتیک و دمکراسي همه جانبه و جامع می باشد.

مبارزه  رهائيبخش ملی جدا از مبارزه براي رهائي از ستم طبقاتي  نیست و مانند حلقه هاي يك زنجير در هم تنيده  شده اند. مبارزه برای استقلال آذربایجان بخشی از مبارزه سوسیالیستی کارگران آذربایجان می باشد. مطالبه استقلال ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش باید یکی از مطالبات مهم سیاسی و برنامه ای تشکلهای سوسیالیستی و کمونیستی آذربایجان باشد. سوسیالیستهای آذربایجان خود را موظف میدانند همیشه نیرو و سازماندهی کافی برای رهبری مبارزه دمکراتیک ملی، استحصال استقلال ملی و تشکیل دولت ملی و کشور قدرتمند آذربایجان اختصاص دهند تا این حق دمکراتیک را تثبیت و تضمین کنند.

 

دلایل اقتصادی مطالبه استقلال آذربایجان

اساس و پایه جنبش های استقلال طلبانه را ستم های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تشکیل می دهند. دولتها و رژیمهای تاکنونی ایران همیشه کوشیدند همزمان و موازی با استحکام قدرت مرکزی خود قدرت سیاسی، اقتصادی،  فرهنگی و اجتماعی آذربایجانیها  را در مناطق مختلف ایران بکاهند. از اینرو آذربایجان در حوزه اقتصادی از عدم توسعه متوازن و توزیع ناعادلانه ثروت در ایران رنج می برد.

تاکنون دولتهای اشغالگر سلطنتی و اسلامی به انواع شیوه ها از تمرکز و قدرتمندی اقتصادی آذربایجان ممانعت نموده و برای کاهش اهمیت تجاری و  صنعتی آذربایجان بطور قانونمند و سیستماتیک تلاش کرده اند و هدف و وجه عمده  سیاست گذاری های آنها تنزل نقش و اهمیت آذربایجان بوده است.

در گذشته آذربایجان یکی از عمده ترین مرکز تجاری بود ولی در دوران سلطنت پهلوی کم کم اهمیت خود را از دست داد و مرکز تجاری به تهران منتقل شد و صنایع ستگین مختلف از قبیل نساجی، ذوب آهن و غیره را در استانهای مرکزی تهران و اصفهان مستقر ساختند و  بتدریج مرکز ایران را به قلب تولید صنایع سنگین تبدیل کردند.

 طی  سالیان 1310 تا 1320 در آذربایجان جنوبی فقط  بیست تولیدی و در مرکز 132 کارخانه تولیدی بزرگ تاسیس شد. (9) به همین جهت آذربایجان نقش و اهمیت اقتصادی خود را از همان موفع از دست داد.

سیاستهای رژیم پهلوی با شدت تمام توسط جمهوری اسلامی ایران تعقیب شده و از طرف دولت محدودیتهای قانونی و حتی غیر قانونی فراوانی برای ممانعت از سرمایه گزاری در آذربایجان اعمال شده است.  دولت با افزایش مالیاتها سرمایه گزاران را از سرمایه گذاری در آذربایجان منصرف و مجبور به فرار ساخته است.  در عین حال جمهوری اسلامی در آذربایجان هیچ بودجه ای را برای سرمایه گذاری و دیگر فعالیتهای اقتصادی تخصیص نداده است.

دولتهای اسلامی و فارس صنایع  مادر و شرکتهای اقتصادی مهم را انحصاری و دولتی نمودند و بطور سیستماتیک مانع سرمایه گذاری های کلان،  خرد و سرمایه گذاریهای خصوصی در آذربایجان شده اند. جمهوری اسلامی ایران بیش از 80 درصد اقتصاد ایران را در کنترل و مالکیت سپاه پاسداران، وزارت خانه ها و دیگر ارگانهای جمهوری اسلامی در آورده است.  دولت اسلامی همه سرمایه ها  بویژه سرمایه های مالی، نفتی، صنایع نظامی، صنایع تولیدی، پتروشیمی، بانکی، تجارت داخلی، تجارت داخلی را در انحصار خود درآورده اند اما برای فریب مردم  همه این واقعیات را تحریف کرده و ادعا میکنند که تورکهای آذربایجان اقتصاد ایران را در دست دارند.

 کارل مارکس در باره ستم اقتصادی به ملل تحت ستم  نوشت: « دولت‌های اروپايی در کشورهای وابسته به خود، با قهر تمام صنايع را ريشه‌کن کردند، همان کاری که مثلاً انگلستان با صنعت ابريشم ايرلند کرد» او نوشت: "تنها صنعتی که در ايرلند رشد کرده بود، صنعت تابوت‌ سازی بود". (10)

اکنون آذربایجان جنوبی در شرایط ایرلند سابق بسر میبرد و صنایعی که در آذربایجان رشد نموده شامل صنایع آخوندی، خرافات سازی، مسجد سازی، صنایع ساختن طناب دار و صنایع مواد مخدر میباشند.

اگر امروز در نقطه ای از آذربایجان در پروژه ای سرمایه گذاری شود بی شک آن سرمایه گذاری نه بخاطر منافع ملت ترک بلکه برای غارت و چپاول ثروتهای زمینی و زیر زمینی آذربایجان، انتقال مواد معادن به مناطق فارس و تامین منافع ملی ملت فارس بوده است. اقتصاد آذربایجان و تمامی صنایع دستی و صنایع ماشینی آذربایجان، محصولات فراوان و متنوع کشاورزی آذربایجان، صنایع تولید مواد خام معادن  و تولیدات دامی آذربایجان همگی در خدمت و نیاز اقتصاد مرکز و منافع ملت فارس می باشند. به بیان دیگر اقتصاد آذربایجان از طریق دولت مرکزی فارس کنترل می شود و سیاستهای اقتصادی نه بر اساس نیازهای آذربایجان بلکه بر پایه نیازهای دولت حاکم طرح ریزی میشوند.

  دولت های سرمایه داری ایران بیشترین سهم از بودجه کشوری را به مناطق فارس اختصاص داده و صنایع مادر، پیشرفته، راههای ارتباطی، مراکز علمی، صنایع نظامی را در شهرهای فارس احداث کرده اند.

بنا به آمارهای دولتی بودجه بازسازی پنج استان آذربایجان کمتر از یک پنجم بودجه استان مرکزی بوده است ولی سهم آذربایجان بسیار کمتر از آن بوده که دولت ادعا نموده است.  تاکنون بخش قابل توجهی از بودجه های سالانه  آذربایجان به تعمیر و ساخنن مراکز خرافی، مساجد، زیارتگاهها و مراکز نظامی هزینه شده است.

 در حاکمیت اسلامی توزیع اعتبارات استانی کل آذربایجان جنوبی کمتر و در حدود نصف استان اصفهان و  یا تهران به تنهایی بوده است.(11) در این رابطه خبر آماری که از سانسور دولت اسلامی به بیرون درز نمود و بخشی از آذربایجایهای خفته را بیدار نمود و به مردم تکانهای سیاسی داد مبنی بر این بود که فقط در طی هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسجانی میزان سرمایه گذاری در استان کرمان 300 برابر بیش از سرمایه گذاری در تمامی استانهای آذربایجان جنوبی یعنی استان اردبیل ، استان همدان، استان زنجان، آذربایجان غربی و آذربایجانی شرقی بوده است.(12 )

در سالهای اخیر سرمایه گذاری در بخش ساختمانی، مواد غذایی، صنعتی و بخشهای دیگر تقریبا در حال توقف و رکورد شدیدی قرار داشتند. بسیاری از کارخانه های تولیدی کوچگ و بزرگ ورشکست شدند و یا درحال بحران و ورشکست شدن هستند.  در طول چهارده سال بعد از حاکمیت اسلامی آذربایحان از دومین رده صعنتی کشور به هفدمین رده سقوط کرد.(13)  رژیم اسلامی و راسیست ایران با ادامه سیاستهای تبعیض آمیز اقتصادی اکنون آذربایجان را به سطح پایین تر از آن هم تنزل داده است. در حال حاضر در صد بسیار کمی از واحدهای تولیدی و صنعتی در آذربایجان فعال هستند. در چنین وضعی نرخ بیکاری در آذربایجان به اوج خود رسیده و میلیونها کارگر بیکار فاقد درآمد هستند.  کارگران شاغل کارخانه های مختلف از دریافت حقوق و دستمزد محروم شده اند به همین جهت در سالیان گذشته یکی از دلایل اعتراضات کارگران آذربایجان  مطالبه حقوقهای معوقه بخاطر تعطیلی واحدهای تولیدی بوده است.

در آذربایجان رشد جمعیت نسبت معکوس با رشد سرمایه گذاری و صنایع دارد یعنی هر چه جمعیت آذربایجان بیشتر می شود از نسبت سرمایه گذاریها در بخشهای صعنتی و تولیدی کاسته می شود و نیروی کار ارزان و متخصص آذربایجان مجبور به ترک آذربایجان می شود.

یکی از نتایج ویرانی و ستم اقتصاد ی مهاجرت نیروی کار آذربایجان به مناطق و شهرهای فارس میباشد. مهاجرت ترکها از یکسو و انتقال و اسکان مردم فارس زبان توسط دولت، بافت جمعیتی را در آذربایجان به نفع ملت فارس تغییر داده است. افزایش تعداد فارسها در آذربایجان و یا مهاجرت ترکها به شهرهای فارس و ادغام ایندو ملت باعث تغییر تدریجی زبان ترکها به فارسی می شود.

در نتیجه سیاستهای اقتصادی بورزوا – شونیستهای ایران فقر، بیکاری، مهاجرت، اعتیاد، فحشا، آوارگی، بی مسکنی و دهها بدبختی دیگر نصیب میلیونها کارگر و دهفان آذربایجانی می شود و این ادعا که اقتصاد ایران در دست ترکهاست نمی تواند غیر از شوخی و خود فریبی چیز دیگری باشد.

ستم اقتصادی و ضعف اقتصادی آذربایجان، آسمیله و از خود بیگانه شدن ترکها را تشدید کرده  است. کاهش نفوذ و فدرت اقتصادی آذربایجانیها و تبعیضها باعث رانده شدن تورکها از امور سیاسی و دولتی در ایران شده است. ستم اقتصادی عواقب و تاثیرات جانبی منفی و زیادی بر علیه مردم آذربایجان و زندگی آنان دارد. آذربایجانیها برای پایان دادن به نابرابری، ستم افتصادی و کسب استقلال اقتصادی چاره ای جز جدایی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند.

 

دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان  

یکی از مهمترین پایه های هستی و موجودیت ترکها، زبان و فرهنگ آنهاست. دشمن برای نابودی ملت ترک پایه مهم و مستحکم  آن یعنی زبان و فرهنگ ترکی را مورد هدف و تعرض قرار داده استاشغالگران برای تحقق پروژه ملت سازی و تشکیل ملت واحد فارس در ایران دست به قتل عام معنوی و ژنو ساید فرهنگی و زبانی زده اند.

رژیمهای حاکم فارس به منظور ایجاد هویت ملی واحد فارس نهادها و وزراتخانه های مختلفی را ایجاد کرده اند.  آنها سیستم آموزشی وسیعی را ایجاد نموده اند و زبان فارسی را به زبان رسمی آموزش، مکاتبات اداری و غیراداری و مطبوعات کشور تبدیل کرده اند تا فارسها زبان پارسی را پاس بدارند و تورک ها زبان تورکی را ترک بکنند.

دولتهای فارس برای گسترش زبان فارسی در ایران و جهان بودجه های بزرگی اختصاص داده و فرهنگستان و سازمانهای مشابه زیادی بوجود آورده اند. آنها برنامه های رادیو و تلویزیونی به زبان فارسی پخش کرده و مردم ترک را از رادیو و تلویزیون و تکنولوژی صوتی و تصویری محروم کرده اند. زبان تورکی در ایران نه تنها زبان رسمی نیست بلکه آن را گویش محلی نام برده و آموزش به زبان ترکی، نشر مطبوعات و کتابهای ترکی را اکیدا ممنوع کرده اند. تاکنون استعمارگران مانع بکارگیری زبان ترکی بعنوان یک زبان علمی در رشته های ریاضیات، جبر، هندسه، شیمی، فیزیک، سیاست، جامعه شناسی و غیره شده اند تا امحا آن را تسریع کنند.

حکومتهای اشغالگر ایران با جبر، زور و ایحاد جوی سنگین ترکی صحبت کردن در ادارات دولتی و مدارس را ممنوع کرده اند و در فرهنگ عمومی مردم زبان تورکی و صحبت به زبان تورکی را به چیزی شرمگین و پست تبدیل نموده اند.

دولتهای فارس در ایران شعر، موسیقی، آواز، رقص، صنعت فیلم، تئاتر، نمایشنامه و ادبیات ترکی را به مرز نابودی کشانده اند، لباسهای ملی و محلی را ممنوع  و نابود نموده اند، سنتها و رسوم آذربایجانی را از زندگی و باورهای مردم پاک کرده اند، نویسندگان و شاعران فارس مانند فردوسی و سعدی را در بین آذربایجانیها مقدس کرده اند و در یک سده گذشته روح و مغز ترکها را با حفظ  کردن اشعار خرافی و راسیستی آنها مسموم، آزار و شکنجه داده اند. اگر اغراق نباشد هیچ فارس زبانی حاضر نیست یک ساعت از وقت خود را برای آموزش زبان ترکی صرف کند ولی در این مدت طولانی میلیونها تورک را مجبور ساختند هر ساله هزاران ساعت از وفت مفید خود را صرف آموزش زبان بیگانه و بی اهمیت فارسی تلف کنند و انرژی عظیم و وقت پر ارزش خودشان را هدر دهند.

در تمام دوران حاکمیت فارسها،  مدرسه برای همه کودکان و بچه های آذربایجان دنیای هراس آور، زندان و جای ترس و وحشت بوده است. در این مدت کودکان معلمین را شکنجه گر خودشان دانسته و آموزش و تحصیل به زبان فارسی را از بدترین نوع شکنجه ها تعریف نموده اند. تفکر و احساس درونی هر ترکی از لحظه های یادگیری و آموزش فارسی چیزی جز آزار و شکنجه روحی و جسمی نبوده است. تحمیل زبان و فرهنگ فارسها به مردم آذربایجان توسط فاشیستهای بورژوازی فارس نه تنها جنایت بلکه ما فوق جنایات انسانی محسوب می شوند.

تاکنون دشمن از هر سو به فرهنگ و زبان تورکی یورش برده است و حتی تحمل اسامی ترکی را نداشته و اسامی ترکی کودکان، اسامی ترکی روستاها، مناطق، شهرها، کوچه ها ، محله ها، کوهها، رودخانه ها، جزایر دریاچه پر آب و سابق ارومیه را به فارسی و اسلامی تغییر داده و اسامی ترکی را ممنوع اعلام کرده اند.

 اشغالگران جبهه های زیادی را بر ضد فرهنگ تورکی آذربایجان باز نموده اند و در تخریب آثار باستانی و تاریخی آذربایجان لحظه ای بیکار ننشسته و برای تکمیل جنایات خود به تحریف تاریخ آذربایجان، زبان و فرهنگ آذربایجان پرداخته اند.

اینها فقط گوشه ای بسیار کوچک از سیاستهای تورک ستیزی و آسیملاسیون فرهنگی سرمایه داران راسیست دولتهای فارس در ایران بوده اند. اکنون ما در لحظه حساس و تعیین کننده ای قرار گرفته ایم. آذربایجانیها با سرعت و شدت بیش از پیش پروسه فارس شدن اجباری را طی می کنند. نسل جوان به راحتی و بسرعت فارسیزه می شود و در دایره بسته "ازخود بیگانگی"ملی و فرهنگی چرخ می زند. اگر عکس العملی جدی و انقلابی روی ندهد، اگر مردم آذربایجان بر ضد دولتهای اشغالگر فارس بپا نخیزند طولی نخواهد کشید که زبان اکثریت ترکهای آذربایجان به فارسی تبدیل خواهد شد.

 سیاستها و مواضع سوسیالیستها در ضدیت با اهداف و سیاستهای آسمیلاسیون و تورک زدایی رژیمهای حاکم ایران قرار دارند.   سوسیالیستها خود را تنها در عرصه مبارزه طبقاتی تعریف نمیکنند. آنها با همه مظالم اجتماعی مبارزه میکنند.سوسیالیستها نمیتوانند محرومیت زبانی و فرهنگی دهها میلیون آذربایجانی را لحظه ای تحمل کنند. سوسیالیستها در برابر محرومیت و عدم پرداخت یکساعت یا یک روز کارگری دست به اعتراض و مبارزه میزنند، در اینصورت سوسیالیستها چگونه میتوانند در برابر محرومیتهای زبانی و فرهنگی دهها میلیون تورک آذربایجانی که نزدیک به یک قرن از زبان و فرهنگ خود محروم شده اند سکوت کنند.

یک قرن تلاش، مبارزه و جانفشانی به همه سوسیالیستها اثبات کرده است که اشغالگران فاشیست نمی توانند و نمی خواهند مطالبات فرهنگی مردم آذربایجان را برآورده کرده و دست از تبعیض، تحقیر و نابرابریهای ملی بردارند. از این رو مردم آذربایجان نباید وقت کشی کرده و زمان را از دست بدهند. تلاش و انرژی آذربایجانیها نباید بیش از این هدر رود. مردم آذربایجان برای رسمی شدن زبان تورکی آذربایجانی و حقظ و غنای زبان و فرهنگ شان چاره ای جز جدایی از ایران و استقلال ملی آذربایجان ندارد.

اگر تحقق استقلال ملی در نجات آذربایجان اندکی تاخیر کند زبان و فرهنگ ترکهای آذری در آذربایجان جنوبی منقرض خواهد شد

 

دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان

ستم ملی تنها به ستم های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی محدود نمی شود. ستم سیاسی یکی از ارگان و یا بخشی از ستم و تبعیضهای ملی است که به خشن ترین شیوه ها به ملت ترک تحمیل شده است.

قبل از رژیم های فارس و دودمان پهلوی طبقه فئودال، خانها و حاکمان شهرهای آذربایجان در ساختار سیاسی آذربایجان نقش و جایگاه مهمی داشتند. در عصر  صفوی و قاجار طبقه قدرتمند زمینداران در راس هرم قدرت آذربایجان قرار داشتند و حاکمان فارس هیچگونه قدرت تصمیم گیری و اجرایی در آذربایجان نداشتند.

بعد از سردار سپه شدن رضا خان در سوم اسفند سال 1299 و بقدرت رسیدن رضا خان در سال 1304 ساختار سیاسی در آذربایجان تغییر نمود. رضا خان برای ایجاد نظمی نوین و اعمال قدرت مطلقه و بلامنازع خود به اصلاحات اداری، نظامی، اقتصادی و اجتماعی دست زد.  او شیوه ملوک الطوایفی را محدود کرد و دولت مرکزی قدرتمندی ایجاد کرد. با تحکیم قدرت حکومت مرکزی و گسترش نیروهای نظامی و ارتش نوین بتدریج از قدرت عشایر، خانها و فئودالها در صحنه سیاسی آذربایجان کاسته شد. در آن شرایط عوامل مختلفی مانند رشد سرمایه داری و صنایع، ایجاد سیستم آموزش تازه، مهاجرت به شهرها و اجرای سیاست آسمیلاسیون به تقویت حاکمیت دولت مرکزی و به ضرر جاکمیت سیاسی خوانین و حاکمان آذربایجان کمک کردند.

در مدت کوتاهی بعد از شکل گیری نظام دولت مرکزی فارس، ملت تورک از سیاست و قدرت سیاسی کنار گذاشته شدند. حذف تورکهای آذربایجان از قدرت سیاسی ایران به سیاست و استراتژی رسمی دولت و حکومت ایران تبدیل شد و هر حرکت سیاسی را در آذربایجان بشدت سرکوب شد. پیشتر جنبش آزادیستان برهبری شیخ محمد خیابانی سرکوب شده و ملت تورک از قدرت سیاسی به حاشیه رانده شده بود.

حاکمیت و دولت مرکزی ملت فارس برای یکدست کردن قدرت خویش جنبش جنگل در شمال، جنبش عربها و شیخ خزعل در جنوب، جنبش کلنل محمد تقی خان پسیان، جنبش بلوچها و جنبش اسماعیل آقا سمیتکو را سرکوب کرد.

با آغاز جنگ جهانی دوم رضا شاه در سال 1320 توسط اتحاد شوروی و انگلیس از قدرت و صحنه سیاسی ایران حذف شد. دولت و حکومت متمرکز و استبدادی در ایران به ضعف و بحران افتاد. ضعف و ناتوانی حاکمیت ملت فارس در واقع امکان و فرصت رشد و قدرتمندی ملت تورک بود.

با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین، اوضاع سیاسی ایران تغییر کرد و مردم آذربایجان امکان فعالیت سیاسی پیدا کردند. مردم برای از بین بردن ظلم و ستم اربابان و فئودالها به قیام برخاستند. مردم آذربایجان برای نابودی نظام فئودالی و کسب قدرت و اقتدار سیاسی خود در آذربایجان به جنگ مسلحانه روی آوردند.  در آن شرایط فرقه دمکرات آذربایجان با اراده استوار سوسیالیستها وکمونیستهای با تجربه و رزمنده ای مانند جعفر پیشه وری تشکیل شد.  فرقه دمکرات و نیروهای مسلح آن بعد از تسخیر شهرها و بیرون ریختن اشغالگران،  قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی بدست گرفتند. مردم آذربایجان با بدست گرفتن حاکمیت سیاسی در آذربایجان، یکسال بر سرنوشت خودشان حاکم شدند. دولت ملی و چپ گرای آذربایجان علیرغم مشکلات زیاد، تغییرات جدی و بنیادی در عرصه زمینه های سیاسی، ارگانهای دولتی، تشکیلاتی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراوانی را ایجاد نمود. بلاخره جمهوری دمکراتیک آذربایجان در مقابل تهدیدات و تهاجمات نظامی دولت ایران یک سال دوام آورد. دشمن اشغالگر، حاکمیت و قدرت سیاسی ترکها را در بیست و یک آذر سال 1325درهم کوبید و بیش از چهل هزار آذربایجانی را قتل عام نموده و دهها هزار نفر زخمی، دستگیر، پناهنده و آواره شدند

بعد از اشغال مجدد آذربایجان، هر نوع فعالیت سیاسی و تشکیل هر حزب یا گروه سیاسی آذربایجانی ممنوع شد. تا سال 1357  صحبت کردن از آذربایجان، حقوق ملی با زندان، شکنجه و اعدام همراه بود. در دوران حاکمیت شاهنشاهی ترکها در حاکمیت سیاسی ایران هیچ قدرتی نداشتند و ملت فارس بر سرنوشت و زندگی مردم آذربایجان تصمیم میگرفتند و خط و مشی ترک ستیزی و استعماری خود را پیش می بردند.

 در دوران شاهنشاهی پهلوی، آذربایجانیها از لحاظ فکری، سیاسی و تشکیلاتی آنچنان سرکوب و منکوب شده بودند که نتواستند حتی در شرایط و فضای دمکراتیک سال 1357 کمر راست کرده و احزاب سیاسی خود را سازمان دهند.  در نتیجه مردم آذربایجان بعلت نداشتن احزاب مستقل سیاسی و آذربایجانی نتواستند با خط مشی مستقل در صحنه سیاست ایران و آذربایجان ظاهر شوند و از منافع ملی و زحمتکشان محروم آذربایجان دفاع کنند.

در نتیجه سیاستهای آسمیلاسیون سلسله پهلوی، بسیاری از ترکها از خود بیگانه شدند و هویت ملی خود را از دست دادند. در جریان انقلاب 1357 ترکها به جای تشکیل احزاب آذربایجانی و اعلام استقلال آذربایجان، به دنبال سرمایه داران فاشیست اسلامی- فارس روانه شدند و جوانان آذربایجان برای حفظ حاکمیت اشغالگران و حفظ تمامیت ارضی ایران حزب فقط حزب الله گویان به جبهه های کردستان و عراق روانه شدند و جانشان را فدای منافع سیستم سرمایه داری، فاشیسم ایرانی و اسلامی کردند

در طول حاکمیت جمهوری اسلامی، آذربایجان همچنان اشغالی ماند و جمهوری اسلامی سیاست همانند سازی را شدیدتر از دوران پهلوی تعقیب نموده است. تحت حاکمیت جنایتکاران اسلامی تورکها از آزادی های  سیاسی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمعات اعتراضی و آزادی تشکل محروم شده اند و بکلی از تصمیم گری و سیاستگذاری در آذربایجان جنوبی و ایران بدور ماندند.

 در اوایل انقلاب اسلامی شریعتمداری و جناح او که همگی ایرانی گرا و از متحدان دولت فاشیست ایران بودند به رقابت و جنگ قدرت با خمینی پرداخته و بر سر حدود اختيارات رهبري،  ولايت فقه و اصل صد و ده قانون اساسی به دعوا پرداختند. شریعتمداری و حزب خلق مسلمان ایران برای تقویت خود در برابر خمینی و حزب جمهوری اسلامی ایران، به مردم آذربایجان متوسل شدند.  آنها با تاخیر زیاد و اجبارا برای جلب حمایت ترکها به حداقل و اندک حقوق فرهنگی آذربایجانیها اشاره نمودند و توانستند مردم تبریز را به دنبال خود بکشند.

شریعتمداری در کمتر از چند هفته عقب نشست و خودمختاری فرهنگی را هم جایز و لایق آذربایجانیها ندانست.(14)  او خواهان آرامش و سکوت آذربایجان شد (15) و ملت ترک از صحنه مبارزه سیاسی حذف شد. 

مردم تورک زبان و نمایندگان واقعی آنها در دوران حاکمیت اسلامی حق حضور و شرکت در نهادهای تصمیم گیری مانند ارگانهای رهبری و قانونگذاری را نداشتند تا سیاستهای ملی خودشان را به کرسی بنشاند. در دوران سیاه اسلامی و دینی حتی ترکهای صاحب منصب و قابل اعتماد رژیم  هم حق صحبت کردن از آذربایجان را نداشته اند. آقای چهرگانی با مدرک دکترای ادبیات و زبان فارسی از خدمتگذاران دولت اسلامی ایران بود.  او سالیان طولانی زندگی خود را  در خدمت جمهوری اسلامی  گذرانده و برای حفظ تمامیت ارضی ایران جانفشانیهای زیادی کرده و هنوز هم برآن باور است. (16) او داوطلبانه عمری را در جبهه های جنگ علیه عراق و "صدام یزید"جنگید و بارها  زخمی شد. (17) چهرگانی به هر شیوه ای وفاداری خود را به "امام – نظام – اسلام "و ایران نشان داد ولی او فقط بخاطر دفاع از اصل پانزدهم قانون اساسی و تدریس زبان ترکی اجازه نیافت وارد مجلس اسلامی شود.

همچنین آفای اعلمی نماینده ای که سه دهه در خدمت رژیم فاشیست اسلامی و سرمایه داری ایران بوده و شریک تمامی جنایات رژیم اسلامی علیه مردم آذربایجان بود. اعلمی فقط بخاطر انتقاد از سرکوب خشن قیام ملت ترک در خرداد سال 1385 صدایش را در مجلس قطع نموده و بعد از تهدیدات زیاد صلاحیت اش را برای کاندیداتوری مجلس هشتم و ریاست جمهوری ایران رد نمودند.

مردم آذربایجان در طول حاکمیت ملت فارس اجازه نیافتند بطور مستقل، با حضور احزاب سیاسی آذربایجانی، با برنامه و یا اهداف مستقل آذربایحانی در دولت و حاکمیت ملت حاکم فارس شرکت کنند.

 سیاست تا حدودی به معنای هنر و روش مدیریت امور عمومی، رهبری منافع طبقه یا ملتی خاص در یک کشور از طریق سازماندهی قدرت و در عین حال بکار بردن قدرت توسط احزاب سیاسی جهت دستیابی به اهداف سیاسی معین میباشد. با توجه به چنین تعریفی، آذربایجانیها در دوران حاکمیت فارسها در دوران شاه و جمهوری اسلامی فاقد احزاب سیاسی و تشکل مستقل بوده اند و در قدرت سیاسی حضور و نقشی نداشته اند که منافع ملی و منافع طبقاتی آذربایجانیها را نمایندگی، مدیریت و رهبری کنند.  ترکها و رهبران سیاسی آنها در ایران مجاز نبودند مانند فارسها بطور متوازن در صحنه سیاست و قدرت ایران دخیل شوند و با داشتن کرسیهای برابر، اهداف سیاسی معین را در دفاع از منافع ملی ترکهای آذربایجان پیش ببرند.

 آذزبایجانیها تاکنون حتی یک کرسی با عنوان آذربایجان در دستگاهای دولتی و اداری تحت حاکمیت ملت فارس نداشته اند تا با خط مشی و قواعد مستقل خودشان در روند تصمیم گیریها و سیاست گذاریها  شرکت و یا تاثیر داشته باشند. کاملا طبیعی است که ملتی که زبانش ممنوع باشد ، ملتی که از اولیه ترین حق ملی محروم باشد امکان ندارد از حقوق سیاسی بهره مند شود و بتواند در سیاست دخالت کند.

 ایرانیان برای فریب آذربایجانیها ادعا می کنند که ترکها  پست های کلیدی را در حاکمیت و دولت ایران در دست دارند و برای اثبات ادعای خود به نقش جنایتکارانی چون خامنه ای، موسوی، ملا حسنی، خلخالی و غیره اتکا میکنند. اما آنها روشن نمیکنند که خامنه ایها به نمایندگی از جانب کدام تشکیلات و حزب آذربایجانی و با چه برنامه و پلاتفرم آذربایجانی در دولت حضور دارند؟

 آنها مشخص نمیکنند که ترکها با بدست گرفتن چه مناطقی از جغراقیای آذربایجان و رهبری کدام ارگانهای سیاسی، اداری، سیاستگذاری، قضائی، اجرائی و نظامی آذربایجان در حاکمیت و دولت ایران شرکت دارند؟

 این گروهها نمی گویند که اگر خامنه ای یا ملا حسنی یکی از حداقل مطالبات ترکها مثلا رسمی شدن زبان ترکی در ایران را خواستار باشند چه بلایی به سرشان خواهند آورد.

ترکها و رهبران سیاسی آذربایجان بخوبی میدانند که حسنی ها و خامنه ایها انسانهایی خود فروخته و از خود بیگانه ای هستند که به خدمت دولت  بورژوازی، فاشیسم اسلامی - فارس در آمده اند و مجری سیاستها و برنامه های سرمایه داری و راسیستی ملت فارس بشمار می روند. اگر تمامی پستهای کلیدی سیستم فاشیستی ایران بدست هزاران ترک سپرده شوند باز ماهیت شوونیستی - راسیستی آن سیستم تغییر نخواهد کرد و ترکها به آلت دست دولت فارس تبدیل شده و وسیله  سرکوب ملت ترک خواهند بود. سرمایه داران شوونیست ایران در طول حاکمیت خود از وجود طلایی ترکهای خود فروش و از خود بیگانه، برای اجرای سیاستهای  بورژوائی، شوونیستی و آسمیلاسیون بخوبی سود جستند.

آذربایجانیها اکنون بعد از تحمل دهها سال تبعیضهای سیاسی به میدان نبرد سیاسی وارد شده تا حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست بگیرد و سرنوشت خود را خودش رقم زند. مردم آذربایجان در تجربه مبارزاتی دریافتند که آنها بدون کسب کامل قدرت سیاسی و استقلال ملی آذربایجان نمی توانند تغییرات اساسی در زمینه های اقتصادی، رفاهی، فرهنگی و اجتماعی ایجاد کنند.

 سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی مبارزه سخت و بی امانی را با اشغالگران و دولت فارس پیش می برند چونکه استقلال آذربایجان، تشکیل دولت و بدست گرفتن قدرت سیاسی ضامن آزادی، برابری و پیشرفت آذربایحان می باشند.

اگر ترکهای آذری قدرت سیاسی را در آذربایجان جنوبی به کف نیاورند باید برای لحظه نابودی ملت ترک شمارش معکوس را شروع کنند.

 

استقلال آذربایجان جنوبی ممکن و عملی است

افراد و گروههای مخالف استقلال،  آگاهانه یا نا آگاهانه همصدا با دشمن آشتی ناپذیر هزار و یک دلیل در مخالفت با استقلال آذربایجان مطرح میکنند. نتیجه و یا هدف همه مخالفتها دشمنی با آزادی ملی تورکها و در بند نگه داشتن آذربایجان در اشغال ایران است. اما امروز مردم به سطحی از شعور ملی و طبقاتی رسیدند که هیچ دلیلی نمی تواند آذربایجان را از مسیر استقلال منحرف سازد.

تاريخ آذربایجان از بدو اشغال تاكنون همواره با تلاش براي استقلال ملی همراه بوده است. بخشی از سوسیالیستهای آذربایجان  عمیقا  میدانند که استقلال راهی است که ترکهای آذری باید آن را دیر یا زود طی کنند تا آزادی خود را بدست آورند.

ملت ترک تمامی شرایط  و زمینه های عینی سیاسی و بین المللی را برای عملی نمودن مطالبه استقلال ملی را دارد. امروز تحقق استقلال ملی بیشتر به تحرک و اقدام مردم آذربایجان بستگی دارد. مردم باید تصمیم بگیرند که آیا می خواهند در اسارت و در زیر فرمان و اراده بیگانگان زندگی کنند یا خود برخود حاکمیت کنند.

وظیفه پیشروان استقلال طلب می تواند در تصمیم درست مردم تاثیر بسزایی داشته باشد. مردم آذربایجان اگر منافع ملی خود را بشناسند اعتماد به نفس ملی آنها ارتقا یافته و برای استقلال خواهند جنگید تا از موقعیت تو سری خوری، آلت خنده و جوک شدن ملت فارس در آمده و به ملت سرافراز قدرتمندی تبدیل شود

بسیاری از ملتها وطن خود را در طی سه یا چهار دهه از ویرانی و فقر به سطح ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل نمودند. آذربایجان جنوبی هم می تواند مانند آنها به کشوری مدرن، مرفه  تبدیل شود.  چونکه آذربایجان جنوبی از مناسب ترین شرایط زندگی برخوردار بوده و سرزمینی ثروتمند و غنی میباشد.

 آذربایجان جنوبی با جمعیت بومی 20 - 25 میلیونی و با مساحتی بیش از صد و چهل هزار کیلومتر مربع متشکل از هفت استان آذربایجان شرقی، همدان، زنجان، قزوین، اردبیل و بخش وسیعی از آذربایجان غربی، بخش شمالی استان گیلان و بخشی از استان مرکزی می باشد.

دهها میلیون تآذربایجانی در بیش از 180 شهر و در هزاران روستای کوجک و بزرگ زندگی میکنند و هفت میلیون ترک، تهران و کرج را از سوی قزوین به آذربایجان پیوند زده اند که شامل مناطق صنعتی می باشند.

از نظر طبیعی آذربایجان جنوبی مانند آذربایجان شمالی در حاشیه دریای خزر واقع شده و مزایای دریای خزر شامل آذربایجان جنوبی هم می شود. آذربایجان جنوبی از طریق دریا با روسیه و کشورهای ساحلی خزر مرتبط شده و ازطریق ترکیه به اروپا متصل می شود.

  آذربایجان جنوبی دارای صنایع ماشین سازی، صنایع سنگین، صنایع غذایی، قند و شکر، لوازم الکتریکی، سیمان و غیره است.

آذربایجان جنوبی از نظر تنوع منابع معدنی جزو مناطق ثروتمند جهان میباشد و معادن فلزی، غیر فلزی و منابع انرژی زیادی هستند که هنوز اشغالگران نتوانستند آنها را به تمامی به غارت ببرند. (19)

 مجتمع مس سونگون با ذخایری بیش از هفت میلیارد تن یکی از معادن بزرگ مس آذربایجان می باشد. آذربایجان جنوبی بزرگترین معادن طلا مانند داشکسن، معادن طلای خاروانا، تکاب و غیره را دارد.

آذربایجان در روی ثروت قرار گرفته و دارای معادنی چون معادن سرب و روی زنجان، برم زنجان، و كائولن مرند، سنگ تراور تن آذرشهر، نفيلين سينیت كليبر، سنگ مرمر اروميه و قروه، خاك‌ چيني و صدها معدن و ذخایر بی پایان دیگر است که درصورت بهره برداری درآمدی بسیار بیش ازنفت ایران امروزی را دارد.

 ميزان ذخاير نفت در دشت مغان حدود سه تا پنج ميليارد بشكه نفت پيش‌بيني شده است. در مناطق شمالی آذربایجان جنوبی  یعنی در دریای خزر ذخایر نفتی آذربایجان جنوبی هنوز دست نخورده است.

این سرزمین دارای آب هوای مناسب، زمین های پربار و باغهای حاصلخیزمی باشد. آذربایجان علاوه بر داشتن کوههای بلند و زیبا دارای زمينهای زيركشت و قابل کشت وسیعی دارد. آذربایجان دارای دهها رودخانه کوچک و بزرگ  و ده سد بزرگ با ظرفیتهای بالایی ازتولیدی برق می باشند.

 آذربايجان جنوبی فقط پنج ميليون هكتار زمین زیر کشت دارد که برابر با کل زمین های زیر کشت ژاپن و یک سوم زمین های زیر کشت کل ایران می باشد. (20)

آذربایجان به علت برخورداری از قابلیتهای کشاورزی و آب و خاک مساعد محصولات کشاورزی با کیفیت و مرغوبی را می تواند تحویل بازارهای جهانی دهد. با صعنتی نمودن کشاورزی، اختصاص نیروی انسانی ماهر و متخصص میتوان کشاورزی آذربایجان را توسعه و بخش وسیعی از مردم را در این بخش شاغل نمود.

 آذربايجان جنوبی در زمينه توليد سيب درختي، انگور و انواع ديگر ميوه ها و محصولات زراعي جايگاه ويژه‌ ای دارد که طبیعتا صنعتی کردن کشاورزی کیفیت محصولات کشاورزی و در نتیجه رشد افتصادی را افزایش  میدهد.  به علت داشتن محصولات کشاورزی فراوان در آذربایجان می توان  صدها کارخانه مواد غذایی، آب میوه ها، مشروبات الکلی و غیر الکلی ایجاد نمود. اگر برنامه ریزی و پروژه های علمی و درستی درآذربایجان بکار گرفته شوند تنها با در آمدهای محصولات کشاورزی مردم آذربایجان مرفه تر ازامروز زندگی میکنند.

آذربایجان مراتع وسیعی برای دامپروری دارد که با مدرنیزه نمودن دامپروری نه تنها لبنیات و گوشت کشور بلکه با صادر کردن آنها در آمد کلانی نصیب آذربایجان می شود.

 اکنون بسیاری از محصولات کشاورزی، صنایع دستی و فرش آذربایجان بنام پرشین و فارس در بازارهای جهانی فروخنه شده و به جیب سرمایه داران و دولت ایران میرود. درصورت استقلال بر خلاف امروز درآمد محصولات به آذربایجان جاری خواهد شد.

 آذربایجان جنوبی دروازه ورود به اروپا و در مسیر ترانزیت غرب میباشد. آذربایجان ازجاذبه های گردشگری زیادی برخوردار است که با استقلال ودرهم پیچیدن بساط قوانین پوسیده اسلامی، به یکی از کشورهای توریستی جهان تبدیل خواهد شد.

آذربایجان غنی و پتانسیل و ظرفیت رشد زیادی دارد. سیستم حاکم در ایران از امکانات، ظرفیتها و توانائیهای داخلی آذربایجان  و حتی از اوضاع دوستان بین المللی آذربایجان بخوبی اطلاع دارد. به همین جهت آنها استقلال آذربایجان را هر لحظه ممکن میدانند.

 مردم آذربایجان بیش از گذشته به شعور و آگاهی ملی دست یافته است. آنها از تجربه ها و مبارزات ملی ملتهای مختلف جهان و استقلال یافته درس گرفته اند و به سازماندهی مبارزات توده ای و تشیکلاتی اقدام نموده اند. اکنون مبارزه مردم آذربایجان خودبخودی، بی شکل و بدون رهبری نیست. در چند دهه گذشته احزاب و سازمانهای مختلفی شکل گرفته اند. ملت ترک در مبارزه با اشغالگران حاکم بر ایران تنها نیست و با ملتهای تحت ستم  کرد، عرب، بلوچ و ترکمن و غیره همسو و در  سنگر و جبهه ای واحد گرفته است. در آذربایجان جنبشهای زنان، کارگران، جوانان از مطلبات ملی حمایت کرده و همه مبارزات مبارزات و جنبشهای اجتماعی از رفع ستم ملی و مطالبه حق ملل در تعیین سرنوشت خویش پشتیبانی میکنند.

مبارزه ملی و رهایی بخش آذربایجانها درحصار مرزهای ایران حبس نشده است. سازمانها بین المللی و کشورهای غربی از مبارزات آزادیخوانه آذربایجانیها و ملل تحت ستم در ایران حمایت میکنند. مردم آذربایجان شمالی  و ترکیه به سرنوشت ترکهای آذربایجان جنوبی بی تفاوت نیستند و در کنار آنها قرار دارند.

مردم آذربایجان رهبران و احزاب سیاسی متفاوتی دارد و در سطح داخلی، بین المللی و کشورهای همسایه متحدین زیادی دارد. اما دولت اسلامی ایران در سطح داخلی و خارجی در انزوا و بحران عمیق سیاسی و اقتصادی قرار دارد. اکثر کشورهای جهان بویژه کشورهای غربی  از دولت اسلامی ایران دل خوشی ندارند و برای سرنگونی فاشیسم اسلامی در ایران تلاش میکنند. تضعیف   اسلام افراطی، سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، تجزیه ایران به کشورهای کوچک به نفع کشورهای غربی و به نفع صلح منطقه ای است. 

دشمن میداند که نه تنها سیاست اسمیلاسیون با شکست مواجه شده بلکه با استقلال آذربایجان، "امپراطوری"ایران متلاشی خواهد شد و ملتهای کرد، بلوچ، ترکمن، عرب، لر و بختیاری استقلال خود را اعلام خواهند نمود.

به همین جهت دشمن به سرکوب عریان، دستگیریهای وسیع، زندانی وشکنجه های قرون وسطائی مردم ،کشتار، اعدام های آشکار و مخفی و ترورفعالین سیاسی تورک و ملل زیر ستم متوسل شده  است. در عین حال اشغالگران و روشنفکران وابسته هزاران دلیل برای منصرف نمودن ترکها از کسب استقلال تئوریزه میکنند.

آذربایجانیها از سرکوبها، تهدیدها، سمپاشیهای افکار شونیستی و اشغالگرانه هراسی نداشته و مایوس نخواهند شد.  این وضعیت اسفناک قطعا تغییر خواهد کرد.  سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان مصممانه تاکید می کنند که ترکهای آذری بهتر از دیگران می توانند برای خودشان تصمیم بگیرند. سوسیالیستها بر این باورند که ترکها کمتر از دیگر ملتها نیستند و برای مستقل شدن هیچ چیزی کم ندارند. آنها صرف نظر از دلایل و مباحثات نظری، اقتصادی و سیاسی با واقع گرایی به واقعیات دنیا بر خورد میکنند و بر همین اساس فکر میکنند که اگر مردمان چند هزار نفری و یا یکی دو میلیون نفری در جزایری کوچک، فقیر و دور افتاده اقیانوسها و یا مردمان محروم سرزمینهای خشک امریکای لاتین و افریقا توانستند کشور و دولت ملی خود را تشکیل دهند پس ترکها هم می توانند در سرزمین بزرگ، پرجمعیت، غتی و ثروتمند آذربایجان کشور و دولت مستقل خود را بنا کنند و قطعا هم بدون هیچ شک و واهمه ای بنا خواهند کرد.

     

ناتوانی و شکست آلترناتیوهای اسارت بار در حل مسئله ملی

سوسیالیستم به عنوان جریانی جدی، تحقق کامل و قطعی شعار کلی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش "را تنها و تنها در برقراری استقلال ملتها عملی میدانند. اما دشمنان ملل تحت ستم در ایران در برابر حق طبیعی ملتها و استقلال ملی آنها با تمام قدرت نبرد میکنند.  دولت کاپیتالیست ایران و احزاب سیاسی شوونیست - راسیست، چه در موضع مدافع  و چه در موضع مخالف رژیم ایران، وجود ملتها و ستم ملی در ایران را بکلی نفی و انکار می کنند. بسیاری از آنها برای آسمیله و یکسان سازی ملتها، حفظ حاکمیت دولت فارس و تمامیت ارضی ایران، مرتکب جنایات زیادی شده و اکنون هم  حاضر به انجام هر جنایت دیگری هستند. اکثریت احزاب ایرانی و تعدادی از احزاب ملل زیر ستم آلترناتیوهایی ارائه می دهند که هدف شان به استمرار و حفظ سلطه ملت فارس بر ملل دیگر منجر میشود. بسیاری از احزاب ایرانی و احزاب ملل تحت ستم جهت حفظ ایران یکپارچه  و بدلایل غیر منطقی استراتژی و آلترناتیوهای سیستم دمکراسی، حقوق شهروندی، فدرالیسم و سوسیالیسم را ارائه داده اند تا تبعیض ملی را در ایران ریشه کن کنند.  این آلترناتیوها بر اساس تئوریهای سوسیالیستی، تجربه های مبارزاتی ملل مختلف در جهان نه تنها توان جوابگویی به حل و رفع ستمها و تبعیضات ملی را ندارند بلکه به تداوم ستم ملی منجر میشوند. در ادامه به این موارد اشاره میشود تا به اثبات درستی آلترناتیو استقلال ملی کمک شده باشد.

 

 برقراری و حاکمیت " دمکراسی"در ایران غیر ممکن است

تعدادی از احزاب ایرانی حل مسئله ملی را با برقراری "دمکراسی"در ایران ممکن دانسته و چنین وانمود میکنند که  نخستین و برترین ضامن تحقق خواسته های ملی،  گذر به دمکراسی و سیستم مردم سالاری میباشد. ولی بنا به تجربه، تا کنون همه دولتها و حاکمان  در ایران خود را دمکرات،  مدافع دمکراسی و مردمسالار نامیده اند ولی آنها بهائی به حقوق ومطالبات ملل تحت ستم نداده اند. آنها نه تنها حقوق ملیتها را در ایران  تامین نکرده بلکه با تمام توان و قدرت خود وبا شقاوتی بی حد و اندازه در سرکوب ملتها  کوشیده اند.

  شعار و آلترناتیو  "دموکراسی"  بورژوازی فارس بسیار فریبنده و دروغین بوده و در تقابل با استقلال ملتها قرار گرفته است. ترکهای آذربایجان جنوبی  تنها با استقلال  آذربایجان  به حقوق ملی دست خواهند یافت و نباید برای رسیدن به مطالبات ملی خود  در انتظار برقراری و حاکمیت دمکراسی  در ایران بنشینند. زیرا هیچ زمانی و تحت هیچ شرایطی آزادی و دمکراسی در ایران برقرار و نهادینه نخواهد شد. بنا بر این ملت تورک آذری باید در جریان انقلاب سراسری  یا  در جریان هر تغییر و تحولاتی که به ضعف دولت مرکزی ایران  منجر میشوند از فرصت استفاده کرده و استقلال ملی خود را اعلام نماید.

بنا به دلایل زیر برقراری و حاکمیت "دمکراسی"در ایران غیر ممکن شده است.

1 - در ایران ملتهای مختلف زندگی میکنند، ایران برای تحت سلطه در آوردن ملتها، آسمیله کردن آنها، برای استثمار، برای استعمار وبه غارت بردن منابع و ثروتهای آملتها به زور و سلاح متوسل می شود واعتراضات  آزادیخواهانه ملل تحت ستم را سرکوب میکند.  اگر یک روز دولت ایران چماق، سرنیزه، توپ وتفنگ را کنار بگذارد همه ملتها استقلال خود را اعلام می کنند. بنا بر این هر دولتی بخواهد ایران و تمامیت ارضی ایران را حفظ کند  نمی تواند با دموکراسی به میدان بیاید.

بنابر این تا زمانیکه ایران کثیرالملله باشد دولت مرکزی و ملت حاکم برای آسمیله کردن، غارت و سرکوب آنها مجبور به ایجاد سیستمی استبدادی و دیکتاتوری است.

2 –  عامل دیگر و یا یکی از عوامل  دیگر حاکمیت استبداد و خودکامگی درایران نفت میباشد.  سرنوشت دمکراسی در کشورهای نفت خیزبه نفت هم گره خورده است  و نمی توان در بررسی عدم  دموکراسی در این کشورها  ازنقش و تاثیرات نفت چشم پوشی کرد.

در مناطق و کشورهای نفت خیز دولتهای ذانتی ایجاد میشوند یعنی درآمد  کشور و دولت نتیجه محصول فعالیت اقتصادی مولد و نیروی کار نیست بلکه عمده درآمد آن حاصل فروش یک منبع طبیعی کلان مانند نفت است.  منبع نفت برای این دولتها ثروتی  و سرمایه ای باد آورده میباشد. دولت رانتی بجای بجای مالیات از مردم از فروش نفت درآمد خود را تامین میکند. نفت در این کشورها با سرمایه و انباشت سرمایه رابطه دارد. در اکثریت کشورهای نفت خیز نفت مانند سرمایه استبدادزا شده است و استبداد هم نفت و سرمایه حاصل از آنرا به تملک خود درآورده است. 

 نفت شاهرگ اقتصاد ایران میباشد. نفت بعنوان کالا یا محصولی عمده نه تنها به اقتصاد سرمایه داری بلکه به قدرت و سیستم سیاسی ایران حیات میبخشد. دولت بورژوایی ایران برای تامین بودجه و مخارج عظیم دولتی، نفت و گازرا به انحصار کامل خود در آورده است.  درصد بزرگی از بودجه ایران توسط نفت و گاز تامین می شود. بنا به آمارهای دولتی، ایران در سال جاری نزدیک به دویست میلیارد دلار درآمد نفتی داشته است. در طی دهها سال گذشته دولتها در ایران به منابع و درآمدهای عظیم  نفت وابسته شده اند ودولتها به هیچ قیمتی حاضر نیستند دست از آن بکشند و یا شریکی بخود بگیرند.  در چنین وضعیتی غیر قابل تصور است که رژیم و سیستم بورژوایی، فاشیستی و شوونیستی ایران بتواند ترکها، کردها، ترکمن ها، بلوچها و عربها را شریک خود کند و بخش عمده درآمد نفت را به رفاه  آنها و آبادانی مناطق آنها اختصاص دهد.

 امروز در جهان برای بدست آوردن نفت و سودهای آن جنگهای خونینی در جریان است. در داخل ایران، دولت حاکم برای تسلط به منابع نفتی، جنگ آشکار و پنهانی را با جناحها، احزاب، گروههای سیاسی  پیش می برد. بورژوازی حاکم در ایران بخوبی آگاه است که  وجود حداقل دمکراسی، رابطه دولت و ملل ساکن در ایران را تغییر خواهد داد.  یعنی با بر قراری دموکراسی ملل تحت ستم و گروههای سیاسی در حاکمیت و تصمیم گیریهای سیاسی و اقتصادی ایران  دخالت خواهند کرد و درآمدهای نفتی و غیره را در بین خود تقسیم خواهند کرد. همانطوری که دولت فدرال کردستان درعراق به نسبت چمعیت کوردها در کشور عراق، بیست درصد از درآمد نفت عراق را دریافت می دارند.

 دولت مرکزی ایران این کالای استراتژیک  و محصول تعیین کننده را به انحصار خود در آورده است و در تولید، صادرات و فروش آن دخالتی مستقیم و کنترلی متمرکز دارد. دولت برای حفظ این منبع عظیم ثروت احتیاج به سیستمی پلیسی و سرکوبگر دارد تا هر نیروی رقیب را از میان بر دارد. حداقل در طول  یک قرن گذشته دولتهایی که به نفت  وابسته بودند همیشه دیکتاتوری را در جامعه حاکم ساختند و در این پروسه هر چه درآمد و قیمت نفت افزایش پیدا کرده دولتها  استبدادی تر شده  اند و همه آزادیها را سرکوب کرده اند.  برعکس آن یعنی هر چه قیمت نفت کاهش یافته  دولتها در برابر آزادیها عقب نشسته و اندک فضای دمکراتیکی ایجاد شده است. بنا بر این قیمت و در آمدهای نفتی با آزادی و دمکراسی رابطه معکوسی داشته است.  به همین جهت دولت بورژوایی هر گونه مطالبه دمکراتیک و آزادیخواهی را با گلوله و زندان پاسخ داده وحتی اپوزیسیون بورژوایی درون وبرون حاکمیت را هم تحمل نکرده است.

دولتهای ایران و خریداران غربی نفت مدافع انحصار و تمرکز در ایران هستند و هر نوع دخالت، تقسیم قدرت و کشمش را مضر به رابطه خود درخرید و فروش نفت و قراردادهای خود میدانند. آنها برای حفظ آرامش و نشاندن مخالفان در سر جای خود برسیستم استبدادی تکیه میکنند. چونکه بنا به تجربه جهانی هر بحرانی یا ایجاد شرایط دموکراتیکی در کشورهای استبدادی باعث بسته شدن شیرهای نفت و قطع  قرارداد های نفتی شده است.

از سوی دیگر، یکی از تاثیرات مهم نفت بر عدم دمکراسی در ایران این است که درآمدهای عظیم  نفتی، دولت ایران را از نطر مالی تامین کرده و وابستگی آنها را به مالیاتهای مردم کاسته است. دولت بخاطر تامین بودجه اش از طریق نفت مالیاتها راکاهش داده و زندگی قشری از جامعه را با در آمدهای نفتی تامین میکند.   دولت با وابسته کردن این بخش از جامعه به خود انگیزه مبارزه  و ایجاد تغییردر جامعه را در آنها از بین می برد. بدین صورت دولت وابستگی خود را از درآمدها و مالیاتهای مردم کاسته و یا بکلی از بین  میبرد و در نتیجه دولت ملزم به  پاسخگویی در برابر مطالبات و اعتراضات بخش وسیعی از محرومان جامعه، ملتهای تحت ستم ، کارگران و زحمتکشان نمی بیند و لزومی به گزارش دهی از درآمدهای نفتی و هزینه ها به مردم نمیبیند. تاکنون دولت ایران با فروش نفت  از نطر مالی تامین بوده و وابستگی مالی به مردم نداشته است و به همین علت نه تنها مردم را در حاکمیت ، تصمیم گیریها و اداره  امور دخالت نداده  است بلکه علاوه بر اعمال سرکوب و دیکتاتوری در جامعه،  آشکارا  قدرت نظامی، پلیسی و اطلاعاتی خود را روز بروز قدرتمندتر کرده است.

نفت مانع و بلای دیگری بر ضد آزادی و دمکراسی در ایران است. تا زما نیکه ایران نفت عربهای ال –احواز را به غارت ببرد و آن را در اختیار داشته باشد، دموکراسی به ایران روی نخواهد آورد.

اگر ملت ترک آذری و ملل تحت ستم و احزاب سیاسی آنها بپذیرند که برقراری دموکراسی به دلایل مختلف در ایران امکان ناپذیر است در آن صورت حقوق ملی خود را در استقلال، تشکیل کشور و دولت مستقل  جستجو خواهند کرد.

3 -  در ایران احزاب و دولتهای بورژوایی اسلام را به عنوان ایدئولوژی دولتی قبول کرده اند و مذهب شیعه را قانونا دین رسمی کشورمی پذیرند و دین را بر تمامی شئون زندگی انسانها  حاکم و غالب میکنند. بی تردید دین و دموکراسی دشمنان آشتی ناپذیر همدیگر هستند. مردم آگاه آذربایجان جنوبی ضد انسانی و ضد دمکراتیک بودن اسلام را تجربه کرده و جنایات اسلام راحداقل در ایران، سومالی و افغانستان وغیره  شاهد بوده اند. در کشوری که دین ازدولت و سیاست جدا نباشد  دمکراسی نمیتواند در عمل موجویت یابد. در جامعه  اسلام زده ایران،  اکثریت مردم ملت حاکم و انسانهایی که سالیان طولانی با افکار وعقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده شده اند ظرفیت قبول و اجرای اصول "دمکراسی"را ندارند که حداقل حقوق ملتهای زیر ستم و غیر فارس را در آینده ای نزدیک تضمین کنند.

 4 - چه کسانی یا احزابی میخواهند دمکراسی را در ایران رهبری و نهادینه بکنند؟  امروز هیچ  یک از احزاب سیاسی چپ و راست سراسری و ایرانی دمکراتیک نیستند. احزاب ضد دمکراتیک نمی توانند دولت دمکراتیک  تشکیل دهند. در ایران از ترکیب دولتهای ضد دمکراتیک، احزاب ضد دموکراتیک، مذهب و افکار و فرهنک ضد دمکراتیک پدیده ای بنام دمکراسی ایجاد نمیشود. یعنی در ایران دمکراسی نه عناصر تشکیل دهنده دارد و نه زمینه مادی برای تولد آن.  بنا بر این دموکراسی با تکرار شعارها و آهنگهای زیبا و خوشایند در باره آزادی و دمکراسی برقرار نمی شود و بقول فارسها با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی شود.

احزاب ضد دمکراتیک فعلی توان برقراری دمکراسی در ایران  را ندارند. احزابی که هنوز موجودیت ملتها را قبول ندارند چگونه می توانند دمکرات باشند؟ چگونه این احزاب چیزی را که قبول ندارند آنرا تحقق بخشند؟

حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و حق استقلال از اصول مهم و جدایی ناپذیر حقوق بشر، حقوق اولیه انسانی و دموکراسی می باشند. جامعه روشنفکران ایرانی و فارس زبان برای دفاع از حقوق بشر و دفاع از دمکراسی خط قرمز تعیین کردند که حق تعیین سرنوشت ملتها و استقلال ملی ملتها در خارج  خط قرمز آنها قرار گرفته است. "دمکرات ترین "آنها دمکراسی و حقوق بشر را بدون حقوق ملی و منهای حق ملل در تعیین سرنوشت خویش می پذیرند. در حالی که بدون قبول حقوق ملل تحت ستم در ایران و احترام به حقوق مللنمی توان از دمکراسی صحبتی بمیان آورد. متاسفانه اکثریت احزاب و جریانات سراسری و ایرانی برای حفظ تمامیت ارضی ایران حقوق ملی ملل تحت ستم را در ایران نفی و انکار کرده و تعداد کمی از آنها  شرط و شروطی  زیادی در مقابل تحقق حقوق پایمال شده ملتها  در ایران قرار داده اند.

 بنابر این امکان تحقق دمکراسی در ایران وجود ندارد که بتواند مسنله پر اهمیت امروز یعنی مسئله ملی را نابود کرده و پایه های محکم ستم ملی را در آذربایجان جنوبی فرو ریزد.

6 - اگرعکس قضیه را بررسی کنیم یعنی فرض کنیم که "دموکراسی حلال مسئله ملی باشد"باز به نتیجه درست نرسیده و مسئله ملی بی جواب  خواهد ماند. امروزه  بسیاری دموکراسی را مترادف  با دمکراسی و سیستمهای حاکم در اروپا تعریف میکنند و می خواهند عین دمکراسی غربی را درایران پیاده کرده و بدین گونه ستم ملی را بر اندازند. ما تجربه غرب را هر روزشاهد هستیم و می بینیم که دمکراسی غربی  حتی در دمکراتیک ترین کشورها نه تنها نتوانسته است مسئله ملی را حل کند بلکه برعکس، دمکراتیک ترین کشورهای دنیا به اقلیتهای ملی یا ملل ضعیف ستم ملی اعمال می کنند. به همین جهت اسکاتلندیها، ایرلندیها و ولزیها خواهان استقلال از بریتانیا، کورسی ها، بریتونها و باسکها خواهان استقلال ازفرانسه، کبک ها خواهان استقلال از کانادا، باسکها ، کاتالانها و غیره خواهان استقلال از اسپانیا، تای رولها خواهان استقلال از ایتالیا، فلیش و والتونها خواهان استقلال از بلژیک هستند و غیره.

بنا به آنچه که ما در اروپا تجربه می کنیم  بخوبی می دانیم  که  دمکراسی بورژوائی از حل مسئله ملی عاجز است. بنابر این ایده برقراری دمکراسی در ایران ذهنی و غیر عملی بوده و دعوت  ملت ترک به زیر پرچم دموکراسی ایرانی به نفع مردم آذربایجان نمی باشد.

آذربایجانیها مانند دیگر ملل غیر فارس در ایران تجربه طولانی از بی عدالتیها، نابرابریها، سرکوبها و تقیرها را دارند، بنا براین حتی به فرض محال، اگر دمکراسی در ایران حاکم بشود و ملل تحت ستم برای ماندن در چارچوب ایران رفراندوم برگزار کنند، بدون کوچکترین شکی اکثریت ملتها در ایران مانند کردهای کردستان جنوبی درعراق، به استقلال و حاکمیت ملی خود رای خواهند داد. بعبارت دیگر در هر شرایطی عمر جغرافیایی و تمامیت ارضی ایران به اتمام رسیده و تجزیه ایران به چندین کشور مستقل اجتناب ناپذیر شده است.

 

حقوق شهروندی در تضاد با حقوق ملی

 اصل تساوی حقوق هر شهروند نابرابری اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را از بین نمی برد.  حق شهروندی با نابرابریها ملی و طبقاتی همراه است. آزادی و حقوق شهروندی مثل این است که شما آزادنه این حق را دارید که در هر رستورانی غذای خوب بخورید و  هر چه دوست دارید آنرا بخرید. اما اگر پولش را نداشته باشید این حق به چه دردیی میخورد؟

 تحت حقوق شهروندی مردم آذربایجان نمی توانند بطور آزادنه حق تشکیل دولت و کشور خود را داشته باشند و زبانشان را رسمی کنند و همه مطالبات ملی را متحقق سازند .  ادعا میشود  تحت حقوق شهروندی  انسانها صرفنظر از موقعیت طبقاتی و ملی شان با هم برابرند. این برابری ظاهری ، نابرابری واقعی در ثروت، قدرت سیاسی و غیره  است  که نشان دهنده ناتوانی دمکراسی بورژوازی است.

گروهی تصور میکنند حقوق شهروندی در سیستم دمکراسی یا هر سیستم دیگری جوابگوی مسئله ملی است. مدافعان این تفکر فرق و تفاوتهای مفهوم حق شهروندی با حق ملل در تعیین سرنوشت را پرده پوشی می کنند.

در کشورهای غربی  مردم از حقوق شهروندی بیشتری برخوردارند اما تجربه غرب نشان میدهد که تضمین حقوق فردی نتوانسته مسئله ملی را بر طرف سازد و ملل تحت ستم کشورهای غربی بر استقلال کشور های خود به شیوه های مسالمت آمیز و مسلحانه متوسل شده اند.

حق شهروندی در هیچ کشوری نمی تواند حق ملل تعیین سرنوشت خویش را تامین کند چونکه حق شهروندی در رابطه با افراد مجزا مطرح میشود ولی مطالبه حق ملل تعیین سرنوشت خویش در رابطه ای مستقیم با ملتها و گروه اجتماعی بزرگی است که خواهان تشکیل کشور در یک واحد جغرافیایی مشخص هستند.

حقوق شهروندی بسیار محدودتر از آن است که بتواند مسئله ملی را حل کند. در حق شهروندی مطالبات ملتها در تمامی عرصه ها غایب می باشند. درحوزه حقوق شهروندی مطالبات ملی همچون پارلمان، زبان، پول، ارتش منطقه ای،  پرچم، ارگانها و نهادهای ملی مجزا و دهها موضوع ملی دیگر قید نمی شود . دولتهای بورژوایی در تلاش هستند که شهروندان را بصورت فردی و نه جمعی وارد ساختار دولت کنند .  بعبارت دیگر دولتها  افراد را با حقوق و وظایف فردی و نه جمعی و گروهی در جامعه و دولت مشارکت میدهند. در چهارچوب حقوق شهروندی وظایف جمعی  ملی پذیرفته نمی شود. از اینرو دولتها حاکم در کشورهای کثیرالمله با  توسل به حقوق شهروندی ملتها را آسمیله و همانند می سازند.

 بورژوایی حاکم  در کشورهای کثیرالمله با سلاح حق شهروندی ملتهای دیگر را سرکوب می کنند.  در سیستم دیکتاتوری ایران  حتی حق شهروندی رعایت نمی شود و بعید است که چنین سیستمی به  ستم ملی،  ستم جنسی، ستم طبقاتی، ستم بر کودکان و ستم مذهبی پایان بدهد.

سوسیالیسم انقلابی در آذربایجان جنوبی، به ناتوانی "دمکراسی"و "حق شهروندی"در حل مسئله ملی تاکید میکند و اهداف مبلغان این تئوریها و آلترناتیوها را تحریف جنبش های رهایی بخش ملی و  در خدمت حفظ تمامیت ارضی ایران تعبیر و تفسیر میکند.

 

فدرالیسم ستم ملی را محو  و نابود نمی کند

آلترناتیو دیگری که برای حل مسئله ملی ارائه می شود و در مقابل استقلال ملتها به قدرت نمائی پرداخته، فدرالیسم می باشد که هم در میان جریانات سراسری و ایرانگرا و هم در میان ملل تحت ستم طرفدار دارد.  بخشی از مدافعان "ایران واحد و یکپارچه "که خطر حتمی تجزیه ایران را متوجه شده اند موضع دفاعی گرفته و شعار "فدرالیسم"را جهت حفظ ایران پذیرفتند.  آنها از فدرالیسم بعنوان تاکتیک و وسیله ای در خدمت استراتژی خود یعنی حفظ اراضی و تمامیت ارضی ایران استفاده میکنند.  این گروههای کوچک حاضر نیستند با فدرالیستهای ملل تحت ستم همکاری و اتحاد عمل داشته باشند.

در ایران بیشترین طرفداران فدرالیسم تشکلهای سیاسی ملل ستمدیده هستند. آنها  فدرالیسم را روی دیگر آزادی و دمکراسی معرفی کرده و چنین وانمود میکننند که فدرالیسم ستم ملی را از بین خواهد برد و مشکل ملی را حل خواهد نمود.  بخشی از فدرالیستها سیستم فدرالی را استراتژی خود میداند و در صف جریانات ایرانی  مدافع تمامیت ارضی ایران هستند اما بخشی از فدارالیستها میدانند که فدرالیسم نمی تواند ستم ملی را از بین ببرد.  آنها آشکار و پنهان ادعا میکنند که بهترین حالت برای ملتها استقلال است.  قشری از فدرالیستها، فدرالیسم را بعنوان تاکتیک  بکار می گیرند و استقلال را شکل و شیوه ای از  مطالبه "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش "میدانند.

خوشبختانه در آذربایجان ایده فدرالیسم جایگاه  بسیار ضعیف و متزلزلی دارد. ملت ترک آذربایجان حداقل از تاریخ این را آموخته که دولتهای ایران هیچوقت پایبند قانون و قراردادی را که خود آنرا تصویب و امضا کرده اند نبوده اند.  دولتهای حاکم بر ایران قانون ایالتی و ولایتی مشروطه، قوانین پانزده و نوزده جمهوری اسلامی، پیمانها و قرارهای ما بین دولت ایران با جمهوری خودمختار و دمکراتیک آذربایجان که کم وبیش در راستای منافع ملی آذربایجان بودند زیر پا  گذاشته اند و حتی بعد از نقض قرادادهای ما بین تهران و تبریز، دولت فاشیست ایران به جمهوری خود مختارآذربایجان به رهبری پیشه وری یورش آورده و بعد از فجایع بسیار و قتل عام دهها هزار تورک، حکومت نیمه مستقل و خودمختار آذربایجان را ساقط کردند و هنوز هم بعد از شصت واندی سال  ایرانی ها سالروز سقوط و شکست آذربایجان را جشن می گیرند.

در اوایل جاکمیت ملت فارس حکومت خیابانی توسط دولت ایران متلاشی شد و سرنوشتی بهتر از جمهوری خودمختار آذربایجان نداشت. در خرداد سال 1385 مبارزه علیه توهین روزنامه رسمی ایران و مبارزه علیه ستم و تبعیض ملی به قیام منجر شد که مانند مبارزات دیگر ترکها بشدت سرکوب شد. ملتی  که تجربیات تلخی  از سرکوبها و شکستها دارد، ملتی که برای آزادی اش خونهای بسیار داده است، ملتی که درد و رنج تاریخی بر دوشش سنگینی می کند نمی تواند به ملت حاکم فارس اعتماد کند و با آنها باز در چهارچوب فدرالیسم زندگی کند و آزموده ها را باز بیازمایند و دوباره به زیر یوغ ستم و بردگی حاکمیت ملت فارس در آیند.

از دید سوسیالیسم آذربایجانی، فدرالیسم یک قرارداد دو جانبه بین دولتهاست و ربطی به "حق ملل درتعیین سرنوشت خویش"ندارد و سوسیالیستها  نمی توانند در برنامه سیاسی و حزبی خود از سیستم سیاسی  فدراسیون بعنوان حل کننده ستم و ظلم ملی یاد کنند. حق تعیین سرنوشت یعنی حق تشکیل دولت ملی و مستقل.  حق تعیین سرنوشت یعنی حق حاکمیت ملی و تعیین شرایط توسعه اقتصادی، اجتماعی و مدنی خود در محدوده جغرافیایی مشخص.  هیچ فدرالیستی نمی تواند ادعا کند که فدرالیسم قدرت، توان و ظرفیت تحقق این حقوق را بر ملت خود داشته باشد.

 فدرالیسم، بویژه فدرالیسم ملی در سطح جهانی سیستمی شکست خورده ای است که همه شاهد آن هستیم. متلاشی شدن فدرالیسم در اتحاد جماهیر شوروی، یوگسلاوی، استقلال طلبی فالامانها در بلژیک فدرال، استقلال طلبی کوبک در کانادا، اسکاتلند، ولز و ایرلند شمالی در بریتانیا، استقلال طلبی کشمیریها و تامیل نادوها، سیکهای پنجاب  و غیره در هندوستان، چچنی ها در روسیه، کردها درعراق  نمونه هایی کوچک از ضعف فدرالیسم ملی در حل مسئله ملی در سطح جهانی میباشند.

 در سی سال گذشته بیشتر کشورهای استقلال یافته از کشورهای فدرال جدا شده اند. اگر سیستم فدرالی در سویس اعتبارش را هنوز حفظ کرده، دلیل اش نه برتری و کارآئی فدرالیسم بلکه قرار گرفتن کشور سویس در قلب اروپا و تبعیت از قوانین اروپایی و برخورداری از تمامی دستاوردهای مختلف جامعه اروپایی است. در اروپا هم کشورهای فدرال و هم کشورهای متمرکز با سیستمهای سیاسی متفاوت همه از اصول و قوانینی مشابه تبعییت می کنند و کسی نمی تواند سویس  و بلژیک، آلمان و اتریش فدرال را به سیستمهای سیاسی متمرکز سوئد، نروژ، فنلاند، فرانسه وغیره مقدم و برتر نشان دهد.

در سیستم سیاسی فدرالیسم ملی که مورد نطر ماست  اساسی ترین و مهمترین صلاحیتها، ارگان و اختیارات در حیطه اراده  دولت و حاکمیت مرکزی  قرار میگیرند. این صلاحیتها و اختیارات اساسی شامل مواردی زیر میباشند:

1 - امور مربوط به سیاست خارجی

2 -  امور دفاعی ( نیروهای نظامی زمینی، هوائی، دریایی، کارخانه های تسلیحات، اطلاعات و دیگر موسسات امنیتی)

3 -  برنامه ریزی دراز مدت اقتصادی، سیاستهای اقتصادی بین المللی و بین جمهوریها

 4 – امور و سیاستهای پولی ( سرمایه های مالی و بانکها)

5  - حفظ محیط زیست

6 - راه وترابری و امور ارتباطی سراسری

7  – انرژی

8 - سیستم  امور قضائی

موارد نامبرده بخصوص امور دفاعی ونیروهای مسلح کل کشور، اقتصاد، سیاست پولی، امور مالی کشور و سیاست خارجی اساسی ترین و مهمترین ارگان و پایه های هردولت و حاکمیتی هستند.  سلب این اختیارات و صلاحیتها ازملت ترک معنایی جز سلب حاکمیت از ملت ترک را ندارد.

سپردن اختیارت آذربایجانیها بدست دیگران یا دولت ایران تحت نام "تقسیم قدرت"،  ملت ترک را به سطحی نازلتر و پست تری می راند زیرا دولت ایران میتواند توسط همان اختیارات نامبرده، ایالات فدرال را زیر نفوذ وکنترل خود گرفته و هر زمان اراده کند آنها را مانند، جمهوریهای سابق یوگسلاوی، فلسطین خودمختار در کناره غربی رود اردون و غزا، حکومت پیشه وری و غیره به خاک و خون بکشد و یا با شیوهای مسالمت آمیز و با توسل به توانمندیها و صلاحیتهای اقتصادی، مالی  و پولی ایالات و جمهوریهای فدرال را به شیو ه های خشن و غیر خشن سر جای خود بنشاند. دولت فدرال عراق علیرغم رئیس جمهور بودن رهبر یکی از بزرگترین احزاب کرد توانسته قانون اساسی، قوانین، مصوبات و قردادها را زیر پا گذاشته و با حملات نظامی چند شهر مورد مناقشه را از کردها باز پس گرفته است تا حاکمیت عربها را بر  آن بخش کردستان حفط کند. کردها تنها در صورت توانمندی سیاسی و نظامی و تغییر توازون نیروها به سرزمینهایشان تسلط خواهند داشت.  دولت فدرال عراق با محدود کردن حاکمیت کردها در تمامی زمینه ها خشم کردها را برانگیخته و دورنمای خوبی بر فدرالیسم در عراق نمانده است. بی دلیل نیست که در رفراندمی  99 درصد از کردهای عراق به استقلال رای دادند. این وضع ادعاها، تئوریها و آرزوهای فدرالیستها را در هم می کوبد و آنها را می آزارد.

 

سوسیال شونیسم فارس در ضدیت با ملل تحت ستم در ایران

سوسیال شونیسم ایرانی با اتکا به تئوریها و روشهای لنینستی و استالینیستی با حقوق ملتهای تحت ستم مخالفت میکنند . تئوریها و آلترناتیو  آنها از اساس با متد کارل مارکس در برخورد به مسئله ملی در تضاد میباشند.  سوسیال شونیستها برای دشمنی با ملل تحت ستم ایده ها و تئوریهای مشترکی دارند.

1 -  آنها موجودیت ملتها را در ایران برسمیت نمی شناسند و ایران را کشوری کثیرالملله  نمی دانند.

2 - آنها برای پرده پوشی جنبه ها و اهداف سیاسی مفهوم ملت،  ملتها را "اقوام"و یا "خلقها"می نامند.

3 - آنها هویت ملی، ویژگی ها و تمایزات ملی را کاذب و ساختگی میدانند و در مقابل آنها به "هویت انسانی و طبقاتی"تاکید میکنند. (21)

4 - آنها مسئله ملی را تنها مسئله بورژوازی میدانند که ربطی به کارگران، زنان و دیگر اقشار اجتماعی ندارد

5 - آنها حق ملل در تعیین سرنوشت را مطالبه ای ضد دمکراتیک معرفی میکنند.

6 -  آنها در این عصر جنبشهای ملی و  شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را بر خلاف گذشته ارتجاعی میدانند.

7 - آنها بر خلاف واقعیتها و تجربیات تاریخی، الغا ستم ملی را به برقراری سوسیالیسم و الغا طبقات اجتماعی گره میزنند.

8 -  آنها به بهانه منافع، اتحاد و همبستگی طبقه کارگر با حق ملل در تعیین سرنوشت و جدایی ملتها از ایران مخالفت میکنند.

9 - آنها در شرایط ناعلاج و عقب نشینی در برابر قدرت جنبشهای ملی و استقلال طلبانه شرط و شروط  گذاشته و جدایی ملتها از ایران را منوط به مصلحت و تصمیم حزب طبقه کارگر ایران میکنند.

10 - آنها جدایی ملتها از ایران را به طلاق زن و شوهر تشبیه میکنند بطوریکه طلاق را سرزنش میکنند و به هیچ وجهی طلاق و جدایی را تبلیغ نکرده و به ملل تحت ستم و اسیر توصیه نمی کنند.

11 - آنها برای نفی ستم ملی و عواقب آن ادعا میکنند ستمی که از طرف بورژوازی و دولت حاکم فارس به ملتها و کارگران و محرومان ملل غیر فارس وارد میشود برابر و یکسان با ستمی است که به ملت فارس و کارگران فارس میشود.

12 - آنها توقع دارند جنبشهای ملی که در جهت الغا ستم ملی برپا میشوند ستم طبقاتی را هم از بین ببرد ولی به این علت که جدایی ملتها از ایران، تشکیل دولت و کشور مستقل  نمی توانند ستم طبقاتی بر کارگران را از بین ببرند، از این رو کمونیستها و کارگران نباید در جنبشهای ملی شرکت کرده و از آن حمایت کنند.

13 -  آنها با چهره دروغین صلح طلبی و با این بهانه که مبارزات ملی و "قوم پرستی"منجر به جنگهای داخلی خونین و بیرحم میشود به دشمنی با مبارزه ملی و رهایی بخش می پردازند ولی از سوی دیگر طبقه کارگر را به انقلاب، پیکار و جنگ خونین همه جانبه و سراسری با دشمن آشتی ناپذیر یعنی بورژوازی فرا میخوانند.

14 - آنها ادعا میکنند که رشد جنبش ملی و استقلال ملل تحت ستم باعث رشد و تقویت ناسیونالیسم میشود لذا آنها با مبارزات ملل تحت ستم و استقلال ملل تحت سلطه دشمنی و مخالفت میکنند.

14 - سوسیال شونیستهای ایران برای سرکوبی مبارزات و قیامهای ملی بطور آشکار و پنهان از دولت ستمگر حاکم و اشغالگر ایران حمایت کرده اند.( حزب توده، چریکهای اکثریت و رنجبران در سرکوب کردستان کردستان با رژیم اسلامی همکاری اطلاعاتی و نظامی داشتند)

 بخشی از سوسیال شونیستهای ایرانی موجودیت ملتها را در ایران نمی پذیرند ولی ادعا می کنند که مسئله ملی تنها با نابودی سرمایه داری توسط  سوسیالیستها، انقلاب پرولتری و  برقراری سوسیالیسم حل خواهد شد.

بررسی مبارزات ملی و رهایی بخش ملل استقلال یافته در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم نشان میدهد که ادعاها واقعیت ندارند و تکرار تئوریهای نادرست لنین و بلشویکها است.

 متد مارکس در برخورد به مسئله ملی بر خلاف متد گروههای چپ ایرانی و روسی میباشد. مارکس استقلال ایرلند، لهستان و هندوستان را بدون هیچ شرط و شروطی بفوریت مطالبه میکرد.

کارل مارکس در نامه ای به انگلس نوشت: "منافع مستقیم و دقیق طبقه کارگر انگلستان خلاصی از رابطه حاضر و فعلی با ایرلند است. این اعتقاد راسخ و استوار من است. برای مدت طولانی فکر میکردم  که ممکن است انقراض رژیم ایرلند را به راه، روش  و تسلط طبقه کارگر انگلیس محول و واگزار کرد. این موضعی بود که من همیشه در روزنامه نیورک تریبون نمایندگی اش میکردم.

اما مطالعه عمیق اکنون مرا به عکس و خلاف آن متقاعد نموده است. طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد. اهرم باید در ایرلند بکار گرفته شود. به همین دلیل مسئله ایرلند بطور کلی برای جنبش اجتماعی بسیار مهم  است."(22)

کارل مارکس با گفتن این که "طبقه کارگر انگلیس هیچ کاری نمی تواند انجام دهد قبل از آنکه از ایرلند رها و خلاص شده باشد"مشخص می کند که آینده ایرلند بدست کارگران انگلیس و نابودی سرمایه داری تعیین نمی شود بلکه بر عکس، آینده طبقه کارگر انگلیس و آینده سوسیالیسم در انگلستان به استقلال ملی ایرلند بستگی دارد. بعبارتی دیگر زمانی انگلستان سوسیالیستی خواهد شد که  ابتدا ایرلند از انگلیستان جدا شود و به استقلال ملی خود دست یابد.

احزاب چپ ایرانی آموزشهای مارکس را بکار نمیگیرند و به تبعیت از لنین، حل مسئله ملی و محو ستمگری ملی را به نابودی نظام سرمایه داری گره میزنند.(23)  مارکس بر خلاف آنها نابودی سرمایه داری،  پیش شرط برقراری سوسیالیسم و آزادی طبقه کارگر انگلیس را به استقلال ایرلند گره می زد.

 از اینرو نتیجه می گیریم که اولا آزادی ملی و نابودی ستمگری ملی در نظام سرمایه ممکن است. ثانیا اگر ملت فارس و نمایندگان فکری و سیاسی آن دمکراسی و سوسیالیسم میخواهند باید ابتدا دست از سر ملل ظلم  دیده در ایران بردارند و در برابر مبارزات استقلال طلبانه ملل تحت ستم ایران سنگ نیاندازند.

سوسیالست ایرانی ادعا می کند که تنها و تنها سوسیالیسم میتواند با نابودی نظام سرمایه داری شعار و مطالبه "حق ملل در تعیین سر نوشت خویش"را متحقق  سازد. اگر از تعصب  و تئوریهای مقدس چپ سنتی لحظه ای دور شویم و به تحولات سیاسی دو یا سه  دهه گذشته در جهان نگاه کنیم به نادرستی ادعای سوسیال شونیستها پی خواهیم برد.  در بیست سال گذشته حداقل بیست یا سی ملت برهبری بورژوازی و ناسیونالیستها مستقل شدند و دولت و کشورهای مستقل تشکیل دادند و در چارچوب نظام سرمایه داری به ستم و تبعیض ملی پایان دادند. این نمونه ها به تئوری "تنها سوسیالیستها و طبقه کارگر می تواند مسئله ملی را حل کرده و ستم ملی را رفع کند"خط بطلان می کشند.

آذربایجان شمالی برهبری سوسیال دمکراتها (حزب تحت رهبری ایاز مطلب اوف) و بورژوازی به استقلال رسید. کسی نمی تواند ادعا کند که در آذربایجان شمالی به ترکها ستم ملی وارد می شود. بی شک استقلال آذربایجان شمالی و رفع ستم ملی برهبری بورژوازی ترک حرکتی مثبت بود. استقلال آذربایجان شمالی از روسیه نه تنها بطور عینی و ذهنی کارگران ترک را یک قدم به سوسیالیسم نزدیکتر کرده است بلکه ده میلیون انسان را از ستمها و محرومیتهای ملی نجات داد و آنها را به سطح ملل حاکم دنیا ارتقا داده است.

 و با بی میلی ادعا میکنند که ملتها با این شرط میتوانند طلاق گرفته و جدا شوند که طبقه کارگر ایران، احزاب کمونیستی و یا دولت سوسیالیستی جدائی ملتهای تحت ستم را  به ضرر کارگران ایران تشخیص ندهند.  آنها با دادن ارجحیت و برتری به تصمیم، مصلحت و تشخیص طبقه کارگر ایران، حزب کارگر ایران و یا دولت سوسیالیستی عملا و آشکارا حق تصمیم گیری از ملتها و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را زیر پا میگذارند.

سوسیالیستهای ایران در واقع بخشی از ناسیونالیستهای برتری طلب ایران هستند که با جدایی و استقلال ملل تحت ستم از ایران  مخالفت میکنند.

 لنینیستهای سوسیال شونیست ملت فارس "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"،  جدایی  و استقلال را به "حق طلاق"تشبیه میکنند و "طلاق"  را به کسی توصیه نمی کنند.آنها با این تئوری "حق طلاق زنان"را قبول نمیکنند و طلاق را سرزنش نموده و جدایی را به هیچ کس توصیه نمی کنند. آنها با طرح حق طلاق،  اولا میخواهند نشان دهند که توکها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمن ها نه با زور تفنگ، سرکوب نظامی و دیکتاتوری بلکه بخاطر تفاهم، علاقه، عشق و محبت با کشور ایران و ملت فارس ازدواج کرده و به هم پیوسته اند.  ثانیا آنها با این تئوری، اشغالگری ایران و الحاق اجباری آذربایجان و سرزمین های ملتهای تحت ستم در ایران را کتمان میکنند و خدمتی بزرگ به بورژوازی ایران میکنند.

این "کمونیستها"هر روز شاهد بی حقوقی، ستم، توهین، آزار و شکنجه زنانی توسط  شوهرانشان هستند ولی برای این زنان توصیه نمیکنند که از شوهران خشن و بیرحمشان طلاق بگیرند. آنها به زنانی که تحت سلطه و خشنونت شوهران مردسالار هستند توصیه میکنند که در بردگی و اسارت شوهرانشان زندگی پر محنت و سخت را ادامه دهند.

چپها و کمونیستهای فارس همیشه شاهد بوده اند که در نود سال گذشته ملل ترک، عرب، کرد و بلوج توسط حاکمان و دولتهای فارس استثمار و سرکوب شده اند و از هر حقی محروم بوده اند ولی هیچ وقت به ملتهای تحت ستم جدائی از ایران و خلاصی از این وضعیت نکبت بار را توصیه نکرده اند.

 طلاق چه خوب باشد چه بد، بعنوان حق انسانی زنان محسوب می شود و کسی حق ندارد آنرا توصیه بکند یا نکند. افراد یا ملتها حق دارند خودشان تصمیم بگیرند. ملتها حق دارند خودشان تصمیم بگیرند که چه روشی را در حیات شخصی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود اتخاذ کرده یا پیش بگیرند. هیچ سوسیال شوونیستی حق ندارد مانند بلشویکها تئوری شونیستی ساخته تا با اتکا به آن به سرکوب ملتها بپردازد. در تفکر مردسالارانه سوسیال شونیستها و مسلمانان طلاق گرفتن زنان بد است و به همین جهت طلاق را به هیچ زنی توصیه نمی کنند و زنان را به تحمل توهین ها و تحقیرهای مردان خشن، بیرحم، زورگو و مرد سالار فرا میخوانند. آنها این ایده را در مسئله ملتها بکار می گیرند و جدایی را هر چند که حق ملتهاست ولی آنرا توصیه نمیکنند و ملتهای تحت ستم را به تحمل بردگی و اسارت در زیر چکمه های دیکتاتورهای اشغالگر و سرمایه داری ایران تشویق میکنند.

 سوسیال شونیستها برای جدایی و استقلال ملتها و تحقق مطالبه دموکراتیک "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش "قید و شرط هایی تعیین کرده اند. در دیدگاه آنها اگر ملتها بخواهند جدا شوند یا "طلاق"بگیرند باید این جداییها به نفع پرولتاریا و اتحاد طبقاتی باشند در غیر اینصورت توسط "ارتش سرخ"سرکوب میشوند و یا در زیر حاکمیت بورژوازی شوونیست به سربازان فداکار و جان بر کف بورژوازی ایران در حفظ تمامیت ارضی ایران تبدیل می شوند(24) و در جریان سرکوب ملتها و آزادیخواهان خونشان با خون پاسداران اسلامی در هم می آمیزد.(25)

جریانات سوسیال شونیست به غلط تصور میکنند و یا بهانه می آورند که کشور بزرگ به اتحاد طبقاتی پرولتاریا کمک میکند. آنها افکار شونیستی خود را پنهان کرده و اعلام می کنند که تجزیه ایران به کشورهای کوچک و ایجاد مرزهای جدید به اتحاد و همبستگی کارگران لطمه می زنند. هر سوسیالیستی میداند که اتحاد طبقاتی پرولتاریا به بزرگی و کوچکی یک کشور بستگی ندارد بلکه یه میزان فعالیت، نفوذ سیاسی، قدرت سازماندهی و یا شرایط دیگر بستگی دارد. مدافعان "کشور بزرگ"ایران تاکنون نتواستند هفت یا هشت کارگر کرد، ترک، عرب، بلوچ و ترکمن را در تشکلات حزبی شان در ایران بزرگ متحد سازند و اتحاد طبقاتی پرلتاریا را به نمایش بگذارند.

 سوسیال شونیستهای فارس بر این باورند که فقط سوسیالیسم توان رفع ستمگری ملی را دارد.  در این صورت معلوم نیست که ملل تحت ستم در ایران تا کی انتظار سوسیالیسم را بکشند تا شاید حق و حقوقی از نوع روسی یا لنینی را که از نوع فرهنگی بود شامل و نصیب آنها هم بشود. آیا با بحران سیاسی، تشکیلاتی و فکری که سوسیالیسم به آن دچار شده میتوان به استقرار آن به این زودیها امید بست و از آلترناتیو استقلال ملی دست کشید؟ آیا با وضع اسفناک سیاسی و تشکیلاتی که چپهای ایرانی دارند اصولی و منطقی است که ملتها سالیان دراز و نامعلومی را در زیر فقر و بدبختی و ظلم شدید ملی به انتظار سوسیالیسم آنها بنشینند؟

چپ و سوسیال شونیستهای ایران هنوز با خودشان مشکل دارند. آنها بی اعتبار شده و در بحران و انزوای کامل قرار دارند. با این همه ضعف و بی دور نمایی در آلترناتیو چپ و سوسیال شونیستی، آیا ملتی پیدا میشود که به آنها و آلترناتیو آنها دل خوش باشد؟  ملتهایی که می تواند زودتر استقلال بگیرند و به ظلم ملی، استعمار و اسارت ملی خاتمه دهند آیا در انتظار سوسیالیسم شوونیستهای چپ ایرانی در آینده ای نامعلوم  و پر از ابهام خواهند ماند؟

از دیدگاه سوسیالیستم آذربایجانی، آلترناتیو کمونیستهای شونیست ایرانی کاملا خیالی و غیر عملی میباشد و تصور نمی شود که ملل ستمدیده در ایران در زیر پرچم آلترناتیو چپ های فارس ایرانگرا جمع شده و در چهارچوپ کشور سرمایه داری و استعمارگر ایران باقی بمانند.

بنا به آنچه که بطور خلاصه بیان شد اگر ملت ترک آذربایجان جنوبی قصد خلاصی از ستم ملی، اسارت، بندگی و بردگی را دارد باید به استقلال ملی خود بجنگد.

 حق تعیین سرنوشت، حق تصمیم گیری در تمامی شئون سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و غیره حق ابتدایی ملت تحت ستم تورک در آذربایجان جنوبی است. حق تعیین سرنوشت تنها در استقلال ملی، تشکیل کشور و دولت مستقل میسر است. سوسیال شونیستهای ایران با ایده و هدف استقلال ملی مخالفت و دشمنی دارند، در صورتی که مدافعان آموزشهای مارکس و   سوسیالیسم علمی مدافعان واقعی شعار و مطالبه دمکراتیک "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"هستند و برای استقلال ملی آذربایجان پیکار می کنند

 

 استقلال ملی، آذربایجان جنوبی را از اشغال، سلطه و استعمار نجات می دهد

از زمان بقدرت رسیدن رضا خان تاکنون ملت فارس در ایران حکمرانی میکند. تاکنون حکومتهای شاهنشاهی و  اسلامی ایران سیاستهای سلطه گرانه، برتری طلبانه، فاشیستی وپروژه های استعماری را با شدت در سراسر ایران به اجرا گذاشته اند. آنها در چارچوب مرزهای ایران سرزمینهای آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا و لرستان را به مستعمره خود تبدیل کرده اند و در این سرزمینها به تاخت و تاز پرداخته اند. از اینرو ملل تحت ستم در ایران همیشه در برابر اشغالگران مبارزه کرده و واکنش نشان داده اند. مردم آذربایجان برای رهایی از سلطه بیگانگان و بدست گرفتن سرنوشت خودشان مبارزه پیروزمندانه ای را برهبری شیخ محمد خیابانی معروف به "شیخ سرخ " و سوسیالیست آغاز کردند و حکومت و دولت ملی آذربایجان "مملکت آزادیستان"را در 23 ژوئیه 1920 پایه گذاری کردند. دولت تازه و جوان آذربایجان اقدامات و اصلاحات چشمگیر و وسیعی را در زمینه های اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و امنیتی آغاز نمود. ولی مملکت آذربایجان بعد از شش ماه مورد هجوم نیروهای نظامی و قزاقهای مسلح رژیم اشغالگر ایران قرار گرفت و دولت آذربایجان سرنگون شد و شیخ محمد خیابانی، رهبران و اعضا فرقه دموکرات آذربایجان و آزادیخواهان آذربایجان را بیرحمانه کشتار نمودند.

اشغالگران بعد از اشغال آذربایجان جنگ همه جانبه ای را در تمامی عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، روانی آغاز کردند. در آن دوره علیرغم دیکتاتوری و سرکوبها، آگاهی مردم بخاطر تحولات صعنتی و اجتماعی در منطقه روز به روز بیشتر میشد. مبارزه مردم آذربایجان علیه بی عدالتیها، تبعیضها، نابرابریهای سیستم پوسیده فئودالی و دولت اشغالگر ایران با اشکال متنوعتری صورت میگرفت. 

در جریان جنگ جهانی دوم  روسیه و انگلیس وارد ایران شدند و دولت مرکزی ایران قدرت سرکوب و ثبات خود را از دست داد. درنتیجه فضایی سیاسی دمکراتیکی در ایران ایجاد شد. در چنین شرایطی مردم شهرها و روستاهای آذربایجان متحد و مسلح شدند و بعد از ایجاد تشکلهای سیاسی و نظامی، در تاریخ 21 آذر 1324 دولت و حکومت ملی خود را برهبری جعفر پیشه وری و سوسیالیستهای متشکل در فرقه دمکرات آذربایجان برپا کردند. آذربایجانیها زنجیرهای بردگی را در هم شکستند و به آزادی و حقوق ملی دست یافتند.

مردم آذربایجان برای تشکیل دولت مستقل، نمایندگان خود را بطور دمکراتیک انتخاب کرده و مجلس تشکیل دادند. مجلس ملی پیشه وری را بعنوان نخست وزیر انتخاب کرد. پیشه وری بدون اتلاف وقت وزرا و اعضای کابینه خود را تعیین کرده و وزارتخانه ها را سازمان داد.

مجلس ملی آذربایجان قوانین زیادی را در جهت منافع کارگران، دهقانان، زنان و کودکان تصویت نمود. دولت اصلاحات وسیعی را در زمینه های مختلف، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی، نظامی، آموزشی و بهداشتی آغاز کرد و در مدت کوتاهی چهره آذربایجان بکلی تغییر یافت. دولت فاشیست ایران بیکار ننشسته بود. از یک سو به دسیسه، توطئه چینی و بند و بست با روسیه و امریکا مشغول بود و از سوی دیگر خود را برای حمله نظامی آماده میکرد. حاکمان فارس بعد از یکسال تمامی پیمانها و قراردادهای مابین آذربایجان جنوبی و ایران را نقض کردند(18) و برای سرکوب جمهوری دمکراتیک آذربایجان به اراضی آذربایجان تجاوز و حمله کردند. جمهوری دمکراتیک آذربایجان در تاریخ 21 آذر 1325 شکست خورد و آذربایجان به اشغال ایران درآمد. اشغالگران دهها هزار نفر از مردم آذربایجان را قتل عام کردند، دهها هزار نفر آواره شده و دهها هزار نفر زندانی و شکنجه شدند تا بار دیگر آذربایجانیها جرئت تشکیل کشور و دولت مستقل آذربایجان را به خود راه ندهند. بعد از شکست و سرنگونی دولت تورکهای آذری، آزادیها و همه حقوق ملی و انسانی آنها سرکوب شدند، کتابهای تورکی سوزانده شدند، زمینها به اربابان برگردانده شدند، توهین، تحقیر، آسیمیلاسیون، استثمار و استعمار مردم آذربایجان با شدت به جریان افتاد.

 ایران اشغالگر برای حفظ سلطه و حاکمیت استعماری همیشه تلاش کرده تا افکار، روح و روان مردم آذربایجان را هم به کنترل و اشغال خود درآورد تا با سرکوب، جنگ روانی و روشهای مختلف روحیه مبارزه، رزمندگی، اعتماد به نفس، اراده ملت را بشکند تا ترکها را از هویت و فرهنگ خود بیگانه کند و انها را به جایگاه انسان برده، حقیر ، پست، درجه دوم یا درجه چندم بنشاند. ولی دولت سرمایه داران اشغالگر و استعمارگر ایران علیرغم موفقیت هایی نتوانسته است ملت ترک را در هم بشکند.

بورژوازی اشغالگر ایران با استفاده از قوه قهر، تعرضات سیاسی و فرهنگی اتوریته و هژمونی خود را به مردم آذربایجان تحمیل نموده است و همه دارائیها، مواد خام، معادن مختلف،  نیروی کار ارزان، محصولات کشاورزی و دیگر ثروتهای این سرزمین زیبا و غنی را به تاراج برده است. بورژوازی درآمدهای هنگفتی از تولیدات کشاورزی، صنایع دستی، صنایع فلزی، صنایع غیر فلزی، معادن و درآمدهای بخشها و رشته های تولیدی آذربایجان را بدست آورده و به خدمت طبقات مرفه ملت فارس، اقتصاد مرکز و شهرهای ملت حاکم فارس در آورده است.

از زمانیکه آذربایجان جنوبی مجدا به مستمعره ایران درآمد دولت و سرمایه داران ایران مردم ستمدیده تورک را برده و غلام خود ساخته اند و از نیروی کار ارزان کارگران و زحمتکشان آذربایجان سودهای افسانه ای به جیب زده اند.  استثمار نیروی کار، کسب ارزش اضافی ناشی از نیروی کار میلیونها کارگر و زحمتکش تورک و  همچنین چپاول معادن، ثروتها و دارائی های اقتصادی باعث ویرانی اقتصاد آذربایجان جنوبی، عقب ماندگیهای اقتصادی و فقر مردم آذربایجان شده اند. عقب ماندگی اقتصادی آذربایجان یکی از شوم ترین و سنگین ترین نتایج سلطه دولت و ملت ستمگر فارس میباشد که تورکها را به بدبختی و روز سیاه نشانده است. در این میان کارگران آذربایجان بیش از هر قشر و طبقه اجتماعی دیگری از اشغال، استعمار و ستم ملی ضرر دیده اند. در شرایط اشغال و استعمار، کارگران و زحمتکشان آذربایجان فاقد استقلال سیاسی و اقتصادی بوده و در همه شئون زندگی تحت انقیاد و تابع استیلاگران ملت حاکم فارس قرار گرفته اند.

تاکنون دولتهای فارس با اتکا به ارتش، پلیس، نیروی اطلاعاتی و دیگر نیروهای مسلح و امنیتی اراده خود را به مردم ستمدیده آذربایجان تحمیل کرده اند.  رژیمهای اشغالگر ایران برای حفظ سلطه خود بر آذربایجانیها و دیگر ملل ستمدیده سیستمهای استبدادی مذهبی، سیاسی، پلیسی و توتالیتر برقرار کرده اند. رژیم های حاکم با بدست گرفتن قدرت سیاسی، اقتصادی و تمامی منابع و امکانات موجود،  سیستم دیکتاتوری قدرتمندی در ایران ایجاد کردند و با سر کوب و دیکتاتوری به استعمار و استثمار ملت تورک و دیگر ملل تحت ستم در ایران ادامه میدهند.

توسعه طلبی، اشغالگری، استعمار و استثمار از خصوصیات جدایی ناپذیر سیستم سرمایه داری هستند. دولتهای مدافع کاپیتالیسم در ایران هم دارای این خصوصیات هستند.حکومتهای توسعه طلب و استعمارگر ملت حاکم فارس دامنه حاکمیت و اراده خود را فراتر از سرزمینهای ملت فارس گسترده و به ملتها و سرزمین های دیگر تسلط پیدا کرده اند.حاکمان و روشنفکران فارس اشغال آذربایجان را با بهانه ها و تئوریهای استعماری، ایرانی بودن ملت ترک، آریایی و هم نژاد بودن همه ایرانیان مشروع جلوه داده اند.  آنها اشغال نظامی و اعمال  حاکمیت سرمایه داران ملت فارس را بر مناطقی مانند آذربایجان را با بهانه ها و دلایلی مانند برقراری امنیت، نابودی اشرار و نابودی تجزیه طلبان وطن فروش توجیه میکنند. بورژواهای فارس برای استمرار اشغالگری شان مردم فارس را برتر، صاحب علم و دانش، دارای تاریخ چند هزار ساله با فرهنگ غنی و زبانی شیرین معرفی میکند ولی تورکهارا عقب مانده، بی فرهنگ، بی شغور، خر، سوسک، فاقد زبان، فاقد دانش علمی و فاقد تاریخ معرفی میکنند.

استعمار و توسعه طلبی سیاست دولتهای سرمایه داری میباشد. هدف استعمارگران و اشغالگران تاراج بردن، منابع، داراییها و همه ثروتهای مستعمرات زیر دست است. آذربایجان جنوبی سرزمینی اشغال شده و مستعمره ای بیش نیست. مردم آذربایجان نسل به نسل مورد بهره کشی ملت حاکم فارس قرار گرفته اند. استعمارگران ایرانی منابع عظیم معدنی، طبیعی و مواد خام آذربایجان را تاکنون بدون پرداخت ریالی به تاراج برده اند. اشغالگران با استثمار نیروی کار ارزان و فراوان کارگران آذربایجان سودهای افسانه ای بدست آوره اند. دولتهای حاکم مانع رشد صنایع و سرمایه گذاری در آذربایجان شده اند و آذربایجان را به جامعه مصرفی و به بازار فروش کالاهای خود تبدیل کرده اند. سرزمین های آذربایجان به پایگاههای نظامی و سوق الجیشی اشغالگران فارس و ایرانی تبدیل شده است و از جوانان آذربایجان برای پیشبرد اهداف نظامی در جبهه های مختلف مانند جنگ ایران و عراق، جنگ با کوردها  و دیگر نقاط بهره گرفته و آنها را به کشتارگاهها روانه کرده اند. 

اشغالگران فاشیست، آذربایجان را بخش جدایی ناپذیر ایران میدانند و خود را نماینده، ارباب و صاحب تام الاختیار آذربایجان معرفی میکنند. از اینرو غارت منابع، چپاول دار و ندار آذربایجان، کسب سود اضافی و استثمار بیشتر مردم به عیان و آشکاری صورت میگیرد. سرازیر شدن دارائیها و ثروتهای آذربایجان به مناطق فارس باعث رشد و توسعه اقتصادی مناطق فارس و برعکس باعث ضعف، عقب ماندگی و نابودی اقتصاد آذربایجان شده است. دولت سرمایه داری و اشغالگر همیشه بودجه بسیار ناچیزی به مناطق مستعمره اختصاص داده است و به انواع روشها مانع سرمایه گذاری در بخشها و زمینه های مختلف شده است. اشغالگران با برنامه ریزی های دقیق اقتصاد آذربایجان را نابود کرده و  آنرا به مرکز وابسته کرده اند. در چنین شرایطی نرخ بیکاری، فقر، بدبختی، خانه ویرانی و مهاجرت آذربایجانیها سیر صعودی را پیموده است.

انحصارات، سرمایه های بزرگ، اقتصاد دولتی و سیاستهای اقتصادی رژیمهای حاکم بر ایران آگاهانه و عمدا مانع رشد و تکامل اقتصاد کلان آذربایجان، مانع رشد صنایع، تکنیک و مانع پرورش کادر و متخصصین شده اند. عقب ماندگی اقتصادی آذربایجان، فقر مادی و فکری مردم نتیجه و محصول سیاستها و غارت دولتهای اسعمارگر ملت حاکم بوده است.

چهره پلید و وحشتناک استعمار داخلی برای آذربایجانیها آشناست. رابطه دو ملت فارس و ترک دقیقا رابطه غالب و مغلوب و رابطه استعمارکننده و استعمار شونده است.  قدرت و توانایی های آذربایجان بزور سلب شده است. کسب قدرت و برقراری توازن در مناسبات دو ملت فارس و ترک به مبارزه مردم آذربایجان گره خورده است.

دولتهای ملت غالب فارس برای ادامه تسلط سیاسی و اقتصادی خود بر ملت تورک آذربایجانی فرهنگ، زبان، ستنها، ارزشها و عادات، الگوها ملت فارس را در آذربایجان ترویج کرده و رواج داده اند تا مردم آذربایجان را از فرهنگ و زبان خود بیگانه کنند. سیاست استعماری آسمیلاسیون و همانند سازی در زمینه های ساختاری، فرهنگی، هویتی، رفتاری و غیره با شدت در آذربایجان و در میات تورکها اعمال میشود. فجایع و جنایاتی که استعمار داخلی با نام ایرانی، اسلامی و آریایی برای نابودی مرم تورک زبان آذربایجان مرتکب شده است هیچ وقت استعمار خارجی نمی توانست مرتکب شود.

مردم آذربایجان روزبروز بیشتر به تبعیصات، تحقیر ها، نابرابریها و بی عدالتیهای تحمیلی دولت های حاکم فارس آگاهتر میشوند و بر علیه سیطره سیاسی و اقتصادی استعمارگران اشغالگر ایرانی مبارزه میکنند. مردم آگاه و آزادیخواه آذربایجان در حال مبارزه برای گسستن زنجیرهای استعمار و استثمار سرمایه داری هستند. مبارزه رهایی بخش ملی موازی با جنبش طبقاتی کارگران، جنبش جنسی زنان و جنبشهای دمکراتیک دیگر در جریان است و روزبروز قدرتمندتر میشود.

انقیاد ملت ترک آذری در آذربایجان جنوبی توسط ملت حاکم فارس و دولت سرکوبگر آن باید خاتمه یابد. آیا با اتکا به تجربیات تاریخی راهی جز استقلال کامل اذربایجان جنوبی هست که به روند و پروسه نابرابرانه، استثمار و اسعنارگرانه پایان دهد؟ هرگز، چون مردم آذربایجان در طی یک قرن گذشته تمام راهها و آلترناتیوهای موجود را تجربه کرده و به جائی نرسیده است.

سوسیالیستها در نهضت آزادیبخش و استقلال طلبانه آذربایجان نقش، سهم و مسئولیت بزرگی دارند. دفاع از اصل حق تعیین سرنوشت مردم بخشی مهم از برنامه سیاستی سوسیالیستها است. ملت تورک آذری آذربایجان برای نابودی ستم ملی، زنجیرهای استعمار و استثمار مجبور است از ایران جدا شود.  در دیدگاههای سوسیالیستی مردم آذربایجان برای دستیبابی به حق تعیین سرنوشت خویش و حق تصمیم گیری در همه زمینه ها چاره ای جز کسب استقلال ملی و تشکیل دولت و کشور مستقل ندارند. نقش و رهبری سوسیالیستها برای تحقق این هدف بعنوان آرزوی دیرینه مردم آذربایجان و تسریع این پروسه سیاسی اهمیت زیادی دارد.
ملت ترک در طول اسارت خود علیه سلطه استعماری، علیه غارت و سیطره سیاسی و اقتصادی ملت حاکم مبارزه کرده و پستی و بلندیهای زیادی را از سر گذرانده است. هر چه مردم به عمق محرومیتها، جنایات  و تبعیضات ملی بیشتر پی می برند در بین آنها به "قدوسیت  استقلال"افزوده می شود و استقلال همچون نان شب به موضوع مهم همه اقشار و طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی و روشنفکران آذربایجان تبدیل می شود.

جامعه ایران بر اساس عدالت، آزادی، برابری و رعایت حقوق انسانی پایه ریزی نشده است بلکه بر اساس ظلم و تبعیض به همه ملل، طبقات واقشار مختلف اجتماعی بنا شده است. بنابر این ایران، ویران، متلاشی و تجزیه خواهد شد و حتی "قدرت خدایان"هم نخواهد توانست ایران یکچارچه را از خشم ترکهای آذری و دیگر ملل ستمدیده حفظ کند. استقلال ملی باعث خواهد شد که آذربایجان از این بحرانها بدون تحمل لطماتی با موفقیت بیرون آید.

 در چند سال گذشته آهنگ رشد مبارزه آزایخواهانه آذربایجانی ها علیرغم سرکوبهای شدید اوج گرفته و وارد مرحله نوینی شده است. آنها مانند تمام ملل زیر سلطه جهان تشنه استقلال و آزادی ملی هستند. اکنون استقلال ملی با روشنی و درخشاتی بیشتری به آرزو و مطالبه عمومی مردم آذربایجان تبدیل شده است و بزودی بورژوازی استعمارگر و اشغالگر ایران در برابر اراده فولادین آذربایجانیها به زانو در آمده و پرچم آزادی و استقلال ملی آذربایجان به اهتراز در خواهد آمد.

 

استقلال ملی باعث رشد، توسعه اقتصاد ی و رفاه مردم آذربایجان جنوبی میشود

در طی چند دهه گذشته، دولت و ملت حاکم فارس اقتصاد آذربایجان را به ورشکستگی و نابودی کشانده است. ترکها بخاطر نداشتن اقتصاد قدرتمند در زمینه های سیاسی، فرهنگی و روانی هم عقبگرد داشته اند. آنها اعتماد به نفس ملی خود را از دست داده اند و آسمیله شدنشان شتاب بیشتری گرفته است. در سالهای اخیر  بخشی از مردم آذربایجان بیش از پیش به عمق وحشتناک تبعیضات و ظلمهای وارده خود پی  برده و بیشتر به مبارزه روی آورده اند و به قدرت شکست ناپذیر خود ایمان آوردند.

 پیشروان سوسیالیست در پیکارشان علیه اشغالگران همیشه تاکیدکرده اند که لازمه پیشرفت اقتصادی، سازندگی و احیا خرابیهای آذربایجان، استقلال ملی است.  بدون در هم شکستن زنجیرهای استعمار، استثمار و جدایی از ایران نمی توان قدمی بسوی باز سازی و پیشرفت اقتصادی آذربایجان برداشت.

اگر آذربایجان مستقل بشود دولت و نهادهای مسئول آذربایجان مسئولیت تعیین سیاستها را بهعده خواهند داشت و دولت آذربایجان جنوبی بنا به مصالح و منافع ملی آذربایجان، سیاستهای اقتصادی را مشخص و معین خواهد کرد. ملت ترک آذری در وطن خود خواهد توانست با تدوین برنامه های درست اقتصادی  رشد، توسعه و پیشرفت اقتصادی رابه مرحله عمل در آورد. دولت با تصمیم گیری و اجرای سیاستهای اقتصادی در عرصه های اقتصاد کلان، اقتصاد خرد، اقتصاد مالی و پولی خواهد توانست آذربایجان را به سطح کشورهای پیشرفته جهان ارتقا دهد. با رشد اقتصادی آذربایجان، در آمد سرانه و ظرفیتهای تولیدی، ظرفیتهای انسانی، فیزیکی و اجتماعی هم افزایش خواهند یافت. پیشرفت اقتصادی آذربایجان افزایش اشتغال و افزایش درآمدها را به دنبال داشته و باعث افزایش ثروت و رفاه مردم خواهد شد.

  در سالهای اخیر کشورهای تازه استقلال یافته بعد از بدست گرفتن قدرت سیاسی نه تنها ستم ملی را پیروزمندانه نابود کردند بلکه اهداف رشد و پیشرفت را در حیطه های اقتصادی به اجرا در آورده اند و کشورشان نسبت به دوران اسارت و اشغال، رشد و توسعه چشمگیری داشته است.  در دنیا کشورهای زیادی حتی کشورهای بسیار کوچکی مانند لوکزامبورک با 0.5 میلیون جمعیت ، سویس با 7.5 میلیون جمعیت،  نروژ با 4.6 میلیون جمعیت، دانمارک با 5.5 میلیون جمعیت،  ایسلند با 0.3 میلیون و اتریش با 8.3 میلیون جمعیت به ترتیب از ثروتمندترین کشورهای اروپا هستند. ایرلند زمانیکه در زیر استعمار انگلیس به ویرانه ای تبدیل شده بود و بقول مارکس تنها صنعتی که در ایرلند رشد کرده بود صنعت تابوت سازی بود.  اکنون همان کشور بعد از کسب استقلال به چهارمین کشور موفق جهان تبدیل شده است.

سوسیالیستهای آذربایجان هم برای اداره جامعه برنامه های اقتصادی مشخصی دارند. سوسیالیستها  از به غارت رفتن منابع و ثروتهای آذربایجان ممانعت کرده و تمامی امکانات و دارائیها را به خدمت مردم آذربایجان در خواهند آورد. سوسیالیستها با اشتغال کارگران در معادن و مراکز صعنتی  آذربایجان بسوی حل مشکل بیکاری در آذربایجان حرکت خواهند کرد و با توجه به نیروی خود تلاش خواهند کرد در آمد های ناشی از سرمایه گذاریها را عادلانه توزیع  کرده و زندگی بهتری را به مردم تامین کنند.

 آذربایجان جنوبی آب فراوان برای کشاورزی و استفاده مردم دارد. رودخانه‌هاي دايمي و فصلی  متعددی در هر سوی آذربایجان جاری می باشند که بعصی از آنها منبع تولید انرژی و برق آذربایجان می باشند.

آذربایجان جنوبی بخاطر آب و هوا و چهار فصلی بودن، طبیعت زیبا با دشتها و کوههای بلند،  دریاچه ها و جنگلهای زیاد، با آثار تاریخی فراوان می تواند هر ساله پذیرای میلیونها توریست جهانی باشد. مراکز باستانی در هر گوشه آذربایجان بویژه در اردبیل فراوان است.  آبهای معدنی و گرم، دریاچه شور ارومیه و جزایر آن که اشغالگران فاشیست ایران تلاش میکنند آنرا هر چه زودتر به کویر و نمک زار تبدیل کنند، تفریحگاهها، جنگلها، قله های بلند برای ورزشهای تابستانی و زمستانی، هوای گرم تابستانی، سواحل زیبای خزر،  غار های طبیعی  و غیره برای توریستها ی جهان لذت بخش و جالب میباشند.

دولت مستقل آذربایجان با ایجاد راههای ارتباطی و ایجاد فرودگاههای بین المللی صنعت توریسم را رشد و گسترش خواهد داد و علاوه بر ایجاد دهها هزار کار، ارز زیادی را وارد کشور آذربایجان جنوبی خواهد کرد.

 آذربایجان جنوبی در محل تقاطع کشورهای اروپایی و آسیایی قرار گرفته است.  آذربایجان می تواند با ایجاد راههای هوایی، راههای ارتباطی تجاری و بین المللی زمینی ، ایجاد مراکز اقتصادی و بین المللی ما بین اروپا و آسیا از طریق گمرگات در آمدهای کلانی بدست آورد.

 دولت دمکراتیک  سوسیالیستهای آذربایجان،  انکشاف اقتصادی و رشد تولیدی آذربایجان را بهتر از دولتهای بورژوایی به سر انجام رسانده و تضمین خواهد نمود، اما مشکل آذربایجان با رشد اقتصادی پایان نمی یابد. هدف سوسیالیستها علاوه بر رشد و توسعه اقتصادی ایجاد برابری انسانها، تقسیم عادلانه ثروت و نابودی تضائها و اختلافات طبقاتی و دیگر تبعیضات می باشد. ممکن است ناسیونالیستها و بورژوازی آذربایجان هم در رشد دادن اقتصاد آذربایجان تا حدودی توفیق یابند. ولی آنچه که بورژوازی از انجام آن عاجز است برنامه ریزی و سازمان دادن سیستم توزیع برابر و عادلانه در آذربایجان خواهد بود.   بورژوازی آذربایجان بدنبال استثمار انسانها برای کسب سود بیشتر است. بورژوازی بر اساس کسب سود بیشتر و دفاع از منافع طبقه استثمارگر به سازماندهی اقتصاد گام برمی دارد و به  نابرابری و اختلاف طبقاتی بیشتر دامن میزند.

سوسیالیستها با تدوین استراتژی، برنامه و سیاست اقتصادی درست و با اتکا به ظرفیتها و تو انایی های اقتصادی عظیمی که آذربایجان جنوبی دارد نه تنها می توانند آذربایجان را از وضع فاجعه بار فعلی به کشوری مدرن و صنعتی تبدیل کنند بلکه آنها می توانندبا توزیع عادلانه ثروت، ایجاد عدالت اجتماعی و رفاه بیشتر، زندگی مردم را به بالاترین سطح استانداردهای جهانی ارتقا دهند.

 

استقلال به دشمنی ما بین دو ملت ترک و فارس خاتمه می دهد

ستمدیدگان و سوسیالیستهای آذربایحان در پروسه مبارزات گذشته عمیقا به این مسئله پی برده اند که  دولتها و حکومتهای فارس و اپوزیسیون فارس هیچوقت حاضر به قبول اولیه ترین حقوق ملت ترک نخواهد بود. همگی آنها با انکار هویت ملی ترکها، در نابودی ملت ترک قاطع و مصمم هستند.

 در ایران ترک نفرین میشود، بیگانه خوانده میشود،  سوسک و خر نامیده میشود، از هرسو کینه و نفرت بر سر او می بارد، زبانش قدغن و بریده می شود، از سرزمین زیبایش رانده می شود. پست ترین و سخت ترین کارها به ترکها سپرده میشود و حداقل دستمزد را به او میدهند تا برده وار در زیر حقارت بسر برد و یا در فقر و بیکاری جان بکند.  دولت و ملت فارس وضعیت و زندگی فلاکت باری را به ترکهای مهاجر و بی پناه ایجاد میکند و چشم دیدن ترکها را در محیط کار و زندگی خود ندارد.

بی اعتمادی، رقابت، نفرت وکینه بین کارگران ترک و فارس  با روشنی هر روز در زندگی روزمره دیده می شود.  هر دو ملت علت بدبختی خود را در وجود دیگری می بینند.

ستم ملی، کشتار وسرکوب ملل ظلم دیده توسط دولت و ملت فارس باعث شده ملل دیگر از ملت فارس نفرت داشته باشند و نفرت ملت فارس را با نفرت جواب دهند. این تصویر ساده ای از رابطه و احساس ملت فارس با دیگر ملتهاست.  ستم ملی علت اصلی نفرت کارگران ترک از ملت فارس و کارگران فارس است و برعکس ملت فارس  وکارگران فارس از کارگران ملل ستمدیده  نفرت دارند. دشمنی  ملل تحت ستم با ملت فارس و دشمنی کارگران ترک، عرب، کرد، بلوچ و ترکمن با  کارگرفارس یک واقعیت است.

رابطه دو ملت ترک و فارس براساس نفرت و دشمنی تعریف میشود. فاصله و نفرت بین دو ملت ترک و فارس در حالت عمومی بسیار عادی شده است .

 کینه و نفرت زحمتکشان آذربایجان علیرغم میل ما در شعارهای توهین آمیز به ملت فارس در قیام خرداد ماه سال 1385 آشکار و بیان میشد، شعارهایی که با صدای بلند و پر طنین اعلام میشدند. علیرغم غلط بودن آن شعارها، مردم و شعار دهندگان ترک مفصر نیستند و مقصر اصلی ملت و دولت فارسها است که چنین شرایطی را بوجود آوردند.

  دوات اسلامی مردم را به وحدت و همبستگی دعوت میکند. شوونیستها و بخصوص سوسیال شوونیسها یا مدعیان سوسیالست ایرانی این اختلافات را انکار میکنند و تلاش می کنند تحت نام منافع طبقاتی واحد پرولتاریا، کارگران ملل تحت ستم ایران را در احزاب سراسری متحد کنند.

کارل مارکس در بررسی مسئله ملی در ایرلند به این واقعیت پی برده بود که ستم ملی در بین کارگران دو ملت غالب و مغلوب دشمنی بوجود می آورد او  در نامه ای به تاریخ نهم آوریل 1870 به  مییر و وقوت یکی از دوستان و همرزمان آلمانی خود  در امریکا  نوشت : "همه صنایع و مراکز تجاری انگلیسی کارگران را به دو اردوگاه متخاصم و دشمن تقسیم کرده است، اردوگاه کارگران انگلیسی و اردوگاه کارگران ایرلندی.  کارگر عادی انگلیسی از کارگر ایرلندی نفرت دارد چون کارگران ایرلندی را رقیب خود میبیند و استاندارد زندگی او را پایین آورده است. در مقایسه با کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی  خود را عضوی از ملت حاکم و فرمانروا احساس می کند. برای همین دلیل مهم خود را به اسلحه اریستوکراسی و سرمایه داری علیه ایرلندیها تبدیل می کند و بنابر این حاکمیت بورژوازی را علیه خود یا  به خودش محکمتر می کند. کارگر انگلیسی علاقه مفرطی به تبعیض ملی و مذهبی به کارگر ایرلندی دارد. شیوه برخورد کارگر انگلیسی خیلی شبیه به شیوه  برخورد "فقرای سفید"نسبت به وضعیت سابق برده های سیاه در ایالات متحده امریکا است. کارگر ایرلندی، کارگر انگلیسی را ابزار احمقانه و شریک جرم فرمانروائی و حاکمیت انگلیسی در ایرلند می بیند."(26)

این واقعیتها و وجود دشمنی ما بین ملتها را هیچ کس جز مدافعان "اتحاد و همبستگی ایرانیان"و "تمامیت ارضی ایران"  و دوستان و روشنفکران ساده لوح  ما نمی توانند تکذیب کنند.

سوسیالیستهای آذربایجان قصد دارند به  کینه و نفرت ما بین دو ملت ترک و فارس و دشمنی مابین کارگران دو ملت ترک و فارس پایان دهند و دو ملت ترک و فارس رابطه دوستی و آشتی را برقرار سازند . سوسیالیستها می خواهند زندانبانان فارس  خودشان هم آزاد شوند و در رفاه و آزادی زندگی کنند.  اما همه این آرزوها زمانی تحقق خواهند یافت که ملت ترک استقلال ملی خود را بدست آورده باشد و کشور و دولت مستقل داشته باشد. در این صورت علاوه بر ترکها، ملت فارس هم آزاد خواهد شد. اکنون ملت فارس هم آزاد نیست چون "ملتی که برملتهای دیگر ستم روا بدارد نمی تواند خود آزاد باشد".

ملت فارس بخصوص اقشار تهی دست برای اشغالگری آذربایجان بهائی گران می پردازند. تا زمانی که سرمایه داران فارس، سرزمین آذربایجان را در اشفال داشته باشند بورژوازی باتوهمات ناسیونالیستی، کارگران وزحمتکشان فارس را در جبهه خود بر ضد ملت ترک در افسار نگه خواهند داشت و  آنها را به ستمگری نسبت به ملتهای دیگر عادت داده و به نزاع با ملل تحت ستم وا میدارد.  سرمایه داران ایران برای استتار جنایات و ننگ خویش از طریق شعارهای میهن پرستانه مانند "چو ایران نباشد تن من مباد      بدین بوم و بر زنده یک تن مباد" افکار و اخلاق مردم فارس را آلوده به شوونیسم کرده و حیثیت آنها را خوار و پست می سازد.

همچنین در نتیجه اشغال اراضی آدربایجان جنوبی و ویرانی اقتصاد آذربایجان سیل مهاجرت ترکها به شهرهای فارس ادامه خواهد داشت و شرایط مسکن و کاریابی فارسها را دشوار و سطح دستمزدها و سطح زندگی آنها هم پایین نگه داشته خواهد شد.

سوسیالیستهای آذربایجان اعتقاد دارند که استقلال آذربایجان به نفع هر دو ملت و بخصوص به نفع کارگران و زحمتکشان ترک و فارس خواهد بود.

 

استقلال آذربایجان به نفع طبقه کارگر و زحمتکشان ملت ترک آذربایجان است

ایران در صد سال گذشته ثروتها و دارائیهای آذربایجان را چپاول و غارت کرده است و هیچوقت بودجه ای مکفی به بازسازی اقتصادی آذربایجان اختصاص نداده است. در نتیجه سیاستهای استعماری ایران، اقتصاد آذربایجان روز به روز عقب مانده تر، ضعیفتر، ورشکسته تر و بحرانی تر شده است. این وضعیت بطور مستقیم در کار و زندگی طبقه کارگر و زحمتکش آذربایجان تاثیر بسیار مخرب و اسفناکی داشته است. کسی انکار نمی کند که کارگران فارس استثمار نمی شود اما استثمار کارگران ترک، ستم و طلمی که به کارگران ترک میشود چندین برابر شدیدتر و بیشتر از ستم و استثماری است که به کارگران فارس تحمیل میشود. اعمال ستم ملی به مردم آذربایجان توسط "ملت و نژاد برتر فارس"عامل تشدید استثمار و ستم طبقاتی بیشتر به کارگران ترک میباشند.

 از اینرو تاکنون مشکلات بزرگی گریبانگیر طبقه کارگران آذربایجان بوده است.  سیاستهای استعماری، اشغالگرانه و ضد ترک ایران همشه مانع سرمایه گذاری، رشد و توسعه اقتصادی آذربایجان شده است. بیشتر کارخانه ها و کارگاههای تولیدی موجود آذربایجان یا ورشکسته و بسته شده اند یا در حال ورشکستگی هستند بطوریکه کارفرمایان ماهها توان پرداخت حداقل حقوق کارگران را ندارند و کارگران را هر روز دسته دسته اخراج و بیکار میکنند.

در آذربایجان کارگری که کاری ندارد، کارگری که کار فصلی می کند و یا دستمزدش کم است در برابر مشکلاتی مانند بی مسکنی، گرانی کرایه خانه، گرانی اجناس و تورم بسیار بالا ناتوان و نابود می شود. قانون کار ایران از اکثریت کارگران آذربایجان به دلیل کار قراردادی، کار فصلی، کار موقت، کار روز مزدی، کار در کارگاههای کوچک و دهها بهانه دیگر حمایت نمیکند. کارگران ترک حق تشکیل سندیکا و تشکلهای کارگری را ندارند. اکثزیت کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیمه بیکاری و درمانی دریافت نمی کنند. این شرایط هر لحظه کارگران ترک را شکنجه کرده و هر لحظه قتل می کند و بتدریج جان میلیونها انسان را در آذربایجان می گیرد. کارگران ترک از دوران جوانی به انواع مریضی ها دچار می شوند و عموما عمر متوسط در آذربایجان کم بوده و سطح مرگ و میر  نسبت به مردمان فارس بسیار بالا است. 

کارگر آذربایجانی بعلت عدم امکانات آموزشی از آموزش های های فنی، حرفه ای، تخصصی و از تحصیلات عالی برخوردار نیستند. ولی کارگران فارس در هر زمینه ای از تخصص بالاتری برخوردارند و کارهای مهم و کلیدی را در صنایع بدست گرفتند. بنا به وضعیت بحرانی اقتصاد و اشتغال در آذربایجان نیروی انسانی مجرب و متخصص محدود هم از آذربایجان فرار می کنند و به شهرهای فارس یا کشورهای دیگر مهاجرت می کنند.

به علت تبعیض و ستمهای ملی،  شهرها و روستاهای آذربایجان به خرابه و ویرانه تبدیل شده اند و میلیونها کارگر و دهقان  آذربایجانی سرزمینهای زیبا و با ارزش خود را رها نموده و بطور فلاکتباری آواره شهرهای فارس نشین می شوند. آنها در شهرهای مرکزی و فارس وادار به انجام سخت ترین کارها می شوند و تحت شدیدترین توهین ها عرق ریزان کار میکنند. آنها تحت شرایط غیر انسانی ساعات طولانی کار میکنند تا لقمه نانی به فرزندان و خانواده محروم خود پیدا کنند.

 نتایج وخیم آسمیله شدن و ستم های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بر کارگران فاجعه بار است و زندگی را بر آنها پر مشقت می سازد. کارگری که زبانش بریده شده است و حق سخن گفتن به زبان مادری خود ندارد، کارگری که یا تحصیلات فارسی ندارد و یا  اگر فارسی هم بداند با لهجه صحبت کند نمی تواند با کارگر فارس رقابت کند و یا در موقعیت برابری با آن قرار بگیرد.

 کارگران ترک در شهرهای فارس کارهای غیر تخصصی، موقتی و قراردادی  را با کمترین دستمزد انجام میدهند. آنها برای تامین زندگی مجبورند چند شغل داشته و زنان و کودکان هم برای کمک به خانواده بکار مشغول شوند. اما بسیاری شغل واحدی هم ندارند و و متعلق به ارتش بیکاران چندین میلیونی آذربایجان هستند.

اما شوونیستها و سوسیال شونیستها یا ستم ملی را انکار می کنند و یا ادعا می کنند که به کارگر و زحمتکش ترک و فارس به یک اندازه ستم وارد می شود و ستمی که به زحمتکشان ترک وارد می شود بیشتر از ستمی تیست که به  کارگر فارس وارد می شود. این ادعا عوام فریبی بخش سزرگی از سوسیالیستهای فارس است. واقعیت این است که در نتیجه سیاستهای اقتصادی اشغاگران  ظلم و بی عدالتی که  به کارگران و زحمتکشان ترک می شود چندین بار بیشتر از ظلمی  است که به کارگران ملت فارس می شود. طبقه کارگر آذربایجان متحمل ستمهای دوگانه و سه گانه شده و استثمار طبقاتی شدیدتر و بیرحمانه تری میشود.

بسیاری از سوسیال شوونیستهای ایران با این تئوری که رفع ستم ملی و استقلال ملی نمی توانند ستم طبقاتی را نابود کنند نتیجه می گیرند که کمونیستها نباید در مبارزات ملی برای کسب حق تعیین سرنوشت شرکت کنند و مبارزه برای رفع ستم ملی را وظیفه تاریخی بورژوازی و ناسیونالیستها می دانند. آنها نمی خواهند قبول کنند که  اولا حل و رفع ستم ملی بعنوان مطالبه ای دمکراتیک به نفع ملتها، جامعه بشری و در جهت سوسیالیسم است. سوسیالیستهای ایرانگرا از این مسئله طفره میروند که هدف مبارزه ملی فقط و بیش از هر چیز در جهت رفع ستم ملی است نه رفع ظلم طبقاتی.  ثانیا آنها نمی خواهند قبول کنند که رفع ستم ملی به نفع طبقه کارگر است.

ستم ملی قطعا ستم طبقاتی را شدیدتر می کند. بنا براین مبارزه با ستم ملی جدا از مبارزه طبقاتی نیست و مبارزه ملی  با مبارزه طبقاتی رابطه نا گسستنی دارند.

اکثریت ملت ترک در آذربایجان جنوبی را کارگران و زحمتکشان تشکیل می دهند و بیشترین فشار و ظلم ملی را کارگران و زحمتکشان آذربایجان متحمل می شوند. بنا بر این کارگران و زحمتکشان آذربایجان بیش ازاقشارمرفه و طبقه سرمایه دار در مبارزه علیه ستم ملی فعال و جدی هستند.

ما سوسیالیستهای آذربایجان مبارزه با ستم ملی را تنها وظیفه بورژوازی ترک و یا ناسیونالیستهای ترک نمی دانیم. چون هنوز طبقه سرمایه دار آذربایجان علیرغم تحمل ستم اقتصادی، منافع خود را در همدستی با حاکمیت جنایتکار و اشغالگر اسلامی می بیند و در واقع  سرمایه اش با سرمایه  بورژوازی ایران گره خورده است. بورژوازی آذربایجان دست در دست بورژوازی ایران به استثمارو سرکوب کارگران وزحمتکشان مشغول است. به همین دلیل بورژوازی ملی  آذربایجان در مبارزه ملی حضور و نقش بسیار ناچیزی دارد و این جریانات در مبارزه نمی توانند جدی و قاطع باشند. اما در شرایط کنونی افکاروایدئولوژی بورژوائی برجنبش آذربایجان سنگینی میکنند. به همین جهت  ستم ملی به کارگران و کمونیستها ربط  بسیار زیادی دارد و کارگران و کمونیستهای ترک همیشه در صف اول مبارزه علیه ستم ملی بوده اند. آنها مبارزه با ستم ملی را بخشی از مبارزه خود برای رهائی و آزادی  تعریف نموده اند  ودر تفکر آنها مبارزه ملی برای دست یابی به استقلال و حق تعیین سرنوشت بخشی تفکیک نشدنی از مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان آذربایجان می باشد.

  ما با جسارت تاکید می کنیم که کسب استقلال حتی به رهبری سرکوبگرترین و جنایتکارترین جناح بورژوازی آذربایجان،  کارگران و زحمتکشان آذربایجان از شرستم ملی آزاد و رها خواهند کرد و موقعیت و وضعیت عمومی کارگران نسبت به آذربایجان اشغالی امروز بهبود خواهد یافت.  سرمایه داران آذربایجان برای بدست آوردن سود در بخشهای سود آور سرمایه گذاری خواهند نمود و آذربایجان را صعنتی تر و مدرنترازامروز خواهند که در نتیجه آن خواه نا خواه وضعیت کارگران وزحمتکشان بهتر خواهد بود.

اما اگر آذربایجان بعد از استقلال بدست سوسیالیستها اداره شود  منافع کارگران و زحمتکشان در زمینه های سیاسی و اقتصادی بیشترتضمین خواهد شد وسوسیالیستها به نسبت توازن قوای جهانی در مسیر محو ستم طبقاتی و هر نوع ستم جنسی، ستم مذهبی و غیره پیشروی خواهند نمود.

 در آذربایجان تحت رهبری سوسیالیستها سازماندهی جامعه ، سازماندهی تولید و توزیع و تمامی سیاستها براساس عدالت اجتماعی، رفاه، برابری انسانها و بالا بردن سطح و استانداردهای زندگی مردم آذربایجان خواهند بود. کارگران و نمایندگان آنها برای اولین بار در آذربایجان سیاستگذار و تصمیم گیرنده و قانونگذار خواهند بود  و وسیع ترین آزادیها را در آذربایجان برقرار خواهند ساخت. سرمایه گذاریها در صنایع مختلف، کشاورزی، دامداری شرکتهای بزرگ داخلی و خارجی، گسترش موسسات دولتی و اداری  و صدها پروژه دیگر ایجاد کار خواهند کرد. برقراری مالیاتهای تصاعدی بتدریج اختلافات طبقاتی را کاهش خواهند داد و آذربایجان با در نظر گرفتن توازن قوا و تاثیرات سرمایه داری جهانی تلاش خواهد کرد  سیستم مزدی را در طی پروسه بر اندازد.

لازم به تاکید است که پیشروی سوسیالیستها تنها به اراده آنها و کارگران آذربایجان بستگی ندارد. امروزه تولید  و سرمایه  جهانی است و دولتهای سرمایه داری جهان با تمام قوا در برابر سوسیالیسم و کارگران قرار گرفته اند. بنا بر این تا زمانیکه سوسیالیسم در کشورهای بزرگ و صعنتی پیروز نشده باشد کارگران وسوسیالیستهای آذربایجان وکشورهای غیرصنعتی در راه رفع کامل ستم طبقاتی  با مشکلات زیادی روبرو خواهند شد.

 سوسیالیستها در کشورهای غیر صنعتی می توانند نقش بزرگی در دفاع و حفظ منافع کلیه انسانها داشته باشند ولی برخلاف تفکرات و تئوریهای لنینستی پیروزی سوسیالیسم در یک کشور امکان ناپذیر است یعنی در شرایطی که قدرت و توان سرمایه داری جهانی بیشتر از قدرت جنبش کارگران وسوسیالیستهای جهان باشد امکان محو طبقات و پیروزی سوسیالیسم در یک کشور وجود ندارد.  ولی این بدان معنا نیست که ما نا امید و منفعل شده و برای کسب قدرت سیاسی و تحمیل مطالبات خود اقدامی نکنیم. ما با کسب قدرت به اندازه توان خود برای حفظ اصول دمکراتیک، پیشبرد سیاستهای کارگران و زحمتکشان، دفاع از منافع اقشار بی چیزو برقراری عدالت اجتماعی تلاش خواهیم کرد.

   در آذربایجان مستقل تحت رهبری سوسیالیستها و کارگران منابع  مختلف و دارائیهای اذربایجان در خدمت رشد رفاه کارگران و زحمتکشان در خواهند آمد و آذربایجان در سطح جهانی خواهد درخشید. برنامه سوسیالیستها برای آذربایجان جنوبی تاکنون از طرف سوسیالیستها بطور انفرادی در مقالاتی با کمبودها و نقصانهایی ارائه شده(27) ولی در آینده برنامه تکیملی سوسیالیستهای آذربایجان و برنامه سوسیالیستها برای رفاه کارگران، زحمتکشان و همه  اقشاراجتماعی ستمدیده و محروم آذربایجان از طرف تشکلهای سوسیالیست ارائه خواهد شد.

 در هر صورت از نظر ما رفع ستم ملی شدت ستم طبقاتی را کاهش  خواهد داد که خود حلقه ای از برنامه و استراتژی سوسیالیستهای آذربایجان می باشد.  این استراتژی با نفی ستم انطباق کامل دارد به همین علت  بسیاری از رهبران و احزاب کارگری و سوسیالیست ازآغازرشد کاپیتالیسم و تشکیل دولت- ملت از حقوق ملل تحت انقیاد و "حق ملل تعیین سرنوشت خویش"بعنوان یک اصل استراتژیک دفاع کرده و آن را بعنوان یکی ازمهمترین مطالبات  دمکراتیک در برنامه سیاسی، حزبی و مبارزاتی خود قرار داده اند.

 

استقلال آذربایجان جنوبی به نفع ملت فارس هم هست

این جمله کوتاه  ولی پر محتوای "ایران زندان ملتهاست"گویای واقعیات زیادی است. ملت فارس بعنوان زندانبان ملل اسیر ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر، گیلک میباشد. در طول تاریخ هشتاد – نود سال گذشته، فارسها برای سرکوب قیامها و مبارزات آزادیخواهانه ملل ستمدیده توسط دولت بکار گرفته شده اند و نفش پلید و ضد انسانی در تاریخ بعهده گرفتند و در این مسیر متحمل تلفات جانی و مالی زیادی  شده اند.

طبقات و اقشار مختلف ملت فارس نه تنها ملل آزادیخواه دیگررا به اسارت در آورده  بلکه در این مسیر خود هم به مرتبه ای پست سقوط کرده و اسیرعظمت  طلبی  خود شده اند.  مارکس بدرستی اشاره نموده بود که ملتی که ملت دیگر را به اسارت بگیرد زنجیرهای خود را محکمتر میکند. بورژوازی ملت حاکم و ستمگر فارس به کارگران فارس ستم افتصادی و حتی ستم سیاسی وارد کرده و آنها را خوار می شمارد، اعتبار وحیثیت انسانی آنها را زیر پا میگذارد، آنها را به رذالت و جهالت میکشاند و بلاخره آنها را با فرهنگ و اخلاق غیر انسانی به ستمگری علیه ملل غیر خودی عادت می دهد..

ایران برای فارسیزه و آسمیله ساختن ملل دیگر نیروی انسانی، نیروی نظامی، بودجه مالی عظیمی اختصاص داده است.  بورژوازی فارس توانسته کارگران وزحمتکشان فارس را با ایده های برتری طلبانه، شوونیستی و فاشیستی پرورش دهد و آنها را بر علیه ملل ستمدیده همراه  خود کند. آنها حتی بطور انفرادی یا متشکل دراحزاب سراسری اپوزیسیون، علیرغم  اختلاف نظرها گوش به فرمان رهبر و دستورات دولت مرکزی هستند تا برای حفظ ایران و تمامیت ارضی ایران راهی جبهه های جنگ علیه ملل تحت ستم  شوند و به هر جنایتی دست بزنند..

بورژوازی فارس با به بند کشیدن ملل دیگر و برای حفظ اسارت آنها سیستمی فاشیستی و سرکوبگررا درایران ایجاد و گسترانده است و توسط آن جنبشهای دمکراتیک ملت فارس هم سرکوب می شوند و ملت فارس را هم از دمکراسی و آزادی محروم کرده است. اینجا قصد ما توهین نیست اگر بگوییم که روشنفکران جاهل فارس این واقعیت را درک نمیکنند و مانند دولتهای فاشیست شان به ادامه اشغال آذربایجان، کردستان وغیره تاکید می کنند.  جالب است که تاکنون  در نود سال گذشته یک فارس یا روشنفکر فارس پیدا نشده که جسورانه از استقلال بدون قید وشرط ملتهای تحت ستم در ایران حمایت کند تا بدین وسیله به آزادی ملت خود یعنی ملت فارس کمکی بکند. به عقیده ما ملت فارس شایسته و لایق داشتن آزادی، رفاه و برابری است  و آذربایجانیها با تمام قدرت از حقوق بر حق مردم فارس حمایت میکنند. آذربایجانیها در مبارزات خود همیشه اثبات کردند که بیش از خود مردم فارس برای آزادی  مردم فارس و  برقراری دمکراسی و برابری در ایران تلاش کرده و خون داده اند.   مردم فارس در فارسستان حق دارند بدون تحت سلطه در آوردن ملل دیگر کشوری پیشرفته، متمدن  و انسانی برای خود داشته باشند و روابط دوستانه ای با کشورهای همسایه خود از جمله آذربایجان جنوبی داشته باشند .

آذربایجان شاید در مبارزه استقلال طلبانه خود بتواند به تنهایی یا با کمک و همکاری کشورهای غربی حریف دولت ایران بشود ولی برای تضمین پیروزی باید با ملل دیگردرایران متحد شود. تجربه مبارزات گذشته به ما می آموزد که مبارزات انفرادی ملتها موفقیتی بدنبال نداشته است. مبارزات متحدانه ملل و برپایی انقلاب سراسری می تواند به آزادی و استقلال آذربایجان و دیگر ملل در ایران بیانجامد. آذربایجان نه تنها نقطه امید ملت فارس بلکه تکیه گاه مطمئن برای همه ملل تحت ستم در ایران است چرا که شیشه عمر فاشیسم ایرانی یا فارس در دست ترکها است و بعبارت دیگر پیروزی و استقلال ملل دیگر در ایران در گرو استقلال آذربایجان میباشد.

 استقلال آذربایجان و دیگر ملل تحت ستم به نفع کارگران و زحمتکشان ملت فارس خواهد بود. بنا براین اگر ملت فارس خواهان تغییرات و بهبودی در زندگی خود هست باید از استقلال آذربایجان و استقلال ملل دیگر در ایران حمایت قاطع بکند.  سوسیالیستهای ترک و آذربایجانی به همه  احزاب "کارگری "، "کمونیست"و دمکراتیک  ملت فارس گوشزد کرده اند که اگر  آنها در راه رهایی کارگران و زحمتکشان فارس مبارزه میکنند، اگر خواهان اتحاد و دوستی کارگران، ملتها و انسانها هستند، موظفند آشکارا و بطور فاطع  از استقلال آذربایجان و ملل دیگر سخن بگویند و در اولین کنگره خود "مطالبه بدون قید و شرط استقلال، تشکیل دولت و کشور مستقل برای ملل تحت ستم در ایران"را در برنامه حزبی خود بگنجانند و آنرا بطور عملی و جدی تبلیغ بکنند.

مبارزات استقلال طلبانه آذربایجان به آزادی ملت فارس وبلاخره به دوستی ملتها منجر خواهد شد. در واقع استقلال آذربایجان و آزادی  مردم تورک آذری چیزی جز آزادی ملت فارس نیست.  در حقیقت مسئله آذربایجان مسئله مردم فارس هم هست.  مردم فارس اگر رهایی از ستمها، آزادی و دمکراسی میخواهند باید  از استقلال آذربایجان حمایت کنند. همچنین اگر مدافعان واقعی کارگران و کمونیستهای فارس اتحاد و همبستگی طبقاتی پرولتاریا را میخواهند موظفند از استقلال  آذربایجان دفاع کنند تا دوستی و اتحاد داوطلبانه ما بین ملتها و کارگران تورک و فارس ایجاد گردد.

 

استقلال آذربایجان جنوبی در خدمت صلح و پیشرفت جامعه بین المللی است

ایران بمثابه کشوری استراتژیک در خاورمیانه، خطری جدی به موجودیت و صلح  کشورهای  منطقه بشمار میرود. ایران در منطقه حضور فعال دارد و به مشکل بین المللی تبدیل شده است. ایران با اتکا به منابع و ثروتهای عظیم  ملل تحت ستم در ایران منطقه را به بحران کشیده و با هر حرکت مترقی و آزادیخوانه دشمنی میکند.

 ایران پایگاه اصلی اسلام و جنبشهای اسلامی و ارتجاعی است. رژیم اسلامی که بر آرمان و ایدئولوژی اسلامی استوار است به مرکز سیاسی، تشکیلاتی، نظامی، فرهنگی،  ایدئولوژیکی، مالی و تبلیغی همه گروهها و جریانات اسلامی و  ضد انسانی تبدیل شده  است. استراتژی ایران دستیابی به سلاحهای هسته ای است. اگر ایران به سلاحهای اتمی مسلح شود، از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی قدرتمندتر و با ثبات ترخواهد شد و در نتیجه جنبشهای اسلامی تقویت شده و آزادیها، حقوق انسانها  در سطح جهانی بیشتر پایمال خواهد شد. اتمی شدن ایران فاجعه ای بزرگ به ملت ترک آذری، ملل زیر دست دیگر در ایران، کارگران، زنان، کودکان، مردمان غیر شیعه  و جامعه بین المللی است. تلاش ایران برای دستیابی به سلاحهای اتمی باعت تحریمهای ایران شده که فشارهای تحریمها بر دوش ملت ترک، دیگر ملل ستمدیده و زحمتکشان است. ادامه این شرایط  احتمالا به جنگ ایران با غرب منجر شود که در نتیجه جنگ، بدبختی های زیادی دامن مردم را بگیرد.  مستقل شدن آذربایجان و کردستان و غیره باعث تضعیف ایران خواهد شد و ایران را در رسیدن به اهداف اش ناکام خواهد گذاشت. بنابر این استقلال آذربایجان در خدمت جامعه بشری بوده  و مسئله ترک و استقلال آذربایجان  اهمیت و جنبه جهانی پیدا کرده است.

 

برای کسب استقلال آذربایجان جنوبی شرایط  لازم و کافی آماده است

مقتضیات، اوضاع و احوال سیاسی عواملی هستند که درطرح هر مطالبه ای تاثیر دارند. ما با درک شرایط داخلی ایران، مواضع جوامع بین المللی نسبت به ایران و اوضاع آذربایجان در تحولات جاری، به مطالبه استقلال اهمیت و ارزش می دهیم. با توجه به شرایط بسیار مناسب کنونی و بنا به دلایل زیراستقلال آذربایجان جنوبی کاملا عملی و امکان پذیر است.

1 -  جمهوری اسلامی ایران بعنوان دولتی سرمایه داری و شوونیست مورد نفرت عموم مردم بوده و نفوذ و پایگاه خود را در میان مردم از دست داده است.

2 - جمهوری اسلامی ایران در بین ملتهای تحت ستم و فرو دست بعنوان دشمن درجه یک نام برده می شود. همه ملل زیر ستم  در ایران برای کسب حقوق ملی و  حق تعیین سرنوشت خودشان بپا خواسته و بر هویت و منافع ملی خود تاکید می کنند. ملتهای زیر ستم اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می دهند اتحاد و همکاری نزدیکی با همدیگر برقرار کرده و قدرت عظیمی محسوب می شوند.

 3 -  ملت ترک  یکی از پر جمعیت ترین ملل در ایران است.  ملت ترک در عرصه های سیاسی و اقتصادی بعد ازملت فارس قدرتمندترین ملت در ایران می باشد. اکنون آذربایجانیها به قدرت خود پی برده اند و اعتماد به نفس کافی در مبارزه بدست آوردند وبه معنای واقعی آزادی و استقلال ملی پی برده اند و حاضر نیستند در موضع اسارت و بردگی بسر برند. جمهوری اسلامی ایران در برابر مبارزه و عصیان آذربایجانیها به عجز و وحشت افتاده است و شکی ندارد که آذربایجانیها سرنوشت تحولات آتی ایران را تعیین خواهند کرد.

 4 -  آذربایجان شمالی از یک سو بعلت عدم وجود یک سیستم سیاسی و دولتی مدرن و دمکراتیک و از سوی دیگر بعلت گستردگی چشمگیر فقر و بدبختی کارگران تاکنون نتوانسته الگوی خوبی به مردم آذربایجان جنوبی شود ولی ملت ترک آذربایجان جنوبی ازمستقل بودن کشورآذربایجان شمالی  تاثیرات مثبت و بسزایی پذیرفته و درسهای ارزشمندی آموخته است. آذربایجان شمالی علیرغم تمامی اشکلات وعیبها دلگرمی بزرگی  به ملت ترک آذربایجان جنوبی شده است. جنوبیها از شمالیها آموخته اند که اگر ملتی با هشت میلیون جمعیت بتواند کشور و دولت مستقل خود را داشته باشد پس آنگاه ملت  20 – 30 میلیونی هم قطعا چنین توانایی را دارد. گرچه تاکنون دولت کاپیتا لیستی آذربایجان شمالی هیج علاقه و تمایلی به مبارزات ملی و آزادیبخش ملت ترک آذربایجان جنوبی نداشته ولی جنوبی ها از همدلی گرم و حمایت سرشار مردم شمال آذربایجان برخوردارند.  این امیدواری هست که آذربایجان شمالی یکی از اولین کشورهایی خواهد بود که استقلال آذربایجان جنوبی را دراولین روز برسمیت بشناسد  چونکه  حتی احمق ترین منفعت طلبان حاکمیت هم متوجه شده اند که آزادی قره باغ و پایان انزوای نخجوان به استقلال آذربایجان جنوبی بستگی دارد.

5 -  ایران در بحرانهای سیاسی، اقتصادی غیر قابل حل و لاعلاجی قرار گرفته است. دهها مشکل مانند  بیکاری، گرانی، مسکن، اعتیاد، فحشا، فقرعمومی، اختناق، سرکوب  و غیره که از مصایب سرمایه داری هستند مردم را به مرحله شورش و انفجار رسانده است .  تضادهای درونی رژیم، مبارزات کارگری، مبارزات زنان، مبارزات دانشجویان، مبارزات ملی گسترش یافته و به نقطه غیر قابل کنترلی سوق یافتند و جمهوری اسلامی ایران را به پایان عمرش نزدیک کرده اند.

6 -  تضادهای جمهوری اسلامی ایران با امریکا و متحدان آن بخاطر تلاشهای ایران برای دستیبابی به سلاحهای اتمی به مرجله حساسی رسیده است. تحریمها اقتصادی، مالی و نظامی ایران را در منگنه قرار داده است. گزینه نظامی هنوز در سیاستهای غرب جایگاه مهمی را اشغال نموده و بر ایران سایه افکنده است. اما غرب در کنار تهدیدهای نظامی به جنبشهای اجتماعی هم امید بسته تا مردم خود کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند. در همین رابطه بخشهای ازنیروهای سیاسی و دولتهای غربی در پی تحقق طرح خاور میانه بزرگ هستند. استقلال آذربایجان می تواند در این طرح بگنجد و ملت ترک در هر حالتی می تواند با روابط دیپلماتیک درست و اصولی با کشورهای غربی از تضادهای امریکا و متحدانش با ایران سود بجوید.

این دلایل نشان می دهند که شرایط مناسب و فرصتی طلائی برای مردم آذربایجان آماده شده تا استقلال آذربایجان را به واقعیت تبدیل کنند  و پرچم خود (28) را بر فراز سازمان ملل به احتراز در آورند.

اگر شرایط داخلی ایران و بین المللی به ضرر ما تغییر کند و فرصتها از ما گرفته شوند، موضوع استقلال و جنبش استقلال طلبی آذربایجان برای سالیان طولانی عقب خواهد نشست. سیاستمداران سوسیالیست و غیر سوسیالیست آذربایجان جنوبی  در نبرد خود باید با هنرمندی و مهارت زیاد از این فرصت در جهت منافع ملی استفاده کنند در غیراینصورت نتیجه ای نبرد برای آذربایجانیها بسیار گران تمام خواهد شد.

 

دلایل دیگر برای ضرورت و اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی

در دیدگاه سوسیالیستی هر یک از دلایل بالا به تنهائی برای حقانیت و درستی استقلال آذربایجان جنوبی کافی میباشند اما علاوه بر دلایل نامبرده دلایل زیاد و دیگری هم  هستند که استقلال آذربایجان را به یک ضرورت فوری تبدیل نموده اند. از جمله دلایل دیگر که فعلا به آنها نمی پردازیم شامل مواردی مانند زیر میباشند:

 –  استقلال به شکنجه، زندان و کشتار مردم ترک پایان می دهد

 –  ضرورت استقلال برای حفظ اراضی آذربایجان جنوبی از تعرضات ملل همسایه فارس و کورد و غیره

 -   اهمیت استقلال آذربایجان جنوبی در آزادی قره باغ و پایان انزوا و جدائی نخجوان

 –  ضرورت استقلال برای حفظ منافع ملی آذربایجان در سطح بین المللی

 –  ضرورت استقلال آذربایجان جنوبی برای هموار ساختن دمکراسی و برقراری سوسیالیسم

 

فواید و نتایج استقلال ملی آذربایجان جنوبی

دلایل بسیاری سوسیالیستهای استقلال طلب را تشویق و ترغیب به جدائی از ایران و تشکیل دولت و کشور مستقل آذربایجان جنوبی می کنند که به مرور به آنها اشاره خواهد شد.  اما غیر از سوسیالیستها احزاب و گروههای غیر سوسیالیست در آذربایجان، انگیزه ها و علل متفاوت دیگری را برای جدا شدن آذربایجان از ایران مطرح می کنند که بخش دیگری از واقعیات هستند و این نشان میدهد که منافع همه افشار و طبقات اجتماعی ایجاب می کند که آذربایجان جنوبی مستقل بشود.

بخش فواید استقلال با بخش دلایل استقلال رابطه تنگاتنگی دارد اما موضوعی مجزا هستند و به همین جهت اشاراتی به فواید استقلال میکنیم .

 همه اقشار و طبقات اجتماعی آذربایجان از استقلال آذربایجان سود برده و  بهره مند خواهد شد اماعلیرغم آن  هر طبقه اجتماعی منفعت ویژه ای در استقلال دارد. به همین دلیل طبقات برای رسیدن به منافع خود احزاب شان را تشکیل داده و در مبارزات استقلال طلبانه شرکت داده اند.

 احزاب سوسیالست و کارگری و  احزاب ناسیونالیست و بورژوایی می توانند مبارزه  استقلال طلبانه را رهبری و کشور و دولت مستقل آذربایجان را بنا کنند و آذربایجان را ازچنگال جلادان اشغالگر اسلامی ایران نجات دهند. بعبارت دیگر آذربایجان به هر طریقی که  مستقل شود فوایدی نظیر فواید زیر نصیب مردم آذربایجان خواهد شد:

آذربایجان از زیرحیطه حاکمیت سیاسی و نظامی اشغالگران  خارج خواهد شد و قدرت سیاسی، ارگانهای دولتی به مردم آذربایجان، نمایندگان، احزاب، تشکلات سیاسی و پارلمان آذربایجان جنوبی منتقل خواهد شد و ملت ترک صاحب اختیار، صاحت دولت ، کشور، قانون اساسی مدون، پرچم و غیره خواهد شد. بنا براین با استقلال کامل، ستم ملی بر ترکها از بنیان ریشه کن و نابود خواهد شد.

2 -  در صورت استقلال، مردم آذربایجان میتواند در تمامی زمینه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی  قدرت و آزادی تصمیم گیری، رای و عمل داشته باشد یعنی  ملت ترک و دولت آن سیاستهای دراز مدت اقتصادی، سیاستهای خارجی، سیاستهای پولی، مالی، سیاستها و برنامه های مربوط به  انرژی ،  امور قضایی ، امور نیروهای  نظامی  و صنایع نظامی  را تعیین و رهبری خواهند کرد.

3ترکها  امور و مسائل خود را کاملا کنترل نموده و در بهبود و پیشرفت  تمامی امورات زندگی دخالت فعال خواهند داشت.

4 -  با کسب استقلال دست اشغالگران ایرانی از غارت و چپاول متابع و ثروتهای سرشار و غنی آذربایجان به تمامی قطع خواهد شد. با جدا شدن آذربایجان دشمن نخواهد توانست نیروی کار ارزان آذربایجان را استثمار کرده و مالیاتهای مختلف از مردم آذربایجان  غصب و اخاذی نماید.

5 - در آذربایجان مستقل مردم بر درآمدها و دارائیهای آذربایجان نظارت و کنترل کامل خواهند داشت و آنها را در جهت در خدمت رشد کشور و رفاه و آسایش مردم بکار خواهند گرفت.

6 - مردم در آذربایجان مستقل خواهند توانست اقتصاد خود را رشد و توانمند ساخته و فرهنگ خود را شکوفا سازند. ملت و دولت ترک برای پیشبرد وظایف و مسئولیتهای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی تشکیلاتهای بسیاری را ایجاد نموده و برای میلیونها زن و مرد آذربایجانی ایجاد اشتغال خواهد کرد.

 7 – در آذربایجان مستقل سرمایه گذاری و فعالیتهای اقتصادی رشد و گسترش خواهد یافت که  گسترش صنایع و تکنولوژی مدرن، کارخانه های مختلف، اکتشاف و استخراج معادن، کشاورزی و دامداری  فقط بخش کوچکی از میدان فعالیتهای اقتصادی آذربایجان خواهند بود.

 بخشهای تجارتی و وارداتی در خدمت اقتصاد ملی بوده و مهمتر از همه سرمایه های مالی و بانکهای بزرگ ملی در آذربایجان و سراسر جهان در خدمت اقتصاد فرا گیر آذربایجان خواهند بود. آذربایجان در تمامی کشورهای جهان سفارتخانه، کنسولگری و سازمانهای مختلف برای نمایندگی و پیشبرد سیاستهای خارجی و مستقل برپا خواهد داشت.

 8 -  استقلال، زبان ترکی را از نابودی  نجات خواهد داد. بنا به گزارشات یونسکو هر پانزده روز یک زبان زنده دنیا از بین می رود. استقلال آذربایجان و دولت   مانع نابودی زبان ترکی  در آذربایجان خواهد شد

9 -  سازمانهای گسترده برای رادیو و تلویزیونها، مطبوعات ، چاپ و نشر کتابها دایر شده و در خدمت ارتقا، رشد وغنای زبان و فرهنگ آذربایجان خواهند بود.

10 -  آذربایجان بمثابه کشوری مستقل مانند هر کشوردیگردهها وزارتخانه و صدها سازمان برای اداره امور مختلف داخلی و خارجی برای تامین منافع و رفع  نیازهای مردم ایجاد خواهد کرد.

11 -  استقلال امکان میدهد که دولت آذربایجان برای دفاع از حاکمیت سیاسی، حفط یکپارپگی اراضی کشورو حفظ منافع ملی مردم ارتش، نیروهای نظامی و صنایع نظامی را سازمان دهد کرد تا در صورت لزوم از آنها استفاده کند. امروزه هیچ ملتی بدون نیروهای نظامی و مسلح نمی تواند برای مدت زیادی به موجودیت خود ادامه دهد.

12 -  ملت ترک با دستیابی به استقلال به قدرت و امکاناتی دست خواهد یافت که اکنون بکلی فاقد آنهاست. ترکها ازطریق دولت و ابزارهای دولتی زندگی خود را بهبود خواهند بخشید.

13  - مردم  دولتی را در آذربایجان جنوبی ایجاد خواهند کرد که حق وضع و تصویب قوانین را برای ملت ترک در هر شرایطی حفظ و تضمین کند و بتواند سیاستها و قوانین را برای بهبودی وضعیت سیاسی، اجتماعی و زندگی مردم بکار گیرد.

14 - مردم و دولت مرکزی آذربایجان جنوبی با کنترل اقتصاد شامل منابع طبیعی، زیر زمینی، تجارت، واردات، صادرات، مالیات و در آمدها  نفش چشمگیری را در پیشرفت جامعه خواهند داشت.

15 دولت آذربایجان در مراکز و سازمانهای علمی، آموزشی، رادیو و تلویزیون، بهداشت، مسکن، راههای هوایی و زمینی، موسسات و ادارات مختلف  و غیره سرمایه گذاری کرده تا وضع اقتصادی و استانداردهای زندگی مردم به سطوح بالاتری ارتقا یابد. امروز سطح رشد اقتصادی و رفاه اجتماعی آذربایجان نسبت به ملل استقلال یافته کوچک بسیار نازل می باشد و میلیونها آذربایجانی در زیر خط فقر مطلق بسر می برند.

16 – جایگاه آذربایجان جنوبی در جهان تغییر خواهد کرد و عضوی از بدنه کشورها ی جهان شده و در همکاریهای بین المللی و با رای و تصمیم خود در پیشرفت جهان نقش و دخالت مستقیم خواهد داشت.

17  - مردم در آذربایجان مستقل حق مشابه و همچنین وظایف و مسئولیتهای مشابه و برابری را با ملتهای مستقل جهان خواهند داشت.  آذربایجانیها با عضویت در سازمانها و تشکیلاتهای بین المللی در مورد مسا ئل جهانی حق اظهار نظر و حق رای برابرخواهند داشت.  در حالی که امروز آذربایجانیها  موجودیت جهانی نداشته و انکار می شوند و با فارس زبان نامیدن ایران آذربایجانیها را هم فارس معرفی می کنند و به همین جهت کمتر کسی  در جهان با سرزمینی بنام آذربایجان جنوبی و مردم آن آشنائی دارد.

18  – استقلال به ملت ترک آذری اعتماد به نفس ملی و آزادی انتخاب سیاسی و غیره به ارمغان می آورد.

19  –  استقلال امکان خواهد داد که دولت برای بهبود وضعیت محیط زیست شهرها، روستاها و همچنین وضعیت محیط زیست طبیعی اقداماتی با برنامه و موثر انجام دهد. اکنون آلودگیها هر روز از مردم آذربایجان قربانی میگیرد و محیط طبیعی آذربایجان مانند  دریاچه ارومیه،  جنگلها و پرندگان و حیوانات وحشی در حال نابودی هستد.

20  – آذربایجان با استقلال خود از قوانین و سنتهای ضد بشری اسلام  و خرافات مذهبی رهایی یافته و تحت قوانین مدرن و سکولار اداره خواهد شد

21 -  مردم ترک آذری در آذربایجان مستقل در رفاه ، آسایش و امنیت زندگی خواهند کرد. سوسیالیستها و زحمتکشان با اجرای برنامه های خود به تناسب و میزان توان خود همه ستمهای طبقاتی، جنسی، مذهبی  و غیره را از بین خواهند برد و همه مردم در آذربایجانی صنعتی، مدرن و پیشرفته در آزادی و برابری زندگی خواهند کرد.

آذربایجان جنوبی در مرحله تغییر و تکامل و گذر از مراحلی مختلف است. مردم پروسه شناخت خود و منافع ملی  خود را طی کرده و از مرکز فاصله گرفته اند و مرزی بین خود و ملت حاکم  کشیده اند. در درون حرکت ملی قطب بندیهای سیاسی و ایدئولوژیک  شکل گرفته و رقابت احزاب و گروههای چپ و راست در جریان است. ملت ترک و جریانهای سیاسی آن وارد صحنه مبارزه شده و تلاش میکنند به سطح سیاسی و اقتصادی بالاتری ارتقا یابند و برنامه های سیاسی خود را عملی سازند.

سوسیالیستها و چپ های مدافع  منافع ملی آذربایجان کم و بیش با تاریخ مبارزات استقلال طلبانه و وقایع موفق کشورهای  استقلال یافته جهان آشنائی دارند. بسیاری از کشورهای جهان روز رهائی ملی و استقلال کشورشان را تعطیل رسمی کرده اند و در سالروز استقلال کشورشان، با شکوه ترین جشن ها را برپا می کنند.  آذربایجانیها هم مانند ملل دیگر جهان  برای کسب استقلال ملی و زندگی آزاد و آسوده تلاش میکنند.

مردم استقلال طلب آذربایجان مانند ملل حاکم  و آزاد جهان به استقلال، رفاه و آزادی خودشان ارزش قائلند. آنها این واقعیت را  پذیرفته اند که استقلال حق طبیعی  آذربایجانیها است.

 سوسیالیستها برای زندگی خود و مردم آذربایجان احساس مسئولیت می کنند. ما فکر می کنیم که ملت آذری هم مانند هر ملتی دیگر می تواند بر سرنوشت خود حاکم شود و امورات خود را حل و فصل کند. این برای مردمی که دولت و کشور دارند کاملا حل شده است. برای یک آلمانی  خنده دار و غیر قابل تصور است که نروژیها یا عربها به مردم آلمان تصمیم گرفته و حکومت کنند و اراده و قوانین خود را به آلمانیها تحمیل و اعمال کنند. همچنین برای چهار- پنچ میلیون نروژی خنده دار  و بسیار تلخ است که سوئدیها و دانمارکیها علیرغم هم زبان بودن برایشان تصمیم گرفته و حاکمیت کنند. برای فارسها تصورش هم ممکن نیست که روزی ترکها یا کردها به آنها حکم رانده و زبان فارسی را ممنوع بکنند.

حتی برای آذربایجانیها هم عجیب می آید که کشوری به کشور دیگرغالب آید و در مسائل اش دخالت کند. اکنون این سوال نه فقط به سوسیالیستها بلکه به عقب مانده ترین افراد و اقشار آذربایجان هم مطرح و جای سوال است که چرا ترکها ی آذربایجان که یکی از بزرگترین ملل جهان بشمارمی روند با ملل دیگری مانند نروژیها، سویسی ها یا مردم هر کشور دیگرمتفاوت باشند؟ یعنی برای ترکها  بسیار تلخ و درد آور است که ملت فارس به ملت ترک آغایی و حاکمیت کند.

هر فردی، هر خانواده ای، هر جمعی از اجتماع و یا هر سازمانی از جامعه آذربایجانی تمایل دارد در کارهایش استقلال فکری و عملی کامل داشته باشد و در زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و روزمره خود نقش کلیدی و اصلی داشته باشند. همان اندازه که استقلال برای یک فرد خوب است به همان صورت استقلال به یک کشور هم خوب می باشد.

ترکهای تحقیر و انکار شده درآذربایجان  توان تفکر، تصمیم گیری و قانون گذاری به جامعه خود را دارند و می توانند برای اداره آذربایجان درآمدها و منابع غنی و سرشار اذربایجان جنوبی را بخوبی برنامه ریزی و سازمان دهند و به بهترین صورت در آمدها را در خدمت رفاه و پیشرفت مردم آذربایجان هزینه کنند.

مردم آذربایجان آنقدر اعتماد به نفس و قدرت دارد که مانع دخالت بورژوازی ملت فارس در زندگی خود شوند و دست درازی ملت حاکم فارس را از آذربایجان کوتاه کنند. فدرالیستها باید متوجه  شده باشند که آذربایجانیها هیچ احتیاجی به شراکت ملت فارس در قدرت سیاسی را ندارند تا بدین طریق مهمترین وظایف، مسئولیتها و مهمترین ارگان حاکمیت را  در دولت مرکزی به دست بگیرند و نفوذ و اراده خودشان را بر ما اعمال کنند. هیچ شهروند آذربایجانی محق نیست تحت نام اتحاد و فدرالیسم دیگران را بر منافع ملی و درآمدهای آذربایجان شریک کند و سهم کارگران و زحمتکشان آذربایجان را به حسابهای بانکی سرمایه داران فارس واریز کند.

  منصفانه، عاقلانه و اصولی نیست که سیاستهای اقتصادی، سیاست خارجی، سیاست پولی، مالی، انرژی و نیروهای دفاعی و نظامی را از دستهای قدرتمند آذربایجانیها سلب شود و به دولت مرکزی و شوونیسم فارس سپرده شوند.

سوسیالیستها بر اراده ملت ترک و بویژه اراده و قدرت زحمتکشان آذربایجان اتکا دارند و بر این موضوع پای می فشارند که استقلال آذربایجان به نفع همه مردم آذربایجان است.   ملت ترک باید بدون هیچ قید و شرطی مستقل شود و تمامی مسائل و سیاستهای مهم اقتصادی، سیاسی، مالی، و نظامی را خودش معین و مشخص کند بی آنکه حتی با یک شهروند فارس مشورت کند.

از دید و نگرش سوسیالیستی،  آذربایجان تشنه استقلال است و اساسا استقلال به یک ضرورت فوری تبدیل شده است چونکه استقلال شانسی به آذربایجان می دهد تا بتواند به موجودیت و هستی خود ادامه دهد. اشغالگران ایرانی، آذربایجان را به پرتگاه  نابودی رسانده اند. دشمن به سرعت و به شدت  اقتصاد، فرهنگ و زبان ترکی را در آذربایجان به انحطاط و نیستی می برد. در آذربایجان علاوه بر فارسیزه شدن ترکها، فقر، بدبختی، بیکاری، گرسنگی، مهاجرت، ویرانی محیط زیست بویژه نابودی حتمی دریاچه ارومیه و هزاران محرومیت و مشکلات روز بروز بیشتر می شوند. کارگران و زحمتکشان در سفره های خالی در حسرت نان وپنیر بسر می برند در حالی که در آمدها، دسترنج مردم، منابع انرژی، منابع زیر زمینی و طبیعی از آذربایجان به مناطق مرکزی فارس انتقال داده می شوند.

 در آذربایجان وضعیت محیط زیست فاجعه بار و تکان دهنده است. دولت اشغالگر با ایجاد دهها سد دریاچه ارومیه را به  کویر نمک تبدیل میکند.  اشغالگران ایرانی باعث تخریب خاک زمین های حاصل خیز آذربایجان، تخریب جنگلها، باغات میوه، پوشش گیاهی، نابودی گونه های مختلف جانداران، پرندگان، حیوانات  وحشی شده اند.

اشغالگران و دشمنان آذربایجان با سیاستهای ضد آذربایجانی  وعدم هزینه در حفاظت از دریاچه ارومیه، این زیستگاههای مهم طبیعی آذربایجان و حتی جهان را با بحران جدی متوجه ساختند. اکنون دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است و موجودیت طبیعی آن با تهدید جدی روبروست.

 امروز ما با چشمان باز خود شاهد از دست رفتن زیبائیهای طبیعی دریاچه ارومیه بعنوان دومین دریاچه شور جهان هستیم. اکنون بخش بزرگی از دریاچه که یکی از ثروتهای بزرگ آذربایجان است به شوره زار تبدیل شده است و در سالهای بعد اشغالگران آن را به کویر بی آب و نمکی مبدل خواهند کرد. 

وضعیت محیط زیست در شهرهای آذربایجان مانند وضعیت محیط زیست طبیعی به وخامت کشیده شده و آلودگی هوا، آلودگی آبها، آلودگی صوتی،  آلودگییهای ناشی از زباله ها و تولیدات صعنتی و غیره زندگی را به آذربایجانیها سخت تر نموده و باعث رشد امراضی مانند سرطانها، بیماریهای ریوی و افزایش مرگ و میر مردم شده اند. آلودگیهای محیط زیست یکی از عوامل تهدید کننده امنیت ملی آذربایجان بوده و از ترکهای آذربایجان قربانی می گیرد و بتدریج جان آنها را می ستاند وجان نسلهای تازه و آینده را بیش از پیش تهدید می کند. سرمایه داران اشغالگرنه تنها به حفظ محیط زیست آذربایجان بهایی نمی دهند بلکه بنا به گزارشاتی، زباله های هسته ای را در اراضی آذربایجان دفن میکنند که نتایج ویرانگرآن ازجنگهای بزرگ هم خطرناکتر می باشند.

سوسیالیستهای آذربایجان نه تنها در برابر مشکلات سیاسی، افتصادی، اجتماعی و فرهنگی ترکهای آذربایجان خود را مسئول می دانند بلکه در برابر طبیعت و سلامتی همه موجودات زنده احساس مسئولیت می کنند.

سوسیالیستها در منطقه جقرافیایی آذربایجان جنوبی تعهداتی نسبت به حقظ محیط زیست جهان داریند ولی تا زمانیکه  آذربایجانیها خودشان حاکمیت سیاسی را در آذربایجان بدست نگیرند امکان ندارد بتواند از تغییر آب و هوا و افزایش گازهای گلخانه ای و کلا از تخریب محیط زیست آذربایجان ممانعت بعمل آورند و یا آذربایجان را از مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رها سازند.

مبارزه و مطالبات کمونیستها و کارگران فقط به کسب استقلال محدود نمی شود. استقلال ظلم ملی را پایان می دهد و به کارگران و زحمتکشان امکان می دهد مبارزه طبقاتی خود انرژی زیاد بگذارند و برای تحقق مطالبات طبقاتی پای بفشارند.  آنها اهداف سیاسی مشخص برای رفاه و پیشرفت آذربایجان دارند.  به نظر سوسیالیستها استقلال به تنهائی نمی تواند حلال همه مشکلات ترکهای آذربایجان باشد. اسقلال آذربایجان فقط یکی از ظلمها یعنی ظلم ملی را برطرف میسازد. استقلال ملی نمی تواند فقر و بدبختی، بیکاری ، گرانی، بی مسکنی، ستم بر زنان، ستم مذهبی و ستم طبقاتی برکارگران را از بین ببرد بلکه فقط در بهترین حالت می تواند ستمها طبقاتی و ستم  جنسی را کاهش دهد. احزاب ناسیونالیست و بورژوازی آذربایجان خود بر این واقعیت بروشنی اقرار می کنند که آنها بعد از کسب حاکمیت و استقلال برنامه ای جهت برقراری دمکراسی و رفع فقر و بدبختی، بیکاری و رفع ستم جنسی بر زنان و ستم طبقاتی بر کارگران ندارند. در این میان حتی گروههایی از آنها خواهان استقلال هم نیستند و فقط  برای آزادی زبان ترکی در ایران تاکید میکنند. 

سوسیالیستهای آذربایجان برنامه سیاسی و مانیفست دقیق و کاملی برای آذربایجان دارند که مختصرا به عناوین آنها اشاره میشود.

سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان برای استقرار و تشکیل کشوری مستقل مبارزه می کنند که زبان رسمی و اداری آن ترکی باشد. زبان رسمی ترکی در این کشور باید درآموزش و پرورش تا عالی ترین مدارج تحصیلی، مطبوعات، رادیو وتلویزیون و غیره بکار گرفته شود. سوسیالیستها ی آذربایجان نه تنها مبارزه ای قاطع  و جدی را برای تشکیل دولت و کشور آذربایجان جنوبی پیش می برد بلکه در صورت پیروزی و کسب رای مردم، برنامه های رفاه اجتماعی، عدالت و امنیت اجتماعی را تا بالاترین سطح استانداردهای جهانی پیاده خواهند کرد. علاوه بر اقدامات و برنامه های ملی برای نابودی همه عواقب و نتایج ستم ملی، برنامه هایی برای رفع ستم طبقاتی، رفع ستم جنسی و برابری حقوق زن و مرد و رفع ستم مذهبی به مرحله اجرا و عمل خواهند آمد. در آذربایجان منابع معدنی،  سرمایه های بزرگ صنعتی و مالی به مالکیت اجتماعی و عمومی تبدیل خواهند شد و دست سرمایه داران بزرگ را در استثمار کارگران و زحمتکشان ترک  در این عرصه ها کوتاه خواهد شد.

در آذربایجان مستقل آزادیهای بیان، عقیده، تشکل، مطبوعات، آزادی مذهب و آزادی غیر مذهبی بودن قانونا برسمیت شناخته خواهند شد. دولت سکولار آذربایجان با اعتقاد به جدایی دین از حکومت و سیاست، دین را به امر خصوصی مردم تبدیل خواهد کرد و آموزش بر اساس علم پایه ریزی خواهد شد. دولت خدمات عمومی و رایگان مانند امکانات پزشکی و بهداشت رایگان، آموزش و تحصیل رایگان و غیره را به مرحله  اجرا خواهد گذاشت.  سالمندان، کودکان، مادران مجرد، حامله و بچه دار، و بازنشستگان، مریضها و معلولین علاوه بر دریافت هزینه کامل زندگی از تمامی امکانات  رایگان و مسکن دولتی بهرمند خواهند شد.

 سوسیالیستها در جهت حل کامل مشکل بیکاری گام برداشته و در صورت وجود بیکاری دولت بیمه بیکاری مکفی را برای بیکاران تامین نموده و بیکاران از تمامی امکانات اجتماعی از قبیل تحصیل، دکتر، دارو، دندانپزشکی، رفت و آمد، مسکن و غیره بطور رایگان استفاده خواهند نمود.  در آذربایجان قانون کار کارگران جهت کاهش و نابودی سیستم سرمایه داری،  نابودی کار مزدی و اختلاقات طبفاتی تنظیم خواهد شد و سیاستهای خارجی و سیاستهای اقتصادی  منطبق بر منافع ملی آذربایجان تعیین و اجرا خواهند شد. دولت با صنعتی و مدرنیزاسیون  کردن کشاورزی، اختلاف شهر و روستا را از میان خواهد برد. زنان ترک برای اولین بار برابری کامل با مردان را بطور قانونی و حقوقی بدست آورده و زنجیر های اسارت را به دنیای بربریت اسلامی خواهند سپرد.  در جوار تمامی قوانین کشوری،  کنوانسیونهای بین المللی در آذربایجان جنوبی رعایت و تحقق پیدا خواهند کرد. کارگران و انسانهای سوسیالیست آذربایجان نه تنها ستم ملی را نابود خواهند کرد بلکه به کارگران و ملت ترک آذربایجان پیشرفت، علم و مدرنیسم، تکنولوژی، عدالت، برابری و جامعه ای به دور از جهالت و خرافات را تدارک و ایجاد خواهند نمود.  تجربه صد سال گذشته  اثبات نموده که بدون کسب استقلال هیچ قدمی نمی توان در جهت تغییر، پیشرفت، رفاه و آزادی  آذربایجان برداشت.

آذربایجان بزرگ به چهار قسمت تقسیم شده که در هر چهار پارچه آن از هر سو مورد تجاوز قرار گرفته اند. آذربایجان از درد بر خود می پیچد. بی آنکه زخمهای کهنه تکه پاره شدن آذربایجان جنوبی التیام یافته باشد اکنون دشمنان از هر طرف به جان آن افتاده و آنرا بیرحمانه می درند.  آذربایجان هر لحظه مانند گوشت قربانی تکه تکه شده و در میان همسایگان تقسیم می شود و یا تکه هایش همچون نخجوان به اطراف پرت می شوند.  آذربایجان در صورت استقلال ملی توان حفاظت از اراضی اش  را خواهد داشت.

  سوسیالیستهای آذربایجان برای دفاع از هر میلیمتر از اراضی آذربایجان جنوبی جنگیده و خونهای زیادی به وطن هدیه خواهند داد و تا زمانی که منافع و اراضی آذربایجان مورد تعرض کشوری قرار نگیرد با هیچ ملت و کشوری دشمنی نخواهند کرد و خواهان روابط  دوستانه، مسالمت آمیز و احترام متقابل با همه کشورهای جهان در چارچوب قوانین بین المللی هستند.

آذربایجان مستقل بعنوان بخشی از بدنه جامعه بین الملل، سیاستهای خارجی خود را براساس منافع ملی آذربایجان اتخاذ  کرده و وارد روابط بین المللی خواهد شد. آذربایجان برای پیشبرد روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی، علمی و غیره در سطح بین المللی سازمانهای وسیع تشکیل داده و هزاران کار برای شهروندان آذربایجانی ایجاد خواهد کرد. 

منافع استراتژیک ملت آذربایجان ایجاب میکند که آذربایجان جنوبی، آذربایجان شمالی ، آذربایجان تحت اشغال گرجستان و غرب آذربایجان که هنوز در اشغال ترکیه می باشد در طی رفراندومی دمکراتیک متحد شوند.  ولی بدون استقلال ما هرگز نمی توانیم از اتحاد احتمالی آذربایجان صحبت کنیم بلکه بر عکس باید در آذربایجان اشغالی از نابودی هویت و موجودیت ملی ترکها، فقر و نداری، بیکاری و گرانی، بی مسکنی و بیسوادی، اعتیاد و خرافات مذهبی، کشت و کشتار، مهاجرت، زندان و شکنجه و عدم آزادی و دمکراسی، ویرانی و تکه تکه شدن آذربایجان گفتگو کنیم.

استقلال ملی منافع مردم آذربایجان را در همه زمینه ها تضمین کرده و مردم ازثمره آن فایده های زیادی نصیب خود خواهند کرد. شکی نیست که میوه استقلال در حال رسیدن است.

 

قدرت گیری و اعلام استقلال آذربایجان جنوبی

 افراد و گروههای سیاسی در آذربایجان نظرات متفاوتی در مورد  شرکت در قدرت،  چگونگی و نحوه  قدرت گیری دارند. بخشی از گروهها به مسئله  کسب قدرت و حاکمیت سیاسی فکر نمی کنند. سوسیالیستها اعتقاد دارند که تاریخ ایران و دولتهای حاکم بر آن سراسر جنایت و بی عدالتی بوده است.  بنا بر این انتظار ندارند که دولت ایران حقوق ملت ترک آذربایجان، کارگران و زحمتکشان ترک را برسمیت بشناسد. تجربه مبارزات و شکستهای خونین اثبات نموده که جز استقلال و جدائی از ایران راه و انتخابی دیگری به مردم آذربایجان نمانده است.

از دیدگاه سوسیالسم آذربایجانی امید بستن به فدرالیسم، دمکراسی یا برگزاری رفراندوم در قبل یا بعد از جمهوری اسلامی جهت تحقق حق ملل تعیین سرنوشت، خوش باوری، اعتماد به دشمن، بی تجربگی سیاسی، استراتژی نادرست و مهمتر از همه عدم درک منافع ملی آذربایجان و ملت ترک آذری می باشند.

سوسیالیستهای استقلال طلب ایده و هدف استقلال را فراموش نخواهند کرد و برای تحقق آن در جستجوی راههای آسان و سریع هستند اما دشمن طرفدار خداحافظی دوستانه و جدائی با روشهای سیاسی و مسالمت آمیز نیست. اکنون تعیین دقیق راههای رسیدن به استقلال مشکل است. در سیاست همه چیز متحمل است،  ممکن است مردم آذربایجان در جریان انقلاب سراسری در ایران،  در زمان جنگ ایران با کشوری خارجی،  در شرایط ضعف اقتصادی، نظامی و سیاسی دولت ایران و یا با یک قیام توده ای و تعرض سریع نظامی  مردم آذربایجان حاکمیت را بدست گرفته و اعلام استقلال بکنند.

  اما فعلا مشکل می توان تصور کرد که ملت ترک با مبارزه و قیام خود به تنهائی بتواند دولت فاشیست ایران را به زانو در آورد و استقلال خود را بدست آورد.  بنا بر این ملت ترک در مبارزه اسقلال طلبانه خود باید متحدین و دوستان زیادی در داخل و خارج پیدا کند. بعنوان یک اصل علمی پذیرفته شده، در تغییر و تکامل هر پدیده ای، عوامل و نیروهای داخلی آن پدیده  اساسی و تعیین کننده هستند یعنی برای تغییر قدرت و سیستم سیاسی در ایران، ملت ترک باید ابتدا در داخل ایران متحدان خود را پیدا کند. در ایران  ملل کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر و گیلگی متحمل ظلم ملی می شوند و با ملت ترک هم سرنوشت می باشند. ملل تحت ستم در ایران نزدیکترین دوستان و متحدان ملت ترک میباشند. چون دشمن مشترک و اصلی آنها دولت حاکم بر ایران می باشد. بر این اساس اتحاد عمل، مبارزه با برنامه، سازمان یافته ترکها با  ملل تحت ستم  لازمه مبارزه آذربایجانیها با دشمن مشترک می باشد.

اختلافات ارضی و ادعاهای ارضی کردها و تورکها باید هر چه زودتر حل شوند و دوستی و همکاری جای کینه و دشمنی را بگیرد.  در شرایط فعلی ایجاد شکاف در اتحاد عمل ملل زیر ستم و از دست دادن یکی از متحدان قدرتمند در جبهه دوستان به سود دشمن تمام میشود. در نتیجه اختلافات ما بین  کردها، ترکها و عربها  حاکمیت فاشیستی ایران تثبیت شده  و  زنجیرهای بردگی ملل تحت ستم در زندان بزرگ ایران سفت تر خواهد شد. آذریها نه تنها در میان ملل تحت ستم بلکه حتی در میان ملت حاکم و ستمگر فارس هم باید متحدانی پیدا کند و آنها را به قیام بکشانند. 

در صد سال گذشته برتری طلبی و راسیسم تا مغز استخوان اکثریت مردم  عادی فارس نفوذ کرده است. با وجود این کارگران و زحمتکشان فارس برای خلاصی از استثمار و ظلم طبقاتی راهی جز اتحاد و همصدایی با زحمتکشان ملل تحت ستم ندارند. ملت تورک برای یک انقلاب و قیام سراسری قدرتمند جهت سرنگونی دولت اسلامی به قدرت و همکاری کارگران و زحمتکشان فارس هم احتیاج دارد.

مردم آذربایجان برای استحصال کامل استقلال، علاوه بر اتحاد با ملل تحت ستم و اقشار تهیدست ملت فارس باید دوستان و متحدانی را در بین کشورهای جهان پیدا کنند تا از جنبش ملی و مطالبات مردم آذربایجان حمایت کنند. تاکنون آذربایجان جنوبی نتوانسته حمایت کشورهای جهان را بخود جلب کند ولی با قدرتمند  شدن مبارزه آزادیخواهانه در آذربایجان، ترکها دوستان و متحدان زیادی را از میان کشورهای مخالف جمهوری اسلامی ایران پیدا خواهند کرد. دوستی، همسویی و روابط دیپلماتیک با کشورهایی که در مخالفت و تقابل با ایران هستند از وظایف مهم  پیشروان آذربایجانی می باشد. جلب حمایت و توافق کشورهای قدرتمند جهان برای ما اهمیت شایانی دارد. چونکه امروزه هر تغییر و تحولی در جهان بدون دخالت، بدون رای و کمک کشورهای صعنتی و قدرتمند جهان به سختی صورت می گیرد. وقایع جهان هر روز شاهد درستی این واقعیت است. کوزوو  و مونته نیگرو بخاطر داشتن دوستان قدرتمند کشورهای اروپایی و امریکا استقلال گرفت. اوسیتا و آبخازیا به خاطر متحد قدرتمند روسی در آستانه استقلال کامل قرار دارد. اما کردستان عراق، چچنها و فلسطینی ها هنوز نتوانستند دوستان قدرتمند در صحنه جهانی پیدا کنند. بنا بر این دشمن درست کردن ، دشمن خطاب کردن کشوری بخاطر کاپیتالیست و امپریالیست و غیره بودن به هیچ وجهی به نفع آذربایجان نیست و بر عکس باید در میان قطب های قدرتمند جهان دوست های مطئمن پیدا کنرد تا پروسه استقلال ملی به راههای سخت، خونین و طولانی نکشد.

 مبارزه سیاسی، مسالمت آمیز و مدنی بهترین و مناسب ترین  شیوه مبارزه در آذربایجان می باشد اما  سیستم دیکتاتوری و پلیسی ایران تحمل مبارزه سیاسی مخالفین را ندارد. از اینرو به حاکمیت رسیدن آذربایجانیها بشیوه مدنی و سیاسی بعید به نظر می رسد. در ایران دمکراسی وجود ندارد و تحت حاکمیت دیکتاتوری و سرکوب نمیتوان با رفراندوم و یا شیوه های سیاسی به استقلال آذربایجان دست یافت.  با در نظر گرفتن تمامی عوامل داخلی و خارجی و تجربیات گذشته، بهترین و مناسب ترین لحظه بدست گرفتن قدرت سیاسی در آذربایجان و اعلام استقلال لحظه انقلاب توده ای و سراسری، دوره خلا حاکمیت،  لحظه بحران و سرنگونی دولت جمهوری اسلامی است.

لحظه ها و دقایق آغاز انقلاب توده ای و خلا سیاسی در ایران لحظات تعیین تکلیف استقلال طلبان آذربایجانی با ایران است. ملت ترک و تمامی نیروهای استقلال طلب آذربایجان همگی باید آماده باشند تا در اولین امکان و یا اولین فرصت،  تمامی مراکز نظامی را خلع سلاح کرده و مراکز دولتی را اشغال درآورند و فورا بدو ن از دست دادن ثانیه ها و لحظه های سرنوشت ساز،  استقلال آذربایجان را به مردم جهان اعلام کنند. سوسیالیستهای استقلال طلب اولین پیشروان اعلام استقلال در اولین فرصت مناسب خواهند بود. سوسیالیستها بیهوده در انتظار تثبیت رژیم جدید بعد از جمهوری اسلامی و خیال باطل "رفراندوم برای استقلال"در حکومت به اصطلاح "دمکراتیک"ایران نخواهند نشست تا بار دیگر آذربایجانیها به بردگان بی اراده سرمایه داران فارس ایران تبدیل شوند.

برای این منظور باید در لحظه مناسب به سلاح دست برد. باید بدون اتلاف وقت در کوتاهترین زمان نیروهای مسلح توده ایی، ارتش و نیروهای نظامی را تشکیل داد. بدون سلاح و جنگ نهائی، توده ای و زود فرجام  نمی توان فاشیستهای برتری طلب فارس و اسلامی را خلع سلاح و به تسلیم واداشت. بدون سلاح و جنگ توده ای نمی توان اشغالگران را از آذربایجان بیرون راند. بدون مستقر ساختن نیروهای مسلح ترک در سراسر مرزها و یا قدم بقدم مرزهای آذربایجان جنوبی نمی توان مانع توطئه ها و تعرضات  دشمن شد.

 بنا بر این لحطه انقلاب سراسری و یا لحظه بحران و ضعف نظامی ایران باید لحظه تولد استقلال آذربایجان باشد. اگر آذربایجانیها در این لحظات حساس غفلت و درنگ کنند باید شکست خونین را بپذیرند. ما باید ملل تحت ستم دیگر را اقناع سازیم که همزمان با آذربایجان کنترل و حاکمیت سرزمینهای خود را بدست گرفته و استقلال خود را اعلام نمایند. در غیر اینصورت دولت مرکزی ایران در کوتاه ترین مدت خود را تجدید سازمان داده و به تحکیم حاکمیت شونیستی ملت فارس در مناطق آذربایجان و غیره خواهد پرداخت. ملت کرد در جریان انقلاب 1357 و اوایل 1358  اشتباه تاریخی بزرگی را مرتکب شد. ملت کرد و احزاب آن در جریان انقلاب 1357  استقلال کردستان را اعلام ننموده و به خودمختاری دل خوش نمودند. جمهوری اسلامی ایران در طول چهار هفته پس از بقدرت رسیدن ارتش،  سپاه پاسداران، نیروی هوایی و غیره را سازمان داده و در نوروز 1358حملات خود را به کردستان با حمله به شهر سنندج  آغاز کرد.  در تاریخ  28 مرداد سال 1358 خمینی با اعلام جهاد علیه ملت کرد هجوم و اشغال کردستان با شدت بیشتری از هر سو آغاز شد. در روز 29 فروردین اشغالگران با قدرت تمام به سنندج یورش آوردند. سرهنگ صدری فرمانده پادگان سنندج در مصاحبه با روزنامه های وقت اعلام داشت که علاوه بر بمباران های هوایی و استفاده از سلاحهای دیگر هر ساعت 450 گلوله خمپاره به شهرسنندج شلیک میشد و این وضع 24 روز ادامه داشت. در نتیجه شهر سنندج ویران و 2600 نفر جان باختند. بدین صورت فاجعه سنندج  در شهرهای دیگر کردستان هم تکرار شد.  اکنون دهها سال است که ملت کرد در زیر توپ و خمپاره، بمباران، در ترس و وحشت با فقر و فلاکت زندگی میکنند و هر روز با چشمانی پر اشک نظاره گر دست و پا زدن فرزندان دلیرشان در بالای چوبه های دار هستند.

 آذربایجانیها از این تجربیات تلخ و خونین درس آموخته اند. آنها همچنین از شکست جنبش ملی آذربایجان به رهبری پیشه وری، شکست جنبش ملی آذربایجان به رهبری خیابانی و جنبشهای ملی دیگر بسیار آموخته اند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند تاریخ شکست خونین ملتها بار دیگر در آذربایجان تکرار شود. به همین جهت آگاهانه و با هوشیاری به مبارزه پرداخته و در اولین فرصت استقلال آذربایجان را با قدرت اعلام خواهند کرد و از هم اکنون پیروزی براستقلال طلبان آذربایجان لبخند میزند.

 سوسیالیستها خود را در برابر ملت ترک آذری و مبارزه آن مسئول می دانند و برای به پیروزی رساندن مبارزه استفلال طلبانه آذربایجان احساس مسئولیت می کنند اما در روزهای بعد از استقلال ، توازن قوا  ما بین نیروهای سیاسی آذربایجان و پارلمان آذربایجان تعیین خواهند کرد که چه سیستمی  و  چه نظام سیاسی و اقتصادی بر آذربایجان حاکم باشد. نیروهای سیاسی و مردم آذربایجان تصمیم خواهند گرفت که آیا در زیر ستم، فقر و نداری تحت حاکمیت سرمایه داری به رهبری بورژوا - ناسیونالیستها  بسر ببرند یا در جامعه دموکراتیک و سوسیالیستی که برای آزادی و برایری همه شهروندان آذربایجان تلاش می کند.

 

  قدرت سیاسی  و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی

اکثریت مردم در آذربایجان جنوبی کارگر و زحمتکش هستند و هر روز اقشار میانی ورشکست شده و به تعداد بیچارگان و محرومان آذربایجان افزوده می شود. این توده وسیع انسانی در آذربایجان متحمل ظلم و ستم طبقاتی، ملی، جنسی، مذهبی میشوند. کمونیستها بر خلاف اقشار مرفه آذربایجان فقط برای مطالبات فرهنگی و آزادی زبان مبارزه نمی کنند. سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان نه تنها برای  حقوق ملی و رسمی شدن زبان ترکی که از ابتدائی ترین و حداقل خواسته های ملت ترک می باشند مبارزه می کنند بلکه برای رفع تمامی تبعیضات و نابرابریهای اجتماعی در آذربایجان می جنگند..

 دشمنی دولتهای ایران و همه احزاب چپ و راست ایرانی با مسئله ملی باعث شده فاصله عمیقی مابین مردم و جریانات سیاسی آذربایجانی با ملت فارس ایجاد شود. تورکهای آذربایجان هر روز بیش از پیش به منافع ملی شان آگاهتر شده و از ملت فارس و ایرانیگری فاصله می گیرند و برای تامین منافع ملی خود مبارزه وسیع و بزرگی را با اشغالگران ایرانی آغاز کرده اند

در مبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان گرایشات فکری، جریانات سیاسی و تشکیلاتی مختلفی فعال بوده و برنامه های متفاوتی را تعقیب می کنند. جریان سوسیالیستی و کمونیستی یکی از جریانات موجود در جنبش ملی آذربایجان میباشد.

 در یک فرن گذشته آذربایجان پایگاه افکار برابری طلبانه و سوسیالیستی بوده اما اکنون این گرایش در آذربایجان ضعیف و مرحله بلوغ خود را میگذراند. بسیاری از سوسیالیستهای آذربایجانی توسط اشغالگران ایرانی و اسلامی اعدام شدند و آنهایی که جان سالم بدر بردند، بخشی تحت تاثیرات سرکوبها، شکست سوسیالیسم روسی و لنینی به حالت انفعال در آمده، بخشی از آنها به صفوف احزاب سوسیال شوونیست و ایرانی گرویده و بخشی در سرگرانی سیاسی قرار گرفته اند. با این وجود این وضعیت بحرانی اکنون نسل تازه ای از سوسیالیستهای آذربایجان با افکار نوین به صحنه مبارزه آمده اند و در حنبش ملی آذربایجان نفش بزرگی را ایفا میکنند اما آنها آنچنان در وظایف و کارهای روزمره مبارزات ملی مشغولند که ایجاد و تقویت صف مستقل سوسیالیستی در جنبش ملی آذربایجان را بکلی فراموش نمودند.

در یک دهه گذشته برای تقویت جریان و صف سوسیالیستی در آذربایجان تلاشهایی صورت گرفته است. زمینه برای رشد سوسیالیستم آذربایجانی بیش از هر زمانی دیگر آماده است. اعتراضات و جنبش کارگری در آذربایجان قدرتمند تر از نقاط دیگر ایران میباشد.  دانشجویان در اوج اختناق بپا خواسته و در دانشگاههای تبریز، همدان و ارومیه شعار "سوسیالیسم یا بربریت"را سر دادند. مبارزات دمکراتیک زنان آذربایجان و مبارزه ملی و دمکراتیک آذربایجان روز بروز گسترش می یابند. در این شرایط سوسیالیستهای آذربایجان وظایف خطیری بعهده دارند.  داشتن برنامه سیاسی، تعیین روشهای مبارزه و ایجاد سازمان و تشکلات بعنوان ابزار مبارزه در اولویت کار قرار دارند.

سوسیالیستهای آذربایجان دارای اهداف سیاسی و برنامه ای  مشخصی هستند.  استقلال آذربایجان، کسب قدرت سیاسی و پیشروی بسوی رفع ستمها و بی عدالتیهای اجتماعی مغز و هسته برنامه سوسیالیستهای آذربایجان را تشکیل می دهند. مشخصه و تمایز سوسیالیسم آذربایجانی با دیگر جریانات سیاسی و فکری در این است که برای نفی استثمار در هر شکلی،   استثمار فرد از فرد، استثمار طبقه از طبقه و استثمار ملتی از ملت دیگر و غیره مبارزه میکند و منافع عمومی را بر منافع فردی بورژوازی و اقشار مرفه ترجیح  میدهد.

اصلی ترین و محوری ترین مطالبه جنبش دمکراتیک و رهایی بخش آذربایجان عدالت طلبی و در واقع نفی ستم و نفی استثمار و استعمار میباشد. در بستر تاریخ مبارزاتی آذربایجانیها نفی سلطه و برابری طلبی پایه محکم جنبشهای اجتماعی بوده است. در تمامی جنبشهای اجتماعی آذربایجان مبارزه با سلطه بورژوازی بر طبقه کارگر و محرومان و همچنین مبارزه با سلطه ملت فارس بر ملت ترک هدف مشترک ستمدیدگان آذربایجان و سوسیالیستها بوده است.

 سوسیالیستهای استقلال طلب برای نفی سلطه، استثمار، استعمار و رفع ستم ملی آلترناتیو، برنامه و روشهای مشخصی دارند و بر این باورند که برای نابودی ستم ملی، ستم جنسی، ستم مذهبی، ستم طبقاتی و دیگر ستمهای اجتماعی،  کسب و حصول استقلال ملی در اراضی آذربایجان جنوبی ضرورتی انکارناپذیر است. گرایش سوسیالیستی بعد از استقلال کامل و موفقیت آمیز آذربایجال نمی توانند بساط تمامی ستمها و  تبعیضات مختلف اجتماعی را در آذربایجان جمع کنند بی آنکه در آذربایجان جنوبی قدرت سیاسی دست یابند.

سوسیالیستهای آذربایجان با نقد گذشته برای تغییر جامعه  و نقش فعال در تشکیل دولت و کشور میکوشند.  در دهه های گذشته چپ ایران با تئوری های چون  "مسئله ملی، مسئله ناسیونالیستها و بورژوازی است"، "مسئله ملی یا ناسیونالیسم پایه افتصادی خود را از دست داده است"،  "مسئله ملی ربطی به پرولتاریا ندارد"،  "مسئله ملی فقط در سوسیالیسم حل شدنی است"،  "کسب استقلال و حل مسئله ملی مشکلات کارگران را حل نمی کند"  به دشمنی آشکار با ملل تحت ستم پرداختند و با این تئوریها انحرافی توانستند چپ آذربایجان را فلج و یا منفعل ساخته و یا  آنها را در خدمت خود بکار گیرند.

تحت تاثیر چنان افکاری بسیاری از مبارزان سوسیالیست،  فداکار، شجاع، فدیمی و با تجربه آذربایجانی در بهترین حالت به افراد و گروههای انتقادی، اپوزیسیون بی عمل یا گروههای فشار تبدیل شده اند و از اهداف بزرگ و پر مسئولیت شانه خالی کرده اند. آنها در داخل و خارج آذربایجان از دور نظاره گر جنبش قدرتمند ملی و دمکرایتک آذربایجان هستند و به اشکال گیری، مچ گیری و گلایه بسنده میکنند. در مقابل گرایش انفعالی بخشی از سوسیالیستها نقش بسیار فعالی در جنبش ملی و طبقاتی آذربایجان دارند. اما غالبا آنها با هویت دیگری کار و فعالیت می کنند و حاضر نبوده یا درک نمیکنند که باید با هویت سوسیالیستی در صفی مستقل فعالیت کرده و قطب چپ جنبش را در آذربایجان ایجاد و تقویت کنند. مبارزات و تجربیات جنبشهای رهائی بخش جهان برای سوسیالیستها و کمونیستهای آذربایجان درسها و آموزشهای زیادی دارند.  در جنبش های ملی و رهائی بخش ایرلند شمالی، ولز، باسک، اسکاتلند، کاتالونیا، فلاندرز و هر چهار پارچه کردستان چندین حزب سوسیالیستی و کمونیستی نقشهای بزرگی ایفا میکنند. اما متاسفانه تاکنون در آذربایجان جنوبی حتی یک تشکل کوچک سوسیالیستی و کارگری هم شکل نگرفته است.

علیرغم تمامی ضعف ها فعالین چپ و سوسیالیست متوجه شده اند که مبارزات ملی و اجتماعی در آذربایجان در حال قطب بندی شدن است. احزاب هر طبقه اجتماعی در تقویت جناح خود به دنبال منافع حزبی و گروهی شان هستند بطوریکه حتی حاضر به تحمل گروههایی از جنس خود هم نیستند.

چپ سوسیالیست در چنین شرایطی نمی خواهد و نمی تواند اپوزیسیون نافعال باشد. کمونیستهای آذربایجانی نمیخواهند در انزوا و یا در محافلی کوچک و روشنفکری در موضع گروه فشار باقی بمانند و جنبش رهایی بخش و آزادیخواهانه کارگران و زحمتکشان را به بورژوازی بسپارند.

چپ سوسیالیست آذربایجان می تواند جنبش ملی، جنبش طبقاتی و دیگر جنبش ها را در آذربایجان رهبری کرده و ضمن رهبری آذربایجان به بسوی قله های استقلال ملی، عدالت اجتماعی را در آذربایجان برقرار کند. آذربایجان جنوبی در طول تاریخ خود همیشه بستر افکار آرادیخواهانه و سوسیالیستی بوده است و پرچمدار و پیشرو تمامی مبارزات ملی و برابری طلبانه  بوده اند. سوسیالیستها قدرت و اعتماد به نفس کافی در رهبری جنبش ملی آذربایجان دارند و شصت و پنج سال بیش حداقلی از توانایی خود را در دوران پیشه وری نشان دادند.

سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری جنبش ملی و جنبش طبقاتی کارگران گامهای سنگین خود را برمیدارند تا با استقرار کشور و دولت مستقل آذربایجان جنوبی، برنامه های خود را به مرحله عمل در آورند. ما کارگران و سوسیالیستها بخوبی می دانیم که برای کسب قدرت سیاسی در آذربایجان احتیاح مبرم و ضروی به اتحاد و تشکیلات داریم.

 جناحهای سوسیالیست تمامی جنبشهای ملی و دمکراتیک دنیا مانند حنبشهای ملی ایرلندیها، کردها،  اسکاتلندیها، ولزیها، باسکها، کبکها، فلسطینیها و غیره همیشه احزاب و تشکلات  کارگری و کمونیستی دارند. ولی چپ و سوسیالیست آذربایجان هنوز سرگردان بوده و بخش وسیعی از آنها "از خود بیگانه"شده اند. اکنون تشکیل احزاب چپ، کمونیست و کارگری در آذربایجان جنوبی از اولین اولویتهای نیروهای سوسیالیستی هستند.

زحمتکشان جنبش بزرگی را در آذربایجان برپا کرده اند و برای رفع مطالبات مختلف در برابر سرمایه داران اشغالگر ایران مبارزه سخت و دشواری را پیش می برند. کارگران و زحمتکشان آذربایجان در این مبارزه به احزاب و تشکلات سوسیالیستی و کارگری خود احتیاج دارند تا آنها را متحد و رهبری کنند. عدم پاسخگویی به این نیاز مهم به معنای رها نمودن زحمتکشان به امان بورژوازی آذربایجان و بورژوازی فاشیست ایران است.

سوسیالیستهای آذربایجان تلاش میکنند برای تحقق مطالبات ملی و طبقاتی، جنسی و غیره همه انسانهای محروم و ستمدیده آذربایجان را متحد و رهبری کنند و حاکمیت سیاسی و ارگانهای دولتی را بدست بگیرند و یا در کنار دیگر نیروها  در حاکمیت، دولت و پارلمان شرکت داشته باشند.

سوسیالیستها در این مبارزه تلاش میکنند با تمامی احزاب ترک آذربایجانی اتحاد عمل داشته و همکاریهای همه جانبه ای را علیه دشمن مشترک داشته باشند. سوسیالیستهای استقلال طلب آذربایجان جنوبی، از همه نیرو های ملی و احزاب آذربایجانی که علیه ظلم ملی و علیه دیگر تبعیضات اجتماعی در آذربایجان مبارزه می کنند حمایت و پشتیبانی خواهند کرد و تا لحظه ای که آنها  علیه زحمتکشان و سوسیالیستها اقدام نکنند آنها را نزدیکترین متحدان خود خواهند دانست.

همچنین سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی بر اساس احترام متقابل به منافع ملی و برابر، علاقه دارند با همه کشورهای جهان و ملل تحت ستم در ایران تا زمانیکه به منافع ملی  و اراضی آذربایجان تعرض نکرده اند، همکاری کنند و روابط دوستانه و مسالمت آمیزی با آنها داشته باشند.

برای تحقق اهداف فوق سوسیالیستها باید ابتدا متشکل شده و احزاب خود را ایجاد کنند

 

نتیجه گیری

در آذربایجان جنوبی ترکهای آذری از لحاظ جمعیتی ملتی بزرگ و دارای سرزمینهای وسیعی هستند که تاکنون اشغالگران و استعمارگران ایرانی با سرکوب و دیکتاتوری مانع از تشکیل دولت و کشور آنها شده است.  بنا به قوانین بین المللی ملت ترک خق تشکیل کشور  و دولت خودی را دارد. اکنون ملت حاکم فارس در آذربایجان بر ترکهای  آذری حاکمیت و اراده خود را به کثیف ترین و خشن ترین شیوه ها اعمال میکند و آنها را به پرتگاه نابودی و آسیملاسیون کامل کشانده است. به همین جهت در آذربایجان اشغالی رفع ستم ملی یکی از مطالبات دمکراتیک ملت ترک و سوسیالیستهای آذربایجان میباشد و پاسخگویی به این معضل بزرگ  به یکی از وظایف سوسیالیستهای آذربایجان تبدیل شده است. 

سوسیالیستهای آذربایجانی در برخورد به مسئله ملی  تضاد و تمایز اساسی با چپ و سوسیالیستهای ایرانی و سراسری دارند و برعکس آنها برای حفظ تمامیت ارضی ایران و ادامه اشغالگری سرزمنینهای ملل تحت ستم توسط سرمایه داران ایران نمی کوشند. سوسیالیستهای ترک پلاتفرم و برنامه مشخص و متمایزی  برای تامین حق ملل در تعیین سرنوشت خویش دارند و در همین رابطه  به عدم کا آیی آلترناتیوهای فدرالیسم، حقوق شهروندی، خودمختاری، دمکراسی و سوسیالیسم ایرانی  اشاره کرده و آنهارا در رفع ستم ملی عاجز و بی اراده می شمارند.

سوسیالیستها دلایل مختلفی برای درستی و حقانیت استقلال ملی جهت رفع ستم ملی دارند و مانند بعضی گروهها به تکرار شعارکلی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"قناعت نکرده و این شعار را بطور نشخص در قالب مطالبه و حق استقلال بیان میکنند. سوسیالیستهای استقلال طلب می کوشند تا مردم آذربایجان به ضرورت، دلایل و فواید استقلال پی ببرند، چون تا زمانی که مردم منافع خود را در تحقق استقلال آذربایجان ارزیابی نکنند برای کسب استقلال آذربایجان قدمی برنداشته و تلاش نخواهند کرد.  سوسیالیستها می کوشند تا استقلال به ایده عمومی مردم آذربایجان تبدیل شود و توده مردم استقلال را در جهت و در انطباق با منافع خود بدانند. در این رابطه لیستی از دلایل مختلف برای نشان دادن ضروت استفلال آذربایجان آورده و در این رابطه به اهمیت و فواید استقلال پرداخته شد.

 دشمنان و حتی بخشی از دوستان در برابر مبارزات استقلال طلبانه به سنگ اندازی پرداخته و در مخالفت با استقلال آذربایجان دلایلی بی اساس ارائه می دهند که در برابر رادیکالیسم مبارزات حق طلباته مردم و واقعیات عینی و علمی رنگی ندارند.

آذربایجان جنوبی توانایی، پتانسیل و امکانات استقلال را دارد یعنی شرایط عینی برای استقلال آذربایجان آماده است. بسیاری از ملتها بنا به علل و فاکتورهای مختلفی  مانند حمایت قوانین بین المللی در دفاع از استقلال ملتهای بدون دولت، شدت وگسترش مبارزات ملی،  تاثیر رقابتهای قدرتهای بزرگ به استقلال دست یافتند. اگر به گذشته دوری نرویم ، نه تنها بعد از جنگ جهانی دوم بلکه فقط در 18 سال گذشته دهها کشور از اتحاد شوروی سابق، کشورهای بالکان، قاره امریکا، آسیا و غیره مستقل شدند. در میان آنها آذربایجان جنوبی منحصر به فرد و استثنا نبوده و آذربایجان هم می تواند استقلال خود را بدست آورد.

سوسیالیستهای آذربایجان برای رهبری و پیروزی رساندن مبارزات ملی، استقلال طلبانه، سوسیالیستی و برابری طلبانه در آذربایجان تلاشهایی را در جهت انسجام سیاسی و تشکیلاتی خود آغاز نموده اند و نمی خواهد در انفعال، انزوای سیاسی، بحران های سیاسی و تشکیلاتی باقی بمانند.

 کارگران و زحمتکشان سوسیالیست و برابری طلب علیرغم پراکندگی نقش مهمی در حرکت ملی دارند. آنها عمیقا اعتقاد دارند که استقلال به نفع کارگران و زحمتکشان آذربایجان است. استقلال ملی باعث کاهش شدت استثمار و کاهش ظلم طبقاتی میشود. استقلال ستم ملی را نابود میکند و ملت بودن آذربایجانیها را از انکار و امحا حفظ کرده و در امان نگه می دارد.

کارگران و انسانهای سوسیالیست بعد از کسب استقلال آذربایجان جنوبی با توجه به توان و نقش شان در دولت و حاکمیت برای تامین رفاه، آزادی و زندگی انسانی مردم آذربایجان تلاش خواهند کرد.

امروز ملت ترک صدها مطالبه رفاهی و آزادیخواهانه دارد. هیج فرد و گروهی نمی تواند مطالبات آنها را محدود کرده و یا ندیده بگیرد. اگر احزاب ترک یا فارس بخواهند به حقوق و خواسته های مختلف ملی، طبقاتی، جنسی و مذهبی مردم ترک بی توجهی کنند با خشم و نفرت کارگران و زحتکشان آذربایجان روبرو می شوند.

کارگران و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی مبارزه و جنبشی را سازمان میدهند که آذربایجانیها از ستم و اعمال حاکمیت ملت حاکم فارس، سرمایه داران فارس و ترک رهایی یابد.

تا زمانی که آذربایجان جنوبی دولت نداشته و کشوری مستقل نشود، تا زمانی که آذربایجان در اسارت ایران باقی بماند در دنیا هیچ کس به فریادهای اندوهناک زحمتکشان آذربایجان گوش فرا نداده و مردم آذربایجان روی آزادی، برابری و رفاه را نخواهند دید. بنابر این راه گریز و انتخاب دیگری برای تورکهای آذری آذربایجان جنوبی نیست و توده های ستمدیده آذربایجان مجبورند برای کسب استقلال ملی، آزادی، رفاه، برابری و سوسیالیسم بجنگنند.

 زنده باد استقلال ملی آذربایجان جنوبی  -  زنده باد سوسیالیسم

22/ 09/ 2008

 --------------------------

 منابع و مراجع

1 - جریانات مدافع کمونیسم کارگری و مقاله "ملت وناسیونالیسم وبر نامهء کمونیسم کارگری "منصور حکمت  انترناسیونال شماره 16 آذر  ماه 1373

2  -  لنینستهای ایران متشکل درهمه طیفهای مختلف فدائی، حزب کمونیست ها، راه کارگر، حزب توده و احزاب مائونیست

3 - List of countries and outlying territories by total area

http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_and...

 

4 - اداره آمار ایالات متحده امریکا- آمار جهانی، که اسامی و لیست کشورها بترتیب از پرجمعیت ترین  تا کم جمعیت ترین کشورها قید شده است.

 Countries Ranked by Population:2008

http://www.census.gov/cgi-bin/ipc/idbrank.pl

5 – در آدرس زیربه نوشته های مارکس در مورد مسئله ملی دربخشهای مستقل  ایرلند، لهستان، هندوستان و غیره مراجعه شود.

http://www.marxists.org/archive/marx/works/subject/index.htm

 6– قرار کنگره بین المللی لندن در سال 1896 به نقل از لنین – در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش

7 - Declaration on the Granting of Independence to Colonial Countries and Peoples

http://www.unhchr.ch/html/menu3/b/c_coloni.htm

اعلامیه اعطا استقلال

  Sömürgə Ölkələrə və Xalqlara  İstiqlal Vermək üzrə Bildirgə

8 - The United Nations  -  International Covenant on Economic, Socialand Cultural Rights

   http://www.hrweb.org/legal/escr.html

9-  آذربایجان در ایران صفحه 71 – 72  اتابکی وهمچنین کتاب روشنفکران آذری و هویت ملی و قومی نوشته علی مرشدی زاده

10 -  مارکس - جلد اول «سرمايه» صفحه 703

11 -  اداره آمار اقتصادی و مدیریت کل آمارهای اقتصادی بانک مرکزی

12 -  روزنامه نوروزتیر ماه 1380

13- استاندارآذربایجان شرقی  در سمیناری در شهر تبریز به تاریخ 1371

14 – ماشا الله رزمی – کتاب آذربایجان و جنبش طرفداران شریعتمداری

 http://www.webng.com/yasayis032/Dicital-Kitab-Evi/...

15-  شریعتمداری آذر ماه 1358

16- مصاحبه  فرامرز فروزنده با چهرگانی در برنامه نسیم شمال – تلویزیون آپادانا

17 –  دکتر چهرگانی در گفتگویی صریح و بی پرده  تنظیم ازآلتای  و فیلم ویدویی چهرگانی - دربخش مقالات درسایت سول گون آز

18 – در بیست و یک خرداد 1325 از جانب دولت ایران هیئتی به ریاست مظفر فیروز معاون سیاسی قوام برای مذاکره به تبریز آمد و بر اساس مواد هفتگانه دولت موافقتنامه پانزده ماده ای  امضا شد. متن قرادادها درسایت فرقه دمکرات آذربایجان ملاحظه شوند.

http://www.adf-mk.org/T/at.html

19 - معادن زیرزمینی آذربایجان، پتانسیلها، سیاست تبعیض - علي محمدي

http://www.azadtribun.net/x508.htm

20-  ظرفيت‌ها و منابع اقتصادي آذربايجان و موانع توسعه آن - یاشار اومیدلی  

21 -    http://www.youtube.com/watch?v=Yxf68u3DYVo

22 – نامه مارکس به انگلس - تاریخ دهم دسامبر 1869

Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 166

23 -  لنین - طرخ اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی و دیگر مقالات اش

24–  حمایت و همکاری توده ایها،فدائیان اکثریت و حزب رنجبران در سرکوب کردستان

25 - اطلاعیه اکثریت بعد از جریان کشتار مردم و سربداران در آمل

 26 - Marx to Meyer and Vogt –London, 9 April 1870

  Karl Marx – The First International and After – Political Wrting: Volume 3 – Letters on Ireland – page 169

27 - آل بایراق  نقدی بر آذربایجان سخن  می گوید -  آذربایجان چه می خواهد 

28 – منظور پرچمی است که بعد از کسب استقلال توسط پارلمان و بنا به رای مردم و اراده ملی تعیین می شود. اکنون آذربایجان جنوبی هیچ پرچمی ندارد و احتیاجی هم به پرچم ندارد. پرچم با رای نمایندگان مردم و پارلمان تعیین می شود.  تنها پارلمان آذربایجان جنوبی صلاحیت تعیین پرچم آذربایجان جنوبی را خواهد داشت. هیج دلیل و بهانه ای نمی تواند به کسی حقانیت و صلاحیت تعیین پرچم پیشنهادی!! یا پرچم رسمی را بدهد.  پانترکیستها، بوزقوردها و کسانی که پرچم آذربایجان شمالی، پرچم ترکیه، پرچم چهرگانی، پرچم طراحی شده توسط حزب استقلال آذربایجان جنوبی و بلاخره پرچمها و سمبلهای پیشنهادی دیگری را بعنوان پرچم آذربایجان جنوبی  معرفی میکنند تنها توانستند بی توجهی، بی احترامی و بی اعتمادی خود را به ملت ترک نشان داده و ضد دمکراتیک بودن جریان فکری و حزبی خود را اثبات کنند.

 

روانکاوی کامنت‌نویسان ایران‌گلوبال

$
0
0
جواب بده: تو خودت چه مدرکی داری که به من ایراد می‌گیری؟ اونوقت یارو حرفی نمی‌زنه. چون می‌دونه که اگه حتی تخصصی هم در رشته‌ای داشته باشه و جوابی بده، زودی تو می‌گی: تو که تا حالا در رشته تخصصی خودت چیزی ننوشته‌ای، برو کشکتو بساب!

تذکر پیش از مقدمه: استفاده از رنگ قرمز برای اینه که چشم خوانندگان یواش یواش کور بشه

مقدمه

دیشب خواب دیدم که پروفسور روانشناسی و روانکاوی هستم و دارم توی یک مجمع بین‌المللی سخنرانی غرایی می‌کنم و همه برام دست می‌زنن و تشویقم می‌کنن و بهم مدال می‌دن.

صبح که از خواب ناز بیدار شدم، به فکر افتادم یه مقاله بنویسم درباره "روانکاوی کامنت‌نویسان ایران‌گلوبال". بعدش فکر کردم که ای بابا، من که راستی راستی روانشناس و روانکاو نیستم، حالا اگه مردم بیان به من بگن که اگه روانشناسی، مدرکت کو؟ تو کدوم دانشگاه درس خوندی، چه تحقیقاتی کرده‌ای، چه کتابهایی داری، اونوقت چه جوابی دارم بدم؟

فکر کردم که بهتره با یکی مشورتکی بکنم. رفتم پیش همسایه بغل دستی که خودش یه دکتر اقتصاد بوده و از یک سال پیش تو جهنم تشریف داره و خوابمو براش تعریف کردم و تصمیم‌مو بهش گفتم.

حرفامو خوب گوش داد و قاه قاه خندید و گفت: "مگه چه اشکالی داره که تو هم درباره روانشناسی و روانکاوی سخنرانی بکنی یا بنویسی؟"

گفتم: "آخه من که روانشناس نیستم، تخصص من در امورات بررسی کامنتهای سایت ایران‌گلوباله که در اون هم مدرکی ندارم و متخصص بی مدرکم."

باز هم قاه قاه خندید و گفت: "آخه باباجون مگه ایران‌گلوبال یک سایت ایرونی نیست؟"

جواب دادم: "چرا، هست".

گفت: "خب، اولا که از نظر علم لغت‌شناسی و زبانشناسی، در اینجا «هست» غلطه و باید بگی «است». «هست» یعنی «وجود دارد»..."

با خودم فکر کردم به به، دکتر اقتصادمون زبانشناس و لغت‌شناس هم «است».

"... دوما، برو سایتهای ایرونی رو نیگا کن ببین چه خبره. پزشکش درباه ادبیات می‌نویسه، ادیبش درباه انرژی هسته‌ای می‌نویسه، اقتصاددونش راجع به سیاست می‌نویسه، روانشناسش در مورد مسائل ملی می‌نویسه، معلم جغرافیاش در رشته زبان‌شناسی می‌نویسه، یکی راجع به "تبارشناسی"می‌نویسه، ازش می‌پرسن در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌ای، میگه آرشیتکتم، دمکراتش فاشیسته، فاشیستش دمکراته، مدافع سرسخت آزادی بیان و قلمش سانسورچیه، سانسورچیش معتقده که نوشتن همه چی باید آزاد باشه. حالا تو میگی که روانشناس نیستی؟ چه حرفی مسخره‌تر از این؟ برو بابا جون، برو در هر رشته‌ای که دلت می‌خواد بنویس، غمت نباشه".

گفتم: "اگه ازم مدرک تخصصی بخوان چی بگم؟"

گفت: "جواب بده: تو خودت چه مدرکی داری که به من ایراد می‌گیری؟ اونوقت یارو حرفی نمی‌زنه. چون می‌دونه که اگه حتی تخصصی هم در رشته‌ای داشته باشه و جوابی بده، زودی تو می‌گی: تو که تا حالا در رشته تخصصی خودت چیزی ننوشته‌ای، برو کشکتو بساب!".

دیدم با اینکه تخصصش در اقتصاده، تمام حرفاش در این مورد منطقی و درسته. ناراحت شدم که چرا در این رشته بهش تخصص نمی‌دن.

(حالا چند ستاره سرخ درشت و چاق و چله تا جشاتون کمی کور بشه)

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

با مقدمه‌ای که اومد، شروع می‌کنم به اصل مطلب، یعنی روانکاوی کامنت‌نویسان ایران‌گلوبال. البته اگه خواستین می‌تونین اسمشو بزارین "روانکاوی کامنتهای ایران‌گلوبال". فرقی نمی‌کنه. اختیاریه.

ولی پیش از پرداختن به اصل مطلب لازم می‌دانم که شما را مختصرا با نژاد و تبار کامنت‌نویسان سایت آشنا کنم. البته اگر بخوام به تفصیل بنویسم خودش میشه یه کتاب قطور.

 نژادشناسی کامنت‌نویسان

کامنت‌نویسان در ایران‌گلوبال از 4 نژادند:

1-                 کامنت‌نویسان با اسم اصلی خودشان. اینا به نژادی تعلق دارند که به ندرت پیدا می‌شن.

2-                 کامنت‌نویسان با اسم مستعار ثابت. اینا به نژادی تعلق دارن که در اقلیت‌اند.

3-                 کامنت‌نویسان با اسم متغیر. اینها به نژادی تعلق دارن که اکثریت مطلق کامنت‌نویسان سایت را تشکیل می‌دن.

4-                 کامنت‌نویسان بی نام و نشان که سیستم ایران‌گلوبال به اونا نام افتخاری Anonymous میده. اینا به نژاد عجیب و غریبی تعلق دارن که خصوصیاتشون رو در ادامه خواهین خوند.

الف - کامنت‌نویسان نژاد با اسم اصلی خودشان

این نژاد معمولا انسانهای با حجب و حیایی هستند که مطالب را می‌خونن و در باره آن اظهار نظر می‌کنن. علتش هم مشخصه. اگه حرف بی‌ربط بزنن، زود میشه یقه‌شون را چسبید و حسابشونو رسید. اینها به ندرت به کسی توهین می‌کنن. چونکه می‌ترسن یکی هم بیاد به اونا توهین کنه و پیش دوست و آشنا آبروشون بره. معمولا کامنتهای این نژاد قابل استفاده‌اند و میشه با اونا بحث کرد.

حالا کاری ندارم که خود اینا به دسته‌های گوناگون تقسیم می‌شن. این بمونه برای یه وقت دیگه.

ب - کامنت‌نویسان نژاد با اسم مستعار ثابت

اینها نژادی هستن که هیچ کس نمی‌دونه کی هستن. ولی چون همیشه هستن و نام ثابت دارن، اکثرا چیزهای خوب خوب می‌نویسند و زیاد به صحرای کربلا نمی‌زنن. چون اینها در اقلیت قرار دارن، درباره آنها هم کم می‌نویسم تا تبعیض مثبت براشون قائل نشم.

پ - کامنت‌نویسان نژاد با اسم متغیر

این نژاد از انسانهایی تشکیل می‌شن که خودشون هم نمی‌دونن اسمشون چیه. یه روز حسن هستند و یه روز حسین و یه روز اکبر و روز دیگه اصغر. جالب اینه که وقتی کامنتهای اینا رو منتشر نمی‌کنی و میان و اعتراض می‌کنن، اغلب یادشون می‌ره که اسمشون در آن کامنت بخصوص چی بوده. مثلا یکی میاد و با اسم حسن می‌نویسه. کامنتش منتشر نمی‌شه. میاد با اسم حسین اعتراض می‌کنه که چرا کامنت من منتشر نشد. حالا مسؤل بیچاره و بینوای کامنتها باید خودش تشخیص بده که حسین همان حسنه.

کامنت‌نویسان این نژاد گاها مطالب رو می‌خونن و کامنت می‌نویسن و به نویسنده گیر می‌دن و گاها هم آنها را نمی‌خونن بلکه فقط کامنتها را می‌خونن و به این و آن بند می‌کنن.

ت - کامنت‌نویسان نژاد بی نام و نشان

اینها آدمای عجیب و غریبی هستن که کارشون اکثرا مزه پروندن و ویروس ول کردن در میون کامنتها و نوشتن کامنتهای غیربهداشتیه. 65.7 درصد(1) اونا نه مطلب رو می‌خونن و نه کامنتها رو. مواظبن ببینن که کجا یه بحث جدی درگیر شده. میان همینطوری یه چیزی قل می‌دن اون وسط و بحث رو می‌کشونن یه جای دیگه. می‌گن (گناهش به گردن گوینده، به من مربوط نیست) که بعضی از اینا از تبار سربازان گمنام امام زمونن و این کارها رو در راه خدا و رسول خدا و حضرت اجل دامه برکات و ارواحنا فدا، قربونش برم، امام زمون انجام میدن. من از کجا بدونم، علم غیب که ندارم. مسؤل کامنتها بودم (یاد اون روزا به خیر)، وزیر اطلاعات و امنیت که نبودم.

بزارین یه خاطره از کامنت نویسان همین نژاد براتون تعریف کنم تا تنفسی هم کرده باشیم.

روزی از روزا جناب ناصر خان کرمی یه مقاله گذاشته بود توی سایت. همزمان با او، این ائلیار خان خودمان هم یه مقاله گذاشته بود.

یکی از کامنت نویسان این نژاد با نام محترم Anonymous، زیر مقاله جناب کرمی نوشته بود: "از قیافه‌ات پیداست که از اون پان فارسهای نژادپرست فاشیست هستی که از کشتن ترکها لذت می‌بری."یکی دیگه از کامنت نویسان این نژاد هم با نام محترم Anonymous (اول فکر کردم که تشابه اسمیه) زیر مقاله ائلیار خان نوشته بود: "معلومه که از آن پان ترکهای وطن فروشی هستی که می‌خواهی ایران را تجزیه کنی و تمام فارسها را بکشی."

سریعا شمشیرم رو کشیدم و هر دو کامت رو به دیار عدم فرستادم.

روز بعد هر دو اعتراض کردن. یکی با همان نام Anonymous و زیر مقاله ناصر خان کرمی نوشته بود: "پان ترک فلان فلان شده (البته یک چیز دیگه نوشته بود که من روم نمیشه بنویسم و مؤدبانه‌اش کردم) چرا کامنت منو چون به زیان شما ترکهای فاشیست بود سانسور کردی؟"

اون یکی Anonymous هم زیر مقاله ائلیار خان نوشته بود: "پان فارس فلان فلان شده (البته یک چیز دیگه نوشته بود که من روم نمیشه بنویسم و مؤدبانه‌اش کردم) چرا کامنتهایی رو که به زیان شما فارسهای فاشیسته سانسور می‌کنی؟"

از بس حرص خوردم که نمی‌دونین. براش نوشتم: "آخه ای آدم.... لااقل اعتراض که می‌کنی درست اعتراض کن. جای اعتراضاتت عوضیه و خودت هم حالیت نیست."

هنوز جوابمو منتشر نکرده خوندمش و دیدم که خلاف مقررات سایته. برا همین هم شمشیرمو کشیدم و فرستادمش اون دنیا.

(باز هم چند ستاره سرخ درشت و چاق و چله تا جشاتون کورتر بشه)

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

تبارشناسی کامنت‌نویسان

کامنت‌نویسان سایت از نظر تباری به 6 دسته تقسیم می‌شوند:

1-                 کامنت‌نویسانی که به تبار فارس تعلق دارند. 75.1 درصد(2) افراد این تبار زبان فارسی را که زبان مادریشون هم هست، بیشتر از آنهایی که زبان مادریشون نیست، غلط می‌نویسن. متعلقین به این تبار اکثرا نمی‌دونن که دیگران هم حقی دارن. اونا فکر می‌کنن که دیگرون رو باید یه جایی جمعشون کرد و دورشون دیواری از آتش درست کرد تا در زمستون سردشون نشه. اینا آدمای خیری هستن.

2-                 کامنت‌نویسانی که به تبار ترک تعلق دارند. 76.2 درصد(3) افراد این تبار می‌خوان حقشونو بگیرن و می‌گن که فارسها حقشونو خورده‌اند و برای همین هم این قدر چاق و چله‌اند. اینها افراس(4) و اکراد(5) و ارمنان(6) را دشمنان خونی خودشون می‌دونن و می‌خوان سر به تنشون نباشه. فعلا با اعراب کاری ندارن.

3-                 کامنت‌نویسانی که به تبار کرد تعلق دارند. اینها اکثریت مطلقشون یعنی 98.24 درصدشون(7) می‌خوان همه یک جا جمع بشن و رقص چوبی بکنن. اینا می‌گن این اتراک مهمونای ما هستن و حالا هم حوصله‌مون از مهمونداری سر رفته و اتراک باید برن خونه‌هاشون.

4-                 کامنت‌نویسانی که به نژاد عرب و ارمنی و دیگرون تعلق دارن. اینها آدمای کم حرفی هستن. 73.28 درصد(8) از اونها مثل اکثر تبارای دیگه فکر می‌کنن ولی چون فارسی رو خوب بلد نیستن، خیلی به ندرت می‌نویسن.

5-                 کامنت‌نویسانی که به تبار بی‌هویتان تعلق دارن. 98.5 درصد(9) اونا آدمای تنبلی هستن و تحقیق نکردن که به کدام یک از تباران بالا تعلق دارن. این کامنت‌نویسان چند کلمه یاد گرفته‌اند و مرتب می‌گن ما انسانیم. در واقع هیچ یک  از این افراد از هیچ تباری نیستن. یا از زیر بته دراومده‌اند و یا همه تباران فوق‌الذکر جمع شده‌اند و اونا را بوجود آورده اند.

6-                 کامنت‌نویسان بی‌تبار. اینها در حقیقت از تبار Anonymous هستن و خودشون نمی‌دونن. تبار اصلی 96.8 درصد(10) اونا به حضرت امام زمان قربونش برم می‌رسه. افراد این تبار از اونجایی که فقط کلاس اول اکابر رو خونده‌اند، فارسی رو اجق وجق یا همون عجق وجق می‌نویسن. 92.3 درصدشون(11) هم دکترای فحاشی دارن. بقیه اونا درجه پرفسوری دو به هم‌زنی دارن(12).

(باز هم چند ستاره سرخ درشت و چاق و چله تا جشاتون کاملا کوربشه)

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

راستشو بخواین امشب توی طبقه 28 جهنم یه گاردن پارتی برپاست و من هم باید آماده بشم و برم اونجا.

بی‌خودی هم ایراد نگیرین که این مقاله بسیار علمی من ربطی به روانکاوی کامنت‌نویسان نداره. خیلی هم مربوطه. مگه مقاله بسیار علمی و تخصصی من چه چیزی از مقاله‌های دیگرون داره؟

مقاله‌های دیگه رو بخونین ببینین. یکی مقاله می‌نویسه تیترشو هم می‌زنه انرژی اتمی. توشو که می‌خونی می‌بینی همش راجع به تبار این و اون نوشته. مقاله دیگه رو که می‌خونی، تیترش اقتصاد ایرونه و کل مطلب راجع به اینه که ترکا خط ندارن و کتابای خودشونو بدون خط نوشته‌اند و می‌نویسند و خواهند نوشت. اون یکی مقاله رو که می‌خونی می‌بینی که تیترش شیوه آبیاری زمینهای زراعتیه و همه مطلبش مربوطه به اینکه زبون فارس الکنه و فارس‌ها نژادپرست و فاشیستن. اون یکی مقاله رو که می‌خونی....... لا اله.....

خوب حال انصافا خودتون قضاوت کنین که مقاله بسیار بسیار علمی و تخصصی من که احتمالا همه جوایز نوبل سال 3000 رو یکجا نصیب خودش خواهد کرد، به موضوع مربوطه یا نه؟

با سلامهای بسیار گرم و سرد از جهنم

مرحوم مغفور مسؤل محترم سابق کامنتهای سایت شخیص ایران‌گلوبال

-------------------

منابع:

1-                 آمار معتبر سال 2050 میلادی، ص 584

2-                 بر اساس کتاب آمار بسیار معتبر سال 2073 میلادی، ص 1037

3-                 همانجا، ص 5798

4-                 جمع فارس

5-                 جمع کرد

6-                 جمع ارمنی

7-                 بر اساس کتاب آمار بسیار معتبر سال 2073 میلادی، ص 20386

8-                 همانجا، ص 50168

9-                 همانجا، ص 87952

10-            همانجا، ص 100001 به بعد

11-            آمار دانشگاه اکابر، ص 1563

12-            همانجا، ص 3568

ضرورت ظهور تفکرات داعشی در خاورمیانه

$
0
0
هیچ پدیده سیاسی بدون علّت در جامعه ائی بوجود نمی آید و خود بخود از بین نمی رود.
برای شناخت بیشتر علل رشد تصاعدی داعش در سوریه و عراق بهتر است شرایط و اوضاع ایران ٦٠ - ٧٠ سال پیش ایران را مدّ نظر قرار دهیم، و با بیاد آوردن جریان سقاخانه که مردم برای مداوای مریض خود شمعی روشن کرده و در سقاخانه می گذاشتند و با پرداخت پولی به شیخ دعانویس یک کاغذی که به خط عربی غیر خوانا نوشته شده بود، برای شفای مریض خود می گرفتند.

رشد تصاعدی نیروهای داعشی و شبه داعشی نماینگر وجود زمینه های اجتماعی در بطن توده مردم و ذهنیت پیشرو این جوامع است،

عواملی چون تهدید، ترس و نا امنی در محیط اجتماعی انسان، موجب پیدایش انگیزه برای تفکر و یافت راه حلهای جدید و بالا رفتن قدرت ریسک در انتخاب راه حل و متعاقباّ تکامل انسان و جهش به جلو تحقق می یابد،

ورود صنعت باعث دگرگونی عمیق اجتماعی و فرهنگی در جوامع رشد نیافته و عشیرتی خاورمیانه  گردیده  است، باسوادان این جوامع با برداشتی غیر واقعی، ظهور فرهنگ صنعت و یا مدرنیته را نفوذ فرهنگ غرب و غربزدگی تعبیر می کنند، در صورتیکه این تحولات فرهنگی در اثر تکامل صنعت درخود اروپا و آمریکا هم رخ داده است، منتها در آنجا صنعت و زایش فرهنگ مدرنیته از تکنولوژی، بصورت همگام و تدریجی بوقوع پیوسته، و باعث شوک فرهنگی در جامعه  نگردیده است، یعنی بموازات اختراع تلگراف، تلفن، ماشین بخار، اتومبیل، ریل، لوکموتیو و هواپیما وووو ، توده ها هم با فرهنگ استفاده از آنها رشد یافته و تلفیق محصولات جدید تکنولوژی را در زندگی روزمره خود آزموده و بتدریج با آن خو گرفته اند و فرهنگ مدرنیته مکمل زندگی آنها گشته، ولی در کشور های رشد نیافته وعشیرتی ورود سریع و پی در پی صنعت باعث شوک فرهنگی و عدم انطباق ذهنیت توده ها با فرهنگ مدرنیته صنعتی گردیده است،

دگرگونی سریع روابط اجتماعی تحت تأثیر رشد صنعت و تکنولوژی مدرن برای متفکرین معتقد بروابط اجتماعی سنتی کنسرواتیو غیر قابل هضم شده و آنها با توسل به تقدس دینی و رویاهای بهشت موعود و به بهانه حمایت از مستضعفین و مبارزه بر علیه مستکبرین و عروج شهدا به جامعه بی طبقه توحیدی بعد از عبور از پل صراط ، و یا با توسل به آرمانگرائی ایدئولوژیکی مثل کمونیزم و با مبارزه طبقاتی بر علیه سرمایه داری و حمایت از زحمتکشان جهت رسیدن به بهشت موعود جامعه بی طبقه پرولتری بعد از عبور از پل سوسیالیسم، هواداران خود را با وعده های شیرین بخواب سکتاریستی فروبرده و به بهانه مبارزه بر علیه بی بند و باری و استثمار و استعمار فرهنگی، آنها را بر علیه غرب و امپریالیسم یا استکبار جهانی  بدنبال خود می کشند و برای کسب قدرت، افراد مؤمن و معتقد را جلو توپ و تانک و آتش دشمنان خود می فرستند،  و یک حاکمیت خودکامه و سکتاریستی، مشابه  حاکمیتهای سلسله مراتبی روابط فئودالی برقرار می گنند، تنها فرق آرمانگرائی ایدئولوژیکی با تقدس دینی، در تغییر آدرس بهشت موعود از آن دنیا به این دنیا می باشد، طبعاّ حاکمان جدید تقدسگرا و یا آرمانگرا طبق قانون تکامل تاریخی اقتصاد، خود همین رهبران بناگزیر به انباشت سرمایه و تصاحب املاک و کارخانجات و تجارتخانه و به زندگی در کاخها روی می آورند و به مرور زندگی در کاخهای زمستانی و تابستانی و ساحلی و هواپیمای خصوصی عادت می کنند، نمونه های بارز آن استالین در روسیه و مائو در چین و خمینی در ایران که همگی معتقد بودند هر آنچیزی که از غرب می آید همانند هویج باید جویده شود آبش را غورت داده، تفاله اش را باید بیرون بریزند، یعنی صنعت غرب را استفاده بکنند ولی با فرهنگ غرب همانند تفاله هویج برخورد کنند، غافل از آنکه این فرهنگ جدید اجتماعی زایده صنعت و تکنولزژی مدرن است که زندگی انسانها را زیر ورو می کند، همانطور که همین تکنولوژی زندگی خود غربی ها را نیز زیر و رو کرده است، اینها خواهی نخواهی قدم بقدم مجبور می شوند فرهنگ و تکنولوژی جدید را همانند نوشیدن داروی تلخ برای معالجه عقب ماندگی خود سربکشند،

برای شناخت  بیشتر علل رشد تصاعدی داعش در سوریه و عراق بهتر است شرایط و اوضاع ایران ٦٠ - ٧٠ سال پیش ایران را مدّ نظر قرار دهیم، و با بیاد آوردن جریان سقاخانه که مردم برای مداوای مریض خود شمعی روشن کرده و در سقاخانه می گذاشتند و با پرداخت پولی به شیخ دعانویس یک کاغذی که به خط عربی غیر خوانا نوشته شده بود، برای شفای مریض خود می گرفتند،

وقتی آمریکائی ها آمدند و در کنار سقاخانه داروخانه احداث کردند و لیست داروها را به دیوار زدند، مثلاّ آسید سالیسیلیک یا همان آسپرین امروزی برای درمان سرماخوردگی، که آقا شیخ با عصبانیت و با جمع کردن مردم جلو داروخانه و با نشان دادن کلمه آسید و با تعبیر آن برای عوام که اینها آقاسید را به مسخره گرفتند، مردم را تحریک کرده و داروخانه آمریکائی را با خاک یکسان کردند، مردم در حمام های خزینه، خودشان را می شستند، آب کدری که بوی گند واجبی و مدفوع می داد، مردم سرشان را زیر آب می کردند و مراسم غسل در آب کرّ را بجا می آوردند، حمام مرکز شیوع انواع مختلف امراضی مثل کچلی، تراخم و امراض پوستی بود، با آب سبز کثیف حوض وسط حیاط وضو می گرفتند و  همان آب را هم به دهن گرفته قرقره می کردند،

 شپش از سر و روی مردم راه می رفت، زنان با روبنده در خیابانها راه می رفتند و اگر مجبور بودند در جائی حرفی بزنند انگشتشان را زیر لبشان می گذاشتند  تا نامحرمی صدای آنها را نشناسد، دانش آموزان پسر دارالفنون آنموقع از ترس اینکه در مسیر مدرسه مردان کوچه و بازار مزاحمشان نشوند لباده یا کت پالتو مانند می پوشیدند، تا برجستگی باسنشان باعث تحریک دکانداران و رهگذران نشود،

با ورود صنعت به ایران و نیاز شدید به نیروی کار در شهرها و متعاقب آن اصلاحات ارضی و هجوم روستائیان به شهرها و وحشت شاه از خانها بعد از این اصلاحات، شاه را بر آن داشت که خانهای اسکان یافته در شهرها را برای اینکه حکومت او را بخطر نیاندازند و در ضمن چون خانها و خانزاده ها ‌معمولاّ باسواد بودند، به اکثریت آنها مشاغلی در ادارات دولتی از قبیل ارتش، شهربانی، ساواک و آموزش و پرورش داده شد و چون خانها و روحانیت همیشه درکنار هم و مکمل هم بودند، ورود خانها به سیستم دولتی در پست های حساس شاه و دربار باعث جان گرفتن روحانیت به شکل نامرعی گردید، از آن تاریخ ساخت مساجد در تمام نقاط ایران سرعت گرفت و روحانیت در همه جا صاحب منبر میکروفن با بلندگوهای بزگ شیپوری در تمام نقاط شهر گردید،

متأسفانه اکثر نویسدندگان آن مقطع تاریخی تحت تأثیر نوشته های ضد غربزدگی آل احمد واقع شدند آنها نمی توانستند درک کنند که فرهنگ مدرنیسم زایده صنعت است نه غرب و حتی نوشته های ساعدی و بهرنگ هم تحت تأثیر  افکار آنتی مدرنیسم آل احمد در کتاب غرب زدگی واقع گردیده و در نوشتجاتشان او را الگوی خود قرار داده بودند، صمد در کتاب، کند وکاو در مسائل تربیتی کودکان، به نحوه نگارش کتابهای درسی انتقاد می کند آنهم از موضع  آنتی مدرنیسم، کودکان روستائی در آذربایجان که صورتشان را سر چشمه می شویند چه نیازی دارند در کتابهای درسی عکس دستشوئی و حوله و مسواک و خمیر دندان کشیده شود، در واقع نوعی عکس العمل منفی بر علیه ورود اولگوهای زندگی مدرن به روستا و بچه روستائی بهتر است در همان حالی که هست بماند و نهوه یک زندگی انسانی را یاد نگیرد و آقای چوخ بختیار نباید روی تختخواب گرم و نرم و در پیش همسرش بخوابد و باید مثل آن کودک، در کتاب بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری، در کنار خیابان و در روی زمین بخوابد و آرزوی داشتن آن مسلسل پشت ویترین را داشته باشد«« اسلحه و بدنبالش ترور، در این ارتباط چه توضیحی می شود به مجامع حقوق بشر و حقوق کودکان داد »»  و یا ساعدی در فیلم گاو، بشکلی گنگ غربیها را باعث مریضی گاو مشهد حسن نشان می دهد و از زمانیکه ورزیلیها یا همان مدرنیسم وارد ده شده همه چیز به هم خورده و در نهایت ساعدی در پاریس هم نتوانست با مدرنیته آشتی کند و آخرین کلمات او ایچنین بود،  پاریس از روبرو كه نگاه می كنی ماتیك زن است و از پایین گه سگ و یا من از مترو می ترسم، درست مثل جاروبرقی آدمها را تو می كشد و در ایستگاه دیگر خالی می كند،

در دانشگاهها هم دانشجو ها یا باید چپی می شدند یا مذهبی و یا ساواکی، جو آنتی مدرنیسم چنان در دانشگاهها حاکم بود که اگر دانشجوی تازه واردی با افکاری لیبرالی با لباسی تر و تمیز و کراوات وارد دانشگاه می شد چنان از نظر اجتماعی بایکوتش می کردند و عذابش می دادند که دانشجوی تازه وارد مجبور می شد خود را با جوّ موجود همساز کند و ناخواسته باید با یکی از گروههای چپ و یا مذهبی همکاری می کرد، در واقع وجه مشترک کلیه گروههای چپ و مذهبی و روشنفکر در ضدیت با مدرنیته شکل گرفته بود که بشکل شعارهای ضد غربی و ضد امپریالیستی خود را نمایان می ساخت، قبل از انقلاب همین دانشجوهای چپ و مذهبی با تشبیه کردن کروات به افسار الاغ و با تمسخر از گردن باز می کردند، و با ژستی انقلابی که از لباس مرد بوی باروت و عرق و خون باید بیاید، نباید همانند زنها بوی عطر و اودکلن بدهند،

و اولین مکانهائی که در تهران آتش گرفتند مکانهائی بودند که سمبل مدرنیته بودند از جمله سینما، بانک، مراکز رقص و موسیقی، بوتیک های لباسهای شیک، سوپرمارکتهای بزرگ، کافه رستورانها هتلهای مجلل،

زمینه رشد و قدرت گیری افکار حزب الله  در بین مردم و هم روشنفکران آنتی مدرنیسم آماده بود، علل کسب رأی ٩٨ درصدی جمهوری اسلامی در رفراندوم بعد از انقلاب ریشه درهمین افکار پس زدن مدرنیته و آنتی مدرنیسم  اجتماعی نهفته بود،

 روحانیت در زندانهای ساواک هم به شکل غیر مستقیم توسط خانهای شاغل در ساواک مورد اغماض و لطف واقع می شدند، در واقع خانها به شکل نامرعی نقش مؤثری در انقلاب  داشتند و به همین خاطر بود که اکثر خانهای شاغل در ساواک و پستهای حساس دولتی بعداز انقلاب در خانه های روحانیون در قم مخفی  شدند و بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد، همگی آفتابی شده حتی کلیه حقوق معوقه اشان را هم گرفتند،

با توجه به علل ملموس قدرت گیری حزب الله در ایران، قدرت گیری داعش و داعش سانان در خاور میانه با توجه به مشابهت عقب ماندگی صنعتی و ورود غیر مطرقبه صنایع و تکنولوژی به این جوامع، باعث پیدایش عدم توازن فرهنگی و عدم انطباق آن فرهنگ جامعه و پس زنی و عدم توانائی هضم مدرنیسم، باعث ظهور داعش گردیده، و نسبت دادن ظهور پدیده داعش به غرب و امپریالیسم طبق معمول همیشگی کار چپها و مذهبی های معتقد به تئوری توطعه، می باشد و طبیعاّ تئوری توطعه هم کلیدی است که به هرقفلی می خورد،

 

نگاهی به نوشته ی «چرا استقلال می خواهیم؟» از اسماعیل آل بایراق

$
0
0
این نوشته را «طرح راست و چپ ناسیونالیست آذربایجان» می نامم و این تئوری را در خدمت «جنگ داخلی،حاکمیت دیکتاتوری سرمایه وابسته، حفظ تداوم حکومت اسلامی حاکم و تبعیض موجود، و ویرانی و ستمدیگی خلقها » میدانم.
آلترناتیو این بیراهه راه « تأمین استقلال ممکن و دموکراسی و عدالت اجتماعی نسبی در ایران فدرال» است. بر اساس همبستگی و صلح و مبارزه ی مشترک برای خواسته های عمومی - رفع دیکتاتوری،تبعیض، استقرار نظام فدرالی،دموکراسی و عدالت اجتماعی ممکن و نسبی ست.

کاظم ثانی

کتاب قدیمی-چرا استقلال می خواهیم؟- آقای آل بایراق به جای مقاله در سایت ایران گلوبال منتشر شد.نویسنده جا به جا از <ملت حاکم فارس> صحبت می کند و به این ترتیب با تکرار آنچه که در کتابها در مورد ستم ملی (ستم یک ملت به ملت دیگر) خوانده است، عدم درک خود از واقعیت های ایران را به نمایش می گذارد.
او که گویا خود یک سوسیالیست است، فراموش می کند که فقط گفتن اینکه <ملت فارس حاکم است> چیزی حل نمی شود و باید با دلیل و مدرک و ارقام و اسناد نشان بدهد که این <ملت فارس> است که حاکم است و نه سرمایه داری.
در همین جا این سوال پیش می آید که آیا صرف رسمی بودن زبان یک ملت و غیررسمی بودن زبان دیگر ملتها دلیل حاکم بودن آن ملت می شود؟حاکم بودن یک ملت را باید بتوان در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و... نشان داد.
باز یک سوال دیگر پیش می آید و آن اینکه اگر حاکمان ایران به نفعشان باشد، آیا همین امروز زبان فارسی را غیررسمی و یک زبان دیگر را جایگزین آن نمی کنند؟
او می نویسد که: <جریانات چپ شونیستی ایران در مخالفت با استقلال ملی تورکها، کوردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و حفظ مرزهای ایران به تبلیغ اتحاد و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند>.
و در توضیح خود برای <جریانات چپ شوینیستی ایران> می نویسد: <لنینستهای ایران متشکل درهمه طیفهای مختلف فدائی، حزب کمونیست ها، راه کارگر، حزب توده و احزاب مائونیست> ولی تا آخر کتابش نمی نویسد که این جریانات کجا با این استقلال مخالفت کرده اند. این بخش از حرف ایشان درست است که این سازمانها <به تبلیغ اتحاد و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند> ولی تبلیغ اتحاد به معنی مخالفت با حق ملل در تعیین سرنوشت خود نیست و فقط می تواند به معنی مخالفت آنها با جدایی هر یک از این ملل در شرایط فعلی باشد و تحلیل از این زاویه که جدایی به نفع هیچ یک از طرفین نیست و اعتقاد به اینکه خود آنها می توانند شرایط خوبی را برای این همزیستی بوجود آورند.
بخش <ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد> گذشته از اطلاعات ناقص و نادرست در مورد برنامه های سازمانهای چپ، کلیاتی است شعار مانند و انشایی است در <فواید استقلال از نظر احساسی>.
علاوه بر این در مقدمه کتاب جدول بلندبالایی آورده شده که مساحت و جمعیت ها را مقایسه می کند و از این مقایسه نتیجه می گیرد که چون آذربایجان از خیلی از این کشورها بزرگتر است، و یا چون جمعیتش از خیلی از آنها بیشتر است، پس باید مستقل شود.
و به این ترتیب باز هم نشان می دهد که در امر سیاست و کشورداری، یک مبتدی احساساتی بیش نیست.
نویسنده نمی تواند این را درک کند که ملتهایی هم وجود دارند که بسیار بزرگتر از آذربایجان هستند و یا جمعیت آنها بیشتر از آذربایجان است و با دیگران زیر یک سقف زندگی می کنند و جدا نمی شوند. نویسنده این را درک نمی کند که استقلال یک ملت یا یک کشور، یا اگر دقیقتر گفته باشیم، <حق تعیین سرنوشت> هیچ ربطی به بزرگی یا کوچکی یا تعداد جمعیت آن ندارد.
نویسنده سعی می کند تعریفی از ملت به دست بدهد و تا آخر هم موفق به این کار نمی شود.
نویسنده حکم می دهد که: <اگر دولتهای سرکوبگر و دیکتاتوری فارسها در ایران اجازه رفراندم، انتخاب و حق رای و تصمیم گیری به مردم تورک بدهند، مردم اذربایجان قطعا از ایران جدا خواهند شد.> معلوم نیست که آقای آل بایراق بر اساس کدام رفراندم یا نظرسنجی این حکم را می دهد.
بخشهای <مقدمه> و <ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد> و <حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت تورک است> و <حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد> کلیاتی هستند که آنها را می توان در هر انشا و اعلامیه و شعاری پیدا کرد و در چند جمله خلاصه نمود.

مسلما نقد این کتاب نمی تواند در یک کامنت کوتاه نقد شود و قصد من هم نقد همه مطالب این کتاب نیست. از این رو سعی می کنم نگاهی به بعضی از مطالب و بخشهای آن داشته باشم. 
قبلا از طولانی شدن مطلب عذر می خواهم و می دانم که بخش زیادی از کامنتهای زیر این مقاله را خواهد گرفت.

مقدمه کتاب در حقیقت انشایی است که در بسیاری از کامنتهایی که در این سایت نوشته می شوند، به نحوی تکرار می شود.
یکی از مشخصات این کتاب این است که نویسنده در آن،تمامی چپها و سازمانهای چپ را در یک گونی می ریزدو از اینکه حزب کمونیست کارگری <جق تعیین سرنوشت> را از برنامه خود حذف کرده، به این نتیجه می رسد که <گروهها چپ و کمونیست ایرانی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"را بعنوان اصلی غیر کمونیستی، خرافی، ویروسی و ضد دمکراتیک معرفی میکنند>.

در بخش <دلایل اقتصادی مطالبه استقلال آذربایجان> انتظار می رود که دلایل اقتصادی با آمار و ارقام و به طور مستند نشان داده شوند.
آل بایراق می نویسد که: <در گذشته آذربایجان یکی از عمده ترین مرکز تجاری بود ولی در دوران سلطنت پهلوی کم کم اهمیت خود را از دست داد و مرکز تجاری به تهران منتقل شد و صنایع ستگین مختلف از قبیل نساجی، ذوب آهن و غیره را در استانهای مرکزی تهران و اصفهان مستقر ساختند و بتدریج مرکز ایران را به قلب تولید صنایع سنگین تبدیل کردند.>
ولی نشان نمی دهد که در این میان چه چیزی نصیب دیگر مناطق این <ملت فارس> مانند شیراز و کرمان و سمنان و خراسان و... شد. و نشان نمی دهد که کردستان و سیستان و بلوجستان و لرستان و گیلان و مازنداران و... چه وضعیتی پیدا کرده اند.

در ادامه می نویسد که: <دولت با افزایش مالیاتها سرمایه گزاران را از سرمایه گذاری در آذربایجان منصرف و مجبور به فرار ساخته است.> و با این نوشته چنین القا می کند که مالیاتها فقط در آذربایجان افزایش یافته و برای <فارسها> افزایش نیافته است!
و ادامه می دهد که: <دولتهای اسلامی و فارس صنایع مادر و شرکتهای اقتصادی مهم را انحصاری و دولتی نمودند و بطور سیستماتیک مانع سرمایه گذاری های کلان، خرد و سرمایه گذاریهای خصوصی در آذربایجان شده اند. > و فراموش می کند که یکی از اصول دولتهای کمونیستی هم همین دولتی و انحصاری کردن است و از طرف دیگر نمی گوید که این دولتی و انحصاری کردن که سیاستی عمومی است و همه کشور را شامل می شود، چه رابطه ای با آذربایجان دارد.
آقای آل بایراق ادامه می دهد که: <جمهوری اسلامی ایران بیش از 80 درصد اقتصاد ایران را در کنترل و مالکیت سپاه پاسداران، وزارت خانه ها و دیگر ارگانهای جمهوری اسلامی در آورده است. دولت اسلامی همه سرمایه ها بویژه سرمایه های مالی، نفتی، صنایع نظامی، صنایع تولیدی، پتروشیمی، بانکی، تجارت داخلی، تجارت داخلی را در انحصار خود درآورده اند> و نشان نمی دهد که این مسئله چه رابطه ای با <ملت فارس> دارد و <فارسها> از این مسئله چه سودی می برند و چه چیزی به جیب بقال فارس می رود؟
آنجایی هم که پای آمار پیش می آید، آدرس مشخصی داده نمی شود. مثلا خواننده باید صدها هزار صفحه <اداره آمار اقتصادی و مدیریت کل آمارهای اقتصادی بانک مرکزی> را بخواند و آماری را که آقای آل بایراق داده پیدا کند و بخواند. و یا شماره های یک ماه (تیر ماه) نوروز را مطالعه کند تا آن چیزی را که ایشان می گوید پیدا کند. و یا باید تمام سمینارهایی را که در شهر تبریز با شرکت استاندار آذربایجان شرقی در سال 1371 تشکیل شده را بگردد و پیدا کند تا به آن چیزی که ایشان می گویند برسد! یعنی برو دنبال نخود سیاه! به این می گویند مقاله مستند!
توجه داشته باشید که تقریبا تمامی مستندات ایشان راه به ناکجا آباد می برد.
وقتی بخش اقتصادی به پایان می رسد، می بینم که تمامی مشکلات را بدون آمار و ارقام مستند ارائه داده است ولی هیچ دلیل اقتصادی که آذربایجان بتواند با استناد به آن بعنوان یک کشور مستقل پیشرفت کند، ارائه نشده است. آقای آل بایراق به ما نمی گوید که چطور می خواهد اقتصاد آذربایجان را شکوفا کند، چطور می خواهد بیکاری را از بین ببرد، پول برای سرمایه گذاری در یک کشور مستقل را از کجا خواهد آورد؟ چطور می خواهد با توسل به قدرت اقتصادی و امکانات اقتصادی، دریاچه اورمیه را زنده کند. معضل آب را چطور می خواهد حل کند. به ما نشان نمی دهد که آذربایجان کدام معادن و ثروتهای زیرزمینی را دارد که بتواند روی پای خودش بایستد (البته در جایی دیگر و نامربوط حرفهایی در این مورد می زند). برای او این مسائل اصلا اهمیت ندارد. برای او فقط استقلال جذاب است، نه خوشبختی و رفاه مردم آذربایجان.

 میرسیم به بخش <دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان>
در این بخش هم نویسنده داد سخن سر می دهد و باید انصاف داد که بسیاری از حقایق را می گوید و در آخر به نتیجه ای که از اول مشخص کرده است، می رسد: استقلال.
نویسنده از یک طرف می گوید که: <سوسیالیستها نمیتوانند محرومیت زبانی و فرهنگی دهها میلیون آذربایجانی را لحظه ای تحمل کنند> و از طرف دیگر مشخص نمی کند که چرا او که خود را سوسیالیست می داند، دنبال برقراری نظامی سوسیالیستی و یا حداقل یک نظام رفاهی از جنس اسکاندیناوی در ایران نمی رود. او مشخص نمی کند که اگر در ایران یک رژیم دمکراتیک سر کار بیاید که تمامی این مسائل را حل کند، چرا نباید در همان نظام و در کنار دیگران ماند؟ و چرا برای برقراری یک نظام دمکراتیک در کل ایران مبارزه نمی کند؟ (البته در جایی دیگر مدعی می شود که دمکراسی در ایران غیر ممکن است

و در همانجا به این مسئله خواهم رسید) مگر آقای ال بایراق سوسیالیست نیست؟ مگر برای سوسیالیستها سعادت انسان اصل نیست؟ چرا این سعادت را فقط برای مردم آذربایجان می خواهد و برای دیگران نمی خواهد؟ این دیگر چه سوسیالیسمی است؟
در بخش <دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان> آقای آل بایراق ادعا می کند که: <در دوران حاکمیت شاهنشاهی ترکها در حاکمیت سیاسی ایران هیچ قدرتی نداشتند> این خلاف واقعیت است مگر اینکه ادعا کند که منظور از <ترکها> همان <ملت ترک> بطور جمعی است. این درست است که نه فقط ترکها، بلکه کردها، بلوچها و... بعنوان یک ملت در امر سیاسی دخالت داده نشدند بلکه حتی <فارسها> هم بعنوان یک ملت در سیاست دخالت داده نشدند. این در واقع حاکمیت سرمایه داری بود که بر جامعه حکم می راند.
ولی اگر منطور افراد <ترک> باشد، ایشان باید کمی چشمهایشان را بشویند و ببینند که چند در صد از وزرا و وکلا و فرماندهان ارتش و... از همین <ترکها> بودند. تنها چیزی که اینجا می ماند این است که ایشان جواب بدهند که آنها دیگر <ترک> نبودند بلکه <مانقورد> بودند که در ادامه هم همین کار را می کندو تمامی ترکهایی را که منصبی در حاکمیت دارند را خودفروخته و از خود بیگانه و... می نامد.
ایشان به درستی می گویند که: <آذزبایجانیها تاکنون حتی یک کرسی با عنوان آذربایجان در دستگاهای دولتی و اداری تحت حاکمیت ملت فارس نداشته اند> ولی نمی گویند که کدام یک از ملتهای ساکن ایران یک کرسی با عنوان ملت خود در دستگاههای دولتی و اداری داشته است که آذربایجان داشته باشد؟ چون جواب این است که: هیچکدام! ایشان نه این سوال را مطرح می کنند و نه حاضرند به آن جواب بدهند چون پایه و اساس استدلالهای انشای ایشان را بر باد می دهد.
ایشان در خاتمه این بخش یاز هم شعار می دهند که: <سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی مبارزه سخت و بی امانی را با اشغالگران و دولت فارس پیش می برند چونکه استقلال آذربایجان، تشکیل دولت و بدست گرفتن قدرت سیاسی ضامن آزادی، برابری و پیشرفت آذربایحان می باشند.> ولی نمی گویند که چرا سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان، دوش به دوش سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان دیگر نقاط ایران برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی در ایران مبارزه نمی کنند تا همه مردم ایران به خوشبختی و سعادت موعود ایشان برسند؟
می رسیم به بخش <استقلال آذربایجان جنوبی ممکن و عملی است>
نویسنده در اول این بخش تکلیف همه مخالفان استقلال آذربایجان را مشخص می کند و میخش را همان اول می کوبد و بقول معروف گربه را همان دم حجله می کشد و می نویسد که: <افراد و گروههای مخالف استقلال، آگاهانه یا نا آگاهانه همصدا با دشمن آشتی ناپذیر هزار و یک دلیل در مخالفت با استقلال آذربایجان مطرح میکنند. نتیجه و یا هدف همه مخالفتها دشمنی با آزادی ملی تورکها و در بند نگه داشتن آذربایجان در اشغال ایران است.>
ایشان در این بخش مقاله حتی ادعای ارضی به شهرستان قروه را هم فراموش نمی کند و معدن طلای داشکسن واقع در قروه را از همین حالا به آذربایجان ملحق می کند.
این بخش که مطالب آن بیشتر به بخش اقتصادی می خورد، به درستی از ذخایر نفت صحبت می کند ولی نمی گوید و نمی خواهد بگوید که این نفت را چطور می خواهد استخراج کند؟ با کدام سرمایه و آیا می تواند با جمهوری آذربایجان و روسیه به برای استخراج نفت به توافق برسد یا نه و اگر بله، می خواهد امتیاز استخراج و سرمایه گذاری را به کدام کشور تقدیم کند: روسیه؟ جمهوری آذربایجان یا ترکیه؟ و بالاخره این استقلال را با این وابستگی چطور می خواهد تضمین کند؟

آقای آل بایراق با خوشبینی می نویسد که: <اگر برنامه ریزی و پروژه های علمی و درستی درآذربایجان بکار گرفته شوند تنها با در آمدهای محصولات کشاورزی مردم آذربایجان مرفه تر ازامروز زندگی میکنند.> ولی فراموش می کند که با خشک شدن دریاچه اورمیه، کشاورزی هم دیگر در بسیاری از مناطق آذربایجان از بین می رود و در درجه اول باید این دریاچه را نجات دهد. ولی چطور؟ آیا راه حل مناسبی برای این کار دارد؟
باید به ایشان گفت که دوران شعار و دادن وعده های خوش تمام شده است. مردم به وعده گوش نمی دهند. آنها برنامه عملی می خواهند. برنامه ای که بتوانند آن را لمس کنند و به کارآیی اش پی ببرند.خمینی وعده داد که آب و برق و گاز مجانی خواهد شد. که پول نفت را تقسیم خوهد کرد. که ایران بهشت خواهد شد. و ایران را به جهنمی سوزان برای همه ایرانیان تبدیل کرد. حالا این مردم

چطور می توانند به وعده های آقای آل بایراق دل خوش کنند؟
آقای آل بایراق در بخش <ناتوانی و شکست آلترناتیوهای اسارت بار در حل مسئله ملی> انشایی دیگر می نویسد و خوشبختانه کوتاه! ایشان ضمن تعریف از سوسیالیسم می نویسد که بسیاری از احزاب <....استراتژی و آلترناتیوهای سیستم دمکراسی، حقوق شهروندی، فدرالیسم و سوسیالیسم را ارائه داده اند تا تبعیض ملی را در ایران ریشه کن کنند> و نتیجه می گیرد که: <این آلترناتیوها بر اساس تئوریهای سوسیالیستی..... به تداوم ستم ملی منجر میشوند.> جالب نیست؟یک سوسیالیست می نویسد که راه حل سوسیالیستی بر اساس تئوریهای سوسیالیستی به تداوم ستم ملی منجر می شود!!!
تیتر بخش بعدی عبارت است از این حکم از پیش تعیین شده: <برقراری و حاکمیت "دمکراسی"در ایران غیر ممکن است>
خوب، تکلیف این بخش با این تیتر کاملا مشخص است. تمام راهها به رم ختم می شوند. بالا بروید و زمین بیایید، حاکمیت دمکراسی در ایران غیرممکن است دلایلش هم مشخص است: تا به حال هیچ حکومت دمکراتیکی در ایران وجود نداشته است. پس هیچ وقت هم نمی تواند وجود داشته باشد!!! (جل الخالق!). نفت عامل استبداد و خودکامگی در ایران است. (پس ایشان که می خواهند نفت را در آذربایجان به یکی از منابع اصلی درآمد تبدیل کنند، چه تضمینی می دهند که استبداد و خودکامگی را در آذربایجان حاکم نکنند؟)
ایشان در ادامه استدلال می کنند که: <انسانهایی که سالیان طولانی با افکار وعقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده شده اند ظرفیت قبول و اجرای اصول "دمکراسی"را ندارند.> سوال این است که آیا مردم آذربایجان سالیان طولانی با افکار و عقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده نشده اند؟ آیا مردم آذربایجان تافته جدابافته ای از مردم سایر نقاط ایران هستند؟ ایشان چطور می خواهند دمکراسی را در آذربایجانی که مردم آن سالیان طولانی با افکار و عقاید ضد دمکراتیک اسلامی پرورده شده اند، برقرار کنند؟نکند به جای اسلام می خواهند، سوسیالیسم را بنشانند؟
ایشان در ادامه می پرسند که: <چه کسانی یا احزابی میخواهند دمکراسی را در ایران رهبری و نهادینه بکنند؟> و خودشان جواب می دهند که: <امروز هیچ یک از احزاب سیاسی چپ و راست سراسری و ایرانی دمکراتیک نیستند. احزاب ضد دمکراتیک نمی توانند دولت دمکراتیک تشکیل دهند.> حالا سوال اینجاست که آیا در آذربایجان احزاب سیاسی دمکراتیک وجود دارند؟ کدام حزبی در آذربایجان دمکراتیک است؟ احزابی که از همین حالا حکم می دهند که هر کسی علیه من حرفی بزند مانقورد است و باید سرکوب شوند؟
در واقع تمام سعی ایشان این است که ثابت کنند دیکتاتوری حاکم در ایران بد است، بیایید زیر دیکتاتوری من!!!
بقیه کتاب باز هم انشایی است درباره فواید استقلال. و در جایی هم به امکان استقلال می پردازد. در این قسمت با شمردن بدیها و معضلات جمهوری اسلامی به نتیجه مطلوب می رسد: شرایط برای استقلال آماده است. ولی فراموش می کند که شرط اصلی برای استقلال، در درجه اول خواست مردم این منطقه است. آیا واقعا مردم آذربایجان خواستار استقلال هستند؟ من که تا به حال هیچ نظر خواهی ای در این رابطه ندیده ام. آقای آل بایراق چطور؟ شرط بعدی استقلال این است که شرایط جامعه و وضعیت سیاسی موجود، این کار را ممکن کند. آیا اعلام استقلال آذربایجان (توسط چه کسی و کدام نماینده آذربایجان و کدام حزب سیاسی نماینده آذربایجان؟) در این شرایط به معنی جنگ خانمانسوز فرسایشی نخواهد بود؟ (همان جنگی که به طریقی در سوریه جریان دارد؟ همان جنگی که کارخانه های اسلحه سازی غرب برای آن روز شماری می کنند؟) و شرط بعدی هم توازن قوا در آذربایجان و ایران و منطقه است. آیا توازن قوا به نفع استقلال طلبان است؟

آقای آل بایراق در بخش <قدرت سیاسی و سوسیالیستهای آذربایجان جنوبی> باز هم از فواید سوسالیسم می نویسد و آن را بهترین آلترناتیو مطرح می کند و فراموش می کند که قبلا این آلترناتیو را رد کرده است.
خوشبختانه می رسیم به آخر کتاب و نتیجه گیری آن که از همان اول کتاب هم مشخص بود: استقلال خوب است. باید مستقل شویم. ای آذربایجانیان، سوسیالیسم خوب است و با وجود اینکه دمکراسی در زیر لوای سوسیالیسم خواب و خیالی بیش نیست و امکان ندارد، زیر پرچم سوسیالیسم جمع شوید تا شما را در آذربایجان مستقل از ایران و وابسته به جاهای دیگر، به خوشبختی و سعادت موعود خودمان برسانیم. انشااله که گربه است!!!
به این ترتیب آقا ی آل بایراق از یک سوسیالیست به یک ناسیونال سوسیالیست تمام عیار تبدیل می شود!!!

آ.ائلیار
این مقاله یا کتاب که در گذشته نوشته شده و نویسنده ی گرامی همچنان بر تئوری خود پابند است نظر «راست و چپ ناسیونالیست» آذربایجان را نشان میدهد.
مقولات این تئوری توسط افراد مختلف رایج شده و توسط اسماعیل آل بایراق در این نوشته جمع بندی شده است. 
ایده ی راست ناسیونالیست آذربایجان و چپ ناسیونالیست در این نوشته و حتی در کل تفاوت اساسی باهم ندارند و ماهیتشان یکی ست.این نقل قول از مقاله هم آنرا تأیید میکند:
«تأکید می کنیم که کسب استقلال حتی به رهبری سرکوبگرترین و جنایتکارترین جناح بورژوازی آذربایجان، کارگران و زحمتکشان آذربایجان را از شر ستم ملی آزاد و رها خواهد کرد و موقعیت و وضعیت عمومی کارگران نسبت به آذربایجان اشغالی امروز بهبود خواهد یافت»

عدالت اجتماعی نسبی در دموکراسی ممکن است . و دموکراسی نیز با عدالت اجتماعی پیوند متقابل دارد. و هردوی اینها حقوقی ست که توسط مبارزه جمعی گروهها و اقشار اجتماعی و تشکلهای سیاسی-مدنی میتواند تأمین شود. استقلال در اصل به معنی تأمین حقوق مردم و زحمتکشان است. گروه اجتماعی سرمایه دار حاکم دیکتاتور ابداً نمی تواند حقوق مردم را رعایت کند که مردم هم استقلال داشته باشند. این گروه اجتماعی استقلال عمل خود را برای غارت لازم دارد و مردم در این سلطه فاقد استقلال هستند. راست و چپ ناسیونالیست استقلال را برای دیکتاتوری سرمایه داران که بخشی از سرمایه داران جهانی هستند میخواهند. یعنی برای حاکمیت سرمایه وابسته. از این رو نیز ماهیت هر دو ناسیونالیست یکی ست.
-هردوی اینها جنگ طلب اند و تکیه به حمایت جنگ طلبان جهانی دارند. این جنگ طلبی با منافع مردم متضاد است. 
اشکالات تئوری:
-راست و چپ ناسیونالسیت ماهیتشان یکی ست.
- حکومت فرا ملی ایرانرا که یک حکومت ایده لوژیک دینی-نظامی ست؛ حکومت ملی ملت فارس میداند.
- تزاستعمار و مستعمره که کپی تز دوران مستعمره ی کلاسیک است. و فاقد تطبیق با حکومت داخلی و فراملی ایران.
-تجزیه ایران به 7 کشور با تکیه براین که «خواستن توانستن است. و مثال از دیگران». بدون توجه به توازون نیروها در داخل ایران و شرایط خاص جامعه. سنگ بزرگ. قوپباز داش.
-انتخاب استراتژی -تاکتیک جنگ داخلی.که در برنامه خاورمیانه بزرگ قرار دارد و برجنگ افروزی قدرتهای جهانی. ماهیت این تئوری همان است که مهران بهاری مبلغ آن است. و در خدمت دوام حکومت ایران 
- عدم توجه به « ترکیسم» در «ملت ترک آذربایجان» که درست آن «ملت بدون دولت آذربایجان» است. با زبان ترکی آذربایجان. درحالی این خبط را میکند که خود کتابی در ترکیسم نوسته و آن را نقد کرده، ولی عملاً در این نوشته خود به ترکیسم غلطیده است.
-اینکه آذربایجان معادن دارد، نمی تواند دلیل عملی بودن جدایی باشد. یا اینکه تحت ستم و تبعیض است . جدایی باید نیروی داخلی و پشتیبان جهانی داشته باشد و توازون قوا در داخل عملاً امکان جدایی را فراهم کند. و مسئله از راه صلح مطرح شده و جریان یابد. چنین شرایطی ابداً موجود نیست.
- هیچ شرایط عینی و ذهنی و داخلی و جهانی برای تشکیل 7 کشور در ایران وجود ندارد.که از میان جنگ داخلی میگذرد. این راه فقط میتواند یک اتوپی خونین باشد.
- در مقالاتم به تئوری و مقولات این نوشته بارها پرداخته ام و علاقمندان میتوانند مراجعه کنند.
-ناسیونال-سوسیالیسم با مارکسیسم و سوسیالیسم بیگانه است. نویسنده هم ناسیونالیست است و هم سوسیالیست. این است که نوشته و نگرش نویسنده تبدیل به جهان بینی ناسیونال-سوسیالیسم شده بدون اینکه خود متوجه باشد.
اندیشه ی «ناسیونالیستهای سوسیالیست» چیز تازه ای نیست و ما آنرا در «انورخوجه- تیتو- پولپوت و...» آزموده ایم. بدترین حالت آن هم احزاب ناسیونال سوسیالیست بودند و هستند.
- من برای «افت سطح اندیشه در آذربایجان» به «ناسیونالیسم-سوسیالیسم» یا «راست ناسیونالیسم» واقعاً متاسفم. هردوی این جریانات فکری درخدمت «دیکتاتوریها و استثمار و تداوم ستمدیدگی» ست.
-تأمین جدایی حتی توسط هارترین جناح بورژواری ، همان تز ماکیاولی «هدف وسیله را توجیه میکند» است. یعنی همدستی با شیطان برای رسیدن به جدایی.در عمل میشود پذیرش نوکری قدرتمندان جهانی برای جدایی. جریان تبدیل میشود به آلت دست بیگانه. برای کسب جدایی. ستارخان با آن بیسوادی این خطای فکری را مرتکب نشد که با شیطان همدستی کند و از استقلال عمل خود در مقابل «هفت دولت» حرف زد. اما اکنون بعد از یک قرن دوستان تز ماکیاولی را سرمشق خود قرار داده اند.

- «تئوری 7کشوریعنی تئوری جدایی» ، برخلاف گفته ی نویسنده نه با صلح قرابتی دارد و نه با پیشرفت. این تئوری همانطورکه ذکر شد، بخشی ازطرح خاورمیانه ی بزرگ است که چگونگی پیاده شدن آنرا در «یوگسلاوی-لیبی-سوریه و اکنون در اوکراین» مشاهده میکنیم. راه جنگ و کشتار و ویرانی ست. راه آذربایجان راه «چک و اسلاواکی» ست. که با «همبستگی- مبارزه ی متحد علیه ستم شکل گرفت و با صلح و مسالمت جدایی حاصل شد و امکان اتحاد دوباره هم موجود است».
من این راه را در مقالات «تاکتیک و استراتژی آذربایجان- رهایی خلقهای تحت ستم- عبور از حکومت اسلامی ایران و غیره» توضیح داده ام.
ملاحظاتی پیرامون آزادی خلقهای تحت ستم
http://www.iranglobal.info/node/38894
عبور از حکومت اسلامی ایران چگونه ممکن است؟
http://www.iranglobal.info/node/39826
چرا تز مستعمره و استعمار داخلی صحیح نیست؟
http://www.iranglobal.info/node/28266

مبارزۀ برابر حقوقی مسالمت آمیز هم استراتژی هم تاکتیک جنبش آذربایجان
http://www.iranglobal.info/node/11857
نگاهی به مقولات ناسیونالیسم موجود در آذربایجان (ایران)1 و 2
http://www.iranglobal.info/node/11234
http://www.iranglobal.info/node/11554
بینش« فارس و ترک» گرایی در خدمت سیاست جنگ داخلی
http://www.iranglobal.info/node/35396
استبداد حاکم یا ملت حاکم
http://www.iranglobal.info/node/7645

با توجه به اینکه «ثانی» گرامی به بسیاری از نکات نادرست موجود درمقاله اشاره کرده من دیگر به این زوایا نمی پردازم.
همانطور که قید شد من این نوشته را «طرح راست و چپ ناسیونالیست آذربایجان» می ناممو این تئوری را در خدمت «جنگ داخلی،حاکمیت دیکتاتوری سرمایه وابسته، حفظ تداوم حکومت اسلامی حاکم و تبعیض موجود، و ویرانی و ستمدیگی » میدانم. 
آلترناتیو این بیراهه راه « تأمین استقلال ممکن و دموکراسی و عدالت اجتماعی نسبی در ایران فدرال»است. بر اساس همبستگی و صلح و مبارزه ی مشترک برای خواسته های عمومی - رفع دیکتاتوری،تبعیض، استقرار نظام فدرالی،دموکراسی و عدالت اجتماعی ممکن و نسبی ست.

 

آذرگون

شما اینجا بیشتر از ان که شرایط موجود را بسنجید و امکان تحقق استقلال اذربایجان را معین کنیدبر روی امکانات بلقوه اذربایجان در جدای از ایران و استقلال تاکید کردید. یعنی شما فرمودید که اذربایجان دارای منابع است ، اذربایجان سرزمین وسیعی است و اینکه ایران بر خلاف قراددهای امضا شده بین حکومت مرکزی ایران وارد اذربایجان شده و انجا را اشغال کرده است. اینها همه گی صحیح است اما امروز نه شرایط بین المللی با نا امنیها ی منطقه ای و نه شرایط گروهای اذربایجانی و مردم اذربایجان برای جدایی اماده نیست.

در حالی که دولت تورکیه رسما سرزمین تورکمنها را با حکومت شمال عراق معامله کرد بعید نیست که در تکرار وضعیتی مشابه در ایران ما را هم به یکی از همسایگان بفروشد.هیچ تضمینی برای حمایت جمهوری اذربایجان که خود درگیر جنگ قرهباغ است و حمایت تورکیه به عنوان دو دولت همسایه وجود ندارد. بدون کمکهای نظامی و سیاسی دوول بزرگ هم جدای عملا غیر ممکن است. 
حقیقت این است که مردم اذربایجان به شکل عمومی هرگز خواستار جدایی از ایران نیستند.تا جای که هیچ گروه سیاسی در مناطق اذربایجانی نشین توانای بسیج 100 نفر برای تظاهرات روز زبان مادری ندارد. بعضی از دوستان قضیه فوتبال و شعارهای ملی را مثال میزنند که از نظر من عوام فریبی است.
پنجاه هزار نفر موجود در ورزشگاه را نه حرکت ملی جمع کرده است نه گروههای مرتبط با ان بلکه ان جمعیت به خاطر فوتبال و هیجان در انجا جمع شده اند و تنها کاری که گروهها تورکگرا انجام داده اند این است که شعارهای خود در میان جوانانی که به دنبال هیجان هستند انتقال داده اند. علاوه بر شعارهای ملی شعارهای دیگری نیز سر داده میشود که من تا به حال ندیدم هیچ فعال حرکت ملی حتی به شکلی گذرا هم از انها یاد کند مانند شعار :
گوتو بویوک اوتور یره !!!
یعنی: باسن بزرگ بشین زمین. 

اگر شعارهای ملی موجود در ورزشگاه را نماد تعلق 50 هزار نفر به حرکت ملی به حساب بیاوریم، منطق حکم میکند که این شعارها را که چندین دقیقه به شکل ممتد در ورزشگاه سر داده میشود را هم باید جز شعارهای دانست که حرکت ملی در ارزوی تحقق ان است!!!! چون این امکان ندارد که قبول کنیم کل استادیوم ملی و سرشار از اگاهی ملی است و ناگهان همان استادیوم خالی شده و جای خود را به یک مشت جوان هیجان زده داده است. اگر هر دو شعار متعلق به یک گروه است کاملا واضح است دلایل سر داده شدن ان شعارها ربطی به اموزه های ملی ندارد. می خواهم بگویم مسئله فقط تخلیه هیجان است نه چیز دیگر.
گروههای تورکگرای آذربایجان که قالب مدیا در دست انهاست شدیدا ضد ملی و وابسته هستند. تقریبا تمام گروههای بزرگ و سرتاسری حرکت ملی رسما به دست تورکیه و یا اذربایجان ساخته شده است. از کنگره اذربایجان جنوبی دولت تورکیه تا کنگره اذربایجانیان جهان و پارلمان اذربایجان جنوبی دولت جمهوری اذربایجان.

ایا شما میتوانید در ایران نشسته یکی از ماشینهای جادهای امریکا را دلبخواهی معامله کنید ؟؟؟ هرگز این امکان ندارد. چون ان ماشین در کنترل شما نیست در مالکیت شما نیست. 
دولت اذربایجان در مقابل دخالتهای مذهبی ایران و کمکهای نظامی ایران به ارمنستان سعی میکند حرکت ملی را در دست بگیرد تا بتواند ان را با ایران معامله کند.دقیقا تورکیه هم همین کار را انجام میدهد. و این امری پنهان نیست هر هفته نمایندگان مجلس اذربایجان در تلوزیون لیدر تیوی حاضر شده میگویند: اگر ایران اهرم فشار مذهبی را اعمال کند باید بداند که ما اهرمهای به مراتب قویتر در اختیار داریم. نا گفته پیداست که ان اهرم شما و من هستیم.پس ما از دید نزدیکترین دولت به ما چیزی جز اهرم فشار نیستیم و این کاملا طبیعی است انچیزی که غیر طبیعی است دروغهای برادری تورکی فعالان حرکت ملی اذربایجان است . فعالانی که کارشان در 20 سال اخیر چیزی جز تحریف تاریخ ملی اذربایجان ، توهین به شخصیتهای بزرگ اذربایجان و اشاعه ادبیات لاتی در فضای سیاسی اذربایجان نبوده است.

غیر از ماشالله رزمی در بین کل چهره های حرکت ملی اذربایجان حتی یک نفر از بزرگان و طبقه روشنفکر اذربایجان حضور ندارد همه اشخاص بدون استثنا گمنام هستند. چون شخص قوی و شناخته شده احتیاجی به تبلیغ و حمایت ندارد پس احتیاجی به تورکیه و اذربایجان ندارد. اما اینها امده اند تمام افراد گمنام و بیسواد را حاکم حرکت ملی و زندگی و اینده مردم اذربایجان جنوبی کردند تا همیشه انها را در کنترل خود داشته باشند. به همین دلیل است که به تمام نویسندگان و بزرگان اذربایجان فحش میدهند به همه. چون بزرگترین ترسشان از دست رفتن کنترلشان بر جریانات حرکت ملی است.به همین دلیل است که وقتی سناتور امریکای از اذربایجان جنوبی صحبت میکند فوری به باکو دعوت میشود تا هیچ حرکتی بدون کنترل جمهوری اذربایجان و تورکیه محقق نشود. چون باید مالک ما باشند تا بتوانند ان را معامه کرده و در هنمگام نیاز فیتیله اش را بالا و پایین دهند.

همه باید حذف شوند. حتی خودشان هم خود درگیری دارند مانند دعواهای اوبالی و حزب استقلال. و تکرویهای اوبالی در ساخت پارلمان و غیره که دستورش از جمهوری اذربایجان امده بود. 
حرکت ملی تورکگرایان هرگز موفق نخواهد شد چون معامله و توافق با ایران اینگونه بوده است.
در این میان چه بر سر اذربایجان جنوبی می اید؟؟ روشنفکران و نویسندگان جامعه اذربایجان رابطه ای با توده های مردم ندارند چون انها به دست گروه فحاشان حرکت ملی و تنگ نظریهای حاکمان حرکت ملی حذف شده اند. پس اموزش حقیقی سیاسی و علمی هم در کار نیست. کار به جای رسیده است که نتنها بر تفکرات مخالفان و منتقید حرکت ملی سانسور اعمال میکنند بلکه حتی انتشار مقاله در سایتهای سراسری ایران مانند ایرانگلوبال را هم تحمل نکرده سیل توهین تحقیرهای خود را نثار نویسنده میکنند. اگر چنین اموزشهایی در کار نباشد ظهور رجال بزرگ سیاسی و علمی هم غیر ممکن است. اذربایجان از لحاض فرهنگی و سیاسی عقیم خواهد شد و این در حال وقوع است. اذربایجان به دلیل حذف فدرالگرایان و طبقه الیت جامعه دیگر هیچ اهرمی برای فشار و تغییر و دخالت در جریانات سراسری ایران ندارد. اذربایجان از معادلات داخلی ایران در حال حذف شدن است و این به ارامی در حال انجام است.

اینها تلاش میکنند جامعه اذربایجان را از تمام جریانات ایران و جریانات منطقه ای حذف کنند ، اذربایجان باید مجبور باشد باید منزوی باشد تا چاره جز توصل به تورکگریان نداشته باشد. دقیقا بلای تورکمنها را به سر ما می اورند بلای که سر قبرس شمالی اوردند. 

 

گفتگو با محمدحسین صدیق یزدچی در باره بحران در دین اسلام

$
0
0
در این گفتگو به «بحران در دین اسلام» که اولین بار توسط محمد مجتهد شبستری در تهران عنوان شد با محمدحسین صدیق یزدچی در این باره به بحث نشتسیم و از ایشان سئوال کردم کردم :«آیا نجات اسلام از افکار عقب‏ مانده، از بیان‏ های غیرقابل دفاع، از خرافه ‏ها، از فتواهای ضدِانسانی و ضدِحقوق بشری...» امکان پذیر است آنچه می شنویم حاصل این گفتگو است :
Viewing all 1464 articles
Browse latest View live




Latest Images