فايل صوتي/سه شنبه 30 آپریل ؛ آقای شهریار آهی در باره انتخابات پیش روی ریاست جمهوری گفتگویی را با شرکت کنندگان در اتاق فرهنگ گفتگوداشتند که اینک آماده پخش است
فايل صوتي / سخنرانی شهریار آهی در باره« انتخابات »
پرسش وپاسخ با شهریار آهی، در باره «انتخابات ریاست جمهوری»
پرشش کنندگان عبارتند بودند : ناهید حسینی ، کیانوش توکلی ، دلیر کردستانی ، ناصر کرمی ، فرجاد فر، صمد دژبان و....
این برنامه توسط رادیو البرز دانمارک و سایت ایران گلوبال بطور زنده پخش شد و برنامه ضبط شده آن هم اینک تقدیم علاقمندان قرار می گیرد
من وُ پچ پچه های ذهن برای خانم گوگوش که ادیت پیاف ایران است.

من وُ پچ پچه های ذهن
برای خانم گوگوش که ادیت پیاف ایران است.
ه . لیله کوهی
اگرصدا و ترانه باعث ماندگاری نام «ادیت پیاف» در فرانسه شد. بی گمان صدای «گوگوش» و ترانه های ماندگار شاعران و ترانه سُرایان خوش ذوق کشورمان «گوگوش» را،هم ردیف «ادیت پیاف» فرانسوی در ایران و کشورهای فارسی زبان نموده است. مطلب "من وُ پچ پچه های ذهن"را فوریه سال 2008 میلادی بیاد خانم پیاف نوشته بودم با این یاد آوری دوباره از پیاف بزرگ، خواستم ادای دینی به خانم گوگوش که به گمان من ادیت پیاف ایران است. کرده باشم.
دیشب به تماشای فیلم زندگی ادیت پیاف آوازه خوان بزرگ فرانسوی نشسته بودم. تمام شب ذهنم را صحنه های فیلم پُر کرده بود.صبح که می شود، همچنان در گیر
فلاش بک های فیلم هستم. لحظه ای رهایم نمی کند. لباس می پوشیم و سوار ماشینم می شویم. فاصله ی خانه تا محل کارم با هم گرم گفتگو هستیم.اغلب روزها این فاصله را نیم ساعته طی می کنم، اما امروز تا ابدیت...می روم توی جلد سیمون، دوست و دستیار خانم پیاف در محله ای شلوغ از پاریس، کلاهم را از سر بر می دارم، با دستی چسبیده به تیرک چراغ برق دست دیگررابا کلاه جلوی زنان و مردان در حال عبور می گیرم و جرینگ جرینگ سکه ها را می شنوم. با پاسبانی که مانع از خواندن خانم پیاف می شود دهن به دهن می شوم. می گوید، سیمون برای امروز بس است. بال به بال می شویم و از کوچه های باریک سنگ فرش محله های پاریس که نم باران خیس شان کرده می گذریم. به کافه ی لوگرنی می رسیم. کافه مملو از آدم است، از لابلای میز ها ودود سیگار که رقص کنان بطرف سقف کافه در پروازند عبور می کنیم. پشت بار می نشینیم، اولین پیک مارتینی را سفارش می دهیم. پیک دو سه، ده و یازده. مست و تلو تلو خوران از کافه می زنیم بیرون. با باج گیرمان شاخ به شاخ می شویم. باقی مانده ی انعام آوازه خوانی را دو دستی تقدیم رئیس باج گیرها می کنیم. تازه، مثل هر شب می شویم آس و پاس. دست از پا دراز تر به خانه برمی گردیم.فردا، باز روز را با آوازه خوانی ادیت شروع می کنیم. امروز به محله اشراف پاریس می رویم.برخلاف دیروز، پولهااسکناس اند وازشان صدایی بلند نمی شود. از دیدن اسکناس ها شادم و سرخوش،شادی تمام پهنای صورتم را پو شانده.ادیت در دنیای آوازش غرق است، پادام... پادام... پادام...مسیو لویی دوپله امروز خانم پیاف را کشف می کند. به کاباره مون مارتر دعوت می شویم. مارا به آهنگ ساز بزرگ مسیو ریمون آسو معرفی می کنند.خانم پیاف بزرگ می شود. بزرگ، بزرگ، بزرگ. جهانی می شود.***ها چی! ضبط صدا
ببخشید! یادم رفته بود سر کارم هستم. مشتری مرا صدا می کند چیزی می خواهد. بخودم می گویم کاش حالا نمی آمد و مرا با پستوی ذهنم تنهامی گذاشت. یک جوری محترمانه دست به سرش می کنم. دوباره بر می گردم پاریس نزد خانم پیاف.زوایای فیلم را مرور می کنم ضعف ها و کاستی ها ی شخصی و تند خویی این آوازه خوان بزرگ، و نگاه مردم فرانسه به ارزش های ملی شان.
هنر را از دو سو به ارث برده بود: مادری آوازه خوان دوره گرد و پدری آکروبا تیست. کودکی خانم پیاف پُر بود از درد و رنج. مهر مادری را نه از مادر واقعی، بلکه ازخانه ی زنان، از تی تین و گرمای تن آن زن خود فروش که حسرت داشتن فرزندی مثل ادیت را دارد.بی شک آن روزی که با ادیت خود را در یکی از اتاق های فاحشه خانه زندانی کرد و اصرار می ورزید که من از این پس خود فروشی نخواهم کرد وبا آن آرایش عجیب و غریب خواست به صورت فقر تف گنده ای بپاشد.اولین باورهای آسمانی را تی تین به او القاء کرد. وقتی چشم های ادیت کوچولو دچار آسیب شد اورا به کنار آرامگاه مادر ترز می برند و از او می خواهند زانو بزند و التماس کند و این باور را ادیت تا پایان عمر با خود داشت. کودک بود، اما شعله ی ایمان را از درون شعله های آتش شعبده باز سیرک وهمکار پدرهم می دید و با او رازو نیاز می کرد. ضربه های کوچک و بزرگ یکی پس از دیگری در تمام زندگی بر پیکر لاغر و نحیف او وارد می شد.
خودرا به جای سیمون می بینم در لحظه ای که پلیس به خواست خانواده ام مرا بزور از او جدا می کند. بعد ها سخت گیری ریمون آسو و مهربانی های خانم مارگریت مونو پیانیست مشهور از پیاف، خواننده ی خیابانی، که هیچگاه پا بند نظمی نبود، آوازه خوانی جهانی ساخت. پاداش این تربیت را بار ها حضوری،با قدردانی مردم فرانسه، دریافت کرد و پس از مرگ نیز.
خود را سر میز کنار ادیت پیاف می بینم، آن شب که خانم مارلین دیتریش پس از کنسرت سر میزمان آمد و به ادیت گفت من سالها حس خیابانهای پاریس را گم کرده بودم و تو امشب با آواز هایت مرا به کوچه پس کوچه های پاریس بردی، و او لحظه ای دست و پایش را گم کرده بود. نمی دانست در جواب چه بگوید. من فقط در آن لحظه به چکه چکه های شامپاینی که با دستپاچه شدن ادیت روی میز واژگون شده بود و روی کفش هایم می ریخت فکر می کردم...***
به خانه می رسم. صدای ضبط بلند است. فارسی می خواند: وطن کیه، وطن چیه، لالایی بچگیه،... زبان مادری مونه،مارو بهم می رسونه... تصویر ادیت پیاف با خطوط چهرۀ دیگران در هم می شود. مرضیه را می بینم. برای خواندن که عشق زندگی اش بود، مجبور به بالا رفتن از تانک و شعار دادن و تبلیغ سازمانی می شود. دلکش را می بینم. خسته و بیمار با صدایی گرفته آمده برای هموطنانش بخواند. لچک سرش کرده اند. برایش دست می زنم. فریاد می کشم. می خواهم صدایم رابشنود و بداند آنجا هستم، در میان انبوه جمعیت در سالن فولکس هوخ شوله ِ کُلن. روسری لیز می خورد و دلکش می خواند: خاطرات کودکی بر نگردد، دریغا! شور و حال کودکی برنگردد، دریغا!ادیت و دلکش یکی می شوند، دست هم را می گیرند برای مردمشان می خوانند. گوگوش را می بینم اشکهایش را وقتی پس از بیست سال سکوت توانست برای آنها که جوانی شان را با او زندگی کرده بودند بخواند.چهره ها آنچنان در هم فرو رفته اند که دیگر قادر به تشخیص کسی از دیگری نیستم . اینجا سیمین غانم ، آنجا پریسا. احساس می کنم همه شان برای من می خوانند. چقدر سپاس، قدردانی و دلجویی از صدایی که از خانه ی خود تبعید شده دشوار است. مردم فرانسه برای ادیت پیاف دست می زنند، بلند می شوند کلاهشان را به هوا پرت می کنند. در میان آنهایم، فریادم را می شنوم، بلند تر و روی صحنه چهره ها، زبانها، رنگها با هم سر فرود می آورند. انگار همه شان می دانند چه می خواهم بگویم برای شنیدن صدای ادیت پیاف اینجاکلیک کنید http://www.youtube.com/watch?v=8JDP8lkbXIo
فوریه 2008 هشدرخان آلمان ه . لیله کوهی
پناهجویان و حکومت ایران

عدم انجام وظیفه در برابر مردم
بر اساس قوانین جهانی همانطور که در ماده 14 اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده :
1-«هرکس حق دارد در برابر تعقیب،شکنجه و آزار،پناهگاهی جستجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند.
2- در موردی که تعقیب واقعاً مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی یا رفتارهای مخالف اصول و مقاصد ملل متحد باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود.»
ایران کشوری ست که دولت آن به خاطر کوششهای سیاسی، دگر اندیشان را هم «تعقیب میکند و هم شکنجه و آزار میدهد» . بالا تر از آن اعدام میکند و یا در زندانها مورد تجاوز جنسی قرار میدهد. دولت که وظیفه دارد حداقل شرایط زندگی و رشد را با رعایت حقوق بشر برای همه ی شهروندان - نه فقط برای خودیها- فراهم کند، سی و چند سال است که به این وظیفه خود عمل نمیکند. از اینرو نیزسرآمد ناقضان حقوق بشر در جهان است.
واکنش حکومت در برابر پناهجویی
دگراندیشان و نقض حقوق شدگان که عمدتاً شامل جوانان-سرمایه کشور- هستند به ناچار دسته-دسته جهت پناه جویی از کشور خارج میشوند. واکنش حکومت در برابر این عمل در طول حیات خود چنین است:
1- ترور در خارج
2- دزدیدن و بردن به ایران
3- ایجاد تیمهایی که به ظاهر کارشان بردن پناهجو به کشورهای دیگر است- ولی در حقیقت شناسایی و خالی کردن جیب پناهجویان - سردواندن آنان - که نتوانند جان پناهی برای خود بجویند. و مجبور به بازگشت شده و دستگیر شوند.
4- ایجاد «گروه از رژیم برگشتگان » ؛ از میان سرداران و نظامیان-دیپلوماتها- و به اصطلاح نویسندگان و روشنفکران و روزنامه و خبرنگاران- و عوامل رده پایین؛ جهت نفوذ به میان اپوزیسیون . حکومت در این کار دو هدف را دنبال میکند: الف- جلوگیری از ریزش نیروی خود؛ ب- ایجاد عدم اعتماد به «دور شدگان واقعی از رژیم».
5- ایجاد رسانه هایی در میان پناهجویان جهت کنترول و به انحراف بردن کوششهای آنان.
و غیره. که اینها از مهمترین واکنشهای حکومت دربرابر پناهجویان است.
نکات مورد توجه پناهجو
در این شرایط بهتر است پناهجو به این نکات توجه کند:
1- حفظ عدم اعتماد مطلق
2- دنبال کردن مسئله پناهندگی از طریق دفاتر سازمان ملل
3- حفظ شرایط مادی خود و نقاط امنیتی و امکان برگشت به ایران- در صورت رد تقاضا. به طوریکه دستگیر و زندانی نشود.
تشخیص ِ « از رژیم برگشتۀ حقیقی»:
این تشخیص ممکن نیستت. چرا که معیار تشخیص درست « عمل» برگشته است بین دو نقطه از زندگی: «نقطه ی برگشت» - تا «دم در گذشت». عمل در زمان کوتاه مدت و حتی بلند مدت ملاک درستی تشخیص نمی تواند باشد. از این رو رعایت اصل «عدم اعتماد مطلق» میتواند امنیت پناهجو را حفظ کند.
چرا تقاضای پناهجو - اشتباهاً- رد میشود؟
از آنجایی که معمولا پناهجو وارد به مسایل حقوقی پناهندگی نیست- از آنجاییکه وارد به چگونگی تنظیم درست و قانونی بیوگرافی خود نیست- با و جود نقاط ضعف در زندگی نامه-در گفت و گوی حضوری- تقاضای او رد میشود. برای عدم نقاط ضعف لازم است توجه نمود :1- در صحبت و زندگی نامه «تناقض گویی» وجود نداشته باشد. 2- زندگی نامه «مطابق قوانین پناهندگی» باشد. 3- شخص عمیقاً وارد به جزئیات فعالیت سیاسی خود باشد.4- چگونگی فعالیت عنوان شده با موقعیت و سطح آگاهی و دانش فرد مطابقت داشته باشد. و مانند اینها.
دشواریهای غربت
درپناهندگی هم چیزهای « مثبت» وجود دارند و هم چیزهای «منفی». مثبتها -هرچه باشند- نیازی به ذکر شان نیست چرا که زیان روحی و مادی به شخص ندارند. مهم ذکر منفی هاست که پناهجو باید پیش از حرکت تصمیم خود را در باره آنها بگیرد. «منفی»ها بیشتر یا عمدتاً چنین اند-و کمتر یا غیر عمدتاً میتوانند چنین نباشند و جزو مثبت ها یا مسایل «خنثی» به حساب آیند:
1- جدایی -زن و مرد- بیشتر است. که کودکان بیشتر پیش مادر مسکن میگیرند.
2- کودکان با فرهنگ کشور میزبان تربیت و بزرگ میشوند و با فرهنگ ایران خیلی کم آشنایی پیدا میکنند.
3- تنهایی مرد یا زن واقعیت است . و پیدایش مشکلات روحی
یعنی تعیین تکلیف با مسایل:« جدایی-بیگانگی- تنهایی»
4-غرق شدن در فرهنگ میزبان-یا انزوا گزینی- و یا گزینش راه درست «میانه» یعنی جذب نکات مثبت فرهنگ میزبان و رد نکات منفی فرهنگ خود- که کاریست سخت.
5- در بیرون جامعه ماندن.
پناهجوی اهل قلم و هنر
اما اگر پناهجو اهل قلم و هنر باشد و دارای روحیات خیلی حساس بهتر است به این مسایل توجه کند. این قسمت را از نوشته خود تحت عنوان هنرمند و تسکین آلام نقل میکنم و خواندن آنرا به پناهجویان اهل قلم و هنر پیشنهاد میکنم:
«هنر، در محیط خود ، در زندگی یی که پایه ی محکمی دارد، در آرامش، و با آرامش میشکوفد. در زندگی آشفته ، در محیط بیگانه -اگر استثناها را ندیده بگیریم - نمیتوان اثر هنری قابل توجهی به وجود آورد. به ویژه که مشکل تسکین درد از طریق مواد مخدر هم در میان باشد. داشتن سلامتی اساس زندگی و لازمه ی هرکاری ست.
« تا ﻣﺤﻴﻄﯽ را از ﻧﺰدﻳﮏ ﻧﺒﻴﻨﻴﻢ، در ﺁن ﻣﺤﻴﻂ زﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﻴﻢ، ﺑﺎ ﻣﺮدﻣﺶ ﻧﺠﻮﺷﻴﻢ، ﺻﺪاﻳﺸﺎن را ﻧﺸﻨﻮﻳﻢ وﺧﻮاﺳﺘﻪ هﺎﻳﺸﺎن را ﻧﺪاﻧﻴﻢ، ﺑﻴﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮای ﺁن ﻣﺤﻴﻂ و ﻣﺮدﻣﺶ دﻟﺴﻮزی ﮐﻨﻴﻢ و ﺑﺮای ﺁﻧﻬﺎ حتی داﺳﺘﺎن ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﻢ ﮐﻪ ﺁن ﻓﻼﻧﯽِ ﻓﺮﻧﮓ ﻧﺸﻴﻦ ﻣﯽﻧﻮﻳﺴﺪ و ﺑﺎورش ﻣﯽﺷﻮد ﮐﻪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ داﺳﺘﺎنﻧﻮﻳﺲ اﻳﺮان اﺳﺖ.» کند و کاو در مسایل تربیتی- صمد بهرنگی
چال کردن علائق خود-علائقی که به مردم ، به اعضای خانواده ی پدری و محیط کودکی و جوانی هست، تصور مرگ و نابودی آنها که هرگز دوباره درآغوشت نخواهند بود ، ایام پناهندگی- فشارهای روحی غربت ، شروع همه چیز از اول ، دوران آموزش تخصص و کاریابی ، سازماندهی زندگی مشترک با دیگری، و مانند آنها- زمان ِ آلاخون والاخون و بی سرو سامانی ست. اگر در این مسیر مشکل اعتیاد هم در میان باشد دیگر قوز بالا قوز است. وقتی کیف کوک است شخص هوس میکند کوه روی کوه بچیند، اما اندکی بعد که "باد- کیف"خالی شد، دیگر نای حرف زدن هم ندارد . و سخن و قراری هم که داشته انگار باد هوا بوده است. هنرمندی که در این وضعیت گیر کرده فاتحه اش خوانده شده است. اینکه فروغ میگوید "پرواز را به خاطر بسپار"منظورش پذیرش وضعیت موصوف نیست، بل گذر و صعود از آن به فضای زندگی بهرنگیها، و شناخت و تغییر این زندگی جذامی و طاعونی ست.
در برابر روش تسکین آلام روحی نیما و شهریار و امثالهم، شیوه بهرنگی رهگشاست.
هنرمندی که آثارش را برای پیشرفت جامعه و رشد ذوق و سلیقه و آگاهی افراد آن میافریند لازم است توجه کند که "هنر و شخصیتش"یکی از دستاوردهای اجتماع و نسلهای گذشته است. یعنی او خودش جزیی از هستی اجتماع ست. جامعه از بابت "دار و ندار"او و مانندهای او را دارد. درست نیست که این دستاورد را با دست خود ضایع کند. پیش از آنکه دیگران ارزش او را بدانند بهتر است او خودش متوجه ارزش خود شده و در نگهداری و رشد آن بکوشد. از این زاویه هنرمندان بخشی از "دار و ندار"یا «هستی و نیستی» جامعه و افراد آن به حساب میایند. درک این مسایل نوعی «تعهد» برای هنرمند ایجاد میکند. نظیر تعهدی که صمد بهرنگی داشت . این تعهد هم در برابر اجتماع بود و هم در برابر خودش. و به این خاطر هم شاملو او را « غول تعهد» نامید. » لینگ نوشته:
http://www.iranglobal.info/node/9138
دلیل اساسی پناهجویی
قلمزنی و هنرمندی نمیتوانند دلیل موجه پناهجویی باشند. برطبق قانون تحت «تعقیب،شکنجه و آزار» بودن به خاطر عقیده و فعالیت فرهنگی-سیاسی است که با دلایل محکم و در صورت امکان با اسناد ، مورد توجه قرار میگیرد.
اتهام و متهم
در رابطه با « از رژیم برگشتگان» و « پناهجویان» اخیراً مطلبی اتهام دار در سایت پژواک ایران و جوابش در وبلاگ متهم به آن اتهامها منتشر شده است که بد نیست پناهجویان آنها را ببینند. لینک ها در زیر نقل شده است.
صحت و سقم مسایل عنوان شده در آنها ممکن نیست. اما درز خبر چنین چیزهایی دلیلی ست بر سخن من که در بالا به صورت نظری مطرح شده است.
سخن آخر : « بهتر است تا میتوان مقاومت کرد و از مردم خود دور نیافتاد».
روش و برنامه حکومت ایران از آغاز تا کنون« دور کردن روشنگر از مردم خود بوده است».
---------
1- لینک مطلب اتهام دار:
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-51163.html
2- لینک پاسخ متهم:
http://goftaniha.org/1386/
کاوش/ کیانوش توکلی و احمد رافت در باره انتخابات (ویدئو)
کاوش - ویژە برنامە انتخابات ریاست جمهوری قسمت 9
مهمانان برنامە : آقای کیانوش توکلی و آقای احمد رافت
در این سری برنامه سعی شده است با حدود 40 تا 50 نفر از اپوزیسیون ایرانی مصاحبه شود و لینکهای آن برای آگاهی بخشی و قضاوت بهتر در سایت ایران گلوبال، سایت کرد کانال، یوتیوب و فیسبوک برنامه کاوش گذاشته میشود.برای دستیابی به تمامی فایلها که به مرور در صفحه فیسبوک کاوش قرار میگیرد میتوانید به آدرس زیر مراجعه کنید.
آدرس صفحه فیسبوک کاوش:
https://www.facebook.com/pages/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D8%B4/44589567216373...
چرا باید نامه ی سرگشاده ی مصداقی به رجوی را دوبار خواند!

چرا باید نامه ی سرگشاده ی مصداقی به رجوی را دوبار خواند!
داریوش برادری روانشناس
نامه ی سرگشاده ی آقای ایرج مصداقی به آقای رجوی خواندنی و دردناک است و مطمئنا باعث می شود که بحث و چالشهای نوینی در این زمینه صورت بگیرد. جدل و چالشهایی که می تواند به اهمیت و ضرورت تحولات ساختار دموکراتیک در سازمانهای سیاسی مثل مجاهدین و عبور از ساختارها و شیوه های فاجعه بار یا سنتی و غیره کمک بکند. زیرا چه انتقادات افراد جداشده ی قبلی از سازمان مجاهدین و حال این نامه ی سرگشاده از طرف آقای مصداقی بیانگر و تبلور این موضوع مهم است که چرا مبارزان ضد استبداد می توانند دقیقا آن استبداد و دیکتاتوری را که با آن باصطلاح می جنگند، بدرجات شدیدتری در حرکات و ساختارهای خویش بازتولید بکنند و به رونوشت دشمن تبدیل شوند، اگر حاضر به دیدار مدرن و نقادانه با خویش و تغییراتشان یا ساختارهایشان نباشند. زیرا وقتی موضوعت چیرگی بر یک« دشمن» باشد و تو خوب و دیگری شر باشد، وقتی نتوانی به خودت و معضلاتت بنگری، به ساختار روابط درونی و بیرونیت و بحرانهایش بنگری و دیدار بکنی، آنگاه محکومی گام به گام به تکرار ساختار و حالات دشمن خونی و ناموسی دچار بشوی. زیرا گرفتار یک رابطه ی «خیالی یا نارسیستی» و یا هولناک با دیگری هستی. گرفتار یک رایطه ی خیالی و یا هولناک سیاه/سفیدی «پدرکُشی/پسرکُشی» می شوی که تکرار یکدیگرند و بازتولیدکننده ی یکدیگر. یا مجبور می شوی به خیال خودت چون پی برده ای، چرا دشمن خونی توانست بر مردم حاکم شود، حال بخواهی به حالت یک تناقض درونی و بحران زا از یک طرف یک «رهبر مقدس و بزرگ و حال غایب» باشی وسازمانی قهرمان گرا و مرید/مرادی بدور این رهبر یا جفت رهبری پرشکوه بیافرینی و هم بخواهی مدرن باشی و ساختار مدرن بیافرینی. تناقضی که مثل هر تناقض مشابه چون تلفیق دو مفهوم جمهوری و اسلامی، محکوم به بحران و شکست است و ببینی که چگونه خواستهای برحقت، ضرورتت و تلاشهایت اسیر این حالات سیاه/سفیدی و کیش شخصیت پرستی و غیره شود. مجبوری مرتب خطاها و فجایع بزرگ تاکتیکی و استراتژیکی و سرکوب درونی هر انتقاد، مزودر خواندن هر انتقاد و غیره را بازتولید بکنی. مجبوری بر اساس این افشاگریها بخودت و ضرورتت مرتب و گام به گام به عنوان سازمان مدرن و مسلمان بزرگترین ضربات را بزنی و به همراه آن به تحول مشترک مدرن ضربه بزنی. این چیزی است که می توان از لابلای توضیحات مختلف آقای مصداقی درباره ی سازمان مجاهدین و رجوی بخوبی بازشناخت و دید. این چشم انداز اولی است که ما با خواندن این نامه ی گسترده با آن به اشکال مختلف روبرو می شویم و اینکه حال لازم است سازمان مجاهدین به عنوان سازمانی که خویش را مدرن می داند، به شیوه ی مدرن و بدون مزدور خواندن به آن جواب بدهد و سرانجام اجازه ی بحث ضروری درباره ی این مباحث را بدهد که سالهاست به اشکال مختلف و توسط افراد و زنان و مردان مختلف مطرح می شوند.
چشم انداز دوم اما این است که همزمان چندسوال اصلی درباره ی این نامه می ماند.اینکه به هیچ دلیل مدرنی نمی تواند آقای مصداقی این را توجیه بکند که چرا او این مسائل را که به قول خودش از بیش از پانزده سال پیش با آن درگیر شده، تا کنون «به این شکل شفاف و صریح» مطرح نکرده است و سکوت و «تقیه» اختیار کرده بود. دوم اینکه چرا نه تنها سکوت اختیار کرده بود بلکه بهرحال طرفداری ضمنی یا آشکارش با سازمان مجاهدین در این سالهای مهاجرت یا تبعید و در خارج از کشور قابل رویت بود و حداکثر در سالهای اخیر انتقاداتی کمرنگ و دوستانه به سازمان می کرد. سوم اینکه چرا او در لینکی که در شروع نامه اش و مقاله اخیرش درباره ی حمله ی موشکی به لیبرتی می زند، هیچ اشاره ایی به این گونه انتقاداتش به مجاهدین نمی کند و اینکه آنها در درجه ی اول به عنوان یک نیروی مدرن بایستی مسئولیتش را در برابر جان اعضایش به عهده بگیرد، بلکه او نیز آنجا این مسئولیت را در درجه ی اول واگذار به سازمانهای جهانی، کمیساریای عالی پناهندگان و دیگران می کند و هیچ اشاره و انتقادی به مسئولین مجاهدین نمی کند. حال اما در این نوشته ادعایی دیگر می کند و اینکه بخاطر عدم سوءاستفاده رژیم اینگونه نوشته است. این اصلا بد نیست که او نظرش را «حتی به این سرعت» عوض بکند. برعکس خوب است و جرات می طلبد. اما آنکه جرات نقد مدرن تازه و نویی نیز می کند، نبایستی تغییر موضع خویش را یا برخورد «تقیه وار» خویش و سکوت پانزده یا بیست ساله ی خویش را فقط به عنوان علاقه به مقاومت و جلوگیری از عدم سوءاستفاده رژیم و دیگری بیان بکند، بلکه حال او نیز بایستی جرات رویارویی با خودش و علل سرپوشیدن حقایق و محافظه کاریش را داشته باشد. یعنی توانایی آنچه به دیگری و مجاهدین توصیه می کند. زیرا این گونه استدلالها و توجیهات او برای این تقیه و تغییر در ابتدای نامه اش کلیشه وار و تکراری است. زیرا بایستی با خودش و خواننده اش نیز صادق باشد و بگوید چرا و بدلیل چه «امتیازات و سودهای درونی و بیرونی» دقیقا این سکوت پانزده یا بیست ساله را کرده بود، یا در چندسال اخیر حداکثر فقط گاه انتقاداتی دوپهلو و بیشتر به حالت نه سیخ بسوزد و نه کباب از مجاهدین می کرد و به وظیفه ی روشنفکری و مسئولیت مدرن خویش لااقل در این زمینه عمل نکرده بود. حال که خوشبختانه مستقیم و شفاف بیان می کند، لااقل نه تنها حاضر به دیدن و بیان دیگری وضعف یا خطای دیگری باشد، بلکه خطای خویش را نیز ببیند و صادقانه به حالات «محافظه کاری و غیره» خویش نیز اذعان بکند و آنرا به ما به عنوان تقیه پانزده ساله و بخاطر هراس از سوء استفاده رژیم یا هراس از ضربه زدن به مقاومت نفروشد. یا بخواهد از رویارویی با خویش به کمک این تکنیک ایرانی در برود که بگوید «من سالها به دوستانم یا مسئولین سازمان شفاهی اینها را گفته بودم» یا اینجا و آنجا «اشاره ای» کرده بودم. یا اینکه قبلا هم انتقاداتی کرده ام.
یا فقط بگوید که چون «حسی و دلبستگی» به سازمان داشتم، هنوز نمی توانستم. زیرا در این نوشته نیز این حس و دلبستگی اینجا و آنجا کاملا مشهود است و همچنین رابطه ایی هنوز تا حدودی دو پهلو و در بسیاری جاهای مقاله مدرن و گاه خیالی با «فیگور رجوی» در این نامه. ازینرو می بینیم که از یکسو بشدت و خوب خطاهای تاکتیکی و استراتژیک رجوی و مجاهدین و تبدیل او به یک حاکم مطلق بر سازمان و جان افراد را نشان می دهد. حتی در صحفه ی «165» بیان می کند که غیبت کنونی رجوی در واقع یادگار پیوندش با حجتیه و بحث «غیبت» است و بیان می کند که رجوی ار لحاظ ایدئولوژیک خویش را «امام زمان» می داند و همزمان شگفت آور است که مصداقی به عنوان نقاد مدرن «هیچ اشکالی در این نمی بیند که رجوی و یک رهبر سازمان مدرن خویش را امام زمان بداند». هیچ تناقض بنیادینی در این دو نقش نمی بیند. یا در پایان نوشته و در «سخن آخرش.ص228» می بینیم که او با اینحال باز هم «روی سخنش به رجوی» است و «از او» می خواهد که سازمان مورد علاقه اش را نجات بدهد. او را باز هم «تنها ناجی» می داند. در این برخورد اما در کنار توجه به نقش بزرگ رجوی در سازمان مجاهدین، همزمان همانقدر نگاه عاشقانه به «پدر» و میل بازگشت پدر به شیوه ی خوب نهفته است که وقتی برای مثال «ابراهیم نبوی» برای خاتمی و پدر عزیزش نامه می نویسد و از او می خواهد برگردد و با کاندیداتوریش کشور را نجات بدهد. زیرا دقیقا موضوع نقد مدرن این است که نشان بدهد دوران رهبران کاریسماتیک و دیکتاتور به پایان رسیده است. که دقیقا حضور یک «رهبر شکوهمند چون رجوی یا جفت رهبری مطلق و حاکم و فرای هر قانون و نقدی مثل مریم و مسعود» بخشی از معضل عمیق مجاهدین و جهان قهرمانگرایانه آنهاست که او به ما نشان میدهد. زیرا به قول لکان «پدر خوب (رهبر خوب)، پدر یا رهبر مُرده است». تا جای این روابط مرید/مرادی، رهبر/امتی را روابط و ساختار سیاسی مدرن و قابل تعویق بگیرد. جای روابط بسته، تمامیت خواه و محکوم به بحران و شکست را قانون، دیالوگ و تحول متقابل بگیرد.
بنایراین اینجا ما از یکسو با افشاگری رادیکال و در تفاوت بنیادین با انتقادات زبرلبی قبلی او از مجاهدین و همراه با طرفداری مستقیم یا غیرمستقیم او روبروییم، همانطور که از طرف دیگر با عدم صداقت دیدار شدن با «محافظه کاری و پوشاندن حقایق بیست ساله ی خویش» و ناتوانی ار بریدن نهایی «بند ناف» خویش از مادر و سازمان مادری، از پدر و ناجی روبرو هستیم و سوال این است که آیا دقیقا در این محافظه کاری، یا ناتوانی نهایی و عدم بیان این مباحث مهم او نمونه ایی ضعیف تر از آن دیگری، رونوشت و تصویری کوچکتر از آقای رجوی و مجاهدینی نیست که در این نامه بر ما آشکار می سازد. آیا در عین تفاوت و تحول مصداقی و بدینخاطر تواناییش به نقد و بیان قوی معضلات درون سازمانی مجاهدین در این نامه، همزمان او از جهاتی تصویر تعویق یافته و همپیوند همان رجوی و مجاهدین نیست که اینجا به شدت به آنها انتقاد می کنند؟ آیا او کاملا از پدر و ناچی و جهان قهرمانی عبور کرده است؟ و راستی اگر از این منظر بنگریم، در کنار تایید و تشویق این شجاعت مدنی و مدرن او در بیان این مباحث، کجا ما با هر چه بیشتر این «همپیوندی و حالت مشترک» روبرو می شویم و آنچه آقای مصداقی نیز باید از آن بگذرد؟ برای دیدن این موضوع مشترک بایستی به سراغ «فانتسم» اصلی مصداقی برویم و اینکه او در سناریوی نقادانه خویش، چه در رابطه با زندانها یا توابین یا حال مجاهدین، به خویش چه نقشی داده است و این نقش چقدر شباهت یا تفاوت با نقش و معضل مجاهدین دارد.
زیرا دقیقا وقتی از منظر سوالات بالا و لمس تقیه و سکوت محافظه کارانه ی مصداقی بنگریم، با مشکل و «فانتسم بنیادین» در نظرات ایرج مصداقی روبرو می شویم که سالها پیش در مقاله ای به او گفته بودم(1)؛ باوجود احترام به زحمتش برای بیان فجایع زندان و برای این نوشته و انتقاداتش به مجاهدین که دیگران نیز البته قبلا بسیار و گاه شدیدتر بیان کرده اند و تا آنجا که دیده ام مصداقی به دفاع یا نقد این انتقادات مشابه و سوالات از او در این زمینه نپرداخته یا کم پرداخته بود و بیشتر «تقیه» و سکوت اختیار کرده بود. مشکل و فانتسم او یا درستتر «نظریات او» این است که مصداقی نویسنده و نقاد هنوز دچار فانتسم «قهرمان بودن» است (منظور همه جا نوع نقد و نگارش و برخورد مصداقی به مباحث سیاسی یا اجتماعی است و نه حالات شخصی ایشان. این نقد شخص مصداقی نیست.). او حتی شیوه ی نوشتنش هم به حالت «قهرمانی بر روی تریبون و سکوی تاریخ» است که برای همگان می خواهد از جنایات سخن بگوید و اینکه نگذاریم جنایات فراموش شود اینکه او مبارزه گر بزرگ در برابر فراموشی است. در این شیوه ی او، جدا از تلاش برحق و خوب برای فراموش نشدن جنایات، اما یک «دروغ بزرگ و خطا» نهفته است، و این دروغ و فانتسم این است که او حاضر به قبول این نیست که تو نمی توانی جنایت دیگری را ببینی، بدون اینکه همزمان حداقل خطا و اشتباه فاحش خویش را ببینی که به رشد این جنایات کمک کرده است. که هیچ سازمان سیاسی ایرانی نمی تواند بگوید فقط رژیم هولناک است بدون اینکه سهم تراژیک خویش در تولید و بازتولید یا تداوم این شرایط را ببینند. مشکل ایرج مصداقی همانطور که در مقاله ایی در سالها پیش مطرح کرده ام، مشکل «قهرمانی است که نمی خواهد ببیند که او قهرمان نیست، زیرا قهرمانها همه مُرده اند». مشکل او ناتوانی به عبور از دروغ قهرمان بودن است تا بتواند بهتر ببیند و «با شجاعت مدنی و مدرن و نقادانه» از خویش و دیگری سخن بگوید. مشکل او این است که هنوز به این فانتسم قهرمانی و سخن گفتن بر سکوی تاریخ و برای همگان احتیاج دارد تا نبیند که خطای او یا سازمان او و غیره چه بوده و چیست. یا اینکه وقتی او به توابان و کتاب زنی زندانی و توابی سابق می تازید، می خواست از یاد ببرد که بهرحال او نیز به گونه ای به توابی تن داده بود و قهرمان نبود، حتی اگر این توابی ضعیف و ظاهری بود و فقط در حد نوشتن توبه نامه ای بود، تا بتواند زنده بماند و خوب که اینکار را کرد و بیرون آمد (مگر جز شرایطی این چنینی می توانست کسی مثل او از زندان بیرون بیاید که بقول خودش در این مطلب، اساسا این نامه را در این روز خاص و سالروز قتل موسی خیابانی نوشته است. روزی که لاجوردی به او جسد موسی خیابانی را در زندان نشان داده است)، اما توانایی او به ندیدن این موضوع باعث شد که باز بخواهد به عنوان قهرمان دروغین به توابان بریده بتازد، یا به کتاب یک زن جوان تواب. اما ایا دقیقا این «فانتسم مشترک او با سازمان مجاهدین و رجوی» نیست؟ زیرا مشکل اساسی سازمان مجاهدین و اینکه با تمامی توانش اینقدر از تن دادن به چالش و انتقاد مدرن و مباحث مختلف هراس دارد، مگر چیزی جز این است که آنها خویش را «قهرمان مردم»، «تنها قهرمان و نیروی اصلی مقاومت» و ازینرو نیز «مسعود و مریم رجوی» را «صاحبان واقعی و اصیل انقلاب و رهبر اصیل و بدون جانشین» می دانند. مگر دقیقا گرفتاری در همین سناریوی «قهرمانی» و جنگ خیر/شری با دشمن خونی همان ساختار اصلی و معضل اصلی نیست که دقیقا مشکلات بزرگی را در شرایط مختلف، در اینکه بایستی آنهاا مثل خمینی رهبری و ساختاری مقدس و شکوهمند به مردم ارائه بدهند، در رفتن به عراق، در انقلاب ایدئولوژیک و یا در همه مباحث دیگری که او درباره ی کیش شخصیت پرستی، سرکوب انتقاد، رشد روابط مراد/مریدی و غیره توضیح و نشان می دهد، تولید و بازتولید می کنند. مگر دقیقا ایجاد یک ساختار قهرمانی بدور «اشرف» و سرکوب هر انتقاد به بهانه زجر اشرفیان و اشتباهات ایدئولوژیکی که او به ما نشان می دهد، چیزی جز تکرار تراژیک و گرفتاری در این ساختار قهرمانانه و سیاه/سفیدی و رهبرپرستانه است؟ همانطور که دقیقا گرفتاری در چنین ساختاری باعث می شود که هنوز مثل آقای مصداقی بیست سال «تقیه» و سکوت بکند، زیرا خویش را جزو قهرمانان و قهرمان آرمان و راه مشترک می دانست و در خدمت آرمان مشترک. پس نمی توانست به شیوه ی مدرن هر چه بیشتر «بند نافش» را از آرمان مقدس و قهرمان گرایی مقدس، از مادر سازمانی قدیمی ببرد و حاضر باشد بهای این «فردیت، استقلال و ضد قهرمان بودن» ر ا هر چه بیشتر بپردازد. یا مجبوری مثل برخی هواداران یا سایتهای مجاهدین به خاطر این وفاداری قهرمانانه به هر انتقاد مدرنی و یا افشاگری و دعوت به چالشی سریع مُهر مزدوری و بریده بودن بزنی. و راستی آیا دقیقا این برخوردها و واکنشها، همان نقطه ی مشترک قهرمانانه و ناموسی با دشمن نیست؟ و اینکه چرا ما در ساختار مدرن دشمن خونی نداریم بلکه رقیب سیاسی و یا حتی رقیب سیاسی دیکتاتور داریم و رابطه ی سیاست ورزی مدرن همراه با نقد خویش و دیگری و تحول اساسی و بنیادین مدرن و به شیوه های مختلف مدرن.
این مشکل و گرفتاری در «فانتسم» مشترک را ما در نهایت در این نوشته و ساختار این نوشته ی خوب و روشنگرانه نیز هنوز می بینیم ، این که او با دیدن و بیان خطاها یا اشتباهات تراژیک دیگری و مجاهدین و رجوی و اینکه چگونه آنچیزی بازتولید شده است که می خواست با آن بجنگد، همزمان حاضر نیست با خطا و دروغ و اشتباه تراژیک خویش روبرو شود و اینکه او به سان قهرمانی حسابگر و تقیه کننده در عرض بیست سال کمتر چیز شفاف و صریحی درباره ی این همه مسائل گفت که می دانست و به این خاطر نیز متن دو دارای دو بخش است. یک بخش عمده ی نمادین و مدرن که حال به نقد شفاف سازمان و پدر می پردازد، از او می گذرد و بخش دوم «خیالی» که می خواهد حال به سان پسری دلسوز در برابر پدر و یاران قدیمی آینه ایی بگذارد. اما در این نقش دوم و خیالی او دیگربار به سان «قهرمان افشاگر و دلسوز برای سازمان مورد علاقه اش» بر سکوی تاریخ می رود و شروع به دیدن و بیان فاجعه ها می کند. اما از یاد می برد و به آن اشاره نمی کند که چرا این حرفها را با اینکه به شکل دیگر بسیاری قبل از او زدند، اما او نیز خیلی کم از آنها طرفداری کرد یا تقیه کرد. یا اینکه چرا دقیقا در آنموقع که این فجایع یا خطاها صورت گرفت و او در خارج از کشور در محیط امن بود و حاضر به بیانش نبود، پس شریک و مسئول نمادین در تولید این خطاها بوده است. پس بهتر است یکبار هم شده دست از این دروغ قهرمان و بر سکوی تاریخ ایستادن بردارد و در عین دیدن و بیان خوب فاجعه ی دیگری، به تقیه و حسابگری و فرارش از مسئولیت مدرنش بنگرد و آن را به ما به عنوان یک علاقه ی بزرگ و سکوت دوستانه و فردوسی وار به خویش و به ما نفروشد. لااقل با خویش نیز صادق باشد تا در این مسیر خودش نیز تحولی بهتر یابد و هر چه بیشتر در تحول مدرنش پیش رود. زیرا دیگری همان فرد است. زیرا ما نمی توانیم به دیگری بنگریم، بدون اینکه به خویش نیز بنگریم. زیرا با این توانایی دیدار با دروغ و فانتسم خویش، آنموقع مصداقی می تواند بهتر از این فانتسم و برای همیشه رهایی یابد و مدرنتر شود و ما از قدرتش بیشتر استفاده بکنیم. زیرا دقیقا چون مصداقی حاضر به قبول انتقاد برحق من و یا امثال من در این زمینه به او نبود، حال مجبور بوده و هست که باز هم به گونه ای آن را تکرار بکند. زیرا «بحران و حقیقت سرکوب شده» بازمی گردد، چه در عرصه ی فردی یا جمعی و سازمانی. همانطور که با چنین گذار و تحول نوینی سازمان مجاهدین نیز می تواند هر چه بیشتر به آنچه تبدیل شود که می طلبد و می گوید، یعنی به سازمان مدرن و خواهان تحول مدرن . شاید آنموقع هم برای او و هم مجاهدین راحتتر باشد که به همه اعلام بکند که آیا رجوی واقعا زنده است و اینکه چرا حتی هراس از بیان مرگ احتمالیش وجود دارد . یا دلیل مدرن این «غیبت کبرایش» و اعلامیه فرستادن پنهانی و مداوم او چیست، بویژه که حالا حتی دیگر از لیست تروریستی بیرون آمده اند. بتوانند به خطایشان اذعان بکنند که وقتی قبول کردی سازمان مدرنی، پس نمی توانی در برابر هر انتقادی سریع مهر مزدور به دیگری بزنی، زیرا ساختار و سازمان مدرن می تواند متفاوت و با گرایشات چپ یا راست و میانه باشد اما نمی تواند به اصول محوری و مشترک مدرنیت مانند رواداری و چالش و انتقاد و تحول مداوم و رهایی از جنگ خیر/شری وفادار نباشد . زیرا نتیجه ی چنین حرکات «خیر/شری» و تمامیت خواهانه این است که سرانجام همین اتفاق می افتد که دارد می افتد. یعنی حتی کسانی مثل ایرج مصداقی و دیگران نیز حس می کنند که وقت است شفاف شد و اینکه دیگر نمی شود انکار یا تلطیف کرد، دوپهلو و محافظاکارانه سخن گفت و به تو پشت می کنند. زیرا ریزش هواداران و رو شدن مشکلات در چنین ساختارهای تمامیت خواهی اجتناب ناپذیر است و نمی توان با ایجاد ساختاری عمدتا خودشیفتگانه و سنتی چون «مسعود و مریم مقدس و غیر قابل انتقاد» در بالای هرم و در زیرش «تصویر اشرف مبارز و مظلوم به سان کانون تاکتیکی و استراتژیک» و سامان دادن هواداران و هر تاکتیک و استراتژی بدور این هرم و کعبه ی محوری، یک ساختار مدرن و سازمان مدرن را ایجاد کرد و پرورش داد. بنابراین با چنین ساختاری عمدتا خیالی و نارسیستی و مرید/مرادی مجبوری مرتب خطاهای مختلف شناختی و سیاسی بکنی و حفظ اشرف یا لیبرتی برایت مهمتر از حفظ جان افرادت و دگردیسی به سازمان سیاسی مدرن باشد. زیرا می ترسی که با شکست این ساختار احساسی مرید/مرادی و ظالم/مظلومی بدور اشرف نیروهایت و حق الترناتیو بودن نظامیت را از دست بدهی و بناچار مرتب بحرانی نو و بهایی برای این خطاها بپردازی و نتوانی قدرتهایت و تواناییهایت را هر چه گسترش یابی و دگردیسی یابی . مجبوری حال اگر می خواهی هر چه بیشتر به یک آلترناتیو مدرن برای مردم کشورت یا برای کشورهای مدرن تبدیل شوی، بها بپردازی و تغییر بکنی. یا مرتب در این خیال باشی که شاید سرانجام ایران به لیبی و سوریه تبدیل شود و ارزش این نیروی نظامیت معلوم شود و بتوانی رهبری به خیال خودت برحقت را حاکم سازی. اما مجبوری مرتب برای حفظ و ایجاد این وهم و خیال بهای جانی و مالی و مدرن بپردازی، امتیاز بدهی. همانطور که مصداقی باید سرانجام یاد بگیرد که آنچه در دیگری و آینه می بیند، در عین حال دربرگیرنده ی تصویر و نقش خویش نیز هست و باید آن را ببیند اگر می خواهد هر چه بیشتر به نقش مدرن خویش عمل بکند. یا سرانجام مشخص شود که ایا این یک نامه برای «مُرده ای» است که بدون جواب می ماند و یا با فحش هواداران پرشور امام و رهبر غایبشان روبرو می شود و یا ما شاهد آمدن آقای رجوی و دیگر رهبران مجاهدین به روی صحنه، بازکردن دیالوگ و چالش و برخورد به این انتقادات به عنوان یک سیاستمدار مدرن خواهیم بود. زیرا دقیقا چون این تحولات مدرن ضروری و اجتناب ناپذیر هستند.
ازینرو دوستان بایستی این نامه ی سرگشاده ی مصداقی را دوبار بخوانند. یکبار به شیوه ی آنچه مصداقی درباره ی رجوی و مجاهدین بر ما آشکار می سازد و بار دوم به این شیوه که این کتاب و اعترافات نهایی و حالت آنها درباره ی مصداقی چه می گوید و چه چیزهای مهمی را درباره ی او بر ما و بر خودش آشکار می سازد. زیرا ما همیشه در همان لحظه که می نویسیم و می نگریم، نگریسته می شویم و خودمان را آشکار و فاش می سازیم، در یک بازی و تحول بی پایان. از این قاعده این نوشته و من نیز طبیعتا و خوشبختانه مستثنی نیست. همانطور که این دوبار خواندن برای مصداقی نیز لازم است تا سرانجام حال جواب نامه اش را بگیرد، زیرا بقول لکان «گوینده ی نامه جواب خویش را بشکل معکوس از دیگری می گیرد». یعنی آقای مصداقی حال جوابش را می تواند بگیرد و اینکه «تو که می گویی و می بینی، پس بیشتر تغییر بکن و از این معضلات مشترکت با دیگری، با رجوی و مجاهدین هر چه بیشتر بگذر.» تا هم سازمان مجاهدین در مسیر این چالشهای ضروری هر چه بیشتر تغییرات بنیادین بیابد و هم مصداقی در نهایت در کنار تغییرات نمادین و درستی که می طلبد، بدنبال «دعوت دلسوزانه پدر رجوی به تغییر» نباشد، بلکه خواهان «تغییر ساختارها» باشد و اینکه چرا برای چنین تغییری چه رجوی یا مریم رجوی و چه اعضا و یا نقادان مجاهدین بایستی کمی جایشان را تغییر بدهند و تن به ساختارهای مدرن و چالش مدرن هر چه بیشتر بدهند تا مصداقی در نهایت در این نامه در کنار نمایش قوی ساختارهای استالینی در سازمان مجاهدین، اما در نهایت باز هم دچار این خیال و وهم نباشد که بمانند بخش پایانی و «آخرین سخن» به رجوی هشدار بدهد که اگر تغییر ندهی احتمالا «خروشچفی» می آید و ناخودآگاه یا آگاهانه بخواهد با این نوشته زمینه ساز حضور این خروشچف یا نرمش نهایی پدر و تغییر راه باشد. زیرا دقیقا با تصاویری که او به ما نشان می دهد، می بینیم که مشکل سازمان مجاهدین با آمدن خروشچفی یا نقادی خروشچف گونه حل نمی شود، بلکه حداقل «گورباچفی» لازم است و مهمتر از همه تغییرات بنیادین و مدرن در «ساختارهای سازمان»، چه در ساختارهای تشکیلاتی، روابط بینافردی و بیناتشکیلاتی و با گروهها و نیروهای مدرن دیگر لازم است. عبور از این ساختار درونی و برونی تمامیت خواه، قهرمان گرایانه مجاهدین بدور «مسعود و مریم مقدس» و «اشرف و لیبرتی مظلوم و قهرمان» لازم است. تنها با پذیرش چنین تحول عمیقتر و نهایی است که سرانجام این نامه ی سرگشاده هر چه بیشتر از آخرین وهمها و قهرمانگراییهای خویش نیز عبور می کند، به متون دیگر و انتقادات دیگر پیوند می خورد و به سان «نقد نمادین مدرن» و درباره یک سازمان مدرن ایرانی از این سازمان می طلبد که به آن تبدیل شود که می گوید. آنگاه نیز چنین نامه ی سرگشاده ای هم بهتر به رشد چالشها کمک می کند و هم مصداقی بشخصه از آخرین نمادها و وهم های قهرمان بودنش چه در نگارشش و یا در این نامه رهایی می یابد و در برابر انتقادات به خویش نیز کمتر دچار خشم مشابه می شود. زیرا مدرن شدن برای یکایک ما همین است که بدانیم چه به عنوان رهبر یا سازمان، چه به عنوان نقاد یا خواننده، همیشه «یکجای متن و نگاه و رفتارمان می لنگد» و نیاز به دیگری برای تغییر و تحول داریم. نیاز به تحول مداوم داریم و این ساختار بنیادین مدرن نفی بنیادین هر گونه ساختار قهرمانانه، مرید/مرادی و ظالم/مظلومی است. نافی این است که بتوانیم با خودمان و با دیگری و یا با نقشمان به عنوان رهبر سازمان یکی و یگانه شویم، خدا شویم. زیر مسعود، مسعود نیست. زیرا مسعود و مریم بودن یا رهبر بودن، یک نقش موقتی و دارای مرز و محدودیت است و آنجا که مسعود یا مریم رجوی با نقش رهبری خویش یکی و یگانه شود، چیزی جز دیکتاتوری نمی تواند بوجود آید. همان مشکلی که ما با حالات سلطانی و تمامیت خواه در کشورمان و دیکتاتور مداوم از زمان مشروطه تا حال داریم. زیرا هرکی خیال می کند که او همان کوروش یا نماینده برحق خدا و اسلام یا رهبر نهایی است. ازینرو در نهایت مجبورند دارای ساختارهای تشکیلاتی و روانشناختی مشابه ایی شوند و بطرز تراژیکی شکست خویش و بازتولید سنت و پدر را بیافرینند. همانطور که راوی بوف کور مرتب در نهایت با این قتلها به «پدر خنزرپنزری» تبدیل می شود و خنده ی خشک سنت تکرار می شود و اجبار به تکرار هولناک. یعنی این سازمانها و تحولات مدرن مجبورند مرتب مثل ادیپ و بوف هدایت «کور شوند» و کور بکنند. همانطور که قبول تحول و ساختار مدرن به معنای آن است که این ساختار مدرن فردی یا سازمانی مرتب محکوم به تحول و تغییر بنا به شرایط و ضرورتهاست. با چنین گذار نهایی و در نهایت همیشه ناکامل است که آنموقع نامه ی مصداقی هم به دست رجوی و سازمان مجاهدین بهتر می رسد و هم به خود مصداقی. زیرا نامه ایی پارادوکس و همراه با علاقه/نقد به دیگری است. همان دیگری که در نهایت فرد است. زیرا فرد، دیگری است.
پانویس: این لینک مطلب گسترده ی آقای مصداقی است که البته نگاهی کلی به آن انداختم و تکه هایی از آنرا خواندم و قصدم نقد کامل این کتاب و محتوایش نیست بلکه ساختارش و حالتش بود. زیرا نامه ی سرگشاده مصداقی نزدیک به دویست و چهل صحفه است و در پایان این متن اولیه لینکش هست. بقیه ی نقد دقیق نامه ی او را و اینکه در کجای متن این مباحث مورد نقد بالا به شیوه های مختلف تکرار می شود یا نمی شود، یا انتقادها و یا تشویقهای دیگر متنش را به عهده ی خوانندگان و نقادان دیگر می گذارم.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/05/159361.php
ادبیات:
1/
http://www.asar.name/2007/01/blog-post_01.html
احمد کسروی ! در ابطال تئوری خودساخته "زبان آذری "به وسیله خودش

اقرار نامه ای از احمد کسروی! در ابطال تئوری خودساخته "زبان آذری"به وسیله خودش اللغة الترکیة فی ایران
عموماً چنین پنداشته میشود که در سرزمین پارسیان( ایران) (۲)به جز زبان فارسی مردم به زبان دیگری صحبت نمیکنند، و تعداد کمی از گسترش زبان ترکی در سرتاسر ایران آگاه هستند، شاید زبان ترکی بیش از زبان فارسی متداول است، ...
توضیح : *.این مقاله به همین عنوان "اللغة الترکیة فی ایران "، به قلم احمد کسروی و در مجله العرفان سوریه، جلد ۸، شماره ۲، نوامبر ۱۹۲۲و به زبان عربی چاپ گردیده است. این مقاله بعدها توسط پروفسور اوان زگال، کسروی شناس و ریاضیدان معاصر آمریکایی به انگلیسی ترجمه شده است. ترجمه فارسی مقاله نیز از پروفسور محمدعلی شهابی شجاعی است.
اللغة الترکیة فی ایران
احمد کسروی
1- مقدمه
عموماً چنین پنداشته میشود که در سرزمین پارسیان( ایران) (۲)به جز زبان فارسی مردم به زبان دیگری صحبت نمیکنند، و تعداد کمی از گسترش زبان ترکی در سرتاسر ایران آگاه هستند، شاید زبان ترکی بیش از زبان فارسی متداول است، و اگر از اکثر ایرانیان سؤال شود که در کشور آنها به زبان ترکی صحبت میشود، جواب خواهند داد: مطمئنا در ایالتهای آذربایجان و خمسه (زنجان). و اکثر آنها این را? همجواری این ایالتها با قفقاز و سرزمین عثمانی ترکیه میدانند.
من تا به حال ندیده ام، یا در میان ایرانیان یا در میان خارجیها، که در مورد ایران و مسائل اجتماعی آن صحبت میکنند، کسی در رابطه این موضوع اطلاعات صحیح داشته باشد…….. به ویژه در کتابهای خارجی، مستشرقین که در مورد زبان ترکی و مردم ترکی زبان تحقیق کرده اند تحقیقاتشان را به سرزمین عثمانی مردم ترکستان و مسلمانان شناخته شده روس یعنی تاتارها محدود کرده اند و به ندرت در مورد ترک زبانان ایران صحبت کرده اند، و آنهایی که در مورد ایران و زبانهای متداول در آن بحث کرده اند، فقط زبان فارسی و لهجه های آن مانند گیلکی، مازندرانی، لری و غیره (۳)را مورد بحث قرار داده اند، که اینها در این ایالتها متداول هستند. اما در مورد زبان ترکی، آنها از ذکر آن غفلت کرده اند و به ندرت در مورد آن صحبت کرده اند، و وقتی هم صحبتی از آن به میان آورده اند گفته اند این زبان در آذربایجان متداول است. شاید اطلاعات آنها از طریق مسافرین، کارمندان سفارتها، یا مسیونرهائی است که عموماً در ایالتها و شهرهای بزرگ رفت و آمد داشتند، و آنها به ندرت به خودشان زحمت میدهند به روستاها یا ایلات چادرنشین مسافرت و در مورد زبان و آداب و رسوم آنان تحقیق کنند….. مفسرین مسائل ایران از توجه به سایر زبانهای متداول مانند ترکی در ایران غفلت ورزیده اند.
در مقایسه با زبان فارسی، زبان ترکی شبیه دختر زیبائی است که به آرامی در کنار یک زنی بدون حجاب نشسته که او دل را با جواهرات و عشوه هایش و مغز را با آرایشش افسون میکند. (اینجا ما ترکی را در یک کفه ترازو و فارسی و تمامی لهجه های آن را مانند مازندرانی، گیلکی، لری، کردی، سمنانی، و غیره را در کفه دیگر ترازو قرار میدهیم. و اگر منظورمان فارسی سنتی است و آن را با ترکی مقایسه میکنیم، ترکی به آن برتری دارد. هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند.(۴)
اما ما میخواهیم در این جاده پیش برویم و دروازه ای را که هرگز باز نشده است باز کنیم. ما ادعا نمیکنیم که این مقاله کامل است یا یک بررسی و تلاش دقیق است. بلکه، ما بحث خودمان را محدود میکنیم به سفرهاییکه در ایالتهای ایران داشتیم……
2- آیا در ایران ترک یا فارس در اکثریت هستند؟
ترکها در یک ایالت ایران به سر نمیبرند، همانطوریکه برخی عقیده دارند آنها تقریباً در تمامی ایالتهای ایران پراکنده شده اند، (۵) برای اختصار، ما ترک زبانان را «ترک» خواهیم گفت (۶). ترکها و فارسها همانند دو توده جدا شده نیستند بلکه همانند تخته شطرنج در جریان بازی هر بازیکنی به طرف دیگر رخنه میکند و مهره های سیاه با مهره های سفید به هم آمیخته میشوند. در میان روستاهائی که عادتاً فارسی صحبت میکنند، اکثر شهرها مانند تهران، شیراز، قزوین و همدان با روستاها یا ایلات ترکی زبان احاطه شده اند. و مردم دو شهر اخیر هر دو زبان ترکی و فارسی را میفهمند(7)
امروزه فهمیدن این که ترک یا فارس اکثریت را تشکیل میدهند مشکل است. این بعد از سرشماری که هویت فارس و ترک را روشن سازد معلوم میشود، اما حکومت ایران همچون سرشماری را برای شهروندان خود یا جمعیت ایالتها انجام نداده است (۸)، تا اینکه فارسها را از ترکها تشخیص دهیم؛ نظر مؤلف این است که اکثریت با ترکها میباشد و این یک تخمین الکی نیست، بلکه آنچه که ما در زیر ارائه میدهیم، نتیجه تحقیقاتی است که انجام داده ایم و اعداد و ارقام آن را ارائه خواهیم داد.
الف. آذربایجان، یکی از چهار ایالت بزرگ و خیلی مهم ایران است. (از نظر اجرایی ایران به چهار ولایت آذربایجان،خراسان، فارس وکرمان و بیش از ده ایالت مانند مازندران، گیلان، کردستان و غیره تقسیم شده است. آذربایجان دارای یک و نیم میلیون نفوس میباشد و ناحیه خمسه (۹)، که جمعیت آنجا را چادرنشینها و مردم مقیم تشکیل میدهندکه در شهرها و روستاهای آن مردم به زبان ترکی تکلم میکنند و زبان فارسی را نمیفهمند مگر این که توسط معلمین به آنها یاد داده شود. البته در کنار مردم آذربایجان اقلیت کرد مکری نیز زندگی میکنند که به کردی تکلم میکنند.
ب. اکثر روستاها و ایلات در خراسان و فارس و بخشهای همدان و قزوین و عراق عجم (اراک فعلی) و استرآباد (گرگان فعلی) ترک هستند (۱۰)، و مسافرینی که در خیابانها و کوچه های تهران قدم میزنند از دیدن روستائیهایی که در خیابانهای تهران ترکی صحبت میکنند تعجب خواهند نمود. برخی از اینها در سالهای اخیر از آذربایجان و خمسه (زنجان) به تهران مهاجرت کرده و در این شهر مقیم شده اند و دیگر هویت خود را فراموش کرده اند و خودشان را یک شهری میدانند (۱۱).
در دیگر قسمتهای ایران، اکثریت با ترکها نیست. اما در این بخشها نیز ایلات و روستائیانی وجود دارند که به زبان ترکی صحبت میکنند. استثنا فقط در ناحیه کرمان و بخشهای گیلان، مازندران، کردستان، لرستان، و غیره است(۱۲). طوری که در اینجا ها ترک وجود ندارد مگر این که در سالهای اخیر به آنجا مهاجرت کرده اند و خودشان را همشهری این ناحیه ها نمیدانند. این ضرب المثل روسی درست است که میگوید: «نیزه بدون سر وجود ندارد» در حقیقت، در مازندران دو ایل ترک وجود دارد، که با قبیله هایشان در ساری مرکز مازندران زندگی میکنند، تعدادشان بیست قبیله است که از سرتاسر ایران به اینجا مهاجرت کرده اند و در مازندران ساکن شده اند، و دیگر به ترکی صحبت نمیکنند.
ما تصمیم گرفته ایم (همانطوری که گفته ایم) چیزی را نخواهیم گفت مگر این که با اعداد عربی قابل بیان باشد، و تخمین و خیال به طور مطلق قانع کننده نیست
3- آیا آنها ترک هستند یا ترک شده اند؟
آیا مردم آذربایجان، خمسه و دیگر ترک زبانان ایران از نسل ترک هستند که از ترکستان مهاجرت کرده اند یا آنها فارس بودند که بعد از غلبه چنگیزخان ناگزیر شده اند جهت حفظ زمینهایشان زبان اصلی خود فارسی را فراموش کنند و زبان ترکی را انتخاب کنند؟
سخن کوتاه، ترکی زبانان ایران که در سرتاسر ایران پخش شده اند فارس زبان نبودند که به زور مجبور شده باشند از زبان اصلی خود صرفنظر کرده و زبان ترکی را یاد بگیرند،ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیداکردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سرتاسر آن پخش شده اند و هر جا که اراضی وسیع بود ساکن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادتها و لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند (۱۳). قبایل ترک که در استرآباد سکنی گزیدند ترکمن گفته میشوند هنوز به مذهب سنی و همانند روش لباس پوشیدن و آداب رسوم خودشان وفادار هستند و هنوز با فارسها به جز در برخی موارد ادغام نشده اند. اگر چه زبان ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان یعنی ترکی صحبت میکنند. گر چه ترکهایی هم بوده اند که در میان مردم بومی حل شده اند و زبان خودشان را فراموش کرده اند(14)
اثبات ادعای ما، بعلاوه آنچه در بالا مطرح شد، از کتابهای تاریخ بر آورده میشود. (یک اعتقاد قدیمی وجود دارد فاتحین ترک تعداد زیادی از نیروهای نظامی خود را بین مردم ایران جا دادند و با آنها ادغام شدند و با آنها ازدواج کردند و ایرانیها را مجبور ساختند که به ترکی صحبت کنند و آنها نیز از ترس ترکها به ترکی صحبت کردند و زبان خودشان را فراموش کردند. …………، اما اطلاعات کافی برای ادعا وجود ندارد، چون این ادعا توضیح نمیدهد که چطور این تعداد ترک زبان خودشان را در بین تعداد زیادی فارسی زبان که آنها را احاطه کرده بودند حفظ کردند.)
------------------------------------
توضیحات:
1- کسروى در سالهاى واپسین زندگى خود? از آذربایجان ستیزى و ترک گریزى دست کشیده و حتى ابراز پشیمانى نموده است
2- ایران معادل سرزمین پارسیان نیست. ناحیه فارس نشین کشور پرشیا-فارسستان تنها بخشى از ایران است. وانگهى قوم فارس فعلى با قوم پارس باستانى نه تنها یکى نیست بلکه ادامه مستقیم آن هم نمىباشد. قوم فارس زبان امروزى به لحاظ تبارى? زبانى و فرهنگى آمیزه اى از پارسیان باستان با دیگر ایرانىزبانان? بومیان غیر ایرانیزبان? اعراب و ترکها است.
3- به لحاظ زبانشناسى? لرى? گیلکى? کردى? تبرى ? سمنانى و … هیچ کدام لهجه زبان فارسى نیستند? بلکه مانند فارسى هر کدام زبانى مستقل و خویشاوند از خانواده زبانهاى ایرانى می باشند.
4- اساسا کسروی در قسمت سوم این مقاله به اثبات برتریت زبان ترکی بر فارسی می پردازد.
5- کسروى در اینجا محلى نبودن و سراسرى بودن زبان ترکى در ایران را در نظر دارد. وى از اولین محققانى است که دقتها را به این واقعیت جلب کرده است.
6- با اینهمه در ادامه مقاله? وى بخشى را به اثبات ترک تبار بودن ترک زبانان ایران? و فارس تبار نبودن آنها اختصاص داده است.
7- قزوین و همدان که خود شهرهائى دوزبانه اند مانند جزیره اى در میان ناحیه ترک نشین شمال غرب کشور? یعنى در داخل آذربایجان قرار دارند.
8- پس از قریب به هشتاد سال از نگارش این مقاله? دولت ایران هنوز هم سرشمارى جامعى در باره ملیتهاى ایرانى و زبانهایشان انجام نداده است..
9- در اینجا مقصد کسروى تقسیمات اجرائى و ادارى کشور است. زیرا خمسه بخشى از ناحیه پیوسته ترک نشین شمال غرب کشور و یا به عبارت دیگر بخشى از آذربایجان و در داخل آن است.
10- همانگونه که گفته شد همدان? قزوین و بخشهاى ترک نشین عراق عجم جز آذربایجانند. خراسان و فارس (ایران جنوبى) دو ناحیه دیگر در ایرانند که ترکهاى آذرى به انبوهى در آنها ساکنند.
11- شهر تهران و حومه آن? پایتخت دول ترکى غزنوى? سلجوقى و قاجار? اقلا از قرن ??-?? میلادى موطن و مسکن گروههاى بیشمار ترکى بوده است و ترکهاى این شهرستان منحصر به مهاجرین جدید نیستند. اساسا بخش ترک نشین استان تهران جز آذربایجان ائتنیک و خود شهر تهران بر مرز منطقه ترک نشین و فارس نشین ایران قرار دارد.
12- این تثبیت کسروى آشکارا نادرست است. نه تنها در زمان وى بلکه امروز نیز گروههاى ترکى بسیار در مازندران? گیلان? کردستان? لرستان و کرمان ساکن مىباشند که مرکب از هم گروههاى طائفه اى (کوچ نشین و تخته قاپو) و هم غیرطائفه اى (روستائى و شهرى) میباشند و بسیارى از آنها مانند ترکهاى مازندران و لرستان و کرمان سابقه سکونت هزار ساله اى در آن نواحى دارند.
13- این ادعاى کسروى دقیق نیست. اقلا در قرون وسطى نه تنها ترکها متاثر از مذهب فارسها و دیگر ایرانیان نبوده اند? بلکه بر عکس ترکهاى علوى آسیاى صغیر و آذربایجان(قزلباشها) عامل پذیرش و گسترش مذهب شیعه در میان فارسها? لرها? گیلکها? تبریها و برخى دیگر از ملیتهاى ایرانى زبان بوده اند.
14-کسروى در اینجا نظر به مساله بسیار مهم استحاله ترکها در فارسها و دیگر گروهها و نقش ترکها در تشکل تبارى فارسها دارد. یادآورى میشود که برخى پژوهشهاى جدید? ترک تبار بودن ??-?? در صد از فارس زبانهاى امروز ایران را مطرح مینمایند
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)

نهضت ملی شدن صنعت نفت
بدون تردید در مورد جنبش ملی شدن صنعت و منابع نفت ایران و رهبری این جنبش، دکتر محمد مصدق بیش از سایر جنبش های ایران نوشته شده است. بسیاری از موضع راست یا چپ به او تاخته اند،بسیاری او را ستوده اند و او را قهرمان ملی نامیده اند. هر کسی در چهارچوب نظرگاه ایدئولوژیکی خاص خود این رویداد را می کاود و به تحلیل آن می پردازد. گرایشات مذهبی تا زمانی که با مصدق در پیوند و اتحاد بودند، او را تایید و پس از آن او را تکفیر میکنند. از نظرگاه حزب توده ایران، مصدق در رسیدن به هدف های مطرح شده به اندازه کافی رادیکال نبود. سلطنت طلبان او را متهم میکنند که در فکر کودتا و تغییر سلطنت بوده است، و او را انسان فرصت طلبی ارزیابی میکنند. هواداران جبهه ملی، بزرگش می بینند و تا حد تقدس او را می ستایند. ملی شدن نفت بدست او و یارانش برای مدتی محدود محقق شد. هر چند در این مدت نفتی فروخته نشد، روایت مبارزه مردم ایران به رهبری دکتر مصدق برای کسب حقوق ملی و استقلال ایران در یک مقاله کوتاه نمی گنجد، حتی باز گویی خلاصه تمام وقایع، حجمی بیش از یک کتاب قطور را شامل میشود. من تلاش دارم، با این شرح مختصر نگاهی دیگری به این جنبش داشته باشم.
دارسی و نفت مسجد سليمان
ویلیام ناکس دارسی در سال 1901 (1280-1279 شمسی)امتیاز اکتشاف، استخراج، پالایش و فروش نفت ایران را از مظفرالدین شاه گرفت. گروه تحقیقاتی دارسی 6 سال در ایران جستجو کرد و درست زمانی که یاس و ناامیدی جویندگان را فرا گرفته بود، در مسجدسلیمان، مکانی که اکنون در مرکز شهر واقع است،به نفت رسیدند. در تاریخ ۲۶ مه ۱۹۰۸ و در عمق ۳۶۰ متری از زمین میدان نفتون، در مسجدسلیمان، مته حفاری، آخرین لایه را شکافت و نفت، با فشار بسیار زیاد، از زمین فوران کرد... چاه شماره یک، در مسجد سلیمان، همچنان پا برجاست. گر چه نفتی از آن استخراج نمیشود. اهمیت نفت در ابتدا برای طرف ایرانی ناشناخته بود. مایع سیاه و چربی که بوی بدی میداد. کسی چه میدانست که ایران به جایی خواهد رسید که %80 بودجه کشور را از راه فروش نفت و گاز تامین کند. مصدق در مجلس شانزدهم یک نطقی دارد که گویا وضعیت امروز ما را بیان میکند. او میگوید"کشوری که امروز عایدیش از صادرات غلات و گوشت تامین میشود، به مسیری میرود که گندم و گوشتش را از خارج باید وارد نماید."این سخنان در بیش از 60 سال پیش نتیجه درایت او در درک روندی بود که کشور در آن سیر میکرد. در ادامه بحث، ابتدا سیر قرارداد های نفتی را بازبینی میکنیم و در ادامه به تحولات سیاسی پیرامون آن می پردازیم.
در مورد این امتیاز دو نکته را از ابتدا باید روشن کرد، اول اینکه این امتیاز به شخص ویلیام دارسی داده شده و نه به دولت انگلیس، و دوم اینکه مدت آن 60 سال بوده که طبق فصل 15 قرارداد پس از پایان مدت امتیاز، کلیه زمین ها و دارایی های شرکت به ایران تعلق میگرفت. یعنی اگر رضاشاه به این قرارداد کاری نداشت،در سال 1961(1340-1339 شمسی) این امتیاز عملا بپایان رسیده و ایران مالک نفت و مناطق نفتی و کلیه ابزار تولید و پالایش نفت میشد. پای انگلیس بعنوان یک کشور، بعد از سال 1913 (1292-1291 شمسی)که صادرات نفت شروع شد، به ماجرا باز شد. دولت انگلیس با درک اهمیت نفت ایران برای امپراتوری در سال 1914(1293-1292 شمسی) با خرید %56 درصد از سهام شرکت دارسیٍ، سهامدار اصلی شرکت شد. چرچیل تاکید دارد، بدون نفت ایران، پیروزی انگلیس در جنگ اول جهانی امکان پذیر نبود(نقل به مضمون).امتیاز دارسی در زمان رضا شاه با اندکی تغییر با یک قراداد الحاقی تمدید شد. فقط چند دهه بعد، پس از علنی شدن اسناد وزارت خارجه آمریکا مشخص شد رضاشاه مبالغ بسیار زیادی از بابت این قرارداد الحاقی دریافت نموده است. منظور شرکت انگلیسی نفت این بود که امتیاز دارسی را در عمل بوسیله قرارداد الحاقی "گس – گلشائیان"برای مدت 60 سال دیگر در اختیار نگه دارد. طبق قرارداد جدید، شرکت نفت از ارائه اجباری بیلان سالانه به وزارت دارائی ایران معاف گردید و سهام شرکت و مالکیت کلیه ابزار تولید آن پس از پایان قرارداد نه به ایران بلکه به انگلیس تعلق میگرفت. واردات شرکت هر چه باشد، معاف از مالیات و گمرکات ایران بود و صادرات نفت هم شامل مقررات گمرکی ایران نمی شد. در ازای هر تن نفت صادراتی 6 شلینگ هم سهم ایران میشد، که نسبت به قرارداد قبلی 2 شلینگ بیشتر شده بود. این قرارداد بایست در مجلس مورد تصویب قرار میگرفت تا اجرایی شود. در سال 1328 شرکت نفتی ایران و انگلیس با دولت ساعد وارد مذاکره شد. مجلس از تصویب این قرارداد خودداری نمود. ساعد استعفا داد. حسن علی منصور، نخست وزیر بعدی هم در تصویب آن ناکام ماند. تا اینکه سپهبد رزم آرا نخست وزیر شد. مجلس بررسی قرارداد را به کمسیون نفت، تحت ریاست دکتر محمد مصدق واگذار نمود. کمیسیون اعلام نمود قرارداد دارسی و قرارداد الحاقی را به رسمیت نمیشناسد. بحث تندی که بین مصدق و رزم آرا در مجلس در گرفت زمینه را برای ملی کردن صنعت نفت و قیام مردم آماده نمود. طرح ملی شدن صنعت نفت چند روز پس از ترور سپهبد حاجی علی رزم آرا در اسفند 1329 به تصویب رسید. آنچه اتفاق افتاد گواه اینست که ترور رزم آرا بر رادیکال شدن جو موجود آنزمان افزود. در چنین جوی حتی محافظه کاران مجلس هم به ملی شدن صنعت نفت رای مثبت دادند. جو سیاسی حاکم بر ایران چنان ضد انگلیسی و ضد استعماری شده بود که هیچ کس نمی خواست بعنوان دوست انگلیس شناخته شود. آمریکا هم در ابتدا، به امید یافتن سهمی از نفت ایران به پروژه ملی شدن صنعت نفت یا خارج شدنش از انحصارانگلیس، نگاهی مثبت داشت، بشرطی که این نفت از کنترل آنها خارج نشود.
پایان جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد
چند سال از جنگ جهانی دوم می گذشت، اما جهان پس از جنگ چگونه میبایست باشد. مدتی پیش از پایان جنگ، در کنفرانس یالتا، روزولت رئیس جمهور آمریکا در مورد سیستم سیاسی آینده در فلیپین که ارتش آمریکا مشغول آزاد سازی آن بود، به سؤال استالین پاسخی داد که آینده جهان را شکل می داد. روزولت تمایلی به انتخابات برای تعیین شکل و محتوای سیستم حکومتی فلیپین نشان نداده و گفت"هر کس هر جا را فتح کند، پرچمش را در آنجا به اهتزاز در خواهد آورد." شوروی هم در همه اروپای شرقی چنین کرد، البته نمی توان انکار کرد که ارتش شوروی و سیستم سوسیالیستی آن کشور در ابتدا بدلیل آزاد کردن کشورهای اروپای شرقی از اشغال آلمان ها در میان مردم مورد احترام و پر طرفدار بودند. اما تاثیر یالتا در انتخاب راه سوسیالیستی برای این کشورها غیر قابل انکار است. سوسیالیست شدنهمه کشورهای اروپای شرقی بدون توافقات کنفرانس یالتا و حضور ارتش شوروی در آن مناطق غیر قابل تصور است. شکی نیست که، مارشال تیتو در یوگسلاوی رای می آورد، ولی باور ندارم که این اتفاق در آلمان شرقی هم بدون دخالت شوروی ممکن میشد. از همان ابتدا، ماجرا های برلین به رویارویی متفقین منجر شد. و در پی آن رفته رفته جنگ دیگری آغاز شد، جنگی که به جنگ سرد معروف شده است. البته درجه سرمای آن اغلب دچار نوسان می شد و همیشه به یک اندازه "سرد "نبود. بدنبال استقلال هند(1947 میلادی،1326-1325 شمسی) که حکومت جدید آن گرایش چپ داشت، پیروزی حزب کمونیست چین بر جبهه ملی (کومینگ تانگ 1949 میلادی،1328-1327 شمسی)، اعلام جمهوری دموکراتیک در شمال شبه جزیره کره و شمال ویتنام، تاسیس جمهوری های دموکراتیک در سرتاسر اروپای شرقی و شرق آلمان، اوضاع به ضرر جهان سرمایه داری و به نفع سوسیالیسم در حال تغییر بود. در فلیپین آمریکایی ها به سختی موفق به سرکوب پارتیزانهای کمونیست شدند. در ترکیه و یونان نیز درگیری مسلحانه بین حکومت های استبدادی و چریک های کمونیست در جریان بود. حتی در اروپای غربی هم پس از پایان جنگ، گرایش سوسیالیستی در مردم کشورهای جنگ زده بخصوص در ایتالیا و فرانسه به شکل فراگیری به چشم میخورد. این موارد در سایر کشورهای اروپای غربی هم قابل ذکر است. آمریکایی ها برای نجات "دنیای آزاد" دست بکار شدند. ابتدا دکترین ترومن و پس از اثبات ناکارآمدی آن، طرح مارشال را برای بازسازی اروپا آغاز کردند. ارسال کمک های بلا عوض، وام های دراز مدت، صدور سرمایه و تکنولوژی و در موارد بیشماری دخالت مستقیم با پول و نفوذ و خرید گسترده رای ( مثلا انتخابات ایتالیا) و سرکوب قهرآمیز جریانات چپ (ترکیه و یونان) از ویژگی های استراتژی آنان بود. در آغاز دهه 50 آمریکا به بهانه مبارزه با خطر سرخ از تمام حکومت های فاسد و استبدادی جهان حمایت میکرد. حتی در کره وارد جنگی شد که 2 میلیون قربانی بر جای گذاشت. 33000 سرباز آمریکایی در این جنگ کشته شدند. این مسئله حتی به خود آمریکا هم کشیده شد. سناتور مک کارتی با ایجاد فضای ضد کمونیستی در آمریکا، بسیاری از هنرمندان و روشنفکران را به دادگاه کشید. بسیاری از آنها به زندان محکوم یا به تبعید رفتند. چارلز چاپلین به جای حضور در کمیسیون تحقیق،به تبعید خود خواسته رفت و هرگز برای زندگی به آمریکا باز نگشت. آمریکا برای مبارزه با جنبش های آزادیبخش که اغلب رنگ و بوی سوسیالیستی داشتند، نیازمند پشت جبهه ای قابل اعتماد و بدور از انتقاد بود. شکل گیری اردوگاه کشور های سوسیالیستی و کمک آنها به این جنبش ها، باعث ایجاد ارزیابی جدیدی در تضاد های جهانی و تاثیرش بر استراتژی و تاکتیک احزاب کمونیستی جهان شد. مقابله دو اردوگاه و شکوفایی انقلاب های رهایی بخش، مولفه اصلی دهه های بعد از جنگ دوم جهانی شدند.
"جنگ سرد"اما با حرارت زیاد در سراسر جهان دنبال می شد. انگلیس بدلیل مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ در بسیاری از جبهه ها مجبور به عقب نشینی شده بود. بزرگترین استعمار گر جهان کم کم ناگزیر بود در سیستم استعماری خود عقب نشینی نماید. هند پس از مبارزه مردم، تحت رهبری گاندی و جواهر لعل نهرو، استقلال خود را باز یافته بود. این تلاش در سایر مستعمرات کشورهای اروپایی در آفریقا و آسیا در جریان بود. در فلسطین، یهودیان در سال 1948 (1327-1326 شمسی)کشور جدیدی را اعلام کرده بودند، همه حکام عرب و مسلمانان سایر کشورها در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، با آن که بیشترشان تحت نفوض انگلستان و فرانسه بودند با اسرائیل از در مخالفت در آمدند. اسرائیل با پشتبانی مستقیم آمریکا و اروپا به حیات خود ادامه میداد. دشمنی با اسرائیل تاثیر زیادی در رشد افکار ملی و ضد امپریالیستی در منطقه داشت. خطر جنگ خاورمیانه را تهدید می کرد. در چنین شرایطی که خطر رویارویی مستقیم آمریکا و شوروی دنیا را بسوی خطر جنگ سوم جهانی پیش میبرد، کنترلمنابع انرژی ، برای جهان سرمایه داری امری حیاتی محسوب میشد. در آن دوران شرکت نفت ایران و انگلیس دومین صادر کننده نفت جهان، بزرگترین تامین کننده منابع نفت انگلستان و نیروی دریایی اش، آن هم با تخفیف ویژه و سرچشمه سود سرشارِی برای اقتصاد جنگ زده بریتانیا محسوب می شد. اگر چه آمریکا به منابع نفتی ایران وابسته نبود، ولی نمی توانست خارج شدن نفت ایران از کنترلجهان سرمایه داری را بپزیرد. اولا به این دلیل که نفت ایران میتوانست بر قیمت جهانی بازار نفت تاثیر گذارده و توسعه اقتصادی بریتانیا و جهان سرمایه داری را متاثر نماید. دوما چنین جنبشی می توانست به سایر کشورها هم سرایت کرده و برای همه جهان سرمایه داری مشکل ساز شود. پس مشکل ملی شدن صنعت نفت ایران به مسئله کنترل بر منابع انرژی جهان و به معضل جهان سرمایه داری در جنگ سرد تبدیل شد. بدون شناخت این قطعه از پازل، که کامل کننده تصویری واقعی در دشمنی انگلیس و امریکا با نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است، تحلیل روند حوادث دوران نخست وزیری دکترمصدق غیر ممکن است. دیگر فقط مسئله، دعوا بر سر حدود سهم ایران یا سهم انگلیس از درآمد نفت نیست. هر گونه توافقی، بدون حق کنترلنفت ایران برای امپریالیسم جهانی غیرقابل قبول بود. در مقابل برای دکتر مصدق، و همراهانش، ملی شدن صنعت نفت به معنی کنترل دولت و ملت ایران، بر ثروت ملی اش و به معنای استقلال ایران بود. پس هیج راهی بجز سرنگونی دکتر مصدق و جایگزینی آن با یک دولت "دوست" که کنترل نفت ایران را از دست سرمایه داری جهانی خارج نکند وجود نداشت، فقط چگونگی این سرنگونی مورد بحث بود. هر چه بود نفت ایران برای ثبات جهان سرمایه داری و در کشاکش اردوگاه امپریالیستی در مقابل اردوگاه سوسیالیستی باید در کنترل کامل سیستم سرمایه داری جهانی باقی می ماند. به این ترتیب، یک بار دیگر ایران در کشاکش تندبادهای جهانی گرفتار آمد که خود در ایجادش نقش چندانی نداشت.
از نخست وزیری تا کودتا
دکتر محمد مصدق، در یک خانواده اشرافی، در تهران بدنیا آمد. پدرش از خاندان مستوفیان آشتیانی(ایل بختیاری) و مادرش نوه عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه بود. از کودکی به خدمت دربار در آمد. در اولین انتخابات مجلس از میان اشراف اصفهان کاندید و انتخاب شد، ولی بدلیل پائین بودن سنش(زیر 30 سال) به مجلس راه نیافت. مدتی بعد به فرانسه رفت، حقوق خواند و از دانشگاهی در سوئیس دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران در مشاغل مختلف دولتی فعالیت نمود. از جمله به عنوان والی آذربایجان و فارس، وزیر مالیه و وزیر خارجه در خدمت کابینه بود. در زمان تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، نماینده مجلس و جزء اندک مخالفان این جابجایی بود. سال آخر دوره رضاشاه را در حبس خانگی بسر برد. در مجلس چهاردهم، مبتکر طرح عدم واگذاری امتیاز به دول خارجی در زمان اشغال نظامی ایران بود. با دخالت دربار و قوام به مجلس پانزدهم راه نیافت. در مجلس شانزدهم، مسئول کمسیون نفت، و مسبب ملی شدن صنعت نفت ایران در اسفند 1329 شد، و از اردیبهشت 1330 تاکودتای 28 مرداد 1332 نخست وزیر ایران بود. با اینکه وزیر خارجه آمریکا، در سال 2000 (1379-1378 شمسی)به دلیل شرکت سازمان سیا در کودتا و سرنگونی دولت دکتر مصدق عذرخواهی نمود، هنوز هستند کسانی که کودتای 28 مرداد را قیام ملی علیه کمونیستها و رهبرانشان می دانند. از طرفی بسیاری از مذهبی ها هم مصدق را به دلیل عدم تمکینش از آیت الله کاشانی تکفیر میکنند. جبهه ملی، نهضت آزادی او را می ستایند. و چپها بدلیل عدم مقاومت جدی و بسیج مردمی در مقطع کودتا او را نکوهش می کنند.
مصدق در یک برنامه ایی هماهنگ توسط نیروهای آمریکا، انگلیس، عمال ایرانی شان، نظامیان وفادار به سلطنت، و با همکاری برخی از روحانیان از جمله آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و آیت الله بروجردی سرنگون شد. از گروه همکاران اولیه او در زمان کودتا چندتایی بیشتر با او باقی نمانده بودند. خلیل ملکی بارها به او تذکر داد "آقا این راهی که شما میروید به جهنم ختم خواهد شد و ما تا آنجا هم شما را دنبال خواهیم کرد". عدم تمایل به حزبیت و تشکل از ویژگی هایش بود. چه بسا با یک تشکیلات حزبی میتوانست با کودتا مقابله کند. مصدق در پافشاری روی اعتقاداتش با انگلیس در افتاد. حمایت دربار را که نداشت، دشمنی آنان را نیز به جان خرید. به حزب توده با داشتن توان بسیج توده ها و پتانسیل مقاومت متشکل و سازماندهی شده نزدیک نشد، و نهایتا با رد هژمونی طلبی ملایان (بخصوص آیت الله کاشانی) روابطش با آنان نیز تیره گشت، چندانکه در 28 مرداد نه تنها به یاریش نشتافتند، که از کودتاگران پشتیبانی و تشکر هم نمودند. تکیه او، اما همواره بر ملت ایران بود. ملتی که در حساسترین لحظه ها کمکی به او نکرد و نمیتوانست بکند، زیرا زمانی که دکتر میتوانست و میبایست کوششی به متشکل کردن طرفدارانش در میان ملت بکند، از آن دریغ نمود. در مدت، زمامداریش، در عین داشتن قدرت و حکومت، حتی یک نفر از مخالفینش، اعدام نشدند. در خاطراتش مینویسد، او اصلاح گری بود که میخواست شاه سلطنت کند و نه حکومت. میخواست کشور بوسیله مردم و نمایندگان واقعیشان اداره شده و صاحب ثروتهای خدادادیش باشد. بنابراین اولین دولتش این هر دو وظیفه را در دستور کار قرار داد. ابتدا خلعیت از شرکت نفت ایران و انگلیس و در پی آن اصلاح قانون انتخابات. در انتخابات مجلس پانزدهم، با دخالت قوام و ارتش در انتخابات رای نیاورد. این تقریبا یک عادت شده بود که دولت طیفی از طرفداران حکومتی را به مجلس بیاورد و هر لایحه ای را که میخواست به تصویب برساند. مثلا شاه با تغییر قانون اساسی، اجازه انحلال مجلسیان را کسب کرده، حق انتخاب وزیر جنگ را بدون نظرخواهی از نخست وزیر بخود اختصاص داده بود، و این روند از نظر دکتر مصدق غیر قانونی بود. مصدق پرنسیب های مشروطه طلبان اولیه را داشت. انقلابی و ساختار شکن نبود، معتقد به قانون بود و متکی به دموکراسی .
انگلیسی ها و دوستان ایرانی شان برای رفع "مشکل"مصدق، چند سناریو را در نظر گرفته بودند. اول اقدام قانونی، از طریق مجلس، دوم اعلام شکایت حقوقی در مراجع بین المللی ، (شورای امنیت و دادگاه لاهه) . سوم، کودتا یا ترور و اگر ترور یا کودتا موفق نشد، با ایجاد بی ثباتی و تضعیف کردن و نهایتا به پیشواز جنگ بروند و با اشغال جنوب ایران کار را فیصله دهند. برای اینکه دیر نشود و آنها همه این "آپشن ها"را روی میز داشته باشند به تدارک همزمان تمام سناریو ها پرداختند. از آنجایی که بیشتر کابینه های ایران چند ماه بیشتر دوام نمیآوردند، اولین گزینه، کناره گیری یا برکناری او از طرق قانونی بود. با سران ایلات بختیاری و قشقایی تماس گرفته شد، ظاهرا آنها قابلیت تجهیز ده هزار نیروی نامنظم را داشتند تا در صورت لزوم دست به شورش بزنند، سپس شبکه نیروهای آمریکایی و انگلیسی با برخی از فرماندهان ارتش تماس گرفته و آنها را در جریان عملیات علیه کمونیستها و دکتر مصدق قرار دادند. طرح هایی هم برای ترور در نظر گرفتند که در 25 اسفند 1330 علیه دکتر فاطمی و در 9 اسفند 1331 علیه دکتر مصدق به اجرا در آمد، اما موفق نبودند. در صورت شکست تمام این کوشش ها، می بایست راسن وارد ماجرا شوند. لذا انگلیس، بجز ناوگانش در خلیج فارس اقدام به ارسال چندین رزم ناو دیگر نمود. محاصره دریایی ایران آغاز شد. رقتی تلاش آنها در مجلس نتیجه نداد، به شورای امنیت شکایت کردند. مصدق به نیویورک رفت و آنجا برای آنها روشن کرد که طرح دعوا در شورای امنیت، قانونی نیست، زیرا دعوا از نظر حقوقی بین دو دولت نبوده، بلکه بین ایران و یک شرکت ایرانی-انگلیسی است. انگلیس آنگاه به دادگاه لاهه متوسل شد. در آنجا هم دادگاه را باخت. در داخل، انتخابات مجلس هفدهم در حوزه هایی که گمان تقلب و دخالت ارتش در آن میرفت باطل اعلام شد. از شهر های اصفهان، فارس ،مشهد، خوزستان، کردستان و لرستان و چند حوزه دیگر نماینده ای در مجلس حضور نداشت. مجلس با 80 نماینده کار خود را آغاز کرد. مصدق رای اعتماد گرفت. با حذف سرلشکر زاهدی از وزارت کشور و آیت الله کاشانی از ریاست مجلس، او بخشی از نیرو هایش را از دست داد. آنها به مخالفینش پیوستند.
البته دکتر به همکاری آمریکا در طراحی توطئه علیه خودش اعتقاد نداشت، در خاطراتش هم اثری از چنین نگرشی دیده نمیشود، و این اشتباه در محاسبه دامنه فعالیت دشمنان، به ضررش تمام شد. اگر چه سفارت انگلیس بعنوان مرکز توطئه تعطیل و رابطه دیپلماتیک با انگلیس بعد از قیام 30 تیر قطع شد، ولی از آن پس ستاد عملیات سرنگونی دکتر در سفارت آمریکا تشکیل جلسه می داد. مصدق خطر نظامیان وابسته را درک میکرد، لذا 133 نفر از بزرگان نظامی غیر قابل اعتماد را اجبارا باز نشسته کرد. ماجرای معروف به قیام 30 تیر در راستای پای بندی او به ارکان مشروطه، مبنی بر اینکه، "شاه باید سلطنت کند نه حکومت"شکل گرفت. دکتر تصمیم گرفت حق دولت برای انتخاب وزرا را تثبیت نماید، و از شاه تقاضا نمود وزیر جنگ را دولت انتخاب کند. با مخالفت شاه، مصدق استعفاء داد و قوام با تهدید به سرکوب، برای چند روز نخست وزیر شد. مردم به خیابانها آمدند(قیام 30 تیر ). حزب توده به سازماندهی بزرگترین تظاهرات تهران تا آنزمان در حمایت از مصدق و علیه قوام اقدام نمود. آیت الله کاشانی که تا این زمان هنوز از مصدق حمایت میکرد از مردم خواست با تظاهرات، از مصدق پشتیبانی کنند. مصدق مجددا نخست وزیر شد و پست وزارت جنگ زیر نظر خودش قرار گرفت و نیز نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی تغییر داد.
پس از 30 تیر ، موضع حزب توده در مورد مصدق تغییر نمود. ابتدا تصور می کردند دکتر مصدق، آمریکا را در مقابل انگلیس نمایندگی میکند، و فقط میخواهد دست آمریکا را در نفت ایران باز نماید یا بعبارتی نفت ایران را از انحصار انگلیس خارج کرده و به آمریکا هم سهم دهد. اما پس از قیام 30 تیر، سیاست حمایت از دکتر مصدق را برگزیدند. به موازات حمایت حزب توده از مصدق اختلاف در خود جبهه ملی اوج می گرفت. آیت الله کاشانی، خود را سهیم در پیروزی دکتر میدانست تا حدی که، سهم خود را بیشتر از خود مصدق در جنبش ارزیابی می کرد، مدام در تمام کارهای دولت دخالت داشت، تا آنجا که خود و پسرانش بیش از 1000 سفارش برای این و آن به وزارتخانه ها و ادارات فرستاده بودند. مصدق مخالف چنین مداخله هایی بود. کم کم بین او و کاشانی اختلاف افتاد. در استمرار مسیر مقابله با توطئه های دیگر انگلیس مصدق تصمیم به انحلال مجلس گرفت. دکتر اعتقاد پیدا کرده بود که دربار و انگلیس تا آن لحظه، رای 30 نماینده از مجموع 80 نماینده حاضر را خریده بودند و اکثریت جبهه ملی در مجلس بسیار شکننده است. بسیاری از دوستان دکتر باانحلال مجلس به مخالفت برخاستند. وحدت در جبهه ملی دیگر عملن وجود نداشت. همین ماجرا و بعدا رفراندم که در قانون اساسی ایران پیش بینی نشده بود، زمینه را برای ضربه نهایی به دکتر محمد مصدق آماده نمود. توطئه کنندگان برای ضعیف جلوه دادن دولت، هر روزه گروهی از اوباش و چاقوکشان تهران را به آشوب و بلوا وامیداشتند. در راس این بینظمی ها شعبان بی مخ و طیب با هدایت ملایانی نظیر آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی که حالا به مخالفین مصدق تبدیل شده بودند، قرار داشتند. در این میان فدائیان اسلام، کاملن، بر ضد مصدق و در خدمت سلطنت، و امپریالیسم، فعال شده بودند. ترور دکتر فاطمی یکی از اقدامات آنها بود. برای بی ثبات و بی توان نشان دادن دولت آنها سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی تهران را دزدیدند، شکنجه کردند و کشتند. میخواستند ثابت کنند دولت قادر به حفظ امنیت، حتی برای رئیس پلیس خودش هم نیست. آیت الله کاشانی از متهمان این ترور، زاهدی و بقایی حمایت میکرد. امروزه با انتشار برخی از اسناد مشخص شده چه کسانی پول دریافت میکردند، چه مقدار و توسط چه کسانی پرداخت میشده است. برادران رشیدیان در بازار تهران از جمله عواملی بودند که ملاها و اوباش و گروهی از خبرنگاران و روزنامه ها را تغذیه میکردند. آنها ماهانه 10000 پوند بین سیاسیون و روزنامه نگاران و ملایان تقسیم میکردند. گروه نظامیان کودتا چی توسط سرهنگ ستاد، اخوی و ویلبر آمریکایی سازماندهی میشدند. انگلیسی ها، افراد زیادی در بین نظامیان ایران داشتند، مانند تیمسار تیمور بختیار، تیمسار ارفع، سرهنگ فرزانگان... و
با اینکه بخشی از بزرگ ارتش داران(133 نفر) اجبارا بازنشست شده بودند، باز امریکایی ها می توانستند نیروهای نظامی کودتا را بدون پرداخت یک دلار سازماندهی کنند. چهره بیرونی کودتا تیمسار سرلشکر بازنشسته فضل الله زاهدی بود. رابطه با دربار از طریق ارنست پرون دوست دوران کودکی شاه، شاهپور رپورتر( مامور ام آی 6 که بعد از کودتا لقب "سر"گرفت پسر اردشیر ریپورتر )، سرهنگ روزولت مامور سیا، و سفیر آمریکا آقای هندرسون برقرار می شد. قرار شد کودتا در 25 مرداد 1332 اجرا شود. حزب توده از طریق یکی از اعضای سازمان افسران( سرهنگ ستاد سیامک) از ماجرا با خبر شد. آنها مصدق را در جریان گذاشتند و تشکیل جلسه اضطراری دادند. به جز حزب، جواهر لعل نهرو، نیز در چند تلگراف، برنامه انگلیس مبنی بر کودتا را به دکتر مصدق اطلاعداده بود. دکتر مصدق این هشدارها، را جدی نگرفت. یکی از انتقادات به حزب، بی عملگیشان در مقابله با کودتا بود. آنها با اینکه از کودتا با خبر بودند، حتی با تحرکشان کودتا را در 25 مرداد به شکست کشاندند، روز 28 مرداد، منتظر عکس العمل دکتر مصدق ماندند و خود مستقلا اقدام به بسیج نیرو ها، مسلح نمودن آنها و سایر اقدامات ضروری و پیشگیرانه نکردند. حزب که پس از قیام 30 تیر به ملی بودن حرکت دکتر مصدق پی برده بود، پس از آن، به دنباله روی افراطی از وی پرداخت. حزب فاقد برنامه مشخص و استراتژی و تاکتیک مدون، در ارتباط با تحولات جاری در ایران بود. ظاهرن این مسئله میتوانست، پیامد اختلافات جدی درون کمیته مرکزی، بین جناح راست و چپ از یک سو و درگیری ها، و جنگ قدرت، در درون حزب کمونیست اتحاد شوروی، پس از مرگ استالین، بین خروشچف و مولوتف از سوی دیگر باشد. همچنین همزمان با تدارک کودتا در ایران، شوروی نیز درگیر، فرونشاندن اعتراضات و اعتصابات، گسترده، در آلمان شرقی بود. این اعتراضات هفته ها ادامه داشت.
اولین تحرک کودتاچیان در شب 25 مرداد با دستگیری سرهنگ نصیری که حکم عزل دکتر مصدق را آورده و قصد بازداشت او و اعضای کابینه را داشت، با شکست روبرو شد. در ستاد کودتا، اما سرهنگ روزولت تهدید میکند، "هر کس از شکست سخنی بگوید خودم او را میکشم"فعالیتها ادامه می یابد. در ادامه طبق برنامه، اراذل و اوباش با همکاری نزدیک فواحش و روسپی ها در پوشش حمایتی ارتش و شهربانی در تهران تظاهرات میکنند. دکتر تظاهرات را ممنوع کرده از ارتش میخواهد بر این امر نظارت کند و ارتش دخالت نموده در روز 28 مرداد 1332،نیروی زمینی با حمایت واحد های زرهی تانک به خانه دکتر مصدق، ساختمان رادیو، و شهربانی و مراکز مهم دیگر حمله کرده و مقاومت نیروهای وفادار به دولت را در هم میشکند. حزب توده صبح روز 28 مرداد پیام کوتاهی از دکتر مصدق دریافت می کند مبنی بر اینکه، همه چیز تحت کنترل است. حزب، منتظر می ماند، عصر همان روز، مصدق در تماس تلفنی با دکتر کیانوری میگوید، کنترل از دستش خارج شده و حزب اجازه دارد هر کاری که صلاح میداند در مقابل کودتا انجام دهد. اما دیگر برای بسیج نیروها دیر شده بود. خطوط تلفنی قطع شده، و حکومت نظامی اعلام شده بود، راه های ارتباطی حزب با سازمان جوانان، اتحادیه های کارگری بسته شده بود. حزب میبایست همچون 25 مرداد به بسیج نیروهایش دست می زد. حزب پیشاهنگ می باید خود را برای چنین روزی آماده میکرد. سازمان افسران حزب در سراسر ایران حدود 500 عضو داشت. در کمیته مرکزی حزب جناح راست، عملا با هر گونه اقدام مستقیم حزب برای تصاحب قدرت سیاسی مخالف بود. مصدق روز 29 مرداد خود را به نیروی های کودتا تسلیم کرد. در میان اعضای دولت فقط وزیر خارجه او دکتر فاطمی پس از یک ترور ناکام دیگر، این بار به وسیله شعبان جعفری به اعدام محکوم میگردد. دکتر مصدق هم در دادگاه نظامی محاکمه، و علی رغم دفاع حقوقی قابل قبول و رد اتهاماتی همچون تلاش برای سرنگونی سلطنت و خیانت، بجرم سرپیچی از فرمان "عزل مولوکانه"به سه سال حبس انفرادی و پس از آن به تبعید دایمی در روستای کوچکش احمدآباد محکوم میشود. دکتر محمد مصدق در روستای احمدآباد درحالی که در حبس خانگی بسر می برد درسال 1345 فوت نمود. سایر اعضای دولت او بجز دکتر فاطمی وزیر خارجه، محکوم به حبس هایی تا 3 سال شدند. همزمان با جلسات محاکمه دکتر در دانشگاه تهران توسط دانشجویان توده ای و طرفداران نهضت مقاومت ملی( ائتلافی از گروه های جبهه ملی در مقابله با رژیم کودتا) تظاهراتی انجام گرفت. اوج این تظاهرات، همزمان بود با ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا، در روز 16 آذر 1332 در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که با تیراندازی گارد به کشته شدن 3 دانشجو بنامهای احمدقندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا و اشغال دانشکده منجر شد. بعدها 16 آذر به بزرگ داشت این حرکت شجاعانه از طرف کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، بعنوان روز دانشجو نامگذاری شد. بزرگداشت این روز در داخل و خارج از ایران از آن روز تا کنون به بر پایی حرکت های اعتراضی علیه اختناق و استبداد، تبدیل شده است. جنبش دانشجویی ایران در فقدان آزادی احزاب و اپوزیسیون واقعی، به منبع و محور اصلی مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی تبدیل شد. تمام حساسیت حکومت گران ایران در ارتباط با دانشگاه ها از این ویژگی منحصر بفرد جنبش دانشجویی ایران سرچشمه می گیرد. پس از کودتا، بیشترین فشار رکن دوم ارتش، شهربانی، و ژاندارمری، روی نابودی حزب توده متمرکز می شود. حزب هنوز از طریق چاپخانه مخفی خود، به انتشار نشریات خود می پرداخت. در حزب ابتدا طرح هایی مبنی بر دفاع مسلحانه یا به عبارتی قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی مطرح میشود، اما تمام این طرح ها در کشاکش اختلافات بین جناح های درون حزبی در حد تئوری باقی می ماند
در سال 1333، بخشی از رهبری حزب(دکتر بهرامی، مهندس علوی، دکتر یزدی، نادر شرمینی، امان الله قریشی از کمیته مرکزی) و سازمان افسران آن لو میرود. تعداد زیادی از افسران و رهبری حزب به اعدام و حبس های دراز مدت محکوم می شوند. خسرو روزبه در 1336 دستگیر و یک سال بعد در حالی که از جزب، ایدئولوژی و مبارزاتش در دادگاه دفاع نمود به اعدام محکوم و تیرباران شد. تشکیلات حزب در تهران و بسیاری از شهرستانها یکی پس از دیگری ضربه خورده، و نابود میشوند. باقی مانده رهبری راهی خارج از کشور می شوند. آخرین آنها کیانوری و جودت در سال 1335 ایران را ترک می کنند.
حزب بعد از پیروزی کودتا با توجه به فشار بیش از حد عوامل کودتا(ادارات سیاسی نیروهای مسلح، و همکاران مذهبی آنها) و یاری انگلیس و امریکا به کودتاچیان، قدرت بازدارندگی و مقابله با کودتا را نداشت. در سالهای بعد، بیشتر فعالیت حزب در خارج از کشور، عمدتا در کنفدراسیون دانشجویی و رادیو پیک ایران متمرکز می شود. تلاش حزب برای احیای تشکیلات در ایران بارها به دلیل نفوذ ساواک (سازمان امنیت ایران) در ارکان حزب ناکام میماند. باقی مانده حزب در ایران نیز زیر ضربات ساواک دوام نمی آورد. حزب پس از کودتا، علی رغم مقاومت دلاورانه بسیاری از کادر های دستگیر شده، قدرت مقابله و توان رزمندگی خود را بتدریج از دست داد، تا جایی که در سالهای بعد بجز نام، اثری از حزب توده در ایران باقی نمانده بود.
در ایران پس از کودتا، اصل ملی شدن نفت در ظاهر پذیرفته شد. امینی وزیر دارایی دولت کودتا که در دولت مصدق هم وزیر بود با نمایندگان شرکت به توافق رسیدند. قرار شد، کنسرسیومی از شرکت نفت انگلیس %40، شرکت های آمریکایی%40، توتال فرانسه %6 و رویال داچ شل هلند%14 برای مدت 25 سال کلیه امور نفت ایران را از اکتشاف تا فروش بعهده بگیرد. اساس این قرارداد بر پایه 50-50 استوار بود. به هر حال کنترل نفت ایران، عملن، در دست امپریالیسم جهانی باقی ماند. قرارداد کنسرسیوم تا انقلاب 57 همچنان معتبر بود. تمامی اعضاء جبهه ملی سابق این قرارداد را مخالف اصل ملی شدن صنعت نفت دانستند. پس از کودتا، روابط ویژه ایی بین ایران و آمریکا بوجود آمد. اولین چشمه این نزدیکی، پرداخت 60 میلیون دلار کمک بلاعوض به دولت کودتا بود که 15 میلیون آن قبل از ثبت بودجه هزینه شد. معروف است که این 15 میلیون بین شاه، زاهدی و سایر کودتاچیان تقسیم شده بود. آمریکا، تبدیل به بزرگترین طرف تجاری ایران و تامین کننده اصلی تجهیزات نظامی برای ارتش ایران شد. ایران در تحکیم روابط با آمریکا و انگلیس به پیمان نظامی سنتو متشکل از عراق، ترکیه، پاکستان و انگلیس پیوست. از کودتا به بعد تا زمان انقلاب،انتخابات مجلس شورا هم، تحت کنترل حکومت بود و مجلس نمایش مضحکی از به به و چه چه گویانی بود که با تایید رسمی حکومت و زیر نظر مستقیم ساواک انتساب می شدند.
ادامه دارد...
رخداده های تلخ آذربایجان غربی

در درازای قرن اخیر- از انقلاب مشروطیت تا کنون - در آذربایجان غربی وقایع تلخ و دردناک زیادی رویداده است. رخداده های اسماعیل آقا سیمیتقو، جیلولوق، جنگ سولدوز(نقده)، از مهمترین آنها ست. وقایع جنبش دموکرات آذربایجان و کردستان مسایل جداگانه ای هستند که در نوشته هایم پیرامون آنها توضیح داده ام و دیگر به آنها نمی پردازم. کشتار قارانا و قالاتان زیر عنوان جنگ سولدوز میاید.
پیش از پرداختن به رخداده ها ضرورت دارد معیار خود را پیرامون سیاست مشخص کنیم، سنجش رخداده ها و درس آموزی از آنها به این معیار بستگی دارد.
سیاست
سياست علم و هنر کشورداری و مردم داری ست، در عرصه های داخلی و خارجی، با رعایت اصول صلح و دوستی در میان مردمان گوناگون و ملتها. خدمت به مردم است با رضایت و داوری خود آنها، بر اساس قانون و حقوق بشر، با رعایت حقوق مخالفان و تولرانس و اصول اخلاقی و برابری و عدالت و دوری از خشونت .
کسب و به کارگیری قدرت بر این پایه «سیاست نوین» و دموکراتیک دوران معاصر را تشکیل میدهد. به دست آوردن و به کارگیری قدرت به هر وسیله و برای هر هدفی دیگر سیاست نیست، بل اعمال ضد انسانی ست مثل دیگر جرائم.
این اندیشه ناقض سیاست ماکیاوللی سست( هدف وسیله را توجیه میکند ) . و ناقض تز «هدف سیاست تنها کسب قدرت است».
درسیاست نوین مسئله قدرت با عدم تمزکز- و مسئله دولت با اتحاد داوطلبانه واحدهای مستقل حل میشود. تنها چنین دولت دموکراتیکی میتواند حق مشروع و انحصاری اعمال قدرت در عرصه معینی را به خود اختصاص دهد.
مارشیمون رهبر جیلوها در ارومیه
جیلولوق
رویداد های جلولوق و کوتلوقاز میان آتش جنگ جهانی اول(194-1918) پدید آمدند و میوه این جنگ بودند. در این وقایع دهها هزار انسان بیگناه در آذربایجان غربی از همه ملیتها - در جنگ و کشتار و تاراج و گرسنگی و بی پناهی و عدم امنیت جان باختند.
در جنگ جهانی اول که همزمان با حکومت احمد شاه قاجار بود و دولت مشروطهٔ ایران ضعیفترین دوران خود را میگذراند. علی رغم اعلام بیطرفی دولت ایران، نیروهای متخاصم از جنوب( انگلیس) و شمال (روس) وارد ایران شدند. بر اثر آغاز جنگ و اشغال ایران توسط بریتانیا و خرید آذوقهٔ مردم ایران توسط ارتش اشغالگر و شروع قحطی بزرگ ایران ۱۹۱۷ - ۱۹۱۹ عدهٔ زیادی از مردم (تقریباً ۴۰ درصد مردم ایران. به عبارت دیگر ۸ تا ۱۰ میلیون نفر از جمعیت ۲۰ میلیون نفری آن زمان ) به کام مرگ فرو رفتند.1 حالا اضافه کنید قربانیان ورود روس و عثمانی و وقایع جلولوق و سیمیتتقو را بر این ارقام، ببینید چقدر میشود. بر اساس بر آورد خودم با مراجعه به منابع گوناگون در آذربایجان غربی جمعاً از ملیتهای روس-ترک عثمانی- ترک آذربایجانی- ارمنی- آسوری و غیره تقریباً 140 تا 150 هزار نفر کشته شده اند.
تخمین میزنند جنگ جهانی اول 10 میلیون نفر در اروپا قربانی گرفت. طرفداران نظر نسل کشی ارامنه مینویسند 1 تا 1.5 میلیون نفر از آنها از بین رفته اند. ترکهای عثمانی هم کم کشته نداده اند.
اما ریشه این جنگ چه بود؟
بر اساس مطالعات خود و همانطور که خیلی از صاحب نظران نیز مینویسند علت اصلی جنگ هیچ ربطی به مردم بیگناه و ملتها نداشت.
ریشه جنگ رقابت اقتصادی- قدرت و تسلط جویی- تقسیم منافع بین طرفین، در سیستم سرمایه داری پیشرفته جهانی بود.
جنگ جهانی زندگی صلح آمیز و روز مره مردم را در عثمانی- روسیه- و ایران را برهم زد. در ایران حکومت مرکزی بر آذربایجان و به ویژه آذربایجان غربی تسلط اندکی داشت. ترکیه در گیر با روسیه بود. نیروی روسیه ارمنی و آسوریهای ترکیه- وان- را در مقابل دولت عثمانی و حتی در راه اعلام« استقلال ارمنستان غربی» حمایت میکرد. موتور حرکت ارمنیها حزب داشناکسیونبود که بعد از تشکیل آغازین خود در روسیه-1890- با ایده مارکسیستی -در پروسه تغییر و تحولات خود به یک حزب ناسیونالیستی افراطیتبدیل شده و برنامه ارمنستان مستقل از روسیه - و حتی ارمنستان بزرگ را که شامل سرزمینهای بین دریای سیاه و مدیترانه و آذربایجان ایران میشد - پیش چشم داشت.آسوریان و ارامنه خواستار خودمختاری بودند و گفته میشود بر ضد عثمانیان با ارتش روسیه همکاری میکردند.
این حزب در بیشتر کشورهای ارمنی نشین از جمله در ایران و آذربایجان غربی شعبه و تشکیلات داشت و هنوز هم دارد. ارمنیها و آسوری های مسیحی منطقه «جیلو» واقع در ترکیه- بعد از خروج نیروی روسیه از منطقه تحت فشار کوچ اجباری قرار گرفته و 12 هزار خانوار به شهر اورمیه کوچیدند و از سوی مردم مورد حمایت و مهربانی قرار گرفتند .
بخشی از اینان که به همراه زن و بچه آمده بودند مسلح بودند و ایده های حزب داشناکسیون را با خود داشتند. تصمیم میگیرند آنها را در ارومیه پیاده کنند. و کشور مستقلی به مرکزیت ارومیه تشکیل داده و نقشه ارمنستان بزرگ را تکمیل کنند. رهبر این مهاجران «مارشیمون»آسوری بود که بعدها در ملاقات با سیمیتقو توسط خود او کشته شد. جیلوها زندگی صلح آمیز آسوری و ارمنی های ایرانی را نیز در منطقه به خون آلودند. نقشه ی ماجراجویانه و غیر عملیارمستان بزرگ و یا کشور ارمنستان به مرکزیت ارومیه - باعث چنان کشت و کشتاری در منطقه شد که بیشتر به نسل کشی شباهت دارد تا به چیزهای دیگر.
جیلوها
این قسمت را به گزارش احمد کسروی از تاریخ هیجده ساله آذربایجان نقل میکنم:
«در این میان یک آرزوی خامی در ذهن مارشیمون و دیگر سران آسوری افتاده بود که یک کشور آزادی برای آسوریان در ناحیه ارومیه و پیرامون آن پدید آورند مارشیمون و آقا پتروس و دیگر سران آسوری و مسیحی، به همدستی مستر شت مسیونر آمریکایی که نایب کنسول آمریکا هم بود و به همداستانی مسیو نیکیتین و فرانسویها یک واحد نظامی در سرای حاجی مستشار دایر نموده و شروع به سربازگیری از اطراف نمودند. در بهمن آن سال یک نفر جیلو دو نفر مسلمان و یهودی را در بازار بقتل رساند که منجر به قتل چهار نفر دیگر هم از رهگذران بیگناه شد، سپس دستهای از جیلوها در بیرون شهر شروع به کشتار نمود که حدود صد نفر(100) از اهالی دهات را به قتل رسانید. اقدام دو نفر از اهالی برای دفن کردن کشتههایی که بیرون شهر بر زمین مانده بودند به شروع جنگ کامل انجامید و مسیحیان در شهر هر کسی را که دیدند به گلوله بستند.
سپس جیلوها شروع به توپ بستن شهر کرده و سرانجام هیئت صلحی به کنسولگری روسیه نزد مارشیمون رفت. قزاقان شهر هم که رییس ایشان روس بود به دستور او پرچم سفید برافراشتند که باعث دلیر شدن آسوریان شد و با حمله به قزاقخانه هر قزاقی را که یافتند به قتل رساندند. پس از اینقتل عام اهالی ارومیهاتفاق افتاد که با تاکید و پیگیری مستر شت نایب کنسول آمریکا ادامه پیدا کرد.حدود ده هزار نفر از مردم بیگناه، شامل زن و بچه و مردم عادی طی این کشتار نابود شدند. این آمار تنها مربوط به شهر ارومیه ونه دهات آن بود و در دهات کشتار بزرگتری اتفاق افتاد.
پس از آن مارشیمون آهنگ سلماس کرد و میرفت تا سلماس را نیز زیر فرمان خود درآورد و چون شمار آشوریان و ارمنیان را کم میدید، میرفت تا با سمیتقو دیدار کرده و وی را نیز با خود همداستان کند. دو تن چون با هم نشستند، مارشیمون به سخن پرداخت ما همه گفتههای او را نمیدانیم. آنچه از زبان خود سیمیتقو بیرون افتاده آن است که مارشیمون به او گفته : این سرزمین که اکنون کردستان نامیده میشود میهن همه ماها بوده ولی جدایی در کیش، ما را از هم پراکنده و به این حال انداخته. اکنون میباید همدست شویم و این سرزمین را خود بدست گیریم و با هم زندگی کنیم. ما سپاه بسیج کردهایم ولی سوار نداریم اگر شما با ما باشید چون سوار بسیار دارید بر سر تبریز میرویم و آنجا را هم میگیریم . بعد از خاتمه جلسه هر دو باهم دست مودت داده و به یکدیگر قول همکاری میدهند . جناب مارشیمون از اتاق خارج شده و به طرف کالسکه رفته و هنگام سوار بر کالسکه مورد هدف شلیک طپانچه سیمیتقو قرار میگیرد با شلیک گلوله سیمیتقو کردها آسوریها را در آن دم نشانه گرفته و میزنند به طوری که تمام صد و چهل نفر آسوری به جز چند نفر همه کشته میشوند.»
«نزدیک به ۱۲ هزار خانواده جلو با مارشیمون از خاک عثمانی آمده بود. نزدیک به ۲۰ هزار خانوار از ارمنیان و آسوریان خود ارومیه و سلماس و سلدوز و پیرامون بودند که به آنان پیوستند. پنج تا شش هزار ارمنی از ایروان و وان و نخجوان گریخته و به اینان پیوسته بودند. بیست هزار سپاهی و هشتصد نفر سرکرده روسی و ۷۲ نفر سرکرده فرانسوی داشتند به همراه ۲۵ توپ و ۱۰۰ مسلسل.»
در این رخداده به نوشته ی کسروی 130 هزار نفر از مردم سلماس و اورمیه و دسته ی انبوهی - [گویا 5 هزار نفر از مسیحییان]- کشته و سراسر منطقه ویرانه شد و همه مسیحیان آواره گردیده و از خانه های خود بدور افتادند. جلوها با دادن هزاران کشته عاقبت بعد از باز گشت نیروی عثمانی، شهر ارومیه را ترک کرده و توسط انگلیسی ها به بغداد برده میشوند. مردم منطقه هنوز از اندوه و درد این فاجعه رها نشده بودند کهگرفتار ماجراجویی های سیمیتقو شدند.
خانواده های ارمنی
چه درسهایی میتوان از واقعه ی جیلولوق گرفت؟
علت این زخم بزرگ چه چیزها بودند؟
- جنگ جهانی اول- زمینه را برای تاخت و تاز ها و ماجرا جویی های نظری مساعد نمود. چون قدرت مسلط بر منطقه را ضعیف نموده بود.
- ایده های غیر عملی و ناسیونالیستی حزب جهانی داشناکسیون ارمنیها در مورد تشکیل خودمختاری-استقلال- ارمنستان بزرگ.
- عدم شناخت شرایط موجود- برای تحقق یا عدم تحقق ایده ها.
-دچار شدن ناسیونالیستهای جیلو به خیال بافی
- پیش بردن سیاست «هدف وسیله را موجه میسازد».
-فراموشی اخلاق و معیارهای انسانی
- تکیه به اسلحه به عنوان عصای معجزه آفرین- کلید همه مشکلات.
- عدم شناخت شرایط خود و موقعیت نیروهای درگیر در جنگ و منطقه.
- عدم استقلال عملی و نظری
- عدم سازمانیابی مردم و نیروهای آذربایجانی برای دفاع از خود.
- جنگ صلح را میزداید و امکان شرایط مناسب برای مبارزه حقوقی و متمدنانه را از بین میبرد.
-بیراهه روی فاجعه میافریند.
و مانند اینها.
اسماعیل آقا سیمیتقو*
اسماعیل آقا شکاک معروف به سیمگو یا سیمیتقو (1309-1266)، که دوره تاخت و تازش اواخر دوره قاجار و اوایل دورهٔ پهلوی را در بر میگیرد در سال 1309 بدست نیروی دولت ایران کشته شد. یکی از رهبران ایل شکاک-کرد- بود که بنا به نوشته کسروی-تاریخ هیجده ساله آذربایجان- برای « جداسری-استقلال-کردستان» میکوشید. شهرهای ارومیه، خوی،سلماس، ساوجبولاق(مهاباد) سولدوز(نقده) پهنه تاخت و تاز او بودند.
آمده: «اسماعیل آقا سمکو شکاک در منطقه مرزی ایران و ترکیه بود. او با دولتهای روسیه، انگلستان، ترکیه و آلمان ارتباط نزدیک داشت. بارها در اواخر دوره قاجار و اوایل دورهٔ پهلوی با قوای دولتی زد و خورد کرد. وی عدهای از مردم آذربایجان غربی و نیروهای دولتی و سران مذهبی آسوریها را در میانه وقایعی که به جیلولوق معروف گشت، کشتار کرد و سرانجام در ۳۰ تیر۱۳۰۹ توسط نیروهای دولتی کشته شد. محل استقرار او قلعه چهریق بود1.
بعد از انقلاب اکتبر که سپاه روسیه تزاری از ایران خارج شد، سلاح زیادی برای اسماعیل آقا باقی ماند. در شرایطی که نیروهای نظامی دولت ایران چندان نفوذ و قدرتی در منطقه کردستان نداشتند سمکو رهبری منطقه[ رهبری نه، که معنای دیگری دارد، بل تازندگی منطقه] را در دست داشت. شاید نبود و عدم بقای سلطه روسیه، موجب تحرک سمکو در منطقه شد و حتی بین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ سمکو با دولتهای همسایه نوعی پیوند و ارتباط برقرار کرد. از جمله اینکه رابطهای خاص با شیخ محمد خیابانی داشت[؟]. سمکو سربازان ترک مناطق مراغه و میاندوآب را ناچار کرد که از کردستان بیرون بروند، در منطقه ی مهاباد هم به سپاه ایران حمله کرد و آنها را شکست داد. سمکو در پاییز ۱۹۲۲ خود را شاه کردستاننامید و به پیمان سور بسیار خوش بین بود. پس از اینکه رضاخان وزیر جنگ شد، با فرستادن لشکریان دولتی به جنگ سیمیتقو سرانجام او را شکست داد و سیمیتقو به ناچار به ترکیه گریخت. پس از چند سال به ایران بازگشت و با چند صد تن از کردهای هرکی سلماس را محاصره نمود، ولی باز از نیروهای دولتی شکست خورد و از ایران گریخت. سرانجام سیمیتقو اجازه یافت به ایران بازگردد و به حکومت اشنویه گمارده شد؛ امـا رضاشاه حکم به محکومیت او داده بود؛ و چند روز بعد به دست سربازان ایرانی کشته شد 2».
- سیمیتقو با نیروی دولت ایران و مردمان شهرهای مذکور میجنگید.
- نیروی روسیه تزاری که در ایران بود او تحت حمایت آن قرار داشت -تا اانقلاب 1917 .
- نخست با عثماني ها بعد با روسها وسر انجام با انگليسيها نزدیکی داشت.(جنبش ملي کرد)
- در طی بیش از ده سال فعالیت سیمیتقو انسانهای غیر نظامی بسیاری از مردمان شهرهای یاد شده کشته شده و خانه های زیادی غارت گردید.
همینطور نظامیان زیادی از هرطرف قربانی ماجراجویی های سیمیتقو شدند.
در تلگرافی که مردم جان به در برده ی لکستان-منطقه ای در اطراف سلماس- به تبریز کرده بودند گفته میشد دو هزار تن از مرد و زن در جنگ کشته شده و هزار و پانضد تن در راه از آسیب ترس و سرما مرده اند. تاریج هیجده ساله -کسروی.
- با توجه به عملکرد او-نه ذهنیت و سواد- ماهیت مبارزه اش عشیرتی-سنتی بود. و آگاهی سیاسی حتی در سطح پایین نداشت.
- درک او از استقلال- داشتن قدرت مطلقه بر منطقه بود . مثل یک شاه. او« در پاییز ۱۹۲۲ خود را شاه کردستان نامید». تاریخ بیست ساله ایران ، حسین مکی.
-تنها فنی که بلد بود جنگ نه، بل «کشت و کشتار»بود. و تا توانست پیش برد. جنگی که خشک و تر را با هم بسوزاند جنگ نیست، کشت و کشتار است.
حرکت او یک حرکت ناسیونالیستی کور بود.
اسماعیل آقا سیمیتگو نفر وسط
درسی که از این رخداده میتوان گرفت:
-در صورت عدم توان حکومت از تأمین «امنیت مردم»، ضرورت دارد مردم خود امنیت خود را تأمین کنند. در غیر این صورت قربانی کشت و کشتار ها خواهند شد. حکومتی که امنیت مردم را خود تهدید کند مشروعیت ندارد و باید در برابرش ایستاد و از خود دفاع نمود. برای این کارها سازماندهی لازم است. نه هنگام نیاز که بسیار دیر است-بل سالها- و حتی دهه ها- پیش. انجام آن تنها از دست تشکلهای مترقی مردمی و دموکراتیک و سیاسی برمیاید، که آگاهی نوینی از مفهوم سیاست داشته باشند.
-مبارزه برای "استقلال"در صورت عدم درک شرایط،عدم وجود شرایط، تنها میتواند یک مبارزه ی دئمی- و نه آگاهانه- باشد؛ و جز کشت و کشتار نتیجه ای ندارد.
- حرکت ناسیونالیستی به تدریج دید را سطحی و کور میکند و به حرکات فاشیستی میگراید. این موضوع را در رخداده ی جیلولوق روشنتر می بینیم.
- مبارزه ی درست برای کسب حقوق نقض شده، راه و روش خاص خود را دارد و با ماجراجویی و کشتار و ناسیونالیسم بیگانه است. اساس آن سیاست نوین و دموکراتیک است که در آغاز قید شده است.
جنگ نقده
جنگ نقده (سولدوز)
روز 31 فروردین 1358، در شهر نقده مردمان کرد و ترک درگیر یک جنگ ناخواسته شدند، جنگی که زیان بزرگی به مناسبات دوستی آنان وارد کرد. تعداد بخشی از کشته شدگان حدود 120 نفر است.
قادر وریا* از رهبران کردها مینویسد:«33سال پیش، حزب دمکرات کردستان در شرایط نوین پس از سرنگونی رژیم شاه بمنظور تبلیغ آرمانها و برنامههایش برای تودههای مردم و جلب حمایت آنها بسوی خویش، هربار در شهر و یا منطقهای متینگها و همایشهای بزرگی را با شرکت علاقمندان هواداران خود برگزار میکرد. روز 31 فروردین، چنین متینگی را در استادیوم شهرنقده برپا نمود تا در آنجا دبیرکل حزب، دکتر عبدالرحمن قاسملو در خصوص سیاستهای حزب در شرایط نوین برای شرکت کنندگان سخنرانی نماید. بدیهی است در شهر نقده فرزندان دو ملت کرد و ترک در جوار یکدیگر زندگی میکردند و ترکها که از همان دوران رژیم پادشاهی ادارهی امور شهررا در دست داشتند ، در مقابل جنب و جوش سیاسی کردها و از جمله برپایی همین متینگ حساس و حتی بدبین بودند. اما مقامات وقت حزب دمکرات کردستان که اساسأ مقاصد صلح طلبانهای را در برگزاری متینگ مزبور دنبال میکردند، دلیلی برای توجه به نگرانی یاد شده و ملغی کردن متینگ نمیدیدند.
متینگ حزب دمکرات در نخستین دقایق شروع و بهنگام سخنرانی دکتر قاسملو بدلیل تیراندازی در محلات ترک نشین این شهر به تشنج کشیده شد. شرکت کنندگان در متینگ بهنگام خروج از استادیوم و عبور از کوچهها از پشت بام وحیاط خانههای همشهریان ترکشان هدف تیراندازی قرار گرفته و بدین ترتیب جنگ ناخواستهای بر آنها تحمیل میشود. تیراندازی و درگیری دو طرفه در شیوهی جنگ کرد و ترک نمایان گشته و منجربه کشته شدن شمار کثیری از مردم بیدفاع دو طرف بویژه کردها میگردد.»
دنیز ایشچی** از دانشجویان آن زمان مینویسد: «برای ما فعالین دانشجوئی سیاسی آندوره پر واضح بود که از زمان قبل از انقلاب بهمن پنجاه هفت، مسئول سیاسی تشکیلاتی حزب دموکرات ایران در منطقه سولدوز، کسی غیر از جناب "مصطفی هجری"دبیر کل فعلی حزب نبودند. آرشیتکت اصلی چنین میتینگی از ده هزار روستائی مسلح غیر ارتشی در قلب منطقه ترک نشین در چنان جو خلا امنیتی خوف، رعب و وحشت، خارج از اینکه چه پیغامی را به مردم ترک نشین میخواست برساند، کسی غیر از رهبر فعلی آقای وریا، یعنی جناب مصطفی هجری نیستند. برنامه ریزان چنین میتینگی در چنان شرایطی که منتظر یک جرقه ای بود تا فاجعه ای آفریده شود، باید برای خانواده های شهدای هر دو طرف کرد و ترک پاسخگو باشند که چرا چنین برنامه فاجعه باری را ریخته و به مرحله اجرا در آوردند.
جرقه ای شعله ور شد، و فاجعه ای شروع به آغاز شدن کرد. مهم نیست تیر اول را کی شلیک کرد، در شهری که هر شب از ساعت نه، تا دوازده شب، رگبار تیر اندازیها خواب را بر زنان و بچه ها حرام کرده بود، مردم داشتند عادت میکردند که در فلان جاده روستائی بر اثر انفجار مین، چند نفر دست و پای خود و یا احتمالا جان خود را از دست داده اند. با وجود هزاران هزار مسلح غیر نظامی در وسط شهر متشنجی مثل نقده، بالاخره شهر آبستن گلوله ای از یک گوشه بود. فاجعه آغاز شد و دهها، بلکه صدها نفر مردم عادی، از زنان و بچه های کرد و ترک جان خویش را از دست دادند.
مردم با وجدان عادی کرد و ترک، همسایه های خود را که از ملیت دیگر بودند، در خانه های خویش امان می دادند. خانواده های مردم عادی کرد و ترک خود را در داخل خانه های خویش حبس می کردند، تا افراد ملسح تیر اندازیهای نظامی خویش را در کوچه و خیابانها به اتمام برسانند. جوانان چپ پیشگام و هواداران مجاهدین خلق، در داخل خانه ها با شدت تشنج آوری با پدران و فامیلهای خویش را در گیر بودند تا به آنها ثابت بکنند که این جنگ میان مردم دو ملیت ترک و کرد نیست، بلکه مردم قربانی سیاستهای مغرضانه دسته ها بخصوصی گردیده اند.»
به دنبال انتشار خبر برادر کشی، نیروی های حکومت از ارومیه به سمت نقده حرکت کرده و با نیروهای حزب دموکرات درگیر میشوند و بر تعداد کشته ها میافزایند. در این روزهاست که کشتار جانگذاز روستاهای قارنا و قالاتان توسط نیروهای حکومتی رخ میدهد.
کشتار قارانا
قارنا روستایی ست کردنشین نزدیک شهرستان نقده در آذربایجان غربی. در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۵۸ شمسی در کشاکش جنگ کردستان مورد حمله عوامل مسلح قرار گرفت که در جریان آن ۶۸ تن از اهالی روستا کشته شدند. مینویسند : سحرگاه روز 11 شهریور پاسداران انقلاب، نخستین بار به روستای"قارنی"در حوالی شهرستان نقده یورش برده ، هر فردی را دیدند، کشتند. زمانیکه آخوند روستا برای جلوگیری از قتل عام، قرآن دردست خواست مانع ادامه کشتار شود، پاسداران حکوت او را نیز به قتل رساندند. و در روستای دیگری به نام قالاتان بیش از 35 نفر کشتار شدند.
جنایت جیلوها- ارومیه
درسهای جنگ نقده:
حزب دموکرات کردستان مارشیمون و سیمیتقو نبود- حزب پر تجربه ای بود که دبیر کلی مثل دکتر قاسیملو داشت. پس این حزب چرا به چنین اشتباه استراتژیکی دچار شد؟ خفظ «صلح و دوستی» بین مردمان منطقه از اهداف استراتژیک مبارزان راه رفع تبعیض و کسب حقوق است. بدون نگهداری این اهداف استراتژیک «کسب حقوق» برای همه مردمان گوناگون ساکن در منطقه غیر ممکن است.
خیلی سخت بود تشخیص این نکته که برگزاری متینگ مسلحانه با هزاران فرد مسلح در آن جو و در میان شهری با آن جمعیت ترک ، با آن خاطرات تلخ تاریخی ، حتماً با شیلیک گلوله ای - از هر طرف که باشد- به یک جنگ تمام عیار برادر کشی میانجامد؟ و به دنبال آن نیروی حکومت وارد صحنه شده و همه را سوگوار خواهد کرد؟
چرا پاسخ آتش ، آتش بود؟
نیروی انقلابی ، مردمی و انسان دوست، باسخ هر آتشی را با آتش جواب نمیدهد. توجه به مکان و زمان و دوست داشتن انسان اساس عمل اوست. حتی گاهاً خود را فدا میکند ولی آتش نمیگشاید.آیا حزب دموکرات چنین حزبی بود؟
اگر چنین حزبی هم نباشد امیدوارم در چنین جهتی تکامل یابد. تنها در این سمت و سو ست که همه مردمان گوناگون -نه نتها منطقه بل ایران- میتوانند با حفظ « صلح و دوستی و همبستگی» ، به عنوان جزء جدایی ناپذیر اهداف استراتژیک خود ، کسب حقوق نمایند.
درست است این چیزها نباید تکرار شوند. نباید شرایط پدید آمدن آنها را مهیا ساخت. نباید به شرایط وقوع آنها داخل شد و شرکت کرد.
اما اگر علی رغم خواست و میل ما جرقه روشن شد- از سوی یک ماجرا جو، نا آگاه، بد خواه، یا اشتباه کار چکار میتوان کرد؟
-سیاست کاهش درد، خنثی نمودن عملکرد پدیده در نطفه میتواند یاری رسان باشد.
مسئله را از زاویه دیگر مورد توجه قرار بدهیم:
فرض بکنیم: حزب دموکرات و همتاهایش، دیگر احزاب و سازمانهای کردی، استراتژی ناسیو نالیستی تسخیر آذربایجان غربی، ایجاد کردستان مستقل یا واحد فدرال را دنبال میکنند. و در این راه از سیاست « هدف وسیله را توجیه میکند» پیروی مینمایند. یعنی در حقیقت تاکتیک و استراتژی «مارشیمون-سیمیتقو» را پیش میبرند. و در شرایط حمله نظامی نیروی خارجی به حکومت ایران، نابودی یا ضعیف شدن سلطه آن بر منطقه ، این احزاب سیاست «مارشیمون-سیمیتقو» را عملی خواهند کرد.
فرض بکنیم : سیاست کردستان به راستی چنین است .
پرسش من اینست: آیا درست است مبارزان حق طلب آذربایجان نیز چنین سیاست و اهدافی را -مقابله به مثلی را- پیش ببرند؟
-پاسخ روشن است، نه! بسیار غلط و نادرست است. چون گفتیم « بیراهه روی فاجعه میافریند». کردستان اگر واقعاً چنین سیاستی را دنبال کند و چنین ماهیتی داشته باشد باید در انتظار تکرار رخداده های تلخ تر و به مراتب وحشتناک تری باشیم. من فکر میکنم کردستان «سیاست مدرن و دموکراتیک» را درک میکند و علی رغم برخی گرایشات ناسیونالیستی افراطی در درون خود میکوشد از سیاست مدرن پیروی نماید.
در کل جنبش کردستان عمدتاً سیاست دموکراتیک و نوین پیش برده میشود. همانطور که در جنبش حق طلبانه آذربایجان علی رغم برخی گرایشات ناسیونالیستی از آغاز عمدتاً و عملاً این سیاست مدرن و دموکراتیک دنبال میشود.
« سیاست ناسیونالیستی افراطی» و « بزرگ گرایی ها و خیالبافی ها و ماجراجویی ها» زخم هر دو جنبش است و نطفه ی « فاجعه آفرینی ها». این نطفه ضرورت دارد بی اثر و خنثی شود. در صورت رشد و تسلط آن بر جنبشها ما با فجایع دهها باز وحشتناک تر و غم بار تر از گذشته روبرو خواهیم شد.
برای استقلال یا جدایی، فدرالیسم، خود مختاری و مانند اینها میتوان کوشش کرد و هیچ نیازی به تکرار سیاستهای نادرست و فاجعه بار نیست. نباید فراموش کرد کسب حقوق همه جانبه تنها در «شرایط صلح و دموکراتیک »ممکن است، و در فضای جنگ و کشتار تنها فجایج بیشمار به بار می نشینند.
ضرورت دارد جنبش آذربایجان بر اساس سیاست مدرن و دموکراتیک از همه لحاظ خود را سازماندهی کند. بدون سازماندهی، بدون سیاست درست، بدون آگاهی عمیق از مسایل سیاسی، نمی توان فاجعه آفرینی ها را در بیرون و درون خود خنثی نمود.
رخداده های تلخ در گذشته آذربایجان غربی، موضوع تبلیغات و سوء استفاده ی ناسیونالیستهای افراطی هر دو جنبش و عوامل حکومت است- در جهت ایجاد شکاف و اختلاف بین دو مردم ستمدیده. با هدف تکرار فجایع تلخ. ضرورت دارد مبارزان راه رفع تبعیض هر دو جنبش، به این کجراهه ها آگاهی دقیقی داشته باشند. که نهایت آن تکرار فاجعه ی جیلوها و نسل کشی هاست. انتخاب راه با شماست.
نتیجه ی بررسی رخداده ها:
اگر به عمق این رخداده ها - جیلوق، سیمیتگو، جنگ نقده و ...- خوب دقیق شویم می بینیم همه از یک ماهیت برخورداراند؛ از ماهیت « ناسیونالیستی».
دوستان ناسیونالیست چهره خود را در آینه این رخداده ها ببینند و در اندیشه عدم تکرار چنین فجایعی باشند. چنین است آینه ناسیونالیسم در آذربایجان غربی، که مشاهده میکنید. مردمان فقیر و زحمتکشی که ناسیونالیست نبودند و مهاجران را با آغوش باز پذیرفتند و مهربانیها نمودند، با همه ملیتها با تولرانس و آزاد اندیشی در صلح و صفا میزیستند، خود قربانی غول آدمخوار «ناسیونالیسم» شدند. بله، متأسفانه ما در تاریخ خود ضربه را از ناسیونالیسم خورده ایم.
ضرورت دارد کوشندگان مردمان گوناگون تحت ستم مضاعف در آذربایجان غربی به آموزه های تاریخ دقیق شوند، رفع ستم و تبعیض، کسب حقوق پایمال شده، نه از راه سلاح ممکن است و نه از راه ناسیونالیسم. نیاز زندگی مدرن و متمدنانه است که راه خود را از این ایده ها و ابزار جدا کنیم. سیاست درست همان است که در آغاز جُستار آمده است. درک ژرف آن ، عمل صادقانه ، و عشق به سعادت و آزادی و رفاه انسان ، حفظ صلح و دوستی و ایجاد فضای دموکراتیک شرایط رهایی ماست. مسئله ملی نه تنها در آذربایجان غربی حتی در ایران نیز راه حل نظامی ندارد. راه حل ناسیونالیستی ندارد. آنان که بر اسلحه های خود تکیه میکنند ، ماهیت عملکرد ناسیونالیستی خود را پشت شعارهای مدرن پنهان میکنند - همان طور که هیتلر ماهیت خود را پشت شعارهای سوسیالیستی مخفی میکرد- بهتر است قضاوت بیرحمانه تاریخ را در مورد این راه به خاطر آورند. راهی که از تبعیض دیده و ستمکش جنایکار آفریند!
با اعلام اینکه من دموکراتم، من مارکسیستم، من سوسیالیستم، آدم دموکرات و مارکسیست و سوسیالیست نمیشود. در جامعه عشیرتی و شهرهای تحت تبعیض همه جانبه و از همه لحاظ رشد نیافته، آدم دموکرات و مارکسیست و سوسیالیست نمیشود. احزاب و گروهها دموکرات و مارکسیست و سوسیالیست نمیشوند.این ایده ها و عملکرد ها از آن جوامع پیشرفته است و هیچ ربطی به جامعه ی ما در آذربایجان غربی ندارد.در سرتاسر آذربایجان غربی یک نفر دموکرات، و مارکسیست و سوسیالیست پیدا نمیشود؛ چه برسد به احزاب و گروهها. فرد دموکرات در جامعه دموکراتیک به و جود میاید، در جامعه ایکه سرتاپایش ، و آدمهایش از گهواره تا گور ، تحت تسلط استبداد و دیکتاتوری هستند، دموکرات پیدا نمیشود. خود و دیگران را گول نزنیم . آنان که اندکی با جامعه شناسی آشنایی دارند میدانند چه میگویم.
عقب ماندگی، آری عقب ماندگی دیگر بس است. تا کنون هم هرچقدر بوده از سرمان بیشتر است. جنبش ناسیونالیستی کرد ترکیه را ببینید- بگذریم که خود را مارکسیست لنینیست میداند- تازه بعد از 30 هزار کشته- بعد از پرپر شدن 30 هزار گل زندگی ، دارد کم کم به این نتایجی میرسد که سالها ست مورد آنالیز ماست.
به جای تکیه به اسلحه به خرد خود تکیه کنید. خرد بایسته است.
ناسیونالیسم در همه اشکال آن یک شرشت دارد و آنهم چنین است که آینه تاریخ نشان میدهد. غولی ست به تمام معنا آدمخوار!
مبارزه رفع تبعیض را نباید با ناسیونالیسم درهم آمیخت. هرچند که تا تبعیض هست ناسیونالیسم نیز وجود خواهد داشت.
------
1) Majd Mohammad Gholi. ۲۰۰۳ The Great Famine and Gencide in Persia ۱۹۱۷-۱۹۱۹, University press of America
- 2) تاریخ بیست ساله ایران. حسین مکی. جلد پنجم.
- انزلی، حسن. اورمیه در گذر زمان. انتشارات انزلی، 1378
*قادر وریا: لزوم دیالوگ میان کردها و ترکها
**آسیب شناسی جنگ نقده و دیالوگ پیشنهادی حزب دموکرات کردستان- دنیز ایشچی
-------
نوشته های آ.ائلیار پیرامون آذربایجان غربی:
ملاحظات ارضی در آذربایجان غربی (1)
ملاحظات ارضی در آذربایجان غربی (2)
جواد خادم:میرحسین موسوی می تواند شاپور بختیار زمان خود باشد
کنفرانس "اتحاد برای دموکراسی در ایران"در استکلهم ، پیرامون انتخابا ت جاری ریاست جمهوری در ایران، تفاوت و تعارض هایش با انتخابا ت آزاد و منصفانه ، نقش انتخابات آزاد و منصافانه در حل مشکلات داخلی وخارجی ایران، راه های همگرایی نیروهای اپوزیسیون پیرامون چالش ها و گسلهای اجتماعی در ایران بحث و گفت و گو جالبی در اتاق فرهنگ گفتگو دیشب تا پاسی از شب جریان داشت و منتقدین سئوالات خود را با اقای جواد خادم یکی از بنیانگزاران اتحاد برای دمکراسی طرح کردند . .ایشان در بخش دوم سخنرانی خود مطرح کرد که به یکی از دوستان اقای میر حسین موسوی پیغام دادند که ایشان می تواند ، شاپور بخیتار زمان خود باشد .
شایان ذکر است که کنفرانس های "اتحادبرای دموکراسی درایران "بر ضرورتِ وفاقِ ایرانیان برای نفیِ استبداد، نفیِ هرگونه تبعیض و نقضِ حقوقِ بشر، برای دموکراسی بر مبنایِ جداییِ نهاد دین از دولت وبرگزاری انتخاباتِ آزاد براساس معیارهایِ بینالمللی، تاکید دارند و در راستایِ تداوم و گسترشِ گفتگوها درجمع بزرگتری از نیروهایِ اپوزیسیون دمکرات، می کوشند.
جواد خادم و پرسش و پاسخ در باره «اتحاد برای دموکراسی»/1
کنفرانس "اتحاد برای دموکراسی در ایران"در استکلهم ، پیرامون انتخابا ت جاری ریاست جمهوری در ایران، تفاوت و تعارض هایش با انتخابا ت آزاد و منصفانه ، نقش انتخابات آزاد و منصافانه در حل مشکلات داخلی وخارجی ایران، راه های همگرایی نیروهای اپوزیسیون پیرامون چالش ها و گسلهای اجتماعی در ایران بحث و گفت و گو جالبی در اتاق فرهنگ گفتگو دیشب تا پاسی از شب جریان داشت و منتقدین سئوالات خود را با اقای جواد خادم یکی از بنیانگزاران اتحاد برای دمکراسی طرح کردند . .ایشان در بخش دوم سخنرانی خود مطرح کرد که به یکی از دوستان اقای میر حسین موسوی پیغام دادند که ایشان می تواند ، شاپور بخیتار زمان خود باشد .
شایان ذکر است که کنفرانس های "اتحادبرای دموکراسی درایران "بر ضرورتِ وفاقِ ایرانیان برای نفیِ استبداد، نفیِ هرگونه تبعیض و نقضِ حقوقِ بشر، برای دموکراسی بر مبنایِ جداییِ نهاد دین از دولت وبرگزاری انتخاباتِ آزاد براساس معیارهایِ بینالمللی، تاکید دارند و در راستایِ تداوم و گسترشِ گفتگوها درجمع بزرگتری از نیروهایِ اپوزیسیون دمکرات، می کوشند.
بازی شطرنج جوانان با خامنه ای!

جوانان ایران آماده میشوند بازی شطرنج خود را درانتخابات 92 با خامنه ای ادامه دهند.
آنان اکثریت جمعیت جامعه ایران و صاحبان رأی را تشکیل میدهند. اهل تحریم نیستند. حتی با آگاهی به ماهیت غیر آزاد انتخابات، و دیکتاتوری حکومت ، اهل رأی دادن هم نیستند.
اما شطرنج باز ماهری هستند. به ویژه با خامنه ای .
مدتها پیش « وزیر» خود- « خاتمی »- را یافتیم و توسط او خامنه ای را دو بار مات کردیم!
بعد موسوی را بعنوان وزیر خود برگزیدیم. این بار هم با نشان دادن «تقلب» ِ "رهبر"او را مات کردیم!
اینجا و آنجا، چنین میگویند جوانان!
در انتخابات 92 نیز این بازی دوره ای را علی رغم پیشنهادات «تحریم یا شرکت» با خامنه ای ادامه میدهیم.
چون « وزیر» صفحه بازی خود را در دست داریم. آقایان معجزه کردند و رفسنجانی زنده شد. بخواهی نخواهی ، رفسنجانی « وزیر» ماست. گرچه وزیر بدی ست.
بدون تردید این بار هم رهبر را "مات"خواهیم کرد. یا با نشان دادن «تقلب» او ، و یا در صورت اندک بودن تقلبها، آشکارا شکستش خواهیم داد.
خامنه ای در این بازی، ظاهراً با وزیر خود « جلیلی»- مهره غیر معروف - میخواهد بازی را پیش ببرد. اما ممکن است مهره دیگری را هم به جایش حرکت دهد.
اینجا و آنجا، چنین میگویند جوانان!
شکست خامنه ای توسط جوانان در این بازی شطرنج به چه معناست؟
جوانان در این میان دو هدف را دنبال میکنند:
1- نشان دادن شکست پذیری حکومت و متقلب بودن آن در بازی.
2- ایجاد سوراخی در فضای خفقان آور مسلط .
و از این طریق طرح خواسته های عمومی مثل گرانی، بیکاری، اثرات تحریمها، عدم آزادی، و ...
و جسارت در برابر حکومت. و آن را به چالش کشیدن.
خامنه ای برای حکومت خود به دنبال "مشروعیت"است. میخواهد خیل عظیم شرکت کنندگان - مثلاً 70 در صد را دلیل این امر بشمارد. اما جوانان دوستدارند با شرکت خود از حکومت مشروعیت زدایی کنند!
آیا با شرکت در انتخابات غیر آزاد میتوان از آن مشروعیت زدایی کرد؟ شکست رهبر در انتخابات گذشته، دلیل مشروعیت زدایی از او ست!
اینجا و آنجا ، چنین میگویند جوانان!
درک اعجوبه های عصر انترنت سخت است!
ما عاشق «حرکت»یم. نه «رسیدن». میدانیم رسیدنی در کار نیست. هدف اصلی، به انجام رساندن همین بازی ست. دوئل بین رفسنجانی و خامنه ای!
بیایید باهم آن را تماشا کنیم. در هر حالتی برد باماست!
حتی اگر وزیر مان را هم از ما بگیرند!
چنین میگویند جوانان!
سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
خامنه ای بدون رقیب بازی میکند.
او تحمل هیچ رقیبی را ندارد.
این هم حالتی از برد ماست!
حرکت ما نامرعی سی!
روشنگری، سازماندهی، برای فردا!
اینجا و آنجا چنین میگویند جوانان!
نگاهی دوباره به نقدی که دهسال پیش در باره خط و مشي و استراتژی «اجا» نوشته بودم:

مقدمه:
اتحاد جمهورى خواهان در كنگره موسس خود موفق شد، بخش قابل توجهى از نخبگان سياسى و فرهنگى ايرانيان خارج از كشور را زير يك سقف گرد آورد. بى شك سازمان يابى هر جريان سياسى سكولار ـ دمكرات و با هر استراتژى كه داشته باشد؛ آنجا كه نوك تيز مبارزه اش، عليه استبداد دينى باشد؛ بايستى مورد پشتيبانى آزادى خواهان قرار گيرد.
اما اين كه اتحاد جمهورى خواهان ادعا كرده است سند راهبردى آنان حاصل تجارب سه نسل و يا بعبارتى ”محصول تحول ذهنى و رفتارى نخبگان سياسى ايران در دو دهه گذشته“ است؛ طبيعتا جاى بحث فراوان دارد! بويژه اينكه تنها نسل من (نسل انقلاب)؛ در تلاقى سه رويداد بزرگ جهان؛ انقلاب اسلامى، فروپاشى اردوگاه شرق و گذر به عصر فرا صنعتى و دمكراسى ديجيتالى قرارداشته است!
مقالات و سخنرانى هاى زيادى در يك سال گذشته از سوى رهبران و دست اندركاران اين جريان صورت گرفته است ولى آنچه در اين نوشته مورد نقد و بررسى قرار گرفته؛ سند راهبرد سياسى است كه مورد تصويب همايش برلين قرار گرفته است!
اين مقاله شامل هفت قسمت كه ابتدا به پيش زمينه هاى تشكيل اتحاد جمهورى خواهى اشاراتى دارد، آن گاه درباره انقلاب چه بود!؟ تغيير نظام يا بازنگرى در قانون اساسى، اتحاد براى دمكراسى يا جمهورى، سياست خارجى يك دولت سكولار ـ دمكرات چه بايد باشد ـ مى پردازد و در پايان به دو موضوع بسيار با اهميت ـ ”ساختار اقتصادى آينده ايران چيست؟! و جايگاه كشور ما در روندهاى گلوبال و دوران فراصنعتى كجاست“ ـ پرداخته شده است.
سابقه اتحاد جمهورى خواهان!
جمهورى خواهان ملى، حزب دمكراتيك مردم، فدائيان اكثريت و همراه با برخى منفردين از سال ها قبل قصد داشتند كه جبهه اى از سوسيال دمكراسى را در ايران پى ريزى نمايند!
اما اين سه جريان سياسىِِ بالا، بعلت نبود ديدگاه مشترك بر سر مسايل ملى، استراتژى سياسى و نيز عدم تمايل فدائيان براى پيوستن به دو جريان بالا بدون نتيجه رها شد!
دست اندركاران اصلى بيانيه ا.ج.ا از 2 خرداد 76 تا 9 اسفند 1381 ـ حاميان اصلاح طلبان دينى در اردوى اپوزيسيون سكولار اصولا با هرگونه جبهه سازى به معنى آلترناتيو نظام بودن مخالف !
از سوى ديگر، تلاش دو جريان اولى با مخالفت بخش راديكال فدائيان اكثريت كه با سوسيال دمكراسى فاصله داشت و به لحاظ سياسى در موضع بركنارى رژيم قرار داشته است!
همچنين درك روانشناسى افراد منفردى كه ديگر به احزاب سياسى بى اعتماد شده بودند؛ موجب شد كه افراد موسس ا.ج.ا احزاب سياسى را دور زده تحت عنوان جنبشى در واقع حزب سياسى جديدى بنا نمايند.
موسسين اوليه ا.ج.ا در شرايطى دست به انتشار بيانيه خود زدند كه بحران عراق تشديد شده بود؛ امريكاگرايى بخش بزرگى از جوانان ايران كه آرزوى سناريو افغانى را داشتند، تظاهرات سالگرد 18 تير، سرنوشت نامعلوم مجاهدين خلق، پراكندگى جمهورى خواهان دمكرات، تبليغات سنگين نيروى سلطنت و آقاى رضا پهلوى؛ موجب نگرانى رهبران موسس ا.ج.ا شد!
در چنين شرايطى آنان تغيير روش داده و با طرح بظاهر آلترناتيو جمهورى لائيك ـ دمكرات؛ اولا شكست سنگين سياسى خود را لاپوشانى كردند و ثانيا توانستند بخشى از جمهورى خواهان راديكال را هم سمت خود بكشانند.(1) همچنين توانستند سدى در مقابل سلطنت طلبى ايجاد نمايند و بخش بزرگى از انرژى جنبش ضد استبداد دينى را صرف مبارزه با سلطنت سرنگون شده نمايند.(2)
نتيجه اينكه آنان موفق شدند احزاب سياسى را دور زده، آنان را مات كنند.(3) و حزب سياسى جديدى را ساخته اند كه راست ترين مواضع نسبت به رژيم را دنبال مى كند.(4) اما ديرى نخواهد كشيد كه همه چيز مشخص خواهد شد.
بياد بياوريم در عصر دمكراسى ديجيتالى بسر مى بريم؛ دوران قهرمان سازى، جنبش تراشى و هياهوهاى گوش خراش گذشته است و پس از مدت كوتاهى هر چيز سر جاى واقعى خود خواهد نشست. بويژه اينكه شرايط امروز با يك سال پيش كه بيانيه انتشار يافت؛ بكلى متفاوت است.
انقلاب چه بود؟!
سند راهبرد سياسى چنين آغاز مى كند: ” بيست و پنج سال پس از انقلاب؛ جامعه ايران اكنون با چشم اندازى از تحولات سياسى بنيادى روبروست“
سند بدون اينكه كلمه اى درباره اين ”انقلاب“ اظهار نظر كند؛ از تحولا ت بنيادين صحبت بعمل مى آورد كه سمت و سوى آن نامشخص است.
درعصرى كه سرشار از مسايل آينده است؛ روشن است كه بدون نقد انقلاب؛ نمى توان به آينده پرداخت!
در واقع هم، هيج چيزى خلق الساعه ايجاد نمى شود و آينده در اشكال و حالات كيفى مختلف مى تواند ادامه گذشته باشد. ما بايد به تاريخ انقلاب مراجعه كنيم و ببينيم كجاى كار ما مى لنگد! دلايل انقلاب چه بود؟! نقش و جايگاه نيروهاى سكولار، چپ و ملى دردرگيرى شاه با خمينى (در 15 خرداد و انقلاب اسلامى 57) كجا و در چه سمتى قرار داشت؟
از نظر من، علت العلل انقلاب اسلامى قبل از هر چيز، در جنبه هاى ذهنى انقلاب، بطور مشخص نقش اليت جامعه، روحانيت طرفدار خمينى، روشنفكران، سياسيون چپ، ملى ـ مذهبى دانست كه خلايق را گمراه ساخته و آنان را به دنبال انقلابى كه رهبرش يك ملاى بنيادگراى اسلامى بود، كشاندند.
بهرحال براى اين انقلاب هر دليلى كه بتراشيم از آنجا كه حكومت دينى ـ استبدادى را از دل خود بيرون داد؛ فاجعه اى ملى بود!
چرا كه اين تغيير رژيم از سلطنت به جمهورى، تغييرى از سر انديشه، برنامه معين و در اثر رشد و آگاهى جامعه و تغييرى در جهت توسعه و پيشرفت نبود و انديشه هاى مدرن، سكولار و حقوق بشر كمتر جايى در شعارها و اهداف انقلاب داشت. از اين رو انقلاب 22 بهمن از نظر من يك خطاى ملى محسوب مى شود.
از جمله درس هايى كه از انقلاب اسلامى توان گرفت اين بود كه:
ـ اشتباه استراتژيك روشنفكران چپ و ملى در 70 سال گذشته اين بود كه آنان علت العلل عقب ماندگى را در چهره امپرياليزم دانسته و در جهت براندازى مستبدين سكولار متمايل به غرب، اقدام نموده و در اين راه اسلام سياسى را متحد استراتژيك خود مى پنداشته است.
آنان غافل از اين بوده اند كه، اصولا نوسازى ساختار اجتماعى و اقتصادى ايران بطور سيستماتيك با رضا شاه آغاز شد و در دروان محمد رضا شاه ادامه يافت!
ا.ج.ا كه اين سند را ”محصول تحول ذهنى و رفتارى نخبگان سياسى ايران در دو دهه گذشته است “مى داند ولى هيچ تحليلى از انقلاب اسلامى ارائه نمى كند! آنان از مبارزه مسالمت آميز براى تغيير قانون اساسى و ساختار سياسى حرف مى زنند ولى از سكوي فكري امروزخود گذشته انقلابى خود برخورد نمى كنند . ا.ج. ا اين ”يك بام و دوهوا“ را چگونه پاسخ مى دهند!؟ با اين دوگانگى چگونه مى توان از گذشته درس گرفت؟!
تغيير نظام يا بازنگرى در قانون اساسي!
در پاراگراف 8 سند راهبردى چنين آمده است: ”استراتژى اتحاد جمهورى خواهان، تغيير قانون اساسى و ساختار سياسى جامعه از راه هاى مسالمت آميز و با تكيه بر جنبش هاى سازمان يافته مردم، براى استقرار جمهورى عرفى در ايران است.“
البته مى توان و بايد در تاكتيك سياسى بسيار منعطف بود؛ مثلا مى شود طرفدار تغيير نظام بود ولى در شرايط معينى در انتخابات غيردمكراتيك هم شركت كرد ولى اينجا صحبت بر سر استراتژى سياسى حزبى كه خود را آلترناتيو مى داند و قصد دارد بجاى نظام دينى يك جمهورى لائيك ـ دمكرات مستقرنمايد!
در نظام هايى با ساختار اجتماعى نسبتا دمكراتيك كه در اساس، تناقضى با دمكراسى نداشته ولى گرفتار ديكتاتورى شده بودند؛ تجربه هاى دور و نزديك برخى كشورها نشان داده است كه سرانجام؛ مردم اين كشورها موفق شدند كه با حداقل هزينه؛ حداكثر دستاورد را نصيب خود نمايند و از طريق اصلاحات و حركات گام به گام به اهداف خود برسند و از استبداد به دمكراسى گذر نمايند!
بطور مثال تجربه شيلى، افريقاى جنوبى، انقلابات مخملى اروپاى شرقى و گرجستان نشان داد كه مى شود، در نظام هاى سكولار كه ساختار سياسى آنان تناقص با دمكراسى ندارد؛ با مبارزه مسالمت آميز و نه الزاما در چهارچوب قانون؛ تغييراتى در قوانين اساسى ايجاد كرده و ديكتاتورها را كنار زده و دولت هاى دمكراتيك بنا نمود!
اما صحبت بر سر كشورى است بنام ايران با ساختار اجتماعى نيمه دمكراتيك كه فاشيسم مذهبى در آن حاكم است. در قانون اساسى جمهورى اسلامى، فصل 177 آمده است كه امكان بازنگرى در قانون اساسى، حتى اگر مجلس، رهبر و كليه ارگان هاى منتسب رهبرى و روساى سه قوه هم موافق تغيير قانون اساسى باشند؛ اما در اسلاميت نظام، دين رسمى و سيستم ولايت فقيه غير قابل تغيير است.
احتياجى به تجارب گذشته هاى دور نيست؛ در رابطه با همين انتخابات مجلس هفتم، جهانيان با ناباورى شاهد ماجراى 80 تن از نمايندگان مجلس كنونى را كه رد صلاحيت شده اند ـ هستند. وقتى آنان با خودى ها، با كسانى كه بدنبال اصلاح نظام دينى اند، اين گونه برخورد مى كنند، آن وقت ا.ج.ا. با حمايت از انديشه دمكراسى دينى و اصلاح طلبان حكومتى مى خواهد به شيوه مسالمت آميز، قانون اساسى نظام اسلامى را طورى تغيير دهند كه از آن يك جمهورى لائيك ـ دمكرات بسازند!
تناقص اساسى در اينجاست كه ا.ج.ا. از يك طرف خود را آلترناتيو نظام دينى مى داند و از سوى ديگر در اتحاد عمل با اصلاح طلبان دينى قصد دارد از حكومت اسلامى، جمهورى لائيك ساخته شود!
همچنين تجارب تاكنونى نشان مى دهد آلترناتيوى مى تواند به جنبش هاى مردمى دسترسى يافته و آنان را سازمان دهد كه بتواند به آن تكيه نمايد كه از خود چهره اى بسازد كه بطور آشكار مخالف كليت نظام اسلامى باشد!
از سوى ديگر سوال اين است: جنبش هاى سازمان يافته مردم در كجا قرار دارد و چه كسى و چگونه آن را سازمان مى دهد و ا.ج.ا چگونه به اين جنبش هايى كه از قبل سازمان يافته است؛ دسترسى پيدا مى كند؟! طبيعتا هر كس به جنبشى تكيه مى كند كه خود سازمانگر آن باشد!
تجربه ثابت كرده است، اصلاح طلبان حكومتى و ملى ـ مذهبى پتانسيل لازم را كه اصولا قادرنبودند كه توده ميليونى را كه در دوم خرداد با شور جوانى وارد ميدان سياست شد را به دور خود سازمان دهند تا در چنين روزهايى به آن تكيه نمايند! متاسفانه اكثر احزاب سياسى تا امروز هم پى به ماهيت جنبش جوانان در دوم خرداد نبردند.
بنظر من؛ دوم خرداد نه ادامه انقلاب بهمن بود و نه اين جوانان چيزى از انقلاب مشروطه مى دانستند! اين جنبش واكنشى خود انگيخته عميقا سكولار و تلنگرى بود از جهانى شدن! اين جوانان بدون اينكه معانى سكولار و لائيك را به درستى بدانند، قبل از هر چيز آزادى اجتماعى مى خواستند. در حالى كه اصلاح طلبان به دنبال گسترش دمكراسى دينى بودند. نسل جوان ايران نسلى ديجيتالى، غرب گرا، عميقا سكولار و سياست گريز است!
بنابراين كاملا طبيعى است اين نيرو به دنبال دمكراسى دينى كشيده نخواهد شد. خواست او قبل از اينكه جمهورى و يا سلطنت باشد جدايى دين از دولت است و همچنين شغل و آينده ى اميدواركننده طلب مي كند. آزادى اجتماعى و بطور مشخص آزادى جنسى مى خواهد! به هر دو جناح بدبين است و كاملا برايش روشن است كه در چهارچوب اين نظام نمى تواند خواسته هايش را بيابد!
در پايان اين قسمت يادآورى مى كنم كه يكى از خوشبختى هاى ملت ايران اين است كه رژيم اسلامى، برخلاف صدام حسين؛ زبان زور را خوب مى فهمد! نگاه كنيد كه نظام در مقابل فشار خارجى يك به يك دارد تسليم مى شود و به غربى ها پيغام داده اند كه اصلاحات را بدون اصلاح طلبان پيش خواهند برد و به امريكاها صريحا گفته اند كه در مسئله عراق به ياريشان مى شتابند به شرطى كه امريكا متقابلا آنان را به رسميت بشناسد. بنابراين بدون يك مبارزه مشترك ملى و بين المللى عليه استبداد دينى؛ آنان عقب نخواهند نشست!
اتحا د براى جمهورى يا اتحاد براى دمكراسى!
در پارگراف دهم از سند راهبردى در رابطه با اتحاد عمل مى نويسد: ”... با تمام نيروهايى كه خواهان تقويت عناصرى از جمهورى و دمكراسى در نظام سياسى كشورند، به همكارى و اتحاد عمل دست يابيم.“
معنى اين جمله چنين است؛ با كسانى كه همچنان به دولت دينى باور داشته و خواهان تقويت عناصرى از ”جمهوري“ و دمكراسى در اين نظام باشند؛ مى توان وارد اتحاد عمل شد!
اولا حكومتى كه ما با آن سر و كار داريم جمهورى است نه سلطنتى. ثانيا تقويت عنصر جمهوريت از سوى اصلاح طلبان دينى ”دمكرات“؛ قطعا موجب تقويت نظام دينى خواهد شد. ثالثا ا.ج.ا. خود را بديل اين نظام مى داند و قصد دارد يك دولت لائيك را به قدرت برساند و رابعا به لحاظ بين المللى و روندهاى گلوبال سكولار بودن نظام شرط پيوستن ايران به جرگه جامعه جهانى است. بنابراين حمايت بى قيد و شرط از دمكراسى دينى موجب تقويت نظام دينى مى شود و اين با بديل جمهورى لائيك تان در تناقص قرار مى گيرد!
دوستان! اين تناقص را چگونه پاسخ مى گوئيد؟ از يك طرف خو د را آلترناتيو مى دانيد و از سوى ديگر به تقويت ”دمكراسى“ دينى در اين نظام مشغوليد!
كاملا آشكار است كه تفكر سكولار در بين جامعه جوان ايران بشدت تقويت شده و اين تغيير قبل از هر چيز ناشى از عملكرد سنت گرايان اسلامى در اين 25 سال بوده است و بهمين دليل ”دمكراسي“ دينى مورد حمايت جوانان؛ قرار نگرفته است!
بنابراين، اتحاد جمهورى خواهان با حمايت از اصلاح طلبان دينى نمى تواند رابطه اى با نسل جوان ايران بر قرار كند، چرا كه حتى نيروهاى ملى ـ مذهبى؛ عليرغم اين كه در جامعه ايران حضور مستقيم دارند تا كنون موفق نشده اند كه با نسل جوان ايران ارتباط سياسى برقرار كنند!
چنين استراتژى جز تكرار خطاى گذشته نيست؛ دل بستن به ملى ـ مذهبى ها و اصلاح طلبان دينى راه ورود ا.ج.ا را به ميان جوانان كشور سد مى كند. چراكه چون جوانان ايران از دمكراسى دينى عبور كرده اند. آنان دركى مدرن از مذهب دارند در حالى كه على شريعتى و سروش مدرنيسم را در خدمت سنت و مذهب قرار داده بودند!
بنابراين دل بستن بر بخشى از جمهورى اسلامى و اتحاد عمل با اصلاح طلبان دينى در عمل به جاى استقرار جمهورى لائيك منجر به تقويت نظام دينى شده و يا به عبارت ديگر جمهورى اسلامى را دمكراتيك مى كند!
در پاراگراف پائين تر سند نوشته شده است كه ”... با آنهايى كه خواهان نظام سياسى ديگرى هستند و حق برابر ديگران را مى پذيرند، از در گفتگو در آئيم“.
ملاحظه مى كنيد سند در باره اتحاد عمل با بخشى از جمهورى اسلامى، دمكرات بودن آنان را شرط كرده است و هيج پيش شرط ديگرى نياورده است در حالى كه تنها براي” گفتگو“ با سلطنت طلبان و كمونيست ها كه نظام ديگرى را مى خواهند شرط را ”حق برابر با ديگران“ آورده است!
اينجاست كه روشن مى شود كه اتحاد جمهورى خواهان، قصد ايجاد يك نظام لائيك و دمكرات را ندارند و تنها در پى اصلاح همين جمهورى اسلامى است! در واقع همان استراتژى نهضت آزادى را طلب مى كنند و چون در داخل ايران حضور نداشته و شلاق استبداد دينى را روزانه بر تن ندارند؛ تنها مى توانند نمايندگى بخش اروپايى جريانات اسلامى كمي” دمكرات“ شده قرار گيرند!
تجارب تا كنونى جهان نشان داده است كه براى بركنارى نظام استبدادى و استقرار نظامى دمكراتيك، نياز به يك استراتژى 3 مرحله اى دارد كه ابتدا جبهه نفى، كه بر انداختن رژيم ولايت فقيه را دنبال مى كند و مرحله بعدى ائتلاف گسترده نيروهاى لائيك و دمكرات، به منظور استقرار يك نظام دمكراتيك را پى مى گيرد و در مرحله سوم، تعيين شكل نظام و انتخاب يك دولت براى اداره امور جارى كشور است.
بنابراين كاملا روشن است كه طرفداران هر نظامى مى توانند و بايد از همين امروز در رابطه با نظام مورد نظر خود تبليغ كرده و خود را سازمان دهند ولى تداخل مراحل يك استراتژى، دور از خرد سياسى و به سود استبداد دينى حاكم بر كشور تمام مى شود. رقابت سالم البته همواره مى تواند مطرح باشد. اما در كنار رقابت؛ همكارى، گفتگو و اتحاد عمل همه نيروهاى سكولار ـ دمكرات در مراحلى ضرورى است. در واقع اتحاد براى جمهورى شعار غير واقعى است. اولا همه جمهورى خواهان از آنجا كه داراى برنامه ها و استراتژى هاى مختلفى هستند؛ در يك جبهه نمى گنجند! در حالى كه اتحاد براى دمكراسى فراگيرترين شعار اين مرحله است!
نيروهاى تشكيل دهنده يك ائتلاف فراگير دمكراسى خواهى عبارتند از جمهورى خواهان سوسياليست، دمكرات، ليبرال، طرفداران مشروطه پادشاهى، نيروهاى ملى ـ مذهبى و آن دسته از اصلاح طلبانى كه رسما جدايى دين از دولت را مورد تاكيد قرار داده باشند. طبيعتا اين احزاب و سازمان ها در اين ائتلاف مى بايست، به انتخابات آزاد و نظام پارلمانى بر اساس آراء مردم اعتقاد داشته و در برنامه خود آن را به طور شفاف قيد كرده باشند.
اين درست است كه به لحاظ تاريخى، دمكراسى و جمهورى در ارتباط با هم زاده شده اند و امروز اكثر كشورهاى جهان به شكل جمهورى اداره مى شود ضمن اين كه دمكراسى هدف و جمهورى وسيله استقرار آن مى باشد (نه بالعكس).
از سوى ديگر، رفراندوم حق دمكراتيك و دائمى مردم ايران است كه با آراء خود هر زمان كه اراده كنند ، شكل و نوع حكومت را انتخاب كنند و اين حق بايستى در قانون اساسى آينده ايران گنجانده شود.
ـ سياست ا.ج.ا. هنگامى مى تواند مثبت و سازنده باشد كه به هدف ايجاد يك ائتلاف فراگير از همه نيروهاى دمكرات صورت بگيرد و نه با ايجاد يك بلوك سياسى در برابر سلطنت طلبان و درگير در مبارزه فرعى جمهورى خواهى و سلطنت در شرايط فعلى حاكم بر ايران خطايى نابخشودنى است!
بنابراين ملاحظه مى كنيد، اتحاد جمهورى خواهان كه در سياست اتحاد ها نيز از گذشته درس هاى لازم را نگرفته و عملا راه تفرقه در صفوف ائتلاف وسيع دمكراسى خواهى را در پيش گرفته است!
سياست خارجى اتحاد جمهورى خواهان!
در پاراگراف 15 سند راهبردى آمده است كه ”...همزيستى با قدرت هاى بزرگ براى دسترسى به تكنولوژى، سرمايه و بازار است... براى اين امر عادى سازى ... و گسترش روابط سياسى و همكارى هاى گسترده فنى ـ اقتصادى ... با همه كشورها، به ويژه اتحاديه اروپا و ايالات متحده امريكا... جهت گيرى مناسب در سياست خارجى ايران است.“
اولا تعيين سياست خارجى صرفا از لحاظ دسترسى به تكنولوژى و سرمايه سنجيده نمى شود بلكه ملاحظات تاريخى، رقابت هاى جهانى و منطقه اى، ادعاها و اختلافات ارضى، امينت ملى، نيازهاى استراتژيك و ده ها عامل ديگر در تدوين سياست خارجى كشور نقش دارند بطور مثال امنيت ملى يك كشور لائيك ـ دمكرات با امنيت ملى كشورى كه نظام دينى در آن حاكم است و سياست يهود ستيزى در پيش گرفته است؛ از اساس فرق دارد!
از سوى ديگر تدوين كنندگان سند همچون اصلاح طلبان دينى، به دنبال صنعتى كردن كشورند؛ غافل از اين كه دوران صنعتى شدن تمام شده و در عصر فراصنعتى قرار داريم و اكنون سخن بر سر تقسيم كار جهانى است. از اين رو تكنولوژى و سرمايه، كشورى را انتخاب مى كند كه مرغوب ترين و ارزان ترين كالا را توليد كند بنظر كارشناسان، ايران تنها در 3 رشته: صنعت نفت، ترانسپورت به معنى عام كلمه و توريسم مى تواند وارد رقابت جهانى گردد!
مى دانيم سياست خارجى تا كنونى رژيم، بر مبناى ” امريكا ستيزى و فلسطين محوري“ بوده است! از همين رو مردم با ذوق و درمانده ايران در مقابله با آن، شعار سر مى داده اند كه ” فلسطين را رها كن، فكرى به حال ما كن“ و يكى از دلايل امريكاگرايى بخش بزرگى از جوانان ايران، عكس العمل واكنشى مردم بوده است!
كشور ما يا به عبارت درست تر جمهورى اسلامى با اروپا، مشكل چندانى نداشته است و در واقع رژيم با ضديت با امريكا و يهود ستيزى با اين دو كشور مشكل داشته است!
بدون تعارف بايستى گفت كه سياست خارجى پيشنهادى اتحاد جمهورى خواهان تقريبا ادامه معتدل شده سياست خارجى جمهورى اسلامى است. اين چه امتيازى است كه ا.ج.ا براى اتحاديه اروپا قائل است؟! چه دليلى دارد كه به امريكا نقش درجه دوم داده مى شود! در حالى كه به اعتقاد كارشناسان، بازسازى اقتصادى ايران بدون هميارى امريكا محال است تجربه 25 سال گذشته نشان داده است اروپا نمى تواند جايگزين امريكا شود! اتفاقا ايران و امريكا دو كشورى هستند كه به هم نياز استراتژيك دارند.
از سوى ديگر كشور ما فروشنده نفت و گاز است و امريكا خريدارش است و از اين لحاظ كشور ما با روسيه رقابت دارد نه با امريكا؛ در ثانى اين امريكا بوده كه بيشتر از هر كشورى از مبارزه مردم ايران براى دمكراسى حمايت كرده در حالى كه داد و ستد موجب ناديده انگاشتن مسايل حقوق بشرى ازسوى ديگر كشورها شده است.
از سوى ديگر اسرائيل (جدا از مسئله سرزمين هاى اشغالى) يگانه كشور دمكراتيك خاورميانه است كه به لحاظ تكنولوژى و سرمايه داراى اهميت ويژه اى است. رژيم ايران در اين 25 سال ميلياردها دلار به سازمان هاى تروريستى فلسطينى كمك كرده است و هم اكنون 21 پايگاه تربيت تروريست عمدتا ضد اسرائيلى در كشور موجود است. در حالى كه اسرائيل و هند دو كشورى هستند كه در حساب هاى استراتژيك ايران مى توانند و بايد هم پيمانان كشور ما باشند. در سند راهبردى اشاره به اين واقعيت ها نمى كند و از به رسميت شناختن اسرائيل سخنى در ميان نيست!
از سوى ديگر كشور ما در منطقه اى كه بنياد گرايى اسلامي(در حال رشد) با دولت هاى سكولار منطقه سر ستيز داشته، قرار دارد و ناسيوناليسم عربى چشم به بخشى از خاك ايران دوخته است و در اين ميان دولت روسيه فرصت طلبانه سياست زور گويانه بر سر مسايل حوزه حقوقى درياى خزر بر كشور ما تحميل كرده است.
ما ضمن اين كه با همه كشورهاى دنيا روابط حسنه اى خواهيم داشت، اما سياست خارجى يك دولت لائيك ـ دمكرات براى امينت ملى و منافع استراتژيك آن با سياست خارجى جمهورى اسلامى متفاوت خواهد بود و رابطه با امريكا و اسرائيل و هند از ويژگى هاى سياست خارجى لائيك ها خواهد بود.
منافع مشترك ـ مثال ها!
ناچارم مثال هاى ديگرى براى ادعايى كه در بالا مطرح شد يعنى ويژگى رابطه ايران و امريكا بياورم، تا نشان دهم كه چگونه منافع شركت هاى چند مليتى نفت و گاز(كه در راس آن شركت هاى امريكايى قرار دارد) كه مى توانست در انطباق با منافع و امنيت ملى ايران قرار گيرد!
ـ صنايع نفت ايران به علت عدم سرمايه گذارى و كهنگى تكنولوژى آن، در حال پوسيدگى قرار گرفته اگر اين وضعيت ادامه يابد، ايران تا 2012 به يك كشور وارد كننده نفت تبديل خواهد شد.
ـ مى دانيم كه مسير ايران ارزان ترين مسير براى شركت هاى نفتى فرا مليتى بود. اما به دليل حاكميت بنيادگراهاى اسلامى بر ايران، مسير تركيه انتخاب شد كه بابت هر بشكه يكى و نيم دلار تركيه و نيم دلار گرجستان حق ترانزيت مى گيرند و 3 ميليارد دلار صرف هزينه احداث لوله ها شد.
در حالى كه اين شركت ها مى توانستند بدون ايجاد خط لوله، نفت وگاز را در شمال ايران تحويل داده و به همان ميزان در جنوب تحويل كشتى هاى نفت كش گردد.
ـ بر طبق قراردادهاى مابين ايران و اتحاد شوروى سابق، منابع درياى خزر 50 به 50 بود . چنين قراردادى هم مابين شوروى ها و تركيه در مورد درياى سياه وجود داشت.
بعد از فروپاشى، روسيه و 2 جمهورى تازه استقلال يافته طرح كردند كه بايستى حوزه حقوقى درياى سياه مجددا تقسيم شود كه دولت تركيه به آنها گفت اين مشكل شماست، شما آن 50 درصد خودتان را بين خود تقسيم كنيد، و چون تركيه عضو ناتو بود و غرب را پشت سر خود داشت، روسيه حرف خود را پس گرفت و موضوع تقسيم را بين خود حل كردند.
ـ حال اگر دولت ايران مى توانست شركت هاى فرامليتى را راغب كند كه مسير لوله ها را از ايران بگذرانند، اين شركت ها طبيعتا به دليل اشتراك منافع، از ايران در دعواى حقوفى دفاع مى نمودند، و روسيه جرات نمى كرد با مانور نظامى، ايران را بترساند و حق مسلم ايران را بالا بكشد و آب از آب هم تكان نخورد و صداى اعتراضى از اپوزيسيون هم بر نيايد.
بحران بزرگ اقتصادى در راه است!
اتحاد جمهورى خواهان همچون احزاب سنتى، مناقشات را در چهارچوب سياسى مى فهمد و از طرح صريح و از شفافيت مسايل اقتصادى سر باز مى زند و از عبارت مبهم ” توسعه اقتصادى “ نام مى برد معلوم نيست چه ساختار اقتصادى را براى ايران فردا در نظر گرفته است؟! و در اين رابطه همايش به پيشنهادى كه به طور مشخص از ”سالم سازى اقتصادى كشور در گرو رشد آزاد سرمايه“ مى داند؛ سر باز زد!
به هر حال كاملا روشن است كه اقتصاد دولتى با دمكراسى قابل جمع نيست و اقتصاد ايران يكى از بسته ترين اقتصادهاى جهان است! آمار و ارقام زير(5) گوياى چشم انداز، بسيار وخيم اقتصاد ايران است و از اين رو بر عهده اج.ا است كه راه حل هاى خود را بطور شفاف در جامعه طرح نمايند:
ـ طى ده سال آينده از هر جوان كه به سن اشتغال مى رسد تنها يك نفر امكان اشتغال خواهد داشت.
ـ اگر درآمد نفت را متوسط 20 ميليارد دلار حساب كنيم. 4 ميليارد هزينه استخراج، 3 ميليارد اقساط وام خارجى؛ بودجه دفاع 4 ميليارد، آموزش و پرورش و علوم 4 ميليارد كه مى شود 15 ميليارد دلار، كه بعد از اين كشور بايد تقريبا بدون اتكا به نفت اداره شود!!
ـ تا 10 سال آينده هر سال 1800000 نفر به سن 24 ساالگى مى رسند يعنى فرصت شغلى مى خواهند.
ـ ساليانه يك و نيم ميليون نفر بر تعداد بيكاران افزوده مى شود.
ـ تعداد كارمندان دولتى (غير از آموزش و پرورش) يك ميليون و 300 هزار نفر است كه حقوقى برابر درآمد نفت را مى بلعد. در حالى كه با استانداردهاى جهانى، ايران احتياج به يك صد هزار نفر كارمند دارد.
ـ در صورت عضويت در WTO حداقل 30 در صد شاغلين فعلى بيكار مى شوند. يعنى 5 ميليون نفر شغل خود را از دست مى دهند.
قيمت اجناس توليد شده داخلى 2 تا چند برابر قيمت هاى جهانى است. در صورت عضويت ايران در سازمان جهانى تجارت بسيارى از توليدات داخلى تعطيل خواهند شد. در صورت پذيرفته نشدن ايران هم ورود اجناس خارجى از طريق قاچاق با تعطيلى كارخانجات و موسسات كشاورزى و نيز بيكارى ميليونى مواجه خواهد شد.
در زير به مقايسه قيمت ملى و جهانى، چند كالا اشاره خواهم كرد:
ـ قيمت گوشت قرمز ايران دو و نيم براير بازار جهانى است.
ـ قيمت برنج داخلى 3 برابر بازار جهانى است.
ـ شكر 2 برابر است.
ـ پنبه 30 درصد گران تر از بازار جهانى است.
ـ عمده محصولات كشاورزى بين 30 تا 300 در صد گران تر از بازار جهانى است.
ـ ذغال سنگ 80 % گران تر است.
ـ كارخانجات فولاد 10% تا 15 % گران تر از بازار جهانى است.
علاوه بر اين در مناطق شرقى و مركزى ايران اگر استفاده بى رويه از ذخاير آب هاى زيرزمينى طى 5 سال آينده در سطح 40 سال گذشته باشد در پايان 5 سال حتى آب براى شرب هم نخواهد بود. بايستى منتظر يك انتقال وسيع جمعيتى بود.
ـ ارتباط بين درآمد نفت با بيش از 90% شركت هاى دولتى قطع شده است. بيش از 80% شركت هاى دولتى طى 3 تا 5 سال مستهلك شده و تعطيل مى شوند. آنچه در كشور جريان دارد، پروسه مرگ تدريجى شركت هاى دولتى است.
ـ در ايران 5 برابر حد نياز مغازه وجود دارد كه بر اساس فروش اندك و سود بسيار كه تا 10 سال ديگر به مرور سيستم جديد بر اساس فروش بسيار و سود اندك جايگزين مى شود. در نتيجه يك و نيم ميليون نفر بيكار خواهند شد.
ـ در حال حاضر به ازاى هر 3 شاغل يك بازنشسته وجود دارد و طى 5 سال آينده احتمالا به ازاى هر 2 شاغل يك بازنشسته خواهد بود كه در اين صورت صندوق هاى بازنشستگى ورشكست مى شوند.
ـ به علت كاهش جمعيت؛ سالانه 6% دانش آموزان كاهش مى يابد. بدين طريق تا 10 سال ديگر 40 % معلمين شغل خود را از دست مى دهند.
ـ مصرف خودروهاى موجود در ايران 2 تا 3 برابر استاندارامروز خود رو در دنياست. اين شيوه مصرف ساليانه يك ميليارد دلار مصرف اضافى بنزين بر كشور تحميل مى كند.
ـ اقتصاد ايران به سرعت در حال ادغام در اقتصاد جهانى است. در 6 ماهه اول سال جارى واردات كالا 40% نسبت به مشابه سال قبل افزايش يافته است. اين بدين معنى است كه اين افزايش جانشين توليدات داخلى مى شود.
ـ در ايران نزديك به يك ميليون كاربر اينترنتى وجود دارد.
ـ حذف دلار سوبسيد دار و حذف سوبسيد انرژى دو حركت مقدماتى براى پيوستن ايران به WTO است.
ـ مناطق جنوب كشور به اقتصاد كشورهاى خليج وصل شده است شرق و غرب كشور به حال خود رها شده است.
بنابراين وضعيت اقتصادى چيزى نيست كه بشود راحت از كنارش رد شد و در ابهام سخن گفت. به نظر كارشناسان، دمكراسى بدون بازار آزاد و اقتصاد سرمايه دارى محال است و در اين رابطه پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانى و پذيرش مقررات آن از جانب ايران امرى حياتى براى اقتصاد و آينده جوانان كشور است!
روندهاى گلوبال، عصر فراصنعتى و دم8كراسى ديجيتالى!
در سند راهبردى اتحاد جمهورى خواهان اشاره اى به گلوباليسم نشده است؛ اما از ”مردم سالارى“ و ” حق حاكميت “ سخن زياد به ميان آمده است! در حالى كه اين مقولات در جهان، جهانى شده، و دست خوش تغييرات جدى شده است!
امروز نه تنها احزاب سياسى ايرانى؛ بلكه مردم كوچه بازاربايد بدانند كه در جهان امروز چه مى گذرد و نقش آنان در روندهاى گلوبال چيست؟ در واقع مسئله نان، مسكن و آزادى مردم قبل از اين كه مسئله اى ملى باشد؛ يك امر جهانى است! در زير سعى مى كنم به نكات گره اى در خصوص جهان گرايى، اشاراتى داشته باشم تا روشن گردد كه بدون درك مقوله گلوباليسم، اصولا نمى توان درعرصه ملى سياست گذارى كرد:
ـ جهان در حال پوست اندازى است و ما با دنيايى مواجه هستيم كه در آن نفش سنتى دولت ـ ملت هر روز كم رنگ تر مى شود و شركت هاى چند مليتى و فرا مليتى كه پايه اصلى اقتصاد را بنا نهاده اند، دنيا را يك پارچه مى بينند و نوع جديدى از سياست را ارائه كرده اند. بنابراين معنى و مفهوم ”حق حاكميت“ و” مردم سالارى“ دگرگون شده است و درك امروزين از استقلال كشورها چندان سنخيتى با درك سنتى از اين مقوله ندارد.
اكنون 146 كشور جهان به سازمان تجارت جهانى پيوسته اند كه 99 درصد تجارت جهانى را انجام مى دهد. شرط عضويت كه چندان هم راحت نيست، پيش زمينه و شرايطى دارد كه كشورهاى جهان سوم بايستى طى مراحلى؛ چنين شرايطى را ايجاد كنند. به طور نمونه؛ ايران تاكنون 17 بار تقاضاى پيوستن به سازمان تجارت جهانى را كرده است؛ كه حتى بدون بررسى مقدماتى رد شده است! لازم به ذكر است كه حتى اگر امريكا هم با اين عضويت موافقت كند؛ باز هم ايران شرايط پيوستن را ندارد به طور مثال حذف سوسيد هاى انرژى و دلارى يكى از شرايط عضويت ايران است.
در عصر فراصنعتى، دمكراسى هاى پارلمانى رفته رفته جاى خود را به دمكراسى ديجيتالى داده و پارلمان آن نقش كليدى و مقتدرى كه در دوران صنعتى داشته را از دست داده است. در حقيقت مجالس دنياى آزاد، فقط در چند محدوده امور بهداشتى، آموزش و پرورش، محيط زيست و امنيت ملى حق تصميم گيرى دارند!
عصر دمكراسى پارلمانى، ليبراليسم، سوسيال دمكراسى، كمونيسم، و حاكميت هاى ملى رو به زوال است!
چرا كه اين مقولات به عصر صنعتى تعلق داشته و دوران فراصنعتى كه كشور ما نيز به هر حال در اين راه قدم گذاشته است، گفتمان موج سومى را مى طلبد!
در واقع سازمان تجارت جهانى WTO است كه كليه مسايل زيربنايى دنيا (اقتصاد، پول، نرخ بهره، سوبسيد، توليد و سود) را تعيين مى كند!
بنابراين پس از سرنگونى استبداد دينى و پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانى كار چندانى براى مجلس و دولت آتى نمانده است و مسئله كسب قدرت سياسى جاى خود را به تقسيم قدرت و اداره كشور داده است.
دمكراسى ديجيتالى ـ با گذر ايران به جامعه فراصنعتى ـ كه هم اكنون توسط شبكه جهانى اينترنت در حال گسترش در كشور است.
ـ انفورماتيك كه از پى آمد هاى جهانى شدن است، انحصار خبر را از يد قدرت دولت هاى محلى بيرون آورده است. در واقع سانسور از بين مى رود. 3 تا 5 سال ديگر آمريكا ماهواره اى به فضا خواهد فرستاد كه به تمام زبان هاى دنيا برنامه پخش مى كند كه هيج دولتى قادر به كنترل آن نخواهد بود. همچنين با پيشرفت تكنولوژى و كاهش هزينه، به گونه اى خواهد بود كه تا چند سال ديگر هر شهروند جامعه جهانى قادر خواهد بود كه با هزينه بسيار پائين صاحب فرستنده راديويى شخصى شده و براى هر كشورى كه بخواهد برنامه راديويى ارسال نمايد.
ـ پديده جهانى شدن اقتصاد؛ فرصت هاى جديدى را براى كشورها به وجود مى آورد كه بتوانند فاصله اقتصادى خود را با ديگر كشورها كم كنند، و جايگاه جهانى خود را ارتقاء دهند.
ـ پيروزى انقلاب اسلامى ايران هم زمان با شروع روند جهانى شدن بود. در اين فاصله در حالى كه دولت ها در اكثر كشورهاى دنيا براى جلب سرمايه خارجى و تكنولوژى مدرن به رقابت با يكديگر مى پرداختند و خصوصى سازى را تا شركت هاى پست وتلفن، راديو و تلويزيون كشانده بودند. رهبران مذهبى حاكم بر ايران با تبليغ و تشويق كمونيست ها درست در نقطه مقابل روند جهانى شدن عمل كرده و 80 در صد صنايع ايران را دولتى و تجارت خارجى و شركت هاى بيمه را ملى كردند.
ـ سوسيال دمكرات هاى ايرانى بايد بدانند كه كشورهاى اروپايى كه در آن دولت رفاه حاكم است، از سال 1980 بدين سو در سياست هاى اقتصادى خود تجديد نظراساسى كرده اند. اين گونه كشورها براى حفظ دولت رفاه در واقع ثروت ناشى ازدوره توسعه يا فتگى را توزيع مجدد مى كنند. دخالت دولت تنها در عرصه توزيع مجدد درآمد و ثروت صورت مى گيرد و اكنون در عرصه اقتصاد آزاد و رقابتى فرق چندانى مابين دولت هاى سوسيال دمكرات و نئوليبرال نيست و در شرايط گلوبال؛ سرمايه آزادى عمل بيشترى مى طلبد.
مثال هايى شايد اين موضوع را روشن كند:
مى دانيم كه قطعاتى از هواپيما ايرباس فرانسوى ساخت امريكاست، اما اين كشور به فرانسه اجازه فروش ايرباس را به ايران نمى دهد و جمهورى اسلامى با كمك كشور اوكرائين كارخانه هواپيما سازى آنتونف را به بهره بردارى رسانده است. امروز بنابر اعتراف وزير راه ترابرى اين كارخانه به لحاظ اقتصادى زيان آور و به لحاظ ايمنى در سطح پايبنى قرار دارد! وزير راه ترابرى رژيم، اعتراف كرد كه ناوگان هوايى ايران زمين گير شده است و ديگر نمى تواند، امنيت مسافران را تضمين نمايد!
ـ امروز به هر كالا و هر دستگاه صنعتى كه نگاه كنيد متوجه مى شويد، هر قطعه اش در يك گوشه اى از جهان توليد شده است. صاحبان سرمايه فقط با فشار يك دگمه ميلياردها دلار از سرمايه خود را از اين كشور به آن سر دنيا انتقال مى دهند و تمام لياقت و موفقيت دولت هاى ملى به اين بستگى دارد كه شرايطى را فراهم نمايند كه سرمايه ” ملى“ از كشور به خاطر ماليات و قوانين دست پاگير فرار نكند و افزون بر آن سرمايه خارجى جلب گردد. به اين خاطر قوانين ملى شان را تغيير مى دهند. ديگر هيج كشورى در جهان امروز به آن معنى و مفهوم 50 سال پيش مستقل نيست!
سرزمين هند كه با اقتصاد شبه سوسياليستى كه به عنوان يكى از خود كفاترين كشورهاى جهان شناخته مى شد، كه با اتحاد شورورى روابط ويژه اى داشت پس از فروپاشى اتحاد شوروى در وضيعت بسيار بد اقتصادى قرار گرفت كه ذخاير ارزى آن به پايان رسيده بود كه براى واردات كالا مجبور شد كه 140 تن طلاهاى خود را بفروش برساند ولى بعد از 10 سال توانست در اقتصاد جهان نقش درخورى بيابد، بگونه اى كه امروز تنها از فروش نرم افزارهاى كامپيوترى، چيزى در حدود 10 ميليارد دلار عايد اين كشور مى شود. هند عضو سازمان تجارت جهانى شد و توانست با توافق اين سازمان، پرداخت برخى سوبسيدها را ادامه دهد. اكنون 60 ميليارد دلار ذخيره ارزى دارد. بنابه گفته كارشناسان، تجربه هند تجربه موفقى بوده است.(6)
امروز امريكا مى تواند دوست كشور ايران باشد. او همواره از تماميت ارضى ايران حمايت كرده است. چون اين كشور خريدار نفت و گاز ايران و صاحب سرمايه و توليد كننده تكنولوژى بسيار پيشرفته است كه ايران نيازمند آن است. در عوض روسيه يك كشور رقيب كه اتفاقا مثل ايران فروشنده نفت و گاز است! اين كشور تكنولوژى عقب مانده و خطرناك خود را به ايران غالب مى كند و دلارهاى دريافتى ايران را به امريكا مى فرستد تا شايد تكنولوژى پيشرفته آمريكا را بدست آورد!
ـ ميزان رشد تجارت جهانى در فاصله سال هاى 1990 ـ 1996 رشدى 54% داشته است در حالى كه ايران رشدى در حد يك دهم درصد داشته است!
ـ با جهانى شدن؛ كنترل دولت ها بر اقتصاد ملى كاسته خواهد شد. زيرا به تدريج قوانين و مقرارت ملى جاى خود را به قوانين و مقرارت بين المللى مى دهند.
ـ روزانه در معاملات ارزى بيش از 1000 ميليارد دلار جابجا مى شود.
ـ جهانى شدن؛ دولت هاى ملى را با بحران روبرو مى كند، زيرا سبب مى شود تسلط دولت بر منابع درآمد خود از بين برود و نفش اقتصادى و اجتماعى خود را از دست بدهد.
ـ جوهر اصلى پديده جهانى شدن وابستگى متقابل اقتصادها به يكديگر است و كشورهاى توسعه يافته و ثروتمند حداقل براى اينكه پيشرفت بهترى داشته باشند، تمايلى به عقب نگه داشتن كشورهاى در حال توسعه و فقير را ندارند.
ـ در هر حال كشورهاى در حال توسعه چه بخواهند و چه نخواهند جهانى شدن اتفاق افتاده است. لذا مساله اى كه براى اين كشورها اهميت دارد؛ نحوه برخورد با جهانى شدن است. كشورهاى در حال توسعه بايد هماهنگ با جهانى شدن پيش روند و با دقت مشخص كنند كه چگونه مى توانند از جهانى شدن استفاده كنند و از آثار منفى آن دور بمانند. يا آن را كاهش دهند.
ـ جهانى شدن سبب كاهش اقتدار دولت در زمينه تامين رفاه جامعه مى شود.
ـ جهانى شدن موجب عقب نشينى دولت از جايگاه مسلط خود در مسايل اقتصادى و اجتماعى مى شود.
ـ جهانى شدن باعث تغيير كانون قدرت از كشورها به شركت هاى چند مليتى مى شود.
ـ كشورهاى استبدادى با خطر سقوط يكى از پس از ديگرى مواجه مى شود؛ اين در حالى است كه دولت هاى دمكراتيك هم گرفتار بحران ناشى از گلوباليسم مى شوند ولى قادرند چنين بحران هايى را از سر بگذارند!
ـ دولت ها تنها مى توانند در چارچوب تعيين شده بازار، محدوده نرخ بهره را تعيين كنند.
ـ ايران در روند جهانى شدن اقتصاد در زمينه هاى صادرات غير نفتى؛ جذب سرمايه گذارى هاى خارجى و جهانگردى در مقايسه با كشورهاى همجوار در جايگاه مطلوبى قرار ندارد.
ـ در فاصله 90 تا 1996 حجم تجارت جهانى رشدى 54% داشته است اما رشد تجارت خارجى ايران يك دهم درصد بوده است.
ـ ميزان سرمايه گذارى مستقيم خارجى به داخل كشور:
تركيه در سال 1998 ـ 783 ميليون دلار بوده است.
ايران در سال 1998ـ 85 ميليون دلار بوده است.
ـ هند در طى سال هاى 83 تا 93 جمعا 234 ميليون دلار سرمايه خارجى جلب كرده بود در حالى اين رقم در سال 1999 به ميزان 2635 ميليون سرمايه بوده است.
ـ عضويت ايران در سازمان تجارت جهانى مى تواند در توسعه صادرات غيرنفتى ايران از نقطه نظر رقابت پذيرى در بازارهاى جهانى و عدم تبعيض در مقابل آن موثر باشد.
ـ در حالى كه ايران در اين سال ها در زمينه جذب سرمايه گذارى خارجى؛ رشدى نزديك به صفر داشته است، هند از 973 ميليون در سال 94 به 2168 ميليون دلار در سال 1999 رشد داشته است.
ـ موانع جذب سرمايه گذارى هاى خارجى در ايران متعدند كه مى توان به موانع قانونى؛ موانع اقتصادى، بوروكراسى، ريسك ملى ايران، موانع سياسى و تحريم هاى اقتصادى اشاره كرد.
ايران از نظر دارا بودن جاذبه توريستى در رده پنجم جهان قرار دارد، اما در جهان از نظر جذب تعداد توريست در مقام 70 و از نظر درآمد ارزى ناشى از آن در مقام 89 قرار دارد.
تركيه در 1998 مبلغ 8 ميليارد دلار از راه جلب توريست درآمد داشته است؛ در حالى كه ايران در همين سال درآمدى معادل 352 ميليون دلار داشته است. حجم تجارت خارجى تركيه در فاصله 1993 تا 1999 ـ70% رشد داشته است. پاكستان.60% و ايران در همين فاصله هفت دهم در صد رشد داشته است!
آنچه در بالا ذكرش رفت؛ گوشه كوچكى از واقعيت هاى اقتصادى ايران و نيز پاره اى از مولفه هاى جهانى شدن است كه بدون در نظرداشت آن نمى شود برنامه اى در سطح ملى ريخت!
در واقع، انتخابى در كار نيست، چون از جهانى شدن گريزى نيست. همه مسئله بر سر اين است كه چگونه با روندهاى گلوبال هم گام شويم؛ چون اگر آگاهانه و با استراتژى سنجيده اى به اين جريان بپيونديم؛ سود خواهيم برد ولى اگر جهانى شدن بر ما عارض شود به درماندگان زمين بدل خواهيم شد.
اتحاد جمهورى خواهان، درباره نظام اقتصادى ايران نه تنها شفاف سخن نگفته است بلكه آن را در پوشش واژه مبهم ”توسعه اقتصادى“ آورده و درباره گلوباليسم سكوت اختيار نموده و درهمان فرمول هاى كلى جمهورى خواهى باقى مانده است!
جمع بندى:
سازمان يابى جمهورى خواهان لائيك ـ دمكرات تحت عنوان اتحاد جمهورى خواهان و گذر از فرقه گرايى و اختلافات شخصى و گروهى؛ بى شك بلوغ سياسى آنان و يك تحول اساسى محسوب مى گردد.
رهبران و يا مؤسسين اصلى اتحاد جمهورى خواهان در واقع رهبران و كادرهاى كمونيستى بودند كه با فروپاشى شوروى، بتدريج به سمت سوسيال دمكراسى، جامعه مدنى و مبارزه مسالمت آميز روى آورده و مدافع اصلاح طلبان دينى در حكومت شدند. آنان عموما در برخورد با گذشته انقلابى خود، همچنان بر آن نظرگاه انقلابى خود ايستاده اند و اين ظاهرا تناقص و دوگانگى بزرگى بنظر مى رسد!
بيانيه ا.ج. ا. سال گذشته در شرايطى انتشار يافت كه وضعيت داخلى، شرايط منطقه و بحران عراق همگى اين تصور را ايجاد كرد كه رژيم در حال سرنگونى قرار گرفته است! اپوزيسيون به علت پراكندگى نتواست از اوضاع سود جويد!
اما همايش برلين زمانى برگزار شد كه شرايط بين المللى، منطقه و داخلى دگرگون شد. جناح اقتدارگرا با در پيش گرفتن” الگوى چيني“ و با استراتژى ” سازش با خارج و سركوب سياسى در داخل“ مى رود تنها برنده 11 سپتامبر و بحران عراق گردد! اگر اتفاق عجيبى رخ ندهد پيروزى محافظه كاران در مجلس هفتم راه را براى يك دست كردن ساختار قدرت فراهم مى كنند و اتحاديه اروپا و امريكا عليرغم اعتراض بنظر مى رسد، موقتا هم كه شده آنان را برسميت بشناسند!
سند راهبرد سياسي بر اساس دكترين جمهورى خواهى با عبارات كلى و مبهم كه قصد تغيير ساختار سياسى از طريق بازنگرى در قانون اساسى جمهورى اسلامى دارد و صراحتا با تغيير نظام مخالف است.
سياست خارجى آنان بر اساس يك نيروى لائيك ـ دمكرات تنظيم نشده است و در واقع ادامه سياست خارجى جمهورى اسلامى است!
دكترين جمهورى خواهى ا.ج.ا. به شكل نظام، بهايى بيشتر از محتواى آن قائل است؛ آنان در حالى كه اتحاد عمل (بدون قيد و شرط) با نيروهاى غيرسكولار اما ”دمكرات“ در نظام جمهورى اسلامى را مى پذيرند! اما با طرفداران نظام هاى ديگر (سلطنتى و كمونيستى) گفتگو با قيد و شرط؛ را طرح مى كنند! از اين رو چتر جمهورى خواهى به صورت پوششى ايدولوژيك در آمده است و اين مى تواند نقش مخرب و تفرقه آميزى در صفوف ـ نيروهاى سكولارـ دمكرات كه قصد مبارزه با كليت نظام استبداد دينى دارند ـ بازى كند!
شايان ذكر است؛ درعصرى كه حزب اللهى و كمونيست ديروز مى توانند ليبرال و يا دمكرات شوند و در دورانى زندگى مى كنيم كه از تركيب ژن و كامپيوتر گياه، حيوان و انسان جديدى خلق مى كنند. آن وقت به من بگوئيد چرا نمى شود براى نجات ميليون ها ايرانى كه در بيكارى، ورشكستگى، فقر و منجلاب اين حكومت دست و پا مى زنند؛ نمى شود براى نجات كشور و به زير كشيدن استبداد دينى با هواداران مشروطه پادشاهى وارد اتحاد عمل شد!
ا.ج.ا. دكترين خود را ”محصول تحول ذهنى، و رفتارى نخبگان سياسى ايران در دو دهه گذشته مى دانند“ ولى از پذيرش الفباى سياست سر باز مى زنند و به ائتلاف وسيع براى دمكراسى باور ندارد و همچنان به سياست حمايتى خود از اصلاح طلبان دينى ادامه مى دهند و دمكرات ـ لائيك بودن را تنها در انحصار جمهورى خواهان مى دانند و اين انحصارطلبى پايه جرم سياسى و سنگ بناى استبداد فردا است!
ا.ج.ا. عليرغم اينكه ظاهرا از فرقه گرايى عبور كرده و شكل و شمايل يك حزب مدرن را بخود گرفته اند اما همچنان وارث اشتباهات 3 نسل مى باشند. من در اين نوشته سعى كرده ام تفكر انحرافى در همايش برلين را به نقد بكشم؛ از نظر من:
آن تفكرى كه در شورش ارتجاعى 15 خرداد در مقابله با اصلاحات شاه به بهانه اين كه از بالاست؛ در كنار خمينى ايستاد و آن را قيام خواند و سپس در بهمن 57 به دنبال انقلابى كه از سوى عقب مانده ترين لايه هاى اجتماعى رهبرى مى شد، افتاد و آن را” شكوهمند“ و” خلقى“ ناميد و در ادامه آن، خط امام (ضدامپرياليستى ـ خلقى) را ساخت. در 2 خرداد 76 به دنبال خاتمى و اصلاح طلبان دينى افتاد و از دكترين دمكراسى ”دينى“ حمايت كرد. اين تفكر انحرافى (كه در اپوزيسيون بنام ”راست“ ناميده مى شود) در همايش برلين؛ از دكترين جمهورى خواهى چترى ايدئولوژيك ساخت و بر بستر همان دمكراسى ” دينى“ و ” تغيير قانون اساسى“ در پوشش كلمات دهن پركن، كلى گويى، مبهم نويسى وعدم شفافيت؛ مهر و نشان خود را بر سند راهبرد سياسى زد!
(1) ـ بطور مثال امضاى دست اندركاران 2 سايت ايران امروز و اخبار روز با 2 استراتژى سياسى متفاوت؛ دليل اين موفقيت است وهمچنين زمان راى گيرى بر سر تغيير نظام و يا تغيير قانون اساسى مشخص شد كه حدود 95 نفر در مقابل 130 نفر به ” تغيير نظام“ راى داده بودند.
(2) ـ نگاه كنيد به مباحث پال تاكى و نشريات فارسى زبان كه وقت بزرگى از مبارزان را به بحث هاى تمام نشدنى جمهورى يا سلطنت اختصاص داده است.
(3) ـ دو سازمان اوليه، ا.ج.ا را حزب مى داند، فدائيان اكثريت آن را جبهه تصور مى كنند و افراد منفرد آن را ”جنبش“ مى پندارند.
(4) ـ در جريان همايش برلين اكثريت اعضا تمايل به تحريم انتخابات داشته است كه توسط دست اندركاران اصلى بيانيه اتحاد جمهورى خواهان منحرف شده بود، و استراتژى سند راهبردى خود نشاندهنده اين موضوع است.
(5) ـ كليه آمار و ارقام از سايت اكونوميست ـ محمد حسين اديب استاد دانشگاه ايران، اخذ شده است.
(6) ـ به نقل از گفتار پال تاكى سعيد شروينى.
x; fon}�Pml`A(=, Helvetica, sans-serif; line-height: 26px; font-size: 13px; color: rgb(51, 51, 51); text-align: justify; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: normal; letter-spacing: normal; orphans: 2; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: 2; word-spacing: 0px; -webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: rgb(255, 255, 255); ">(1) ـ بطور مثال امضاى دست اندركاران 2 سايت ايران امروز و اخبار روز با 2 استراتژى سياسى متفاوت؛ دليل اين موفقيت است وهمچنين زمان راى گيرى بر سر تغيير نظام و يا تغيير قانون اساسى مشخص شد كه حدود 95 نفر در مقابل 130 نفر به ” تغيير نظام“ راى داده بودند.
(2) ـ نگاه كنيد به مباحث پال تاكى و نشريات فارسى زبان كه وقت بزرگى از مبارزان را به بحث هاى تمام نشدنى جمهورى يا سلطنت اختصاص داده است.
(3) ـ دو سازمان اوليه، ا.ج.ا را حزب مى داند، فدائيان اكثريت آن را جبهه تصور مى كنند و افراد منفرد آن را ”جنبش“ مى پندارند.
(4) ـ در جريان همايش برلين اكثريت اعضا تمايل به تحريم انتخابات داشته است كه توسط دست اندركاران اصلى بيانيه اتحاد جمهورى خواهان منحرف شده بود، و استراتژى سند راهبردى خود نشاندهنده اين موضوع است.
(5) ـ كليه آمار و ارقام از سايت اكونوميست ـ محمد حسين اديب استاد دانشگاه ايران، اخذ شده است.
(6) ـ به نقل از گفتار پال تاكى سعيد شروينى.
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)

نهضت ملی شدن صنعت نفت
بدون تردید در مورد جنبش ملی شدن صنعت و منابع نفت ایران و رهبری این جنبش، دکتر محمد مصدق بیش از سایر جنبش های ایران نوشته شده است. بسیاری از موضع راست یا چپ به او تاخته اند،بسیاری او را ستوده اند و او را قهرمان ملی نامیده اند. هر کسی در چهارچوب نظرگاه ایدئولوژیکی خاص خود این رویداد را می کاود و به تحلیل آن می پردازد. گرایشات مذهبی تا زمانی که با مصدق در پیوند و اتحاد بودند، او را تایید و پس از آن او را تکفیر میکنند. از نظرگاه حزب توده ایران، مصدق در رسیدن به هدف های مطرح شده به اندازه کافی رادیکال نبود. سلطنت طلبان او را متهم میکنند که در فکر کودتا و تغییر سلطنت بوده است، و او را انسان فرصت طلبی ارزیابی میکنند. هواداران جبهه ملی، بزرگش می بینند و تا حد تقدس او را می ستایند. ملی شدن نفت بدست او و یارانش برای مدتی محدود محقق شد. هر چند در این مدت نفتی فروخته نشد، روایت مبارزه مردم ایران به رهبری دکتر مصدق برای کسب حقوق ملی و استقلال ایران در یک مقاله کوتاه نمی گنجد، حتی باز گویی خلاصه تمام وقایع، حجمی بیش از یک کتاب قطور را شامل میشود. من تلاش دارم، با این شرح مختصر نگاهی دیگری به این جنبش داشته باشم.
دارسی و نفت مسجد سليمان
ویلیام ناکس دارسی در سال 1901 (1280-1279 شمسی)امتیاز اکتشاف، استخراج، پالایش و فروش نفت ایران را از مظفرالدین شاه گرفت. گروه تحقیقاتی دارسی 6 سال در ایران جستجو کرد و درست زمانی که یاس و ناامیدی جویندگان را فرا گرفته بود، در مسجدسلیمان، مکانی که اکنون در مرکز شهر واقع است،به نفت رسیدند. در تاریخ ۲۶ مه ۱۹۰۸ و در عمق ۳۶۰ متری از زمین میدان نفتون، در مسجدسلیمان، مته حفاری، آخرین لایه را شکافت و نفت، با فشار بسیار زیاد، از زمین فوران کرد... چاه شماره یک، در مسجد سلیمان، همچنان پا برجاست. گر چه نفتی از آن استخراج نمیشود. اهمیت نفت در ابتدا برای طرف ایرانی ناشناخته بود. مایع سیاه و چربی که بوی بدی میداد. کسی چه میدانست که ایران به جایی خواهد رسید که %80 بودجه کشور را از راه فروش نفت و گاز تامین کند. مصدق در مجلس شانزدهم یک نطقی دارد که گویا وضعیت امروز ما را بیان میکند. او میگوید"کشوری که امروز عایدیش از صادرات غلات و گوشت تامین میشود، به مسیری میرود که گندم و گوشتش را از خارج باید وارد نماید."این سخنان در بیش از 60 سال پیش نتیجه درایت او در درک روندی بود که کشور در آن سیر میکرد. در ادامه بحث، ابتدا سیر قرارداد های نفتی را بازبینی میکنیم و در ادامه به تحولات سیاسی پیرامون آن می پردازیم.
در مورد این امتیاز دو نکته را از ابتدا باید روشن کرد، اول اینکه این امتیاز به شخص ویلیام دارسی داده شده و نه به دولت انگلیس، و دوم اینکه مدت آن 60 سال بوده که طبق فصل 15 قرارداد پس از پایان مدت امتیاز، کلیه زمین ها و دارایی های شرکت به ایران تعلق میگرفت. یعنی اگر رضاشاه به این قرارداد کاری نداشت،در سال 1961(1340-1339 شمسی) این امتیاز عملا بپایان رسیده و ایران مالک نفت و مناطق نفتی و کلیه ابزار تولید و پالایش نفت میشد. پای انگلیس بعنوان یک کشور، بعد از سال 1913 (1292-1291 شمسی)که صادرات نفت شروع شد، به ماجرا باز شد. دولت انگلیس با درک اهمیت نفت ایران برای امپراتوری در سال 1914(1293-1292 شمسی) با خرید %56 درصد از سهام شرکت دارسیٍ، سهامدار اصلی شرکت شد. چرچیل تاکید دارد، بدون نفت ایران، پیروزی انگلیس در جنگ اول جهانی امکان پذیر نبود(نقل به مضمون).امتیاز دارسی در زمان رضا شاه با اندکی تغییر با یک قراداد الحاقی تمدید شد. فقط چند دهه بعد، پس از علنی شدن اسناد وزارت خارجه آمریکا مشخص شد رضاشاه مبالغ بسیار زیادی از بابت این قرارداد الحاقی دریافت نموده است. منظور شرکت انگلیسی نفت این بود که امتیاز دارسی را در عمل بوسیله قرارداد الحاقی "گس – گلشائیان"برای مدت 60 سال دیگر در اختیار نگه دارد. طبق قرارداد جدید، شرکت نفت از ارائه اجباری بیلان سالانه به وزارت دارائی ایران معاف گردید و سهام شرکت و مالکیت کلیه ابزار تولید آن پس از پایان قرارداد نه به ایران بلکه به انگلیس تعلق میگرفت. واردات شرکت هر چه باشد، معاف از مالیات و گمرکات ایران بود و صادرات نفت هم شامل مقررات گمرکی ایران نمی شد. در ازای هر تن نفت صادراتی 6 شلینگ هم سهم ایران میشد، که نسبت به قرارداد قبلی 2 شلینگ بیشتر شده بود. این قرارداد بایست در مجلس مورد تصویب قرار میگرفت تا اجرایی شود. در سال 1328 شرکت نفتی ایران و انگلیس با دولت ساعد وارد مذاکره شد. مجلس از تصویب این قرارداد خودداری نمود. ساعد استعفا داد. حسن علی منصور، نخست وزیر بعدی هم در تصویب آن ناکام ماند. تا اینکه سپهبد رزم آرا نخست وزیر شد. مجلس بررسی قرارداد را به کمسیون نفت، تحت ریاست دکتر محمد مصدق واگذار نمود. کمیسیون اعلام نمود قرارداد دارسی و قرارداد الحاقی را به رسمیت نمیشناسد. بحث تندی که بین مصدق و رزم آرا در مجلس در گرفت زمینه را برای ملی کردن صنعت نفت و قیام مردم آماده نمود. طرح ملی شدن صنعت نفت چند روز پس از ترور سپهبد حاجی علی رزم آرا در اسفند 1329 به تصویب رسید. آنچه اتفاق افتاد گواه اینست که ترور رزم آرا بر رادیکال شدن جو موجود آنزمان افزود. در چنین جوی حتی محافظه کاران مجلس هم به ملی شدن صنعت نفت رای مثبت دادند. جو سیاسی حاکم بر ایران چنان ضد انگلیسی و ضد استعماری شده بود که هیچ کس نمی خواست بعنوان دوست انگلیس شناخته شود. آمریکا هم در ابتدا، به امید یافتن سهمی از نفت ایران به پروژه ملی شدن صنعت نفت یا خارج شدنش از انحصارانگلیس، نگاهی مثبت داشت، بشرطی که این نفت از کنترل آنها خارج نشود.
پایان جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد
چند سال از جنگ جهانی دوم می گذشت، اما جهان پس از جنگ چگونه میبایست باشد. مدتی پیش از پایان جنگ، در کنفرانس یالتا، روزولت رئیس جمهور آمریکا در مورد سیستم سیاسی آینده در فلیپین که ارتش آمریکا مشغول آزاد سازی آن بود، به سؤال استالین پاسخی داد که آینده جهان را شکل می داد. روزولت تمایلی به انتخابات برای تعیین شکل و محتوای سیستم حکومتی فلیپین نشان نداده و گفت"هر کس هر جا را فتح کند، پرچمش را در آنجا به اهتزاز در خواهد آورد." شوروی هم در همه اروپای شرقی چنین کرد، البته نمی توان انکار کرد که ارتش شوروی و سیستم سوسیالیستی آن کشور در ابتدا بدلیل آزاد کردن کشورهای اروپای شرقی از اشغال آلمان ها در میان مردم مورد احترام و پر طرفدار بودند. اما تاثیر یالتا در انتخاب راه سوسیالیستی برای این کشورها غیر قابل انکار است. سوسیالیست شدنهمه کشورهای اروپای شرقی بدون توافقات کنفرانس یالتا و حضور ارتش شوروی در آن مناطق غیر قابل تصور است. شکی نیست که، مارشال تیتو در یوگسلاوی رای می آورد، ولی باور ندارم که این اتفاق در آلمان شرقی هم بدون دخالت شوروی ممکن میشد. از همان ابتدا، ماجرا های برلین به رویارویی متفقین منجر شد. و در پی آن رفته رفته جنگ دیگری آغاز شد، جنگی که به جنگ سرد معروف شده است. البته درجه سرمای آن اغلب دچار نوسان می شد و همیشه به یک اندازه "سرد "نبود. بدنبال استقلال هند(1947 میلادی،1326-1325 شمسی) که حکومت جدید آن گرایش چپ داشت، پیروزی حزب کمونیست چین بر جبهه ملی (کومینگ تانگ 1949 میلادی،1328-1327 شمسی)، اعلام جمهوری دموکراتیک در شمال شبه جزیره کره و شمال ویتنام، تاسیس جمهوری های دموکراتیک در سرتاسر اروپای شرقی و شرق آلمان، اوضاع به ضرر جهان سرمایه داری و به نفع سوسیالیسم در حال تغییر بود. در فلیپین آمریکایی ها به سختی موفق به سرکوب پارتیزانهای کمونیست شدند. در ترکیه و یونان نیز درگیری مسلحانه بین حکومت های استبدادی و چریک های کمونیست در جریان بود. حتی در اروپای غربی هم پس از پایان جنگ، گرایش سوسیالیستی در مردم کشورهای جنگ زده بخصوص در ایتالیا و فرانسه به شکل فراگیری به چشم میخورد. این موارد در سایر کشورهای اروپای غربی هم قابل ذکر است. آمریکایی ها برای نجات "دنیای آزاد" دست بکار شدند. ابتدا دکترین ترومن و پس از اثبات ناکارآمدی آن، طرح مارشال را برای بازسازی اروپا آغاز کردند. ارسال کمک های بلا عوض، وام های دراز مدت، صدور سرمایه و تکنولوژی و در موارد بیشماری دخالت مستقیم با پول و نفوذ و خرید گسترده رای ( مثلا انتخابات ایتالیا) و سرکوب قهرآمیز جریانات چپ (ترکیه و یونان) از ویژگی های استراتژی آنان بود. در آغاز دهه 50 آمریکا به بهانه مبارزه با خطر سرخ از تمام حکومت های فاسد و استبدادی جهان حمایت میکرد. حتی در کره وارد جنگی شد که 2 میلیون قربانی بر جای گذاشت. 33000 سرباز آمریکایی در این جنگ کشته شدند. این مسئله حتی به خود آمریکا هم کشیده شد. سناتور مک کارتی با ایجاد فضای ضد کمونیستی در آمریکا، بسیاری از هنرمندان و روشنفکران را به دادگاه کشید. بسیاری از آنها به زندان محکوم یا به تبعید رفتند. چارلز چاپلین به جای حضور در کمیسیون تحقیق،به تبعید خود خواسته رفت و هرگز برای زندگی به آمریکا باز نگشت. آمریکا برای مبارزه با جنبش های آزادیبخش که اغلب رنگ و بوی سوسیالیستی داشتند، نیازمند پشت جبهه ای قابل اعتماد و بدور از انتقاد بود. شکل گیری اردوگاه کشور های سوسیالیستی و کمک آنها به این جنبش ها، باعث ایجاد ارزیابی جدیدی در تضاد های جهانی و تاثیرش بر استراتژی و تاکتیک احزاب کمونیستی جهان شد. مقابله دو اردوگاه و شکوفایی انقلاب های رهایی بخش، مولفه اصلی دهه های بعد از جنگ دوم جهانی شدند.
"جنگ سرد"اما با حرارت زیاد در سراسر جهان دنبال می شد. انگلیس بدلیل مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ در بسیاری از جبهه ها مجبور به عقب نشینی شده بود. بزرگترین استعمار گر جهان کم کم ناگزیر بود در سیستم استعماری خود عقب نشینی نماید. هند پس از مبارزه مردم، تحت رهبری گاندی و جواهر لعل نهرو، استقلال خود را باز یافته بود. این تلاش در سایر مستعمرات کشورهای اروپایی در آفریقا و آسیا در جریان بود. در فلسطین، یهودیان در سال 1948 (1327-1326 شمسی)کشور جدیدی را اعلام کرده بودند، همه حکام عرب و مسلمانان سایر کشورها در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، با آن که بیشترشان تحت نفوض انگلستان و فرانسه بودند با اسرائیل از در مخالفت در آمدند. اسرائیل با پشتبانی مستقیم آمریکا و اروپا به حیات خود ادامه میداد. دشمنی با اسرائیل تاثیر زیادی در رشد افکار ملی و ضد امپریالیستی در منطقه داشت. خطر جنگ خاورمیانه را تهدید می کرد. در چنین شرایطی که خطر رویارویی مستقیم آمریکا و شوروی دنیا را بسوی خطر جنگ سوم جهانی پیش میبرد، کنترلمنابع انرژی ، برای جهان سرمایه داری امری حیاتی محسوب میشد. در آن دوران شرکت نفت ایران و انگلیس دومین صادر کننده نفت جهان، بزرگترین تامین کننده منابع نفت انگلستان و نیروی دریایی اش، آن هم با تخفیف ویژه و سرچشمه سود سرشارِی برای اقتصاد جنگ زده بریتانیا محسوب می شد. اگر چه آمریکا به منابع نفتی ایران وابسته نبود، ولی نمی توانست خارج شدن نفت ایران از کنترلجهان سرمایه داری را بپزیرد. اولا به این دلیل که نفت ایران میتوانست بر قیمت جهانی بازار نفت تاثیر گذارده و توسعه اقتصادی بریتانیا و جهان سرمایه داری را متاثر نماید. دوما چنین جنبشی می توانست به سایر کشورها هم سرایت کرده و برای همه جهان سرمایه داری مشکل ساز شود. پس مشکل ملی شدن صنعت نفت ایران به مسئله کنترل بر منابع انرژی جهان و به معضل جهان سرمایه داری در جنگ سرد تبدیل شد. بدون شناخت این قطعه از پازل، که کامل کننده تصویری واقعی در دشمنی انگلیس و امریکا با نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است، تحلیل روند حوادث دوران نخست وزیری دکترمصدق غیر ممکن است. دیگر فقط مسئله، دعوا بر سر حدود سهم ایران یا سهم انگلیس از درآمد نفت نیست. هر گونه توافقی، بدون حق کنترلنفت ایران برای امپریالیسم جهانی غیرقابل قبول بود. در مقابل برای دکتر مصدق، و همراهانش، ملی شدن صنعت نفت به معنی کنترل دولت و ملت ایران، بر ثروت ملی اش و به معنای استقلال ایران بود. پس هیج راهی بجز سرنگونی دکتر مصدق و جایگزینی آن با یک دولت "دوست" که کنترل نفت ایران را از دست سرمایه داری جهانی خارج نکند وجود نداشت، فقط چگونگی این سرنگونی مورد بحث بود. هر چه بود نفت ایران برای ثبات جهان سرمایه داری و در کشاکش اردوگاه امپریالیستی در مقابل اردوگاه سوسیالیستی باید در کنترل کامل سیستم سرمایه داری جهانی باقی می ماند. به این ترتیب، یک بار دیگر ایران در کشاکش تندبادهای جهانی گرفتار آمد که خود در ایجادش نقش چندانی نداشت.
از نخست وزیری تا کودتا
دکتر محمد مصدق، در یک خانواده اشرافی، در تهران بدنیا آمد. پدرش از خاندان مستوفیان آشتیانی(ایل بختیاری) و مادرش نوه عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه بود. از کودکی به خدمت دربار در آمد. در اولین انتخابات مجلس از میان اشراف اصفهان کاندید و انتخاب شد، ولی بدلیل پائین بودن سنش(زیر 30 سال) به مجلس راه نیافت. مدتی بعد به فرانسه رفت، حقوق خواند و از دانشگاهی در سوئیس دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران در مشاغل مختلف دولتی فعالیت نمود. از جمله به عنوان والی آذربایجان و فارس، وزیر مالیه و وزیر خارجه در خدمت کابینه بود. در زمان تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، نماینده مجلس و جزء اندک مخالفان این جابجایی بود. سال آخر دوره رضاشاه را در حبس خانگی بسر برد. در مجلس چهاردهم، مبتکر طرح عدم واگذاری امتیاز به دول خارجی در زمان اشغال نظامی ایران بود. با دخالت دربار و قوام به مجلس پانزدهم راه نیافت. در مجلس شانزدهم، مسئول کمسیون نفت، و مسبب ملی شدن صنعت نفت ایران در اسفند 1329 شد، و از اردیبهشت 1330 تاکودتای 28 مرداد 1332 نخست وزیر ایران بود. با اینکه وزیر خارجه آمریکا، در سال 2000 (1379-1378 شمسی)به دلیل شرکت سازمان سیا در کودتا و سرنگونی دولت دکتر مصدق عذرخواهی نمود، هنوز هستند کسانی که کودتای 28 مرداد را قیام ملی علیه کمونیستها و رهبرانشان می دانند. از طرفی بسیاری از مذهبی ها هم مصدق را به دلیل عدم تمکینش از آیت الله کاشانی تکفیر میکنند. جبهه ملی، نهضت آزادی او را می ستایند. و چپها بدلیل عدم مقاومت جدی و بسیج مردمی در مقطع کودتا او را نکوهش می کنند.
مصدق در یک برنامه ایی هماهنگ توسط نیروهای آمریکا، انگلیس، عمال ایرانی شان، نظامیان وفادار به سلطنت، و با همکاری برخی از روحانیان از جمله آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و آیت الله بروجردی سرنگون شد. از گروه همکاران اولیه او در زمان کودتا چندتایی بیشتر با او باقی نمانده بودند. خلیل ملکی بارها به او تذکر داد "آقا این راهی که شما میروید به جهنم ختم خواهد شد و ما تا آنجا هم شما را دنبال خواهیم کرد". عدم تمایل به حزبیت و تشکل از ویژگی هایش بود. چه بسا با یک تشکیلات حزبی میتوانست با کودتا مقابله کند. مصدق در پافشاری روی اعتقاداتش با انگلیس در افتاد. حمایت دربار را که نداشت، دشمنی آنان را نیز به جان خرید. به حزب توده با داشتن توان بسیج توده ها و پتانسیل مقاومت متشکل و سازماندهی شده نزدیک نشد، و نهایتا با رد هژمونی طلبی ملایان (بخصوص آیت الله کاشانی) روابطش با آنان نیز تیره گشت، چندانکه در 28 مرداد نه تنها به یاریش نشتافتند، که از کودتاگران پشتیبانی و تشکر هم نمودند. تکیه او، اما همواره بر ملت ایران بود. ملتی که در حساسترین لحظه ها کمکی به او نکرد و نمیتوانست بکند، زیرا زمانی که دکتر میتوانست و میبایست کوششی به متشکل کردن طرفدارانش در میان ملت بکند، از آن دریغ نمود. در مدت، زمامداریش، در عین داشتن قدرت و حکومت، حتی یک نفر از مخالفینش، اعدام نشدند. در خاطراتش مینویسد، او اصلاح گری بود که میخواست شاه سلطنت کند و نه حکومت. میخواست کشور بوسیله مردم و نمایندگان واقعیشان اداره شده و صاحب ثروتهای خدادادیش باشد. بنابراین اولین دولتش این هر دو وظیفه را در دستور کار قرار داد. ابتدا خلعیت از شرکت نفت ایران و انگلیس و در پی آن اصلاح قانون انتخابات. در انتخابات مجلس پانزدهم، با دخالت قوام و ارتش در انتخابات رای نیاورد. این تقریبا یک عادت شده بود که دولت طیفی از طرفداران حکومتی را به مجلس بیاورد و هر لایحه ای را که میخواست به تصویب برساند. مثلا شاه با تغییر قانون اساسی، اجازه انحلال مجلسیان را کسب کرده، حق انتخاب وزیر جنگ را بدون نظرخواهی از نخست وزیر بخود اختصاص داده بود، و این روند از نظر دکتر مصدق غیر قانونی بود. مصدق پرنسیب های مشروطه طلبان اولیه را داشت. انقلابی و ساختار شکن نبود، معتقد به قانون بود و متکی به دموکراسی .
انگلیسی ها و دوستان ایرانی شان برای رفع "مشکل"مصدق، چند سناریو را در نظر گرفته بودند. اول اقدام قانونی، از طریق مجلس، دوم اعلام شکایت حقوقی در مراجع بین المللی ، (شورای امنیت و دادگاه لاهه) . سوم، کودتا یا ترور و اگر ترور یا کودتا موفق نشد، با ایجاد بی ثباتی و تضعیف کردن و نهایتا به پیشواز جنگ بروند و با اشغال جنوب ایران کار را فیصله دهند. برای اینکه دیر نشود و آنها همه این "آپشن ها"را روی میز داشته باشند به تدارک همزمان تمام سناریو ها پرداختند. از آنجایی که بیشتر کابینه های ایران چند ماه بیشتر دوام نمیآوردند، اولین گزینه، کناره گیری یا برکناری او از طرق قانونی بود. با سران ایلات بختیاری و قشقایی تماس گرفته شد، ظاهرا آنها قابلیت تجهیز ده هزار نیروی نامنظم را داشتند تا در صورت لزوم دست به شورش بزنند، سپس شبکه نیروهای آمریکایی و انگلیسی با برخی از فرماندهان ارتش تماس گرفته و آنها را در جریان عملیات علیه کمونیستها و دکتر مصدق قرار دادند. طرح هایی هم برای ترور در نظر گرفتند که در 25 اسفند 1330 علیه دکتر فاطمی و در 9 اسفند 1331 علیه دکتر مصدق به اجرا در آمد، اما موفق نبودند. در صورت شکست تمام این کوشش ها، می بایست راسن وارد ماجرا شوند. لذا انگلیس، بجز ناوگانش در خلیج فارس اقدام به ارسال چندین رزم ناو دیگر نمود. محاصره دریایی ایران آغاز شد. رقتی تلاش آنها در مجلس نتیجه نداد، به شورای امنیت شکایت کردند. مصدق به نیویورک رفت و آنجا برای آنها روشن کرد که طرح دعوا در شورای امنیت، قانونی نیست، زیرا دعوا از نظر حقوقی بین دو دولت نبوده، بلکه بین ایران و یک شرکت ایرانی-انگلیسی است. انگلیس آنگاه به دادگاه لاهه متوسل شد. در آنجا هم دادگاه را باخت. در داخل، انتخابات مجلس هفدهم در حوزه هایی که گمان تقلب و دخالت ارتش در آن میرفت باطل اعلام شد. از شهر های اصفهان، فارس ،مشهد، خوزستان، کردستان و لرستان و چند حوزه دیگر نماینده ای در مجلس حضور نداشت. مجلس با 80 نماینده کار خود را آغاز کرد. مصدق رای اعتماد گرفت. با حذف سرلشکر زاهدی از وزارت کشور و آیت الله کاشانی از ریاست مجلس، او بخشی از نیرو هایش را از دست داد. آنها به مخالفینش پیوستند.
البته دکتر به همکاری آمریکا در طراحی توطئه علیه خودش اعتقاد نداشت، در خاطراتش هم اثری از چنین نگرشی دیده نمیشود، و این اشتباه در محاسبه دامنه فعالیت دشمنان، به ضررش تمام شد. اگر چه سفارت انگلیس بعنوان مرکز توطئه تعطیل و رابطه دیپلماتیک با انگلیس بعد از قیام 30 تیر قطع شد، ولی از آن پس ستاد عملیات سرنگونی دکتر در سفارت آمریکا تشکیل جلسه می داد. مصدق خطر نظامیان وابسته را درک میکرد، لذا 133 نفر از بزرگان نظامی غیر قابل اعتماد را اجبارا باز نشسته کرد. ماجرای معروف به قیام 30 تیر در راستای پای بندی او به ارکان مشروطه، مبنی بر اینکه، "شاه باید سلطنت کند نه حکومت"شکل گرفت. دکتر تصمیم گرفت حق دولت برای انتخاب وزرا را تثبیت نماید، و از شاه تقاضا نمود وزیر جنگ را دولت انتخاب کند. با مخالفت شاه، مصدق استعفاء داد و قوام با تهدید به سرکوب، برای چند روز نخست وزیر شد. مردم به خیابانها آمدند(قیام 30 تیر ). حزب توده به سازماندهی بزرگترین تظاهرات تهران تا آنزمان در حمایت از مصدق و علیه قوام اقدام نمود. آیت الله کاشانی که تا این زمان هنوز از مصدق حمایت میکرد از مردم خواست با تظاهرات، از مصدق پشتیبانی کنند. مصدق مجددا نخست وزیر شد و پست وزارت جنگ زیر نظر خودش قرار گرفت و نیز نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی تغییر داد.
پس از 30 تیر ، موضع حزب توده در مورد مصدق تغییر نمود. ابتدا تصور می کردند دکتر مصدق، آمریکا را در مقابل انگلیس نمایندگی میکند، و فقط میخواهد دست آمریکا را در نفت ایران باز نماید یا بعبارتی نفت ایران را از انحصار انگلیس خارج کرده و به آمریکا هم سهم دهد. اما پس از قیام 30 تیر، سیاست حمایت از دکتر مصدق را برگزیدند. به موازات حمایت حزب توده از مصدق اختلاف در خود جبهه ملی اوج می گرفت. آیت الله کاشانی، خود را سهیم در پیروزی دکتر میدانست تا حدی که، سهم خود را بیشتر از خود مصدق در جنبش ارزیابی می کرد، مدام در تمام کارهای دولت دخالت داشت، تا آنجا که خود و پسرانش بیش از 1000 سفارش برای این و آن به وزارتخانه ها و ادارات فرستاده بودند. مصدق مخالف چنین مداخله هایی بود. کم کم بین او و کاشانی اختلاف افتاد. در استمرار مسیر مقابله با توطئه های دیگر انگلیس مصدق تصمیم به انحلال مجلس گرفت. دکتر اعتقاد پیدا کرده بود که دربار و انگلیس تا آن لحظه، رای 30 نماینده از مجموع 80 نماینده حاضر را خریده بودند و اکثریت جبهه ملی در مجلس بسیار شکننده است. بسیاری از دوستان دکتر باانحلال مجلس به مخالفت برخاستند. وحدت در جبهه ملی دیگر عملن وجود نداشت. همین ماجرا و بعدا رفراندم که در قانون اساسی ایران پیش بینی نشده بود، زمینه را برای ضربه نهایی به دکتر محمد مصدق آماده نمود. توطئه کنندگان برای ضعیف جلوه دادن دولت، هر روزه گروهی از اوباش و چاقوکشان تهران را به آشوب و بلوا وامیداشتند. در راس این بینظمی ها شعبان بی مخ و طیب با هدایت ملایانی نظیر آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی که حالا به مخالفین مصدق تبدیل شده بودند، قرار داشتند. در این میان فدائیان اسلام، کاملن، بر ضد مصدق و در خدمت سلطنت، و امپریالیسم، فعال شده بودند. ترور دکتر فاطمی یکی از اقدامات آنها بود. برای بی ثبات و بی توان نشان دادن دولت آنها سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی تهران را دزدیدند، شکنجه کردند و کشتند. میخواستند ثابت کنند دولت قادر به حفظ امنیت، حتی برای رئیس پلیس خودش هم نیست. آیت الله کاشانی از متهمان این ترور، زاهدی و بقایی حمایت میکرد. امروزه با انتشار برخی از اسناد مشخص شده چه کسانی پول دریافت میکردند، چه مقدار و توسط چه کسانی پرداخت میشده است. برادران رشیدیان در بازار تهران از جمله عواملی بودند که ملاها و اوباش و گروهی از خبرنگاران و روزنامه ها را تغذیه میکردند. آنها ماهانه 10000 پوند بین سیاسیون و روزنامه نگاران و ملایان تقسیم میکردند. گروه نظامیان کودتا چی توسط سرهنگ ستاد، اخوی و ویلبر آمریکایی سازماندهی میشدند. انگلیسی ها، افراد زیادی در بین نظامیان ایران داشتند، مانند تیمسار تیمور بختیار، تیمسار ارفع، سرهنگ فرزانگان... و
با اینکه بخشی از بزرگ ارتش داران(133 نفر) اجبارا بازنشست شده بودند، باز امریکایی ها می توانستند نیروهای نظامی کودتا را بدون پرداخت یک دلار سازماندهی کنند. چهره بیرونی کودتا تیمسار سرلشکر بازنشسته فضل الله زاهدی بود. رابطه با دربار از طریق ارنست پرون دوست دوران کودکی شاه، شاهپور رپورتر( مامور ام آی 6 که بعد از کودتا لقب "سر"گرفت پسر اردشیر ریپورتر )، سرهنگ روزولت مامور سیا، و سفیر آمریکا آقای هندرسون برقرار می شد. قرار شد کودتا در 25 مرداد 1332 اجرا شود. حزب توده از طریق یکی از اعضای سازمان افسران( سرهنگ ستاد سیامک) از ماجرا با خبر شد. آنها مصدق را در جریان گذاشتند و تشکیل جلسه اضطراری دادند. به جز حزب، جواهر لعل نهرو، نیز در چند تلگراف، برنامه انگلیس مبنی بر کودتا را به دکتر مصدق اطلاعداده بود. دکتر مصدق این هشدارها، را جدی نگرفت. یکی از انتقادات به حزب، بی عملگیشان در مقابله با کودتا بود. آنها با اینکه از کودتا با خبر بودند، حتی با تحرکشان کودتا را در 25 مرداد به شکست کشاندند، روز 28 مرداد، منتظر عکس العمل دکتر مصدق ماندند و خود مستقلا اقدام به بسیج نیرو ها، مسلح نمودن آنها و سایر اقدامات ضروری و پیشگیرانه نکردند. حزب که پس از قیام 30 تیر به ملی بودن حرکت دکتر مصدق پی برده بود، پس از آن، به دنباله روی افراطی از وی پرداخت. حزب فاقد برنامه مشخص و استراتژی و تاکتیک مدون، در ارتباط با تحولات جاری در ایران بود. ظاهرن این مسئله میتوانست، پیامد اختلافات جدی درون کمیته مرکزی، بین جناح راست و چپ از یک سو و درگیری ها، و جنگ قدرت، در درون حزب کمونیست اتحاد شوروی، پس از مرگ استالین، بین خروشچف و مولوتف از سوی دیگر باشد. همچنین همزمان با تدارک کودتا در ایران، شوروی نیز درگیر، فرونشاندن اعتراضات و اعتصابات، گسترده، در آلمان شرقی بود. این اعتراضات هفته ها ادامه داشت.
اولین تحرک کودتاچیان در شب 25 مرداد با دستگیری سرهنگ نصیری که حکم عزل دکتر مصدق را آورده و قصد بازداشت او و اعضای کابینه را داشت، با شکست روبرو شد. در ستاد کودتا، اما سرهنگ روزولت تهدید میکند، "هر کس از شکست سخنی بگوید خودم او را میکشم"فعالیتها ادامه می یابد. در ادامه طبق برنامه، اراذل و اوباش با همکاری نزدیک فواحش و روسپی ها در پوشش حمایتی ارتش و شهربانی در تهران تظاهرات میکنند. دکتر تظاهرات را ممنوع کرده از ارتش میخواهد بر این امر نظارت کند و ارتش دخالت نموده در روز 28 مرداد 1332،نیروی زمینی با حمایت واحد های زرهی تانک به خانه دکتر مصدق، ساختمان رادیو، و شهربانی و مراکز مهم دیگر حمله کرده و مقاومت نیروهای وفادار به دولت را در هم میشکند. حزب توده صبح روز 28 مرداد پیام کوتاهی از دکتر مصدق دریافت می کند مبنی بر اینکه، همه چیز تحت کنترل است. حزب، منتظر می ماند، عصر همان روز، مصدق در تماس تلفنی با دکتر کیانوری میگوید، کنترل از دستش خارج شده و حزب اجازه دارد هر کاری که صلاح میداند در مقابل کودتا انجام دهد. اما دیگر برای بسیج نیروها دیر شده بود. خطوط تلفنی قطع شده، و حکومت نظامی اعلام شده بود، راه های ارتباطی حزب با سازمان جوانان، اتحادیه های کارگری بسته شده بود. حزب میبایست همچون 25 مرداد به بسیج نیروهایش دست می زد. حزب پیشاهنگ می باید خود را برای چنین روزی آماده میکرد. سازمان افسران حزب در سراسر ایران حدود 500 عضو داشت. در کمیته مرکزی حزب جناح راست، عملا با هر گونه اقدام مستقیم حزب برای تصاحب قدرت سیاسی مخالف بود. مصدق روز 29 مرداد خود را به نیروی های کودتا تسلیم کرد. در میان اعضای دولت فقط وزیر خارجه او دکتر فاطمی پس از یک ترور ناکام دیگر، این بار به وسیله شعبان جعفری به اعدام محکوم میگردد. دکتر مصدق هم در دادگاه نظامی محاکمه، و علی رغم دفاع حقوقی قابل قبول و رد اتهاماتی همچون تلاش برای سرنگونی سلطنت و خیانت، بجرم سرپیچی از فرمان "عزل مولوکانه"به سه سال حبس انفرادی و پس از آن به تبعید دایمی در روستای کوچکش احمدآباد محکوم میشود. دکتر محمد مصدق در روستای احمدآباد درحالی که در حبس خانگی بسر می برد درسال 1345 فوت نمود. سایر اعضای دولت او بجز دکتر فاطمی وزیر خارجه، محکوم به حبس هایی تا 3 سال شدند. همزمان با جلسات محاکمه دکتر در دانشگاه تهران توسط دانشجویان توده ای و طرفداران نهضت مقاومت ملی( ائتلافی از گروه های جبهه ملی در مقابله با رژیم کودتا) تظاهراتی انجام گرفت. اوج این تظاهرات، همزمان بود با ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا، در روز 16 آذر 1332 در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که با تیراندازی گارد به کشته شدن 3 دانشجو بنامهای احمدقندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا و اشغال دانشکده منجر شد. بعدها 16 آذر به بزرگ داشت این حرکت شجاعانه از طرف کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، بعنوان روز دانشجو نامگذاری شد. بزرگداشت این روز در داخل و خارج از ایران از آن روز تا کنون به بر پایی حرکت های اعتراضی علیه اختناق و استبداد، تبدیل شده است. جنبش دانشجویی ایران در فقدان آزادی احزاب و اپوزیسیون واقعی، به منبع و محور اصلی مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی تبدیل شد. تمام حساسیت حکومت گران ایران در ارتباط با دانشگاه ها از این ویژگی منحصر بفرد جنبش دانشجویی ایران سرچشمه می گیرد. پس از کودتا، بیشترین فشار رکن دوم ارتش، شهربانی، و ژاندارمری، روی نابودی حزب توده متمرکز می شود. حزب هنوز از طریق چاپخانه مخفی خود، به انتشار نشریات خود می پرداخت. در حزب ابتدا طرح هایی مبنی بر دفاع مسلحانه یا به عبارتی قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی مطرح میشود، اما تمام این طرح ها در کشاکش اختلافات بین جناح های درون حزبی در حد تئوری باقی می ماند
در سال 1333، بخشی از رهبری حزب(دکتر بهرامی، مهندس علوی، دکتر یزدی، نادر شرمینی، امان الله قریشی از کمیته مرکزی) و سازمان افسران آن لو میرود. تعداد زیادی از افسران و رهبری حزب به اعدام و حبس های دراز مدت محکوم می شوند. خسرو روزبه در 1336 دستگیر و یک سال بعد در حالی که از جزب، ایدئولوژی و مبارزاتش در دادگاه دفاع نمود به اعدام محکوم و تیرباران شد. تشکیلات حزب در تهران و بسیاری از شهرستانها یکی پس از دیگری ضربه خورده، و نابود میشوند. باقی مانده رهبری راهی خارج از کشور می شوند. آخرین آنها کیانوری و جودت در سال 1335 ایران را ترک می کنند.
حزب بعد از پیروزی کودتا با توجه به فشار بیش از حد عوامل کودتا(ادارات سیاسی نیروهای مسلح، و همکاران مذهبی آنها) و یاری انگلیس و امریکا به کودتاچیان، قدرت بازدارندگی و مقابله با کودتا را نداشت. در سالهای بعد، بیشتر فعالیت حزب در خارج از کشور، عمدتا در کنفدراسیون دانشجویی و رادیو پیک ایران متمرکز می شود. تلاش حزب برای احیای تشکیلات در ایران بارها به دلیل نفوذ ساواک (سازمان امنیت ایران) در ارکان حزب ناکام میماند. باقی مانده حزب در ایران نیز زیر ضربات ساواک دوام نمی آورد. حزب پس از کودتا، علی رغم مقاومت دلاورانه بسیاری از کادر های دستگیر شده، قدرت مقابله و توان رزمندگی خود را بتدریج از دست داد، تا جایی که در سالهای بعد بجز نام، اثری از حزب توده در ایران باقی نمانده بود.
در ایران پس از کودتا، اصل ملی شدن نفت در ظاهر پذیرفته شد. امینی وزیر دارایی دولت کودتا که در دولت مصدق هم وزیر بود با نمایندگان شرکت به توافق رسیدند. قرار شد، کنسرسیومی از شرکت نفت انگلیس %40، شرکت های آمریکایی%40، توتال فرانسه %6 و رویال داچ شل هلند%14 برای مدت 25 سال کلیه امور نفت ایران را از اکتشاف تا فروش بعهده بگیرد. اساس این قرارداد بر پایه 50-50 استوار بود. به هر حال کنترل نفت ایران، عملن، در دست امپریالیسم جهانی باقی ماند. قرارداد کنسرسیوم تا انقلاب 57 همچنان معتبر بود. تمامی اعضاء جبهه ملی سابق این قرارداد را مخالف اصل ملی شدن صنعت نفت دانستند. پس از کودتا، روابط ویژه ایی بین ایران و آمریکا بوجود آمد. اولین چشمه این نزدیکی، پرداخت 60 میلیون دلار کمک بلاعوض به دولت کودتا بود که 15 میلیون آن قبل از ثبت بودجه هزینه شد. معروف است که این 15 میلیون بین شاه، زاهدی و سایر کودتاچیان تقسیم شده بود. آمریکا، تبدیل به بزرگترین طرف تجاری ایران و تامین کننده اصلی تجهیزات نظامی برای ارتش ایران شد. ایران در تحکیم روابط با آمریکا و انگلیس به پیمان نظامی سنتو متشکل از عراق، ترکیه، پاکستان و انگلیس پیوست. از کودتا به بعد تا زمان انقلاب،انتخابات مجلس شورا هم، تحت کنترل حکومت بود و مجلس نمایش مضحکی از به به و چه چه گویانی بود که با تایید رسمی حکومت و زیر نظر مستقیم ساواک انتساب می شدند.
--------
بخش های پیشین:
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش اول)
http://www.iranglobal.info/node/17967
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوم)
http://www.iranglobal.info/node/18180
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش سوم)
http://www.iranglobal.info/node/18404
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش چهارم)
http://www.iranglobal.info/node/18621
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)
http://www.iranglobal.info/node/18917
ادامه دارد...
آینده آذربایجان (ایران) نه در واشنگتن باکو،بل در تبریز و اورمو* تعیین میشود
سخن را کوتاه بگویم:
اخیراً کنفرانسی با موضوع "فردای آزربایجان جنوبی معاصر"از سوی جبهه آزادی ملی آزربایجان جنوبی"گاماج"در باکو برگزار گردید.
سیاست این گروه عمدتاً استقلال آذربایجان (ایران)-تشکیل آذربایجان واحد با پیوستن به آذربایجان شمالی و تشکیل حکومتی مثل حکومت کنونی باکوست.
این گروه برای عملی کردن آن، دست به دامان سناتورهای نئوکان آمریکایی - که خبر هایش قبلاً در رسانه ها منتشر شده- میشوند؛ از دیگر سو نیز به یقه ی سیاستمداران باکو و آنکارا می چسبند . که این اخبار هم بازتاب یافته است.
سیاست وابستگی
اینکه استقلال طلبی و اتحادگرایی به صورت عام -بدون توجه به زمان و مکان- حق انتخاب خود هر فرد و گروه و مردم و ملتی ست - و استفاده از این حق انتخاب، بدون توجه به شرایط - در حالت کلی - میتواند درست هم باشد؛ شکی نیست.
اما سیاست استقلال طلبی یی که اهرم هایش را در واشنگتن و باکو و آنکارا میجوید و سر مشقش حکومت باکو و آنکاراست، نه تنها سیاست استقلال طلبانه نیست بل برعکس «سیاست وابستگی» ست. فرجام این سیاست- اگر به فرض محال- در آینده خیلی دور هم تحقق یابد-ایجاد یک کشور نو مستعمره ی مستبد در سیستم سرمایه داری جهانیست.
دوستان آذربایجانی که تشنه قدرت و ثروت اند - و به فقر و بدبختی و تبعیض زحمتکشان جامعه آذربایجان تنها به عنوان ابزار به قدرت رسیدن خود نگاه میکنند - میتوانند به سیاست نه استقلال طلبانه بلکه وابستگی طلبانه ی خود ادامه دهند و به آذربایجان وابسته و تقیسیم شده به فقر و غنا- و استبداد زده و نو مستعمره - برسند.
سیاست مستقل
ولی آینده روشن آذربایجان جنوبی در خود آذربایجان تعیین میشود. در تبریز و اورمو تعیین میشود. و در خود ایران. توسط مردم خود آذربایجان در همبستگی با نیروهای مترقی و ضد تبعیض و دیکتاتوری و عدالت اجتماعی طلب کل ایران .
همانطور که آینده حکومت دیکتاتوری حاکم تعیین میشود. بدون چسبیدن به دول و سیاستمداران خارجی.
بدیهی ست که آزادیخواها ن آذربایجان و ایران از همدلی همه مردمان و نیروهای مترقی جهان استقبال میکنند. ولی این سیاست از چلبی سازیها برای آذربایجان و ایران به دور است. لابی گری مترقی با لابی گری وابستگی و ارتجاعی فرق دارد. در لابی گری ارتجاعی وسیله هدف را توجیه میکند و در لابی گری مترقی وسیله متناسب با هدف است.
اینست سیاست استقلال طلبانه . چنین است راه آینده آذربایجان.
با این سیاست است که استقلال در اداره ی امور آذربایجان تأمین میشود. ونه با سیاست وابستگی و جنگ داخلی وایجاد یک نو مستعمره تازه.
--------
اورمو=اورمیه. اورمو کوتاه شده اورمیه در زبان شفاهی مردم است.
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش ششم)

ده سال سرکوب
فاصله زمانی بین مرداد 32 تا 15 خرداد 42 تقریبا 10 سال است. هیچ چیز در دنیا ، در این 10 سال ساکن و بی حرکت نماند، اما سیر دگرگونی های اجتماعی قانونمندی های خاص خودش را دارد. قانونمندی تغییر و تحولات جامعه نه بر پایه علوم محض و نه بر پایه قانون مندی های تا کنون شناخته شده علوم انسانی و نه حتی بدرستی تحولاتی، قابل پیشبینی است. چرا که اگر چنین چیزی ممکن می بود کلماتی مانند پیش آمد، حادثه و اتفاق از میان میرفت. مثلا تصور کنید، تلاش بشر برای بهتر زیستن منجر به ابداعات و اختراعات میشود(رشد نیروهای مولده). شیوه تولید جدید با مناسبات تولیدی قدیمی مطابقت ندارد و این تضاد رفته رفته اوج میگیرد یا اینکه عمیق میشود، فرقی نمیکند، وقتی به آنتاگونیسم رسید با یک جهش (انقلاب) به تغییر مناسبات تولیدی منجر خواهد شد و این جریان در مرحله ای بالا تر با روابط تولیدی جدید تر و در نتیجه رشد و تکامل نیروی مولده پیشرفته تر، از نوع تکرار میشود. دریغا، ای کاش شناخت تمامی تحولات اجتماعی با بیان چنین توضیحاتی ممکن بود، اما نیست، در واقع بیان کلی این اصل فلسفی، حتی اگر در جایی دقیقا به وقوع پیوسته باشد، جهانشمول نیست. در صد سال گذشته رشد نیروی مولده در ایران نه بر اثر تحولات دینامیکی از درون جامعه، بلکه به شیوه ای مکانیکی و بر اثر صدور سرمایه های امپریالیستی صورت پذیرفته است. جنبش ها و انقلاب های اجتماعی هم نه بر اثر تضاد طبقاتی و تناقضات در مناسبات تولیدی، بلکه تحت تاثیرفشار نیروهای خارجی و یا ضعف قدرت مرکزی آغاز شده، استمرار پیدا کرده و در مواقعی به پیروزی هایی دست پیدا کرده است. از دیگر ویژگی های قابل ذکر تمامی جنبش های اجتماعی ایران در این چند دهه، این است که این تحولات مستمرا زیر سایه یا تحت تاثیر افکار یا اشخاص مذهبی بوده است. با اینکه دراغلب موارد، این رهبری مذهبی، مترقی نبوده و حتی در بیشتر موارد جریانی ارتجاعی را نمایندگی میکرده است، اما بر جنبش های اجتماعی ما سایه افکنده یا تحت تاثیرش قرار داده است. اگر این ویژگی مختص جوامع سنتی و عقب مانده است یا اینکه، اگربپذیریم این یک کنش فرهنگی مختص کشورهای در حال رشد است و به موازات صنعتی و مدرنیزه شدن جامعه تاثیر فرهنگ سنتی و بطور کلی افکار مذهبی در آن کمتر خواهد شد. باید قبول کنیم، مقارن اعتراضات 15 خرداد 1342 و حتی تا سالهای بعد از انقلاب 57 ما به چنین مرحله ایی نرسیده بودیم. باری... بحث این بخش ما به بررسی تحولات حد فاصل کودتای 28 مرداد 1332 و جنبش اعتراضی 15 خرداد 1342 میباشد. در این بخش از نگاهی گذرا به سیر این تحولات علل و انگیزه ها و پیامدهای آن مختصرا خواهیم پرداخت.
پس از کودتا
حکومت کودتا، پس از دستگیری دکتر مصدق و همکاران باقی مانده ایشان در جبهه ملی و محکومیت آنها، تمامی فشار خود را صرف شناسایی و نابودی حزب توده ایران و سازمانهای وابسته به آن نمود. دراین راه واحد های جاسوسی انگلیس و آمریکا، از طریق شبکه بدامن و نیز سایرامکانات اطلاعاتی، اعم از جریانات مذهبی و احزابی مانند سومکا و پان ایرانیست، آنان را یاری میدادند. از سال 1335 با خروج آخرین اعضای رهبری حزب از ایران، روند اضمحلال کامل تشکیلات حزب و سازمانهای وابسته در ایران آغاز شده بود. به طوری که همزمان با جنبش اعتراضات مذهبی در سال 42 اثری از فعالیت سازمان یافته و مستقل حزب در ایران مشاهده نمی شود. در سال 1335 رژیم شاه برای هماهنگی تمامی واحد های سیاسی و اطلاعاتی در ارتش، شهربانی و ژاندارمری توسط تمسارتیمور بختیار، سازمان اطلاعات و امنیت کشور ( ساواک) را تاسیس میکند. ساواک تا سال 57 مسئول دستگیری، شکنجه و سرکوب تمامی صدای مخالفین ایران میشود. ساواک در امر نابودی حزب از خدمات گروهی از اعضا سابق حزب بهره می برد. یکی از مهمترین این افراد عباس شهریاری است. عباس شهریاری که اعتماد دکتر رادمنش دبیرکل حزب را جلب نموده بود، باعث و بانی ضربه خوردن و نابودی باقی مانده تشکیلات حزب در ایران و بعد ها سایر جریانات انقلابیب.ده است. در سال 1334 فداییان اسلام نیز پس از ترور ناموفق اعلا نخست وزیر، در مراسم ختم آیت الله کاشانی، دستگیر و نواب صفوی به همراه سه تن دیگر از اعضای آن اعدام میشوند.
تغییر و تحولات جهانی
اگر چه امپریالیسم آمریکا و انگلیس در ایران موفق شدند حکومت ملی دکتر مصدق را سرنگون نمایند، ولی در عرصه بین المللی، تحولات همچنان به ضرر امپریالیسم جهانی، در جریان بود. در سال 1952 (1331-1330 شمسی) گروه افسران آزاد در مصر قدرت را بدست گرفت. جمال عبدالناصر بعد ها پس از ملی کردن کانال سوئز اعلام کرد در این کار از دکتر محمد مصدق الهام گرفته است. انقلاب در الجزایر شروع شده بود، نبردی که نهایتا به استقلال الجزایر و فرو ریزی جمهوری چهارم فرانسه منجر شد. فرانسویان بجز الجزایر بشدت از ویتنامی ها هم شکست خوردند. اندونزی به رهبری احمد سوکارنو که استقلالش از هلند در سال 1949 (1328-1327 شمسی)به رسمیت شناخته شده بود، از کلیه جنبش های استقلال طلبانه و آزادی بخش در آفریقا، آسیا و اقیانوسیه حمایت میکرد. نبرد مسلحانه گروه، 26 ژوئیه تحت رهبری فیدل کاسترو و چه گوارا، از سال 1955 (1334-1333 شمسی)آغاز شد که در 1959 (1338-1337 شمسی)به پیروزی چریکها و سرنگونی حکومت آمریکایی و فاسد باتیستا در کوبا منجر گشت. این پیروزی تبدیل به آموزه ای شد، که در بسیاری از جنبش های رهایی بخش در سراسر جهان مورد استقبال قرار گرفت. در عراق ، هم در سال 1958 (1337-1336 شمسی)همزمان با قیام ملی علیه کمیل شمعون، در لبنان، افسران انقلابی ارتش، عبدل الکریم قاسم و عبدالسلام عارف کودتا نمودند. حکومت قاسم در عراق گرایش آشکار چپ داشت و مانند ایران در زمان دکتر مصدق نفت و منابع نفتی را ملی اعلام نمود و از قرارداد سنتو نیز خارج شد. فلسطینی ها با سازماندهی خود جوش خود به مبارزه مسلحانه، مستقل با اسرائیلیان روی آورده بودند و تمامی این جنبش ها از طرف اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیستی حمایت میشدند. در آمریکا نیز مبارزات مدنی سیاه پوستان آغاز شده بود. این مبارزات ادعای دموکراسی و برابری شهروندان در آمریکا را زیر علامت سوال برده بود. از سال 1961 (1340-1339 شمسی)جان اف کندی با شعار حمایت از همین حقوق مدنی در آمریکا به قدرت رسید. بجز سیاست داخلی، آنها در یافته بودند در مسابقات تسلیحاتی و تکنولوژیکی نیز از شوروی ها عقب افتاده اند. آمریکایی ها بر این باور بودند که اکثر انقلاب های جهانی در کشور هایی اتفاق میافتد که از نظر اقتصادی و تکنولوژیک عقب مانده هستند و از لحاظ سیاسی، دارای حکومت های مستبد با فرسنگها فاصله از دموکراسی و حقوق انسانی ــ اجتماعی می باشند. بنابراین آنها تصمیم گرفتند به کمک کشورهای "دوست"شتافته و آنها را در بازسازی اقتصادی و اجتماعی یاری نمایند. این تحولات در ایران به انقلاب شاه و ملت مشهور شد. اصول انتخاب شده توسط شاه، مجموعه مواردی است که آمریکائیان به او پیشنهاد نموده بودند. از آن سوی و در اردوگاه کشورهای سوسیالیستی، در آخرین روز برگزاری کنگره بیستم (1956 میلادی،1335-1334 شمسی)حزب کمونیست اتحاد شوروی خروشچف رهبر شوروی، دست به افشاگری هایی علیه استالین و کیش شخصیت وی میزند. این افشاگری ها بعد ها توسط سرویس های اصلاعاتی آمریکا و انگلیس منتشر شدند. این بیانیه در کنار سایر نظرات خروشچف در ارتباط با ساختمان سوسیالیسم و همزیستی مسالمت آمیز، تنش زدایی و قراردادهای تحدید تسلیحات هسته ایی با آمریکائیان، باعث شروع اختلافاتی میان خروشچف و رهبری حزب کمونیست چین و آلبانی و بخشی از نیروهای سایر احزاب کمونیست شد. از رهبری حزب توده هم احمد قاسمی، سغایی و فروتن و تعداد دیگری انشعاب می کنند. آنها به تشکیل سازمان انقلابی حزب توده اقدام میکنند. این سازمان در اختلافات بین چین و شوروی موافق مواضع حزب کمونیست چین بودند. نخستین کنفرانس سازمان انقلابی حزب توده ایران ، در تیرانا پایتخت آلبانی برگزار شد و دکتر فریدون کشاورز، محسن رضوانی، کوروش لاشائی، بیژن حکمت، بیژن چهرازی، منوچهر بوذری، علی صادقی و سیاوش پارسانژاد و چند تن دیگر در آن شرکت کردند و محسن رضوانی، کورش لاشائی، بیژن حکمت و بیژن چهرازی اعضای هیات اجرایی شدند. این گروه کم کم به ایران آمدند و از سال ۱۳۴۳ به سازماندهی پنهانی یک تشکیلات مخفی پرداختند. مدتی پس این انشعاب، درون خود سازمان انقلابی هم انشعاباتی رخ داد که بررسی آن از حوصله این مقاله خارج است.
انقلاب سفید شــاه ـــ کندی و اعتراضات مذهبی
آمریکائیان، برای استمرار حضور خود و جلوگیری از بروز حوادث "ناگوار" خواستار ایجاد رفرم هایی در جوامعی مانند ایران بودند. فائو و بانک جهانی هم از اینگونه طرح های اصلاحی حمایت می کردند. بانک جهانی زیر فشار آمریکا پرداخت وام 200 میلیونی به ایران را با تصویب و اجرای اصلاحات در ایران مرتبط نمود. در حالیکه محافظه کاران، دربار و هیئت حاکمه، پتانسیل تغییر و در گیر شدن با چنین تحول ژرفی را نداشتند.
اقتصاد ایران در آغاز دهه 40 شمسی، همچنان ضعیف، و علی رغم وجود منابع عظیم طبیعی بر پایه کشاورزی با تکنولوژی عقب مانده و مناسبات عقب مانده تر ارباب رعیتی گذران میکرد. پس از تیمسار زاهدی، نوبت به غیر نظامیان رسید. ابتدا حسین اعلاء نخست وزیر شد. پس از او دکتر اقبال و شریف امامی که هر دو از اعضای فراماسون های معروف بودند، نخست وزیر میشوند. آمریکا، فشار به کشورهای "دوست"برای انجام رفرم های سیاسی - اجتماعی، برای جلوگیری از انقلاب را افزایش داد. بجز ایران کشور های دیگری نیز برای انجام چنین اصلاحاتی در آمریکای جنوبی و آسیا تحت فشار بودند. آمریکایی ها اعتقاد پیدا کرده بودند که پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و بوجود آمدن طبقه متوسط مانعی در برابر انقلاب های رهایی بخش است. هم زمان جبهه ملی دوم به امید استفاده از این موقعیت و بدست آوردن پشتیبانی آمریکائیان، برای انجام اصلاحات بورژوا دموکراتیک شکل گرفت. رهبر جبهه ملی دوم اللهیار صالح ازگرایش راست جبهه ملی به آمریکائیان متمایل بود. انتخاب آمریکا، برای نخست وزیری ایران اما، کس دیگری بود. آنها دکتر امینی را ترجیح دادند. دکتر امینی طرف ایرانی قرار داد نفتی کنسرسیوم بود. با فشار آمریکا، شاه ناگزیر امینی را به نخست وزیری گماشت. امینی قصد داشت اختیارات شاه را محدود نماید و در پی آن با اجرای اصلاحات ارضی و مبارزه با فساد اداری و اقتصادی، رفرم های مورد نظر آمریکا را به اجرا در آورد، اما با عدم استقبال جبهه ملی دوم و اشکال تراشی دربار و طبقه ملاکان حاکم، نتوانست کاری از پیش ببرد. مجلس که در دست ملاکان بود، قانون اصلاحات ارضی را اصلاح نمود به طوری که هر مالک اجازه داشت تا 400 هکتار زمین آبی و 800 هکتار زمین دیمی برای خود نگاه دارد. باغ های میوه و اراضی مکانیزه نیز از اصلاحات ارضی معاف بودند. طبیعی بود که این خواست آمریکائیان را که مصرا بر رفرم ها پافشاری میکردند، تامین نمی کرد. امینی مجلسین را منحل اعلام نمود. قانون دیگری مورد تصویب دولت قرار گرفت مبنی بر حداکثر مالکیت 6 دانگ یک روستا یا 6 دانگ زمین کشاورزی در چند روستا برای هر مالک. حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی با در دست داشتن یک طرح ضربتی میبایست از شمال غرب ( مراغه ) شروع به تقسیم اراضی نموده و اصلاحات را در سراسر ایران عملی کند. جبهه ملی دوم، طرح قانون توسط دولت، تصویب آن توسط دولت و اجرای ضربتی آن را مغایر با قانون اساسی دانست. جبهه با طرح اصلاحات ارضی مشکل چندانی نداشت، منتهی خواهان طی کردن سلسه مراتب قانونی آن بود. یعنی انتخابات آزاد، بعد تصویب قانون اصلاحات توسط مجلس و سپس ابلاغ آن به دولت برای اجرای مصوبات مجلس. با این شرایط امینی کار زیادی نمی توانست از پیش ببرد. پس از شکست امینی، این بار شاه خودش وارد میدان شد، تا به آمریکائیان نشان دهد تنها مرد میدان در ایران خود اوست. شاه 6 ماده اصلاحات را در یک کنگره کشاورزان اعلام نمود. سپس طرح مزبور را در 6 بهمن 41 به رفراندم گذاشته، دستور اجرای آنرا صادر کرد. فراموش نکنیم، طبق قانون اساسی پادشاه مشروطه، اجازه دخالت مستقیم در امور اجرایی را ندارد ،و برگزاری رفراندم در دوره دکتر مصدق هنوز هم مورد انتقاد طرفداران سلطنت است.
شش اصل نخستین انقلاب سفید را معرفی کرد: محمد رضا پهلوی، در زمستان ۱۳۴۱ در کنگره کشاورزای
1- اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی
2- ملی کردن جنگل ها و مراتع
3- فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی
4 - سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها
5- اصلاح قانون انتخابات به منظور دادن حق رای به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان
6- ایجاد سپاه دانش
اصول دیگر انقلاب سفید، که به دنبال اصول 6 گانه اول تصویب شدند نیز عبارتند از :
7-ایجاد سپاه بهداشت
8 - ایجاد سپاه ترویج آبادانی
9- خانه های اصناف و شوراهای داوری
10- ملی کردن آب های کشور
11- نوسازی شهرها و روستاها
12-انقلاب اداری و آموزشی
13- فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی با قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی
14 - مبارزه با تورم و گران فروشی و دفاع از منافع مصرف کنندگان
15- تحصیلات رایگان و اجباری
16- تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه ها تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران
17- پوشش بیمه های اجتماعی برای همه ایرانیان
18- مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین ها واموال غیرمنقول
19-مبارزه با فساد،رشوه دادن و رشوه گرفتن
مهمترین ماده این اصلاحات، تقسیمات ارضی است ، پس نگاه دقیق تری به آن خواهیم داشت.
قبل از شروع مبحث، باید به یک نکته مهم اشاره کنم. همانطور که میدانید، شیوه نگاه و زاویه دید، دو عامل عمده در دیدن و تحلیل کردن وقایع پیرامون هستند. حتی دو نفر با نگاهی دقیقا مشابه هم وجود ندارد. وقایع تاریخی بخودی خود نه منفی هستند و نه مثبت. در واقع همانطور که مارکس میگوید، این منافع افراد است که حتی نتایج ساده ترین عملیات ریاضی را دستخوش تردید میکند. نزدیک به 50 سال پیش، طرحی که سازمان فائو، بانک جهانی و حکومت آمریکا سخت پیگیر آن بودند، توسط محمدرضا شاه در ایران مطرح شد. این طرح با 6 ماده به رفراندم گذاشته شد و مانند رفراندم جمهوری اسلامی "آری یا نه"با تایید %99.9 "مردم ایران"مورد پذیرش و به مورد اجرا گذاشته شد. بدون بازنگری دقیق همه زوایای این تحولات، نمی توان به تحلیل این اصلاحات و اهداف آن و مهمتر نتایج اجتماعی- سیاسی آن پرداخت.
چه اهدافی مورد نظر کندی و شاه بوده و آیا این رفرم ها به اهداف خود رسیدند؟
آیا می توان نتایج بر آمده از این رفرم ها را در کوتاه یا بلند مدت مورد محاسبه و باز بینی قرار داد؟
آیا این رفرم ها و بخصوص رفرم ارضی باعث جهش در اقتصاد و بخصوص کشاورزی ایران شده است؟
از چه کسانی زمین گرفته شده و به چه کسانی داده شد؟
در ادامه سعی می کنیم برای این پرسش ها در رابطه با اصلاحات ارضی پاسخی بیابم.
تا سال 1960 میلادی(1339-1338 شمسی) آمار دقیقی از وضعیت ارضی کشور وجود نداشت. در این سال با نمونه برداری و انتخاب اتفاقی حدود 1787 روستا در اقصی نقاط ایران، برداشتی از وضعیت ارضی موجود شکل گرفت. آمارهای بعدی، این برداشت تقریبی را تایید می کند. طبق مقرارت آماری ایران، مناطق مسکونی با جمعیتی حداکثر تا 5000 نفر ، روستا محسوب میشوند. با این حساب در دهه 60 میلادی ایران دارای60,520 روستا بوده است. بر اساس اظهارات شاه در کتاب انقلاب سفید، حدود %50 درصد روستاهای کشور، متعلق به یک گروه 30 یا 40 نفره، بزرگ ملاکین بوده است. این اولین اشتباه پایه ایی در تحلیل موقعیت ارضی ایران است. مشکل دوم، وضعیت مالکیت ملکی در آنزمان است. ملک نه بر اساس مساحت، بلکه بر اساس شکل مالکیت مورد ارزیابی قرار گرفت. بر اساس این شیوه، هر روستا صرف نظر از وسعت و موقعیت به یک قطعه 6 دانگی تقسیم می شد. هر دانگ به نوبت 24 نخود، هر نخود 24 جو و هر جو 24 کنجد و هر کنجد.... تقسیم میشد. در یک روستا با 1200هکتار زمین زراعی، هر کنجد حدود 144 متر مربع میشود. از کل روستاهای کشور، %2.5 خالصه دولتی بود. و %4.1 موقوفه عام بودند. باقی 56,525 روستا، دارای مالکیت خصوصی بودند. 1- بزرگ مالکان با بیش از یک روستا %10.4 2-مالکان متوسط 3 دانگ تا یک روستا، %19.2 بوده،3- مالکان کوچک از نیم تا سه دانگ %33.2 را در اختیار داشتند. و 4- %30.6 در اختیار مالکان و کشاورزانی با کمتر از نیم دانگ می شده است. مرحله اول تقسیم اراضی شامل اراضی دولتی و اراضی وقفی عام( اراضی متعلق به، عتبات و زیارتگاه ها مانند امام رضا و...که زیر نظر سازمان اوقاف اداره میشد) اراضی گروه اول بین روستائیان تقسیم گردید. از 60,520 روستا 3,992 ملک شخصی و 1,535 ملک خالصه و مقوفی تقسیم شدند. این مرحله از اصلاحات در سالهای 1961-1962 (1339 تا 1340 شمسی)انجام پذیرفت.
مرحله دوم بین سالهای 1964-1967 (1342 تا 1345 شمسی)اجرا شد. در این مرحله همه مالکان باید شامل یکی از5 ماده مصوب دولت می بودند. که شامل فروش یا اجاره 30 ساله یا ایجاد تعاونی مشترک با کشاورزان و ... می شد. نکته قابل ذکر و مهم اینکه، آنزمان بسیاری از ساکنان شهرها که اغلب نسل اول مهاجران روستا به شهر بودند، اندوخته خود را نه در بانک ها، بلکه با خرید زمین در زادگاه خود و اجاره دادن آن به کشاورزان و اغلب فامیل، بکار می گرفتند. این هم منبع درآمدی برای آنها بود و هم پس اندازشان محسوب میشد. در این مرحله مجموعا 1.1 میلیون مالک مشمول قانون تقسیم اراضی شدند، که 311,531 نفرشان مالک غیر زارع و 784,882 نفر مالک زارع بودند. مرحله سوم از سال 1968 تا سال 1971 (1346-1349 شمسی)ادامه داشت. در این مرحله کلیه زمینهایی که در مرحله دوم توسط مالکان به زارعان اجاره داده شده بود، به تملک زارعان در آمد. 1.2 میلیون خرده مالک مشمول این مرحله شده و زمین هایشان به 1.3 میلیون کشاورز واگذارشد.
طبیعی است که اصلاحات ارضی،بر روی کاغذ، گام مثبتی است. این را هر مرغ پخته ای هم میداند و تائید میکند. خواه شاه بانی آن باشد یا رعیت یا حتی آمریکایی ها، اما در عمل شاه و بزرگ زمین داران اشرافی، زمینهای خودشان را به مردم واگذار نکردند. پس از انقلاب دیدیم و شاهد بودیم که بهترین زمینها و مراتع در شمال و مناطق دیگر، همچنان در مالکیت شاه و چند خانواده اشرافی باقی مانده بود. زمینهایی که اکنون نیز زیر نظر بنیاد مستضعفان مستقیما تحت نظارت ولایت فقیه اداره میشود. اصلاحات ارضی منجر به شکوفایی کشاورزی نشد. در سال 1963 (1342-1341 شمسی)دولت مجبور به واردات غلات شد. این رغم در آن سال 56,000 تن و تا سال 1997 (1376-1375 شمسی)به 11.2 میلیون تن رسید. گر چه عوامل دیگری مثل خشکسالی هم در روند افزایش واردات غله دخیل بوده است، اما تمام این عوامل را می توان با یک برنامه ریزی دقیق و حساب شده تحت کنترل در آورد. این در حالی است که ایران پیش از اصلاحات ارضی، صادرات غله و دام داشته است. همانطور که گفتم، نابودی روابط تولیدی سنتی در روستاها به ایجاد روابط پویا و بالنده در اقتصاد و کشاورزی ایران نیانجامید. گر چه به هر حال بر ساختار اقتصادی- اجتماعی ایران اثراتی گذاشت. روابط پولی جای روابط کالایی را گرفت. نتیجه این که در بسیاری از مناطق، بخصوص مناطق روستایی نزدیک به شهر ها، کشاورزان بی زمین برای کار روی زمین های دیگران دستمزد دریافت میکردند. انبوه دهقانان از روستا های متروک شده به سوی شهر ها مهاجرت نمودند. بافت اجتماعی اقتصادی نیمه فئودالیته، رفته رفته به نوعی سرمایه داری وابسته تغییر شکل یافت. در حالی که فئودالیسم ریشه کن نشد. منظور از سرمایه داری وابسته، سرمایه داری مبتنی بر تکنولوژی مونتاژ و نا هناهنگ در چرخه تولید است، که برای ادامه حیات بشدت نیازمند وارد کردن قطعات و لوازم تولید از خارج از کشور است. بورژوازی کمپرادور در چنین سیستمی نقش عمله و دلال امپریالیستها را بازی میکند. آنها که در ایران از درون دربار یا وابستگان به آن بودند با اعمال نفوذ قراردادهای چند صد میلیونی را میگرفتند، و آنها را به شرکت های خارجی واگذار می نمودند. در کشورهای پیشرفته صنعتی، جامعه به صورت دینامیک از فئودالیته به سرمایه داری تکامل یافته است. مراکز علمی و پژوهشی در یک ارتباط ارگانیک به پیشرفت نیروهای مولده یاری می رسانند، و در مقابل شرکتهای بزرگ ملی و فرا ملی، این مراکز علمی را اعم از دانشگاه ها یا پژوهشکده ها، تحت پوشش حمایتی خود قرار میدهند. در حالی که، در جهان سوم، از جمله ایران، بدلیل اینکه مراکز آموزشی رابطه چندانی با نیروهای مولده ندارند و عمدتا توسط دولت حمایت و پشتیبانی میشوند، صنایع و تکنولوژی را تقویت نکرده و فقط باری بر دوش بودجه دولتی هستند. از طرفی اغلب پژوهشگران بر جسته در صورت تمایل به ادامه کار علمی، راهی کشورهای غربی، بویژه آمریکا می شوند. این روند البته دلایل دیگری هم دارد که در جای خود بدان خواهم پرداخت. دولت با خرید زمینهای ملاکان قصد داشت آنها را به سرمایه گذاری در بخش صنعت تشویق کند. که البته در این کار چندان موفق نبود. در ایران پیش از انقلاب 57، بدلیل عدم رشد سرمایه داری خصوصی، بویژه در بخش صنعت، بیش از % 70 درصد از سرمایه گذاری های صنعتی از طریق دولت انجام می گرفت. در بخش تجارت هم با وارد شدن دلارهای نفتی، سرمایه های تجاری سنتی در رقابت با دولت، دچار ضربه سنگینی شدند. پیشرفت سریع شهرهای بزرگ، نه نتیجه رشد طبیعی نیروهای مولده، بلکه در اثر تزریق دلارهای نفتی به بازار مصرفی صورت پذیرفت. در نتیجه در کنار رشد فرهنگ مصرف، عمدتا از طریق کالاهای وارداتی، فرهنگ سنتی در دیگر نقاط ایران به حیاتش ادامه میداد. این تضاد بعد ها همراه با عدم آزادی احزاب سیاسی و نهادهای سکولار و مستقل مردمی از دلایل عمده قدرت گیری روحانیت در انقلاب 57 بود.
اعتراضات مذهبی
پس از امینی که در انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی و جلب حمایت احزاب جبهه ملی دوم، ناموفق بود شاه خودش سکان اصلاحات را بدست گرفت. اسدلله علم نخست وزیر شد و در 6 بهمن 1341 همه پرسی برای اجرای 6 اصل نخست اصلاحات انجام گرفت. برای اولین بار زنان نیز حق شرکت در انتخابات داشتند و این تنها ویژگی اصلاحات ملوکانه در تغییر وضع زنان در ایران آن دوران بود. روحانیت در چند مورد به اصلاحات انتقاد داشتند.
1- تغییر قانون اساسی مشروطه که به غیر مسلمانان نیز حق انتخاب شدن در مجالس و شوراهای شهر و روستا را عطا می کرد.
2- اجازه شرکت زنان در انتخابات.
3- تقسیم زمین های موقوفه که زیر نظر حوزه های علمیه و روحانیت اداره می شد.
اولین اعلامیه های اعتراضی که از جانب آقایان حائری، شریعتمداری، گلپایگانی، خمینی و چند تن دیگر صادر شده بود، حول محور تغییر قانون اساسی، بخصوص اعتراض به حق شرکت زنان در انتخابات، تساوی مرد و زن و اصلاح قوانین مربوط به طلاق بود که تا آن زمان هنوز بر پایه قوانین سنتی استوار بود. آیت الله خمینی بعنوان یکی از روحانیون بلند مرتبه قم، پیگیرترین مبارزه را با اصول اصلاحی بالا نمود. این مبارزه از پشتیبانی بازاریان و سایر اقشار سنتی جامعه برخوردار بود. ظاهرا حکومت از میزان نفوذ روحانیت در مردم آنزمان تحلیل درستی نداشت. هنگام باز داشت اول آیت الله خمینی، رهبران جبهه ملی در بازداشت بسر میبردند. با این حال بدنه این نیرو و بخصوص نهضت آزادی، تحت رهبری آیت الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی بشدت از مبارزه خمینی پشتیبانی کردند. یکی از اطلاعیه های آیت الله خمینی در زیر آمده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذیشرافت حضرات علما اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم اعظم الله تعالی اجورکم
چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه می خواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر می اندازد... دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد وبه احکام مسلمه ی قران قصد تجاوز دارد. نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویب نامه های خلاف شرع و قانون اساسی می خواهد زن های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند.... دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قرآن را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه ها بکشد یعنی دخترهای جوان و عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می کنم ... من به دستگاه جابر اعلام خطر می کنم...لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می کنم و به مردم اعلام خطر می نمایم. متمنی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبت های وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته روح الله الموسوی الخمینی
مسلم است که اصل برابری مرد و زن، امروزه از طرف تمامی ملل متمدن دنیا پذیرفته شده است. طرح این حقوق برای زنان ایران نیز که نیمی از جمعیت کشور را تشکیل میدادند میبایست انجام می پذیرفت. اگر قوانین سنتی اسلام با حق رای زنان و برابریشان با مردان مشکل دارند، این از عقب ماندگی قوانین مردسالار اسلامی ناشی میشود، نه از ناتوانی زنان یا ناقص بودن آنان. انقلاب اکتبر 1917 (1296-1295 شمسی)روسیه، برای اولین بار در جهان، حقوق مساوی مردان و زنان را برقرار نمود. حق رای و حقوق مساوی در برابر کار مساوی. اینجا ناگزیرم به یکی از نکته های تاریخی اشاره کنم. اگر جوانان انقلابی سال 57 از ماجرای واقعی اختلاف میان آیت الله خمینی بطور اخص و روحانیت بطور اعم، با شاه و حکومت در سال 42 با خبر بودند، اگر دقیقا از نیات خمینی با اطلاع بودند، شاید انقلاب 57 ایران منجر به پیدایش یکی از ارتجاعی ترین جکومت های استبدادی جهان نمی شد. آیت الله خمینی در 13 خرداد 1342 در یک سخنرانی علیه حکومت و شاه، ضمن محکوم کردن اعمال حکومت در سرکوب نمودن جنبش اعتراضی و بخصوص حمله نیروهای نظامی به حوزه علمیه قم، ارتباط شاه و اسرائیل را زیر سؤال میبرد. این حمله شدیداللحن باعث دستگیری او در قم، آیت الله قمی در مشهد و آیت الله محلاتی در شیراز شد. روز 15 خرداد تظاهرات اعتراضی جمع کثیری از مردم در اعتراض با این دستگیری ها در قم، تهران و مشهد، به خاک و خون کشیده میشود. ناآرامی ها در تهران تا 17 خرداد ادامه پیدا میکند. تعداد کشته و زخمی ها دقیقا مشخص نیست، در حالی که حکومت رقم 200 کشته و زخمی اعلام می کند، مخالفین کشته و مجروح شدن مردم را تا رقم 20،000 نفر را اعلام میکنند. رسانه های غربی جنبش را بعنوان اعتراض ملاها در برابر اصلاحات شاه محکوم کردند. رادیو های شوروی هم، 15 خرداد را قیام جریانهای ارتجاعی و مذهبی مخالف اصلاحات ارضی و آزادی زنان نامیدند. حزب توده در سرگردانی میان مواضع شوروی و گرایشات مختلف درونی ابتدا جنبش را محکوم ولی بعد از مدتی مواضع خود را تعدیل نموده از آیت الله خمینی و حرکت های اعتراضی پشتیبانی نمود. سایر جریان های چپ در ایران، بطور کلی علی رغم پراکندگی و توان پائین شان در آن زمان از این حرکت حمایت کرده و در آن شرکت نمودند. بیژن جزنی در این باره می نویسد:
"خمینی در حد اعتراض به رفرم ها نماند. او شخص شاه و دیکتاتوری رژیم را زیر سئوال برد. با عقب نشینی سایر مراجع، چهره و نقش خمینی در مبارزه تفکیک شد...
این سوابق خمینی در میان توده ها و بخصوص قشرهای کاسبکار خرده بورژوازی از محبوبیت بی سابقه ایی برخوردار است، و در صورت امکان فعالیت سیاسی نسبتا آزاد موفقیت بی سابقه ایی خواهد داشت. بمراتب بیش از قدرت کاشانی در جنبش ملی کردن نفت. بنابراین نقش او میتواند، بر جنبش، بخصوص آنجا که نیروی اصلی قشرهای بازاری و مذهبی است، بسیار موثر باشد."
بهرحال آیت الله خمینی در 11 مرداد آزاد و در ویلایی در تهران اسکان داده شد. خمینی در سخنرانی 4 آبان سال 1343 نشان داد در مبارزه علیه حکومت همچنان پیگیر است. این در حالی بود که اکثر آیات اعظام، سکوت کرده یا در لاک خود فرو رفته بودند. نهایتا دولت حسنعلی منصور خمینی را بازداشت و به ترکیه تبعید نمود. خمینی به عراق رفت و تا اوج گیری جنبش در سال 57 در عراق در تبعید بسر برد. از دستگیر شدگان بنام حوادث 15 خرداد حاج طیب رضایی، از بزرگان اراذل و اوباش در خدمت دربار و دستگاه مذهبی بود. ایشان و تعدادی از نوچه هایش بعد از قیام 15 خرداد محاکمه و در مجموع بغیر از خودش یک نفر دیگر نیز به مرگ محکوم شدند.
شروع و پایان قیام 15 خرداد
پیش از شروع مبحث، ابتدا باید دسته بندی های درون روحانیت را بشناسیم. مذهب شیعه اگر چه از زمان شکل گیری در ایران وجود داشته، ولی تا دوران صفویه مذهب رسمی ایران نبوده است. صفویان با زور و زر و تزویر، مذهب شیعه را به مذهب رسمی ایران تبدیل کردند. درون همین مذهب هم فرعیات زیادی وجود دارد، از آن جمله شیعه علوی در سوریه، زیدیه در یمن، اسماعیلیه در مصر و تاجیکستان، دروزیه در لبنان و شیعه دوازده امامی در ایران، عراق، افغانستان و ... از لحاظ اعتقادات فلسفی نیز خود شیعه دوازده امامی شاخه های زیادی را می شناسد. که شیخیه و مهدویه از این گروهند. مکاتبی که بشدت منتظر ظهور قریب امام زمان هستند، بابیه از درون شیخیه انشعاب نمود، و بعدا به بهائیت تبدیل شد. یکی از موضوعات مهم شیعیان، مسئله مرجعیت است. شیعه در زمان امام غایب توسط مجتهدین که در لباس روحانیت هستند، رهبری میشود. هر مسلمان شیعه یا مجتهد است یا مقلد. در صد سال گذشته مبحث مرجعیت از موضوعات مهم رقابتی بین مجتهدین شیعه بوده است. زمانی میرزای شیرازی در عراق را به عنوان مرجع عالی در میان سایر مجتهدین پذیرفته بودند، و این مقام یا مسئولیت پس از درگذشت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در1323 در اختیار آیت الله بروجردی قرار گرفت . همزمان با تحولات موسوم به انقلاب سفید، و وفات آیت الله بروجردی رقابتی بین مجتهدین حاضر برای جانشینی وی در گرفت. در مصاف با اصلاحات و دست بردن در قانون اساسی، هر یک از مراجع با اعلامیه های خود قصد مطرح کردن خود بعنوان مرجع عالی را داشتند. اینان هر یک بنوعی مرجعیت را حق خود می دانستند. ایات اعظام خمینی، گلپایگانی، قمی، خوانساری، شریعتمداری، حائری و ... هریک بنوعی تمایل به جانشینی، بروجردی داشتند.
با تحلیل گرایش های سیاسی و اجتماعی مراجع مذهبی به گروه های متفاوتی بر می خوریم.
1- گروه سنتی که از دخالت در سیاست به طور مستقیم و علنی پرهیز مینمود. آنها با دربار رابطه حسنه ای داشتند. از آن جمله آیت الله بروجردی و بهبهانی بودند.
2-گروه سنتی دیگر که اعتقاد به دخالت در سیاست از موضع ولایی و اجتهاد داشتند. شیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی از این گروهند.
3- گروه ملی و مترقی که با بورژوازی ملی رابطه نزدیک و تنگاتنگ داشتند. آیت الله طالقانی و میلانی، شیخ محمد خیابانی، میرزا کوچک خان جنگلی از این گروهند.
4- قشر پایینی طلاب که بخش وسیعی از آنان را شامل می شد، با داشتن درک سنتی و قشری خود، با استعمار وحضور امپریالیسم در ایران، مخالف بودند.
گروه یک و دو از مرفه ترین بخش های طبقات اجتماعی ایران بوده و هستند. آنها با فئودالیسم مشکلی نداشتند، بشرطی که ملاکان مطابق قوانین سنتی اسلام خمس و زکات خود را پرداخت میکردند. ولی تکیه گاه اصلی آنها تجار و پیشه وران سنتی بودند، که اگر پیشینه این ارتباط دنبال شود تا صدر اسلام ادامه خواهد داشت.
آیت الله خمینی را می توان، در دسته دوم طبقه بندی کرد. او به ولایت فقیه و شرکت روحانیون در امور سیاسی و حکومتی اعتقاد داشت، و مانند شیخ فضل الله نوری خواهان نوعی حکومت مبتنی بر احکام شرع اسلامی بود. همانطور که قبلا هم گفتم، ادامه کاری و پیگیری در مبارزه با رژیم شاه در زمانی که باقی روحانیت عقب نشینی کرده بودند، او را به شخصیتی ملی تبدیل نمود. دستگیری و تبعید او بر محبوبیتش در میان مبارزان، بخصوص مذهبی ها افزود. در آن زمان البته هیچکس تئوری حکومت اسلامی یا ولایت فقیه او را را جدی نمی گرفت.
مظفر بقایی در دوران بازداشت آیت الله خمینی به سایر مراجع مینویسد.
...آقای علم با مشغول داشتن مقامات روحانی به مذاکرات و ملاقات ها، قصد دارد فرصت کافی بدست آورد و به طور غافلگیرانه ای آقای خمینی را در محکمه ی سری محاکمه و محکوم نماید تا روحانیون را وادار به استدعای عفو کند و یک درجه تخفیف مجازات او را، وجه المصالحه ی خون های ریخته شده قراردهد و انتخاب مجلس را با توسل به کارت الکترال بی حساب و رای های ممهور انجام دهد....حزب زحمتکشان ملت ایران با مطالعه فتوای شجاعانه و عمیق حضرت آیت الله خمینی به این مضمون که تقیه حرام است تشخیص داد که شخص ایشان صلاحیت کامل مقام ریاست تامه شیعیان جهان را احراز کرده اند...
مظفر بقایی نظر خود را در این نامه روشن نمود و روحانیونی را که با نظر وی مخالف بودند زیر فشار گذاشت، او نوشت
حضرت ایت الله خمینی به عنوان عالیترین مرجع تقلید و شخص اول روحانیت به تمام مراجع داخلی و خارجی رسما و بدون ابهام معرفی گردد
در جزوه چاپ شده از سوی حزب زحمتکشان، بقایی نوشته است
عده ایی استفاده جو و بادمجان دور قاب چین بدون توجه به سعه صدر و مراتب فضل و زهد و تقوای دو سه نفر از اشخاص صاحب مقام در صدد برآمده اند که تحت تاثیر القائات مستقیم وانمود سازند که اگر حضرت آیت الله خمینی در این جریانات شکست بخورد، مقام مرجعیت کل نصیب آن دو سه نفر خواهند شد با چنین احتمالی این عده استفادهجو سخت در تلاش هستند که در صدد ایجاد حس رقابت بین مقاماتی که در مظان احراز چنین مقامی هستند، برآیند. غافل از اینکه آن شخصیتهای عالیقدر وارسته و پاک نهاد متوجه چنین نقشههای شیطانی می باشند و ایشان بهتر می دانند که اگر آن نقشه عملی شود دیگر دینی باقی نخواهد ماند تا مرجعی داشته باشند که مقام مرجعیت کل را احراز نمایند. (ویکی پیدیا)
روحانیت با رفرم های آمریکا و شاه، بدلایل مختلفی مشکل داشت.
1- قشر بالایی روحانیت از اصلاحات ارضی که زمین های موقوفی نیز، مشمول آن بود، متضرر میشد.
2- با تغییراتی که شاه در قانون اساسی ایجاد نمود، مانند اصلاح قانون انتخابات(شرکت زنان در انتخابات) و قوانین مربوط با ازدواج های مجدد و چند همسری، حق تقاضای طلاق برای زنان، موقعیت روحانیون و قوانین سنتی اسلامی تضعیف می گردید.
3- آنان حق رای زنان را بطور کلی با احکام اسلامی در تضاد میدیدند.
4. کاپیتالاسیون یا مصونیت قضایی اتباع خارجی، در مقابل قانون نیز بعد ها به موارد مورد اعتراض آنها اضافه شد.
لذا مبارزه ایی نابرابر شکل گرفت. روحانیون که تا آن زمان فاقد سازماندهی مدرن تشکیلاتی برای مبارزه ای مستمر و طولانی بودند، علی رغم داشتن پایگاه نسبتا قوی در اقشار سنتی و بخصوص در بازار، پس از مدتی عقب نشینی کرده یا دستگیر و تبعید شدند. شاه در اوج قدرت بود. او پشتیبانی آمریکائیان، بخش بزرگی از دهقانان، بخشی از زنان و ارتش را در اختیار داشت. دولت در نهایت بزور شکنجه و کشتار، جنبش را سرکوب نمود. رهبری جبهه ملی دوم در زندان برای صدور اعلامیه ای در پشتبانی از نهضت 15 خرداد، بدلیل اختلافات درونی، ناکام ماند. جبهه ملی دوم مدت کوتاهی بعد خود را منحل اعلام نمود. در ادامه این تحولات مقاومت ملاکان قشقایی شکل گرفت که با دخالت ارتش بعد از حدود یک سال سرکوب شد. تحولات سالهای 40 - 42 هنوز بطور دقیق مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است. اغلب مخالفین شاه از بیان اینکه، حق رای به زنان یک گام به جلو بود طفره میروند. اگر چه، رای زنان همچون مردان در انتخاب افراد برای مجلسین بی اثر بوده و برای زنان نیز مانند مردان آزادی و دموکراسی وجود نداشت، آنها نیز محق به داشتن تشکل های صنفی و سیاسی مستقل از حکومت نبودند. ولی همین آزادی صوری نیز بهتر از حجاب اجباری و آپارتاید جنسی حاکم در قوانین اسلام ولایتی است. بسیاری از تاریخ نویسان امروز در ایران به دلایل واقعی شروع این اعتراضات اشاره نمی کنند. این اصلاحات اگر بوسیله نیروهایی که رسالت انجام آن را داشتند و با برنامه ریزی دقیق انجام میگرفت، میتوانست واقعا مسبب پیشرفت جامعه شود. بعنوان مثال، نقش سپاهیان دانش، بهداشت و ترویج آبادانی نیز بیشتر نمایشی بود تا عملی، با هدف بهتر نمودن شرایط روستاها، چرا که در پایان رژیم سلطنتی در سال 1357، %68 از روستائیان بی سواد و بالای %75 از روستاها فاقد آب لوله کشی و شبکه برق سراسری بودند. در مجموع شاه با ایجاد این زخم بر تن روحانیون و از بین بردن کامل آخرین امیدهای باقی مانده به آزادی و دموکراسی و مسدود نمودن تمامی راه های مبارزه مسالمت آمیز در کشور، آماده ورود به دوره دیگری از سرکوب و دیکتاتوری لجام گسیخته می شد. نیروهای مخالف هم کم کم به این نتیجه می رسیدند که جواب این خشونت و سرکوب بیرحمانه، قهر انقلابی و سازماندهی مبارزه مسلحانه است...
ادامه دارد...
----------
بخش های پیشین:
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش اول)
http://www.iranglobal.info/node/17967
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوم)
http://www.iranglobal.info/node/18180
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش سوم)
http://www.iranglobal.info/node/18404
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش چهارم)
http://www.iranglobal.info/node/18621
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)
http://www.iranglobal.info/node/18917
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش ششم)
http://www.iranglobal.info/node/19392
«در حال حاضر، تغییر در ایران از طریق صندوقهای رأی نیست»

آهی در پایان سخنان خود گفت: «امروز شاهد این هستیم که سوئدیها دلشان برای این میسوزد که در جاهای دیگر این ارزشها وجود ندارد. به هرحال به خانه نمایندگان مردم سوئد خوش آمدید. با تشکر از شما که از اقصی نقاط دنیا با زحمت تشریف آوردید؛ برای این که امروز با هم به فکر هموطنانمان باشیم که در شرایط بسیار مشکلی زندگی میکنند. با توجه به نگرانی برای آینده کشوری که با خطراتی مواجه است اینجا جمع شدیم تا ما هم بتوانیم یک روز نمایندگان واقعی مردم ایران را که پایه تصمیمگیریهایشان برای مردم ایران باشد را ببینیم چرا که مردم ایران شایسته همین آزادی و برابری سوئد هستند».
فردریک مال در اظهارات خود گفت: «حزب لیبرال دموکرات یکی از چهار حزب در دولت ائتلافی سوئد است. ما در ارتباط با مسایلی از قبیل آموزش و پروروش، امور مربوط به جذب مهاجران و … فعال هستیم. یکی از دغدغههای ما در حزب همدلی با حرکتهای آزادیخواهانه در سطح جهان است. بنابراین خوشحالیم که میزبان این کنفرانس مهم برای حرکتهای آزادیخواهانه و دموکراتیک در ایران هستیم. مایلام که تشکر ویژهای هم از شهریار آهی کنم که برای برگزاری این کنفرانس تلاشهای زیادی کرد. ما نگران وضعیت حقوقبشر در ایران هستیم. دیروز مقالهای در سایت روزآنلاین میخواندم که ۵۶ نفر را در ایران روی جرثقیل اعدام کردهاند. از زمان اعتراض مردم به انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۹، نیروهای امنیتی و نظامی با بیرحمی هر چه تمامتر مردم را سرکوب کردهاند. ما میدانیم که مردم زیادی در ایران، از ترس خشونت و بیرحمی حکومت، و تجربه برخورد با جنبش دانشجویی در سال ۷۸ مخالفت خود به شکل علنی نشان نمیدهند. متاسفانه در حال حاضر نمیتوانیم تغییری در ایران را از طریق صندوقهای رای متصور باشیم. انتخابات در ایران آزاد و عادلانه نیست، حکومت نیازی به رعایت استاندارهای بینالمللی نمیبیند و انتخابات در واقع روندی است برای مشروعیت بخشی به وضعیت کنونی».
وی افزود: «شما بیش از من نسبت به وضعیت ایران آگاه هستید، اما به عنوان یک نماینده کنگره سوئد از جنبه عقلی و منطقی این برداشت را دارم که وضعیت سیاسی و اقتصادی حاکم بر ایران قابلیت ادامه حیات را ندارد. سیستم سیاسی ایران در دراز مدت قابلیت ماندگاری ندارد، نه صرفا به دلیل اینکه دموکراتیک نیست، بلکه به این دلیل که دچار جزماندیشی، دگماتیسم و پارانویا است. کسانی که پیش از این دستاندرکار و بانی این سیستم بودند، امروز در حصر هستند. روسای جمهور سابق اجازه حضور در انتخابات را ندارند. بخش بزرگی از جامعه ایران امروز باور خودش را به مشروعیت نظام از دست داده است و دیگر همراه این سیستم نیستند. علاوه بر ناپایداری سیستم سیاسی، سیستم اقتصادی ایران نیز نابهسامان است. همانطور که پیش از این فروش نفت در حکومت قاجار به قیمت بسیار پایین انجام میشد، امروز هم شاید حکومت به سختی قادر به فروش نفت باشد، اما از این مسایل سواستفاده میکند. توان بالقوه داخل کشور مورد استفاده قرار نمیگیرد. بخش بزرگی از جامعه ایران جوان هستند، اما این جوانان مایل به خروج از کشور هستند. سرمایههای کشور به جای استفاده برای توسعه زیرساختها، به لبنان و فلسطین برای تغذیه گروههای تروریستی میشود. رژیم تروریستی حاکم بر سوریه نیز از این کمکها استفاده میکند».
مال گفت: «تحریمهای امروز غرب علیه جمهوری اسلامی، که در پنج مرحله وضع شده، سیستم اقتصادی را ضربهپذیر کرده است. با توجه به این مسایل سامانه سیاسی و اقتصادی امکان ادامه حیات را ندارد. تقریبا ۴۰ میلیون نفر از ساکنان ایران زن هستند، اما به عنوان شهروندان درجه دو در کشور زندگی میکنند. قوانین مذهبی بر همه مردم ایران اثر میگذارد، اما بر زنان تاثیر بیشتری دارد. در کردستان، بلوچستان و آذربایجان بسیاری از مردم به دلیل ریشههای قومی، مورد تبعیض نظام حاکم قرار میگیرند. با توجه به این مسایل برای یک حرکت آزادیخواهانه و دموکراتیک در ایران، چالشهای زیادی وجود دارد. در این دو روز پیرامون مساله انتخابات آزاد صحبت میکنیم، اینکه چه استانداردهایی دارد و چگونه باید برگزار شود. حقوق زنان، حقوق اقلیتها و … از دیگر مسایلی است که مورد بحث قرار میگیرد».
این عضو کنگره سوئد افزود: «وقتی درباره کنفرانسها و سمینارها صحبت میکنیم، مردم میگویند که یک کنفرانس دیگر، یک سمینار دیگر و از این کنفرانس ها چیزی در نمیآید. اما وقتی روز تغییر فرا میرسد، نیروهای دموکراسیخواه باید برای آن آماده باشند. بدون حضور دموکراتها، رسیدن به دموکراسی غیرممکن است. نیروهایی که ذهنیت دموکراتیک دارند، لازم است که دور هم جمع شوند، پیرامون مسالی مختلف بحث کنند و بر سر مسایلی که توافق ندراند، به تفاهم برسند. اگر روند دموکراسیخواهی سازماندهی شده و متحد نباشد، این خطر را دارد که مورد سواستفاده نیروهای پوولیست قرار بگیرد. نظیر اتفاقی که در مصر و توسط محمد مرسی رخ داد. به این ترتیب نشست فعلی، یک کنفرانس و سمینار مانند بقیه نیست. کنفرانس مهمی است برای پل زدن میان نیروهای مختلف دموکرات. برای این است که این نیروها را برای دموکراسی و آزادی در پیشرو، آماده کند».
وی در پایان سخنان خود گفت: «من پیغامی از سوی همه دموکرات های سوئد به مردم ایران میفرستم: ما تلاش شما برای رسیدن به آزادی، تلاش سخت شما برای رسیدن دموکراسی و همچنین وضعیت سخنی که شما در آن زندگی می کنید را درک میکنیم. زمانی که پسران جوان را می بینم که در ایران اعدام شدند، روزنامه نگاران را می بینم که شکنجه شدهاند، نیروهای مخالفی که به تبعید فرستاده شدند، وقتی انجمن ها و اتحادیه های مدنی اجازه تشکیل و سازماندهی در جامعه ندارند، بقیه جهان نمی تواند ساکت بایستد و تنها نظارهگر این شرایط باشد. در سوئد ما برای صد سال دموکراسی و آزادی داریم و دویست سال است که وارد هیچ جنگی نشدهایم.اگر قرار است که برای مردمان مختلف جهان که گرفتار سیستمهای استبدای هستند، کمک کنیم، میتوانیم و باید چنین کاری را انجام دهیم. از جانب پارلمان و کشور سوئد ورود شما ر به کشور خیر مقدم عرض میکنم».
پس از مال، مهرانگیز کار نیز در اظهاراتی به حاضران خوشامد گفت. وی در سخنان خود گفت: «مردم ایران که ما بخشی از آنها هستیم که دور افتادهایم، مردم غیرمنتظره ای هستند و شاید در حال حاضر برای ما یقین شده که حتی حکومتی که با همه ما چنان کرده که اینجا دور هم جمع شده ایم بسیار غیرمنتظره است تا جایی که دارد آدم های بسیار مهم خودش که می گفت ستون انقلاب و نظام هستند را رد صلاحیت می کند. بنابراین نه فقط ما بین خودمان دارای یک زمینه های مشترکی میشویم، بلکه درون حاکمیت هم هستند کسانی که به حال این نظام سیاسی میاندیشند. مثالی میزنم، محمد یزدی رئیس اسبق قوه قضائیه وقتی شنید زنان حق خودشان را در همین سیستم کنونی مطالبه می کنند و میخواهند رئیس جمهور شوند، با کلام سخیف و تحقیرآمیزی گفت طرف را به ده راه نمیدهند و سراغ خانه کدخدا را میگیرد. ایشان که الان عضو فقهای شورای نگهبان است در مورد حق بنیادین و اساسی نیمی از جمیعت حرف می زند. امروز دیگر حضور ایرانیان خارج کشور در تمام محافل سیاسی و دولتی جهان که تاکنون منع بود و کسانی آن را تابو می دانستند کاملا مشروعیت دارد. از این به بعد بیش از گذشته این حضور مقبولیت دارد. در جلسه پیشینی که من به همراه برخی از دوستان که اینجا هستند حضور داشتم، مهمان دولت کانادا بودیم و از آنکه دولت کانادا در حال حاضر از مطالبات مدنی مردم ایران حمایت کرده و جلساتی را برپا میکند حمایت کردیم تا مشکلاتی که مردم ایران از این نظام سیاسی تحمل میکنند، بیان شود».
کار گفت: «همه ما یقینا نقطهنظرها و پیشینه های مختلفی داریم. برخی از پیشینه جمهوری اسلامی و برخی از پیشینه شاه و برخی از اصلاح طلبی آمده ایم. عده ای از جنبش سبز و برخی هم شاید فقط بر پایه این که در ایران حقوق مدنی و انسانی مردم رعایت نمی شود تصمیم به ترک کشور گرفتند. ما تشخیص دادیم که ادامه زندگی در این کشور نمی تواند کرامت انسانی ما را حفظ کند. با تمام اختلافات اما یک وجه مشترک همه ما را به هم نزدیک کرده و باعث ایجاد گفتگو بین ما میشود؛ من و خانواده ام در کنفرانس برلین یکی از همین قربانی ها بودیم. خوشبختانه از جو حاکم بر آن کنفرانس کاملا دور شده ایم. اگرچه این اختلافات که شاید باطنی هم باشد، گاهی با شدت بیشتری وجود دارد اما ما امروز همگان به این نتیجه رسیدهاند زمانی که در مقابل نظام سیاسی که دوستش ندارند و حقوقشان پایمان شده تاکید میکنند که سطح تحمل را بالا ببرید، باید از خودشان شروع کنند».
وی افزود: «خوشحالم که ایرانیان همه جا و نه فقط در این جلسه، از خودشان شروع کرده اند. باعث خوشحالی است که با همه اختلافات همگان به دنبال پروژه ملی بوده و بر آن اتحاد دارند. رشد و گسترش گفتمان انتخابات آزاد شاید در حال حاضر تنها و تنها کاریست که میتوان انجام داد ولی حتی انتشار و گسترش گفتمان انتخابات آزاد هم در شرایط کنونی بسیار دشوار است. وضعیت در حال حاضر برای مردم درون ایران از نظر اقتصادی و فضای امنیتی بسیار دشوار شده و امروز به بهانه انتخابات برای عدم تکرار وقایع ۸۸ فضا را امنیتی کردهاند. اعلام میکنم که همه ما فکر می کنیم که مردم ما از صحنه انتخابات متنفر هستند اما پرسشی را مطرح می کنند که فکر میکنم این پرسش را اینجا هم مطرح کنم تا کسانی که صلاحیت بیشتری دارند، صحبت کنند. مردم در داخل ایران میگویند «ما چه کنیم بهتر است؟». فقط تحریم انتخابات منظور نیست بلکه سوال می کنند که بهترین کاری که ما میتوانیم انجام دهیم تا ضمنا بی اثر هم نباشیم، چیست؟ اگر کسانی بحث تحریم را مطرح میکنند باید بگویند این تحریم چه نفعی دارد و آیا اصلا ممکن است یا در عمل بخش بزرگی از ایرانیان تحریم را می شکنند. مثلا جنبش های فمینیستی یا شاخه هایی از زنانی که این سوال برایشان مطرح شده این پرسش را درمیان میگذارند که یک جنبش فمینیستی در وضعیت کنونی انتخابات در ایران، چگونه عمل کند بهتر است؟ در نظر داشته باشیم که دیگر اعتراض خیابانی مطرح نیست چراکه با سرکوب مواجه می شوند. صاحبنظران با درک این موضوع که نمیتوان مردم را به خطرکردن توصیه کرد به این نکات بپردازند. ما نمیتوانیم توصیه خطر را به عنوان دستورالعمل سیاسی از جایی که مطمئن نیستیم چقدر از آن تبعیت میشود مطرح کنیم. امروز زنان سوال می کنند که جنبش های فمینیستی دیگر کشورها اگر جای ما زیر سرکوب بودند چه نقشی در انتخابات بازی می کردند؟».
مهرانگیز کار در پایان گفت: «همه ما میدانیم مهم ترین موضوعی که امروز در ایران مطرح است وضعیت معیشتی و اقتصادی مردم ایران است که با حقوق بشر مرتبط میشود. وقتی به بحث اقتصادی میرسیم میبینیم که وضعیت اقتصادی در ایران به علت فلج بودن و نبودن نهادهای نظارتی بر عملکرد حکومت و سیاست خارجی به وجود آمده است. اگر نهادهای نظارتی وجود داشتند وضعیت به اینجا نمی رسید بنابراین به دموکراسی بر میگردیم. به این جلسه تبریک میگویم و آرزو میکنم بتوانید ادامه بدهید و زمانی ما با سازمانی روبرو شویم که بتواند بیرون و درون ایران پل ارتباطی باشد برای کسانی که در راه دموکراسی و کاهش این وضعیت غلیظ استبدادی و دیکتاتوری کار می کنند».
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)

نهضت ملی شدن صنعت نفت
بدون تردید در مورد جنبش ملی شدن صنعت و منابع نفت ایران و رهبری این جنبش، دکتر محمد مصدق بیش از سایر جنبش های ایران نوشته شده است. بسیاری از موضع راست یا چپ به او تاخته اند،بسیاری او را ستوده اند و او را قهرمان ملی نامیده اند. هر کسی در چهارچوب نظرگاه ایدئولوژیکی خاص خود این رویداد را می کاود و به تحلیل آن می پردازد. گرایشات مذهبی تا زمانی که با مصدق در پیوند و اتحاد بودند، او را تایید و پس از آن او را تکفیر میکنند. از نظرگاه حزب توده ایران، مصدق در رسیدن به هدف های مطرح شده به اندازه کافی رادیکال نبود. سلطنت طلبان او را متهم میکنند که در فکر کودتا و تغییر سلطنت بوده است، و او را انسان فرصت طلبی ارزیابی میکنند. هواداران جبهه ملی، بزرگش می بینند و تا حد تقدس او را می ستایند. ملی شدن نفت بدست او و یارانش برای مدتی محدود محقق شد. هر چند در این مدت نفتی فروخته نشد، روایت مبارزه مردم ایران به رهبری دکتر مصدق برای کسب حقوق ملی و استقلال ایران در یک مقاله کوتاه نمی گنجد، حتی باز گویی خلاصه تمام وقایع، حجمی بیش از یک کتاب قطور را شامل میشود. من تلاش دارم، با این شرح مختصر نگاهی دیگری به این جنبش داشته باشم.
دارسی و نفت مسجد سليمان
ویلیام ناکس دارسی در سال 1901 (1280-1279 شمسی)امتیاز اکتشاف، استخراج، پالایش و فروش نفت ایران را از مظفرالدین شاه گرفت. گروه تحقیقاتی دارسی 6 سال در ایران جستجو کرد و درست زمانی که یاس و ناامیدی جویندگان را فرا گرفته بود، در مسجدسلیمان، مکانی که اکنون در مرکز شهر واقع است،به نفت رسیدند. در تاریخ ۲۶ مه ۱۹۰۸ و در عمق ۳۶۰ متری از زمین میدان نفتون، در مسجدسلیمان، مته حفاری، آخرین لایه را شکافت و نفت، با فشار بسیار زیاد، از زمین فوران کرد... چاه شماره یک، در مسجد سلیمان، همچنان پا برجاست. گر چه نفتی از آن استخراج نمیشود. اهمیت نفت در ابتدا برای طرف ایرانی ناشناخته بود. مایع سیاه و چربی که بوی بدی میداد. کسی چه میدانست که ایران به جایی خواهد رسید که %80 بودجه کشور را از راه فروش نفت و گاز تامین کند. مصدق در مجلس شانزدهم یک نطقی دارد که گویا وضعیت امروز ما را بیان میکند. او میگوید"کشوری که امروز عایدیش از صادرات غلات و گوشت تامین میشود، به مسیری میرود که گندم و گوشتش را از خارج باید وارد نماید."این سخنان در بیش از 60 سال پیش نتیجه درایت او در درک روندی بود که کشور در آن سیر میکرد. در ادامه بحث، ابتدا سیر قرارداد های نفتی را بازبینی میکنیم و در ادامه به تحولات سیاسی پیرامون آن می پردازیم.
در مورد این امتیاز دو نکته را از ابتدا باید روشن کرد، اول اینکه این امتیاز به شخص ویلیام دارسی داده شده و نه به دولت انگلیس، و دوم اینکه مدت آن 60 سال بوده که طبق فصل 15 قرارداد پس از پایان مدت امتیاز، کلیه زمین ها و دارایی های شرکت به ایران تعلق میگرفت. یعنی اگر رضاشاه به این قرارداد کاری نداشت،در سال 1961(1340-1339 شمسی) این امتیاز عملا بپایان رسیده و ایران مالک نفت و مناطق نفتی و کلیه ابزار تولید و پالایش نفت میشد. پای انگلیس بعنوان یک کشور، بعد از سال 1913 (1292-1291 شمسی)که صادرات نفت شروع شد، به ماجرا باز شد. دولت انگلیس با درک اهمیت نفت ایران برای امپراتوری در سال 1914(1293-1292 شمسی) با خرید %56 درصد از سهام شرکت دارسیٍ، سهامدار اصلی شرکت شد. چرچیل تاکید دارد، بدون نفت ایران، پیروزی انگلیس در جنگ اول جهانی امکان پذیر نبود(نقل به مضمون).امتیاز دارسی در زمان رضا شاه با اندکی تغییر با یک قراداد الحاقی تمدید شد. فقط چند دهه بعد، پس از علنی شدن اسناد وزارت خارجه آمریکا مشخص شد رضاشاه مبالغ بسیار زیادی از بابت این قرارداد الحاقی دریافت نموده است. منظور شرکت انگلیسی نفت این بود که امتیاز دارسی را در عمل بوسیله قرارداد الحاقی "گس – گلشائیان"برای مدت 60 سال دیگر در اختیار نگه دارد. طبق قرارداد جدید، شرکت نفت از ارائه اجباری بیلان سالانه به وزارت دارائی ایران معاف گردید و سهام شرکت و مالکیت کلیه ابزار تولید آن پس از پایان قرارداد نه به ایران بلکه به انگلیس تعلق میگرفت. واردات شرکت هر چه باشد، معاف از مالیات و گمرکات ایران بود و صادرات نفت هم شامل مقررات گمرکی ایران نمی شد. در ازای هر تن نفت صادراتی 6 شلینگ هم سهم ایران میشد، که نسبت به قرارداد قبلی 2 شلینگ بیشتر شده بود. این قرارداد بایست در مجلس مورد تصویب قرار میگرفت تا اجرایی شود. در سال 1328 شرکت نفتی ایران و انگلیس با دولت ساعد وارد مذاکره شد. مجلس از تصویب این قرارداد خودداری نمود. ساعد استعفا داد. حسن علی منصور، نخست وزیر بعدی هم در تصویب آن ناکام ماند. تا اینکه سپهبد رزم آرا نخست وزیر شد. مجلس بررسی قرارداد را به کمسیون نفت، تحت ریاست دکتر محمد مصدق واگذار نمود. کمیسیون اعلام نمود قرارداد دارسی و قرارداد الحاقی را به رسمیت نمیشناسد. بحث تندی که بین مصدق و رزم آرا در مجلس در گرفت زمینه را برای ملی کردن صنعت نفت و قیام مردم آماده نمود. طرح ملی شدن صنعت نفت چند روز پس از ترور سپهبد حاجی علی رزم آرا در اسفند 1329 به تصویب رسید. آنچه اتفاق افتاد گواه اینست که ترور رزم آرا بر رادیکال شدن جو موجود آنزمان افزود. در چنین جوی حتی محافظه کاران مجلس هم به ملی شدن صنعت نفت رای مثبت دادند. جو سیاسی حاکم بر ایران چنان ضد انگلیسی و ضد استعماری شده بود که هیچ کس نمی خواست بعنوان دوست انگلیس شناخته شود. آمریکا هم در ابتدا، به امید یافتن سهمی از نفت ایران به پروژه ملی شدن صنعت نفت یا خارج شدنش از انحصارانگلیس، نگاهی مثبت داشت، بشرطی که این نفت از کنترل آنها خارج نشود.
پایان جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد
چند سال از جنگ جهانی دوم می گذشت، اما جهان پس از جنگ چگونه میبایست باشد. مدتی پیش از پایان جنگ، در کنفرانس یالتا، روزولت رئیس جمهور آمریکا در مورد سیستم سیاسی آینده در فلیپین که ارتش آمریکا مشغول آزاد سازی آن بود، به سؤال استالین پاسخی داد که آینده جهان را شکل می داد. روزولت تمایلی به انتخابات برای تعیین شکل و محتوای سیستم حکومتی فلیپین نشان نداده و گفت"هر کس هر جا را فتح کند، پرچمش را در آنجا به اهتزاز در خواهد آورد." شوروی هم در همه اروپای شرقی چنین کرد، البته نمی توان انکار کرد که ارتش شوروی و سیستم سوسیالیستی آن کشور در ابتدا بدلیل آزاد کردن کشورهای اروپای شرقی از اشغال آلمان ها در میان مردم مورد احترام و پر طرفدار بودند. اما تاثیر یالتا در انتخاب راه سوسیالیستی برای این کشورها غیر قابل انکار است. سوسیالیست شدنهمه کشورهای اروپای شرقی بدون توافقات کنفرانس یالتا و حضور ارتش شوروی در آن مناطق غیر قابل تصور است. شکی نیست که، مارشال تیتو در یوگسلاوی رای می آورد، ولی باور ندارم که این اتفاق در آلمان شرقی هم بدون دخالت شوروی ممکن میشد. از همان ابتدا، ماجرا های برلین به رویارویی متفقین منجر شد. و در پی آن رفته رفته جنگ دیگری آغاز شد، جنگی که به جنگ سرد معروف شده است. البته درجه سرمای آن اغلب دچار نوسان می شد و همیشه به یک اندازه "سرد "نبود. بدنبال استقلال هند(1947 میلادی،1326-1325 شمسی) که حکومت جدید آن گرایش چپ داشت، پیروزی حزب کمونیست چین بر جبهه ملی (کومینگ تانگ 1949 میلادی،1328-1327 شمسی)، اعلام جمهوری دموکراتیک در شمال شبه جزیره کره و شمال ویتنام، تاسیس جمهوری های دموکراتیک در سرتاسر اروپای شرقی و شرق آلمان، اوضاع به ضرر جهان سرمایه داری و به نفع سوسیالیسم در حال تغییر بود. در فلیپین آمریکایی ها به سختی موفق به سرکوب پارتیزانهای کمونیست شدند. در ترکیه و یونان نیز درگیری مسلحانه بین حکومت های استبدادی و چریک های کمونیست در جریان بود. حتی در اروپای غربی هم پس از پایان جنگ، گرایش سوسیالیستی در مردم کشورهای جنگ زده بخصوص در ایتالیا و فرانسه به شکل فراگیری به چشم میخورد. این موارد در سایر کشورهای اروپای غربی هم قابل ذکر است. آمریکایی ها برای نجات "دنیای آزاد" دست بکار شدند. ابتدا دکترین ترومن و پس از اثبات ناکارآمدی آن، طرح مارشال را برای بازسازی اروپا آغاز کردند. ارسال کمک های بلا عوض، وام های دراز مدت، صدور سرمایه و تکنولوژی و در موارد بیشماری دخالت مستقیم با پول و نفوذ و خرید گسترده رای ( مثلا انتخابات ایتالیا) و سرکوب قهرآمیز جریانات چپ (ترکیه و یونان) از ویژگی های استراتژی آنان بود. در آغاز دهه 50 آمریکا به بهانه مبارزه با خطر سرخ از تمام حکومت های فاسد و استبدادی جهان حمایت میکرد. حتی در کره وارد جنگی شد که 2 میلیون قربانی بر جای گذاشت. 33000 سرباز آمریکایی در این جنگ کشته شدند. این مسئله حتی به خود آمریکا هم کشیده شد. سناتور مک کارتی با ایجاد فضای ضد کمونیستی در آمریکا، بسیاری از هنرمندان و روشنفکران را به دادگاه کشید. بسیاری از آنها به زندان محکوم یا به تبعید رفتند. چارلز چاپلین به جای حضور در کمیسیون تحقیق،به تبعید خود خواسته رفت و هرگز برای زندگی به آمریکا باز نگشت. آمریکا برای مبارزه با جنبش های آزادیبخش که اغلب رنگ و بوی سوسیالیستی داشتند، نیازمند پشت جبهه ای قابل اعتماد و بدور از انتقاد بود. شکل گیری اردوگاه کشور های سوسیالیستی و کمک آنها به این جنبش ها، باعث ایجاد ارزیابی جدیدی در تضاد های جهانی و تاثیرش بر استراتژی و تاکتیک احزاب کمونیستی جهان شد. مقابله دو اردوگاه و شکوفایی انقلاب های رهایی بخش، مولفه اصلی دهه های بعد از جنگ دوم جهانی شدند.
"جنگ سرد"اما با حرارت زیاد در سراسر جهان دنبال می شد. انگلیس بدلیل مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ در بسیاری از جبهه ها مجبور به عقب نشینی شده بود. بزرگترین استعمار گر جهان کم کم ناگزیر بود در سیستم استعماری خود عقب نشینی نماید. هند پس از مبارزه مردم، تحت رهبری گاندی و جواهر لعل نهرو، استقلال خود را باز یافته بود. این تلاش در سایر مستعمرات کشورهای اروپایی در آفریقا و آسیا در جریان بود. در فلسطین، یهودیان در سال 1948 (1327-1326 شمسی)کشور جدیدی را اعلام کرده بودند، همه حکام عرب و مسلمانان سایر کشورها در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، با آن که بیشترشان تحت نفوض انگلستان و فرانسه بودند با اسرائیل از در مخالفت در آمدند. اسرائیل با پشتبانی مستقیم آمریکا و اروپا به حیات خود ادامه میداد. دشمنی با اسرائیل تاثیر زیادی در رشد افکار ملی و ضد امپریالیستی در منطقه داشت. خطر جنگ خاورمیانه را تهدید می کرد. در چنین شرایطی که خطر رویارویی مستقیم آمریکا و شوروی دنیا را بسوی خطر جنگ سوم جهانی پیش میبرد، کنترلمنابع انرژی ، برای جهان سرمایه داری امری حیاتی محسوب میشد. در آن دوران شرکت نفت ایران و انگلیس دومین صادر کننده نفت جهان، بزرگترین تامین کننده منابع نفت انگلستان و نیروی دریایی اش، آن هم با تخفیف ویژه و سرچشمه سود سرشارِی برای اقتصاد جنگ زده بریتانیا محسوب می شد. اگر چه آمریکا به منابع نفتی ایران وابسته نبود، ولی نمی توانست خارج شدن نفت ایران از کنترلجهان سرمایه داری را بپزیرد. اولا به این دلیل که نفت ایران میتوانست بر قیمت جهانی بازار نفت تاثیر گذارده و توسعه اقتصادی بریتانیا و جهان سرمایه داری را متاثر نماید. دوما چنین جنبشی می توانست به سایر کشورها هم سرایت کرده و برای همه جهان سرمایه داری مشکل ساز شود. پس مشکل ملی شدن صنعت نفت ایران به مسئله کنترل بر منابع انرژی جهان و به معضل جهان سرمایه داری در جنگ سرد تبدیل شد. بدون شناخت این قطعه از پازل، که کامل کننده تصویری واقعی در دشمنی انگلیس و امریکا با نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران است، تحلیل روند حوادث دوران نخست وزیری دکترمصدق غیر ممکن است. دیگر فقط مسئله، دعوا بر سر حدود سهم ایران یا سهم انگلیس از درآمد نفت نیست. هر گونه توافقی، بدون حق کنترلنفت ایران برای امپریالیسم جهانی غیرقابل قبول بود. در مقابل برای دکتر مصدق، و همراهانش، ملی شدن صنعت نفت به معنی کنترل دولت و ملت ایران، بر ثروت ملی اش و به معنای استقلال ایران بود. پس هیج راهی بجز سرنگونی دکتر مصدق و جایگزینی آن با یک دولت "دوست" که کنترل نفت ایران را از دست سرمایه داری جهانی خارج نکند وجود نداشت، فقط چگونگی این سرنگونی مورد بحث بود. هر چه بود نفت ایران برای ثبات جهان سرمایه داری و در کشاکش اردوگاه امپریالیستی در مقابل اردوگاه سوسیالیستی باید در کنترل کامل سیستم سرمایه داری جهانی باقی می ماند. به این ترتیب، یک بار دیگر ایران در کشاکش تندبادهای جهانی گرفتار آمد که خود در ایجادش نقش چندانی نداشت.
از نخست وزیری تا کودتا
دکتر محمد مصدق، در یک خانواده اشرافی، در تهران بدنیا آمد. پدرش از خاندان مستوفیان آشتیانی(ایل بختیاری) و مادرش نوه عباس میرزا، ولیعهد فتحعلی شاه بود. از کودکی به خدمت دربار در آمد. در اولین انتخابات مجلس از میان اشراف اصفهان کاندید و انتخاب شد، ولی بدلیل پائین بودن سنش(زیر 30 سال) به مجلس راه نیافت. مدتی بعد به فرانسه رفت، حقوق خواند و از دانشگاهی در سوئیس دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران در مشاغل مختلف دولتی فعالیت نمود. از جمله به عنوان والی آذربایجان و فارس، وزیر مالیه و وزیر خارجه در خدمت کابینه بود. در زمان تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، نماینده مجلس و جزء اندک مخالفان این جابجایی بود. سال آخر دوره رضاشاه را در حبس خانگی بسر برد. در مجلس چهاردهم، مبتکر طرح عدم واگذاری امتیاز به دول خارجی در زمان اشغال نظامی ایران بود. با دخالت دربار و قوام به مجلس پانزدهم راه نیافت. در مجلس شانزدهم، مسئول کمسیون نفت، و مسبب ملی شدن صنعت نفت ایران در اسفند 1329 شد، و از اردیبهشت 1330 تاکودتای 28 مرداد 1332 نخست وزیر ایران بود. با اینکه وزیر خارجه آمریکا، در سال 2000 (1379-1378 شمسی)به دلیل شرکت سازمان سیا در کودتا و سرنگونی دولت دکتر مصدق عذرخواهی نمود، هنوز هستند کسانی که کودتای 28 مرداد را قیام ملی علیه کمونیستها و رهبرانشان می دانند. از طرفی بسیاری از مذهبی ها هم مصدق را به دلیل عدم تمکینش از آیت الله کاشانی تکفیر میکنند. جبهه ملی، نهضت آزادی او را می ستایند. و چپها بدلیل عدم مقاومت جدی و بسیج مردمی در مقطع کودتا او را نکوهش می کنند.
مصدق در یک برنامه ایی هماهنگ توسط نیروهای آمریکا، انگلیس، عمال ایرانی شان، نظامیان وفادار به سلطنت، و با همکاری برخی از روحانیان از جمله آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و آیت الله بروجردی سرنگون شد. از گروه همکاران اولیه او در زمان کودتا چندتایی بیشتر با او باقی نمانده بودند. خلیل ملکی بارها به او تذکر داد "آقا این راهی که شما میروید به جهنم ختم خواهد شد و ما تا آنجا هم شما را دنبال خواهیم کرد". عدم تمایل به حزبیت و تشکل از ویژگی هایش بود. چه بسا با یک تشکیلات حزبی میتوانست با کودتا مقابله کند. مصدق در پافشاری روی اعتقاداتش با انگلیس در افتاد. حمایت دربار را که نداشت، دشمنی آنان را نیز به جان خرید. به حزب توده با داشتن توان بسیج توده ها و پتانسیل مقاومت متشکل و سازماندهی شده نزدیک نشد، و نهایتا با رد هژمونی طلبی ملایان (بخصوص آیت الله کاشانی) روابطش با آنان نیز تیره گشت، چندانکه در 28 مرداد نه تنها به یاریش نشتافتند، که از کودتاگران پشتیبانی و تشکر هم نمودند. تکیه او، اما همواره بر ملت ایران بود. ملتی که در حساسترین لحظه ها کمکی به او نکرد و نمیتوانست بکند، زیرا زمانی که دکتر میتوانست و میبایست کوششی به متشکل کردن طرفدارانش در میان ملت بکند، از آن دریغ نمود. در مدت، زمامداریش، در عین داشتن قدرت و حکومت، حتی یک نفر از مخالفینش، اعدام نشدند. در خاطراتش مینویسد، او اصلاح گری بود که میخواست شاه سلطنت کند و نه حکومت. میخواست کشور بوسیله مردم و نمایندگان واقعیشان اداره شده و صاحب ثروتهای خدادادیش باشد. بنابراین اولین دولتش این هر دو وظیفه را در دستور کار قرار داد. ابتدا خلعیت از شرکت نفت ایران و انگلیس و در پی آن اصلاح قانون انتخابات. در انتخابات مجلس پانزدهم، با دخالت قوام و ارتش در انتخابات رای نیاورد. این تقریبا یک عادت شده بود که دولت طیفی از طرفداران حکومتی را به مجلس بیاورد و هر لایحه ای را که میخواست به تصویب برساند. مثلا شاه با تغییر قانون اساسی، اجازه انحلال مجلسیان را کسب کرده، حق انتخاب وزیر جنگ را بدون نظرخواهی از نخست وزیر بخود اختصاص داده بود، و این روند از نظر دکتر مصدق غیر قانونی بود. مصدق پرنسیب های مشروطه طلبان اولیه را داشت. انقلابی و ساختار شکن نبود، معتقد به قانون بود و متکی به دموکراسی .
انگلیسی ها و دوستان ایرانی شان برای رفع "مشکل"مصدق، چند سناریو را در نظر گرفته بودند. اول اقدام قانونی، از طریق مجلس، دوم اعلام شکایت حقوقی در مراجع بین المللی ، (شورای امنیت و دادگاه لاهه) . سوم، کودتا یا ترور و اگر ترور یا کودتا موفق نشد، با ایجاد بی ثباتی و تضعیف کردن و نهایتا به پیشواز جنگ بروند و با اشغال جنوب ایران کار را فیصله دهند. برای اینکه دیر نشود و آنها همه این "آپشن ها"را روی میز داشته باشند به تدارک همزمان تمام سناریو ها پرداختند. از آنجایی که بیشتر کابینه های ایران چند ماه بیشتر دوام نمیآوردند، اولین گزینه، کناره گیری یا برکناری او از طرق قانونی بود. با سران ایلات بختیاری و قشقایی تماس گرفته شد، ظاهرا آنها قابلیت تجهیز ده هزار نیروی نامنظم را داشتند تا در صورت لزوم دست به شورش بزنند، سپس شبکه نیروهای آمریکایی و انگلیسی با برخی از فرماندهان ارتش تماس گرفته و آنها را در جریان عملیات علیه کمونیستها و دکتر مصدق قرار دادند. طرح هایی هم برای ترور در نظر گرفتند که در 25 اسفند 1330 علیه دکتر فاطمی و در 9 اسفند 1331 علیه دکتر مصدق به اجرا در آمد، اما موفق نبودند. در صورت شکست تمام این کوشش ها، می بایست راسن وارد ماجرا شوند. لذا انگلیس، بجز ناوگانش در خلیج فارس اقدام به ارسال چندین رزم ناو دیگر نمود. محاصره دریایی ایران آغاز شد. رقتی تلاش آنها در مجلس نتیجه نداد، به شورای امنیت شکایت کردند. مصدق به نیویورک رفت و آنجا برای آنها روشن کرد که طرح دعوا در شورای امنیت، قانونی نیست، زیرا دعوا از نظر حقوقی بین دو دولت نبوده، بلکه بین ایران و یک شرکت ایرانی-انگلیسی است. انگلیس آنگاه به دادگاه لاهه متوسل شد. در آنجا هم دادگاه را باخت. در داخل، انتخابات مجلس هفدهم در حوزه هایی که گمان تقلب و دخالت ارتش در آن میرفت باطل اعلام شد. از شهر های اصفهان، فارس ،مشهد، خوزستان، کردستان و لرستان و چند حوزه دیگر نماینده ای در مجلس حضور نداشت. مجلس با 80 نماینده کار خود را آغاز کرد. مصدق رای اعتماد گرفت. با حذف سرلشکر زاهدی از وزارت کشور و آیت الله کاشانی از ریاست مجلس، او بخشی از نیرو هایش را از دست داد. آنها به مخالفینش پیوستند.
البته دکتر به همکاری آمریکا در طراحی توطئه علیه خودش اعتقاد نداشت، در خاطراتش هم اثری از چنین نگرشی دیده نمیشود، و این اشتباه در محاسبه دامنه فعالیت دشمنان، به ضررش تمام شد. اگر چه سفارت انگلیس بعنوان مرکز توطئه تعطیل و رابطه دیپلماتیک با انگلیس بعد از قیام 30 تیر قطع شد، ولی از آن پس ستاد عملیات سرنگونی دکتر در سفارت آمریکا تشکیل جلسه می داد. مصدق خطر نظامیان وابسته را درک میکرد، لذا 133 نفر از بزرگان نظامی غیر قابل اعتماد را اجبارا باز نشسته کرد. ماجرای معروف به قیام 30 تیر در راستای پای بندی او به ارکان مشروطه، مبنی بر اینکه، "شاه باید سلطنت کند نه حکومت"شکل گرفت. دکتر تصمیم گرفت حق دولت برای انتخاب وزرا را تثبیت نماید، و از شاه تقاضا نمود وزیر جنگ را دولت انتخاب کند. با مخالفت شاه، مصدق استعفاء داد و قوام با تهدید به سرکوب، برای چند روز نخست وزیر شد. مردم به خیابانها آمدند(قیام 30 تیر ). حزب توده به سازماندهی بزرگترین تظاهرات تهران تا آنزمان در حمایت از مصدق و علیه قوام اقدام نمود. آیت الله کاشانی که تا این زمان هنوز از مصدق حمایت میکرد از مردم خواست با تظاهرات، از مصدق پشتیبانی کنند. مصدق مجددا نخست وزیر شد و پست وزارت جنگ زیر نظر خودش قرار گرفت و نیز نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی تغییر داد.
پس از 30 تیر ، موضع حزب توده در مورد مصدق تغییر نمود. ابتدا تصور می کردند دکتر مصدق، آمریکا را در مقابل انگلیس نمایندگی میکند، و فقط میخواهد دست آمریکا را در نفت ایران باز نماید یا بعبارتی نفت ایران را از انحصار انگلیس خارج کرده و به آمریکا هم سهم دهد. اما پس از قیام 30 تیر، سیاست حمایت از دکتر مصدق را برگزیدند. به موازات حمایت حزب توده از مصدق اختلاف در خود جبهه ملی اوج می گرفت. آیت الله کاشانی، خود را سهیم در پیروزی دکتر میدانست تا حدی که، سهم خود را بیشتر از خود مصدق در جنبش ارزیابی می کرد، مدام در تمام کارهای دولت دخالت داشت، تا آنجا که خود و پسرانش بیش از 1000 سفارش برای این و آن به وزارتخانه ها و ادارات فرستاده بودند. مصدق مخالف چنین مداخله هایی بود. کم کم بین او و کاشانی اختلاف افتاد. در استمرار مسیر مقابله با توطئه های دیگر انگلیس مصدق تصمیم به انحلال مجلس گرفت. دکتر اعتقاد پیدا کرده بود که دربار و انگلیس تا آن لحظه، رای 30 نماینده از مجموع 80 نماینده حاضر را خریده بودند و اکثریت جبهه ملی در مجلس بسیار شکننده است. بسیاری از دوستان دکتر باانحلال مجلس به مخالفت برخاستند. وحدت در جبهه ملی دیگر عملن وجود نداشت. همین ماجرا و بعدا رفراندم که در قانون اساسی ایران پیش بینی نشده بود، زمینه را برای ضربه نهایی به دکتر محمد مصدق آماده نمود. توطئه کنندگان برای ضعیف جلوه دادن دولت، هر روزه گروهی از اوباش و چاقوکشان تهران را به آشوب و بلوا وامیداشتند. در راس این بینظمی ها شعبان بی مخ و طیب با هدایت ملایانی نظیر آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی که حالا به مخالفین مصدق تبدیل شده بودند، قرار داشتند. در این میان فدائیان اسلام، کاملن، بر ضد مصدق و در خدمت سلطنت، و امپریالیسم، فعال شده بودند. ترور دکتر فاطمی یکی از اقدامات آنها بود. برای بی ثبات و بی توان نشان دادن دولت آنها سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی تهران را دزدیدند، شکنجه کردند و کشتند. میخواستند ثابت کنند دولت قادر به حفظ امنیت، حتی برای رئیس پلیس خودش هم نیست. آیت الله کاشانی از متهمان این ترور، زاهدی و بقایی حمایت میکرد. امروزه با انتشار برخی از اسناد مشخص شده چه کسانی پول دریافت میکردند، چه مقدار و توسط چه کسانی پرداخت میشده است. برادران رشیدیان در بازار تهران از جمله عواملی بودند که ملاها و اوباش و گروهی از خبرنگاران و روزنامه ها را تغذیه میکردند. آنها ماهانه 10000 پوند بین سیاسیون و روزنامه نگاران و ملایان تقسیم میکردند. گروه نظامیان کودتا چی توسط سرهنگ ستاد، اخوی و ویلبر آمریکایی سازماندهی میشدند. انگلیسی ها، افراد زیادی در بین نظامیان ایران داشتند، مانند تیمسار تیمور بختیار، تیمسار ارفع، سرهنگ فرزانگان... و
با اینکه بخشی از بزرگ ارتش داران(133 نفر) اجبارا بازنشست شده بودند، باز امریکایی ها می توانستند نیروهای نظامی کودتا را بدون پرداخت یک دلار سازماندهی کنند. چهره بیرونی کودتا تیمسار سرلشکر بازنشسته فضل الله زاهدی بود. رابطه با دربار از طریق ارنست پرون دوست دوران کودکی شاه، شاهپور رپورتر( مامور ام آی 6 که بعد از کودتا لقب "سر"گرفت پسر اردشیر ریپورتر )، سرهنگ روزولت مامور سیا، و سفیر آمریکا آقای هندرسون برقرار می شد. قرار شد کودتا در 25 مرداد 1332 اجرا شود. حزب توده از طریق یکی از اعضای سازمان افسران( سرهنگ ستاد سیامک) از ماجرا با خبر شد. آنها مصدق را در جریان گذاشتند و تشکیل جلسه اضطراری دادند. به جز حزب، جواهر لعل نهرو، نیز در چند تلگراف، برنامه انگلیس مبنی بر کودتا را به دکتر مصدق اطلاعداده بود. دکتر مصدق این هشدارها، را جدی نگرفت. یکی از انتقادات به حزب، بی عملگیشان در مقابله با کودتا بود. آنها با اینکه از کودتا با خبر بودند، حتی با تحرکشان کودتا را در 25 مرداد به شکست کشاندند، روز 28 مرداد، منتظر عکس العمل دکتر مصدق ماندند و خود مستقلا اقدام به بسیج نیرو ها، مسلح نمودن آنها و سایر اقدامات ضروری و پیشگیرانه نکردند. حزب که پس از قیام 30 تیر به ملی بودن حرکت دکتر مصدق پی برده بود، پس از آن، به دنباله روی افراطی از وی پرداخت. حزب فاقد برنامه مشخص و استراتژی و تاکتیک مدون، در ارتباط با تحولات جاری در ایران بود. ظاهرن این مسئله میتوانست، پیامد اختلافات جدی درون کمیته مرکزی، بین جناح راست و چپ از یک سو و درگیری ها، و جنگ قدرت، در درون حزب کمونیست اتحاد شوروی، پس از مرگ استالین، بین خروشچف و مولوتف از سوی دیگر باشد. همچنین همزمان با تدارک کودتا در ایران، شوروی نیز درگیر، فرونشاندن اعتراضات و اعتصابات، گسترده، در آلمان شرقی بود. این اعتراضات هفته ها ادامه داشت.
اولین تحرک کودتاچیان در شب 25 مرداد با دستگیری سرهنگ نصیری که حکم عزل دکتر مصدق را آورده و قصد بازداشت او و اعضای کابینه را داشت، با شکست روبرو شد. در ستاد کودتا، اما سرهنگ روزولت تهدید میکند، "هر کس از شکست سخنی بگوید خودم او را میکشم"فعالیتها ادامه می یابد. در ادامه طبق برنامه، اراذل و اوباش با همکاری نزدیک فواحش و روسپی ها در پوشش حمایتی ارتش و شهربانی در تهران تظاهرات میکنند. دکتر تظاهرات را ممنوع کرده از ارتش میخواهد بر این امر نظارت کند و ارتش دخالت نموده در روز 28 مرداد 1332،نیروی زمینی با حمایت واحد های زرهی تانک به خانه دکتر مصدق، ساختمان رادیو، و شهربانی و مراکز مهم دیگر حمله کرده و مقاومت نیروهای وفادار به دولت را در هم میشکند. حزب توده صبح روز 28 مرداد پیام کوتاهی از دکتر مصدق دریافت می کند مبنی بر اینکه، همه چیز تحت کنترل است. حزب، منتظر می ماند، عصر همان روز، مصدق در تماس تلفنی با دکتر کیانوری میگوید، کنترل از دستش خارج شده و حزب اجازه دارد هر کاری که صلاح میداند در مقابل کودتا انجام دهد. اما دیگر برای بسیج نیروها دیر شده بود. خطوط تلفنی قطع شده، و حکومت نظامی اعلام شده بود، راه های ارتباطی حزب با سازمان جوانان، اتحادیه های کارگری بسته شده بود. حزب میبایست همچون 25 مرداد به بسیج نیروهایش دست می زد. حزب پیشاهنگ می باید خود را برای چنین روزی آماده میکرد. سازمان افسران حزب در سراسر ایران حدود 500 عضو داشت. در کمیته مرکزی حزب جناح راست، عملا با هر گونه اقدام مستقیم حزب برای تصاحب قدرت سیاسی مخالف بود. مصدق روز 29 مرداد خود را به نیروی های کودتا تسلیم کرد. در میان اعضای دولت فقط وزیر خارجه او دکتر فاطمی پس از یک ترور ناکام دیگر، این بار به وسیله شعبان جعفری به اعدام محکوم میگردد. دکتر مصدق هم در دادگاه نظامی محاکمه، و علی رغم دفاع حقوقی قابل قبول و رد اتهاماتی همچون تلاش برای سرنگونی سلطنت و خیانت، بجرم سرپیچی از فرمان "عزل مولوکانه"به سه سال حبس انفرادی و پس از آن به تبعید دایمی در روستای کوچکش احمدآباد محکوم میشود. دکتر محمد مصدق در روستای احمدآباد درحالی که در حبس خانگی بسر می برد درسال 1345 فوت نمود. سایر اعضای دولت او بجز دکتر فاطمی وزیر خارجه، محکوم به حبس هایی تا 3 سال شدند. همزمان با جلسات محاکمه دکتر در دانشگاه تهران توسط دانشجویان توده ای و طرفداران نهضت مقاومت ملی( ائتلافی از گروه های جبهه ملی در مقابله با رژیم کودتا) تظاهراتی انجام گرفت. اوج این تظاهرات، همزمان بود با ورود ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا، در روز 16 آذر 1332 در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که با تیراندازی گارد به کشته شدن 3 دانشجو بنامهای احمدقندچی، شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا و اشغال دانشکده منجر شد. بعدها 16 آذر به بزرگ داشت این حرکت شجاعانه از طرف کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، بعنوان روز دانشجو نامگذاری شد. بزرگداشت این روز در داخل و خارج از ایران از آن روز تا کنون به بر پایی حرکت های اعتراضی علیه اختناق و استبداد، تبدیل شده است. جنبش دانشجویی ایران در فقدان آزادی احزاب و اپوزیسیون واقعی، به منبع و محور اصلی مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی تبدیل شد. تمام حساسیت حکومت گران ایران در ارتباط با دانشگاه ها از این ویژگی منحصر بفرد جنبش دانشجویی ایران سرچشمه می گیرد. پس از کودتا، بیشترین فشار رکن دوم ارتش، شهربانی، و ژاندارمری، روی نابودی حزب توده متمرکز می شود. حزب هنوز از طریق چاپخانه مخفی خود، به انتشار نشریات خود می پرداخت. در حزب ابتدا طرح هایی مبنی بر دفاع مسلحانه یا به عبارتی قهر انقلابی در مقابل قهر ضد انقلابی مطرح میشود، اما تمام این طرح ها در کشاکش اختلافات بین جناح های درون حزبی در حد تئوری باقی می ماند
در سال 1333، بخشی از رهبری حزب(دکتر بهرامی، مهندس علوی، دکتر یزدی، نادر شرمینی، امان الله قریشی از کمیته مرکزی) و سازمان افسران آن لو میرود. تعداد زیادی از افسران و رهبری حزب به اعدام و حبس های دراز مدت محکوم می شوند. خسرو روزبه در 1336 دستگیر و یک سال بعد در حالی که از جزب، ایدئولوژی و مبارزاتش در دادگاه دفاع نمود به اعدام محکوم و تیرباران شد. تشکیلات حزب در تهران و بسیاری از شهرستانها یکی پس از دیگری ضربه خورده، و نابود میشوند. باقی مانده رهبری راهی خارج از کشور می شوند. آخرین آنها کیانوری و جودت در سال 1335 ایران را ترک می کنند.
حزب بعد از پیروزی کودتا با توجه به فشار بیش از حد عوامل کودتا(ادارات سیاسی نیروهای مسلح، و همکاران مذهبی آنها) و یاری انگلیس و امریکا به کودتاچیان، قدرت بازدارندگی و مقابله با کودتا را نداشت. در سالهای بعد، بیشتر فعالیت حزب در خارج از کشور، عمدتا در کنفدراسیون دانشجویی و رادیو پیک ایران متمرکز می شود. تلاش حزب برای احیای تشکیلات در ایران بارها به دلیل نفوذ ساواک (سازمان امنیت ایران) در ارکان حزب ناکام میماند. باقی مانده حزب در ایران نیز زیر ضربات ساواک دوام نمی آورد. حزب پس از کودتا، علی رغم مقاومت دلاورانه بسیاری از کادر های دستگیر شده، قدرت مقابله و توان رزمندگی خود را بتدریج از دست داد، تا جایی که در سالهای بعد بجز نام، اثری از حزب توده در ایران باقی نمانده بود.
در ایران پس از کودتا، اصل ملی شدن نفت در ظاهر پذیرفته شد. امینی وزیر دارایی دولت کودتا که در دولت مصدق هم وزیر بود با نمایندگان شرکت به توافق رسیدند. قرار شد، کنسرسیومی از شرکت نفت انگلیس %40، شرکت های آمریکایی%40، توتال فرانسه %6 و رویال داچ شل هلند%14 برای مدت 25 سال کلیه امور نفت ایران را از اکتشاف تا فروش بعهده بگیرد. اساس این قرارداد بر پایه 50-50 استوار بود. به هر حال کنترل نفت ایران، عملن، در دست امپریالیسم جهانی باقی ماند. قرارداد کنسرسیوم تا انقلاب 57 همچنان معتبر بود. تمامی اعضاء جبهه ملی سابق این قرارداد را مخالف اصل ملی شدن صنعت نفت دانستند. پس از کودتا، روابط ویژه ایی بین ایران و آمریکا بوجود آمد. اولین چشمه این نزدیکی، پرداخت 60 میلیون دلار کمک بلاعوض به دولت کودتا بود که 15 میلیون آن قبل از ثبت بودجه هزینه شد. معروف است که این 15 میلیون بین شاه، زاهدی و سایر کودتاچیان تقسیم شده بود. آمریکا، تبدیل به بزرگترین طرف تجاری ایران و تامین کننده اصلی تجهیزات نظامی برای ارتش ایران شد. ایران در تحکیم روابط با آمریکا و انگلیس به پیمان نظامی سنتو متشکل از عراق، ترکیه، پاکستان و انگلیس پیوست. از کودتا به بعد تا زمان انقلاب،انتخابات مجلس شورا هم، تحت کنترل حکومت بود و مجلس نمایش مضحکی از به به و چه چه گویانی بود که با تایید رسمی حکومت و زیر نظر مستقیم ساواک انتساب می شدند.
--------
بخش های پیشین:
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش اول)
http://www.iranglobal.info/node/17967
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش دوم)
http://www.iranglobal.info/node/18180
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش سوم)
http://www.iranglobal.info/node/18404
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش چهارم)
http://www.iranglobal.info/node/18621
نگاهی گذرا بر جنبش های تاریخ معاصر ایران (بخش پنجم)
http://www.iranglobal.info/node/18917
ادامه دارد...
گفتگو با شهریار آهی، در باره کنفرانس «اتحاد برای دموکراسی »
برنامه کار کنفرانس “اتحاد برای دموکراسی در ایران” اعلام شد. این کنفرانس به دعوت حزب لیبرال سوئد در روزهای ۴ و ۵ خرداد ماه ۱۳۹۲ برابر با ۲۵ و ۲۶ ماه مه ۲۰۱۳ در پارلمان سوئد در استکلهم برگزار خواهد شد.
روز نخست، ۲۵ ماه مه
۱- خوش آمد گویی توسط دو میزبان سوئدی از احزاب لیبرال و سوسیال دموکرات
- ارائه توضیحاتی در مورد کنفرانس و سپس سخنرانی آغازین به زبان فارسی
۲- انتخابات جاری در ایران
- تفاوت های آن با انتخابات آزاد
۳- انتخابات آزاد و منصفانه براساس معیارهای بین المللی:
- راهبرد گذار به دموکراسی و حل مشکلات حاد مردم
- انتخابات آزاد در ایران و صلح جهانی
۴- واقعیت پلورالیستیک و چند کانونی بودن صحنه سیاسی ایران و امر اتحاد برای دموکراسی
۵- سخنرانی میهمانان ایرانی کنفرانس
۶- سخنرانی میهمانان غیر ایرانی کنفرانس
====================
روز دوم، ۲۶ ماه مه
۱- “آینده را با هم خواهیم ساخت” همفکری و راهجویی پیرامون مسائل اتنیکی در ایران
۲- گفتگو درباره برابری جنسیتی به عنوان یکی از بنیادهای دموکراسی
۳- گفتگو درباره بحران اقتصادی و وضعیت کارگران، معلمان و دیگر مزدبگیران در ایران
۴- جمع بندی و گفتگو پیرامون متن و بیانیه پایانی: ۵ بعداز ظهر
پانل دوم: انتخابات آزاد و منصفانه

وی افزود: «انتخابات پیش رو مرحله بزرگی از آن که تایید یا رد صلاحیت کاندیداهاست انجام شد و در حقیقت امیدهایی که ملت ایران در ناامیدی به کسانی بسته بودند که شاید مقداری زندگی شان را بهبود بخشد ناامید شد. البته مهندسی انتخابات و تقلب در آن سابقهای به عمر جمهوری اسلامی دارد. در اولین رفراندوم جمهوری اسلامی در آغاز حکومت و در زمان خمینی، در تلویزیون ملی، نامه و نوشتهای بنام پدر من، شریعتمداری با مضمون شرکت در انتخابات جعل شد و از قول او درست برعکس خواستهاش یعنی مبارزه با ولایت فقیه را اعلام کردند. خاطره ای نقل می کنم تا شما بیشتر با روحیه و عملکرد ایشان آشنا شوید. آقای اشراقی به سراغ پدرم آمده بود و گفت: «شما اطلاعیهای منتشر کردهاید که تا اصل ولایت فقیه و اصول مربوط به آن اصلاح نشود در انتخابات شرکت نخواهید کرد، مخالفت شما اشکالی ندارد اما بنویسید اگر اصول مربوط به ولایت اصلاح شود شرکت خواهید کرد». پدرم پرسید چه فرقی دارد؟ آقای اشراقی پاسخ داد: «برای ما همان لفظ شرکت خواهم کرد مهم است، ما همان را بزرگ کرده و در تلویزیون اعلام میکنیم.» زمانیکه هاشم صباغیان نتیجه رفراندوم را به من گفت، خواست تا در انتخابات آینده مجلس شرکت کنم، به او گفتم شما تقلب میکنید، پاسخ داد که ما فرهنگ آن را نداریم. آن زمان آقای صدر وزیر کشور بود و من معاونش، زمان انتخابات در حالیکه از طرف بیت فشار زیادی بر ما بود، قرار شد برگه ها را بشماریم، صد برگه را شمردیم و با ضرب و تقسیم نتیجه را اعلام کردیم».
محمد مصطفایی به عنوان دومین سخنران این پنل، گفت: «دوستان مشغول بررسی موضوع مهمی هستند. هم در داخل ایران بحث انتخابات آزاد مطرح میشود و برخی از مسوولان میگویند که ما انتخابات آزاد داریم و در خارج از کشور هم این بحث مطرح است. مهمترین اصلی که در انتخابات آزاد داریم، اصل اراده مردم است. به این نحو که تمام افراد این اراده را داشته باشند که بتوانند در انتخابات سالم، منصفانه و آزاد شرکت کنند. همه کسانی که در خود توانایی تغییر، پیشرفت و هر حرکتی که برای جامعه مفید است، بتوانند کاندیدا شوند، بدون اینکه مانعی برای کاندیداتوری آنها ایجاد شود. اگر هم عدم صلاحیت مطرح میشود، فقط باید در مواردی باشد که فرد مرتکب جرم شده باشد. و شخص از حقوق اجتماعی محروم شده باشد. از طرف یک دادگاه عادلانه و بیطرف. این اصل درباره زندانیان سیاسی نباید اجرا شود و حتی اگر در زندان هم باشند، امکان ثبت نام را داشته باشند. امکان تجدیدنظر باید برای کسانی که صلاحیتشان رد میشوند، فراهم باشد. آقای هاشمیرفسنجانی، این امکان را ندارد که به ردصلاحیت خود اعتراض کنند. نه تنها ایشان، بلکه افراد دیگر هم چنین وضعی دارند».
وی در ادامه گفت: «باید این اطمینان به مردم داده شود که انتخابات به صورت سالم برگزار شود. نه اینکه بعد از برگزاری انتخابات، در صورت برگزاری راهپیمایی و اعتراض و … دستگاه قضایی از طریق نهادهای امنیتی وارد شود و معترضان را سرکوب کند. در جمهوری اسلامی کسانی که مایلند به قدرت یا بدنه قدرت دسترسی پیدا کنند، موظفند بگویند که به قانون اساسی و ولایت فقیه التزام دارند و انتخابات در جمهوری اسلامی آزاد است. اما در جمهوری اسلامی در ۳۴ سال گذشته حتی یک انتخابات آزاد هم برگزار نشده است».
مصطفایی در پایان گفت: «شورای نگهبان یک غده سرطانی است که در جمهوری اسلامی افتاده و الان هم با ردصلاحیتهایی که انجام داد، عود کرد. یکی از دلایل اصلی عدم برگزاری انتخابات آزاد در ایران، وجود شورای نگهبان است. شورایی که قانون اساسی به یک نفر این قدرت را داده که به صورت مستقیم و غیرمستقیم همه آنها را انتخاب کند. رییس قوه قضاییه را رهبری انتخاب میکند و روییس قوه قضاییه شش عضو حقوقدان شورای نگهبان را انتخاب میکند. فقها هم به طور مستقیم توسط رهبر انتخاب میشوند. در واقع قدرت در دست یک نفر است واگر هم اظهارنظری مستقیم یا غیرمستقیم درباره این مسایل نمیکند، آن است که این قدرت را از طریق شورای نگهبان در اختیار دارد. جواد لاریجانی گفته بود که ردصلاحیت افراد حق است. اگر صلاحیت فردی را برخلاف قانون در داخل همین جمهوری اسلامی و همین قانون اساسی رد کنیم، در واقع مجازات شدهاند. زیرا طبق قانون مجازات اسلامی، سلب حقوق افراد جرم است. اما مشخص است که در اینجا جرمی واقع نشده است».
سومین سخنران این پنل، عبدالله مهتدی بود که گفت: « من با نکتهای که آقای شریعتمداری ذکر کرد، همعقیدهام؛ انتخابات جمهوری اسلامی از روز اول حتی با استانداردهای ابتدایی آزاد نبود و با مکانیزم های دیگری غیر از انتخابات آزاد، منصفانه و سالم، انجام میشود. از مقطعی به بعد با کاهش مشروعیت و تشدید تمامیت خواهی در اقشار حاکم به تدریج وضعیتی فراهم شد که حتی آن نوع از انتخابات هم برای جمهوری اسلامی قابل تحمل نشد. انتخابات ۸۸ نشان داد که آن چه در ادبیات حکومت انتخابات رقابتی نامیده می شود یعنی بین خودی ها، دیگر از آستانه تحمل جمهوری اسلامی خارج بود».
مهتدی افزود: «رد صلاحیت ها عواقبی دارد مثل ایجاد یک شکاف پر نشدنی در نظام سیاسی ایران، ریزش های بزرگ و دلسردی هایی که در داخل نظام و وابستگانش به وجود می آید، پایه اجتماعی جمهوری اسلامی به شدت محدود شده و به قول یکی از دوستان اگر برای حاکمیت ۱۵ درصد پایگاه اجتماعی فعال در نظر گرفته می شد از این به بعد یک پشتیبانی تک رقمی را شاهد خواهیم بود. یکی از عواقب دیگر این است که انسداد سیاسی هرچه بیشتری در جامعه ایران برقرار خواهد شد و گفتمان اصلاح طلبی حکومتی تضعیف میشود و چه بسا حتی باعث گسست ها و اختلاف های درونی گفتمان اصلاح طلبی شوذ و برخی را رادیکالیزه کند. در مجموع گفتمان تغییر نظام و کنشگران سیاسی را به این نتیجه می رساند که تغییر نظام باید در دستور قرار گیرد یعنی تنها گفتمان معتبر در مقابل اصلاح طلبی. اگر قرار است این انسداد سیاسی از بین برود و جای خود را به پویایی سیاسی در ایران بدهد چه راه هایی می تواند وجود داشه باشد. تفسیرهای دیگری غیر از تفسیر اتحاد برای دموکراسی می تواند مطرح باشد. در یک معنای کلی انتخابات آزاد و منصفانه طبق استانداردهای بین المللی، یکی از عوامل و عناصر تشکیل دهنده اساسی و حیاتی دموکراسی در هر کشوری است و بدون در شک در ایران هم اینگونه خواهد بود».
وی گفت: «اعتقاد ما به دموکراسی انتخابات آزاد مطرح است. از طرفی انتخابات آزاد می تواند این کارکرد را هم داشته باشد که حاکمیت را به صندوق های رای خواهیم سپرد. در ایرانی که از طرفی استبدادزده است و با سابقه طولانی دیکتاتوری با تمرین بسیار کم و ناقص دموکراسی و با وجود تنوع و اخلاف نظرهای درون اپوزیسیون چه چیزی جز تعهد مشترک ما در نظر و عمل که صندوق رای حمکیت بین ما را بر عهده داشته باشند ضامن خواهد بود که ما یک بار دیگر مقابل هم دست به خشونت و اسلحه نبریم و زومندان با استفاده از مکانیزم های غیر دموکراتیک بر ما و جامعهمان حاکم نشوند. برای همین است که گفتمان انتخابات آزاد مهم شمرده میشود. انتخابات آزاد مبنایی حداقلی میتواند باشد برای آن که تمام اپوزیسیون ایران و همه آنهایی که ظاهرا یا به شکل واقعی ارتباطشان را به دموکراسی ابراز میکنند را به یک توافق حداقلی برساند که با وجود اختلاف نظر در مسائل سیاسی از طریق تلاشها و فعالیتهای سیاسی خود را از بین میبرند و امروز میتوانند همه بر انتخابات آزاد و این گفتمان تمرکز کنند تا وسیله و محرکه ای برای تغییر و شکستن انسداد سیاسی در ایران هم باشد».
مهتدی در پایان گفت: «من شخصا فکر میکنم تغییر ما بایستی به دنبال تحول سیاسی از طریق جنبش های مدنی و اجتماعی باشد. این جنبش ها الزاما همگی بر اساس و محور انتخابات آزاد شکل نخواهند گرفت. جنبش های گوناگون اجتماعی وجود دارند و می دانیم که جنبش های دیگری هم می توانند به وجود بیایند. با توجه به وضع فلاکتبار بی کاری و متلاشی شدن تولید در ایران با توجه به اجحاف و ستم های جنسیتی قومیتی و ملیتی که وجود دارد، ممکن است جنبش های اجتماعی گوناگونی حول محور های مختلف شکل گیرد. حول محور انتخابات ازاد هم می تواند چنین جنبشی شکل گیرد و میتوان در دیگر جنبش ها به انتخابات آزاد هم رجوع کرد. توضیح، آموزش و روشن کردن جوانب مختلف انتخابات آزاد در اشل های مختلف به نظر من وظیفه مهمی است و به نوبه ی خود می تواند کمکی برای ایجاد پویایی جنبش های اجتماعی باشد. انتخابات آزاد می تواند کنار آنها و جزء مکمل آنها به کار برده شود. این در داخل ایران است که مساله اصلی است اما در کنار این ها باید اشاره کرد اپوزیسیون ایران با به دست گرفتن انتخابات آزاد و منصفانه می تواند از اقبال بین المللی نیز برخوردار شود که به جای خودش مهم و قابل توجه است».
آرام حسامی در اظهارات خود گفت: «اتحاد برای دموکراسی در ایران، انتخابات آزاد را به عنوان استراتژی کلان برای گذار به دموکراسی انتخاب کرده است. بحث این است که آیا این استراتژی یک خیال خام است که به چیزی ختم نخواهد شد یا آنکه راهی عملی است؟ چیزی که به واژه جمهوری معنا میدهد، رای مردم است. رای مردم که شاخصترین فاکتور حاکمیت ملی است. جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا امروز، از این مساله به عنوان آلتی برای بازتولید استبداد و تداوم حکومت دیکتاتوری استفاده کرده است. وقتی میگوییم انتخابات آزاد به عنوان استراتژی کلان، پرسش اینگونه مطرح میشود: اگر در ایران انتخابات آزاد بود، آیا وضع مملکت ما این گونه بود؟ پاسخ این است که اگر انتخابات در ایران آزاد بود، حداقل ۵۰ درصد جمعیت ایران به این قانون اساسی تن نمیدادند».
وی افزود: «نکته بعدی آن است که نگاهی به عملکرد خود در سه دهه بیندازیم: آیا به دنبال راهکار بلندمدت یا میان مدت بودیم و یا آنکه به دنبال افکار قدیمی فرسوده شده انقلاب و گفتمان تضاد و گفتمان دیالکتیک و اسلام دیالکتیک بودهایم؟ آیا ما این ذهنیت قدیمی را عوض کردهایم تا به یک راهکار پست مدرن مثل انتخابات برای گذر از رژیم دیکتاتوری برسیم؟ هیچکس آنقدر سادهلوح نیست که فکر کند انتخابات آزاد زیر نظر جمهوری اسلامی انجام می گیرد. جمهوری اسلامی نه ظرفیت، نه حقانیت و نه صلاحیت این کار را ندارد. اما ما یک استراتژی بلندمدت را تعیین میکنیم که حکومتهای استبدادی را به این راهکار سوق دهد. این تنها یک بحث نظری خشک نیست. راهکاری است برخلاف انقلاب قدیم ـ چیزی که هانتگیتون آن را موج اول دموکراسی مینامد ـ ما نمی گوییم که اپوزیسیون باید متوسل به لشکر خارجی شود تا دیکتاتور را از بین ببرد. برخلاف آمریکا ما نمی گوییم که مسلح کردن مردم و شورش آنها راهکار است. برخلاف فرانسه فکر نمی کنیم سر دیکتاتور را به گیوتین سپردن، راهکار رسیدن به دموکراسی است».
حسامی گفت: «ما می گوییم به دلیل تجربههایی که در دنیای پست مدرن وجود داشته، با انتخابات آزاد گذار به دموکراسی امکانپذیر است. به تجربه شیلی، اسپانیا، برزیل، لهستان، میانمار نگاه کنید. این را باور کنیم که این راه نه تنها شدنی، بلکه شده است. برخی از دوستان میگویند که ایران ویژگی خاصی دارد که با دیگر کشورها نظیر برمه، لهستان و … قابل مقایسه نیست. مشخصا این افراد اشتباه میکنند. تفاوت بین کشورها آنقدر نیست که برای گذار به دموکراسی، برای هر کشور یک راه خاص وجود داشته باشد. دلیل اینکه در این مرحله ماندهایم و به جلو نرفتهایم این است که اولا این گفتمان را در سطح تئوریک محدود کردیم و آنرا در بیان نیروهای مختلف و جامع، جا نینداختهایم».
وی در پایان گفت: «به نکتهای باید توجه کنیم و آن هم این است که اگر قرار باشد انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی برگزار شود، این حکومت دیگر رژیم قبلی نیست. انتخابات آزاد، شرایط خاص خود را دارد: آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی گردهمایی، آزادی زندانیان عقیدتی و … اگر قرار باشد همه این شرایط برقرار شود، رژیمی که این انتخابات را برگزار کند، دیگر رژیم سابق نیست. حال باید دید که آیا ما میتوانیم گروههای اپوزیسیون داخل و خارج کشور، از فقیر و دارا و ندار، از فارس و کرد و بلوچ، از کرمان و شیراز و اصفهان، همه را بر سر پروژه انتخابات آزاد متحد کنیم یا خیر؟ همه را حول این محور جمع کنیم، به جای آنکه مدام به ایرادگیری از نظرات سیاسی هم مشغول باشیم؟ این حرف اتحاد برای دموکراسی است. این راهی است که در مملکت ما جواب خواهد داد. اگر ما ذهنیت خودمان را عوض کنیم و به عنوان یک پروسه بلندمدت به این مساله نگاه کنیم، نه تنها امکان آن وجود دارد، بلکه محقق خواهد شد. نکته دیگر آن است که براساس تاریخ ممکلتمان، ما برای رای خود ارزشی قایل نیستیم. این را باور نداریم که رای ما ارزش دارد و این رای ما است که حکومت و حاکمیت ملی را تعیین میکند و رای ما رد این میان، بزرگترین حربهای است که میتوان به آن متوسل شد».
رامین احمدی در سخنرانی خود در این پنل گفت: «من امروز بیشتر درباره انتخابات غیرآزاد و غیرمنصفانه صحبت خواهم کرد. دموکراسی یک موهبت است. ولی این موهبت را دیکتاتورها به ملتشان تفویض نمیکنند. گذار به دموکراسی فقط وقتی موفقیتآمیز است که یک جنبش دموکراتیک، دیکتاتوری را از هم میپاشاند. این فقط با یک مبارزه دشوار و طولانی امکانپذیر است و در اغلب موارد با یک کمپین بیخشونت استراتژیک. در این جنگ جدید جهان بین دیکتاتوری و دموکراسی، فعالان دموکراسی در سازماندهی بهتر شدهاند. از اینترنت بهتر استفاده میکنند و مجهز به ابزار جدید و موثرتری را برای تهییج و بسیج مردم هستند. این چیزی است که ما در مورد جوانان خودمان در جنبش سبز بعد از انتخابات شاهدش بودیم. زمانه جدیدی است و نسل تازهای از جنبشهای دموکراسی در صحنه ظهور کردهاند. اما دیکتاتورها هم تکامل پیدا کردهاند. آنها هم منجمد در زمان باقی نماندهاند و کشورشان را به سبک اتوکراتهای قرن ۱۹ اداره نمیکنند. مدتهاست که رژیمهای دیکتاتوری انتخاباتی رقابتی جای حکومت شخصی رژیمهای سلطانی را گرفتهاند. گرد دیکتاتورها ائتلافی از نخبگان برای اعمال حکومت شکل گرفته، در استفاده از منابع قدرت استراتژیک عمل میکنند، در استفاده از متدهای سرکوب گزینشی عمل میکنند، اپوزیسیونشان را مطالعه میکنند و تحت سلطه میگیرند و از جنگهای روانی و تکنولوژی برای کنترل آنها استفاده میکنند».
وی گفت: «دیکتاتوریهای جدید از ولادیمیر پوتین در روسیه تا هوگو چاوز در ونزوئلا تکنوکراتهای مخفی چین و تا رهبران آشکار سپاه پاسداران در ایران، همه هنوز بیرحم هستند اما سعی کردهاند خودشان را با زمان تطبیق بدهند و از گذشته پیچیدهتر و زرنگتر عمل میکنند. سرکوب اینها حالا گستردهتر است، ولی همانقدر از شکنجه و اعدام استفاده میکنند که از به وجود آوردن سردرگمی در سطح وسیع. مردم دیگر نمیدانند که خطوط قرمز کجا هستند و کدام عمل را ممکن است حکومت تحمل کند وکدام عمل را مجازات. مشت آهنین حکومت همیشه به طور وضوح دیده نمیشود، چرا که ترس اثر انگشت به جا نمیگذارد. حکومتهای دیکتاتوری جدید دو مشکل عمده دارند: کنترل و شراکت قدرت. از کنترل منظورم رویارویی با تودههایی است که حاکمیت از آنها سلب شده، اما شراکت قدرت به روباط بین نخبگان رژیم بر میگردد و نیاز دیکتاتوری به مکانیسمی که همراهی و هماهنگی را در سطوح مختلف حفظ کند. اینگونه است که رژیمهای دیکتاتوری جدید ارزش و دینامیک رقابت بین نخبگان و رژیم را در چهارچوب یک انتخابات محدود درک میکنند. رقابت کنترل شده باعث به وجود آوردن توهم مشروعیت میشود و انرژی و شرکت مردم را در کانالهای مطمئن میاندازد».
احمدی گفت: «پروسه انتخابات با وجود محدودیتهایش به ثبات حکومتهای دیکتاتوری جدید کمک میکند. انتخابات محدود و شرکت کاندیداهایی که صلاحیتشان تایید شده یکی از وجوه اغلب این دیکتاتوریهای جدید است. ولی حکایت همچنان باقی است. این فقط نیمهای از واقعیت است. “دیکتاتوری انتخاباتی” دینامیزمها وتضادهای درونی خودش را دارد. انتخابات بیشتر از یک دستکش مخملی روی مشت آهنین حکومت است. انتخابات هرگز تحت کنترل کامل حکومتها نیست و اغلب از محدودهای که رژیم تعیین کرده فراتر میروند. حکومتهای دیکتاتوری جدید دارای شکافهای عمیقی هستند. حتی رژیمهای نظامی فاقد یکپارچگی کامل هستند. علیرغم اراده حکومت کمپینهای انتخاباتی بیانگر صدای مردم و خواستههای آنها و فشار از پایین به بدنه حکومت هستند و این فشار شکافهای حکومت را عمیقتر میکند».
وی افزود: «دیکتاتورها امروز مجبورند که هم انتخابات را برگزار کنند و همه نتیجه انتخابات را بدزند. آنها در حرف باید به اراده مردم تن بدهند، ولی در عمل روی آن پا بگذارند. باید در عصر جهانی شدن ارتباطات تلاش کنند جوانهایشان را از بقیه دنیا منزوی کنند. باید منکر سرکوب شوند در همانحال دارند سرکوب میکنند. واقعا آسان نیست که در سال ۲۰۱۳ دیکتاتور باشی. بیشترشان در حال خوردن قرص ضدافسردگی هستند. فعالان جنبش دموکراسی دنیا از طیف وسیعی از متدهای مبارزه بیخشونت استفاده میکنند و معمولا شرکت و درگیری آنها در انتخابات محدود و غیرمنصفانه به تعمیق شکاف در طبقه حاکم منجر میشود. چند درس مهم از تجربههای اخیر جنبش دموکراسی دنیا از روسیه تا آفریقا و آمریکای لاتین برای جنبش فعالان جنبش دموکراسی ایران ارزش یادآوری دارند. اول استفاده از مبارزه بی خشونت هست. من درباره اهمیت مبارزه بی خشونت استراتژیک در ایران نزدیک به دو دهه مطلب نوشته ام و با اطمینان خاطر می گویم که فعالان ما نمی توانند مطالعاتی را که اخیرا درباره پیروزی این جنبش ها شده نادیده بگیرند. در کتاب «نمودار آموزشی دیکتاتور» نوشته دابسون یک فعال دموکراسی ونزوئلایی می گوید: اگر قرار است با مایک تایسون مبارزه کنید نمی توانید با او وارد رینگ مشت زنی بشوید. ولو اینکه او آدم کاملا دیوانه ای باشد، او در رینگ شما را خواهد کشت. اما اگر او را برای یک دست بازی شطرنج به چالش بکشید آنوقت ممکن است شانس خوبی برای برد داشته باشید. اینجا من میخواهم اضافه کنم که مشکل اصلی ما نداشتن یک استراتژی میان مدت و دراز مدت بوده است. ما با گوریل سپاه شطرنج بازی کردیم و بردیم. اما بعد با یک گوریل عصبانی می بایست روبرو می شدیم که صفحه و مهره ها را شکست و به ما حمله کرد».
احمدی گفت: «این مطلب ما را به درس دوم مهم می رساند که جنبش دموکراسی موفقیت آمیز لازمه اش داشتن برنامه جنبش، آمادگی و یک استراتژی روشن هست برای پیش بینی حملات رژیم و مانور دادن دور سرکوب غیر منتظره بودن، غیر قابل پیش بینی و خودجوش بودن فقط باعث کشته شدن می شود. کافی نیست که با گوریل شطرنج بازی کنیم. باید پیش بینی کنید که وقتی گوریل را کیش مات می کنید قرار است چه اتفاقی بیافتد. درس سوم استفاده از دینامیزم انتخابات غیرآزاد برای تعمیق شکاف های درون رژیم است. سلاح های رژیم را باید به سوی خودش نشانه رفت. اجازه دادن به رگیم که هر کاری دلش می خواهد در انتخابات غیر آزاد بکند فقط یک فرصت از دست رفته است. اغلب فعالان، به ذکر این که انتخابات آزاد نیست بسنده می کنند یا اینکه از تحریم صحبت میکنند. تحریم اینگونه انتخابات در کشورهای مشابه برای اپوزیسیون نتیجه مثبتی نداشته است. در انتخابات دو دهه اخیر در ایران هر بار شاهد بوده ایم که چگونه انتخابات هر بار باعث شکاف هایی بیشتر در درون رژیم شده اند. هدف این فرصت های انتخاباتی باید جلب بیشتر سیستم سپاه و خانواده آنها به جنبش باشد. فراموش نکنیم که نظامیان چه در سپاه ایران و چه در کشورهایی نظیر نپال، تایلند و آرژانتین هرگز یکدست نبوده اند و انتخابات محدود و کنترل شده در کشورهایی که نظامیان نقش های سیاسی عمده ایفا می کنند هرگز در دراز مدت به سود آنها نبوده است».
وی در ادامه گفت: «درس چهارم این است که جنبش های دموکراسی که رهبری غیر مرکزی و پخش داشته اند امکان بیشتری دارند که در برابر سرکوب مقاومت کنند و ظرفیت سرکوب حکومت نمی تواند سازمان یا فرد خاصی را هدف قرار دهد. زندانی کردن یک نفر یا کشتن او باعث بر هم زدن پیشرفت جنبش نمی شود. جنبش های غیرمرکزی دموکرات ترند و رهبری ناهمگون خود را پاسخگو نگه می دارند. نداشتن ایدئولوژی واحد به قابلیت گروه برای کار به سوی هدف مشترک کمک می کند و ظرفیت آن ها را در انعطاف پذیر بودن و حرکت افقی اطالعات بالا می برد. اما جنبش های بدون مرکزیت معمولا نقطه شعفشان هماهنگی و تبادل اطلاعات است. یک چتر سازمانی که گروه های محلی جنبش را هماهنگ می کند و منابع و قدرت چالشگری آن ها را افزایش می دهد کلید پیروزی است. جنبش سبز ما به اندازه کافی عدم تمرکز داشت اما با نداشتن هماهنگی و چتر سازمانی موثر برای تبادل اطالعات از عمیق تر شدن و بسیج موثر باز ماند. درس پنجم این است که جبنش های بی خشونت طیف وسیعی از عملیات را با متدهای متفاوت مبارزه به کار می گیرند. این چندگونی متدها باعث بوجود آوردن تاکتیک های خلاق و جدید می شود و قدرت مفاومت جنبش را بالا می برد. ما نمونه روشن تاریخی این درس را در ایران داشته ایم. اولین شورش بزرگ دانشجویی علیه رژیم بیش از ده سال پیش فقط چند ساعت طول کشید. اما چهار سال بعد به اشغال خیابان ها کشید و سرکوبش بیش از دو روز به طول انجامید. باز چند سال بعد و بعد از انتخابات ۲۰۰۹ سرکوب جنبش به وسیله سپاه و نیروهای شبه نظامی چند هفته طول کشید تا آنها کنترل کامل خیابانها به دست رژیم افتاد. بعضی از شما ممکن است به آینده نزدیک امیدوار نباشید. بعضی از فعالان ما ممکن است که امیدهای خود را بعد از سرکوب چهار سال پیش از دست داده باشند، خسته، کتک خورده، زخمی و کم روحیه باشند. بعضی بعد از سرکوب جنبش سبز به تبعید آمده اند. اما نمودار جنبش دموکراسی ایران به ما با روشنی تعجب آوری می گوید که جنبش جوان دموکراسی ایران دارد تجربه کسب می کند، نیرومندتر و چند بعدی تر می شود. جنبش در ۲۰۰۹ از سالهای ۹۰ نیرومندتر و مقاوم تر بود و در ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ از ۲۰۰۹ نیرومندتر نیز خواهد بود».
رامین احمدی در پایان گفت: «این که بگوییم انتخابات در ایران دموکراتیک نیست توضیح واضحات است. اما این که اعتقاد داشته باشیم که به خاطر انتخابات محدود، جنبش نباید استراتژی انتخاباتی داشته باشد نادرست است. انتخابات آزاد لزوما به دموکراسی نمی انجامد مانند نمونه روسیه و پوتین نشان داد که به انتخابات آزاد می تواند دیکتاتوری جدیدی را حاکم کند ـ انتخابات غیر آزاد نیز می تواند باعث گذار به دموکراسی بشود و تاثیر معکوس داشته باشد. انتخابات محدود و غیر منصفانه در آرژانتین به دموکراسی در تایلند به رفورم و تیمور شرقی به استقلال انجامید انتخابات مشابه در ایران ولو با پیروزی قالیباف یا محسن رضایی می تواند شکاف های درون رژیم را عمیق تر کند. همین حالا شکاف جدی بین بسیج و دفتر رهبری از یک طرف و سپاه از سوی دیگر مشاهده می کنیم. ما میدانیم که چه می خواهیم ـ ما دموکراسی و احترام به حقوق بشر می خواهیم. ما حقوق مساوی برای زنان می خواهیم. ما خواهان حمایت از حقوق اقلیت های مذهبی و نژادی، ملی و قومی هستیم. ما خواهان پایان دادن به مجازات اعدام و شکنجه شهروندانمان در زندان های کشور هستیم، و مهم تر از همه ما خواهان صلح و رفاه برای همه مردممان هستیم. اما این خواسته ها استراتژی لازم دارند و سازمان های غیر مرکزی که این استراتژی را به پیروزی برساند. با درگیر شدن فعال در انتخابات غیر منصفانه و غیر آزاد و با بسیح مردم این جنبش می تواند و باید مقاوم ترین و پیچیده ترین دیکتاتوری خاورمیانه را شکست دهد».