Quantcast
Channel: تریبون آزاد
Viewing all 2625 articles
Browse latest View live

نکاتی پیرامون ادبیات نوین آذربایجان(ایران) - باز نویسی شده

$
0
0

 هدف این نوشته نقد ادبیات نوین آذربایجان(ایران) نیست. که مقوله نقد مفهوم دیگری دارد. بل منظور ارائه اندیشه هایی  ست در مورد موضوع. اگر چه نقد گونه به نظر آیند.
قصدم طرح مشکل است و راهی برای خروج از آن. بدیهی ست که اینها دیدگاه من است و دیگران میتوانند نظرات خود را داشته باشند. هر چند که چهارچوبه ی اندیشه ها « عمومی » ست و تنها به این قلم تعلق ندارد. به دیگر سخن طرح دشواریهاست بهمراه رهیابیها. 
چرا آنها را در میان میگذارم؟ به خاطر اوج علاقه ام است، به زندگی انسانهای زادگاهم، به عنوان بخشی از بشریت . که در آرزوی غنای فرهنگی و پیشرفتشان هستم.
اساس نکته ها بر مطالعاتم در ادبیات آذربایجان قرار دارد. که با توجه به مقولات عمده و غیر عمده- بیشتر و کمتر- کوتاه نویسی میشوند. در حقیقت موضوع تلگرافی روشن شده. خواستم سرنخی دست خواننده بدهم که خود قضیه را پی بگیرد.

- در درازنای این سی و چند سالی که از عمر تلاشهای ارزشمند ادبیات نوین آذربایجان میگذرد، اگر عوامل بازدارنده را در نظر نگیریم،  آن، بیشتر در« شعار، ناسیونالیسم، دید سنتی ...»خلاصه شده است. و خیلی کمتر در فراسوی این عناصر-مدرنیت- حرکت کرده است. در شعر،نثر، و نقد. در فرم ، محتوا، فنون سخن ، زیبایی شناسی و ... مشکل اول.
- راه خروجی که  عمدتاً و عملاً طی شده - برای رفع مشکل اول-«تقلید از فرهنگ اروپایی»بوده است. بدون اینکه مقلدین قصد تقلید داشته باشند. یادگیری، عملاً به تقلید انجامیده است. مشکل دوم. 

- فرهنگ اروپایی زاده جامعه اروپاست. مقولات آن نیز برای همین جامعه قابل هضم و درک است. تقلید از این مقولات مشکل ما را حل نمیکند. اگر صد سال هم تقلید کنیم بجایی نمیرسیم.
- درک و یادگیری از فرهنگ اروپایی -به صورت آگاهانه و نه دئمی و ساده انگارانه- نیاز به فهم مقولات «درک و یادگیری»دارد که عمدتاً با «روش علمی-منطقی»تحقق مییابد. یعنی پیش از آنکه در فرهنگ اروپایی- مدرنیت و...- بیاموزیم، ضروریست بدانیم «آموختن چیست؟ و چگونه صورت میگیرد؟ و چگونه به تقلید میانجامد یا نمی انجامد»؟ 

- بیشتر قلمزنان بدون اینکه خود بدانند« اسیر تصورات متعارف یا شناخت غیر علمی »اند. یادگیری بر اساس این «شناخت متعارف» نیز تقلیدی شده است. و باز تاب این عمل در ادبیات آذربایجان بخوبی دیده میشود.
- چگونه میتوان به درستی از فرهنگ خودی، و جهانی آموخت و به دام «تقلید» نیافتاد؟  : الف- برای شناخت پدیده ها 
میتوان از روش علمی منطقی بهره گرفت. ب- محیط را از نزدیک لمس کرد و مورد مطالعه قرار داد. ج-  خودسازی به عنوان« یک شخصیت مخصوص به خود». یا خود ویژه.
- ادبیات آذربایجان و خود نویستده ، در عین حال که میتوانند خصوصیت  آذربایجانی و منطقه ای و جهانی داشته باشند، ضروری ست، دارای «خود ویژگی»نیز باشند. خود ویژگی قلمزن در « سخن و استیل و فلسفه»ی او جلوه گر میشود. و از این راه در ادبیات بازتاب مییابد.
 
سخن:از همه فنون سخن چه شناخته شده و چه نویافته، میتوان بهره گرفت. زبان نویسنده آذربایجان(ایران)، نه زبان شمال است و نه زبان ترکیه. و نه زبان قاطی به نام «زبان میانه». زبان ما زبان مردم آذربایجان خودمان است. البته «یادگیری درست» از هر دو جا به ویژه شمال ضروریست. اما نباید تحت تأثیر آنها کم خم کرد.
استیل:ازفنون و استیل همه مکتبهای ادبی میتوان آموخت. و حتی به راههای تازه نیز اندیشید؛ اما هر نویسنده و شاعر و قلمزن لازم است بعد از تجارب کافی در اندیشه استیل خاصخود باشد و مقلد این و آن نگردد.
فلسفه: چیزی که به نویسنده و سراینده خود ویژگیمیدهد افزون بر
«تجارب زندگی» و فنون سخن و استیل ، «فلسفه»اوست که همه این عناصر را در یک جا ذوب کرده و«شخصیت ویژه»ی هنرمند را پدید میاورد. و استقلال اندیشه ی نویسنده و سراینده نیز از این طریق حاصل میشود. 

- بدون یک فلسفه خاص، که مختص خود هنرمند است، و میتواند نتیجه تجارب زندگی و یادگیری از علوم و فلسفه های مختلف نیز باشد، کسب خود ویژگیممکن نیست. و نویسنده ایکه « سخن و اندیشه و نگاه تازه ای»برای گفتن نداشته در لابلای «قیر و قال ها» گم میشود. همچنان که ادبیات شمال و جنوب آذربایجان و حتی بخش بزرگی از ادبیات ترکیه - منهای آثار
 چند نویسنده جهانی-گم شده است. اینها چیزی برای طرح در صحنه جهانی ندارند. حتی برای داخل خودشان هم . به سبب فقر هنری و فکری.

-بیشتر نویسندگان جهانی از نظر  « سخن و استیل و فلسفه» حرفی برای گفتن داشتند. مانند گوته،  ناظم حکمت و پابلو نرودا، گارسیا لور کا، گارسیا مارکز، این تنسیس برگر، و کافکا، هدایت و جیمس جویس و براهنی و ...
ادبیات آذربایجان(ایران) چه چیزی برای گفتن دارد؟«تبعیض»؟با چه فرم و اندیشه و زبان نوی؟ که بتوان از آن در داخل و سطح منطقه و جهان دفاع کرد؟ آیا «تبعیض» من که «هزار و یک چهره» دارد نمیتواند پیراهن بومی، منطقه ای، جهانی، به تن کرده و همه تبعیضگران جهان را در اندیشه و قالبهای هنری  به چالش بکشد؟ چرا میتواند. و خیلی چیزهای دیگر نیز هست- مانند دیکتاتوری، مبارزه، خانواده، انسان و حیات و بهره کشی، معنا و بی معنایی، و موضوعات بینهایت زیادی که مربوط به انسان و جامعه و جهان است-
که میتواند اساس کار قرار بگیرد، و این بستگی به « هنر و فلسفه ی شخصی نویسنده و سراینده دارد.پیشرفت در این مسیر زمانی میسر میشود که قلمزنان ادبیات نوین آذربایجان چهار چوبه ذهن و هنر سنتی خود را شکسته و آنها را به ابعاد جهانی برسانند. مسلط به زاویه هنری و فکری مدرن باشند.با «تقلید» برخورد آگاهانه داشته باشند. به سخن دیگر حرفی برای گفتن و هنری برای نشان دادن داشته باشند.

-نقد علمی نوشته ها، حمایت ادبی آگاهانه از یکدیگر، یادگیری درست و آفرینش خستگی ناپذیر در محیط خود ، لمس محیط جهانی، راه پیشرفت ماست.
ادبیات ارزشمند را تنها در محیط خود میتوان آفرید. در خارج- دور از مردم خود- نمی توان ادبیات ماندگار پدید آورد. گل همیشه بهار ادبیات اگر از محیط خود کنده شود پژمرده شده میمیرد. دریای تشنه ادبیات ما تنها با رود های خروشان زبان محیط و مردم خودمان سیراب میشود. خالق زبان مردم اند. بدون مردم هیچکس قادر به آفرینش یک اثر ارزشمند نیست. 

-ادبیات نوین ما « وضعیت بدی» دارد. مثالهایش را خودتان میتوانید با مراجعه به سایتها و کتابها براحتی مطالعه کنید. اینجا نتایج را مطرح میکنم. علت این وضعیت چیست؟ « عقب نگهداشته شدگی- و عقب ماندگی». هم ما را از پیشرفت باز داشته اند و هم ما خودمان کار « اندیشیدن و خلاقیت مان»را جدی نگرفته ایم.
 ما  هم در « اندیشه- چه سیاسی و چه فلسفی- و هم در هنر» بسیار فقیریم. اما  در «تفکر غیر علمی»، روزمرگی، مثل خیلی ها غنی هستیم. بسیار ضروریست که تضاد این فقر و غنادر ادبیات و دنیای ذهنی قلمزن در جهت پیشرفت حل شود.
-در جهان انقلاب رسانه ای هر «مقوله» ای را میتوان تحقیق و بررسی و آنالیز نمود و به درستی نسبی و کافی درک کرد و آموخت.
کوهنوردان قله های ادبیات آذربایجان میتوانند کارشان را جدی بگیرند. امکانات تا حدی هست. تنها رنج و تلاش خستگی ناپذیر در یک مسیر درست بایسته است. جوانان آذربایجان استعداد در نوردیدن این قله ها را دارند . ساعدی و بهرنگی و براهنی و دیگران بخوبی نشان داده اند که ما این توانایی را میتوانیم داشته باشیم.

-پیشرفت هر نویسنده آذربایجانی، جزیی از پیشرفت مردم ماست، فرهنگ ماست. پیشرفت و تلاشهای همدیگر را مثل «مردمک چشم» خود حفظ کنیم. پیروزی یکی از ما پیروزی همه ماست.
درست نیست وقت و نیروی خود را در راههایی که نتیجه ی منفی داده اند به هدر دهیم. تیر را باید به هدف زد.
همه آثاری که نویسندگان و سرایندگان ما خلق کرده اند - چه به زبان ترکی آذربایجانی و چه به زبان فارسی- بخشی از فرهنگ ماست. 
دوست داشتم این نوشته را به زبان مادری بنویسم. اما شرایط ما طوری ست که حالا-حالاها مجبوریم زبان فارسی را به کارگیریم. 
**
 افزوده:

مدرن یعنی چه؟

مفهوم مدرن از مقولات « مدرنيت یا مدرنيته» است و به معنای «امروزی»، روشنگر و روشنگری شده و عقلانی ست.و در رابطه با متضادش ، چیزهای جامد، جزم اندیشانه و سنتی و تحکم آمیز ، معنی « نو» را میرساند.
مدرن، نو، است.  نوهر آن چیزی ست که از درون «سنت»، به طور طبیعی رشد کرده و آنرا در پایه ی پیشرفته ای «نفی» میکند. با تکیه به عقلانیت و دید علمی-منطقی. در ارزشها و ساختار، نسبت به زمان پیشین.برای پاسخ دهی بهتر به نیازهای روحی انسان.
برای درک مفهوم آن لازم است «مدرنیت» در ابعاد گوناگون- به ویژه ادبیات- از دوره ی «عقلانیت و روشنگری در اروپا و قرن 19 و 20 » مورد مطالعه جدی قلمزن قرار بگیرد.

 مفهوم 
مدرن در یک اثر 
 در یک اثر مدرن ضروریست «سنت»در آن به صورت طبیعی و نه مکانیکی نفیشده باشد. در ساختار، و ارزشها. یعنی در قالب -محتوا- زبان- هنر. زیبایی شناسی... با توجه به مدرنیسم و پسامدرنیسم... و متد مکتبهای ادبی جدید.
اینها از مهمترین مشخصات یک اثر مدرن میتوانند باشند.
به عبارت دیگر، مدرن بودن میتواند قالبهای تازه و محتوا های پیشرفته و متد مکتب ادبی تازه داشته باشد. اما «مشخص»است. خاصه ی آن همان «نو» بودن است.
نو و کهنه
دین- خرافات- آداب و رسوم ، بخشی از «سنت» است. یعنی «کهنه» است. مدرن نیست. اما «علم» و « منطق» و «خردگرایی» در برابر آنها «نو» اند. یعنی مدرن .
هدایت در داستان نویسی- زمان خود- «مدرن» است. در قالب و محتوا. اما «داستان نویسی و داستانگویی» پیش از هدایت در زبان فارسی «کهنه و سنتی» بود. در شعر هم همینطور است.
اوختایدر خیلی از شعرهایش مدرن و نو است. ولی شعر سنتی ما کهنه است. هم در قالب و هم در ارزشها.
مدرن بودن یک اثر مقوله ای ست «مشخص» و کنکرت. و « قالبها» و «محتوا» های مختلف نو میتواند داشته باشد. تنها خاصه ی آن « عنصر نو»در همه زمینه های اثر است، که نوین بودن آن را تعیین میکند.
متد رئالیسم « جادویی» ، نو است در برابر متد های پیش از خود. که ساعدی پیش از مارکز در زبان فارسی این فرم را بکار برده است.
غیر مدرن
در کل قدیمی،کهنه، جامد، جزم اندیش، آمرانه، و سنتی ست. یعنی در ارزشها غیر علمی و غیر منطقی ست. در قالبها، فرمهای گذشته را مورد استفاده قرار میدهد.
هر نفی یی نو و پیشرفته نیست . نفی ارتجاعی و عقب مانده هم وجود دارد. مانند نفی «اندیشه» در فرم. فرم بدون اندیشه؛ نیز یک نفی است. مثل جمله ای میماند که  فاقد معناست. ولی این نفی، یک نفی حاوی عنصر نو- پیشرفته، در مرتبه ی بالاتری نیست. چرا که نیاز روحی انسان به اثر را «بهتر» پاسخ نمیدهد که هیچ، بل اصلاً پاسخ نمیدهد! از سوی دیگر زاده ی پیشرفت طبیعی درون خود پدیده نیست.

موسیقی کلام
 
در ادبیات نوین، آفرینده میکوشد "از همه ی قید و بندهای کلام خود را «آزاد» سازد".
این اصلی ست که نه تنها در آذربایجان(ایران)،بل در جهان نیز مورد توجه سرایندگان است.
سعی میکنند چیزی بیافرینند که در عین تفاوت با نثر، و نثر شاعرانه ، «شعر» باشد. شعر بودن یک نوشته نیز «مطلق» نیست، بلکه «خصوصیتی»ست «نسبی». برای «شعر» در هیچ کجای جهان مطلقیتی وجود ندارد. اما «خاصه»های عمومی تقریبی و نسبی هست که معمولاً به آنها توجه میکنند. ادبیات نوین آذربایجان چنین روشی دارد. اما این پرسش که آیا در ادبیات نوین میتوان از وزن و قافیه و ردیف و یا بطور کلی از تناسبهای صوتی استفاده کرد و چگونه؟ دیدها گوناگون است. ولی از نظر من اگر بپذیریم که «نو» بودن یا کهنه بودن یک اثر تنها به « تناسبهای صوتی»وابسته نیست بل افزون بر آن به بسیاری ویژگیهای «شناخته و ناشناخته» ی دیگر نیز بستگی دارد میتوان گفت « بله» . در کل میتوان از « موسیقی کلام» استفاده کرد. و عکس آن نیز صادق است ؛ یعنی طوری استفاده کرد که این خاصیت «نامحسوس» باشد. یا حتی وجود نداشته باشد.

گفتیم « شعریت» نسبی ست، حتی از نظر من، بودن عنصر « موسیقی» در آن گرچه مثبت است ولی «الزامی» نیست.
اینجا تناسبهای صوتی-موسیقی کلام - را برابر وزن و قافیه و ردیف و غیره به کاربرده ام. و منظورم در کل «عنصر موسیقی»، در شعرا ست ؛ حالا به هر شکلی که باشد.
از نظر برخیها این مسئله با فرم تازه الزامی ست. و شعریت را بدون موسیقی آن نمی توانند تصور کنند.
بهر صورت. ما در ادبیات آذربایجان از این روشها استفاده کرده ایم :
1- وزن عربی مثل اشعار فضولی؛
2- وزن هجایی مثل بایاتی یا حیدر بابا؛
3- موسیقی کلام، مانند شعر های نو مثلا در آثار بختیار وهاب زاده ، رسول رضا و اوختای...
4- بدون موسیقی کلام یا به صورت کم و یا نامحسوس در شعر جوانتر ها.
اما چگونه میتوان از وزن در ادبیات نوین استفاده کرد؟ میتوان مثل بند 3 که وزن را به صورت «موسیقی کلام» در نظر میگیرد استفاده نمود. مثال از شعر بختیار وهاب زاده:« عنوان شعر "منیم آنام": سوادسیزدیر،\آدینی دا یازابیلمیر\منیم آنام...\آنجاق منه،\سای ئوگره دیب،\آی ئوگره دیب،\ایل ئوگره دیب،\ منیم آنام...» .
موسیقی کلام در این قسمت بخوبی قابل حس و تشخیص است. از توضیح چگونگی آن بگذریم. میشود مانند این صورتها را که بسیار گوناگون هستند مورد استفاده قرار داد. مثال را میتوان به شعر های نو سهند ساهر و اوختای و دیگران نیز گسترش داد.

دیگر اینکه از وزن هجایی که وزن دلنشین بایاتی هاست میتوان به نحوی بهره مند شد. بایاتی ها ریشه در روح و زبان ما دارند. مثل هایکوها در زبان ژاپونی. شاید بتوان با تغییرانی در وزن آنها گامی در این زمینه به پیش گذاشت. کاری ست پیش روی جوانان.
در کلام موسیقی دار یا بدون موسیقی-درشعر- تعیین کننده «ایجاد زبان نو، زیبایی نو ، نگاه نو، فکر نو، استیل نو، و ...»است. اینها مسایل سخت و پیچیده ای هستند در «زبان» و «زبانشناسی» و «فلسفه» که هزاران راز ناشناخته دارند و چشم به راه راز گشایان اند.
از اینها به کنار، ما بیش از «سیاست» نیاز داریم در فرهنگ و ادبیات خودمان کار کنیم. اگر قرار است، اگر میخواهیم، از نکبتی که در آن گرفتاریم رهایی یابیم «سخت نیار به آفرینش فرهنگ نو»داریم. در شعر، نقد، فلسفه و رمان و نمایشنامه و غیره. بدون خلق یک فرهنگ نوین شکست ما حتمی ست.قلمزنان ما به ادبیات آذربایجان توجه نمی کنند، نویسندگان آثار یکدیگر را کمتر میخوانند، اکثراً مطالعات خود را عمق نمی بخشند، سطی کار میکنند، سیاسی کارها سوار بر اسب ناسیونالیسم چون باد میتازند؛خوب، پر واضح است که فرهنگ ما با این وضعیت پای درگل میماند.
سنه قربان اولوم، ای دردلی کرم \ دریالار مرکب اولا، مئشه لر قلم\ میرزالار یازدیقجا دردین وارسنین.


 تفاوت در زبان ادبی-هنری

« نوشتن به زبان آذربایجان خودمان» یعنی نوشتن به زبان مردم جنوب. مردم روستا ها و شهرهای جنوب.یعنی به زبان حیدر بابا- سهندیه- حبیب ساهر- معجز شبیستری، سهند، اوختای و...
منظور از «زبان مردم جنوب» نه زبان شفاهی بل «زبان ادبی هنری» جنوب است.
در شمال میگویند« یئدی ایل بوندان اول»ما در جنوب میگوییم «یئدی ایل بوندان قاباق» و ...
اگر من در داستانی بنویسم : « ابولفضل بهنگام گردش در شاهگولو ی تبریز گفت : من یئدی ایل بوندان اول اورمونو گؤرموشم». این جمله از نظر "دانش ادبی"در زمینه دیالوگ شخصیتها نادرست است. چون تبریزی به زبان باکویی صحبت نمیکند.
جمله هایی از رمان «خوابهای سنگی» نقل میشود :
Artist "ehtiyac" kəlməsini eşidən kimi pistolet məsələsini ortaya atdı*
Xəstəni koridorun tən ortasıyla ayrı bir korpusdakı əməliyyat otağına aparırdılar*
Əməliyyat otağı hündür tavanı, iri aynaları olan geniş tikili sahəsi idi*
 
جمله هایی از رقیه کبیری- نویسنده و سراینده اهل جنوب. به نقل از «کؤله» و « سو شیریلتیسی»- که واژه های جنوب براحتی در آنها به کار گرفته شده اند:
ساعاتین زنگی دورمادان چالیر. سانکی ماشین سیقنالی‌دیر. دیت- دیت…دیت- دیت…دیت- دیت…
 آتامین ماغازاسیندا، تره‌زی دیبینده‌‌‌کی داشلار سیرایلا بیر به بیر کیپریکلریمدن آسلانیر.
کیتابخانامداکی سیقنال سسینی یامسیلایان ساعاتین زنگینی سؤندورورم. گلین ماشینین سسی کسیلیر.
شامپو قابیلاریندا بیر شئی تاپماسامدا باشیمی سویون آلتیندان چکمیرم، اوزانیرام کاشی لرین اوستونده.
ایندی عومومی حاماملاردا دا سئوگی شعری یازیب، آلتیندا بیر یئکه اوخلو اورک چکیرلر.
 
این همان تفاوت است که ضروریست رعایت شود. و صدها و هزاران مثال دیگر هست که رعایت این تفاوت را در ادبیات "الزامی میکند.
در زبان شمال، زبان روسی و در جنوب زبان فارسی-عربی به زبان ما تأثیر داشته اند. اما زبان ما زبان مردم جنوب است. که در آثار ادبی هم منعکس شده . با همه این تفاوتها « شمال هم وطن فرهنگی ماست. »
نکته اینجاست که «این زبان » با زبان شمال و ترکیه و جاهای دیگر «تفاوت» دارد.

ادبیات جنوب برای پیشرفت خود لازم است بدون تقلید راه خود را مستقلاً برپایه «زبان ادبی» خود و نوآوریهایی که میکند ادامه بدهد. برای غنی تر کردن خود یکی از راهها «استفاده از اصطلاحات و واژه های زیبای لهجه های جنوب»است. یکی از راههای غنی کردن زبان به کارگیری آگاهانه ی برخی واژه ها از لهجه های مختلف است.
 در میاندواب به سطل لاستیکی «آرباarba» میگویند. واژه ایست بسیار زیبا که در جاهای دیگر نظیرش را نداریم. یا میگوییم « رزینrezin سطیل»؛ که آربا زیبا تر از آن است. و مانند اینها.
از این روش در همه زبانها برای غنی سازی زبان ادبی استفاده میکنند.
در رابطه با زبان گفتاری و نوشتاریاین تجربه از ایتالیای دوران دانتهآموزنده است. نویسندگان ایتالیا - زمان دانته، «زبان شفاهی مردم ايتاليا يعنی ايتاليايی را، در ادبيات، بکارگرفته و به زبان نوشتاری تبدیل نمودند»که به موجب آن زبان لاتين را به عنوان زبان ادبی که رایج بود به عقب راندند.
ما نمیتوانیم در حل مشکلات ادبیات خود به آن بگوییم « ایست!» -هنوز نهاد نداریم. پایه نهادها با همین بحثها ریخته میشود.

تفاوت زبان ادبی-هنری با زبان روزمره

نویسنده و سراینده برای آفرینش اثری نو،  در حالیکه زبان محیط و مردم را بکار میگیرد در همان حال نیز از آن دور میشود.
این دور شدن هیچ ربطی به  « تکلف ادبی»، «زبان سازی من درآوردی» با سره نویسی ها؛ بر پایه ی واژه های بیگانه با محیط، ندارد. برای درک منظور، مثال را از دکتر رضا براهنی نقل میکنم که با جمله ای از صادق هدایت شروع میکند : « [در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را در انزوا میخورد و می تراشد»]. معنای جمله بسیار روشن است، ولی اگر همان معنای جمله را بردارید و آن را به همان تعداد کلمات، اما با کلمات دیگر بنویسید،باز هم معنی را بیان کرده اید؟ مثلاً: "در حیات انسان دردهایی هست که مثل جذام روح را در تنهایی تکه تکه میکند."در ترجمه انگلیسی که حالا جلو چشمم نیست، دقیقاً همین مسئله اتفاق افتاده است. پس بیان هر چیز به هر صورتی بیان ادبی آن نیست ... زبان [ جمله ی هدایت] بسیار ساده است. تکلف ادبی وجود ندارد. ولی انگار زبان درست از شکم مادر زاده میشود. این زبان یک بعد سوم را پیش میکشد، فقط گفتن و گفته شده نیست، طریقه گفتن، انگار مثل بچه ایکه مادر را می شکافد و بیرون میاید ، قرار است برای همیشه آن  زخم را بیان کند، منتها نه با هر بیانی، بلکه با شیوه ی خاص آن بیان. تفاوت ادبی به این میگویند» . سنت و پسامدرنیسم در شعر فارسی.
برای شناخت این نکته در زبان ترکی آذربایجان(ایران) میتوان مثالهایی از ساهر و شهریار و اوختای و حتی از جوانتر ها ذکر کرد. ولی من رسا می یابم به زبان بایاتی ها توجه کنیم. بایاتی ها نه تنها شاهکارهای شفاهی ادبیات ما هستند بل بخشی از آثار ماندگار زبان کتبی و  ادبی-هنری ما را تشکیل میدهند. زبان بایاتی ها ساده، بی تکلف، زاده شده از زبان محیط ، بسیار تراش خورده و هنری ست. و از آنجایی که عمیق ترین احساسها و اندیشه های انسانی را  در بعد هنری بیان میکنند جاودانه اند. به زبان این مثالها توجه کنیم و آنرا با زبان مطالبی که خود سرایندگان در قالب بایاتی نوشته اند مقایسه کنید. بیشتر بایاتی هایی که اشخاص خود نوشته اند شبه جمله ایست که براهنی از بوف کور نوشته است:

گل گئدک داش بولاغا- سویو سرخوش بولاغا- بیرین من دییم، بیرین سن- تؤکخ قان یاش  بولاغا. * من گئدره م سن قالارسان- میلین کیمه سالارسان- آوارا بوبول کیمی، گولدن گوله گونارسان.* سوگلیر زینی-زینی\ خزل توتوپ اوزونی\ او قدر ئولمه ایدیم\ بلکی کؤره یدیم اوزونی.* عزیزیم یاز گؤندر-پاییز گؤندر یاز گؤندر- الده کاغاذ اولماسا-یارپاق اوسته یاز گؤندر.* داغلاری گزدیم گلدیم-داشلارین دوزدوم گلدیم-یاری بیوفا گؤردم- الیمنی اوزدوم گلدیم.* الینده فنار گئدر-باخدیقجا یار گئدر-بیریار بیوفا چیخسا- عاشیقدا فنا گئدر.

مهم سره نویسی نیست، بل مهم روش «زایاندان» واژه ی عادی در عبارات و جملات است. برای مقایسه میتوان متن بایاتی را به صورت جملات معمولی یا سره،  باز نویسی کرد و با خود آنها سنجید. هیچ کلمه ی سره ای را نمیتوان بجای میل و آوارا، فنا و غیره برگزید که خاصیت زایش آنها را در فضای تصوری جمله ها داشته باشد. این دقیقاً تفاوت بین متن ادبی-هنری با متن روزمره و معمولی - و از دیگر سو با «زبان من درآوردی سره نویسی» غیرقابل فهم است. ما به برخی برابر گزاریها نیاز داریم ولی افراط موجب خرابی زبان و غیرقابل فهم شدن آن میشود. آنچه در مجموع مورد نیاز زبان ادبی-هنری ماست «طرز زایاندن واژه ها و تصاویر و غیره» در جملات و متن اثر است. نه اختراع زبان « سره» و یا «مخلوط». گر چه توجه به برخی برابر گزاریها ضرورت دارد. تفاوت بین زبان روشنفکر و زبان مردم اگر آنها را نسبت به هم «بیگانه» کند ، این دیگر تفاوت نیست بل «تضاد» است ؛ که نه تنها مشکل ما را حل نمیکند بل به مشکلاتمان نیز میافزاید.

کسانی که با ادبیات آلمانی آشنا هستند میدانندفریدریش نیچهدر آثار خود دقیقاً همین روش « تازه زایاندن واژه ها»ی معمولی زبان را نه تنها در زبان ادبی، بلکه در عرصه فلسفی نیز بکار گرفته است. همینطور برشت و کافکا و دیگران. مانند کار هدایت در زبان فارسی و کار مردم ما در آفرینش بایاتی ها. 

چرا سی و چند سال است همچنان درجا میزنیم؟

 سی و چند سال است علیرغم ثبوت «موجودیت ادبیات نوین»، تشکیل"انجمن نویسندکان آذربایجان (ایران)"در خارج ، که جایگاه ارزشمند خود را دارند، همچان درجا میزنیم، و هیچ اثر قابل طرحی نیافریده ایم. درصورتی که برای این کار« پایه و منابع » در ادبیات شمال و ترکیه و خودمان، فراهم بود و هست. روی سخنم با قلمزنان داخل مردم است ، نه کسانی که در خارج، دور از مردم میکوشند؛ روشن است، در خارج ، بدون مردم خود، نمیتوان اثر ماندگار آفرید. نویسندگان جهانی که آثار ماندگار در خارج نوشته اند، شرایط ادبیات و نویسندگان ما را نداشتند. مثلناباکوفو بوریس پاسترناکو امثال آنها. ادبیات آنها جهانی بود، مال ما محلی هم نیست. آنها پخته در میان مردم و ادبیات جهانی خود بودند و پیش از خارج شدن هر کس برای خود غولی بود، ما هنوز یک قلمزن مطرح منطقه ای، فرامنطقه ای نداریم. 

چرا اوختای توانست بعد از ساهر گامهای تازه ای بردارد؟ چرا ساعدی و بهرنگی و براهنی توانستند آثار «مطرحی» بیافرینند؟ نه، مسئله «زبان رسمی» نبود. همچنان که کار اوختای نشان داد. مهمترین و تعیین کننده ترین عامل « شناخت آنها از پدیده ها» بود. نویسنده و هنرمند و شاعر وقتی میتواند اثر قابل طرحی خلق کند که مسلط به این عامل تعیین کنند نیز باشد- در کنار عناصر ضروری دیگر. عامل تعیین کنند اگر در کنار دیگر عناصر کار، از قلم بیافتد نتیجه اش « درجا زنی»ست. ساعدی و بهرنگی و اوختای و براهنی «دانش»شناخت پدیده ها و محیط و جامعه و سیاست و روح انسانها را داشتند؛ اما این دانش در آثار رهروان ادبیات نوین- در طول این سی و چند سال کار- از قلم افتاده، و زخم عمیقی در پیکر ادبیات ایجاد کرده است. به یک نمونه اشاره میکنم :

« شب شعر بانوان آذربایجان»، در کجا و در چه محیطی برگزار شد؟ یا شهریار چرا در شعراش «زبان به تمجید حکومت»گشود؟ اما ساعدی و براهنی این کار را نکردند. شب شعر نشان داد شاعر و نویسنده شناختی از «استقلال خود در دیکتاتوری و دموکراسی» ندارد. اصلاً  شناختی از « مقوله ی کار مستقل » ندارد.
نه از سیاست چیزی میفهمد و نه از جامعه شناسی. کار با این کمبود ها، با این عدم شناخت پدیده های محیط و جامعه و زندگی، نتیجه ای به جز «درجا زنی» نمی تواند داشته باشد. شناخت علمی-منطقی فنومنها و محیط ، چراغ راه قلمزن در کوشش و خلاقیت  اوست. قلمزن عرصه ادبیات اگر میخواهد چیز قابل طرحی داشته باشد، مجبور است خود را به دانشهای مختلف از جمله جامعه شناسی،اقتصاد،سیاست، روانشناسی، فلسفه و ...مسلح سازد. اساس کار لورکا و نرودا و ناظم حکمت و دیگراندر حقیقت همین «دانشها»ست؛ که شناخت درست و نسبی  آنها از پدیده ها را ممکن ساخته است. اگر کافکاجامعه را نمی شناخت متتوانست آثار قابل توجه و بحثی بنویسد؟ هانس ماگنوس این تنس برگر، در عین حال که شاعر و نویسنده است، به عنوان یک اندیشمند نیزمطرح است. گونتر گراسدارانده نوبل ادبیات، شاعر و رمان نویس، در عین حال صاحب نظر درمسایل سیاسی است. واتسلاو هاول نمایشنامه نویس نیز هم همینطور. اینجا نام کاموو سارترهم قابل ذکر است . در عوض دولت آبادیرا بنگرید که فاقد شناخت سیاسی ست و لنگ میزند. منظور از اشاره به این موضوعات جلب توجه قلمزن آذربایجانی به شناخت ابزار لازم کاراست. 

متأسفانه باید بگویم مسئله «شناخت پدیده ها» در ادبیات نوین آذربایجان عمدتاً شناختی کاذب و سطحی و « عامیانه و سنتی و دئمی» ست.تنها چراغ کوری که در بیشتر جا ها دیده میشود همان « بینش ناسیونالیسم پنهان و آشکار» است. شب شعر هم در کل یک پدیده ی ناسیونالیستی خجالتی بود. محتوای آنهم همینطور. تنها عنوان کردن « حقوق زن- حقوق فرهنگی- آزادی و ستم و محرومیت و غیره» در شعر و نثر کافی نیست؛ تا زمانیکه مطرح کننده از شناخت علمی این مقولات عاجز است. تا زمانیکه قلمزن در مورد « ادبیات و سیاست» ، « استقلال خود» و «استقلال در دیکتاتوری و دموکراسی»  و غیره، و شناخت این عرصه ها لنگ میزند و تکلیف خود را به درستی تعیین نکرده است نمی تواند حرکت و اثر قابل توجهی داشته باشد. درجا زنی نتیجه ی سناخت سطحی و عدم شناخت علمی از پدیده هاست.مسئله ایست که قلمزن باید قبل از هر چیز آنرا برای خود حل کند. نمیخواهم عمل و پدیده ی «شب شعر بانوان»* را در رابطه با «ادبیات -سیاست» ، مورد توجه و بررسی قرار بدهم که نوشته ی جداگانه ای می طلبد. و به همین اشارات بسنده میکنم. 
 ---------
در پیوند:
از  آ.ائلیار:
ضرورت استقلال اندیشه و اعتراض هنری درادبیات آذربایجان
http://www.iranglobal.info/node/4425

 شاعر و ناسیونالیسم موجود در آذربایجان(باز بینی شده)
 
http://www.iranglobal.info/node/20687

 هنرمند و تسکین آلام ( باز نویسی شده)
 
http://www.iranglobal.info/node/15331

قره باغ ، اکرم ایلیس لی ( Əkrəm Əylisli) و عشق به انسان
http://www.iranglobal.info/node/15971

*«شب شعر بانوان آذربایجان» با آرم و سرود حکومت یعنی تعظیم به حکومت
http://www.iranglobal.info/node/8698

 
زیر طبل حلبیTənikə təbil altında
http://www.iranglobal.info/node/8756


فاصله بین یهود و جهود

$
0
0

 

جهود درانگلیسی (Jew) یعنی شخصی که یهود است و Jewish به مفهوم مذهب یهود است.  در زبان فارسی یهود ویهودیت است. در زبان عبری (Hebrew)  יהודי ויהדות (یهودی و یهدوت) ویا یهوه که نام خداوند درتورات است .  جهود درفارسی که ریشه آن از جهد می آید بمعنی تلاش فراوان است.  چنانچه یک آمریکائی ویا انگلیسی ازشما سئوال کند are you Jew? منظور او این است که آیا شما یهودی هستی؟  اما مودبانه تر هست اگر سئوال کند .are you Jewish? در زبان فارسی درواقع همینطور بوده اما بمرور زمان افراطیهای اسلامی  از روی تعصب مفرط و تنفر نسبت به برخی ازیهودیان,  این کلمه معنی منفی پیدا کرده وبطور تحقیر آمیز وتمسخر ادا شده وهمینطور دهان بدهان گشته وبین همه پخش شده که حتی اگر روی منظور هم تلفظ نکنی هنوز به معنای خوب شنیده نمیشود.

 درواقع جود ویا جهود که بمعنی کوشش هست بعلت کج تلفظ کردن مفهوم آن تغییرکرده ومعنی خسیس, پست و پول پرست  بخود گرفته. به این منظور که شخص از معنویات وروحانیت گسسته است وفقط به کسب پول می پردازد.  این عادت نادرست که افراطیهای اسلامی رواج دادند بجائی رسیده که حتی بین خود یهودیان ایرانی هنگامیکه شخصی ازطرف مقابل بی نهایت ناراحت میشود, او را جهود خطاب میکند.  در اسلامی های فناتیک فقط وفقط بخاطر اختلاف عقاید ومذهب چنین لغتی را بطور کاملا منفی منتشر کردند. در واقع از نزاد پرستی می آید که چه خوب میشد اگر ازصحنه تاریخ وفرهنگ غنی ایران زمین محو میشد.   به زبان ساده تر وقابل مفهوم تر درست مانند این هست که یک آمریکائی به یک سیاه پوست که هم وطن اوست بجای اینکه او را تیره پوست ویا مثلا پوست شکلاتی, بنامد Negro  صدا کند که بمرور زمان معنی کج وبدی  بخود گرفته است.  بیان همین لغت Negro که منظور تیره پوستان هست , میتواند نزاع لفظی وحتی کتک کاری ودربعضی موارد نیز به قتل بیانجامد.  شخصی که تیره پوست را که نیز آمریکائی است درواقع  هم ملیت خود اوست بنام ملقبی (Negro) که با گذشت زمان بد ومنفی تلقی شده, میخواهد بگوید که تو امریکائی محسوب نمیشوی. البته در دنیای امروز تعداد بسیار معدودی در امریکا این کلمه را بکار میبرند. رادیکالهای اسلامی نیز با گفتن جود ویا جهود بحالت تحقیرآمیز همین منظور را دارندکه ملیت طرف رانفی کنند.  او درواقع با بیان این کلمه به طرف مقابل میرساند که شما ایرانی نیستی.

 گذشته از این موارد, طرز بیان این کلمه در واقع معنی اصلی خطاب کننده را بطور واضح میرساند. همانطور که دربالا ذکر کردم اگر به حالت استهزا تلفظ شود معنی بد وناجوری را میرساند. اگر هم بصورت طنز بیان شود از آنجائیکه درطول زمان دراز, معنی کج ومعوجی یافته بازهم خوب شنیده نمیشود ومیتواند طرف مقابل را  دلخور کرده و او را برنجاند.

 واقعا تاسف آور است که بعد از اینهمه تاریخ دیرینه که همبستگی قوی بین یهود با ایرانیها که از زمان کوروش کبیرسرچشمه می گیرد هنوز افراط وتعصب, باعث نفاق بین اقوام وملتها شود.  چنانچه به مقاله من بنام: ملیت ویا مذهب؟ رجوع کنید متوجه خواهید شد ملیت بسیار مهمتر از مذهب هست. بطور  خلاصه دین و مذهب و زبان ونزاد وسن وسال وجنسیت و...غیرو, نباید ازما اقلیت ویا اکثریت بسازد. قرن بیست ویکم قرن حقوق شهروندی  برای هر فرد ایرانی باشد که رفته رفته پیشرفت وموفقیت حاصل شود.  باشد که  دین ونزاد ورنگ هر شخصی, تعین کننده حفظ حق وحقوق او نباشد.

 14.07.2013

بازخوانی تاریخ/ گفت‌وگوی منتشرنشده بهشتی با چریک‌های فدایی

$
0
0

 
بازخوانی تاریخ/
گفت‌وگوی منتشرنشده آیت الله بهشتی با چریک‌های فدایی
گفتگوی آیت الله بهشتی با آقایان فرخ نگهدار و مصطفی مدنی، اعضای وقت شورای مرکزی سازمان چریک‌های فدایی خلق (اکثریت) در سال ۱۳۵۹

دکتر بهشتی: آقایان بیشتر معرفی کنند که من بیشتر بشناسم.

 

فرخ نگهدار: من فرخ نگهدار از اعضای کادر مرکزی سازمان هستم.

 

مصطفی مدنی: من مصطفی مدنی هستم. در مجلس خبرگان و مجلس شورای ملی کاندیدای سازمان بودم و یکی از اعضای کادر مرکزی سازمان هستم.

 

فرخ نگهدار: سازمان به دنبال حساس شدن اوضاع مملکت و شرایط بغرنج و پیچیده‌ای که پیش آمده، به خصوص بعد از توطئه‌های امپریالیسم امریکا و رژیم عراق که استقلال میهن را به خطر انداخته، تصمیم گرفت که از هر طریق و از هر طرف استفاده کند برای اینکه یک سری از مسائل و مشکلاتی که برای مملکت وجود دارد و ما هم شاید بتوانیم سهمی در رفع و حل آن مشکل داشته باشیم، اقدام کند. از جمله این مسائل، مسئله کردستان است که در رأس تمام مسائل است که باید نیروهای سیاسی و نیروهایی که می‌خواهند مبارزه ضد امپریالیسم را ادامه بدهند و آن را به طور کلی در تمام زمینه‌ها از کشور بیرون کنند، به این مسئله کردستان توجه داشته باشند. از جمله مسائل دیگر مسئله مربوط به آزادی‌های سیاسی و خطراتی است که به طور عینی دیده می‌شود و آن را تهدید می‌کند. یکی از راه‌حل‌های این مشکلات از نظر سازمان ما تماس گرفتن با مسئولینی است که می‌توانند نقش ویژه‌ای در راهگشایی و حل این مسائل داشته باشند از جمله حزب جمهوری اسلامی که ما مایل بودیم با طرح یک سری نقطه‌ نظر‌ها در این جهت تماس بگیریم و صحبت کنیم. فکر می‌کنید به راه‌حل معقول و منطقی در این باره رسیدیم؟

 

دکتر بهشتی: بی‌شک گفت‌وگو‌ها از نزدیک می‌تواند مرجع اساسی باشد. منتها بر طبق رویه‌ای که ما در حزب جمهوری اسلامی داریم، مسائلی را که خارج از حدود کلی از پیش تعیین شده و تصویب شده پیش می‌آید، لازم است که در شورای مرکزی مطرح کنیم و بر اساس رأی شورای مرکزی عمل کنیم. من این دیدارمان را به عنوان دیدار شخصی خودم با شما عنوان می‌کنم چون دیدم شاید تأخیر ناشی از طرح در شورا، با آن خواسته‌ای که آقایان دارند، درست نباشد. عیبی ندارد که این چیز‌ها بین شما و من به عنوان یک فرد باشد؛ نتایج آن را در شورا بحث می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم. دقیقاً ما در حزب مقید هستیم تمام مسئولیت‌ها را دسته جمعی بگیریم.

 

مصطفی مدنی: البته من این را تأکید کنم که منظور از تماس ما با شما فقط به این صورت نبوده که شما صرفاً دبیرکل حزب جمهوری اسلامی هستید. نقشی که افراد در وضعیت کنونی دارند و مسئولیتی که شخص شما در شورای انقلاب به طور کلی در وضعیت کنونی دارید مدنظر بوده، اینکه می‌توانید مسائل کشور را در چه جهت سمت بدهید.

 

دکتر بهشتی: من خواستم تعهد تشکیلاتی را که خودم خیلی به آن مقیدم در این دید رعایت کرده باشم.

 

فرخ نگهدار: سازمان ما از ابتدای این مشکل، که تحت عنوان مسئله ملی از آن نام برده می‌شود، اوج گرفت. بعد از انقلاب ۵۷ خودش را مقید می‌دانست که در زمینه تخفیف تضادهای ملی و حفظ وحدت بین خلق‌ها تا آنجایی که می‌تواند اقدام کند. چون که نظر سازمان ما بر این است که اکنون دشمن اصلی امپریالیسم امریکاست، تمام نیروهای سیاسی و مردم معتقد به مبارزه ضد امپریالیسم هستند و استقلال و آزادی ایران باید در جهت مبارزه با امپریالیسم جهت داده شود. ما باید در جلوگیری از این جدایی ملی که در ایران دامن زده می‌شود و سرمنشأ اصلی آن را تحریک عوامل امپریالیسمی و برخی تنگ‌نظری‌ها می‌دانیم، اقدام کنیم. این باید مهار شود و متأسفانه ما اکنون شاهد یک جنگ برادرکشی در کردستان هستیم. نمی‌دانم حالا تا چه حد در جریان هستید ولی از نوروز به بعد ما با توجه به وخامت اوضاع در آنجا تمام تلاش خودمان را به ‌کار گرفتیم که نوعی مصالحه و سازش بین نیرو‌ها برای جلوگیری از جنگ که بحران را تشدید می‌کند و این نظام را که اکنون درگیر با امپریالیسم امریکاست تضعیف می‌کند، ایجاد شود؛ چه از طریق تبلیغات در سراسر ایران – چون ما یک سازمان سراسری هستیم- و چه از طریق نفوذی که در کردستان داریم و می‌توانیم جلوی نیروهایی را که برای مسئله ملی مبارزه می‌کنند از راه‌حل‌های معقول و منطقی برای مهار کردن اوضاع بگیریم. در این باره نیروهای سیاسی سازمان تصمیم گرفت یک سری تماس‌هایی با مقام‌های دولتی برقرار کند و از آن‌ها نظرخواهی کند و اگر بشود مسئله از طریق مذاکره و مصالحه تمام شود و از آن طرف هم سعی داشتند با احزاب سیاسی و آن‌هایی که مسئولانه برخورد می‌کنند و نسبتاً سیاست معینی دارند، مثل حزب دموکرات کردستان با تبادل ‌نظر و مشارکت، سازشی ایجاد کنند و این مسئله حل شود.

 

دکتر بهشتی: در مورد مقام مسئول با کی تا حالا صحبت کردید؟

 

فرخ نگهدار: ما با حزب جمهوری اسلامی شروع کردیم.

 

دکتر بهشتی: هنوز با کسی صحبت نکردید؟

 

فرخ نگهدار: بله با دیگران هم اقدام کردیم، تماس گرفتیم و مسائل را در میان گذاشتیم.

 

دکتر بهشتی: با مسئولان قوه اجرایی هیچ تماسی نگرفتید؟

 

فرخ نگهدار: نه. این سیاست را ما در پیش گرفتیم و این هم قبل از هر چیز به این خاطر بوده که فکر می‌کنیم جنگ کردستان اگر نخواهد به یک شیوه معقول و منطقی حل شود ادامه پیدا خواهد کرد یعنی وضعیت کردستان و وضعیت ترکیب و تعادل نیروهای مسلح در آنجا و اینجا طوری است که این را به یک جنگ درازمدت برادرکشی و بسیار بسیار مخرب در پیشبرد مبارزات ضد امپریالیستی بدل خواهد کرد و راه‌حلی را که بتواند حداقل حقوقی را که آن مردم می‌خواهند تأمین کند، تامین این حقوق چیزی است که اکنون ما اصرار داریم در چارچوب نظام جمهوری اسلامی ایران بگنجد و می‌تواند از این وضعیت حاد و بحرانی بکاهد. آخرین مسئله‌ای را که ما مطرح می‌کنیم این است که ما فکر می‌کنیم اگر…

 

دکتر بهشتی: آقای مدنی و آقای؟

 

فرخ نگهدار: نگهدار. که اگر حداقل خواسته‌های خلق کُرد در چارچوب نظام جمهوری اسلامی بگنجد و ناقض حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در کردستان نباشد می‌تواند شرایط را در کردستان به شرایط صلح‌آمیز بدل کند.

 

دکتر بهشتی: در خصوص خواهران و برادران کُرد این نکته را مطرح می‌بینم و آن اینکه ما یک فرمولی داریم. می‌گوییم وقتی کردستان بخشی از ایران است هر نوع خودگردانی و اختیارات به مردم مناطق دیگر برای بهتر اداره شدن جامعه لازم دارند و به آن‌ها داده می‌شود، طبیعی است و اگر در‌‌ همان حدی که برای همه لازم و مفید است، چیزهایی اضافه دارند چون زبان خاص دارند، لباس خاص دارند، آداب و سنن خاص دارند، طبیعی است که باز این هم به صورت یک اصل کلی تصویب می‌شود. هر جا مردمش زبان مادری دارند این زبان را هم در مدارسشان تدریس کنند و نشریات آن زبان را به طور کلی آزاد بگذارند. آداب و سنن لباس اجباری نیست ولی در زمینه اداره امور اداری، مالی، سیاسی، نظامی دیگر نمی‌شود تفاوت قائل شد، اگر قرار است واقعاً یک ملت و یک کشور داشته باشیم. بنابراین این‌طور بگوییم که یک سیاست گروهی در کشور اتخاذ می‌شود و بر طبق آن،‌‌ همان اندازه که به مردم استان یزد یا کرمان اختیارات داده می‌شود به مردم استان کردستان هم باید داد. بنابراین این نکته را تأکید می‌کنم که ما سخت طرفدار کاهش مرکزیت در اداره کشور هستیم. به این دلیل معتقدیم تا وقتی که مردم هر جا حضور نسبی مستقیم در اداره امورشان نداشته باشند سیستم اداری سالم نخواهد شد، بر اساس این اصل که بهترین ناظر و بهترین مسئولیت‌خواه خود مردم‌اند و حتی از این بالا‌تر، ما یک مبنای دیگر هم داریم که این‌ها جزء مواضع ماست و انشاءلله چاپ می‌شود و آن اینکه حتی در تشخیص نیاز‌ها، تجربه ما این است که مردم محل نیازهای خودشان را بهتر از خیلی از کارشناس‌ها تشخیص می‌دهند. پس چه از نظر تشخیص نیاز‌ها و راه‌حل‌ها و چه از نظر مسئولیت‌خواهی و سلامت مدیریت و چه از نظر خودانگیختگی در توده مردم برای بیشتر کار کردن و با رغبت کار کردن، ما کاهش مرکزیت را به عنوان یک خط سیاسی در سیاست داخلیمان تعیین کردیم.

 

پس برادران و خواهران کرد و هر جای دیگر می‌توانند حس کنند تا آنجایی که درباره دید و بینش اجتماعی ما هست ما این جهت را دنبال خواهیم کرد. وقتی با هم باشیم، داریم به این سمت می‌رویم نه به سمت افزایش مرکزیت و اگر این امتیازخواهی مردم یک منطقه از بین برود - که می‌دانید این خود سوءظن و اختلاف ایجاد می‌کند و جوّ سالم روحی را در این همبستگی‌ها آسیب‌پذیر می‌کند- مشکلی نمی‌ماند. می‌شود یک ماده‌ یا بیانیه‌ای از طرف حکومت یا مجلس جمهوری اسلامی. بر همین اساس، خط مدیریت امور و سیاست داخلی بر کاهش مرکزیت است و شما می‌دانید که این‌ها مسائلی نیست که جز در جریان عمل واقعیت مطلوب پیدا کند. یک وقتی، طرز فکر یک گروه یا یک مرکزیت این است که من باید بیشتر قدرت داشته باشم به این معنا که اختیارات داشته باشم، بنابراین اصولاً در این مرکزیت، پیدایش یک جریان عملی که آن خودگردانی و آن دخالت محلی درون آن رشد کند، خودبه‌خود ضد اوست. باید نشست، مطلب را با آن صاف کرد و به مبارزه برخاست. ولی اگر یک مرکزیت عقیده‌اش این است که این باید بشود ولی این شدن، شدن کاغذی نیست، شدن دستوری هم نیست، شدن عملی است؛ خوب دعوایی با آن نیست. شما قبول کنید مادامی که خود مردم نباشند تصمیم بگیرند، مادامی که ظاهر این هست که مردم تصمیم می‌گیرند ولی تصمیم‌گیرنده کس دیگر است، این یک کار فرمالیته مردم‌فریبانه است و این دور از شأن یک حرکت عظیم است و اگر این حرکت عظیم اسلامی باشد که در آن اصل بر صداقت است دیگر بی‌شرمانه است. جمع‌بندی می‌کنم: بر حسب دلیل شخصی من موضع مسئولان جمهوری اسلامی ایران در قوه اجرایی یا قوه مقننه این است که سیاست داخلی جمهوری اسلامی ایران به سوی کاهش مرکزیت و افزایش نقش مردم حتی هر محله در اداره امور خودش پیش خواهد رفت و میزان عملی آن را ضمن یک عمل خلاق به تدریج می‌توان معین کرد.

 

مصطفی مدنی: آقای بهشتی ببینید مسئله‌ای که الان مطرح هست این است، عمدتاً در اینکه ما هم خواستار این هستیم که با تمام مردم زحمتکش مساوی برخورد شود، یعنی خواسته‌های معینی دارند و اینکه خواسته‌های آن‌ها به طور مساوی مورد توجه قرار بگیرد هیچ شکی نیست. اینکه خلق کُرد یا ترکمن یا بلوچ هر کدامشان در رژیم گذشته آن فشارهایی که رویشان بوده همه این را می‌دانیم و الان باید از حق مساوی برخوردار باشند. با توجه به شرایط کنونی، آن چیزی که اینجا مطرح است اگر جمهوری اسلامی در این زمینه حرکت کند که حقوق مردم زحمتکش را در آینده به طور مساوی به آن‌ها بدهد، به هر صورت این زمان می‌خواهد و طبیعی است که یک روزه و دو روزه نمی‌تواند این کار را بکند. در این مدت‌، نیروهایی که در گذشته در مبارزات علیه حاکمیت قبلی شرکت داشتند، از جمله خود خلق کُرد که مبارزات چهل ساله داشتند یا در بخش‌های دیگر، مثلاً کارگران شرکت نفت در سال‌های طولانی مبارزه کردند. با توجه به نقایص و اشتباهات قبلی که حاکمیت موقت داشت، این‌ها به هر حال نمی‌دیدند که خواسته‌شان برآورده شود. این بود که زمینه‌های جنگ به وجود آمد. این جنگی که حالا با آن روبه‌رو هستیم و از این جنگ امپریالیسم بیش از پیش استفاده می‌کند. ما الان می‌دانیم از این جنگ امریکا و دیگر نیروهای امپریالیستی بهره می‌برند. منظور این است که نیروهایی که در مبارزه شرکت داشتند و آگاهی‌هایی به دست آوردند این آگاهی‌ها به آن‌ها اجازه نمی‌دهد که الان این سیاست را بپذیرند که فرض کنیم خلق کُرد باید حقوق مساوی با دیگر خلق‌ها داشته باشد. این را همه قبول دارند، ما هم قبول داریم ولی این سیاست الان جنگ را حل نمی‌کند.

 

دکتر بهشتی: چرا؟

 

مصطفی مدنی: الان تفاوت خلق کُرد را با مردم یزد، قم یا به طور کلی اصفهان و شهرهای دیگر که شما ذکر می‌کنید، ببینید آن آگاهی که در کردستان متمرکز شده و حق خودش را می‌خواهد و با توجه به عملکردی که از دولت موقت گذشته دیده فکر می‌کند که این حق ضایع شده یا به آن داده نمی‌شود، این اجازه نمی‌دهد...

 

دکتر بهشتی: شما گفتید می‌خواهید از نفوذ خودتان در آنجا استفاده کنید.

 

مصطفی مدنی: بله.

 

دکتر بهشتی: چه شما، چه آن‌ها، چه مردم؛ بیایید با ما وضعتان را روشن کنید. اگر در جمع‌بندی رفتار ما در این مدت احساس می‌کنید که ما‌ها – بنده خودم و همفکرانم را می‌گویم- مردمی هستیم راست و حرفمان را صریح می‌زنیم و قابل اعتمادیم، خوب وقتی با ما صحبت می‌کنید این می‌شود راه‌حل. پس آن‌ها خودشان می‌توانند – یا به علاوه تأثیری که شما می‌توانید روی آن‌ها بگذارید – اعتماد پیدا کنند که این فرمول را می‌پذیریم و بعد همه برای تحقق آن اقدام می‌کنند. دیگر آن‌ها تنها نیستند چون وقتی من اعلام می‌کنم که این نقطه‌نظر ماست و ربطی به کسی ندارد یعنی اگر هیچ حادثه‌ای هم در کردستان نبود...

 

فرخ نگهدار: اصلاً تابع شرایط خاص نیست.

 

دکتر بهشتی: واقعاً نیست. کسانی که با نقطه ‌نظر من آشنایند می‌دانند که من از کی طرفدار این طرز فکر بودم و چیز تازه‌ای نیست. من معتقدم هیچ چیز به اندازه حضور آگاه و فعال خود مردم نمی‌تواند سالم‌سازی کند و مدیریت ایجاد کند. پیغمبر خدا هم در مرکز مدیریت باشد و آن طرف مردم نباشند، آن طرف کی می‌شود؟ عواملی که پیغمبر باید انتخاب کند. پیغمبر معصوم است؛ عواملش که دیگر معصوم نیستند، عواملش که این قدر خودساخته نیستند. کی باید ما را به راه بیاورد؟ خوب باید یک کسی باشد که آنجا باشد و کی آنجاست؟ این خود مردم‌اند. این دید ما بوده از اول. حالا عرض من این است اگر واقعاً شما‌ها به عنوان یک تشکیلات سیاسی و آن‌ها به عنوان یک گروه از مردم، اگر بررسی‌هایتان نسبت به ما‌ها صداقت نشان می‌دهد، می‌توانید به ما اعتماد کنید. ما صریحاً می‌گوییم که ما طرفدار این طرز فکر بوده‌ایم و هستیم و خواهیم بود. پس روی این توافق می‌کنیم. از این پس دیگر آن‌ها نیستند که این را بخواهند و برای کارشان هزار جور تفسیر سیاسی باشد، ما هم هستیم.

 

مصطفی مدنی: ببینید آقای بهشتی، اگر این سیاست از اول در دولت جمهوری اسلامی پیاده می‌شد، در این جهت قدم برداشته می‌شد، شوراهای مردم به رسمیت شناخته می‌شد و مورد احترام قرار می‌گرفت، اینکه می‌گویید کاملاً درست بود. ولی الان خلق کُرد با چی روبه‌رو است؟ با خون!

 

دکتر بهشتی: این دلیل نمی‌شود که شما این کار را بکنید. ببینید من تکیه می‌کنم به کلام خودتان. شما می‌گویید ما می‌توانیم، ما داریم صحبت می‌کنیم و واقعاً می‌خواهیم برای این گره‌ها راه گشودن پیدا کنیم. این یک گره روانی است. خب آقایان بروید آنجا، اگر یک وقتی شما‌ها به ما اعتماد ندارید، هیچ. اگر واقعاً مطالعاتتان نشان می‌دهد که ما اهل دوز و کلک نیستیم. ما همیشه اهل جهاد اجتماعی- اسلامی بوده‌ایم و هستیم. ما معتقدیم نابسامانی‌ها و ناروایی‌ها با دگرگونی پایان نیافته، ما معتقد به تداوم انقلاب هستیم. برای همیشه این جزء عقاید ماست.

 

فرخ نگهدار: بله دیروز نطقتان را خواندم.

 

دکتر بهشتی: ما معتقد به این اصلیم. وقتی جزء عقیده ماست، بنابراین در سرشت ماست و آرام نمی‌گیریم چون همیشه معتقدیم اگر همه چیز از بین رفته باشد دوباره هم متولد می‌شود. همان طور که در یک زمانی ظلم در دنیا متولد شده فردا هم متولد می‌شود، پس باید حضور ذهن تولد ظلم را داشته باشیم. اگر فکر کنیم که با این انقلاب ظلم کلی از بین رفته که هرگز نرفته، شما اگر بحث‌های مرا از اول انقلاب تا حالا یا شنیده باشید یا خوانده باشید من همیشه گفته‌ام حداکثر این است که کلّۀ طاغوت را تازه پرت کردید به بیرون یعنی از تنه‌اش جدا کردید وگرنه کل ارتباطاتش در این کشور است، تبر بردارید و این را خردش کنید و بریزید بیرون. جمله‌ای که من شاید تا حالا ده بار در سخنرانی‌هایم گفته‌ام، در ده- پانزده ماه. ما چنین دیدی داریم، ولی ما آرام آرام نگرفته‌ایم. حالا سؤال این است، یک وقتی واقعاً به این اصولی بودن و صادق بودن ما در اصول، اعتماد هست، می‌گویم آقایان اگر برایتان این اعتماد هست بروید این اعتماد را به آن‌ها منتقل کنید. بگویید برادرهای کرد، خواهرهای کرد تنها نیستید، یک گروه با این مقدار اعتبار و نفوذ اجتماعی با شما هستند و می‌خواهند جامعه را به این سمت ببرند.

 

فرخ نگهدار: خدمتتان عرض کنم، اولاً این متقابل است یعنی الان جوّی به وجود آمده که ما، یعنی کسانی که مسئولیت سیاسی دارند، باید در جهت برگرداندن این جو حرکت کنند.‌‌ همان طور که شما این مسئله را برای ما مطرح می‌کنید که آیا اعتماد و اطمینان به اینکه ما بر این عقاید هستیم و ادامه می‌دهیم، هست یا نیست، این مسئله هم با یک سری تبلیغاتی در مورد ما هست. خب ما هر کدام حداقل سابقه خودمان را می‌دانیم که در گذشته چه کار کردیم و چه روشی در برابر حکومت داشتیم که بلاهایی را هم سر ما آورده، هر کدام از ما دست کم ده سال زندان بودیم و چهارصد، پانصد نفر از دوستان ما در گذشته شهید شدند. وقتی شما همین سؤال اعتماد و اطمینان از جانب ما را مطرح می‌کنید که وجود دارد یا نه از جانب ما هم درباره حزب جمهوری اسلامی و برخی دیگر از گروه‌های سیاسی مطرح می‌شود، چون می‌بینیم در روزهای اخیر و در ماه‌های اخیر روز به ‌روز به این تبلیغات و این عدم اعتماد دامن زده می‌شود و ما هم این را یکی از پدیده‌های خطرناک می‌دانیم و چیزی که می‌تواند اوضاع را از لحاظ سیاسی به حال سابق برگرداند. من از لحاظ طبقاتی بحث نمی‌کنم چون هنوز خیلی کار داریم که انجام بدهیم، وقتی از لحاظ سیاسی به حال سابق برگرداند، جو را دامن می‌زند یعنی‌‌ همان سؤالاتی که شما درباره ما مطرح می‌کنید ما هم می‌خواستیم که در قسمت دوم بحث مطرح شود و بیشتر روی آن صحبت شود. اما ما اکنون چنین وظیفه‌ای را بر عهده خودمان می‌دانیم که این فضای تخاصم‌آمیز جنگ‌زده را بین حکومت مردمی و نیروهای سیاسی در کردستان تخفیف بدهیم و بیندازیم در راه‌حل مذاکره سیاسی و حتی با بحث‌های رودررو. قبل از اینکه بحث‌ها و این مذاکرات شروع شود، اگر ما چنین اعتقادی در این حد نداشتیم که بتوانیم بیاییم و رودررو صحبت کنیم، طبیعی است که این کار را نمی‌کردیم؛ ما با خیلی‌ها این کار را نکردیم، حتی یک کلمه، اما این زمینه برای ما وجود دارد که این کار را انجام بدهیم. و اولین اقدام ما این نبود که به این شکل برخورد کنیم و به اصطلاح این مسئله مطرح شود که شما بروید و چنین مسئولیتی را بر عهده بگیرید و یک چنین فضایی را در کردستان ایجاد کنید. همین پنج روز پیش سازمان با حزب دموکرات کردستان یک اعلامیه مشترک داد که نمی‌دانم به اطلاعتان رسیده یا نه. می‌توانست یک چرخش نوینی را در فضای کردستان ایجاد کند. این دو سازمان در آن اعلامیه متعهد شدند تا سازمان نظر صریح خودش را راجع به مسائلی که فعلاً می‌تواند در کردستان پیاده کند و حقوقی را که فعلاً می‌تواند به مردم کردستان اعلام کند بگوید. به نظر ما یک ظرفیتی در دولت وجود دارد که این مسئله مطرح می‌شود. اگر نه ما با رژیم‌های سابق چنین برخوردی نمی‌کردیم، اگر دولت نظر خودش را اعلام کند ما متعهد می‌شویم به آتش‌بس که حالت جنگ را از بین ببریم و آتش‌بس را برقرار کنیم، حتی هر نیروی خارجی، هر نیرویی جز این دو بخواهد آنجا مسئله‌ساز شود.

 

دکتر بهشتی: این را بدانید که من به دولت و شورای انقلاب متعهد خواهم بود. این بحث‌ها یک چیز رسمی است، آن قبلی یک چیز مردمی منهای دولت بود. من نمی‌خواهم بگویم دولت از مردم جداست، آن حالت مردمی فقط آزاد‌تر قرار دارد ولی این چیز رسمی باید هم به صورت رسمی تصویب شود و هم ابلاغ شود. ولی باز نقطه‌نظر خودم را به اعتبار یک عضو از این مجموعه رسمی اعلام می‌کنم، من نظر صریحم بوده که هر گونه قرارداد ویژه برای هر گوشه ایران به بهبود وضع کمک نخواهد کرد. آن پیشنهادی را که اول عرض کردم صحیح است. من اصلاً این را مهم می‌دانم. آن یک حالت طمأنینه به جامعه می‌دهد وگرنه اگر شما آمدید و یک امتیاز ویژه به یک گوشه کشور دادید خودتان می‌دانید یعنی چه، زمینه را برای امتیازخواهی در گوشه‌های دیگر آماده کرده‌اید. غائله حل نشده. در حالی که اگر به کل جامعه گفتید خط این است ای مردم، هر جا هستید به هر زبان، هر فرهنگ، هر چه هستید خط این است که حضور شما روزافزون باشد. سیاست داخلی کشور بر این اساس و این حالت طمأنینه است و به شرطی طمأنینه می‌دهد که مردم گوینده این حرف را صادق بدانند، اگر این حرف را تاکتیکی بدانند برای خواباندن آتش، این طور نمی‌گویند. لذا کلید همانی است که عرض شد. اول باید مشخص بشود که ما تا چه اندازه قابل اعتمادیم، این اعتماد منطبق می‌شود. قبول کنید که در این ده پانزده ماه خط ضد این ذکر شده است.

 

فرخ نگهدار: البته این آخرین شماره روزنامه است که سرمقاله‌اش متأسفانه بریده شده، این نظر شما جواب سؤال ما را در مذاکرات خصوصی نداد بلکه در روزنامه رسمی نوشته شده است.

 

دکتر بهشتی: قبول کنید که در این مدت نسبت به شخص من و امثال من درست عکس این عمل شده، حالا کیست این عمل‌کننده؟ من می‌دانم که امریکا و امپریالیسم جهانی هست، برای اینکه این مربوط به اینجا نیست، این در کل رسانه‌های گروهی جهان عمل می‌شود به بنده هم اطلاع می‌دهند. این یک خط صهیونیسمی و امپریالیسمی و همراهان آن‌هاست، اما در داخل کیست که به این شدت عمل می‌کند. من در سفر سه روزه به مازندران، اعلام کردم به همه بیگانه‌ها و به همه چون بیگانه‌اندیش‌ها، که نگاه کنید این همه شما تبلیغات کردید، این هم مردم. اگر این‌ها مردم‌اند، اگر قرار است در یک بخش کوچک مازندران، در یک بخش از شهر ساعت هشت صبح یک جمعیت ده، دوازده هزار نفری می‌آیند که با آن‌ها صحبت کنیم و وقتی من نیم ساعت وقت دارم دو ساعت مرا نگه می‌دارند پس معلوم می‌شود که این‌ها باور ندارند این سمپاشی‌های شما را. من هفت جا سخنرانی داشتم در چالوس و گرگان و همه جا همین طور بود. من فکر می‌کنم منشأ آن چیزی هست که ما‌ها به آن در مکتبمان معتقدیم. ما‌ها معتقد هستیم که اگر انسان قلباً برای خدا کار کند خداوند یاری او را از راه‌هایی که در محاسبه ما‌ها نمی‌آید تضمین کرده. ما همیشه یک مقدار حمایت پیش‌بینی نشده و حساب نشده را حس می‌کنیم، اعتماد می‌کنیم، توکل می‌کنیم. این در روح ماست و لذا در آن اوج تبلیغات مسموم علیه ما‌ها از اینکه در میدان مبارزه آرامش خودمان را داریم، تعجب می‌کردند. من این کاری را که الان به آن می‌پردازم وظیفه خودم می‌دانم، این وظیفه را انجام دادم و خدا هم پشتیبان بود. باور کنید که خود مردم منطقه هم این را می‌گفتند که خوب برایمان تعجب‌آور است. تمام این در و دیوار‌ها را علیه تو شخصاً پر کردند، دروغ، تهمت، ناسزا، پلاکارد، وقتی مردم با این عشق و شور با این جمعیت کلان از بچه تا پیرزن و پیرمرد می‌آیند، به آن‌ها گفتم چی نشان می‌دهد. به آن‌ها گفتم بفهمید چه می‌گویم.

 

من می‌خواهم بگویم که تا حالا در ایران عکس این عمل شده، کوشیده شده که اعتماد مردم به ما از بین برود. قبول کنید. این کوششی هست که الان می‌شود، من نمی‌دانم این به سود کی تمام می‌شود. اگر ما آدم‌های جاه‌طلب و منصب‌طلب و قدرت دوستی بودیم باید خیلی غصه می‌خوردیم که ای بابا اعتمادی که در طی این سال‌ها به دست آوردیم حالا ببین دارند با آن چکار می‌کنند. برای اینکه فکر کردیم خب وظیفه‌مان را که داریم انجام می‌دهیم، یا خداوند در حکمت عالیه خود این طور تنظیم کرده است که این سمپاشی‌ها باید تا زنده‌ایم انجام شود، می‌شود. ما در خط وظیفه باشیم بقیه‌اش دیگر اضافی است. اما حالا می‌بینیم نه اصلاً خیلی زود این «من کان لالله کان الله له» الان تجسم پیدا کرده مثل اینکه یک دستگاه تبلیغاتی وسیع رفته باشد آنجا و به مردم باورانده باشد که این‌ها دروغ است. ببینید، من واقعاً معتقدم که تا در یک جامعه‌ای نقطه‌های قابل اعتماد عموم وجود نداشته باشد دشمن می‌تواند توطئه کند. اما بالا‌ترین ارزش برای این جامعه در همین بود. تبدیل شده به یک نقطه‌ای که توده به آن اعتماد می‌کند. این است که دشمن نمی‌تواند در مقابلش به نتیجه برسد. کوشید که این را در امام منحصر کند، برای اینکه فکر کرد پیرمرد است و ممکن است خودش بمیرد یا حادثه‌ای برایش به وجود بیاید، کسانی نباشند که جامعه برای آن‌ها چنین اعتمادی قائل باشد، که قابلیت این اعتماد را واقعاً داشته باشند، واقعاً آدم‌های صدیق و صادقی باشند، هر ضربه‌ای که به این‌ها وارد بیاید به سود امپریالیسم است. برای اینکه او عزیز شده است. من تأکید می‌کنم روی این اصل کار کنید، سازمانتان کار کند. اختلاف مکتبی دارید، خوب داشته باشید، ببینید اعتماد دارید یا نه، این مهم است. یک وقتی شما می‌گویید فلانی با ما اختلاف مکتبی دارد ولی آدم درستی است، به خلق راست می‌گوید. این را به افراد بگویید؛ ما با این‌ها اختلاف مکتبی داریم ولی تصدیق می‌کنیم که این‌ها آدم‌های راستگویی هستند. این یک سد است در برابر آمریکا. ما‌ها همین طوری هستیم، ما عادت داریم اگر کسی را صدیق یافتیم بگوییم این آدم صدیق است. شما می‌دانید من با مهندس بازرگان اختلاف موضعی شدید دارم حالا چند بار هم گفتم، ایشان و خدماتشان نباید نادیده گرفته شود، صریحاً گفتم، هر کس را، برای من فرق نمی‌کند. اینکه گفتید این یک انتظار متقابل است، کاملاً صحیح است. منتها تفاوت در این نیست که ما می‌گوییم شما این کار را کنید، این کار را نکنید. تفاوت در این است که ما بیشتر برای شما شناخته شده هستیم، قبول کنید که ما سی و چند سال است که در این جامعه هستیم. از این سی و چند سال، بیست و چند سال است که مستقیماً کار کرده‌ایم و ما را می‌شناختند. تحقیق از ما راحت است و در جامعه قابل شناخت هستیم. و در این چند سال اخیر هم دیگر بیشتر. پس شناسایی ما در حد اینکه قابل اعتماد هستیم یا نه کار آسان‌تری است، ولی شناسایی آقایان ممکن است زمان ببرد و اشکال ندارد، ما هم تحقیقاً این کار را خواهیم کرد. ما روی همه افراد و گروه‌ها تحقیق خواهیم کرد تا ببینیم چهره‌هاشان تا چه اندازه صدیق هستند. اما حسابمان با خائن آگاه از خیانتکن ناآگاه و حسابمان با خیانتکن نا‌آگاه و خدوم آگاه و ناآگاه جداست. همه این‌ها را برایشان حساب جدا داریم.

 

برگردیم به مسئله اول که مسئله فوتی است. اگر سازمان شما واقعاً بیاید و یک مطالعه دقیق کند اگر توانست اعتماد کند به این موضع اجتماعی و سیاسی که اعلام کردم، این اعتماد را تبلیغ کند. و یک طوری هم تبلیغ کنید که اثر بگذارد چون ما می‌خواهیم روی آن‌ها اثر بگذارد. ما به تبلیغ شما شخصاً احساس نیاز نمی‌کنیم به این اعتبار که خطمان این احساس نیاز نیست نه اینکه این تبلیغ شما را گرامی نمی‌داریم، نه اینکه اجر نمی‌دهیم ولی خطمان این نیست که بیاییم روی این صحبت کنیم. خطمان این است که روی اصول کار کنیم، یعنی یک طوری عمل کنیم که روی آن‌ها اثر بگذارد کافی است. اگر می‌دانید باید به صورت گسترده روی مردم تبلیغ کرد، بکنید، هر طور صلاح می‌دانید بکنید. و در آن‌ها اطمینان به وجود بیاورید و این عدم اطمینان ناشی از عملکرد گذشته را از بین ببرید. به این علت می‌گویم نمی‌خواهد به آن‌ها بگویید دولت فعلی چنین خواهد کرد. به آن‌ها این اصل را بگویید که اگر بیایید در این خط، دیگر تنها نیستید. ما با شما هستیم، اینکه دیگر یک چیز کاملاً روشنی است، فقط اعتماد به ما کافی است.

 

مصطفی مدنی: الان برای اینکه مسئله مشخص‌تر حل شود من فکر می‌کنم باید یک طوری جانب دیگر قضیه را بشکافیم. ببینید آقای بهشتی! الان آنجا موقعیت جنگی است، این موقعیت جنگی باید به یک صلح تبدیل شود. آرمان نیکو یا اهداف نیکو مقدس است ولی تا موقعی که به عمل درنیامده قابل لمس نیست. الان با موقعیتی که کردستان دارد اگر آن حداقل حقی که ما می‌گوییم در چارچوب جمهوری اسلامی قابل قبول هست برای مردم کُرد در نظر گرفته نشود، این صلح به وجود نمی‌آید.

 

دکتر بهشتی: چرا؟

 

مصطفی مدنی: شما به این حق می‌گویید امتیاز، ما نمی‌گوییم امتیاز. بخشی از آن مساواتی است که شما می‌خواهید در کل نیروهای زحمتکش ایجاد کنید، پس اسمش امتیاز نیست.

 

دکتر بهشتی: نه جانم، امتیاز نسبت به جاهای دیگر را گفتم، نه امتیاز بین امتیازطلبی این‌ها. گفتم اگر یک چیز را آمدیم و عمل کردیم و به مردم یک منطقه دادیم در حالیکه هنوز نمی‌شود به جاهای دیگر داد، گفتم این می‌شود امتیاز، یعنی امتیاز یک بخش از مردم بر بخشی دیگر از مردم، نه امتیاز آن‌ها نسبت به حکومت.

 

مصطفی مدنی: حاج آقا منظور من این است که الان در این موقعیت جنگی برای اینکه صلح به وجود بیاید این حداقل حقی است که می‌گوییم. باید به صورت عملی در نظر گرفته شود که آن‌ها درک کنند. الان در این موقعیت جنگی چطور می‌توانیم به آن‌ها تفهیم کنیم که نیرویی که دارد سرکوبش می‌کند فردا برایش صلح می‌آورد، آرامش می‌آورد، مساوات می‌آورد.

 

فرخ نگهدار: اصلاً نمی‌شود. می‌گوید وقتی یک خمپاره دارد می‌افتد و خانه من خراب می‌شود و زن و بچه من کشته می‌شود، این حداقل اعتمادی که می‌‌گویید باید وجود داشته باشد. همان طور پاسداری که می‌رود آنجا و کشته می‌شود حساب می‌کند دست امپریالیسم آمریکا در کار هست و اعتماد نمی‌کند که سخن خودش را بگوید و حساب می‌کند که همه آن‌ها مزدوران پالیزبان هستند که در آنجا ایستادند. ما چنین برداشتی از آن‌هایی که به آنجا رفتند می‌بینیم. از آن طرف هم وقتی فضا قهر شد، خشونت شد، کشت و کشتار شد، آن موضوع نمی‌تواند حداقل اعتماد را به وجود بیاورد. اولین مسئله این است که جلوی این وضع گرفته شود یعنی جلوی کشتار گرفته شود.

 

دکتر بهشتی: خوب این‌ها فرمول‌های مشخص می‌خواهد.

 

مصطفی مدنی: شما می‌توانید این اهداف را در یک چراغ صلح بیان کنید و می‌توانید به عمل دربیاورید. ولی الان موقعیت جنگ آنجا را چطور می‌خواهید پاسخ بدهید؟ این سیاستی که الان مردم یزد همین مقدار حقی را داشته باشند که مردم کردستان، جنگ را حل نمی‌کند. نظر ما این است.

 

فرخ نگهدار: ببینید الان آتش‌بس و صلح را برقرار نمی‌کند، و این هم اگر برقرار نشود دیگر به حساب علم است. یعنی به حساب ایدئولوژی نیست که مثلاً من عقایدم این باشد یا عواطف و احساساتم این باشد. حساب علم دو دوتا چهارتاست. حساب این جنگی است که الان دارد ادامه پیدا می‌کند، پایان پیدا نمی‌کند. یعنی ما اول باید این را درک کنیم و قبول کنیم که این قشون‌کشی ستون ارتش که دارد به آنجا می‌رود با توجه به نیرو و قدرتی که وجود دارد، امروز به نتیجه نخواهد رسید. این است که می‌گوییم کردستان راه‌حل نظامی ندارد.

 

دکتر بهشتی: بنده هم چند بار اعلام کردم.

 

فرخ نگهدار: اگر در عمل وجود داشته باشد شرایط خیلی تغییر می‌کند. ما می‌گوییم اگر اعتماد بخواهد به وجود بیاید، این ستون نظامی که دارد می‌رود آنجا، مسئله را بغرنج‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.

 

دکتر بهشتی: این احتیاج دارد به یک چیزهای مشخص، تکلیف اینکه چه چیزهایی آنجا تحقق پیدا کند و سلاح به زمین گذاشته شود را مشخص کنیم. و من یک توصیه هم دارم. توصیه این است که این به صورت یک قرار و مدار هم درنیاید که این جو سیاسی کل کشور را خراب می‌کند و قابل اجرا هم نیست. واقعاً به صورت این دربیاید که...

 

مصطفی مدنی: به صورت قانون دربیاید یا به صورت چیزی که دولت اعلام می‌کند.

 

دکتر بهشتی: باید به صورت خاصی دربیاید که فرمول پیچیده‌ای دارد. یعنی ما الان در طرفین مسئله با ظرافت روبه‌رو هستیم.

 

فرخ نگهدار: ببینید الان مسئله مشخصی که می‌شود روی آن صحبت کرد و به نتیجه رسید این است که آن‌ها خواستند. و این به نظر ما نکته مهم و حساسی است، که دولت جمهوری اسلامی نظر خودش را راجع به آن طرح شش ماده‌ای که قبلاً مطرح شده اعلام کند، مثلاً بند یک از آن طرح شش ماده‌ای‌‌ همان چیزی هست که نظام جمهوری اسلامی از قبل پذیرفته است. من اطلاع دارم که آیت‌الله نوری اقدام کردند و یک حاشیه‌ای بر این طرح شش ماده‌ای نوشته بودند و فرستاده بودند که مثلاً ما این را قبول داریم و این یکی را نه.

 

دکتر بهشتی: کدام آقای نوری؟

 

فرخ نگهدار: آیت‌الله علامه نوری، یحیی نوری که مثل اینکه معین شده بودند.

 

دکتر بهشتی: از جانب کی معین شده بودند؟

 

فرخ نگهدار: از جانب کی نمی‌دانم ولی چون رسماً آنجا گفتند که آیت‌الله نوری بر حاشیه طرح شش ماده‌ای یک چیزی نوشته بودند هم ما و هم دموکرات‌ها تعهد می‌کنند که متوقف کنند. یعنی محاصره نظامی و درگیری نظامی هست، جلوی حرکات ستون الان گرفته می‌شود. همچین چیزهایی وجود دارد. ستون می‌رود بانه جلویش را می‌گیرند یا در مریوان چنان حالتی وجود دارد... تعهد می‌کنیم که جلوی چنین اقداماتی گرفته شود یعنی آتش‌بس اعلام شود، آتش‌بسی که متضمن حاکمیت جمهوری اسلامی باشد، بعد از اینکه موضع دولت اعلام شد که چه کار می‌خواهد کند. چون می‌دانید، الان از این نظر نمی‌گوییم که بخواهد توافق شود، قرارداد شود. روحیه‌ای که در سه میلیون، چهار میلیون خلق کُرد وجود دارد این است که این‌ها می‌خواهند همه ما‌ها را بکشند.

 

دکتر بهشتی: این اسنادی که به عهده من گذاشتند در زمانی که سنندج را آزاد کردند چیزی را نشان نمی‌دهد.

 

فرخ نگهدار: حالا باید یک مقدار تحقیق شود.

 

دکتر بهشتی: شما باید بدانید‌‌ همان طور که شما آنجا حضور دارید ما هم حضور داریم. اطلاعاتی که به ما رسیده اصلاً این‌طور نیست.

 

فرخ نگهدار: اگر این مسئله اعلام شود باید نظر دولت راجع به آن طرح اعلام شود. یعنی ما تا اینجا تلاش کردیم و اعلامیه مشترکی با آن‌ها دادیم که اگر دولت نظر خودش را راجع به این طرح شش ماده‌ای اعلام کند که من این‌ها را قبول ندارم خارج از جمهوری اسلامی است یا این بخش در جمهوری اسلامی هست، این می‌تواند یک نقطه عطف باشد.

 

مصطفی مدنی: مسئله دیگری که خدمتتان صحبت می‌کنیم اینکه الان در حدود صد‌ها نفر از هواداران سازمان در زندان هستند، به جرم و یا اتهام فروش نشریه کار یا پخش اعلامیه و این چیز‌ها. این مسئله از دو زاویه برای ما قابل بحث است و قابل تعمق. یکی اینکه چرا باید روزنامه سازمان ما که در سال‌هایی که خودتان می‌دانید مبارزه طولانی داشته و بیش از پانصد، ششصد شهید تقدیم پیشگاه خلق کردیم، رابطه‌ای که تاکنون درباره حکومت جمهوری اسلامی داشته، اولاً از جانب شما ممنوع اعلام شود؟ این یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه این است که اصلاً به طور کلی دستگیری این نیرو‌ها، تأثیرات سوئی در شرایط کنونی می‌گذارد. من دیروز یک چیزی می‌خواندم؛ مصاحبه‌ای بود در کیهان که با چند خبرنگار صحبت کرده بودند. واقعاً وقتی که در زندانی مثلاً در شرایط کنونی معتادین هستند، عوامل ضد انقلاب گذشته هستند، عناصر ساواکی هستند، نیروهای انقلابی هم هستند، این زمینه تبلیغاتی می‌شود که ما الان از هر گوشه کشور می‌بینیم. این همه رادیوهای بیگانه شب و روز دارند علیه انقلاب و جمهوری اسلامی تبلیغ می‌کنند، زمینه تبلیغات می‌شود. این چه زمینه‌ای را درباره مردم ایجاد می‌کند؟

 

دکتر بهشتی: ببینید تصدیق کنید که آغاز کننده این، گروه‌ها بودند، نه ما‌ها که در جمهوری اسلامی قدم برداشتیم. از موقع تحریم رفراندوم، تحریم قانون اساسی، ببینید این‌ها اثر می‌گذارد. همین طور که شما گفتید این‌ها مسائلی هستند که دلی و عاطفی است و ایدئولوژیک نیست. این‌ها بر جو اثر می‌گذارد. این را بیایید با یک عمل قهرمانانه از بین ببرید، بیایید اولاً دروغ نگویید. حتی برای خوشامد ما هم دروغ نگویید.

 

فرخ نگهدار: همان طور که تا حالا دروغ نگفته‌ایم.

 

دکتر بهشتی: والله با روابط دروغ جامعه به سمت صلاح نمی‌رود. راست بگویید. جنگ هم که داریم راست بگویید. بیایید اعلام کنید ما نمی‌گذاریم این جامعه به سمت سرمایه‌داری برود، نمی‌گذاریم به سمت استثمار برود. فرمول‌های جدیدی برای این عرضه می‌کنیم و می‌خواهیم عمل کنیم. ما آرمانمان این است که استثمار نباشد و در قانون اساسی هم آمده است. ما نمی‌گذاریم این‌طور شود. ما با آن دورنمایی که برای خودمان داریم، می‌خواهیم فکر ‌کنیم که این جامعه از جامعه‌های سوسیالیستی هم آزاد‌تر خواهد بود. الان یک جامعه سوسیالیستی برخوردار از این آزادی‌های اجتماعی نداریم. همه‌اش در مرحله دیکتاتوری زندگی می‌کند. این‌ها یک فکر است، یک اندیشه است، یک تجربه است. من به شما گفتم این‌ها یک تجربه جدید اجتماعی است بگذارید عمل شود. هیچ خصومتی نیست. من نشستم که عملکرد این را برای شما روشن کنم. ما صریحاً اعلام کردیم، هم امام گفته و هم ما گفتیم و هم از پیش گفته شده. برخورد صریح و رفتار آرام تضمین شده است. امام یک چیزی را اضافه کرد که اگر قرار است این در محافل عمومی باشد به صورت مناظره و بحث متقابل باشد، الف و ب را با هم بگیرد و با هم جمع‌بندی کند. یکی نخواهد بیاید یک زمینه متزلزل برای دیگری فراهم کند. این چیز خوبی است و خیلی کار را راحت‌تر می‌کند. باز اگر اعتماد کنید به این حرفی که ما می‌گوییم، خوب بیایید این اصول را به عنوان اصول جدید و مواضع جدید اعلام کنید. مواضع‌تان را تبلیغ کنید، در این حالت دیگر مسلح بودن به این معنا لازم نیست ولی برای مسلح بودن در کل جمهوری، بسیج عمومی لازم است. بروید در بسیج عمومی با‌‌ همان ضوابط. این هم ناراحتتان نکند، مسلح باشید برای خودتان. اگر هم دیدید حالا تا اندازه‌ای به فلان فرد عادی اعتماد می‌کنند که پروانه‌ای هم به اصطلاح به آن بدهند و یک جای دیگر اعتماد نمی‌کنند، این را هم باز به عنوان یک واقعیت قبول کنید که این به دلیل سابقه است و چهار ماه دیگر این هم حل می‌شود.

 

من معتقدم، من این را صریحاً می‌گویم به همه شما که جو اجتماعی دارید. از دید ما برای همه کسانی که صادقانه موضع بگیرند و صادقانه موضع‌شان را بیان کنند و این صدق را بالا‌ترین تضمین بدانند نه کمترین تضمین، یعنی بگویند الان برخورد هر نوع عقاید در جنب صدق ایده‌آل است، باز هم تکرار می‌کنم از طرف هر گروهی این تأمین و تضمین شد، دیگر ما هم همین را دفاع می‌کنیم. پس تنها نیستید، اما تا وقتی که دروغ هست، تهمت هست، شایعه‌سازی هست به انواع و اقسام، ببینید پس یک فرقی هست. شما الان می‌توانید به من بگویید چریک‌های فدایی در این دروغ‌سازی‌ها و شایعه‌پراکنی‌ها شریک نبودند؟ به من می‌توانید بگویید؟ من هم صادقانه به شما بگویم نه حرفتان را قبول می‌کنم و نه رد می‌کنم که شایعه است. اما آن بچه‌ای که در روستا می‌بیند آن بچه روزنامه کار دستش است، وقتی که روزنامه کار دستش هست سمپات چریک‌هاست و همین بچه می‌آید دروغ‌های علیه بنده را هم پخش می‌کند، آن دیگر قبول نمی‌کند.

 

مصطفی مدنی: تا حدودی.

 

دکتر بهشتی: آن می‌گوید رابطه است.

 

مصطفی مدنی: متقابلاً.

 

دکتر بهشتی: متقابلاً یعنی چی؟

 

مصطفی مدنی: می‌گویند خرمن آتش می‌زنند. یک مورد در این عالم اتفاق افتاده است.

 

دکتر بهشتی: متقابل شما یعنی چی؟ من گفتم همه این‌ها را قبول دارم که همه‌اش دو طرفه است. ما هیچ چیز یک طرفه نداریم. بنابراین بگذارید این مسئله هم حل شود. وقتی جامعه دید شما دارید در مواضعتان صادقانه عمل می‌کنید، هیچ کاری نمی‌کند. پیشنهاد بنده این است که سازمان بنشیند و یک جمع‌بندی جدید کند. همین طور که در این اعلامیه جدیدتان که هنوز هم من نخواندم. از خودتان هست این اعلام مواضع جدید؟

 

فرخ نگهدار: بله.

 

دکتر بهشتی: آوردند من بخوانم ولی کاری برایم پیش آمد گفتم بگذارم کنار. همین طور که در این اعلام مواضع گفتید بیایید بگویید آقا ما به حکم تجربه، به حکم مطالعه یافتیم، این‌هایی که فکر می‌کردیم در خط آمریکا هستند حالا فهمیدیم که از همه ما ضد آمریکایی‌ترند. می‌کوبند. آمریکا هم تا پای جان این‌ها ایستاده، تا پای موجودیت و آبرو و اعتبار این‌ها ایستاده. همه نوع اعتراضی می‌کند ولی این‌ها از میدان در نمی‌روند. بچه‌ها در سفارت گفتند در یکی از همین گزارش‌ها راجع به تو هست که این قابل اغفال نیست. همین طور هم هست، خیلی‌ها آمدند با من صحبت کردند اما همیشه حس کردند با یکی حرف می‌زنند که...

 

فرخ نگهدار: شما می‌خواهید به وجود بیاورید.

 

دکتر بهشتی: اگر بخواهد آن باشد این مسائل باید حل شود، باید مسائل فرمول منظم روشن داشته باشد که برای شما هم قابل اعتماد باشد نه اینکه یک چیز پا در هوا باشد.

 

فرخ نگهدار: پس الان در میان صحبت، مسائلی که می‌تواند در آن جهتی که شما می‌خواهید ما را پیش ببرد این است که ما تعداد زیادی هوادار داریم که شاید پانصد، ششصد نفر هم می‌شوند. این‌ها را فقط به جرم فروش روزنامه کار فروختند، گرفتند و الان زندان هستند.

 

دکتر بهشتی: این تعداد را ندارید.

 

نگهدار و مدنی: چرا، در سراسر ایران، در تهران شاید دویست و پنجاه نفر باشد، بقیه‌اش هم در شهرستان‌ها هستند.

 

دکتر بهشتی: من فکر نمی‌کنم.

 

نگهدار و مدنی: چرا ما حدوداً آمار داریم. نمی‌دانیم شاید هم غلط باشد.

 

دکتر بهشتی: اصلاً این قدر اجازه نمی‌دهد.

 

مصطفی مدنی: این‌ها فقط در اوین نیستند، در کمیته‌ها هم هستند.

 

فرخ نگهدار: در طی یک هفته گذشته آخرین گزارشی که من خواندم از یک حوزه ما بیست و هفت نفر را گرفتند. این یک هفته گذشته.

 

دکتر بهشتی: حالا من نقض دقیق هم نمی‌کنم.

 

مصطفی مدنی: فقط به جرم فروش نشریه کار.

 

دکتر بهشتی: آقایان این‌ها را اصلاً حل کنید. بیایید بروید مسئله‌تان را حل کنید. این روزنامه‌تان را امتیاز برایش بگیرید.

 

فرخ نگهدار: نه ماه است که تقاضا دادیم.

 

دکتر بهشتی: نه ماه است که به اشخاص تقاضا دادید؟

 

مصطفی مدنی: بله به اشخاص. من دیروز رفتم پیش آقای دکتر ممکن و گفتم که چه شد و در مورد پروانه صحبت کردم. ایشان گفتند که اصلاً حرفش را نزنید. اصلاً امکان‌پذیر نیست که ما به شما پروانه بدهیم. گفتم چرا؟ به من گفت بروید از جمهوری اسلامی بپرسید.

 

فرخ نگهدار: گفت بروید از حزب جمهوری اسلامی بپرسید. از مسائلی که مشخص است یکی زندانی‌هاست، یکی نشریه است و یکی هم محل. این را می‌خواستیم از قبل روشن شود، اگر برای فعالیت علنی و قانونی محل بگیریم، فکر می‌کنید در جو سیاسی شرایط کنونی کشور امکان‌پذیر هست یا نه؟

 

دکتر بهشتی: برای من هر سه سؤالتان دشوار است. به اعتبار اینکه خودتان می‌دانید هنوز ما در مرحله حاکمیت کافی، نمی‌گویم مطلق، در مرحله حاکمیت کافی تصمیمات مرکزی نیستیم.

 

فرخ نگهدار: ما‌‌ همان تصمیمات مرکزی را می‌گوییم.

 

دکتر بهشتی: نه من می‌گویم در مرحله این حاکمیت نیستیم. بنابراین به محض اینکه ما نتوانیم، مطمئن باشید که جو اجتماعی پذیرای این نوع تصمیم‌ها نیست. از نظر شخصی اگر از من سؤال کنید، من فکر می‌کنم رسیدن به همچین جوی زمان می‌برد. نمی‌گویم چند سال یا چند ماه. اینکه به طور مشورت می‌توانم خدمتتان توصیه کنم این است که عملاً موضعی نشان بدهید که بتواند مسائل جمهوری اسلامی را به کمال ببرد و معلوم شود ما واقعاً خواهان رفتن به سوی این کمال هستیم. بیش از هر چیز قبول کنید که جو را خراب کردید، جو خراب شده.

 

مصطفی مدنی: جو خراب شده آقای بهشتی.

 

دکتر بهشتی: حالا، بله. من وقتی می‌گویم کرده‌اید منظورم تمام سازمان‌هاست، حالا کدام سازمان‌ها بیشتر یا کمتر؟ یک چیزهایی گفتید که مردم را ناراحت کرده و عوض کردن وضع در برابر مردم مشکل است. بیایید کمک کنید به عوض کردن وضع. ما می‌خواهیم. من می‌توانم این را بهتان قاطع بگویم؛ ما می‌خواهیم و عمل می‌کنیم که جو به سوی روابط سالم سازنده از موضع صدق پیش برود.

 

مصطفی مدنی: اینکه بر علیه امپریالیسم و سرمایه‌داری مبارزه کردید و هر نیرویی که با آن مبارزه می‌کند هم‌فکر است.

 

دکتر بهشتی: انشاءلله چنین وضعیتی خودش را نشان بدهد و دشمنان بزرگ ما حس کنند که ملت نیرومندی در برابر آن‌ها یکپارچه عمل می‌کنند… (قطع نوار)

 

(ادامه نوار) دکتر بهشتی: اگر اعتماد پیدا کرده‌اید بیایید این اعتماد‌ها را صریحاً اعلام کنید؛ در آرام کردن جو غیر کردستان خیلی کمک می‌کند. حالا ما جو غیر کردستان را سالمش کنیم خود به خود این منتقل می‌شود به کردستان. خیلی مهم است، و بدانید که در این حالت ما با کمال میل آماده هستیم روی همه مواضع جمهوری و اجتماعی و سیاسی بحث کنیم. شما شاید تا حدودی درک کرده باشید که من یک مطالعه کننده مارکسیسم هستم، از ریشه تا شاخه. بنابراین می‌توانم با شما‌ها بنشینم به صحبت کردن. وقتی که من صحبت می‌کنم نه می‌خواهم هو کنم و نه می‌خواهم هو کنید، واقعاً می‌خواهیم حرف بزنیم و حرف بشنویم. فکر می‌کنم روش من در مناظره تلویزیونی یک مرحله یا دو مرحله نشان داد که چه سبکی هستم. آن مناظره نشان داد که من غلبه‌جویی می‌کردم یا واقعاً روشنگری؟ بگویید چی احساس کردید. بنابراین ما آماده هستیم.

 

فرخ نگهدار: کلاً ما با بحث‌های آزاد موافق هستیم و پیشنهاد بسیار بسیار جالبی است. چون مردم می‌توانند قضاوت کنند، حق قضاوت از آن مردم هست و باید تصمیم بگیرند.

 

دکتر بهشتی: من در آن مناظره تلویزیونی رنج بردم، وقت کم بود دیدم پنج تا سخنران نوبت گرفتند هر کدام یک ربع صحبت کنند.

 

فرخ نگهدار: ما هم چهار ساعت و نیم مناظره کردیم.

 

دکتر بهشتی: این جواب می‌دهد، روشن می‌کند. به هر حال امید من این است که آقایان اگر این جو را یافته‌اید و بهش اعتقاد پیدا کرده‌اید، اعلام کنید. این در مغلوب کردن دشمن خیلی اثر دارد، در قوت قلب دوست و ملت خیلی اثر می‌گذارد. این کار را بکنید. عین این مطلب را راجع به مجاهدین و گروه‌های دیگر دارم و چیزی که ما تا حالا در روش‌های تبلیغاتی تجربه کرده‌ایم جز بالا بردن جو عصبانیت‌ها و طبعاً تعصب‌ها فکر نمی‌کنم نتیجه دیگر‌ی داشته باشد.

 

مصطفی مدنی: من می‌توانم بگویم که ما همان طور که قبل در رژیم شاه تشخیص می‌دادیم که رشد و پخش می‌تواند راهگشای مسائل مردم‌خواه و مردم‌دوست باشد – و این اثبات شد که با آن رژیم از طریق راه‌های مسالمت‌آمیز حل نمی‌شود- اکنون بعد از انقلاب به این نتیجه رسیدیم که با رژیم جمهوری اسلامی ایران اگر سخنی هست، اگر حرفی هست، اگر اختلافی هست، نباید از طریق قهر و خشونت به نتیجه برسیم. این قهر در این چرخه خاص نتیجه معکوس می‌دهد و از تمام موضع‌گیری سازمان از آن ابتدا تا امروز چنین نتیجه‌ای را در نخواهید آورد، چون ما نمی‌توانیم صد درصد تأیید کنیم و بگوییم این‌‌ همان چیزی است که ما می‌خواهیم. ما این را می‌گوییم که با این رژیم نباید از طریق قهر و خشونت برخورد کرد و اگر دیگری هم بخواهد چنین کاری را کند، آگاهانه یا ناآگاهانه، در شرایط مشخص دارد آب به آسیاب امپریالیسم می‌ریزد.

 

دکتر بهشتی: ببینید یک چیز دیگر هم باید به آن اضافه کنیم چون این خیلی مهم است. چیزی که من امروز روی آن خیلی تأکید داشتم میزان اعتمادتان به صداقت بود. این اصلاً یک چیز دیگر است.

 

مصطفی مدنی: دقیقاً آقای بهشتی یک چیز متقابل است. ببینید وقتی که به من می‌گویند چریک آمریکایی، من نوعی می‌گویم من که سمپات چریک‌ها هستم.‌‌ همان بچه دهاتی که در ده روزنامه کار را می‌بیند، وقتی به او می‌گویند آمریکایی، در حالیکه تمام وجودش نفرت از آمریکاست، نمی‌تواند اعتمادش جلب شود.

 

دکتر بهشتی: بعضی موقع‌ها می‌تواند. شما اشتباه می‌کنید. من او را نمی‌گویم من شما را می‌گویم. من باز هم از شما صادقانه و صریح می‌خواهم اگر به ما اعتماد ندارید بگویید. بگویید ما روش قهر را لازم نمی‌دانیم، مضر می‌دانیم و البته به شما هم اعتماد نداریم، اگر راست بگویید.

 

مصطفی مدنی: ما نهادهایی که در جمهوری اسلامی به آن‌ها اعتماد داریم یا نداریم، از نظر اینکه با چه کسی زد‌ و ‌بند دارد یا ندارد را به طور مشخص اعلام کردیم. به طور صریح گفتیم که ما به ارتش جمهوری اسلامی ایران اعتماد نداریم و با حقایق و فاکتور یکی یکی روشن حاضریم اثبات کنیم. ما به دولت آقای بازرگان اعتماد نداشتیم این را اعلام کردیم. صریحاً هم فوق‌العاده دادیم و گفتیم که این آقا سوابق و نظریاتش این است؛ می‌خواهد از طریق مذاکره با آمریکا مسائل ما را حل کند و این هم حل نمی‌شود. ما به احزاب لیبرال اعتماد نداریم و الان مسئله کابینه مطرح است. اگر یک نخست‌وزیر لیبرال بخواهد بیاید روی کار ما به آن دولت اعتماد نداریم و لازم نمی‌بینیم این جو خوددارانه‌ای را که الان سعی می‌کند ایجاد شود برای اینکه مسئله از طریق صلح‌آمیز و بدون خشونت حل شود، را به تعهدی حفظ کنیم. پس این مسئله را روشن کردیم. در مورد سایر نهاد‌ها، در مورد سپاه پاسداران، ما این را در تلویزیون جلوی سی میلیون آدم اعلام کردیم که سپاه پاسداران نهادی است که از آن جریان، آن جنبشی که علیه رژیم دیکتاتوری بوده، درآمده و مسئولیتش هم با تمام آن افرادی هست که در آن جریان شرکت داشتند. با ارتش جمهوری اسلامی فرق می‌کند. این را ما تا حالا صد بار گفتیم. آن شعاری که می‌دهند «پاسدار دشمن ماست، ارتش برادر ماست» این یک شعار انحرافی است. یک شعاری است برای اینکه یک عده منافع خاصی در آن دارند و می‌خواهند برای آن ارتش محبوبیت ایجاد کنند. در انزلی وقتی پیش آمد ما اعلامیه دادیم و گفتیم برای این است که فلان تیمسار دریادار، می‌خواهد آنجا برای خودش محبوبیت ایجاد کند و ما نباید در دام بیفتیم. ما به آن‌ها اصلاً اعتماد نداریم و جلویش هم می‌ایستیم. این‌ها را سازمان ما به صورت صریح و روشن گفته است. سازمان ما شاید یکی از نادر‌ترین سازمان‌ها باشد، آنچه که فکر می‌کرده - حالا کاری ندارم درست یا غلط - الان حق، صدق و درست است، باید به مردم بگوید. در هر مورد، برخورد ما با امام، با حزب جمهوری اسلامی، با سایر نهاد‌ها به این شکل بوده یعنی وقتی که سفارت امریکا اشغال شد، حرکت سازمان ما این بود که تا آن موقع یک مسیر دیگری داشت. اینجا گفت تو انقلابی هستی باید از این حرکت پشتیبانی کنیم. در مورد دیگر ما چه کار کردیم؟ ما از آزاد شدن ساواکی‌ها انتقاد کردیم. اعتماد نداریم که ساواکی‌ها آزاد شوند. فردا چنین مسائلی در مملکت اتفاق می‌افتد. ما خودمان را متعهد می‌دانیم پس این مسئله که به کلی بگوییم اعتماد داریم، نه، ما اعلام نمی‌کنیم که به تمام این نهاد‌ها اعتماد داریم.

 

دکتر بهشتی: من گفتم به هر چیز منتها مشخص. به هر شخص، هر گروه، هر سازمان اعتماد دارید به طور مشخص بگویید. این خیلی اثر می‌گذارد. این سبب می‌شود که ما بتوانیم این آرمان عزیز را عینیت بیشتری بدهیم. الان مردم علناً می‌بینند، یک جایی که یک سؤال‌کننده سؤالی را می‌کند خلاف احساسات حاضرین آن‌ها به جوش می‌آیند. می‌گویند بنشین صحبت نکن. اما اگر افرادی جو اطمینان را گسترش بدهند دیگر مردم می‌فهمند که می‌شود مسائل را با این‌ها مطرح کرد، او هم مطرح می‌کند و چیزی را مخفی نمی‌کند. حتی اگر از نظر موضع سیاسی جهان در اردوگاه مارکسیستی قرار گرفته باشد خواهد گفت و نظر خودش را مخفی نمی‌کند و بیان می‌کند. این‌ها را بگویید و یک طوری بگویید که این حالت اطمینان به وجود بیاید. از این جهت کاملاً تلاش کنید. این یک تلاش کاملاً سودمند است.

 

مصطفی مدنی: ما هم در پایان می‌توانیم بگوییم که سازمان ما شاید از نادر سازمان‌ها و شاید تنها سازمانی باشد که روی پای خودش است و نه منشعب از آن جریان سابق یا تشکیل شده از نیرویی در خارج از ایران یا نیرویی شکست خورده. حتی زمان‌هایی بود که با شروع انقلاب بر اثر مشاهده ظلم‌هایی که می‌دیدند، در حد‌‌ همان بینش و شناختی که داشتند، صادقانه‌ ساز رهایی مردم را با شعار «استقلال، کار، مسکن، آزادی» می‌دادند که استقلال و آزادی شعار اول و آخر سازمان ما و عزیز‌ترین چیز برای ما هست. شروع به مبارزه کردند و هر آنچه که لازم بود خودشان آموختند. ما همواره به مستقل بودن و خوداندیش بودن سازمان معتقد بودیم و هستیم و همین باعث می‌شود که سازمان ما از ابتدا‌‌ همان چیزی نباشد که در پروسه تعادل و تکامل دست پیدا کرده‌ایم. ما دلمان می‌خواهد هم این پروسه تعقل و تکامل سازمان پربار‌تر شود و هم عوامل عینی که مستقل از ما هم هستند طوری فراهم شود که این پروسه سریع‌تر و شکوفا‌تر پیش برود. آرزوی ما به عنوان یک سازمانی که انقلابی است و برای رهایی خلق از ستم امپریالیستی مبارزه می‌کند، همین است. شاید در همین ده، پانزده ماهه بشود. اکنون یک جمع‌بندی از این پروسه تکاملی که سازمان طی کرده با شکل‌های مبارزاتی که انجام داده ادامه پیدا خواهد کرد و بزرگترین چیزی که در سازمان ما مقدس است مبارزه با آن قشری است که ممکن است اندیشه را بخشکاند. الان هم چنین جریانی در حال تکوین است و در حال رشد و اکنون ما می‌کوشیم در تمام رئوس وظایفی که بر عهده داریم مسئله کردستان را به سود خلق‌های ایران حل کنیم و در آنجا از هیچ کوششی خودداری نکنیم. نشانه دیگری است از اینکه ما حاضریم جدا از تعصب‌ها و قشریت‌ها و نایستادن روی چیزهایی که قابل دفاع نیست راه‌حل‌های معقول و منطقی را برای این قضیه پیدا کنیم.

 

دکتر بهشتی: متشکرم از این تذکری که دادید. ولی ببینید این شعار «استقلال، کار، مسکن، آزادی» آیا به راستی می‌تواند بیانگر خطی جدا از خط جمهوری اسلامی باشد؟ من می‌فهمم حرف شما را. این را بدانید عین این موضع‌گیری الان در کارهای خود ما وجود دارد، دست کی باشد، چه طور باشد. فکر می‌کنم جمهوری اسلامی که دیگر مشخص است و خطش هم‌‌ همان خط امام گفته می‌شود و افرادش هم تا حدودی مشخص است چه کسانی هستند و چه چهره‌ها و چه توده‌هایی در این خط‌اند. این مسئله خط امام به سرعت دارد اوج می‌گیرد، اوجی که لازمه راستین بودن انقلاب در خط تداوم است بحمدالله دارد شکل می‌گیرد و رشد می‌کند و این یعنی چه ...

 

مصطفی مدنی: ولی ما معتقدیم این شعار در چارچوب جمهوری اسلامی که خط لیبرال‌ها در آن غالب نباشد و خط ضد امپریالیسم که ما امام و خط آن را خط ضد امپریالیسم می‌شناسیم و این را همه جا گفتیم و گفتیم که رهبری ما در ضد امپریالیستی اکنون در دست امام خمینی است، این می‌تواند پیش باشد. اکنون ما معتقدیم که از لحاظ سیاسی، استقلال و حاکمیت غالب استکبار از پیچیده‌ترین مشکلاتی است که جمهوری اسلامی نمی‌تواند پاسخگو باشد و یکی از عواملش وابستگی اقتصادی است و فشارهایی که آن‌ها می‌آورند.

 

دکتر بهشتی: خب این را یافته‌اید که ما چقدر...

 

مصطفی مدنی: ببینید تمایلشان، تمایل جمهوری اسلامی به تأمین کار، حق کار برای ...

 

دکتر بهشتی: خب کاملاً بیش از تمایل هست. این را به شما بگویم، این را از من بپذیرید که بحث تمایل نیست. مسئله این است که ما به صورت قاطع در برابر دزدیدن هر یک سانتی‌متر از حق مردم این کشور ایستاده‌ایم و در سر بزنگاه‌ها عمل کرده‌ایم و خیلی هم این‌ها را قیچی کرده‌ایم.

 

مصطفی مدنی: سر مسئله مسکن سیاست محافظه‌کارانه‌ای پیش می‌برد و آن بنیاد مسکن به نظر ما سیاست درستی راجع به آن پیش نکشیده.

 

دکتر بهشتی: ما بنیاد مسکن را کافی نمی‌دانیم.

 

فرخ نگهدار: اصلاً جمهوری اسلامی خودش آن را محدود کرده.

 

دکتر بهشتی: نه جانم محدود نیست! ما در سیاست مسکن چیز مبهمی نداریم. ما معتقدیم که باید از اسراف در مسکن از یک سو و از سوی دیگر در ایجاد مسکن جلوگیری نکنیم و این خودبه‌خود اساس فرمول حل مسکن است. ولی همه‌تان لابد می‌دانید که در اقتصاد مسکن، در زمان‌های مختلف پیچیده‌ترین مسائل به وجود می‌آید و منطقه‌ای هم هست و همیشه جهانی نیست. معدودی از آن جهانی است. پیشرفت چنین سیاستی طولانی خواهد بود. جزء طولانی‌ترین مسائلی که در نظام‌های انقلابی قابل حل است، نظام مسکن است و بدانید که موضع ما موضع مماشات نیست ولی از نظر تولید مسکن یک مکانیسم دارد. این را به شما بگویم که خیلی از مسائل هست که ممکن است نقطه‌نظرهای شما‌ها با نقطه‌نظرهای ما‌ها تفاوت پیدا کند؛ ناشی از تفاوت در یک اصل. ما سخت طرفدار غیردولتی بودن اقتصادیم تا آنجا که شود. در اقتصاد دولتی فاجعه وجود دارد، بد‌ترین نظام مزدوری را برای یک جامعه می‌آورد. آن چیزی که حتی مارکسیسم به صورت ایده‌آل در جامعه اشتراکی پیشرفته می‌خواهد مطرح کند به صورت طبیعی در اقتصاد غیردولتی است و ما معتقدیم حتی برای آن چنان ایده‌آلی، خط وصول، اقتصاد غیردولتی است. در اقتصاد دولتی دائماً روابط مزدوری شدیدی برقرار است. راه‌حل در این دو مسیر خیلی متفاوت است، دو مکانیسم خیلی متفاوت و این مکانیسم در مسکن کمی پیچیده‌تر است ولی نتیجه بهتر دارد و فاصله نزدیکتر، یعنی اگر قرار باشد که ماندن در مرحله سوسیالیسم دولتی...

 

مصطفی مدنی: من منظورم مصادره آپارتمان‌های سرمایه‌داران فراری است که…

 

دکتر بهشتی: اجازه بدهید مشکل مسکن را حل کنیم. این‌ها همه‌اش به اندازه هیچ چیزی نیست. این عمل مفید برای صد هزار خانواده سودمند است. آن چیزی که می‌تواند برای این چندین میلیون آدم بی‌مسکن، مسکن به وجود بیاورد یک مکانیسم است که این هم باید در آن حل شود. شما می‌دانید ما در اصل چهل و نه قانون اساسی برای این‌ها راه داشتیم. الان همه چیز در جریان اجرا در معرض اختلاف است و اختلاف گره به وجود می‌آورد و گره نمی‌گشاید. آقایان، به این مشکلات باید توجه کنید. به هر حال ممکن است اختلافاتی به وجود بیاید اما بدانید چه در مورد کار، چه در مورد مسکن برخوردمان قاطع است و هیچ گونه مصالحه و محافظه‌کاری را روا نمی‌دانیم.

 

مصطفی مدنی: آنچه که من می‌خواهم خدمتتان بگویم مسئله‌ای است که آزادی بقیه را به خطر می‌اندازد. ما بیش از پیش به آن معتقدیم و اعتقاد داریم که جمهوری اسلامی مسئله آزادی را نادیده گرفته است. در برخوردهایی که با نیروهای انقلابی و مردم داشته به طور کلی، سعی کرده که از طریق فشار، چه درست و چه غلط - ما به آن کاری نداریم- نظرش را پیش ببرد. این بیشترین انتقادی است که ما…

 

دکتر بهشتی: چه احتیاجی داشته؟

 

مصطفی مدنی: بیش از همه حزب جمهوری اسلامی نقش اول را در این قضیه داشته.

 

دکتر بهشتی: ما کی اعمال فشار کردیم؟

 

مصطفی مدنی: من الان برایتان می‌شمارم، دربارۀ چگونگی برگزاری انتخابات مانع از این شد که نیروهای دیگر بتوانند در رأی‌گیری‌ها شرکت کنند.

 

دکتر بهشتی: کدامش؟

 

مصطفی مدنی: هر دو. الان طبق قانون اساسی آقای مسعود رجوی که پانصد هزار رأی در تهران آورده در انتخابات نیست ولی فلان آقا با شش هزار رأی آمده در مجلس.

 

دکتر بهشتی: الان پاسختان را دادم. مگر نشنیدید آقای مدنی؟

 

مصطفی مدنی: چرا شنیدم، قبول ندارم.

 

دکتر بهشتی: من چی گفتم؟

 

مصطفی مدنی: شما مطرح کردید درباره وضعیت منطقه تهران که جمعیتش زیادتر است…

 

دکتر بهشتی: من گفتم این تقصیر خود آقای مسعود رجوی و سازمانشان است، چون ما پیشنهاد کرده‌ایم برای اینکه چنین چیزی پیش نیاید و واقعاً مردم هر منطقه بخواهند با‌‌ همان حدود صد و پنجاه هزار نفر یعنی هفتاد، هشتاد هزار رأی یک نماینده را معین کنند، انتخابات تحت شرایط آن منطقه می‌باشد و می‌رفتیم که شرایط موجبات این را که خیلی هم دشوار بود، فراهم کنیم.

 

مصطفی مدنی: من متوجه نمی‌شوم…

 

دکتر بهشتی: جنگ تبلیغاتی آقایان مانع این می‌شد. حالا از شما سؤال می‌کنم راهی غیر از این داریم؟ پانصد هزار نفر در کل کشور که نمی‌شود رأی.

 

مصطفی مدنی: به نظر ما اگر در مجلس شورای ملی یک نفر به سی نفر رأی بدهد و در مجلس خبرگان یک نفر به ده نفر رأی بدهد، طبیعتاً زمینه را برای نیروهایی که اقلیت‌اند باز نمی‌گذارد و این طبیعی است.

 

دکتر بهشتی: بحث را منطقه‌ای کنید.

 

مصطفی مدنی: می‌توانست منطقه‌ای نباشد و راه‌حل دیگر‌ی داشته باشد.

 

دکتر بهشتی: یعنی چه؟

 

مصطفی مدنی: یعنی یک نفر می‌توانست به ده نفر رأی بدهد. یک نفر می‌توانست به پنج نفر رأی بدهد. آرا می‌توانست تقسیم شود.

 

دکتر بهشتی: این که شد‌‌ همان منطقه‌ای.

 

فرخ نگهدار: به هر صورت…

 

دکتر بهشتی: نه نشد به هر صورت…

 

فرخ نگهدار: منطقه‌ای با کارت اقامت و بی‌کارت اقامت.

 

دکتر بهشتی: پس منطقه‌ای نیست دیگر.

 

فرخ نگهدار: نه با کارت اقامت ممکن بود و دیگر کاملاً انحصاری می‌شد. یعنی اینکه هر کسی بتواند یک نفر را انتخاب کند ولی از یک منطقه خاص، مثلاً آن وقت یک نفر که پانصد هزار هوادار داشت می‌توانست نصف کند. بگوید شما بروید آن حوزه رأی بدهید، آن‌ها بروند حوزه دیگر.

 

دکتر بهشتی: چه طور می‌توانست؟ بالاخره آن سی نفر دیگر هر کدام ششصد هزار تا رأی می‌آوردند.

 

مصطفی مدنی: حداقلش این است که ائتلاف پیش نمی‌آمد.

 

دکتر بهشتی: ائتلاف حق است.

 

مصطفی مدنی: نه ائتلاف حق نیست.

 

دکتر بهشتی: ائتلاف حق نیست؟

 

مصطفی مدنی: چرا ائتلاف حق است ولی زمینه آزادی نیست.

 

دکتر بهشتی: نگو آقای مدنی، این را بنشین با برادرت حل کن ببین حق هست یا نه.

 

مصطفی مدنی: این را صحبت کردیم.

 

دکتر بهشتی: همین را دوست دارم باز کنیم. نمی‌خواهم باز با یک نوع زود جمع کردن…

 

مصطفی مدنی: ببینید ائتلاف گفتم که حق است منتها…

 

دکتر بهشتی: پس حق است. ببینید این را واقعاً خیلی دوست دارم بنشینید روی کاغذ بیاورید…

 

مصطفی مدنی: من این را برایتان روشن می‌کنم که این حق چگونه حق دیگران را ضایع می‌کند. ببینید اکثریت که عمده نیرو‌ها را در یک شهر دارد، وقتی ائتلاف می‌کند به سی نفر رأی می‌دهد. آن نیرویی که اقلیت است دیگر برایش جایی نمی‌ماند. این حق است ولی حق دیگران را ضایع می‌کند.

 

دکتر بهشتی: حالا مثلاً آقای مسعود رجوی پانصد هزار تا رأی دارد. فرض کنید اصلاً انتخابات طوری می‌شد که آقای مسعود رجوی هم با پانصد هزار تا می‌توانست بیاید مجلس و آقای مدنی با دویست هزار نمی‌توانست بیاید. آیا در آنجا می‌شد بگوییم که آقای مسعود رجوی آمده حق آقای مدنی را پایمال کرده؟

 

مصطفی مدنی: پس باید تفهیم کرد که هر نیرویی…

 

دکتر بهشتی: خوب آن چیست؟

 

مصطفی مدنی: خوب باید راهش را پیدا کرد که نیروهای اقلیت…

 

دکتر بهشتی: من راه عملی را می‌گویم نه راه ذهنی.

 

فرخ نگهدار: شما برای اقلیت‌های مذهبی، زرتشتی‌ها، کلیمی‌ها و… تعدادشان مشخص است، نماینده گذاشتید و برایش حق قائل شدید، بعد برای نیرویی که در کشور دو میلیون هوادار دارد حقی قائل نیستید.

 

دکتر بهشتی: ببینید من اینجا مطرح کردم که هر وقت توانستیم در ایران انتخابات گروهی، فکری را به وجود بیاریم، لازمه‌اش این است که همه عضویت داشته باشند. چون ما از کجا بدانیم که این آقا عضو اینجا هست یا نیست. ببینید الان کلیمی مشخص است. یک کلیمی کارت شناسایی دارد، یک مسلمان امروز نمی‌تواند برود به یک کلیمی رأی بدهد، چون وقتی می‌رود آنجا در شناسنامه‌اش باید نوشته باشند که کلیمی است. هر وقت ما توانستیم گروه‌بندی سیاسی را به اینجا برسانیم راهش باز می‌شود والّا راه همه نوع دغل‌بازی باز می‌شود.

 

فرخ نگهدار: در دانشگاه‌ها چه؟ این مشکل را همین طور حل می‌کند دیگر. یعنی آن‌ها می‌روند در صندوق رأی می‌اندازند به اسم پیشگام، به اسم انجمن اسلامی، برای انتخاب نماینده. بعد کل آرا را می‌شمارند می‌بینند مثلاً پیشگام صد و پنجاه تا آورده بعد هم به پیشگام می‌گویند که هر پانزده رأی برای یک نماینده. تو ده نماینده داری و انجمن اسلامی سیصد و پنجاه تا آورده. می‌گویند سی و پنج تا از تو و شورای مرکزیشان به این صورت انتخاب می‌شود.

 

مصطفی مدنی: من نظرم کلی‌تر از این بود. اینکه یک مورد مشخص بود، موارد دیگر هست. مثلاً ببینید دیروز ریختند جلوی دانشگاه و تمام نوار و کتاب و این چیز‌ها را سوزاندند.

 

دکتر بهشتی: این ربطی به آنکه گفتم ندارد. این ناشی از یک جوّ است. من به آقایان می‌گویم چندین بار هم این حرف را زدم. ببینید بحث صداقت است، یک بار یکی از مخبرین جنبش با من آمد مجلس خبرگان. وقتی آنجا بوده، زد ‌و خوردی بین او و پاسدار پیش آمده بود. ایشان را بردند آنجا. آمدند اصرار کردند به من که تو بیا این مسئله را رسیدگی کن در صورتی که به من ربط نداشت. رفتم رسیدگی کردم و گفتم به این‌ها که آقایان من خواستم بگویم این چیزی که ایشان گفتند من هیچ ناراحت نشدم. این یک واقعیت است، شما‌ها می‌آیید یک کارهایی می‌کنید و احساسات این‌ها را جریحه‌دار می‌کنید، این‌ها از خودشان واکنش نشان می‌دهند. ریشه کار از این است که در نشریه‌هایتان، در مدارس‌تان، در اعلامیه‌هایتان نسبت به کسانی که این‌ها به آن‌ها علاقه قلبی دارند، هتاکی می‌کنید. تحمل نمی‌کنند. ایشان رفته بود تفسیر نوشته بود برای فلانی، البته من با کمال دلسوزی گفتم، رفته بود ناجوانمردانه تفسیر نوشته بود. ببینید این‌ها را از بین ببرید آقایان. باز هم تکرار می‌کنم تنها در جو صداقت است که به سلامت اجتماع می‌رسیم. پایه همه چیز است، پایه همه خیرات ذکر این حدیث است که شرّ در یک خانه انبار شده و کلید آن کذب و دروغ است و خیر در یک خانه انبار شده و کلید آن صدق و راستی است. این یک حق است.

 

مصطفی مدنی: ببینید من یک مورد را اشاره کنم خدمتتان. روزنامه جمهوری اسلامی در تمام یک سال اخیر مرتب می‌نوشت که نیروهایی که به سازمان‌های انقلابی حمله می‌کنند چماق‌دار نیستند. این‌ها از مردم‌اند. در سرمقاله چند ماه پیش نوشته بود که نه این‌ها از خودشان هستند، نوشته بود که این‌ها فدایی‌ها و مجاهدین هستند که می‌آیند به خودشان حمله می‌کنند تا اوضاع را متشنج کنند. در آنجا نوشتند آن‌هایی که آمدند آن ستاد را گرفتند خود فدایی‌ها بودند.

 

دکتر بهشتی: من نفی که نمی‌کنم آقایان.

 

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (1)

$
0
0

 چند هفته ای از انتشار مصاحبه جناب دکتر سید جواد طباطبایی در ماهنامه «مهرنامه» (شماره 29- تیر 1392) می گذرد. در طی این مدت عکس العملهای مختلفی از سوی آذربایجانی ها نسبت به این مصاحبه به عمل آمده و تحلیل هایی از این مصاحبه در ابعاد گوناگون از جمله جامعه شناختی ، روانشناختی ، حقوقی و... به عمل آمده است. از جمله مهمترین آنها می توان به مقاله ارزشمند جناب پروفسور علیرضا اصغرزاده تحت عنوان «دانش – قدرت – خشونت: اندر حکایت پان‌فارس‌ها و پان‌ترک‌ها»  اشاره کرد که به زیبایی و استادانه تحلیلهای علمی از تفکرات راسیستی دکتر سید جواد طباطبایی و وضعیتی که دکتر طباطبایی و امثال وی به آن دچار هستند ، به دست داده اند.  هر چند حق مطلب توسط استاد به نحو احسن در این مقاله ادا شده و قلم به دست گرفتن بعد از این مقاله استاد خطا محسوب می شود. ولی نگارنده  از منظر دیگری (از بعد تاریخی) به این مصاحبه پرداخته که اتفاقا جناب پروفسور اصغرزاده آگاهانه و از روی عمد وارد آن حوزه نشده اند و دیگران هم بدان اشاره ای نکرده اند. در واقع هدف این نوشته دفاع از میراث غنی زبان ترکی آذربایجانی ، هویت آذربایجانی و تاریخ راستین آذربایجان و به چالش کشیدن ادعاهای غیر علمی و راسیستی دکتر طباطبایی با استناد به حقایق تاریخی می باشد. با این توضیح که این نوشته ، مقاله ای آکادمیک نبوده و نگارنده با در نظر گرفتن بضاعت علمی خویش  و با یاد آوری برخی مسایل زبان و تاریخ آذربایجان به نحوی در صدد پاسخگویی به ادعاهای غیر علمی شخص مذکور بر آمده است. در بخش اول نوشته اشاراتی کلی به وضعیت زبان آذربایجان در دوران باستان و قرون بعد از اسلام به عمل آمده و برخی مسایل مرتبط با زبان آذربایجان مورد بررسی قرار گرفته است. در بخش دوم هم  نگارنده نگاهی گذرا به برخی اقدامات و اصلاحات حکومت ملی در آذربایجان جنوبی داشته است.

  نزدیک به یک قرن است که بحث زبان آذربایجان در قالب دو دیدگاه مخالف یعنی ترکی پنداری این زبان و آذری پنداری در محافل سیاسی و علمی جریان داشته و هر یک طرفدارانی برای خود پیدا کرده اند. تا پیش از تالیف رساله کم حجم « آذری یا زبان باستان آذربایجان» توسط سید احمد کسروی تبریزی و مصادره لفظ «آذری» به نفع پان ایرانیسم و راسیسم فارس ، این لفظ برای نامیدن زبان ترکی رایج در آذربایجان به کار می رفت. زبانی که امروزه ترکی آذربایجانی نامیده می شود. نمونه هایی از این نوع استعمال در اینجا آمده است : 

روایت احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی از مورخان و جغرافیدانان مسلمان در البلدان : «و أهل مدن آذربيجان و كورها أخلاط من العجم الآذرية و الجاودانية القدم أصحاب مدينة البذ التي كان فيها بابك ثم نزلتها العرب لما افتتحت»[i]. ترجمه : و اهالى شهرها و کوره های آذربايجان مردمى بهم آميخته‏اند از عجمهاى كهن آذريه و جاودانیه ، اهالى شهر بذّ كه بابك در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزيدند.

  روایت یاقوت حموی ، جغرافیادان شهیر اسلامی در معجم البلدان : «... و أهلها صباح الوجوه حمرها ، رقاق البشرة و لهم لغة يقال لها : الأذرية ، لا يفهمها غيره.»[ii]ترجمه : ... و مردمش (آذربایجان) خوشگل و سرخ و سفيد و نازك پوست هستند. زبانى دارند به آن آذرى  گویند كه كسی جز خودشان آن را نفهمد.

گفتگوی خطیب تبریزی و ابوالعلاء درکتاب بغیه الطلب فی تاریخ حلب  که در آن شخص خطیب با همشهری خود به زبان «آذربیجیه» گفتگو می کند و در جواب ابو العلاء که از چیستی از این زبان سوال می کند ، خطیب آن را زبان مردم آذربایجان می نامد : « ... و ذكر أبو العلاء بن سليمان، و حكى تلميذه أبو زكريا التبريزي أنه كان قاعدا في مسجده بمعرة النعمان بين يديه يقرأ عليه شيئا من تصانيفه، قال: و كنت قد أتممت عنده سنتين و لم أر أحدا من بلدي، فدخل مغافصة  المسجد بعض جيراننا للصلاة فرأيته و عرفته و تغيرت من الفرح، فقال لي أبو العلاء: ما أصابك، فحكيت له أني رأيت جارا لي بعد أن لم ألق أحدا من بلدي منذ سنين، فقال لي: قم و كلمه، فقلت: حتى أتمم السّبق‏ ، فقال: قم أنا أنتظرك، فقمت و كلمته بالأذربيجية شيئا كثيرا، الى‏ أن سألت عن كل ما أردت، فلما عدت و قعدت بين يديه قال لي: أي لسان هذا؟ قلت: هذا لسان أهل أذربيجان، فقال: ما عرفت اللسان و لا فهمته غير أني حفظت ما قلتماه، ثم أعاد لفظنا بلفظ ما قلنا، فجعل  جاري يتعجب غاية العجب، و يقول: كيف حفظ شيئا لم يفهمه» [iii]

این زبان در منابع با عناوین دیگری از جمله آذیه ، آذریه ، آذی ، آسی ، آزی و آذری نیز بکار رفته است[iv]اطلاق زبان آذری به ترکی رایج در آذربایجان به حدی بدیهی بوده که مولفان «نامه دانشوران» در عهد ناصرالدین شاه قاجار  «آذری» را معادل ترکی دانسته اند.

 اما  با تالیف و انتشار رساله « آذری یا زبان باستان آذربایجان » ، کسروی گویا  اختراع جدیدی کرده باشد ، نویسندگان و دانشمندان اعصار گذشته را متهم به بی سوادی کرده و این نظریه را مطرح کرد که گویا زبان آذری که در بالا به چند مورد از استعمال آن در آثار جغرافیدانان و مورخان اشاره گردید ، زبانی غیر از زبان ترکی و شبیه به زبان فارسی و در واقع مانند زبان گیلکی ، لری و ...  و یکی از گویشهای (به قول خودش نیم زبان) زبان فارسی بوده است. و گذشتگان به خطا آن را ترکی دانسته اند. از دید کسروی زبان  آذری پیش از دوران سلجوقیان زبان غالب و در واقع زبان توده های مردم بوده ، اما با فزونی تعداد ترکان در آذربایجان از اهمیت آن کاسته شده ، طوری که از دوران صفویه به بعد جای خود را به زبان ترکی می دهد. تکیه اصلی کسروی و پیروانش در این نظریه اشعاری منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی ، روایاتی کوتاه از زبان مورخان و جغرافیدانان اسلامی درباره زبان آذری و نهایتا نمونه های محاوره از گویش تاتی امروزی در آذربایجان است.[v]این در حالی است که اشعار منسوب به شیخ صفی به گفته علامه علی اکبر دهخدا و پروفسور حسین محمدزاده صدیق دوبیتی هایی است که شیخ به گویش گیلکی سروده است. همچنین بسیاری از ادعاهای دیگر کسروی که پروفسور ح.م صدیق با استادی تمام به نقد و ابطال آنها پرداخته اند.[vi]  استاد محمد زاده صدیق در بی پایه و اساس بودن این ادعاها چه زیبا گفته اند : «مدافعان این نظریه تاکنون نتوانسته اند دستور زبان و یا تاریخ ادبیاتی برای این زبان فرضی بنگارند و یا حتی کتابی و یا شاعری وابسته به آن کشف کنند و فقط ابیاتی چند از تالشی ، تاتی ، گیلکی و کردی و گویش های دیگر ایرانی رایج در آذربایجان را به این زبان فرضی منسوب ساخته اند» [vii]

حال باید  با نگاهی تاریخی به زبان و تبار آذربایجان مشخص نمود که زبان ترکی  در دوران باستان و بعد از اسلام چه جایگاهی در آذربایجان داشته است. اگرچه پیش از تالیف اثر گرانسنگ «ایران تورک لری نین اسکی تاریخی» توسط مرحوم پروفسور محمد تقی زهتابی تحقیقات و تالیفات جسته و گریخته ای در پیرامون قدمت حضور عناصر ترک نژاد و زبان ترکی در آذربایجان انجام گرفته بود اما برای اولین بار بود که اثر تاریخی علمی و جامعی بر محور ترک بودن زبان و تبار آذربایجان و پیوند میان ترکان باستان (سومر ، ایلام و...) و مردم آذربایجان به این سیاق به رشته تحریر در آمد. پروفسور زهتابی با با بکار گیری نظریات و یافته های جدید مورخان و زبانشناسان و نیز مطالعات عمیق   زبانشناسی خود بر روی زبان های ترکی باستان برای اولین بار در اثری ساختار شکنانه دیدگاههای تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری را زیر سوال برد. پیش از وی فریتز هومل ، سومر شناس آلمانی توانسته بود خویشاوندی زبان سومری با زبانهای ترکی را از طریق 350 واژه سومری که تماما با کلمات زبانهای ترکی مطابق داشتند ، اثبات کرده و حتی این نظریه را پیش کشید که سومری ها  گروهی از ترکان بودند که حدود 5 هزار قبل از میلاد از ترکستان به آسیای غربی مهاجرت کرده اند.[viii]ای.م .دیاکونوف دانشمند روسی هم مساله قرابت بین زبان ایلامی با زبان سومری و در نتیجه خویشاوندی زبان ایلامی با زبان های ترکی مطرح کرد.

  به زودی زبان شناسان و مورخان با گروهی از زبانها مواجه شدند که از یک طرف با زبان سومری و از طرف دیگر با زبان های ترکی خویشاوندی داشته اند از جمله زبان های قوتتی ، لوللوبی ، هوری ، اورارتویی ، ماننایی ، پارتی ، مادی و... . مورخان و زبان شناسان آذربایجانی از جمله ب . یوسفوف ، ت. حاجیف ، م.ت.زهتابی و ...  هم به مطالعه و مطابق این زبانها با زبان ترکی آذربایجانی پرداختند. علاوه بر اینها  اشخاصی همچون صلاحی دیکر ،  وورشیل کوگاسیان ، گ . آ . ملیکیشویلی ، اصلانوف ، مار عباس کاتینا ، زکریا رهتور و... نیز در آثار خویش به نمونه هایی  از حضور و سکونت ترکان در آذربایجان دوره باستان اشاره کردند.  با کمی اغماض شاید بتوان گفت بیشترین و عمیق ترین مطالعات را در این حوزه مرحوم پروفسور زهتابی انجام داده است. طوری که مطالعات وی بر پژوهش در باب زبانهای باستانی ترکی در آذربایجان از جمله ماننایی ، مادی ، پارتی و ... سایه انداخته و اساس کار محققان و مورخان بعدی قرار می گیرد [ix]

  در دوران بعد از ورود اسلام به آذربایجان حضور گروههای نژادی ترک در آذربایجان و وجود زبان ترکی وضوح بیشتری در منابع پیدا می کند از جمله : گفتگوی عبید  معروف به ابن هشام با معاویه بن ابوسفیان : « عبید : آذربایجان از سرزمینهای ترک است و ترکان در آن گرد آمده اند...» و « معاویه گفت : ترک و آذربایجان کدام است ، عبید گفت : یا امیرالمومنین این دو سرزمین آنان است» [x]

 روایت محمد بن جریر طبری در تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ طبری : «به پندار هشام بن كلبى رائش بن قيس بن صيفى بن سباء بن يشجب بن يعرب بن قحطان پس از يعرب بن قحطان بن غامر بن شالخ و برادرانش پادشاهى يمن داشت و پادشاهى وى به روزگار منوچهر بود و نامش حارث بود و رائش از آن رو لقب يافت كه با قومى بجنگيد و غنيمت گرفت و به يمن آورد و او را رائش گفتند و هم او به غزاى هند رفت و كشتار كرد و اسير و غنيمت گرفت و سوى يمن بازگشت و از آنجا به كوهستان طى، سپس انبار و سپس موصل حمله برد و سالار سپاه وى يكى از يارانش به نام شمر بن عطاف بود و در آذربيجان به تركان كه آن سرزمين را به دست داشتند حمله برد و بسيار كس بكشت و اسير گرفت و ماجراهاى خويش در دو سنگ بنوشت كه در ديار آذربيجان معروف است ...» [xi]

  اشاره عجایب نامه (عجایب المخلوقات) در مورد بحر چیچست (دریاچه اورمیه) : «آبی عظیم در ولایت ترک» [xii]و بسیاری نمونه های دیگر که در این جا مجال اشاره به آنها نیست.

  یکی از اسناد قطعی و موثق از ترک بودن زبان و نژاد  آذربایجان کتاب «دده قورقود» می باشد که در عین حال یکی از شاهکارهای ادبی آذربایجان و جهان نیز به حساب می آید. همان اثری که جناب دکتر طباطبایی با تمسخر دده گورگوراش می نامد. کتاب دده قورقود که متشکل از یک مقدمه و 12 داستان حماسی است ، که موضوع آن شرح حال دلاوران اوغوز در آذربایجان و آناتولی شرقی می باشد که در مقابل دست اندازیهای همسایگان به قلمرو اینان و در راه حراست از وطن ، ناموس ، عقیده و آرمانهای پاک و والای انسانی دائما در حال مبارزه بودند . اکثریت قریب به اتفاق زبانشناسان و دانشمندانی که بر روی این کتاب پژوهشهایی انجام داده اند از جمله و.و. بارتولد ، و. ژیرمونسکی ، آ. کونونو ، م . ف کوپرولو ، اورهان شایق گوگیای ، محرم ارگین ، ح. آراسلی ، آ. دمیرچی زاده ، آ . سلطانلی ، م . طهماسب ، متفق القول اند که این کتاب در آذربایجان  خلق شده و از لحاظ زبانی هم جزو آثار زبان ترکی آذربایجانی می باشد. در مورد تاریخ کتابت این اثر بین دانشمندان اتفاق نظر وجود ندارد. تاریخ نگارش این اثر در صفحه پایانی کتاب (نسخه درسدن) 444 ه.ق ثبت شده است. بنابر این حداقل تاریخی که برای کتابت آن می توان در نظر گرفت ، نیمه قرن 5 ه.ق است. هر چند بعضی محققان با توجه به زبان اثر ، مضمون و بعضی ویژگیهای آن  به خصوص جملات آغازین آن (رسول علیه السلامین زمانینا یاقین بایات بوییندان قورقوت آتا دئرلر بیر ار قوپدی ... ) قدمت کتابت آن را تا صدر اسلام و حتی تا سده های نخست میلادی می رسانند.[xiii]

 حال باید از کسروی و پیروانش مخصوصا از جناب دکتر طباطبایی که ادعا می کند که « آذربايجاني‌ها ترك نيستند، بلكه ايرانياني هستند كه به يكي از شاخه‌هاي زباني مشتق از تركي سخن مي‌گويند؛ مهاجراني تركي يا تركماني كه به تدريج در مناطق روستايي آذربايجان ساكن شده بودند به تدريج با ساكنان اصلي در هم آميخته و در آن مستحيل شده‌اند. حتي امروزه رگه‌هاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها مي‌توان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست ... » ، پرسید با فرض صحت ادعای شما ، از آنجا که اولین مهاجرت ترکان اوغوز به آذربایجان بر اساس تاریخنگاری آریا محوری در 424 ه.ق اتفاق افتاده  و تاریخ کتابت کتاب دده قورقود هم 444ه.ق می باشد ، چطور امکان دارد ترکان 20 سال بعد از مهاجرت توانسته باشند زبان آذربایجان را (که گویا از شاخه زبان فارسی بوده) به کل (هم زبان محاوره و هم  زبان ادبی) تغییر داده ، زبان آذری مورد ادعای شما را از بین ببرند و زبان جدیدی بر اساس گویش خود بوجود آورند و تازه در این زبان کتابی هم بنویسند ؟!  کدام عقل سالمی این استدلالات کودکانه و سراپا تناقض را می تواند در خود جای دهد ؟! با کدام منطقی  می توان این ادعای غیر علمی شما را باور کرد؟! مگر  تشکیل زبان یک ملت  به این راحتی و بااین سرعت است که در عرض 20 سال یک زبان جدید بوجود آید ؟!  پس در این صورت بستر تاریخی ، فرهنگی ، اجتماعی کجا می رود ؟! مگر زبان فارسی ای مورد پرستش شما که با واسطه آن «ایرانی فرهنگی» تان را در خیالات خویش از  شبه قاره هند تا آناتولی و از ماورالنهر تا دروازه های قفقاز گسترانیده اید ، در عرض 30 سال در دربار سلطان محمد غزنوی یا امیر نوح سامانی متولد گردیده  و یا یک شبه از درگاه اهورامزدا بر حضرت فردوسی نازل گشته است ، غافل از اینکه از نظر دانشمندان زبان شناس تکوین زبان ادبی و علمی یک ملت دست کم ده قرن زمان می طلبد و محصول بستر تاریخی و شرایط فرهنگی ، علمی ، اجتماعی  مناسب و فعل و انفعالات فرهنگی و اجتماعی گوناگون از جمله مهاجرت ها و جا به جاییها و آمیختگیهای قومی و زبانی ... می باشد. همچنین جا دارد این سوال هم پرسیده شود که آیا زبان و ادبیاتی به این غنا و عظمت شایستگی آموزش در مدارس و دانشگاهها و بکار گیر گیری در مطبوعات و ادارات را ندارد ؟! در حالیکه حتی بدون در نظر گرفتن پشتوانه تاریخی این زبان حق آموزش و تحصیل در تمامی مقاطع به زبان مادری و حقوق دیگر بر اساس  مفاد اعلامیه جهانی حقوق زبانی (1996 - بارسلون) از متکلمان این زبان سلب نمی شود.

جناب دکتر طباطبایی که[...] ادعا داری : « اجبار به تركي خواندن محروم كردن فرد از سرمايه عظيم فرهنگي است كه زبان فارسي توليد كرده يا به اين زبان منتقل شده است ... اما ما داريم اينگونه تبليغ مي‌كنيم كه آن يك زباني را كه مجاني ياد مي‌گيريم و البته دريچه‌اي به دنياي از فكر و فرهنگ است فراموش كنيم و به اجبار آذري بياموزانيم و به «دده گور گوت» خويش، كه گويا حماسه ملي تركان است، برگرديم ... » [علی رغم احترامی که نگارنده به فرهنگ و زبان ملت فارس و بقیه ملتهای جهان قایل است] ازکدام سرمایه فرهنگی حرف می زنی ؟! از مدحیات منوچهری و انوری اش درتوصیف محمود و ایازش و کنیزکانش یا از تعصبات ارتجاعی و ما قبل تاریخی فردوسی اشکه تفاوت بین زن (با عرض پوزش از خانمها) و سگ قایل نیست ، از هزلیات حضرت سعدی اش یا از بچه بازی های فخر الدین عراقی اش ؟!  یا از اَوِستای جعلی اش که سکس نامه ی بیش از شاه همایونی ساسانی با خواهر و مادر خویش نیست و یا از کتیبه های داریوش در بیستون و ... که شرح جنایات وی از قبیل : مثله کردن و زجر کش کردن شورشیان است و یا از آیین نامگ ها ، تاج نامگ ها ، خدای نامگ های جعلی اش که چیزی جز بیان چگونگی تشخیص  زنان زیبا با اندامهای مورد نظر برای حرم ساسانی ، طرز پخت مرغی که با شاهدانه پرورانیده شده و سایر تشریفات و یا جز مجازات نه مرگ نیست  ؟! یا اینکه از فلسفه ، علم حقوق ، کیمیا  و علوم نداشته اش ؟! براستی کدام سرمایه فرهنگی ؟! از کی بخور و بخواب ، تن پروری ، به اسارت گرفت دیگر ملت ها  اسمش شده تولید فرهنگ و تمدن. آیا به اینها می توان گفت تولید فکر ، اندیشه ، فرهنگ وتمدن ؟! مطمئنا اگر روزگاری تاریخ فرهنگ و تمدن ملیت های غیر فارس بی حب و بغض نوشته شود ، آن موقع ابعاد فاجعه مشخص خواهد شد و بر همگان عیان خواهد شد که چطور از این سرمایه فرهنگی (بخوانید مصادره فرهنگی ملل غیر فارس) در چنته راسیستها چیزی جز موارد بالا باقی نخواهد ماند. اگر بالفرض این زبان دستاورد فرهنگی ای هم داشته است ،سرمایه فرهنگی صاحبان آن یعنی ملت فارس محسوب می شود و برای حفظ و پاسداری آن فارس زبان عزیز شایسته تر و ارجح تر از ما غیر فارس زبانان ترک ، کرد ، بلوچ ، عرب و ترکمن هستند. بیچاره ملتهای غیر فارس هم باید کار بکنند تا مناطق فارس نشین آباد و ساکنانش سیر بشوند و تازه باید وظیفه خطیر حفاظت از فرهنگ آریایی را بر دوش بکشند ؟!

جناب دکتر ! مگر در آذربایجان شمالی که زبان فارسی محلی از اعراب ندارد و مدتهاست که به تاریخ پیوسته و بالعکس زبان ترکی  زبان رسمی و زبان مطبوعات و رادیو تلویزیون بوده ، آموزش به این زبان در مدارس و دانشگاهها اجباری است ، بر اساس پیش بینی شما  به کدام عواقب فرهنگی آن دچار شده و کدام سرمایه فرهنگی را از دست داده است؟! اتفاقا در آن مقطع تاریخی در آذربایجان یک جنبش علمی بوجود آمد که مدتها بود آذربایجان از زبان فارسی بریده بود و بر ارجحیت و اولویت زبان ترکی بر دیگر زبانها از جمله فارسی و عربی تاکید می شد. در نتیجه نوابغی همچون جلیل محمد قلی زاده ها ، عزیز حاجی بیگوفها ، محمد امین رسول زاده ها ، حسن بیک زردابی ها ، عبد الرحیم حق وئردیف ها و دیگران پا به عرصه گذاشتند و روح مدرنتیه را در  کالبد جامعه آذربایجان دمیدند.

  ادبیات ترکی آذربایجانی مانند ادبیات سایر ملل جهان به دو شاخه اصلی : ادبیات شفاهی / مردمی یا فولکلوریک و ادبیات کلاسیک بخش پذیر است. به گواه علمای تاریخ ادبیات آذربایجان کتاب دده قورقود محصول دوره انتقال از مرحله شفاهی به مرحله ادبی و کتبی این زبان محسوب می شود. ادبیات شفاهی آذربایجان یکی از غنی ترین نمونه های ادبیات فولکلور جهان می باشد. بایاتی ها ، آتالار سوزو ،خالق ماهنی لاری ، لایلا ها ، تاپماجا ها ، گولمجه ها ، نازلاما ها ،  داستانهای حماسی و عاشقانه و ... قطراتی از اقیانوس بی کران فولکلور آذربایجان هستند. در کنار ادبیات فولکلوریک ، باید از ادبیات کلاسیک آذربایجان هم سخن گفت. ادبیات کلاسیک آذربایجان به زبان ترکی آذربایجانی در طی قرون اسلامی توسط  صدها شاعر و نویسنده آذربایجانی شکل گرفته است. شاعران و نویسندگان بزرگی از جمله  نظامی ،  قاضی ضریر ، نسیمی ، هندو شاه نخجوانی ، مولوی ، عبدالقادر مراغه ای ،  سلطان ولد ، شاه ختایی ،  جهانشاه حقیقی ، کشوری ، حبیبی  ، خلیلی  ، غریبی ، فضولی ،هیدجی ، عتیقی زنجانی ، ابهری ، قاسم بیگ ذاکر ، رفیع قزوینی ، مقدس اردبیلی ، رکن الدین مسیحی ،قوسی تبریزی ، واقف ، ودادی ، سید عظیم شیروانی ، نباتی ، خورشید بانو ناتوان ، صابر ،  آخوندزاده ، فریدون بیگ کوچرلی ، حسن بیگ زردابی ، جلیل محمد قلی زاده ، عبدالرحیم حقوئردیف ، جعفر جبارلی ، معجز شبستری ، صراف تبریزی ، مشفق ، صمد وورغون ، واحد ، محمد بی ریا ، سهند ، شهریار ، گنجعلی صباحی ، حبیب ساهر ، محمد تقی زهتابی ، محمد علی فرزانه ، حمید نطقی ، مدینه گولگون ، جواد هیئت ، حسین صدیق و صدها شاعر و نویسنده دیگر ستارگان درخشان سپهر  این ادبیات هستند که هر یک آثار بزرگی در نظم و نثر به زبان ترکی آذربایجانی خلق نموده اند.که تنها معرفی اجمالی آنها دهها جلد کتاب قطور را می طلبد. [xiv]

  حال باید از جناب دکتر طباطبایی [... ]ادعا کرده که «مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینها میخواهند مدرسه آذری درست کنند! کل منابع ادبی موجود آذری را می توان در دو ترم برای پان ترکیست ها تدریس کرد.» این سوال را پرسید : مگر آثار این بزرگان جزو فرهنگ بشری محسوب نمی شوند ؟ اصولا تعریف شما از فرهنگ بشری چیست  و چه آثاری جزو آثار فرهنگ بشری محسوب می شوند ؟ آیا به نظر شما تمامی این آثار را می توان در دو ترم تدریس کرد ؟ الحق که استاد دانشگاهی که  فلسفه ماکیاولی و هگل تدریس می کند و علل زوال اندیشه سیاسی در کشوری را بررسی می کند  که تنها آشنایی اش با گنجینه  زبان و ادبیات 37 درصد از ساکنان آن ، از منظومه ی حیدربابای شهریار فراتر نمی رود، باید  هم از این ادعاها بکند. تازه آشنایی با این ادبیات لزوما برای شما صلاحیتی برای اظهار نظر و طرح تئوری جدید در زمینه مسایل آذربایجان ایجاد نمی کند. مگر این زبان و ادبیات صاحب ندارد ؟! ادیب و زبانشناس ندارد ؟! که شما مرحمت فرموده و می خواهید خلا علمی در این زمینه را می پر کنید ؟!

  جناب دکتر طباطبایی  شما همان بهتر که ماکیاولی یا هگلتان را تدریس بفرمایید و از استبداد جناب نظام الملک ، «اندیشه سیاسی» بافته و یا از سنت ارتجاعی ایرانشهری برای «ایران فرهنگی» عزیزتان «فلسفه سیاسی» بتراشید. و وقتی هم جایی کم آوردید نهایتا همه کاسه – کوسه ها را سر ترک های بی فرهنگ (؟!) و ملکشاه و آلب ارسلان بیچاره می شکنید که  گویا «ایران فرهنگی» نازنین تان را  به «خراب آباد فرهنگی» مبدل ساخته و از هر چه «اندیشه سیاسی آریایی» تهی ساختند. گویا در مملکتی که علم و دانش  آن چنان به متاع بی ارزشی تنزل نموده که هر کس و ناکس اش  مورخ ، جامعه شناس ، زبان شناس ، فیلسوف ، روشنفکر ،  استاد دانشگاه ، حلال مشکلات ، تئورسین ، علت شناس انحطاط و زوال و توسعه نیافتگی  و کارشناس تشریف دارند ، چنین ادعاها و اظهار نظرهایی جای هیچ تعجبی ندارد. کوتاه سخن این که جناب دکتر ! لطف نموده به قدر دانشتان افاضه فضل بفرمایید و مرتبط با تخصصتان تئوری های جدید صدور فرموده و این یک رقم آخر یعنی کار آذربایجان را به اهلش بسپارید و نهایتا نه « عرض خود برده و کم زحمت دیگران روا دارید. »

  زبان ترکی در دوران بعد از اسلام تنها زبانِ شاعران و نویسندگان آذربایجان نبوده است ، بلکه ایشان آثار خویش را به سه زبان ترکی آذربایجانی ، عربی و فارسی می نوشته اند و آن هم به ساختار فرهنگی تمدن اسلامی بر می گشت. هر یک از این زبانها در تمدن اسلامی جایگاه و کارکرد مخصوصی داشت. زبان عربی به عنوان زبان شریعت ، در عین حال زبان رسمی تمدن اسلامی بود ، زبان ترکی به عنوان زبان ارتش و دربار (از دوران غرنویان به بعد) ، زبان دری به عنوان زبان ادبیات و به طور مشخص تر  به عنوان زبان شعر مورد توجه بود. در کنار این وضعیت ، هر یک از این زبانها آثار علمی و ادبی مخصوص خویش را داشته و متکلمان این زبانها هر یک به زبان خویشتن تکلم می کرده اند. ضرب المثل «ترکی هنر است ، فارسی شکر است ، لسان ؛ لسان عرب است» یادگار این دوران می باشد.

  اما سوالی که در اینجا مطرح است این است که چرا و به چه علت زبان فارسی به آن درجه از اهمیت رسید(؟!) که حتی سلاطین تورک همچون سلطان محمود غزنوی به آن توجه کرده و بعضی شعرای آذربایجان آثاری به این زبان خلق نمودند؟ یا به قول جناب دکتر طباطبایی « ... چند صد سال تركان بر ايران فرمان رانده‌اند چرا نتوانسته‌اند اجبار كنند كه زبان فرهنگي همه ايرانيان تركي باشد. زبان فارسي را تركان به هندوستان برده‌اند. مگر سلطان محمود نمي‌توانست بخشنامه صادر كند كه به جاي چهارصد شاعر زرين‌كمر فارسي زبان، پانصد شاعر زرين‌كمر ترك زبان براي دربار استخدام كنند ... » نخبگان راسیسم فارس به این سوال چنین پاسخ می دهند که گویا زبان فارسی از قدیم الایام زبان فرهیختگان ، زبان دانشمندان ، وزرا و دیوانسالاران و...  و در کل زبان انسانهای برگزیده  ، برتر و نخبه بوده و زبان ترکی زبان سلاطین خونریز ، وحشیان مغول ، غارتگران ترک (؟!) و در کل زبان انسانهای بی فرهنگ بوده است. این مساله در تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری به صورت تقابل ترک و تاجیک نمود پیدا می کند.

  اما گذشته از این افسانه پردازیها اگر قدری واقع بینانه تر به مساله بنگریم ، این وضعیت می تواند دلایل فرهنگی ، تاریخی و زبان شناختی مشخصی داشته باشد. اول اینکه سلاطین ترک   یعنی غزنویان ، سلجوقیان و خارزمشاهیان از بومیان ممالک محروسه نبوده بلکه خاستگاه آنها خارج از فلات یعنی ترکستان بوده است. اگر چه اینان مسلمان و حامی اسلام بودند ولی در سرزمین ممالک محروسه بیگانه محسوب می شدند و از طرف دیگر چون در فرهنگ ترکان روحیه تسامح و تساهل در مورد دین ، زبان و... غلبه داشته است ، بنابراین ، این سلاطین تحت تاثیر آزاد اندیشی و تسامح موجود در فرهنگ ترک   هیچ تعصبی نسبت به دین و زبان و فرهنگ خویش نمی ورزیدند و در نتیجه اینان با فرهنگ ملل مغلوب اعم از عرب ، فارس ، بلوچ ،  کرد و...  با احترام و تسامح برخورد می کردند و در صدد تحمیل عقاید ، زبان ، مذهب و فرهنگ خویشتن بر این ملتها نبوده اند. روحیه آزاد اندیشی ترکها علاوه بر زبان ، مذهب ، آداب و رسوم در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی از جمله حقوق والای زنان و ساختار نظام سیاسی و... هم وجود داشته است.

    از دیگر سو ساختار فرهنگی ، سیاسی و مذهبی که سلاطین ترک در آن حکومت می کردند ، ساخته و پرداخته دولتهای محلی همچون سامانیان بود که به زبان دری به عنوان زبان دربار خویش و زبان شعرا اهمیت قائل بودند. یعنی  این زبان پیشتر توسط سامانیان مورد حمایت قرار گرفته بود  و سلاطین ترک که جا پای این حکام گذارده بودند ، تغییر چندانی در سنت فرهنگی مخصوصا در مساله زبان به وجود نیاوردند. به عبارت دیگر غزنویان که خود دست پرورده سامانیان بودند خود را وارثان این سنت فرهنگی می دانستند. بنابر این دور از انتظار نبود که زبان دری به عنوان طفیلی دربار سلاطین ترک در بین ادبیات ملل مشرق زمین ظاهر بشود. بنابر این اگر سلطان ترک به حمایت از فرهنگ اقوام قلمرو خویش پرداخته اند ، نباید آن را از روی تنگ نظری به حساب بی فرهنگی ترکها و یا سطح نازل فرهنگ آنها گذاشت. البته راسیستهای فارس چنین طرز فکر مریض و ارتجاعی دارند.  این مساله به هیچ وجه مبین این مساله هم نیست که حکومتگران ترک از فرهنگ و زبان خویش حمایت نمی کرده اند. در صورت  صحت این ادعا هیچ اثری نمی بایست به زبان ترکی  در قلمرو سلاطین ترک نوشته بشود. در حالیکه تاریخ عکس این قضیه را نشان می دهد.

علت دیگر مساله به تفاوت های زبان شناختی دو زبان فارسی و ترکی برمی گردد که امیر علیشیر نوایی وزیر فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا (تیموری)  عالمانه  و با مهارت خاص به آن پرداخته است. نوایی در جواب این سوال  که چرا بعضی فرهیختگان ترک به فارسی شعر گفته و کمتر به زبان خویش شعر سروده اند ، گفته که این شاعران از بس توانایی سخن سرایی به زبان ترکی را نداشتند (شعر گفتن به زبان ترکی که زبانی قانونمند و اصیل می باشد به مراتب سخت تر از سخن سرایی به فارسی است) ،  از روی راحت طلبی بعضی آثار خویشتن را به زبان فارسی آفریده اند. وی در سراسر کتاب نمونه های زیادی از دستور زبان عربی را می آورد که در زبان فارسی از آنها خبری نبوده ولی معادل آنها را در ترکی آورده است. امیر در کتابش می نویسد : «زبان تورکی در بیان و ادای معانی نسبت به فارسی وسیع تر و تواناتر است ، زیرا که تا از طرف صاحب وقوفی باز گفته نشود معنی آن واضح نخواهد بود» [xv]. بنابر این اهمیت یافتن زبان دری به عنوان زبان شعر و ادبیات در دوران غزنویان و سلاجقه و بعد از آن  برخلاف عقیده راسیست ها ، نه تنها تحت تاثیر برتری زبان فارسی (که هیچ برتری هم به زبان ترکی ندارد) نسبت به دیگر زبانها از جمله عربی و ترکی نبوده ، بلکه برعکس زبان فارسی ، به هیچ وجه نه در گنجینه لغات ، نه در صرف ، نحو و... توان رقابت با این زبانها را نداشته و ندارد.

  جنبه دیگر این تفاوتها در این بود که در زبان ترکی بدلیل وجود قوانین هم آهنگی و توالی اصوات و...  شعر گفتن با وزن عروضی چندان کار آسانی نبوده است. تا جایی که حتی خود شاعران ترک نیز گاها به این راحتی از عهده آن بر نمی آمده اند. حال چه رسد به این که غیر ترکان یعنی فارسها و عربها به این زبان شعر بسرایند. از این رهگذر شاعران و نویسندگان ترک آثار خویش را  معمولا به سه زبان ترکی ، عربی و فارسی خلق کرده اند در حالیکه دیگر شاعران و نویسندگان  اغلب به یک زبان و یا دو زبان اکتفا کرده اند. این مساله از طرفی قدرت شاعران ترک و از طرف دیگر تسامح آنها را می رساند که می توانسته اند به هر سه زبان آثار خویش را خلق کنند که حتی گاها گوی سبقت را از صاحبان این زبان ها ربوده اند. نمونه های آن خاقانی ، نظامی ،  صائب تبریزی ، شهریار و... است. از طرف دیگر این مساله را طبیعی قلمداد کرد که آثار خلق شده  این شاعران  که به تک تک این زبانها بوده است به لحاظ حجمی نسبت به آثارکسانی که به دو یا یک زبان شعر می سروده و کتاب می نوشتند ، محدود باشد.  بنابر این حتی برتری کمّی اشعار فارسی نسبت به  اشعار ترکی دلیل برتری زبان فارسی نسبت به این زبان محسوب نمی شود. بلکه زبان دری در آذربایجان فقط در سطوح رسمی و دولتی و نیز در حوزه شعر و ادبیات مورد حمایت قرار می گرفت و زبان غالب مردم آذربایجان ترکی بوده و فولکلور و ادبیات ترکی آذربایجان کم از ادبیات فارسی ندارد.

 بعد از دوران سلاجقه با ورود فاتحان مغول به سرزمینهای اسلامی و انقراض خلافت عباسی بدست این قوم زبان عربی رونق گذشته خویش را به عنوان زبان رسمی دنیای اسلام از دست داد و در مقابل ، زبان های ترکی و فارسی اهمیتی بیش از پیش یافتند. در دوران مغولان علاوه بر سه زبان سابق – عربی ، تورکی و فارسی – زبان مغولی نیز به صورت موقتی در کنار این زبانها اهمیت یافت. این پروسه تا برآمدن حکومت صفویان ادامه یافت صفویان از ترکان بومی آذربایجان بوده و نسل اندر نسل توجه خاصی به زبان مادری خویش یعنی ترکی آذربایجانی داشتند. در دوران شاه اسماعیل اول زبان تورکی و فارسی به زبانهای رسمی امپراتوری صفوی تبدیل شدند. اگر چه حدود یک قرن بعد با انتقال پایتخت از تبریز و قزوین به اصفهان توسط شاه عباس اول زبان ترکی یکباره از اهمیت نیافتاد و تا مدتها اهمیت خود را حفظ نمود. تا جایی که در دوران مشروطه زبان ترکی تا آن حد اهمیت داشت که اولین بار مدارسی با این زبان نه زبان فارسی افتتاح گردیده و روزنامه و مطبوعات به این زبان انتشار یافت. اما با قدرت گیری راسیسم فارس جلوی پیشرفت این زبان گرفته شد و در نتیجه 90 سال اعمال سیاستهای راسیستی این زبان دچار رکود شد.[xvi]

  در اینجا نگارنده ناگزیر از یاد آوری یک نکته می باشد. متاسفانه چند سالی است که جریانی افراطی و فرصت طلب در بین آذربایجانیها  با استفاده از وضعیت بوجود آمده در طی 90 سال اخیر که ناشی از تقویت نظریه کسروی در محافل ایرانی بوده ، «زبان آذری» را به تابویی در حرکت ملی آذربایجان تبدیل کرده که گویا کسانی که این لفظ را به کار می برند خائن ، پیرو کسروی ، پان ایرانیست ، استالینیست و ... هستند و به جای آن تاکید می کنند که  مطلقا بایداز لفظ «زبان ترکی» استفاده نمود.

جریان مذکور از زبانی دفاع می کند که نامش بی هیچ قید و شرطی باید «ترکی» باشد ، از ملتی صحبت به میان می آورد که نامش خلق ترک ایران است ، حتی از نظر تئوریسن های این جریان (؟!) طرز نوشتن واژه آذربایجان باید تغییر یابد ، چرا که «آذربایجان» فارسی است و باید به صورت ترکی آن (؟!) یعنی به صورت «آزه ربایحان» نوشته شود . هر که برخلاف این وحی منزل ها بنویسد و بگوید پان ایرانیست و استالینیست و... تلقی می شود. گویا نیاکان ما هم که  در طول این 14 قرن آذربایجان را « آزه ربایجان » نمی نوشته اند استالینیست و پان ایرانیست بوده اند. یعنی قبل از تولد استالین و نیز پیش از ظهور پان ایرانیسم پدران ما استالینیست و پان ایرانیست تشریف داشته اند.؟!

  این جریان از لحاظ زبانی در صدد ایجاد زبانی معیار (؟!) برای ترکهای ایران است که نیمی از آن را ترکی آناتولی تشکیل می دهد و نیمی اش هم [به عنوان چاشنی این زبان معیار] ترکی آذربایجانی می باشد. طوری که یک آذربایجانی که آشنایی چندانی با ترکی آناتولی نداشته باشد ، بدون دیکشنری ترکی آناتولی نمی تواند زبان خود را (؟!) بخواند یا بنویسد و حتی متوجه بشود. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که مگر آذربایجان خود زبان ملی ندارد ، آیا ملت آذربایجاندر طی این 90 سال که این همه فشار و ضربات فرهنگی را متحمل شده منتظر ظهور فلانی منجی  بوده که برایش  از اسمانها زبان جدید  بیاورد و در واقع زبان جدید بتراشد ؟! اگر چه در طی 90 سال گذشته که آذربایجان در ساختار راسیستی ضربات سنگین فرهنگی متحمل شده  و دچار رکود زبانی شده ولی باز در طی این 90 سال همواره انسانهای فرهیخته ای بوده اند که باعث دوام و قوام این زبان شده اند. از سید جعفر پیشه وری ، محمد بی ریا ، علی شبستری ، س. جاوید و دیگران گرفته تا نسلی که در ایام جوانی  خویش حکومت ملی آذربایجان را درک نموده  همه و همه ،  تا سالها بعد از حکومت ملی  و در ایام اختناق و خفقان پهلوی از زبان ملی آذربایجان در مقابل گزندها و آفات روزگار پاسداری و حراست نموده اند. آیا زبانی که شاعران و نویسندگانی همچون محمد علی فرزانه ، سهند ، گنجعلی صباحی ،علی توده ، غلامحسن بیگدلی ، یحیی شیدا ، محمد تقی زهتابی ، حکیمه بلوری حبیب ساهر ، هاشم ترلان ، گولگون ، بالاش آذر اوغلو ، تیمور پیر هاشمی ، میر هدایت حصاری ، عزیز محسنی  ، جواد هیئت ، حمید نطقی ، کریم مشروطه چی ، بهزاد بهزادی و... به پویایی و ترقی آن یاری رسانده و به دست نسلهای کنونی سپرده اند ، غیر از زبان ملی آذربایجان است ؟! آیا  بر نسل کنونی رواست که زبانی را که حاصل عمر چندین نسل از برگزیده ترین فرزندان این ملت است ، به بوته فراموشی سپرده و آن را به متاع ارزان (زبان جعلی) این جریان بفروشد ؟!  یقینا که نسل حاضر این دستاورد بزرگ فرهنگی را با جان و دل حراست می کند و خواهد کرد. [xvii]

بنابر این درباره زبان آذربایجان باید گفت حال این زبان را چه آذری بنامند ، چه آذربایجانی و چه ترکی آذربایجانی و یا ترکی  چندان تفاوتی در اصل مساله (که این زبان متعلق به ملت آذربایجان است) نمی کند چرا که تک تک اینها در طول تاریخ مکرر بکار رفته است. پروفسور حسین محمد زاده صدیق در مقاله «آذر و آذری » درباره استعمال این لفظ می نویسد : « اصطلاح «آذری» را کسروی و هم‌پالکی‌های او جعل نکردند، بلکه آن را به نفع ترکی‌ستیزان مصادره کردند. این اصطلاح قرن‌ها پیش از ظهور نامیمون آن‌ها وجود داشت و به کار می‌رفت و در معانی گوناگون کاربرد داشت ... »[xviii]اما باید توجه داشت اطلاق عنوان «ترکی آذربایجانی» به این زبان تعریفی معیار ،جامع و مانع از موقعیت این زبان به دست می دهد که دیگر عناوین ما را از این امکان محروم می کند. یعنی قید ترکی نشانگر آن است که این زبان به گروه زبان های ترکی منسوب است و قید آذربایجانی آن را به جغرافیای سرزمین آذربایجان محدود می کند.

 

 

یادداشت ها و ارجاعات :




[i] - یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، ص 80

[ii]- یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، بیروت ، دار صادر ، ج1 : ص 128  

[iii]- ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، بیروت ، دارالفکر ، صص 87  و 873 

[iv] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

[v]- کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، تهران ، فردوس ، صص مختلف

[vi]- محمد زاده صدیق ، حسین : 1386 ، قارا مجموعه شیخ صفی الدین اردبیلی ، تبریز ، صص : 58-51

 

[vii] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

8- رئیس نیا ، رحیم : 1368 ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، ج 2 ، تبریز ، نیا ، ص 869         

[ix] - در متن مقاله به جزئیات این مساله و مطالعات پروفسور زهتابی بر روی این زبانها اشاره نشده است. جهت مطالعه جزئیات بیشتر رجوع شود به  : زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ج1 و2  ، تبریز.

 

[x] - کتاب التیجان فی ملوک حمیر : ص40 ، به نقل از رئیس نیا ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، 1368 ، ج2 :  902 -900 .

[xi] - طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ،ج1 : 293.

[xii] - همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران ، مرکز ، ص 350. 

[xiii] - رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، ،تبریز ، اختر ، ص32-30

 14 - تاریخ ادبیات آذربایجان ، محمد رضا کریمی باغبان ، جلد 1 و 2 ، زنجان ، موسسه یکتا رصد زنجان ، صص مختلف

[xv] - نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، ص 57

16 -  چند پاراگراف اخیر بر گرفته از «بخش جغرافیای تلریخی – زبانی» رساله دانشجویی مقطع فوق لیسانس نگارنده تحت عنوان «جغرافیای تاریخی آذربایجان » می باشد که  بخش مذکور یه همت اساتید راسیست دانشگاه به هیچ وقت مجوز دفاع به آن داده نشد و از پایاننامه حذف گردید. نگارنده پیشتر در نوشته ای تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون رفراندوم و حق تعیین سرنوشت در آذربایجان جنوبی» از این مطالب استفاده کرده بود.

17- جریان به شدت عثمانی ستای و ترکیه پرست است و در مقابل به شدت با روح آذربایجانی بودن به بهانه غیر ترکی یا ضد ترکی بودن هر چیزی دشمنی می ورزد. از منظر این جریان گویا آذربایجان گذشته بدون عثمانی و آذربایجان کنونی بدون ترکیه محلی از اعراب ندارد. و این ترکهای عثمانی بوده اند که به آذربایجان معنا داده اند. لابد  پیش از ظهور دولت عثمانی شاید اصلا آذربایجانی وجود نداشته است و اگر هم وجو داشته به قدر کافی ترک نبوده است. درحالیکه دست کم از 16 قرن پیش از تشکیل دولت عثمانی  نام آذربایجان بر  روی این سرزمین قرار داشت و همواره دولت های مقتدری بر آن حکومت می کرده اند که حتی دایره قدرتشان تا آناتولی هم کشیده می شد و بر تحولات این سرزمین تاثیر گذار بوده اند. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که چطور امکان دارد که ترکی آناتولی که سابقه اش به گرد پای ترکی آذربایجان هم نمی رسد  اکنون این چنین بر ترکی آذربایجانی برتری یافته است. چطور امکان دارد  زبانی که تا 90 سال پیش 60 در صدش را  کلمات عربی و فارسی تشکیل می داده و بیشتر واژگانش بعد از ظهور آتا ترک به یکباره و در طی 80-90 سال  اخیر ساخته شده ، اکنون باید در تولد زبان جدید ترکی در ایران (زبان جعلی این جریان) نقش مادر را ایفا کند ؟! در حالیکه زبان ترکی آذربایجانی این روال دگردیسی و پالایش کردن کلمات بیگانه را از قرن 18 م به بعد و به صورت طبیعی طی کرده است. لذا چون این زبان در آذربایجان شمالی حدود 170 سال تحت سلطه زبان روسی و در آذربایجان جنوبی حدود 90 سال تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته ، قدری کلمات روسی ، فارسی و عربی را پذیرفته است ، که پالایش کردن آنها هم وظیفه فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی در آینده است ، نه وظیفه جریان مذکور و یا شخص و یا اشخاصی که به واردات بی رویه و خود سر کلمات ترکی آناتولی به  زبان ترکی آذربایجانی مشغول اند و ضربات جبران ناپذیر بر پیکر زبان ترکی آذربایجانی وارد می کنند.

 جریان با اتهام  واهی ترک پرست و ترک گرا نبودن  شخصیت های ملی آذربایجان از جمله ستارخان ، خیابانی  ، پیشه وری و ... سعی در مخدوش کردن سیمای درخشان این قهرمانان ملت آذربایجان دارد. جریان فوق الذکر  از یک طرف به شدت با حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان و اشکال آن یعنی فدرالیسم و استقلال مخالفت کرده و حتی اشخاص منسوب به این جریان گاها فعالین آذربایجانی را  به این دلیل نصیحت می کنند که چرا در راه حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان مبارزه کرده و هزینه هایی همچون حبس و... را متحمل می شوند. اینها همچنین می خواهند چنین القا کنند که مساله ستم ملی ترکها دشمنی بین دو خلق آذربایجان و فارس است نه اینکه در یک طرف توده های مظلوم آذربایجان و در طرف دیگر نخبگان راسیسم فارس قرار دارند. یعنی ملت فارس باعث و بانی ستم ملی ملت آذربایجان است. یعنی کاملا از منظر تفکرات راسیستی به این مساله می نگرند.

یادداشت ها و ارجاعات :

[1] - یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، ص 80

[1]- یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، بیروت ، دار صادر ، ج1 : ص 128  

[1]- ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، بیروت ، دارالفکر ، صص 87  و 873 

[1]  - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

[1]- کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، تهران ، فردوس ، صص مختلف

[1]- محمد زاده صدیق ، حسین : 1386 ، قارا مجموعه شیخ صفی الدین اردبیلی ، تبریز ، صص : 58-51

[1] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

8- رئیس نیا ، رحیم : 1368 ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، ج 2 ، تبریز ، نیا ، ص 869         

[1] - در متن مقاله به جزئیات این مساله و مطالعات پروفسور زهتابی بر روی این زبانها اشاره نشده است. جهت مطالعه جزئیات بیشتر رجوع شود به  : زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ج1 و2  ، تبریز.

[1] - کتاب التیجان فی ملوک حمیر : ص40 ، به نقل از رئیس نیا ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، 1368 ، ج2 :  902 -900 .

[1]  - طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ،ج1 : 293.

[1] - همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران ، مرکز ، ص 350. 

[1]  - رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، ،تبریز ، اختر ، ص32-30

 14 - تاریخ ادبیات آذربایجان ، محمد رضا کریمی باغبان ، جلد 1 و 2 ، زنجان ، موسسه یکتا رصد زنجان ، صص مختلف

[1] - نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، ص 57

16 -  چند پاراگراف اخیر بر گرفته از «بخش جغرافیای تلریخی – زبانی» رساله دانشجویی مقطع فوق لیسانس نگارنده تحت عنوان «جغرافیای تاریخی آذربایجان » می باشد که  بخش مذکور یه همت اساتید راسیست دانشگاه به هیچ وقت مجوز دفاع به آن داده نشد و از پایاننامه حذف گردید. نگارنده پیشتر در نوشته ای تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون رفراندوم و حق تعیین سرنوشت در آذربایجان جنوبی» از این مطالب استفاده کرده بود.

17- جریان به شدت عثمانی ستای و ترکیه پرست است و در مقابل به شدت با روح آذربایجانی بودن به بهانه غیر ترکی یا ضد ترکی بودن هر چیزی دشمنی می ورزد. از منظر این جریان گویا آذربایجان گذشته بدون عثمانی و آذربایجان کنونی بدون ترکیه محلی از اعراب ندارد. و این ترکهای عثمانی بوده اند که به آذربایجان معنا داده اند. لابد  پیش از ظهور دولت عثمانی شاید اصلا آذربایجانی وجود نداشته است و اگر هم وجو داشته به قدر کافی ترک نبوده است. درحالیکه دست کم از 16 قرن پیش از تشکیل دولت عثمانی  نام آذربایجان بر  روی این سرزمین قرار داشت و همواره دولت های مقتدری بر آن حکومت می کرده اند که حتی دایره قدرتشان تا آناتولی هم کشیده می شد و بر تحولات این سرزمین تاثیر گذار بوده اند. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که چطور امکان دارد که ترکی آناتولی که سابقه اش به گرد پای ترکی آذربایجان هم نمی رسد  اکنون این چنین بر ترکی آذربایجانی برتری یافته است. چطور امکان دارد  زبانی که تا 90 سال پیش 60 در صدش را  کلمات عربی و فارسی تشکیل می داده و بیشتر واژگانش بعد از ظهور آتا ترک به یکباره و در طی 80-90 سال  اخیر ساخته شده ، اکنون باید در تولد زبان جدید ترکی در ایران (زبان جعلی این جریان) نقش مادر را ایفا کند ؟! در حالیکه زبان ترکی آذربایجانی این روال دگردیسی و پالایش کردن کلمات بیگانه را از قرن 18 م به بعد و به صورت طبیعی طی کرده است. لذا چون این زبان در آذربایجان شمالی حدود 170 سال تحت سلطه زبان روسی و در آذربایجان جنوبی حدود 90 سال تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته ، قدری کلمات روسی ، فارسی و عربی را پذیرفته است ، که پالایش کردن آنها هم وظیفه فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی در آینده است ، نه وظیفه جریان مذکور و یا شخص و یا اشخاصی که به واردات بی رویه و خود سر کلمات ترکی آناتولی به  زبان ترکی آذربایجانی مشغول اند و ضربات جبران ناپذیر بر پیکر زبان ترکی آذربایجانی وارد می کنند.

 جریان با اتهام  واهی ترک پرست و ترک گرا نبودن  شخصیت های ملی آذربایجان از جمله ستارخان ، خیابانی  ، پیشه وری و ... سعی در مخدوش کردن سیمای درخشان این قهرمانان ملت آذربایجان دارد. جریان فوق الذکر  از یک طرف به شدت با حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان و اشکال آن یعنی فدرالیسم و استقلال مخالفت کرده و حتی اشخاص منسوب به این جریان گاها فعالین آذربایجانی را  به این دلیل نصیحت می کنند که چرا در راه حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان مبارزه کرده و هزینه هایی همچون حبس و... را متحمل می شوند. اینها همچنین می خواهند چنین القا کنند که مساله ستم ملی ترکها دشمنی بین دو خلق آذربایجان و فارس است نه اینکه در یک طرف توده های مظلوم آذربایجان و در طرف دیگر نخبگان راسیسم فارس قرار دارند. یعنی ملت فارس باعث و بانی ستم ملی ملت آذربایجان است. یعنی کاملا از منظر تفکرات راسیستی به این مساله می نگرند.

[1] -   http://www.iranglobal.info/node/18215

30 سرطان (تیر) 1392/July 21, 2013

آذربایجان جنوبی

منبع :

http://historyaz.blogfa.com/post-47.aspx

متد های تحلیلی منوچهر صالحی در راستای استمرار ستم ملی در ایران است

$
0
0

آقای منوچهر صالحی چند ماهی است طی مقالات دنباله داری تحت عنوان "رهایش یا حق تعیین سرنوشت"، تا کنون شانزده مقاله را منتشر کرده است. انصافا این نوشته ها دانستنی های قابل استفاده ایی در ارتباط با "حق تعیین سرنوست  ملتها"در کشورهای مختلف عرضه شده و در عین حال این مقالات خوانندگان خود را با نظرات متفکرین و رهبراین فکری عمدتا چپ در همین زمینه آشنا کرده است. تا آنجا که موضوع این مقالات به تجربه کشورهای دیگر جهان ارتباط دارد، تا حدود زیادی قلم آقای صالحی منصفانه رفتار کرد است، اما به مراتبی که محتوی این مقالات به مقوله "حق تعیین سرنوشت"ملت های تحت ستم و غیرفارس در ایران نزدیک شده است، نظرات آقای صالحی از منطق تحلیلی درست و لازم از جهت علمی، حقوقی و سیاسی تهی شده و نوشته ها با استدلالات بسیار چوبین پیش رفته است.

 

منوچهر صالحی در آخرین مقاله خود، تحت عنوان "بافت ژنتیکی و زبانی مردم ایران"( مقاله شماره 16)کاملا از منطق بی طرفی علمی فاصله گرفته و بر متدهایی تکیه کرده است که عموما دولتهای ایران چه در زمان سلطنت پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی از آن متدها برای توجیه ستم ملی، سرکوب خلقهای غیرفارس و استمرار سیاست استعماری در داخل ایران علیه آنان استفاده جسته است. در این مقاله چهره غیرانسانی و ضد دمکراتیک تفکر منوچهر صالحی چنان دریده شده است که مفاهیم بکار رفته در نوشته ایشان حتی در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر قرار گرفته است. من سعی خواهم کرد متدهای ناهنجار مورد استفاده منوچهر صالحی را در برخورد با آنچیزی که خودشان آن را "رهایش یا حق تعیین سرنوشت"نام نهاده اند، در دو بخش به بررسی بگذارم طی این دو بخش سعی خواهم کرد خوانندگان را با ادبیات تخریبی، تخطئه آمیز و ضد دمکراتیک  مورد استفاده منوچهر صالحی نیز آشنا سازم. اما بخش اول این نوشته:

 

طرح هویت ژنتیکی مردم در حل مسئله ستم ملی چه نقشی بازی میکند؟

اولین پرسشی که با خواندن مقاله فوق الذکر آقای منوچهر صالحی در ذهن انسان متبادر میشود، اینست که طرح "هویت ژنتیکی مردم"چه کمکی به حل مسئله "ستم ملی"در ایران (و یا اساسا هر کشور دیگری) میکند؟ آنچنانکه منوچهر صالحی در نوشته خود دسته بندی میکند، بخشی از مردم ایران از نظر ژنتیکی "همگون" (یعنی تبار ایرانی دارند) بخشی "ناهمگون"  (یعنی تبار آفریقایی دارند) ارزیابی شده است. واقعا هر انسان آزاده و دمکراتی این تقسیم بندی را، آنهم از نویسنده ایی با تمایلات چپگرایانه، به حیرت می افتد. تقسیم بندی شهروندان یک کشور بر اساس هویت ژنتیکی آنها (در ادامه خواهم گفت آقای صالحی چه نوع علم ژنتیکی را مورد استفاده قرار داده است) یا باید یک نژادپرست ناب باشد و یا حداقل برای اثبات امتیاز و یا برتری بخشی از مردم (ایرانی) بر بخش دیگری از مردم (انیرانی) در آن کشور را مد نظر داشته باشد. منوچهر صالحی در طول مقالاتش ایران را به دو بخش "ایرانی"و "انیرانی" (غیرایرانی) تقسیم میکند و ظاهرا میخواهد این تقسیم بندی را در حوزه زبانی مطرح کند. اما تفکرات وی در بخش های دیگر مقاله نشان میدهد که سوداهای فکری آقای صالحی کج راه تفکر استعماری را با خود به یدک میکشد. اول تشخیص هویت مردم از نظر ژنتیکی را از زبان خود آقای منوچهر صالحی بخوانیم:

"بررسی‌های ژنتیک مردم ایران آشکار ساخته‌ است که «فارس‌ها، آذری‌ها، گیلک‌ها، کردها و سیستانی‌ها» دارای شباهت‌های ژنتیکی تقریبأ هم‌گونند و در عوض دیگر اقوام ایران، یعنی «عرب‌ها، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها» و آن بخش از ایرانیان که افریقایی‌تبارند، با دیگر اقوام ایران «شباهت‌های ژنتیک کم‌تری» دارند.[1]" (پایان نقل قول)

 

منوچهر صالحی با تفکیک مردم از نظر ژنتیکی  به همگون و ناهمگون چه میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید که این سرزمین از آن کسانیست که از نظر ژنتیکی با ایران همگونی دارند؟ میخواهد بگوید آنهاییکه همگونی ندارند مهمانان این کشور هستند و به اصطلاح حق آب و گل ندارند!! و شهروند درجه دوم به حساب می آیند؟ برای هر انسان مدرنی (چپ و یا راست) روشن است که تفکیک مردم از نظر ژنتیکی یک اقدام نژادپرستانه و برای نشان دادن ارزشهای متفاوت آنها در یک جامعه است. این بخش از نوشته آقای صالحی هم نژادپرستانه و هم در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر است، که دربند اول آن "تمامی انسانها را از نظر ارزشی برابر میداند".

 

منوچهر صالحی بررسی خود در تفکیک "ژنتیکی مردم"در داخل ایران بسنده نکرده و از یک شخصیت بحث انگیز دیگری چون مازیار اشرفیان بناب که ایشان را "دانشمند"نیز خطاب کرده نقل میکند که: "بنا بر پژوهش‌های این دانشمند ایرانی، این باور که اقوام آریایی از مناطق شمال آسیا به ایران، هند و اروپا کوچ کرده‌اند، با نتایج بررسی‌های ژنتیک هم‌خوانی ندارد و بلکه بافت ژنتیک ایرانیان نشان می‌دهد که پیشینیان این اقوام باید از ده هزار سال پیش در نجد ایران ساکن بوده باشند.[2]" (پایان نقل قول)

 

آقای منوچهر صالحی همچنان اسیر کشف هویت ژنتیکی مردم ایران و حتی تفکیک آن با سایر نقاط جهان است و میخواهد با تحقیقات!! آقای اشرفیان بناب ثابت کند که آریایی ها از جایی به ایران نیامده اند بلکه پیشینیان این اقوام در نجد ایران!! میزیسته اند. بدین معنا که مردم ایران خود آریایی ها هستند و به کوچ اقوام از شمال آسیا هیچ ارتباطی ندارند. منوچهر صالحی با این نقل قول میخواهد حتی مردم ایران را از نظر ژنتیکی با دیگر مردمان جهان تفکیک کند و از زبان جناب مازیار اشرفیان بناب، آن را آریایی بنامد!

 

این ارزیابی آقای منوچهر صالحی، همچنانکه فوقا اشاره شد، به معنی تفکیک ژنتیک مردم ایران (مقصود آن بخشی همگون ژنتیکی است و نه بخش ناهمگون از نظر ژنتیکی) با دیگر مردمان جهان است! این تفکیک نیز آنچنانکه فوقا اشاره شده هم نژادپرستانه و هم در تعارض با منشور جهانی حقوق بشر در برابر دانستن ارزش انسانهاست.

 

اما نگاهی بکنیم به منابعی که آقای منوچهر صالحی از آن برای خوانندگانشان دلالت آورده اند:

منبع نقل قول اول:منبع اولین نقل قول آقای صالحی برای تفکیک ژنتیکی مردم ایران در تعیین هویت آنها، تحقیقی است تحت عنوان "ژنوم میتوکندری ابزاری موثر در تعیین هویت"که در ایران و توسط آزمایشگاه ناجا (نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی) صورت گرفته است! در خواندن تمامی این سطور چپگرایی آقای صالحی را ( که بایستی چپ نمایی می خواندم اش) فراموش نکنید. آقای منوچهر صالحی سالهای مدید عمر خودشان را در اروپا گذرانده اند اما برای اثبات مدعای خودشان از آزمایشگاه تشکیلات امنیتی جمهوری اسلامی دلالت می آورند. البته که آقای صالحی حق دارند، چون چنین گزارشاتی را تنها میتوان در خورجین جمهوری اسلامی پیدا کرد. همچنین بایستی یادآور شده که سیاست انکار، حذف، تحقیر و تبعیض جمهوری اسلامی علیه ملیتهای غیرفارس حتی برای آقای صالحی نیز نامکشوف نیست. با این وصف چگونه و چرا آقای صالحی به این فکر افتادند که نتایج تحقیقاتی ژنتیکی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی و آنهم مورد ویژه "ملیتهای غیرفارس"را که سیاست سرکوبگرایانه جمهوری اسلامی در قبال آنها بسیار روشن است، مورد استفاده قرار داده است. لازم به یادآوریست که ناجا (نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی) مسئول عملیاتی سرکوبهای وسیعی در تمامی دوران جمهوری اسلامی بویژه مسئولیت سرکوب جنبش های ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس، جنبش دانشجویی مرکز و جنبش سبز سال 88 را رهبری کرده است.

 

اما برای روشن شدن آقای منوچهر صالحی من از یک منبع سوئدی گزارشی علمی را برای مطالعه در اختیار ایشان میگذارم و میدانم که صدها مقاله علمی در این خصوص وجود دارد که میتوان حتی با جستجو در گوگل آنها را یافت. و اگر ریگی به کفش کسی نیست، منابع مطمئن تری زیاد وجود دارد که میتوان نوشته را با تکیه بر آن منابع سازمان داد و از مطالعات بسیار مشکوک نهادهای امنیتی رژیم اسلامی دوری جست.

 

 مقاله ایی از روزنامه سراسری DN در سوئد را تحت عنوان "Ny dna-teknik visar att det inte finns raser"، (تکنیک جدید دی ان ای نشان میدهد که نژادها وجود ندارد)جهت مطالعه آقای منوچهر صالحی و دیگر خوانندگان منعکس میکنم. در اولین پاراگراف این مقاله چنین میخوانیم: "اولف پئترسون، پرفسور در ژنتیک پزشکی در دانشگاه اوپسالا مینویسد: نتایج یک مطالعه جدید و وسیع از دی ان ای: با تمامی تفاوتها ظاهری، خانواده انسان از نظر ژنیتیک بینهایت هموژن است. تکنیک جدیدی که امکان خواندن متن دی ان ای انسان را با سرعت و ارزان امکانپذیرساخته است، نشان میدهد که هیچ نشانی از "ژنهای خاص معطوف به نژاد"در آنها نیافته است. بلکه اغلب آنها، بجز موارد بسیار نادر، همانهایی هستند که در جهان وجود دارند. یک انسان افریقایی تبار میتواند از نظر ژنتیکی به فردی از جنوب اروپا و یا خاورمیانه نزدیکتر از یک فرد از بخش دیگری از آفریقا باشد. استدلال کنار گذاشتن مفهوم نژاد وقتی به انسان مربوط میشود بسیار قانع کننده است." (پایان نقل قول)

 

منبع نقل قول دوم: منبع دوم آقای منوچهر صالحی دکتر مازیار اشرفیان بناب است، که از نظر آقای صالحی دانشمند نیز محسوب میشوند! حال نگاه کنیم به نامه یک دانشمند! به موسسه بی بی سی تحت عنوان "توضیح در مورد نتایج یک تحقیق پیرامون نژاد ایرانیان"و برای اصلاح تیتر یک خبر. خود تیتر خبر بودار و نژادپرستانه است و نژاد ایرانیان را تافته جدا بافته از دیگر نژادهای غیرایرانی جلوگر میسازد و در متن نامه نیز آقای اشرفیاین بناب نژاد ایرانیان را به آریا منصوب میکند و مینویسد: "اعتقاد بنده اینست که عموم ما ایرانیان از اعقاب آریائیهائی هستیم که از بیش از ده هزار سال قبل در این سرزمین می زیسته اند و بزرگترین تمدنهای انسانی را پایه گذاری کرده اند" (پایان نقل قول)

 

کسی نیست از آقای اشرفیان بپرسد که اعتقادات  شخصی شما که آریا پرست هستید یا نیستید چه ربطی به مردم و یا تحقیقات ژنتیک دارد و در اصلاح گزارش تحقیقی شما در بی بی سی چه نقشی، غیر از "تبلیغ نژاد آریایی"بازی میکند؟  این بدان معنا نیست که تمامی ساز و کارهای تحقیقات به اصطلاح ژنتیک آقای اشرفیان بناب مبنا را از اول بر  آن نهاده بودند که نتیجه آریایی تبار بودن ایرانی ها را از ان استنتاج کنند؟ توصیه میکنم نامه دانشمند مورد نظر آقای صالحی را در صفحه بی بی سی و لینک زیر بخوانید و خودتان در مورد دانشمند بودن و یا نژادپرست بودن وی قضاوت کنید.

http://www.bbc.co.uk/persian/science/2012/05/120515_l10_ashrafian_clarification.shtml

 

اما برای روشن شدن مفهوم موهوم "نژاد آریایی"نظر خوانندگان را به شنیدن سخنان دکتر مرادی غیاث آبادی تاریخ شناس تحت عنوان "نژاد آریائی تعریفش چیست؟"را در لینک زیر جلب میکنم:

http://www.youtube.com/watch?v=GW85oszRnPY

 

نتیجه اینکه، تاکید آقای منوچهر صالحی به تفاوتهای ژنتیکی مردم در ایران و تکیه ایشان به منابع بسیار مشکوک (آزمایشگاه های نیروی انتظامی جمهوری اسلامی و آقای اشرفیان بناب) که فوقا به آن اشاره کردم، به بیراه راه میبرد. تکیه بر اینگونه روشها، نه برخاسته از متن یک تحقیق علمی، که برآمده از یک تفکر استعماری و تقسیم امتیاز در کشور میان به اصطلاح تبار ایران و غیر ایرانی است!  این نگاه حتی با ابتدایی ترین حقوق انسانی و همچنانکه عنوان کردم با منشور جهانی حقوق بشر نیز در تعارض است. در عین حال بصورت خلاصه نیز نشان دادم که مطالعات ژنتیک امروز نشان میدهند که بشریت نه از نژادها بلکه از یک نژاد تشکیل شده است. متاسفانه سیطره تفکر نژادی در میان بخش قابل توجهی از نخبگان جامعه فارس، زمینه را برای استمرار ستم ملی و نابرابر حقوقی برای ملیتهای غیرفارس در ایران فراهم آورده است. منوچهر صالحی در شانزدهمین بخش از مقاله "رهایش و یا حق تعیین سرنوشت"نشان داده که بصورت عریان در خدمت تفکرات و روشهای ضددمکراتیک و نژادگرایانه  در این سرزمین است.

(ادامه دارد)

2013-07-23

Yunes.shameli@gmail.com

مصر، ربودن قدرت به نام دموکراسی

$
0
0

 در مصر عمدتاً سه نیرو برای کسب و تحکیم قدرت مبارزه میکنند:
1- ارتش و لیبرالها
2- اسلام سیاسی
3- نیروهای عدالتخواه و سوسیالیست و دموکرات و تشکلهای مردمی
در به دست گیری قدرت ، همیشه قدرت از آن نیرو یا نیروهایی ست که سازماندهی خوب دارند. 
اسلام سیاسی با سازمان یافتگی خوب توانسته بود بر ارکه قدرت بنشیند. اما ماهیت  عقب مانده و ارتجاعی و استبدادیش را زود به مردم نشان داد.مردم در خیابانها از طریق «دموکراسی مستقیم» از اسلام سیاسی که از راه رأی گیری سرکار آمده بود خلع ید کردند.

آنها برای برقراری قدرت خود در مقابل نیروهای یک و دو سازماندهی و تشکیلات نیرومند نداشتند و  ندارند. در این خلاء «ارتش و لیبرالها» بهتر از دو نیروی دیگر سازماندهی شده بودند و بدیهی بود که قدرت سیاسی را  میربایند- همچنانکه ربوده اند. 

اسلام سیاسی برای کسب قدرت کشته میدهد. و در این راه  از همه چیز بهره میگیرد. سیاست او ارتزاق از خون برای قدرت گیری دوباره است.او که توسط دموکراسی مستقیم خلع ید شده دیگر مشروعیت ندارد. و روی به ماجراجویی سیاسی آورده است.

نیروی اول- ارتش و لیبرالها- قدرت را از هر دو نیروی دیگر ربوده اند. البته به نام «دموکراسی». بر قدرت مسلح تکیه دارند و بی هراس از خونریزی به حفظ قدرت میکوشند. که چیزی کاملاً منطبق با ماهیت آنهاست. هر سه نیرو به نام دموکراسی در گیر مبارزه اند و میخواهند قدرت سیاسی را به دست گیرند.
اینجا مردم دموکراسی خواه در بخش سوم قرار دارند و به علت عدم سازمان یابی کافی کلاهشان پس معرکه مانده است. قضیه در همه انقلابها و جنبشها چنین بوده و چنین نیز خواهد ماند.

راه درست، تشکل و سازمان یابی نیروی سوم و کوشش در جهت پایان دادن به خشونتها و خونریزیهاست. یعنی مبارزه ی مسالمت آمیز برای همه نیروها و سازمان یابی هر چه بیشتر نیروهای دموکراسیخواه واقعی . در این شرایط نیروی سوم به سوی هر یک از نیروها متمایل شود آن نیرو قدرت خود را مستحکم خواهد کرد. راه درست نیروی سوم تلاش برای قدرت گیری خود است .  
کار نیروی سوم سخت مشکل است. او باید در چند زمینه بکوشد: علیه ضعف خود، که معلول دوره ی گذشته ی اختناق آمیز است؛ و رقابت با دو نیروی دیگر. 

تجارب مصر درسهای گرانبهایی ست برای نیروهای رفع تبعیض و عدالت اجتماعی طلب و دموکراسیخواه واقعی در ایران . تا فردا کلاهشان پس معرکه نماند. و از چاله به چاه نیفتند.
وضعیت نیروی سوم در ایران هم در کل شبیه مصر است. ضعف کافی- در عرصه ی سازمان یافتگی و آگاهی- برای عدم قدرت.
تأکید میکنم « قدرت از آن نیروهایی ست که سازماندهی کافی و خوب برای کسب قدرت سیاسی دارند.»
 

هیج شخیصتی دوبار متولد نمی شود( بحثی در مورد رضاشاه)

$
0
0

 انتشار مستند رضا شاه  از شبکه «من و تو » مباحثی را بدنبال داشته است که ذکر  چند نکته در باره  آن ضروری است : 1_  در رابطه بارضا شاه در سال 2011  و بدنبال  انتشار فیلم  یکسویه ای تحت عنوان «رضا شاه سردار نوسازی ویا ویران سازی ایران؟!» در سایت ایران گلوبال ،بحث های جالب و چند سویه ای درگرفت 2_ اخیرا « شبکه من و تو » هم اقدام بهانتشار مستند رضا شاه  نمود . این باصطلاح مستند چیزی نیست، جز چند عکس و فیلم سیاه وسفید  قذیمی که با و یا بدون ارتباط با  متن  در کنار هم قرار گرفت وسرانجام  موزیک متنی براین فیلم گذاشته شد و  گوینده  متن نوشته نویسنده ای که اشکارا هوادار نظامی پادشاهی را قرائت می کند. در این فیلم از هیج سند تاریخی مورد استفاده قرار نگرفت  (بجز  فیلم کوتاه دیدار رضا شاه از ترکیه )و در تعجبم که نام این تحلیل جانبه دارانه  را« مستند» گذاشته اند . علیرغم بودجه بسیار کلان  «من و تو » ؛مدیران این رسانه درکی علمی  از یک مستند ندارند .

 2_طبیعتا انتظار بی جایی می بود  اگر فکرمی کردم  ، هشتاد سال پیش از این ، سیاستمداری می توانست ؛ در خاورمیانه  و مشخصا در کشوری بنام ایران بر  نا امنی و فقر  فائق می آمد و در عین حال بجای  استبداد آسیایی، دمکراسی امروزین را جانشین آن می ساخت . در آن مقطع زمانی تعداد کشورهای دمکرات جهان به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید. فاشیسم هیلتری در اروپا در حال رشد بود و سیاستمداران وروشنفکران خاورمیانه بخاطر نفرتی که از استعمار انگلیس داشتند، به المان هیتلری گرایش پیدا می کردند و رضا شاه هم یکی از آنان بود. انتقاد اصلی به« مستند» این است که با پدیده « رضا شاه» بعنوان یک موضوع تاریخی نگاه نمی کند بلکه هدفش شخصیت سازی برای امروز سیاست ایران  است که  رضا شاه دومی  تداعی نماید که کشور را از این وضیعت نجات دهد واین سوء استفاده از  ازیک رسانه عمومی _که میلیونها ببیننده دارد_است  3_ انچه بعنوان «مستند رضا شاه » ساخته شده است مستند نیست و از اسناد علني شده آمريکايي براي بررسي تاريخ ايران در طول سال هاي 1921 -1941 استفاده نمی کند .و به این سئوالات پاسخ نمی دهد:« آیا در دوره‌ی سلطنت رضا پهلوی، میرزاده‌ی عشقی ترور نشد؟ آیا فرخی یزدی را بعد از شکنجه‌های گوناگون نکشتند؟  آیا کسانی که در به قدرت رسیدن رضا شاه نقش داشتند تک به تک کشته نشدند؟  آیا میراث مشروطه و استقلال مجلس به باد نرفت؟ آیا مصونیت پارلمانی نمایندگان لغو نشد و بسیاری از آنها به زندان نیفتادند؟ آیا در قتل عام گوهرشاد لااقل 1000 نفر در یک روز کشته نشدند و جنازه‌هایشان در گور دسته جمعی ریخته نشد؟ آیا تقی ارانی در زندان به قتل نرسید و ماجرای 53 نفر رخ نداد؟ آیا کیخسرو شاهرخ نماینده‌ی زرتشتیان مجلس کشته نشد؟ آیا طبق اسناد مکتوب ایالات متحده رضا پهلوی در زمان مرگ در حسابهاي بانکي‌اش در لندن و نيويورک و تورنتو 200 میلیون دلار ذخيره پولی نداشت؟ آیا او در بانک ملی برابر 50 میلیون دلار سرمایه‌ی ارزی نداشت (در آن زمان ثروتمندترین فرد جهان یعنی جان. دی. راکفلر یک میلیارد و چهارصد میلیون دلار سرمایه داشت)؟ آیا 7000 روستا به شکل 6 دانگ به او تعلق نداشت؟ آیا در همین دوره عمال آلمان نازی روزنامه‌ی «ایران باستان» را جهت ترویج عقاید فاشیستی با تیتراژ بالا چاپ نمی‌کردند؟»

 حال برگردیم به موضوع رضا شاه و نیروهای مخالف بازگشت سلطنت کدامند :جنبش های هویت طلبی جامعه اتنیکی ایران + لییبرالها +نیروهای چپ + نیروهای مصدقی وملی + اسلام سیاسی (مجاهدین خلق ، نیروهای اسلامی مدافع جمهوری اسلامی ) بطور جدی مخالف باز گشت نظام پادشاهی در ایران هستند . 3_ دلایل ظهور رضا شاه و اتا تورک پدیده اوائل قرن بیستم و دقیقا پاسخی به نیاز سیاسی جهان ازاد آن روز بود که ایجاب می کرد که جلوی کمونیست شوروی با «مدرن شدن » گرفته شود . این دو شخصیت سیاسی کارهای بسیار مفیدی برای ایران و ترکیه انجام دادند . نو سازی جامعه (بشکل اجباری) و از بالا ؛ تاسیس ارگانها و نهاد های  جامعه مدرن مثل دادگستری، نظام اموزشی مدرن ، تاسیس و گسترش صنایع و زیر ساخت های اساسی مثل راه آهن و پل ها ، تاسیس دانشگاهها و... این ها اقدامات مثبت رضا شاه در ایران بود که قابل تقدیر است . اما کشف اجباری حجاب ، تصرف اجباری بخش عمده زمین های حاصلخیز چندین استان از سوی رضا شاه _ او به بزرگترین فئودال تاریخ جهان مبدل کرد _ سرکوب نیروهای دمکرات و جمهوریخواهان + حذف و سرکوب جامعه اتنیکی بسود هویت ایرانی و.... از اقدامات منفی رضا شاه بود در حالی که کمال اتاتورک حداقل مجلس قدرت مندی از خود باقی گذاشت .اما « رضا قلدر » همین مجلس را از قدرت ساقط کرد و همه چیز در کف اختیارو تصمیم شخصی او بود . «رضا میر پنج» را که انگلیسی ها به قدرت رسانده بودند . او  چندان قدرت تشخیص مسایل سیاسی آینده را نداشت و در جنگ جهانی دوم علیرغم بی طرفی ،عملا  جانب متحدین و هیتلر را گرفت و سرانجام توسط همان انگلیس به جزیره موریس تبعید شد.4_ مهمترین اشتباه رضا شاه و کمال آتوترک این بود که با سرنیزه و قدرت نظامی - امنیتی خود به جنگ اسلام سیاسی و اجتماعی برخواستند و بزور سعی کردند که جامعه سنتی ایران و ترکیه آن روز  را لائئیک و سکولار نمایند و هر دو در نهایت شکست خوردند . واکنش به  این اقدامات ،یکی انقلاب اسلامی 57  بود  و دیگری برقراری حاکیمت اسلام نرم سیاسی  توسط  حزب توسعه و عدالت در ترکیه بود . ترکیه  تحت حاکمیت  اسلام  میانه رو و لیبرال پیشزفت های سیاسی و اقتصادی چشم گیری نماید و ایران اما اسیر روحانیت شیعه اسیر شد واکنون  در مرز نابودی قرار گرفته است . تمایل جامعه سیاسی به ظهور رضاشاه دوم تلاشی از سر نا امیدی ویاس سیاسی است .ایران در اوایل قرن 20 بسر نمی برد  . خاورمیانه جدیدی در حال شکل گیری است .اگر روند های سیاسی در همین سمت خط مشی سید علی خامنه ای پیش رود ؛ تلاشی و تجزیه ایران قطحی خواهد بود .ایران را تنها دور اندیشی و خردمندی و با ابزار توسعه ، دمکراسی و فدرالیسم  می تواند نجات دهد ؛ هیج شخیصتی دوبار متولد نمی شود

نکاتی در باره «رضا شاه سردار نوسازی ویا ویران سازی ایران؟!»


 1_دوسال ، پیش ویدئو فیلمی تحت عنوان «رضا شاه سردار ویران سازی ایران» به ادرس سایت ارسال شد.از آنجا که فرستنده یکی از نویسندگان شناخته شده ایران گلوبال است بر آن شدم که you tub ارسالی ایشان را باز کرده و به تماشای ان بپردازم. این فیلم بر اساس کتاب «رضاشاه و بریتانیا» نوشته دکتر محمدقلی مجد پژوهشگر ایرانی مقیم آمریکا تهیه شده بود و نکته مهم این بود که دکتر مجد اولین کسی است که به شکل گسترده از اسناد علنی شده آمریکا برای بررسی تاریخ ایران در طول سال‌های 1941 ـ 1921 استفاده کرده است.از این رو تصمیم گرفتم که برای معرفی کتاب با توضیح کوتاهی ان را به بحث علاقمندان به تاریخ پهلوی ها بگذارم 2_ از آنجا که جمهوری اسلامی در 32 سال گذشته به ویژه در باره تاریخ پهلوی ها سیاه نمایی کرده و منکر هر گونه سازندگی خاندان پهلوی ها ست و از سوی دیگر سلطنت طلبان هم بطور یکسویه تنها به جنبه های مثبت دوران پهلوی آنهم بشکل بسیار مبالغه آمیزی تبلیغ می کنند.بنابراین وظیفه خود می دانیم که جنبه های تاریک و سیاه دوران رضا خان هم مورد نقد و بررسی قرار گیرد تا نسل های امروز نه بشکل یکسویه بلکه بطور همه جانبه از تاریخ معاصر ایران با اطلاع شوند .3_ از انجا که « ایران گلوبال » مدافع یک جمهوری سکولار و دمکرات است و بنابر خصلت گفتگو و دیالوگ خود سعی می کند ، موضوعات مهم تاریخی و سیاسی را به بحث و بررسی کاربران خود بگذارد و تحت هیج شرایطی ، مروج یکسو یه نگری و تک صدایی نگردد از این رو به موافقین و مخالفین در هر موضوعی امکان برابر می دهد و طبیعتا خوانندگان سایت هم حق انتخاب خواهند داشت .4_ امروز که مجددا you tub مورد نظر را مجددا باز کردم متوجه تغییر تیتر ان تغییر کرده است ..ادمین فیلم « رضا شاه »آنچه تیتر نوشته من را بجای قبلی گذاشت .5_مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی جمهوری اسلامی سعی کرده است که هر نقدی علیه اپوزیسیون (چپ و راست) را مورد سوء استفاده قرار دهد بنابراین کاملا خطاست در بررسی اشتباهات خود عینک «ستون پنجم یابی » به چشم زنیم و هر نقد و بررسی علمی را به ارگانهای اطلاعاتی رزیم نسبت دهیم . چنین عینک هایی یعنی امنیتی کردن گفتمانهای سیاسی است و اندیشه را می خشکاند

در خاتمه اطلاعاتی در باره رضا شاه که از «ویکی‌پدیا»، دانشنامهٔ آزاد برای بحث و بررسی بخشی از تاریخ معاصر ایران می اورم و از همگان تقاضا می کنم در این باره به اظهار نظر بپردازند:

در باره رضا شاه

از نگاه «ویکی‌پدیا»، دانشنامهٔ آزاد

رضا پهلوی (۲۴ اسفند ۱۲۵۶ آلاشت، مازندران – ۴ مرداد ۱۳۲۳ ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) ملقب به رضا خان یا رضا شاه،[۱] شاه ایران (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید.[۲] [۳]

رضا که کودکی یتیم بود دوران خردسالی را در فقر گذراند. از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را طی نمود. در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان تهران را اشغال نمودند[۴]. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامی‌ها و راهزنی‌ها را از بین برد. در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌وزیری منصوب شد و ابتدا تلاشی در جهت جمهوری‌خواهی نمود. ولی در سال ۱۳۰۴ به پادشاهی رسید. وی سرانجام در سال ۱۳۲۰، پس از اشغال‌شدن ایران بر دست متفقین، تحت فشار بریتانیا مجبور به ترک سلطنت گردید و سه سال بعد در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی به مرگ طبیعی درگذشت.[۳]

سلطنت رضا شاه شاهد ایجاد نظم نوین بود.[۵] او برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامه‌های مستقل را بست، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان گرفت و مهمتر از آن، احزاب سیاسی را از بین برد. حزب تجدد که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست جای خود را به حزب ایران نو و سپس حزب ترقی – سازمانی به تقلید از حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه آتاترک – داد. ولی همین حزب ترقی نیز به زودی به گمان اینکه اندیشه‌های خطرناک جمهوریخواهانه دارد برچیده شد.[۶] او با بدست آوردن قدرت بلامنازع، اصلاحاتی اجتماعی را آغاز کرد. رضاشاه در دوران قدرت، اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعده‌مند نبود، نشان می‌دهد که وی خواهان ایرانی بود که از یکسو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‏های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانکهای سرمایه‌گذار، و فروشگاههای زنجیره‌ای باشد. او برای رسیدن به هدفش –بازسازی ایران طبق تصویر غرب- دست به مذهب‌زدایی، برانداختن قبیله‌گرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایه‌داری دولتی زد.[۷]

 

اسنادعلنی شده دولت امریکا :« رضا شاه سردار نوسازی با علامت تعجب! »در یک فیلم مستند که بر اساس کتاب « بریتانیا و رضا شاه» تهیه شده است حقایق زیادی را منتشرکرده است .همچنین بر اساس اسناد امریکایی نشان داده شده است که قسمت اعظم منابع نفتی ایران توسط انگلیسی ها غارت می شد و ان بخش کوچکی در امد های نفتی که به ایران اختصاص می یافت به حساب شخصی رضا شاه واریز می شد و اینکه رضا شاه با خود یک مشت خاک ایران را به افریقای جنوبی برده بود افسانه ای بیش نیست .... . در یک قلم رضا شاه در« ان تاریخ» حدود 200 میلیون دلار در بانک های خارجی و 50 میلیون دلار در بانک های ایران در حساب شخصی خودداشت و غارت آثار باستانی ایران توسط رضا شاه.......این در حالی است که بر طبق امار های این کتاب جمعیت ایران در سال 1914 بیست میلیون نفر بود و چهار سال بعد جمعیت 20 میلیونی ایران بر اثر گرسنگی و... به 11 میلیون نفر در سال 1911 کاهش پیدا می کند و این یک تراتژی تاریخی است که این روز ها در بررسی های تاریخی گم شده است من در همین جا از علاقمند رضا شاه می خواهم در باره اظهارات این فیلم از خود واکنش علمی نشان دهند ...

نزول قدرت ایران در ژئوپلیتیک خاورمیانه

$
0
0

 

منصور میری کارشناس ارشد جغرافیای سیاسی و عضوانجمن ژئوپلیتیک ایران

کشور ایران با موقعیت ژئوپلیتیکی خاص در جنوب غرب آسیا   به صورت به القوه یکی از پنج قدرت برتر خاورمیانه در کنار ترکیه،مصر،اسرائیل وعربستان سعودی می باشد ،منشاء اصلی این قدرت در کنار عوامل ثابت و متغیر ژئوپلیتیکی مانند وسعت،جمعیت ومسائل مربوط به قلمرو فرهنگی و زبانی در واقع انرژی می باشد،ایران در سه حوضه مربوط به انرژی یعنی ذخائر،انتقال وتامین انرژی در جهان نقش کلیدی دارد،ذخائر نفت ایران تا حدود 132 میلیارد بشکه وکل ذخائر گاز 980 تریلیون فوت مکعب تخمین زده می شود،ایران از این حیث در جایگاه دوم نفتی بعد ار عربستان وجایگاه دوم گازی بعد از روسیه در جهان قرار می گیرد،در ژئو استراتژیکی جدید ایالات متحده آمریکا  موقعیت ژئوپلیتیکی ایران مرکز مرکز یعنی مرکز خاورمیانه گسترده می باشد.

موقعیت جغرافیای ایران سر منشاء تمام تحولات مربوط به ایران در دوران بعد از جنگ سرد بوده است،تغییر زمینه بازی بزرگ در دوران صلح سرد از ایدئولوژی به اکونومیک اهمیت موقعیت ایران را بالا برد،ایران در تمامی سناریوهای نوشته شده بازیگر مهمی است وکشور ایران با داشتن این نقش بالقوه همواره در مسیر تحولات بزرگ است، ولی آنچه که در اینجا مهم است چگونه بازی کردن است،کشورهای با داشتن چنین جایگاه حساسی فقط در حالت انطباق وضعیت"با موقعیت"می توانند بازی خوبی داشته باشند.

وضعیت ایران در شرایط کنونی هیچ نشانی از هم آوائی با موقعیت ژئوپلیتیکی خود ندارد در استراتژی اشتباه حاکمان ایران هیچ نشانی از کسب قدرت ملی نیست،در واقع آنها متوجه تغییر بستر ژئواستراتژی نشده اند درنظر آنها همچنان هزینه کردن منافع ملی در جهت ایدئولوژی ارزشمند است.

 جمهوری اسلامی با ایجاد شرایط نا مناسب ناشی از تفکرات غیرواقعی خود تمام چالش های ایجاد شده در منطقه را متوجه ایران کرده است ودر این بین فرصت های زیادی نیز از بین رفت ویا تبدیل به چالش گردید،تحولات در خاورمیانه به سرعت در حال وقوع هستند موج تغییرات سیاسی جهان عرب را فراگرفته است ولی در تحولات بهار عربی جمهوری اسلامی ایران در منفعل ترین دوران عمر سیاسی خود به سر می برد،در این میان قدرت های نو ظهوری مانند قطر و کشورهای قوی تر شده مانند ترکیه و عربستان در حال اقتد ارگرائی منطقه ای هستند.

قدرت های منطقه ای به پشتوانه اقتصاد قوی خود این نقش را به  خوبی بازی می کنند،کشور ترکیه به پشتوانه درک درست حاکمان سیاسی خود از موقعیت ژئوپلیتیکی این کشور به چنین جایگاه منطقه ای و جهانی رسیده اند و کشور کوچک قطر به دلیل ذخائر عظیم گاز و درآمد ناشی از فروش به یکی از قدرت های خاورمیانه تبدیل شده است،میدان گازی گنبد شمالی که به صورت مشترک با ایران می باشد بزگترین منبع گازی جهان به شمار می آید وکشور ایران در حالی که صاحب بیش از نیمی از آن تحت نام پارس جنوبی می باشد فقط چند فاز اولیه این حوضه گازی را در دوره ریاست جمهوری خاتمی عملیاتی کرده است.

تحریم های همه جانبه بین المللی علیه ایران خود یکی از همان تحولاتی بود که در منطقه رخ دارد و در پی آن فرصت ها و چالش های را برای کشورهای اطراف در پی داشت می توان گفت یکی از دلایل قدرت گیری این کشورها همین تحریم های علیه ایران بوده است کشور قطر وعراق و اکثر کشورهای فروشنده نفت در منطقه از مشکلات ایران سود برده اند و در واقع سهم زیادی از بازار فروش نفت ایران را به دست گرفته اند، حکومت ایران با داشتن چنین جایگاه ژئوپلیتیکی سیاست های را در پیش گرفته است بازی را به رقبای منطقه ای خود باخته است بزرگترین اشتباه حاکمان ایران در صد سال گذشته این بوده است که با کسب درآمدهای نفتی قدرت خود را خیلی بیشتر از چیزی که است متصور شده اند و در نظام بین الملل که قواعد آن در هر برهه زمانی توسط صاحبان اصلی قدرت در جهان ترسیم می گردد نقش همسو با جریان قدرت را بازی نمی کنند.

حکومت ایران بر خلاف دوران حمله ایالات متحده آمریکا به افغانستان و عراق در تحولات بهار عربی و بحران سوریه در موضع بسیار ضعیفی قرار گرفته است،در سوریه نوک حملات متوجه ایران است، طولانی شدن بحران سوریه بیشترین چالش در اقتدار گرائی منطقه ای را برای ایران به همراه داشته است،.روند حرکتی تحولات نشان از گرفتار شدن ایران در ویتنامی به اسم سوریه دارد که ایران به ناچار تمامی ابزار قدرت را صرف دوست به اصطلاح استراتژیک خود می کند ،حاکمان ایران در اوج ضعف قدرت ناشی از تحریم های بین المللی که به سمت فروش صفر نفت ایران پیش می رود در بازی خطرناکی گرفتار شده است. حکومت جمهوری اسلامی ایران به دلیل نبود قدرت ناشی از پول نفت توان درک مسائل منطقه ای را نیز از دست داده است با داشتن ذخائر مالی اندکی که در اختیار مانده است باید جوابگوی دوستان بحران زده تری همانند سوریه و حزب الله نیز باشد و در ضمن با رقبای منطقه ای خود نیز به رقابت بپردازد شرایط حاکم بر اوضاع داخلی ایران نشان میدهد که تصمیم گیر اصلی در ایران تا حدی متوجه نبود قدرت ناشی از نبود منابع مالی شده است، حاکمان سیاسی در ایران بر خلاف حکومت داران کره شمالی و کوبا که هیچ وقت طعم شیرین ثروتمند بودن را نچشیده اند این دوران را به خصوص در 4 ساله اول ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد به وضوح احساس کردند همین مسئله خود باعث پی بردن آنها به ارزشمند بودن ثروت می کند.

 جمهوری اسلامی  در اثر سوء استفاده کردن از قدرت ناشی از ثروتهای نفتی ایران را در آستانه تجزیه وحمله خارجی قرار داده اند مسائل اقوام در ایران به عنوان بزگترین پاشنه آشیل کشور هر لحظه می تواند توسط قدرت های منطقه وجهان مورد هدف قرار بگیرد ایران به دلیل شوک ناشی از منابع مالی عظیم نفتی و به دنبال آن از دست رفتن تمامی آن ثروت ونزدیک به صفر شدن در آمدها در شرایط حاضر به یکی از کم اثرترین کشورهای منطقه تبدیل شده است.


Kabus کابوس (1)

$
0
0

 

Şaha adasının xalqına
A.E 

Onlar daş-atlarınan gəldilər
...!Gölü içib çayları bəndə çəkdilər


 

 

 
Laçın atınan çaparaq gedirdi. Kəhər birdən-birə durdu. Qabaq ayaqların göyə qovzayıb qorxunc kişnədi. Laçın yıxıldı.At hürküb yoldan çıxıb getdi.
Laçın görürdü: Bir sürü adam qorxunc üzlüklərlə ,qolu qısa,uzun və gen , qara paltarda, ağ- boz atların üstündə ,çapacaqli ,iti ona sarı gəlirlər.
Atların dirnağından qalın toz-torpaq qalxırdı.Onlar yaxılaşdıqca laçının gözları qorxudan lab böyüyürdu. Sanki çanağından çıqmaq istəyirdilər.
İstədi gözünü yumsun,yumammadi. İstədi əlilə gözünün qabağın tutsun, amma əlləri tərpənmədi. Hiss edirdi az qalır atlarin əl-ayağnin altında qalib əzilsin. Ağrılı çalışma ilə özünü yoldan qırağa çəkib adanın sahılınde bir daşa dayandı.
  

.Atlılar çaparaq geçib kəndə sarı gedilər
Görürdü: Hava qaranlıqlaşıb. Adamlar süru-sürü fənar əldə üz qoyub dağ başına qaçırlar.
.İnilti çiğir-bağir səsi ucadi. Başı üzülmüş quşlar,qan fışıltısında atılıb-düşürlər
.Kəskin bir yel duz tozunu üz-gِözünə çırpır.Dağ başında fənarlar bir-bir sِönür
Guşların cən[m ] dəki yan-yِövrəyə dağılmışdı.Daha bir səs gəlmirdi. Hər yeri səssizlik bürümüşdü, və onun ağırlığı.
Körürdü: Üzlüklülər atdan yenib, qamçı qəmə, dar bürümü əllərində,neçə addımlıqda ona yaxınlaşırlar.
-Gِözümdən itin! İtin gedin!-  Deyıb bağırdı.Və səsini eşitmədən ِözündən getdi.
Zəhərli ilanlar torpaq, çəmən üstə yol boyu zuvurdulər.

Laçın bir qızdı orta boylu, gözə-arıq ,əsmər, solğun, və üzü çəkik. Qələm qaşlı, ışıq göz, və ağız-burun yaraşıqlı.
Ki ilk baxışda duruluğu, sevgini ürəyə dikir. Qəhveyi hِörükləri, mavı güllü yaylığından çıxımış və bir qırmızı don, ortası ağ güllü, onun bədənın dizi aşağısınaca örtür.Və surmeyi qıvraq başmaq geyibdi. 

 
  

 






O Səray-da yaşırdi.Ada-nın çox nufuslu kəndində.
Ada gِözəl dağlıq yernən bِyük gِöldə yerləşibdi .Geçmişdə çayların suyu yayda azalanda o yarım adaya dönürdü.Və el quru yolla çevrədəki şəhərlərə gedib-gəlirdi.
Adanın kütləsi bir neçə bِyük-kiçik kənddə yerləşmışdi. Gəmidə, əkin-biçimdə, və bağdarlıq heyvandarlıqla, çalışırdılar. Onun bulaqlarından duru içməli su zinəlirdi və yaşıl bir çevrəsi var idi. Yerli köçərgi quşlar sahılın qəmışləri arasında yumutlayırdılar . Və uşaqlar dərsə gedirdi. 

Laçın anasının ölümündən sonra evin ikimci dirəki və atasının dayağı olmuşdu.Hiss edirdi anasından sonra yaşayış adada çox dəyişibdir.
Gölə axan çayların üstünə bənd çəkmişdilər.Yağım azalmış,sular bəndə qalmış,və quruluq çirkin üzünü gِörsətirdi. Dərin quyular gün-bə gün artmış,və gölün
böyük payı yavaş-yavaş quruyurdu. Yel ürək açma yerinə düz tozünü hər yerə səpirdi. İşsizlik,oğurluq,qaçaqçılıq,gorxunc cəza,sözcükləri dilərdən əskik olmurdu.  

Daha, yaşayış ki bir sınıq-salxaq arabanın əski təkərləri kimi cıra-cır`nan çor- çomur içindən geçərdi, gedəbilmirdi. Və təkərin dolanış həstəti ürəklərdə qalmışdı.
Laçın o gün öz qəhveyi arıq atın-kəhəri-pəyədən çıxartdib, onu məhəbbətli tumarlayıb ,üz-gözün öpüb və bağrına basmışdı.Lalə, onun qonşu dostu, onları görüb demişdi: 

-Gız hara gedirsən?
-Atam yanına.Yalqızdı.
-Kəhəri gِözlə!
-Kəhər mənim sevgimdi.
Və atı minib zəmiyə sarı qovmuşdu.
Atası ona tapşirmışdi yaxci olar ki evdə qala.Amma laçın dözmüyüb, bir nahar pişirmişdi , istəyirdi onu atasına versin.
Kərəm, laçının atası,zəmidə biçin biçirdi ki kəherin kişnəməsi onu qalxızdı. Kəhər qarışmış idi, torpağı dirnaqlayıb yerində durmurdu. Kişi bildi ki bir xəbər var. 
-Nə olub bələ, bə niyə tək gəldin? Hanı bə Laçın? - Dedi.
Kəhər şaşqın və qəribə hərkətlərlə ona bildirdi ki zamanı əldən verməmək gərk.

Amma bundan artıq eliyə bilmədi fikirin duyğusun görsətsin. O ki dəfələrlə Laçının pis halın gözüilə görmüşdü diyə bimədi ,ağır yük daşımaqlardan sonra, bir dənə dinc-sevincin eldən verir.
Və bu ona zəhərdən pis ِöldürücüdü. Kimsə bilmədi o zaman ki bu qızın tumarlyan səsi və öpüşüilə başın onun bağrına
 basırdı ya xod onu öz belinə qoymüşdü, nəcə bir qِözəl duyğsu var idi.
Və indi o, qar kimi zərrə-zərrə əriyir.
 Əyə bunlarin hamusun desəydi, bir adam onun duru duyğusun anlıya bilərdi mi?
Kimsə bilmədi kəhərin içində nələr qaynayıb coşurdu. 

Kərəm oraxçanı qırağa goydu. Yeyin mindi ata, düşdü yola. Yolda şey itirmiş adamlar kimi axtarıcı və dağ-dağalı baxışlarılə hər yeri gəzirdi; ki gözü Laçına sataşdı.
Atdan yendi. Kəhəri bir ağaca bağladı. Laçın daşın dibində düşmüşdü .Onu bağrına basdi. Pinəli əlilə anlının tərin silib soruşdu:
-Laçın!Laçın! Qızım nə olub? 
Qız gözlərin açdı:
-Ata gəldin? Mən qorxuram!- Ve ağladı.
- Nədən gorxursan?
-Adamcıqlardan! Səbətələrdən!Başı qırtılmış quşlardan! Sönmüş fənarlardan!Duzlu yeldən! Qaranlıqdan!- Ağlar ikən dedi.
-Qızım, bir şey yoxdu. Səni qorxudan bir şey yoxdu.
-Var!Geçmeyib. Genə gələcəklər. Bilirəm genə gələcəklər! Və bağrımı yarcaqlar.İki aydı məni buraxmurlar. Siz onları görmürsüz,amma mən gِörürəm!Kimsə gِörmür, amma mən gِörürəm. Deyirəm amma birisi inanmır[mayır] .
Hamı qorxunu yuxuda buraxar,amma mən onu oyaqlıqda daşıyıram. Bir boylu ana kimi ki uşağın hər yerə daşıyar. Onlar məni içimdən yeyir!
Nə əldən qaçmağım var, nədə bir cavabım!Tərpənmədən lal olub hurut-hurt baxıram.
Ata,mən yeyilirəm!

-Niyə, inanıram. Dayanmaq gərək. Çalış görsədəsən ki qorxmursan.
-Kaşki anamdan qabaq öləydim!
-Yox ! Elə demə!Sən gərək yaşıyasan.Yaşayış ağır və rəhimsiz dir. Amm yox ki bir şuv kimi sınasan. Tab gətir!
-Ölüm bələ yaşayışdan yaxcı dəyil?
-Yox, ِölüm yaxci dəyil. Ölüm işin sonudu. Sən hələ yaşayışin evvəlindəsən. Qorxulara guc gəlmək lazımdir. Zindəganlığı düzəltmək gerək.
Onada bir yol taparıq.Tərpənə bilərsən? Dur yardim eliyim ata min evə gedək. 

**
Səkkiz ay,iki həftə,üç gün sonra, Laçın xiyavanda ıdı, kütlə ilə. 
-El gəlini can verir! - Deyirdi.
Onlar adadan kِöçmüdülər.
Amma kəhərinən adanın sevgisi onun ürəyindən röyalarindan köçməmişdi.
Kəhəri lalə minirdi. Və qara sandıqlardan danışirdi ki həmişə su üzündə avaraydılar!

برای مردم جزیره ی شاها(شاهی)
   آ.ائلیار


آنها با اسبهای سنگی آمدند
رودخانه ها را به بند کشیدند
و دریاچه را نوشیدند!...
 

  

لاچین می تاخت. ناگهان کهر ایستاد. دستهایش را به هوا بلند کرد ه و شیهه ی ترسناکی کشید . لاچین به زمین افتاد . اسب رم کرده خود را به بیراهه زد.
لاچین میدید: دسته ای سوار که صورتکهای ترسناک به چهره ی دارند، ملبس به جامه ی سیاه و گشاد، بلند و آستین کوتاه، روی اسبان خاکستری و سفید ، ساطور به دست، به سوی او میتازند.
گرد و غبار غلیظی از زیر سم اسبها به هوا بر میخواست. آنها  هر چه  نزدیکتر میشدند، چشمان لاچین از وحشت بزرگتر میشد. انگار میخواستند از حدقه بیرون بیایند. خواست چشمهایش را ببندد نتوانست. خواست با دست، جلو چشمانش را بگیرد . اما آنها از حرکت واماندند. احساس میکرد کم مانده زیر سم اسبان له و لورده شود. به زحمت خود را از میانه ی راه کنار کشید و به تخته سنگی کنار ساحل  «آدا» تکیه داد.سواران گذشته و به سوی ده تاختند.
میدید: هوا تاریک شده، مردم دسته دسته فانوس به دست رو به سوی کوه فرار میکنند. صدای شیون و فریاد بلند است.روی زمین پرندگان سر کنده با فوران خون جست و خیز میکنند.باد تندی غبار نمک را بر سر و صورتش می پاشد. روی قله ی کوه چراغها از پی هم خاموش می شوند. و جسد پردگان در اطراف پخش شده است . دیگر صدایی نیست. و درهمه جا سکوت هست و سنگینی آن.
میدید: سوارهای نقابدار از اسب پیاده شده ، و مجهز به قمه و شلاق و حلقه ی تناب دار، در چند قدمی، به او نزدیک میشوند.بلند بلند داد کشید:
« گم شید! برید گم شید!» 
و بدون اینکه صدای خود را بشنود از حال رفت.
مارهای سمی در امتداد راه روی چمن و خاک میلغزیدند.

او دختری ست با قد متوسط و هیکل لاغر. و چهره ای کشیده  و آفتاب سوخته و رنگ پریده  دارد . با ابروان قلمی و لب و بینی خوش تراش ، و چشمان پرفرغ .  که در اولین نگاه معصومیت و مهربانی را به دل می نشاند. گیسوان قهوه یی بافته اش از زیر چارقد آبی گلدار بیرون زده و پیراهن سرخی با گلهای سفید  تن او را تا پایین زانو می پوشاند. و کفشهای سرمه یی راحتی به پا کرده است.

لاچین، در سارای زندگی می کرد. در پر جمعیت ترین روستای آدا.
«آدا» با طبیعت زیبای کوهستانی درمیان آبهای شوردریاچه قرار دارد. در گذشته با کاهش آب رودخانه ها، در تابستان تبدیل به شبه جزیزه می شد. و مردم از راه خشکی با شهرهای اطراف آمد و شد می کردند. اهالی، در چند روستای بزرگ و کوچک جا گرفته و به کار کشاورزی و دامداری و کاردر کشتی و باغداری مشغول بودند. از چشمه های فراوانش آب آشامیدنی گوارایی می تراوید و محیط سرسبزی داشت. پرندگان بومی و مهاجر در میان نیزارهای ساحلی تخم میکردند. و کودکان به مدرسه میرفتند .

او بعد از مرگ مادراش ستون دوم خانواده و تکیه گاه پدرش شده بود.  احساس میکرد بعد از مادرش زندگی در آدا خیلی تغییر یافته است. روی رود خانه هایی که به دریاچه میریختند سد زده بودند. بارش باران کاهش یافته و آب پشت سدها مانده بود.  تعداد چاههای عمیق روز به روز افزایش یافته و قسمت بزرگی از دریاچه داشت به تدریج خشک می شد! باد  به جای فرح بخشی غبار نمک را به همه جا می پاشید.خشکسالی چهره ی زشت خود را نشان میداد . کلمات بیکاری ، دزدی ، قاچاق . مجازاتهای بیمناک، از صحبت مردم  کم نمیشد. دیگرزندگی مثل چرخهای فرسوده ی گاری زهوار دررفته ای که با جرق - جروق از میان گل و لای عبور کند، نمیگذشت.  و حسرت گردش چرخ به دلها مانده بود.

 لا چین آنروز اسب قهوه یی لاغراش- «کهر» - را از طویله بیرون آورده، و با مهربانی او را نوازش کرده بود. رویش را بوسیده ، و درآغوش اش گرفته بود. لاله ، دوست و همسایه یشان ، آنها را  دیده و گفته بود:
«دختر کجا میری ؟»
«پیش پدرم. تنهاست.»
« مواظب کهر باش!»
«کهر عشق من است.»

و سوار شده به سوی مزرعه رانده بود.
پدرش به او توصیه کرده بود بهتر است در خانه بماند. اما لاچین تاب نیاورده ، نهاری آماده کرده بود و میخواست آنرا به پدرش برساند.
کرم ، پدر لاچین، مشغول درو در مزرعه بود که با شیهه ی کهر متوجه او شد. کهر پریشان سم بر خاک میکشید ، و آرام و قراری نداشت. مرد دانست که خبری هست.گفت:
« چه شده، پس چرا تنها آمدی؟ لاچین کو؟»

کهر با حرکات غیرعادی و مضطرب اش به او فهماند که نباید وقت تلف کند. اما بیش از این نتوانست فکر و احساس خود را نشان دهد.
او که بارها شاهد حال بد لاچین بود نتوانست بگوید دارد تنها خوشی و آرامش اش را- بعد از بارکشی های طاقت فرسا-از دست میدهد. و این برای او زهر آلود و کشنده است.
کسی ندانست با بوسه و صدای نوازشگر این دختر، وقتی سر در بغل او میگذاشت، و یا هنگامیکه اورا بر پشت خود داشت ، چه احساس زیبایی میکرد؛ و اکنون او مثل برف ذره ذره آب میشود.
اگر هم همه اینها را میگفت آیا کسی توان درک احساس گوارای او را داشت؟ نه، کسی ندانست چه در درون کهر در جوش و غلیان است.


کرم داس را کنار گذاشت . سریع بر پشت اسب نشست و راه افتاد. 
در راه مثل آدمهای چیز گم کرده همه جا را با نگاههای جویا و نگرانش وارسی میکرد. که چشم اش به لاچین افتاد.از اسب پیاده شد ه کهر را به درختی بست. 
لاچین بیخ سنگ افتاده بود. او را بغل کرد .عرق پیشانیش را با دست پینه بسته اش پاک نمود و پرسید:
« لاچین! لاچین! دخترم چی شده؟»
دختر چشمانش را باز کرد :
« پدر آمدی؟ من می ترسم!» 
و گریست.
« از چی می ترسی؟»
گریه کنان:
« ازآدمکها! اسکلتها! پرندگان سر کنده!چراغهای خاموش!تاریکی! باد !غبار نمک!»
« دخترم ، چیزی نیست .  چیزی نیست که ترا بترساند!»
« هست . نگذشته . باز میایند. میدانم باز میایند . و زهره ترک ام میکنند. دو ماه است که ولم نمیکنند. شما آنها را نمی بینید ولی من می بینم! هیچکس نمی بیند ولی من می بینم. میگویم ، اما کسی باور نمیکند! همه ترسشان را در خواب رها میکنند، ولی من در بیداری آن را حمل میکنم. مثل مادر حامله ای که بچه اش را همه جا حمل میکند. آنها مرا از درون میخورند! نه میتوانم از دستشان فرار کنم و نه میتوانم جوابشان را بدهم. لال و بی حرکتم. ! پدر، من خورده میشوم!»
«چرا باور میکنم. باید مقاومت کنی. سعی کن نشانشان بدهی که  نمی ترسی. »
«ایکاش پیش از مادرم می مردم! »
«نه! این حرف را نزن! تو باید زندگی کنی. زندگی سخت و بیرحم است. اما نباید مثل یک ترکه زود بشکنی. تاب داشته باش. »
« مرگ بهتر از این زندگی نیست؟»
« نه، مرگ بهتر نیست. مرگ پایان کار است. تو هنوز در آغاز زندگی هستی. باید به ترس هایمان غلبه کنیم. باید زندگیمان را بهتر کنیم. برای آنهم راهی پیدا میکنیم. می تونی حرکت کنی؟  بلند شو کمکت کنم سواراسب بشی، بریم خانه .»
**
هشت ماه و دو هفته و سه روز بعد لاچین به همراه مردم در خیابان بود . 
میگفت :
«عروس مردم جان میدهد!»
آنها از آدا کوچیده بودند.
اما عشق کهر و آدا از قلب و رؤیاهای لاچین نکوچیده بود.
کهر را لاله سوار می شد. و از صندوقهای سیاهی که همواره روی آب سرگردان اند، حرف میزد!

 

 ادامه دارد


 

اگر راست می گی خودت برگرد تو ایران و سرمشق جوانان باش !

$
0
0

با گرفتن «میدان تقسیم» فکر نکن «اسلام سیاسی ملایم اردوغان» سرش را از خجالت به پائین می اندازد ؛ راه را برای لائیک ها باز می گذارد .اردوغان توانست  درآمد سرانه ترک ها را  سه برابر کنه و با توجه به این که اکثریت مردم ترکیه مذهبی اند ؛  حزب توسعه وعدالت هم قرار نیست قدرت را دو دستی تقدیم  لائیک ها بکنه .. مگر اینکه کودتا بشه.....

 آنهایی که درک  درستی، از استراتژی  امریکا ، «خاورمیانه بزرگ »،  دارند ، می دانند پس از شکست استراتژی نئو کانها ، کودتا در مصر« پلان و برنامه صلح خاورمیانه اوباما» را بهم ریخته است.  نقشه امریکا این بود که برای  مهار و در هم  شکستن « اسلام القاعده ای_افراطی »  در خاورمیانه ،  لازم است که  «اسلام سیاسی ملایم» از نوع ترکیه  جایگزین آن گردد . «بهار عربی»  فرصت گرانبهایی برای این  استراتزی فراهم آورد .درصورت به وجود آمدن  چنین شرایطی با اطمینان بیشتری، ناتو می توانست نیروهایش را از منطقه خارج  کند وهمچنین  می توانست، انتظار صلحی پایدار میان فلسطینی ها و اسرائیلی ها داشت .

در این نقشه استراتژیک، درهم شکستن مثلث ایران _سوریه و حزب الله لبنان  یکی از گرههای مهم است. ...با این نقشه، اوباما قصد داشت خود را قهرمان صلح خاورمیانه بکنه،  که با کودتای مصر ، بن بست سوریه و سرسختی اسرائیل در مورد شهر ک سازی ، بعید می نماید  که این نقشه اجرایی بشه  ... .آری بخاطر مسایل استراتزیک بود که غربی ها بشکل نا باورانه ای رفتند پشت سر محمد مرسی و  بشدت از دست ژنرالCC عصبانی اند.

از سوی دیگر عرب ها بعلت تحریم نفت ایران به شکل باور نکردنی پول دارشده اند و «پول» آنان را قادر ساخته است که معادله سیاسی غربی ها را  در منطقه  بهم ریزند .تنها از فروش نفت، امسال 310 میلیارد دلار نصیب عربستان شده است . این کشورنفت خیز و قطر در ماجرای سوریه، از سکولار ها ی این کشور حمایت می کنند. همانگونه که جمهوری اسلامی از تنها کشور سکولار خاورمیانه یعنی بشار اسد دفاع می کنه ...ترکیه داره به لحاظ اقتصادی از المانی ها هم پیشی می گیره ...یکی از مشخصه های جهان امروز اینه که بشدت غیر قابل پیش بینی شده است .

با این وجود قرارنیست که اتفاق عجیب و غریبی حداقل در چند ماه اخیر در ایران بیفته .. مردم در مانده ایران ؛ فعللا منتظرند ببینند که حسن روحانی با آن کلیدش چه خواهد کرد.... کسانی که خود در خارج زندگی می کنند ، نمی توانند به جوانان ایران درس اخلاق بدهند وازآنان بخواهند که در ایران بماننند .

«مشکل مهاجرت» یک مشکل جهانی است .صد ها میلیون جوان در سراسر جهان آماده «پریدن »به غرب_ این سر زمین رویایی _ ند ...در واقع تقصیر ماهواره و اینترنت است ..همه با خودشون می گن  اینجا هیج امید ی نیست ،ایران خراب تر از آنی است که فکرش را بکنی ؛بگذار  من یکی ،جانم را راحت کنم ...منهم می خوام برم اروپا مثل تو کیف و حال کنم ..« فیس بوک» را نگاه کن!  همه در «غرب وحشی » از زندگی سوپرلوکسی برخوردارند ..انسان ها ارزش دارند ....کشورشون برای نجات یک شهروند اروپایی ، آماده اندبه 10 تا کشور «جهان سومی » را نابود کنند .همه جای جهان ، به این غربی ها احترام می زارند ... وقتی ماموران عربستانی لگد به آنجای دیپلمات ایرانی می زنن و ورزشکاران ما در مغولستان پول نهار و شام ندارند و  دز هتل زندانی می شوند  و به گردن جوانان افتابه دزد ما ؛  آفتابه آویزوان می کنند و  دزدان میلیاردی، پست های مهم تری می گیرند ...

اینها به کنار در غرب دختر ها و پسر های خوشکل همه خوش تیب و سکسی اند و همه جا با هم هستند  ...به به چه غداهایی می خورند... از سرعت اینترنت نگو ...و در سواحل اسپانیا و ...چه حالی در می کنند... خودشون از زندگی روزمره خود مرتب عکس و فیلم در شبکه های اجتماعی  می زارند برای ما پز می آیند ....آنوقت  آرمان چاروستایی خودش رفته اروپا داره کیف می کنه به من می گه تو بمون و کشته بشو ، به زندون برو . ..

حسن روحانی می گه تا سه و یا چهار سال دیگه 4 میلیون جوان تحصیل کرده بیکار خواهیم داشت...نه جانم ... بی خودی امید نده ...اگر راست می گی خودت برگرد تو ایران و سرمشق جوانان باش ...حرفت را اینجا کسی باور نمی کنه ...تازه اینترنت شان آنقدر کند است که فایل تصویری ات را نمی توانند، باز کنند.

خط مشی اپوزیسیون درمقابل دولت روحانی چه خواهد بود؟ +ویدئو

$
0
0

گفتار سیاسی در باره وضیعت  ایران در قبل و بعد از انتخابات 92 و اینکه اپوزیسیون در دوره قبل از انتخابات  با وجود شرایط  بسیار مساعد داخلی و بین المللی نتواسنت از تضادهای درونی حکومت و همین طور از بحران هسته ای و تحریم ها و نارضایتی عظیم توده های مردم بسودخط مشی سیاسی خود بهره گیرد وبه  یک نیرو موثر مبدل شود .  اکنون که نظام جمهوری اسلامی  با انتخاب حسن روحانی یک دست شده ویا اختلافات داخلی فروکش کرده است و مردم و جامعه جهانی انتظار تغییرات از سوی دولت حسن روحانی را دارند  .اپوزیسیون دمکرات و سکولار  چه روش و منشی باید اتخاذ نماید تا  بتواند به اپوزیسیون تاثیرگذار مبدل شود ....با هم به گفتار ویدئویی کیانوش توکلی مسئول هماهنگی سایت ایران گلوبال را دنبال می کنیم:

Kabus کابوس (2)

$
0
0

 

Duvarların susması, quşların səsi,dərya.
 Duz -tözü, duru şehlər, yaş çəmənlərin üstündə.

Ayaq qoyursan yola, bir avara kimi, heç bilmirsən hara aparacaq səni.

Təzə yollar, yeni sözlər, yeni həyat?
Yıxılmasan,sınmasan.Əyər körməkə gücün olsa. Bəlkə.


İş ağrısı acısı, gözdə. 
Çörək atlı, sən piyada.İstər-istəməz atlının dalınca qaçmağın gərək.

Bağlı!
Qıfıllanmış yuxuya.
Qarışmış rüyalara. Ot-eləfə,dağ-dərəyə, çölə heyvanlara.
Və göl qırağında gözüyola, çayların şaqqıltısına. Bəlkə yel-tufan, özgə yollar aparmasın səni?

Yuxu? dərin həsrət yuxusu?
Ev uzaqdır, yuxu yaxın. Laçın! Yarıya bölünübsən mi?!

 -« Qızım, oyan! İş vaxtıdı, oyan bala! !...
-Ata istədim kəhərin boynun qucaqlayam, o məndən boyun qaçırtdı!...»

 
Ev uzaqdır, yuxu yaxın. laçın! Yarıya bölünüb-sən mi?! 
Uzaqlarda, balaca göllərdə sülüklər qaynaşmaqdadir.


Gündüz, çörək.
Axçam, duz.
Baharın son ayıdı.


Göl üstündə, təzə çırtlamış günəş,
ağacların, binaların ortasından qızıl tellərin yaymışdı.
Tozanlıq çəni həllə çöldə dir.


Çer Hacı hüseyin, "kontaratçı- memar", Hacı zeynal-a Urmuda imarət dikir. İki bənna, altı əmələ işlir. Bir ay iki gündü. 
Memar binanın qurtulmuş qimətin hesab-kitab eləmişdi və pulunu qıstınan hacı zeynaldan ay-bə- ay alırdı. O çalışır məsalehin,fəhlənin pulundan kəssin ki özünə çox mənfət qalsın.
 Memar işçılərin yanında çox durmazdı. Onların işinə gözətçı bənnaydı.
İş subh saat yedidən başlanmışdı. Laçın belçə elində sərəndi qoymuşdu torpaq əli[ə ]yirdi. Əynində məntor, başında çərqət, qıçında göy iş şalvarı. Ona yaxın bir kişi  külüng əlində köhnə bir duvarı yıxırıdı. Toz-torpaq havanı bürümüşdü.Laçın cum-culaq tər idi.Anlından süzən tozlu tər gözlərinə dolub yandırırdı.
 Kərəm bənnaya sətildə qum-əhək verirdi və Umud yeni həbsdən çıxan oğlan kərpiç atırdı. Bir az irəlidə obirsi bənna-fəhlələr işlirdilər.

 Bir kişi, belində əsləhə, ordan geçirdi. Gözü sataşdı laçına durdu:
 - Bacı başıyın ört! - Qalın bir səslə dedi.
Laçın başından bir az züvmüş çərqəti düzəltdi. Umud kişinin səsın eşidərkən dedi:
- Əyə düz deyirsən ,başıyan bir çərqət ört gəl işlə. Görüm necə onu başında saxlıyabılərsan. Səsin iss[t]i yerdən çıxır.
- Çox danışma! Səni dindirmədim. - Deyib getdi.

- Köpək oğluna yaxı cavab verdin.-Bənna gülümsənərək dedi.
- Yox, yaxcı cavab vermədim. Getsin du[v]a eləsin ki tez qoyub getdi. İstəyirdim ona elə söz diyəm ki yana-yana qalsın.- Umud dedi.
- Bir söz.Sən ki dərs oxuyub "danışcu" olubsan; bilici bir adamsan, bə bu lat-lutun dilin harda öyrənıbsən?Olmuya bununda dərsin alıbsan!
 - Oununda dərsin oxumuşam! Mən həm danışcuydum, həmdə duvar tor dalında olmuşam. Onların dilin yaxcı anlıram.
-Qaç bir qucaq kərpic kətir!

Laçın orda-burda yolçunun sözlərindən çox eşitmişdi. Amma heç bilməzdı nə cavab versin. Yalnız yadina salardı ki ada-da belə bir sözləri az eşidərdi. Və çöldə zəmidə qüşlar kimi azad ıdı. Birisi yoxudu ona diyə qıçın əyridi düz qoy! Hiss edirdi hər yandan çarmıxa çəkilibdir. Özündən soruşurdu: Laçın!quludun ya  indi qul olubsan?  

Fikirli, belçəni torpaqla doldurub sərəndin döşünə atıdı. İri daş-qumlar torpaqdan ayrılıb sərəndin qabağına tökülürdü.
Və dodaq altı oxuyurdu:
- ...Fələk gəl sabıt eylə
hansı günüm xoş geçdi...

 Göydə bir ala-qarğa qar-qar edərək geçirdi. Laçın bir nəfəs alaraq başın qavzayib ona baxmaq istədi. Birdən gördü duvar, ki altı metir uzunluq, və üç metir ucalıqdaydı, yavaşca tərpənir. Və iş yoldaşı onu dibindən qazır.
- Əmi qaç! Duvar gəldi!-  Çığırıb qırağa qaçdı  
Kişidə qaçdı. Duvar yatdı. Toz-düman qalxdı.
Əmələnin səsi gəldi:
- Ey havar qış[ç]larım!
Hamı yardım üçün qaçdı. 
- Dəyməyin bu köpək oğlu ölməlidir! Ona mən deyirəm duvarı dibindən yıxmazlar;deyir "mən qabal tutmuşam; istirəm tez qurtulub gedəm, uşağım naxoşdu"! İndi ölüm cəzandı! -  Bənna qaçqa-qaçqa dedi.

Ta adamlar gəlincə laçın onun qolundan tutub çəkdi əyaqların torpaqdan çıxartdı. Kişinin "Vay dədə..." səsi kəsilmirdi. Əl-ayağı butun yaralanmışdı...
 Onlar bir Taxı çağırıb onu tez mərizxanaya göndərdilər.
Laçın ayaq üstə quruyarkən, özünü onutmüşdü. Gan tərin, bel-ağrısın,fəhlələrin özgə-özgə baxışların, və yarim fəhlə haq almağın.
 
Onun ürəyi bir qorxudan qaçan qüşün ürəyi kimi titirəyirdi. Ölümü bir addımlığında görmüşdü.Və bir başqasında onün ağzından qapmışdı. Fikiri getdi fəhlənin ev-uşağı yanına:
-Əmi ölsəydi kim onun ev-uşağına çörək verəcək idi.Əyə[r ] işdən qalırsa hardan yeyib-içəcəklər?- Öz-özünə deyib soruşdu.
 -Laçın yuxlama! Tez-tez ələ, torpaq lazimdir!-Bənna Əmrli bir səsslə dedi.
 - Baş üstə usta.-Laçın cavab verdi.
Və heç bilmədi niyə belə sözəbaxan olmüşdür. Bəlkədə buna görə ki çox eşitmişdi: İstərsən çörək yiyəsən, hərnə dedilər baş üstə de! Sözü ağır-yüngül etməyə onun zamanı yuxudu. Gecə-gündüzün gedib-gəlmə, yorqü düşüb yatmaq, qıs[s]altmışdır."Hər nəyə başüstə de! Laçın!quludun ya  indi qul olubsan?" Ağlına yerləşmirdi.  Atasının sözü yadına düşdü:
-Yaşayış ağır və rəhimsizdir. Amma sınmamak gərək.! Və artırdı:
Çoxda zalimdir!
Belçəni doldurdu torpaqla tez-tez sərəndin döşünə vurdu.

O gün axşam memar duvar altından canın qaçıdan əmələnin "həqin" verdi Umuda dedi:
-Buda Əsgər-in adıresı. Sabah ,cumə,hamı evdədir,polu aparıb versən onun evinə yaxcı olar.
-Aparıb yetir[ə]rəm.- Umud dedi.
Laçın atasıynan danışandan sonra Umuda dedi:
-Onun əhvalın soruşmaq üçün, olar məndə gələm?
-Bu işlərə qarışma! Sən hələ uşaqsan!
- Mən uşaq dəyiləm. 16 yaşındayam.
- Elə odur ki uşaqsan da. Hələ 18 yaşın olmu[a]yubdur.
-Bahana gətirmə! Bir yol de yox,qurtar.
-Yox!  

 

سکوت دیوارها ، آوای پرندگان. دریا.
غبار نمک ، روی چمنها، شبنمهای گوارا .

بمانند آواره ای پا به راه میگذاری و هیچ نمیدانی به کجا می بردت.
راههای تازه ، سخنان جدید، زندگی نو؟
اگر نیفتی، نشکنی. اگر توان دیدن داشته باشی.شاید.

درد و رنج کار ، در چشم.
نان سواره ، تو پیاده! خواه-ناخواه باید سوار را دنبال کنی.

دربند.
قفل شده به خواب.
به رؤیاهای آشفته.
به علف و گیاه. به کوه و دره. به صحرا و حیوانات.
و برکرانه ی دریاچه ، چشم به راه خروش رودخانه ها.

شاید بادو توفان، راههای غریب نبرند ات؟

خواب؟ خواب ژرف حسرت؟
خانه دوراست، خوابها نزدیک . لاچین دونیمه شده ای!؟

-« بیدار شو، دخترم! وقت کار است. بیدار شو فرزندم!...
- پدر، خواستم گردن کهر را بغل کنم، او رویاز من برگرداند!»

خانه دوراست، خوابها نزدیک . لاچین دونیمه شده ای؟
دردور دستها، میان برکه ها ، زالو ها وول میخورند؛ دخترم!

روز، نان.
غروب ِ آفتاب ، نمک.
ماه آخر بهار است.

آفتاب ِ تازه دمیده، بر بالای دریاچه، 
گسیوان زرین اش را از میان درختان و ساختمانها گسترده است.
هنوز مه صبگاهی به صحرا ست.



جاجی حسین چپ چشم -معمار پیمانکار، برای حاجی زینال، در اورمو ساختمان میسازد. دو بنا، شش فعله کار میکنند. یک ماه و دو روز است. معمار قیمت تمام شده ی ساختمان را حساب-کتاب کرده ، و پول اش را قسطی، ماه به ماه، از حاجی زینال میگیرد.او سعی میکند از خرج مصالح ساختمانی و کارگران کم کرده که خود بیشتر سود ببرد.

معمار زیاد پیش فعله ها وا نمی ایستاد.بنا مراقب کار عمله ها بود.

کار، صبح ساعت هفت شروع شده بود. لاچین بیل به دست ، سرند را گذاشته بود  خاک برای ملاط آماده میکرد. با چارقد و مانتو . و شلوار آبی کار به تن. در نزدیکی او مردی، با کلنک، یک دیوار قدیمی را میکند و بر میداشت. گرد و خاک هوا را انباشته بود. لاچین خیس عرق بود. عرق پیشانی، آلوده به غبار خاک، درچشمهایش میریخت ومیسوزاند.
کرم با سطل به بنا ملاط میداد. و امید، جوانی که تازه از حبس آزاد شده بود، آجر میرساند . کمی دور تر از آنها بنا وعمله های دیگر کار میکردند.

مردی با اسلحه ی کمری از آنجا می گذشت. لاچین را دید و ایستاد؛ و با صدای کلفتی گفت:
«خواهر حجاب اتو درست کن! »
لاچین روسریش را که کمی پایین سریده بود درست کرد.
امید به محض اینکه صدای مرد را شنید گفت:
«اگر راست میگی چارقدی به سر کن، بیا مشغول شو، ببینم چطور میتونی اونو رو سرت نگهداری. صدایت از جای گرمی بلند است.»
«زیادی حرف نزن! با تو نبودم. »
ورفت.
بنا با تبسم به امید گفت:
«خوب جواب پدر سگ رو دادی.»
«نه، خوب جواب اش را ندادم. برود دعا کند که زود گذاشت و رفت. میخواستم چیزی بگویم که همیشه بسوزد.|»
«یک چیز. تو که درس خواندی و دانشجو بودی و آدم آگاهی هستی، پس از کجا زبان این اوباشها را یاد گرفته ای؟ نکند آنرا هم تحصیل کرده ای؟»
«آنرا هم تحصیل کرده ام. من هم دانشجو بودم و هم آب خنک خورده ام. زبان اینها را خوب بلدم.»
« بدو یک بغل آجر بیار!»

لاچین اینجا و آنجا نظیر حرفهای رهگذر را خیلی شنیده بود. اما هیچ نمی دانست جوابشان را چه باید بدهد. تنها به خاطر میاورد که در آدا از این حرفها کمتر می نشنید و در مزرعه و صحرا مثل پرندگان آزاد بود.کسی نبود که به او بگوید بالای چشمت ابروست. احساس میکرد از هرطرف به چارمیخ کشیده شده است. از خود می پرسید:
«لاچین! برده بودی، یا اکنون برده شده ای؟»
غرق فکر، بیل را پراز خاک کرد و بر سینه سرند ریخت. سنگ و شنهای بزرگ از خاک جدا شده، بر پای سرند ریختند. و زیر لب خواند:
«...فلک بیا و ثابت کن
که کدامین روزم به خوشی گذشت.»


کلاغی، سفید-سیاه رنگ،  قار-قار کنان از آسمان میگذشت. لاچین در حالی که نفسی میگرفت خواست به او نگاهی بیاندازد. ناگهان دید، دیوار، که شش متر طول و سه متر بلندی داشت، به آرامی تکان میخورد. و همکارش آنرا از بیخ میکند.
«عمو بدو! دیوار ریخت!»
گفت و دوید به کنار. مرد هم گریخت. دیوار ریخت و ابر گرد و خاک به هوا برخاست. صدای فعله آمد:
«وای پاهایم!»
همه برای کمک دویدند.
بنا در حالیکه میدوید گفت:
« کمک اش نکنید! این پدر سگ حق اشه که بمیره. بهش میگم دیوار را از بیخ نمیکنند، میگوید من قرار گذاشته ام کارم را تمام کنم بروم. بچه ام مریض است. حالا مرگ حق اته !»
تا مردم بیایند لاچین از بازوی او گرفت و کشید و پاهایش را از زیر خاک بیرون آورد. فریاد مرگ و وای اش قطع نمی شد. دست و پایش پرزخم بود...
آنها تاکسی صدا زدند و او را به بیمارستان فرستادند...

لاچین سرپا خشک اش زده  و خود را فراموش کرده بود: کمر درد و خیس ِ عرق و نگاههای غریب فعله ها؛ و کار نصفه مزد اش را. دلش مثل قلب پرنده ای که از خطر بگریزد می تپید. مرگ را در یک قدمی خود دیده بود. و یکی را نیز از دهان او قاپیده بود. به فکر زن و بچه ی مرد افتاد:
« اگر عمو می مرد کی نان زن و بچه ی اش را میداد؟ اگر از کار باز بماند از کجا نان خواهند خورند؟» با خود میگفت و می پرسید.
بنا با لحن دستوری گفت:
«لاچین، خوابت نبرد. خاک لازم داریم، عجله کن!»
لاچین جواب داد:
«چشم اوستا.»
و هیچ ندانست چرا چنین حرف شنو شده است.
شاید به این خاطر بود که زیاد شنیده بود „ اگر میخواهی نان بخوری، هرچه بهت گفتند  بگو چشم». برای سخن سنجی وقت نداشت. شب و روزاش به آمد و شد، خسته و کوفته افتادن و خوابیدن خلاصه شده بود. „هر چی گفتند بگو چشم! لاچین! برده بودی یا اکنون برده شده ای“ به عقلش نمی گنجید. حرف پدرش را به یاد آورد: „زندگی سخت و بیرحم است. ولی نباید شکست. „ و افزود: «خیلی هم ستمگراست!»

بیل را پرخاک کرد و بر سینه سرند ریخت.

                   میدان فعله ها


آن روز عصر معمارمزد فعله ای را که از زیر دیوار جان سالم بدر برده بود به امید داد و گفت:
«این نشانی عسگر. فردا ، جمعه، کار تعطیل است. بهتره پول را ببری درِخانه اش بدهی».
امید گفت:|
«میرسانم.»
لاچین بعد از صحبت با پدرش به امید گفت:
برای احوال پرسی او، میشه منهم بیام؟
«تو خودت را قاطی این کارها نکن! هنوز بچه ای!»
«من بچه نیستم. 16 سالم است.»
«برای همین است که بچه ای. هنوز 18 ساله نشده ای!»
«بهانه نیار! یکبار بگو نه، تمام کن!»
«نه!»


ادامه دارد

----------

Kabus کابوس (1)

http://www.iranglobal.info/node/22102

Kabus کابوس (2)

http://www.iranglobal.info/node/22788

پاسخ به سؤالات/هیچ گونه دگرگونی نیکو هر چند کوچک در رژیم ولایت فقیه شدنی نیست

$
0
0

 

- آیا به نظر شما انتخابات 92  رویداد مهم و نقطه عطفی در تحولات سیاسی ایران محسوب می شود و یا همانند سایر انتخابات، نمایشی سیاسی از سوی بیت رهبری بود؟ 

انتخابات ریاست جمهوری فرمایشی و نمایشی رژیم ولایت فقیه در سال ١٣۹۲ هیچ گونه نقطه عطف و تحول و رویداد مهم و ..... در دوزخی به نام ایران نبوده و تنها نمایشی مانند همه نمایش های رژیم آخوندی بود.

- از دید شما آیا تحقق تغییرات مثبت کوچک در جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ فکر می کنید با رأی به تغییرات کوچک، مردم همچنان خواستار تغییرات اساسی در جامعه و زندگی خود هستند و این دو مکمل یکدیگرند؟ 

هیچ گونه دگرگونی نیکو هر چند کوچک در رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه شدنی نیست و هنگامی که حتی دگرگونی کوچکی هم در یک سرزمین نتواند رخ دهد چگونه می توان سخن از مکمل بودن تغییرات کوچک و بزرگ گفت؟

- با توجه به حمایت هاشمی رفسنجانی و خاتمی از حسن روحانی، وضعیت اصلاح طلبان درون حکومت در داخل ایران چگونه خواهد شد و در این شرایط اپوزیسیون سکولار- دمکرات چه موضعی را باید اتخاذ نماید؟

اصلاح طلبان درون حکومت همچنان فلج و درمانده خواهند ماند و اپوزیسیون سکولار – دموکرات با قطع امید از همه جناح های رژیم تنها باید در اندیشه براندازی رژیم آخوندی باشد.

- اصلاح طلبان بیرون حکومت و از جمله اصلاح طلبانی که از حاکمیت به بیرون پرتاب شده و در خارج از ایران به سر می برند در شرایط سخت تصمیم گیری قرار گرفته اند؛ به نظر شما، انتخاب روحانی به معنی شکست اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در نظام جمهوری اسلامی است؟

اصلاح طلبان برون از رژیم که در فرامرز به سر می برند باید با خردورزی تنها و تنها خواستار براندازی رژیم ولایت فقیه شده و از امید بی جا و بیهوده برای اصلاح رژیم دست بردارند و به روی کار آمدن حسن فریدون معروف به حسن روحانی که از هواداران سرسخت ولایت فقیه است برابر با شکست اصلاح طلبان نیست و شکست اصلاح طلبان از زمان رد صلاحیت های گسترده اصلاح طلبان در انتخابات مجلس هفتم آغاز شد و در کودتای انتخاباتی سال ١٣٨٨ به پایان رسید!

-  در پایان اگر توضیح دیگری را لازم می دانید بعنوان اخرین پرسش  در این قسمت به آن پاسخ  دهید.

نابودی رژیم با شعار: "باهمی، پیکار، پیروزی"و در سایه خردورزی و داشتن برنامه برای کشورداری پس از نابودی رژیم آخوندی شدنی است و به هر روی هم اکنون باید از رژیم و همه جناح ها و گردانندگان آن قطع امید کرد. 

پاسخ به پرسش ها/انتخابات سال نود و دو را می توان نقطه عطف دانست

$
0
0

 

 

پاسخ به پرسش های آقای توکلی

 
 

سئوالات :

 

1- آیا به نظر شما انتخابات 92  رویداد مهم و نقطه عطفی در تحولات سیاسی ایران محسوب می شود و یا همانند سایر انتخابات، نمایشی سیاسی از سوی بیت رهبری بود؟ 

به نظرم آن بخش این پرسش که می خواهد القاء کند که گویی تمام انتخابات در جمهوری اسلامی "نمایش"است، خطای راهبردی است! چون اگر با این دیدگاه به تحلیل رویدادهای پویا و متحول واقعیت سیاسی در ایران بنشینیم، از جای خود بلند نخواهیم نشد. من چنین دیدگاه و نظری ندارم. برخلاف، انتخابات، به ویژه انتخابات ریاست جمهوری و تا حدی مجلس، در جمهوری اسلامی، پس از پذیرش قطعنامه و آتش بس در جنگ، و بالاخص، در خرداد هفتاد و شش، به طور عیان نشان می دهد که "انتخابات"و  استفاده از حقوق شهروندی خود از جمله در مشارکت سیاسی از طریق "رای"و "صندوق انتخابات"تحول کیفی یافته است و از حافظه جمعی به چگالی کنش جمعی فراروئیده است. اگر قرار بود که انتخابات در جمهوری اسلامی نمایش باشد، می بایست صحنه سیاست را بوسید و کنار گذاشت. هرچند این نوع القائات بیشتر به دنبال آن هدف است شاید، که به براندازی و انقلاب مشروعیت و کارت سبز دهد. یا شاید هم بر طبل اصلاح ناپذیري این حکومت می کوبد. بحث اصلاح پذیري و اصلاح ناپذیري یک حکومت امری ممتنع و سهل نیست که بتوان به راحتی حکم درباره آن صادر کرد. نمونه های مثبت و منفی در این زمینه کم نیست. این خطای راهبردی البته به خاطر شاید درک نادرست از دیالکتیک قدرت در جمهوری اسلامی و درک سنتی ما از پدیده قدرت باشد. پدیده قدرت به مثابه این که، قدرت فقط در دست ولایت فقیه یا بیت رهبری است و لاغیر، خطای راهبردی است. قدرت در یک جامعه متکثر است و در جمهوری اسلامی که جمهوری تضادها است، قدرت سرشکن شده است. فقط در یک جامعه تامگرا است که قدرت به طور مطلق در دست پیشوا و رهبر است. قدرت امری فّرار و سیّال است. و همین سیّالیت قدرت است که توزیع قدرت و بازتوزیع آن را ممکن می سازد. هر نیروی اجتماعی که قادر به بسیج مردم بر اساس و حول مطالبات مشخص و عملی جامعه باشد، قادر است به قدرت بدل شود.

با این مقدمه، انتخابات سال نود و دو را می توان نقطه عطف دانست، اگر التفات کرد که بحران سیاست خارجی و بحث هسته ای و اثرگذاری تحریم های اقتصادی که بر شدت منازعات درونی حاکمیت افزوده است، همراه با تلاش برای حذف و طرد نیروهای اصلاح طلب و حتا شخصی مانند هاشمی رفسنجانی، دست به دست هم داده است تا شخصیتی به عنوان پیروز انتخابات شناخته شود که کمتر کسی تا همان چند روز آخر انتخابات به پیروزی او گمان داشت، چه رسد به باور. شکست اصولگرایان در این انتخابات خواست و تمایل رهبر نبود، که سخن از نمایش انتخابات باشد. وارد جزئیات جغرافیای سیاسی شکست اصولگرایان نمی شوم این جا. وارد این بحث نمی شوم که برای مثال فرق میان روحانی و هاشمی  چه بود که هاشمی ردصلاحیت شد اما روحانی به پیروزی رسید! اما این به طور قطع این نیست که بیت رهبری تصمیم گرفت به جای "شناسنامه انقلاب"از "المثنی"آن استفاده کند. نقطه عطف از این جهت است که حلّ مساله هسته ای به شاه کلید حلّ بحران اقتصادی تبدیل شده است. حلّ این بحران به طور الزامی ممکن است به نفع اپوزیسیون و یا افزایش ضربه پذیری جمهوری اسلامی بدل نشود، اما بی تردید از مشکلات عدیده مردم خواهد کاست.

 

2- از دید شما آیا تحقق تغییرات مثبت کوچک در جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ فکر می کنید با رأی به تغییرات کوچک، مردم همچنان خواستار تغییرات اساسی در جامعه و زندگی خود هستند و این دو مکمل یکدیگرند؟ 

پاسخ به این پرسش مثبت است. زندگی در استبداد ادامه دارد. مردم نیازهای روزمره دارند که هر حکومتی باید، و در اصل مایل است، که به آن ها پاسخ بدهد. اگر به بحث کارآمدی و بحران کارآمدی به عنوان یک موضوع نگاه بکنیم و آن را در ادبیات این دو دهه اخیر رصد کنیم، در می یابیم که پاسخ به نیازهای روزمره در جامعه به یکی از اولویت های اصلی جامعه  بدل شده است در ارزیابی خود از کارآمدی و توانایی حکومت. تقویت مطالبه محوری و سیاست های مطالبه محور، از جمله جنبش های اجتماعی مانند جنبش زنان، و حرکت های صنفی، بهترین شاهد این مدعا هستند. تقویت جامعه مدنی، تقویت پاسخ به روزمرگی های یک جامعه است. مطالبه محوری و تلاش برای بهبود شرایط زندگی بخشی از سیاست زندگی است که بستر سیاست رشد و رفاه و دمکراسی است. بهبود شرایط زندگی مستلزم تقویت حق مشارکت سیاسی است. جامعه ای که گریبانگیر فقر است، درد شکم دارد نه آزادی. و شوربختانه بخشی از حاکمیت هم به این موضوع اِشراف دارد. به همین جهت هم هست که هر گام کوچکی برای بهتر شدن شرایط زندگی مردم را خطر و تهدیدی برای خود می داند. به همین جهت هم تباینی برای مبارزه برای اهداف روزمره و آرمان های بزرگ وجود ندارد. دوره صدارت کرباسچی در اصفهان و تهران را از یاد نبریم. بخشی از پروژه دادگاهی کردن کرباسچی از همین جنبه بوده است. از این نمونه ها بسیار است، اما مُشت نمونه خروار است. به ویژه امروز که جامعه جوان ایران دیدگاه ایدئولوژیک و حماسی و قهرمانپروری ندارد و دغدغه های او امور جزئی اما واقعی است. نوسازی جامعه از کوران مبارزه برای امور جزئی عبور می کند. از خُرد است که کلان برمی خیزد! تنافری میان خواست آزادی و بهبود زندگی روزمره در کار نیست. بلکه برعکس. تلاش برای نوسازی و دمکراتیزه کردن جامعه از مبارزه برای بهبود روزانه شرایط زیست فردی و جمعی و تقویت شهرنشینی و آداب شهرنشینی مدرن است که برمی خیزد. هر امر اجتماعی بر امر سیاسی تاثیر می گذارد همان گونه که امر سیاسی بر امر اجتماعی موثر است. میان این دو دیوار چین نیست، بلکه لازم و ملزوم هم هستند.

 

3- با توجه به حمایت هاشمی رفسنجانی و خاتمی از حسن روحانی، وضعیت اصلاح طلبان درون حکومت در داخل ایران چگونه خواهد شد و در این شرایط اپوزیسیون سکولار- دمکرات چه موضعی را باید اتخاذ نماید؟

به نظرم هرچند اصلاح طلبان توانستند قدرت خود را به رُخ حریف بکشند و با حمایت از حسن روحانی او را به کرسی ریاست جمهوری بنشانند، اما این به این معنا نیست که آنان به صحنه گردانان اصلی سیاست های حکومتی مبدل شده اند یا می شوند. اصلاح طلبان هنوز با آن روزهای اوج خود فاصله دارند. البته این فاصله از قدرت به نفع آنان است. به آنان درس داد، برخلاف مدعای همیشگی آنان، که برای سیاست ورزی و موثر بودن به طور حتم نباید در حکومت بود. اصلاح طلبان به عنوان یک جریان سیاسی-اجتماعی حضور دارند و بخش فن سالار آن ها نیز در کابینه روحانی حضور دارد. اصلاح طلبان در مقابل روحانی باید سیاست اتحاد و انتقاد را در پیش بگیرند. اما با آن مرزبندی روشن هم داشته باشند. اگر بپذیریم که دولت تدبیر و امید روحانی که مایل است دولت فراجناحی باشد، دولتی است که ممکن است به خواست های حداقلی اصلاح طلبان و مطالبات جامعه پاسخ مثبت بدهد؛ کار و وظیفه اصلی اصلاح طلبان بسیج و سازماندهی نیروهای خود برای حضور و مشارکت فعالانه در انتخابات آتی مجلس است. و شرکت فعال در حوزه گفتمان سازی و تقویت و تحکیم جامعه مدنی. سخن علی مطهری را فراموش نکنیم که در صحن علنی مجلس گفت که اگر موسوی راه دیگری در پیش می گرفت، ای چه بسا امروز به جای روحانی رئیس جمهوری ایران می بود! این سخن قابل تامل،  و نشان از درایت است.

نیروهای سکولار-دمکرات به نظرم در مرحله تعلیق بسر می برند. و اگر می خواهند تاثیرگذار باشند، تاثیرگذاری آنان در حضور فعال آنان در مراکز تصمیم گیری سیاست های جهانی و تعامل فعال با اتاق های فکری است که سیاست جهانی در آن رقم می خورد. صرف اعلامیه و بیانیه صادر کردن، سنت سیاسی است که ازحیث تاریخی هم جالب است، اما کلید حل مشکلات نیست. درصد تاثیرگذاری در سیاست در ایران به طور مستقیم برای این اپوزیسیون وجود ندارد، اما به طور غیرمستقیم، از طریق جهان مجازی و کار رسانه ای، می تواند در روشنگری و گفتمان سازی دمکراتیک شرکت فعال کند اما نظر به رهبری مردم از بیرون نداشته باشد. "مردم"در طی زندگی روزمره خود هم مطالبات سیاسی خود را درک می کنند و هم رهبران سیاسی خود را رقم می زنند. اپوزیسیون هنوز نه نیرو است نه قدرت. انگیزه ای است که بیشتر از توبره حضور تاریخی خود می خورد و مشروعیت اش را بیشتر از لحاظ سلبی می گیرد تا ایجابی. این نوع اپوزیسیون در جامعه متکثر و در حال وداع از حماسه  و قهرمان پروری کماکان در حالت جنینی خود قرار دارد. هرچند که روح زمانه ما، روح دمکراسی، آزادی و رشد است. و گفتمان دمکراسی، از جذاب ترین گفتمان های زمانه ما.

 

4- اصلاح طلبان بیرون حکومت و از جمله اصلاح طلبانی که از حاکمیت به بیرون پرتاب شده و در خارج از ایران به سر می برند در شرایط سخت تصمیم گیری قرار گرفته اند؛ به نظر شما، انتخاب روحانی به معنی شکست اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در نظام جمهوری اسلامی است؟

خیر. به هیچ وجه. پیروزی روحانی مدیون حضور همین اصلاح طلبان است. حسن روحانی پیروزی خود را تا حدی مدیون خاتمی و عارف و سایر اصلاح طلبانی است که با هاشمی رفسنجانی دست به تدارک نقشه راه زدند. اصلاح طلبان نیز باید به فراخور تجربه درمی یافتند که تندروی و رادیکالیسم به ضرر جنبش دمکراسی خواهی است. نظریه سیاست فراگیر  و دولت ائتلافی در جمهوری اسلامی امر تازه ای نیست. توجه به این نکته که سه روز مجلس در بحث و فحص درباره وزرای پیشنهادی روحانی تحت سایه سیاست های اصلاح طلبان قرار داشت و دارد، بیانگر حضور پررنگ اما غایب اصلاح طلبان است. و قدرت هر جریان و حکومتی به همین قدرت در لحظه غیبت آن است. اصلاح طلبان شکست خواهند خورد اگر بخواهند سیاست های خود را دربست با سیاست های روحانی میزان کنند یا دچار افراط و تفریط شوند. هرچند حضور چند وزیر فن سالار اصلاح طلب ممکن است هر اشتباه این دولت را هم به پای اصلاح طلبان بنویسد. اما آن چه بر این دوره از انتخابات سایه افکند، پیروزی اصلاح طلبان یا شکست اصولگرایان در اصل نبود. شکست رادیکالیسم و پوپولیسم بود که بر همه چیز سایه افکنده بود. تلاش مشترک بخش اکثری از اصلاح طلبان و جناح هاشمی و اصولگرایان معتدل هم از همین روی بود. این به این معنی نیست که از فردا قطار اصلاح طلبان از خارج به سوی ایران حرکت کند. خیر! حمایت از روحانی که نماینده اصلاح طلبان هم نبود، بلکه محمدرضا عارف بود، در جهت امکان سیاست ورزی اعتدالی بوده است نه سیاست ورزی اصلاح طلبانه. بی تردید، نقاط اشتراکی در میان این دو سیاست وجود دارد از جمله تشنج زدائی در حوزه سیاست خارجی و سیاست هسته ای، از جمله بحث عدالت اجتماعی و امنیت زدائی از حوزه های غیرامنیتی و اجرای بندهای مغفول همین قانون اساسی. فراموش نکنیم که مشکلات انباشت شده در جامعه ایران نیاز به اشتراک نظر و مساعی طیف هائی دارد که در کلیات با هم اشتراک نظر دارند. در این کلیات، اصلاح طلبان با اعتدال طلبانی چون روحانی می توانند همفکری و همکاری کنند. بنابراین، نه دوره اصلاح طلبی سرآمده است نه اصلاح طلبان چون در حکومت نیستند، از عرصه سیاست و سیاست ورزی به دوراند!

 

5-  در پایان اگر توضیح دیگری را لازم می دانید بعنوان اخرین پرسش  در این قسمت به آن پاسخ  دهید.

 

به نظرم هنوز زود است از آینده این دولت سخن گفت. اما آن چه مهم است، این است که مبارزه برای تحقق وعده ها و نیازهای جامعه مستلزم آن است که تمام اقشار اجتماعی که به دنبال بهبود شرایط زندگی خود و فرزندان خود هستند، تمام آن کسانی که به دنبال مطالبات صنفی و معیشتی، فرهنگی و هویت طلبی خود هستند، در چارچوب بهره گیری فعال از منفذهای قانونی و روش های مدارا و مسالمت در هر کجا که هستند و کار می کنند، بر روی مطالبات خود پای فشاری کنند و فضای تغییری را که برآیند شکلگیری اراده معطوف به تغییر سیاست ها و دولتمردان اصولگرایی بود هم چنان زنده و پویا نگاه دارند. سیاست روزمرگی ها مطرح است. مبارزه در تمام سطوح برای احقاق حقوق قانونی خود، بخشی از پروژه سیاست به مثابه زندگی نیک است که سبب می گردد فضای فرهنگی جامعه تغییر کند. یکی از تجربیات دولت اصلاحات همین فقدان حضور پررنگ مبارزه روزمره در جهت احقاق حقوق قانونی خود در تمام سطوح جامعه بود. هرچند خود اصلاح طلبان نیز به این امر التفاتی نداشتند. مبارزه برای تغییر مبارزه برای تغییر فقط از بالا نیست. مبارزه از پائین و برای تغییر تحتانی ترین لایه های قدرت در جامعه است. مبارزه مدنی پیشدرآمد مبارزه سیاسی است.

چه بخواهیم وچه نخواهیم جامعه ایران بشدت قطب بندی شده است

$
0
0

 

 

جواب سئوالات آقای توکلی

1-    آیا به نظر شما انتخابات 92  رویداد مهم و نقطه عطفی در تحولات سیاسی ایران محسوب می شود و یا همانند سایر انتخابات، نمایشی سیاسی از سوی بیت رهبری بود؟ 

-انتخابات درغیبت احزاب وسازمانهای مختلف دردنیای امروزه مفهومی نداردلذا انتصابات ونمایشات مختلف جهت تعویض مهره های گوناگون رژیم، درشرایط مختلف ، اتفاقآ ایندفعه با شارلاتانیسم مخصوص آخوندی،بیت رهبری توانست نزدیک ترین فرد مورد دلخواه خود راشوربختانه بانام خودمردم ورای 18 میلیونی بنمایش گذاشته، علاوه برمصرف داخلی ،چراغ سبزی نیز به کشورهای خارجی نشان دهد.تازمانیکه قانون اساسی ارتجاعی وضدتاریخی موجوداست نه تنها ازانتخابات بلکه سخن گفتن از نقطه ی عطف حرف معقولی نیست.

2-    از دید شما آیا تحقق تغییرات مثبت کوچک در جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ فکر می کنید با رأی به تغییرات کوچک، مردم همچنان خواستار تغییرات اساسی در جامعه و زندگی خود هستند و این دو مکمل یکدیگرند؟ 

-مشکل و دردرژیم حاکم کنونی تعویض افرادنیست بلکه مشکل وجودقانون اساسی است،پرواضح است که مردم مثل گذشته درپی خواسته های بحق خود درزمینه های مختلف خواهندبود منتها ایندفعه بخاطر آخوند بازی وپرحرفی های بی محتوا وقول وقرارهای نشدنی حسن روحانی خواسته هابیشترخواهدشدووظیفه اپوزیسیون سکولارودموکرات ( اگرواقعآ وجوددارد؟)پشتیبانی ازخواسته های مردم .استفاده ازتضادهای درونی حاکمیت خواهدبود.هرتغیرمثبتی رژیم رایک قدم به نابودیش هدایت میکند ورژیم اینرابخوبی میداند که هرتغیری خواسته  های مردم رابالاخواهدبردلذا تغیرات مثبت ومهمی امکان پذیرنیست.

3-    با توجه به حمایت هاشمی رفسنجانی و خاتمی از حسن روحانی، وضعیت اصلاح طلبان درون حکومت در داخل ایران چگونه خواهد شد و در این شرایط اپوزیسیون سکولار- دمکرات چه موضعی را باید اتخاذ نماید؟

-اینکه جلادی چون هاشمی رفسنجانی وعوام فریبی چون خاتمی ازحسن روحانی دفاع کرده ومیکنند یک طرف مساله است ولی اصل مساله اینست که حسن روحانی نماینده اصلی ونزدیکترین فردرهبری بوده وهست ولذا روحانی رامیشه فرد سازش جناحهای مختلف حاکمیت دانست.من درمورد اپوزیسیون سکولار ودموکرات موردنظرشما اطلاعی ندارم ولی درآخر نظرخودم رادرمورداپوزیسیون مترقی مینویسم.

4-    اصلاح طلبان بیرون حکومت و از جمله اصلاح طلبانی که از حاکمیت به بیرون پرتاب شده و در خارج از ایران به سر می برند در شرایط سخت تصمیم گیری قرار گرفته اند؛ به نظر شما، انتخاب روحانی به معنی شکست اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در نظام جمهوری اسلامی است؟ 

-اصلاح طلبان واصلاح طلبی درمورداین رژیم برای فریب مردم ونامیدن مهره های خودباعناوین مختلف ملی مذهبی،روحانیت مبارز، منتقدین اصول گرائی واصلاح طلبان و...بخش لاینفک موجودیت رژیم است.آیا این اصلاح طلبان در34 سال گذشته چه درقدرت وچه دراپوزیسیون درون حکومتی درمورد قوانین ضدبشری شکنجه، اعدام ،سنگساروججاب اجباری،زبان اجباری و...قدمی برداشتند؟ویا توانستندبردارند؟پس اینها دلقک های خودحاکمیت اند.

5-  در پایان اگر توضیح دیگری را لازم می دانید بعنوان اخرین پرسش  در این قسمت به آن پاسخ  دهید.

-توضیح درمورداپوزیسیون مترقی از دید من،اپوزیسیون چه درداخل وچه درخارج بخش های مختلف بانظرات مختلف درموردمسائل بغرج جامعه ایرانی راشامل است.متاسفانه چه بخواهیم وچه نخواهیم جامعه ایران بشدت قطب بندی شده  است.اگر شاه الهی ها وسازمانهای مختلف جبهه ضدملی( که از نام پرافتخارمصدق کبیرسوء استفاده میکنند) وسازمانهای ضد کمونیست وضدکارگری حکمتیستها ونکبتیستها رابحال خوش خواب خودبگذاریم.کدام سازمان وافرادمترقی رامیشناسید که درموردمسائل ملی وحاکمیت ارتجاعی وتحمیلی زبان وفرهنگ فارسی بارژیم همنظر نباشد؟ چندنفر روشنفکرفارس زبان میشناسید که همنظرخانم شادی صدر هژمونی ارتجاعی فرهنگی زبانی فارسی حاکمیت رامحکوم کند؟بیانیه روشنفکران فارس زبان واکثرا چپ های سابق درمحکومیت اعلامیه مشترک حزب دموکرات وکومله رابه خاطربیاورید.متاسفانه همه روشنفکران فارس زبان ازجمله خودشخص شما کوچکترین انتقاد بزبان تحمیلی واجباری وارتجاعی حکومتی را معادل توهین بفارس زبانها مینامیدولی دربرابر جعل تاریخ وزبان وفرهنگ،جعل اسامی تاریخی وملی سرزمینها، کوه ودرودشت، خیابان  وبناهای تاریخی 90 ساله بنفع ملیت فارس ،اهانت های مستمردولتی وافراددانشگاهی  به زبان وفرهنگ غیرفارس زبانان یا سکوت کرده ویا بارژیم همفکری میکنید.   


پاسخ به پرسش های سایت ایران گلوبال!

$
0
0

 

آیا بنظر شما انتخابات 92  رویداد مهم و نقطه عطفیدر تحولات سیاسی ایران محسوب می شودویا همانند سایر انتخابات؛ نمایش سیاسی از سوی بیت رهبری بود؟ 

پاسخ یک:

قدر مسلم این است که: رژیم ولائی، این استعداد و استبداد هراسناک و مکار مذهبی نه تنها انتخابات 92 بلکه همه ی آنها را از آغاز تا پسین بر حسب یک نیاز کاملا جدی، جهت کسب مشروعیت و رسمیت بخشیدن به قدرت قهار سیاسی خود راه انداخته، و باید نشان دهد که دوام او متاثر از اراده مردمی بوده و ناچار، برگزاری صوری انتخابات را تحمل و به اجرا در آورده است. رژیم هر چهار سال یکبار با تمسخر و تقلب، به اجرای بورکراتیک و دیوانسالارانه ی انتخابات، به این شیوه فریبناک مرسوم در جوامع بورژوائی، با تحقیر برانگیزی شایانی دست برده و هم از این طریق برای چپاول، سرپوشی بهتر و آسانتر سرکوب آزادی های مدنی و خذف مخالفان خود از درون، از این امکان پوششی، در طول حیات خویش بهترین سوء استفاده ها را نموده است. انتخاباتی که البته همیشه برای حفظ شئون ظاهری در انظار مجامع جهانی و تعهدات کنوانسیون های حقوق بشری آن بوده است. ولی همه می دانیم که رژیم در عمل، برگماری های خودش را با شیوه ها و دستگاه های ریز و درشت کرده و هیچگاه بهائی اندک به رأی و خواست مردم نداده است. بنابرین حکومت خود رأی شیعه نیز همچون دیگر استبدادهای فراوان حاکم در جهان آگاهانه بخاطر ظاهرسازی و ادعای انتخابی بودن دستگاهشان، ناگزیر تن به راه اندازی هرباره ی مخاطرات انتصابات به نام انتخابات مردم داده است.

پس، من با بی معنی یافتن و یا اصولا بی هوده دانستن نتایج انتخابات در جوامع بورژوائی که در بهترین حالت جز اندکی رفرم نبوده و هیچگاه بسود زندگی پویاتر و اعِمال اراده ی (مردمان مفید کار و مزدبگیر) که در همه جای جهان در اکثریت مطلق اند، نینجامیده است. با صراحت می گویم: که در همه ساختار های سیاسی و تاکنونی نه در کشورهای مسلمان که اغلب ارتجاعی، دیکتاتوری و مورثی اند، بلکه همه ساختارهای بورژوائی که دولت ها و حکومت های شان از طریق صندوق رأی حاکم بر سرنوشت انسان بی اراده در اقصی نقاط گیتی سوار گشته، بوده و هستند، شخصا تردیدی ندارم که هیچ انتخاباتی، هر چند سالم، در هیچیک از آن جوامع بورژوا دمکراتیک قادر نیست و نمی خواهد، زمینه ای را برای تغییرات کیفی، پایه ای و لازم برای شکوفائی همگانی، تغییر و تحول مناسبات فرسوده سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و برای زندگی بهتر توده های فقیر و بیدادزده که مدام مورد بهره کشی سرمایه قرار دارند، ایجاد کند. در مورد ایران که اصلا خواسته ها و مطالبات بورژوا دمکراتیک وجود خارجی ندارد. (در مورد بی اعتباری انتخابات و دلایل آن می شود بحث کرد که فعلا موضوع پرسش ها نیست.)

با آن تفاسیر بالا که رفت، حالا شما توجه کنید به روند همه انتخابات و تاثیر پیگیر ولایات (خمینی ـ خامنه ای) بر آنها، که چگونه اعِمال اراده ولی فقیه به پشتوانه دعاوی آسمانی به توانی فرا انسانی روئید، و طبق نص صریح قانونی اساسی در رأس حاکمیت مذهبی جا خوش کرد و یگانه قدرت بی پاسخ در برابر مردم ماند و بوده است، و هم او مطلقا بر تارک حکومت، دولت ها، قوای سه گانه، قوانین و از همه مهمتر بر چاه های نفت توسط لابی های داخلی و خارجی بر اقتصاد رانتخوار نفتی نکیه داده و تا هم اینک بی کم و کاست به خواست خود، بیت و باند های علنی و مخفی و مخوف اش حکم رانده و هنوز هم می راند. آیا با درآمد نفت، این بساط توتالیتر و خودکامه که انتخابات اش، خود برای او اهرم تقویت وجود و تحقیر مردم و میانجیگر تثبیت نظام اش بوده و همیشه بکار گرفته شده است، می توان انتظاری ورای گذشته های تباهکار، غارت سرمایه های کشور، جنگ و ماجراجوئی های اتمی و خشونت خونین و عریان از او و دوایر متعدد گماشتگان ریز و درشت اش سراغ داشت؟

با اینوجود، نباید نادیده گرفت که همچنین انتخابات در این سیستم، خود زمینه ای برای پالایش اوج و فرود قدرتِ قطب بندی های هر دوره ای و پیدائی موتلفین جدید، در بین بالائی ها و وابستگان هر جناح به دور رهبر نیز بوده است. که آن هم خود متاثر از نارسانی ها، بیکاری ها، فقر مفرط، فشار محرومیت ها، و به تبع آن رشد آگاهی و گسنرش اعتراضات کارگری ـ مردمی و ریزش بدنه از یکسو و از سوی دیگر بالا گرفتن اختلافات، تعارضات، تقابلات و لاجرم ضرورت تغییرات درون و بیرونی حکومتی به سود کل نظام، رهبر و نبرد مافیائی قدرت و ثروت آنها علیه یکدیگر نیز به شکلی از اشکال که مشهور همه ی ماست، اغلب فرارئیده است. و تنها و تنها در این مواقع بوده که انتخابات فرصت هائی را هم برای مقاومت، اعتراض، پیشروی و نه گوئی به رهبر و کل نظام مهیا ساخته است.

در تمام این سال ها تغییری را سیستم موجب نبوده و تکرار روند انتخابات، میدان نبرد شرمناک قدرت سران بوده که هر بار در مقطع رأی گیری امکان بروز جدی تر یافته و دلایل آنها عمدتا بر سر چگونگی حفط و تداوم قدرت در بین هر جناح و باند های رأس نشین آنها گشته و با هر جابجائی ها و پیدایش ائتلاف های نو، مصلحت جناح ها؛ باند ها و قطب های موئتلف نیز در هم ریخته و تغییر کرده و جای دوست و دشمن را با ترکیب های اجتناب ناپذیری تغییر داده است. اما تاکنون، استعداد هر جناح، هر گروه و مافیاهای رنگین آنها تا این مقطع، مصالح حیات نظام را ترجیح داده و برای حفظ کل رژیم، و در پی هر جنجال انتخابات به نوعی تقلبی و فرمایشی و مهندسی شده است که در آخر کار دوباره آنها پوشیده و آشکار آغاز به همکاری کرده و هیچکدام از این مرز (استبداد مذهبی)پا برون نگذاشته است.   

2ـ از دید شما تحقق تغییرات مثبت کوچک در جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ فکر میکنید با رأی به تغییرات کوچک، مردم  همچنان خواستار تغییرات اساسی در جامعه وزندگی خود هستند؛ و این دو مکمل یکدیگر اند؟

پاسخ دو: 

به جز مضمون ناگهانی وقوع انقلاب، که خود آن نیز محصول تدریجی تصادم، تراکم و تضاد منافع طبقاتی دو نیروی تعین کننده( کار و سرمایه) است، که البته ظهور آن هم بیرون از اراده های فیزیکی ست و به شکل سازش ناپذیر، روزی در هر جائی که به رشد درونی و بیرونی کافی رسیده باشد، امکان بروز یافته و روی می دهد! باقی تحولات ضروری در همان مجاری و عرصه های ساده ی روزمره کار و نان و از پی آمد نتایج خوب، موفق و پیشبرنده خرد و کوچک  آبیاری شده و به شکل بزرگ و کلان در همه عرصه ها و حوزه ها ممکن گشته و تعمیم بزرگ می یابد. زمینه اموری که هرگز تاکنون در این ساختار تمامیتگرای ولایت برای اکثریت اقشار، لایه های میانی و طبقات ممکن و میسر نبوده است. رژیم اسلامی قادر به پذیرش حتی رفرماسیون آبکی دینی و گشودن فضای بشدت مختنق اجتماعی سیاسی و اقتصادی نیست و هیچگاه بر حسب ذات خود به ایجاد برابری های انسانی و زدودن تبعیض ها برای زنان، جوانان، حقوق مسلم ملیت ها، ادیان و مذاهب و...باور نداشته و ندارد. و در صورتی تن به این خواسته ها خواهد داد که پشم های کلاهش را بریزد.

3ـ با توجه به حمایت هاشمی رفسنجانی و خاتمی از حسن روحانی، وضعیت اصلاح طلبان درون حکومت در داخل ایران چگونه خواهد شد و در این شرایط اپوزیسیون سکولار ـدمکرات چه موضعی را باید اتخاذ نماید ؟

پاسخ سه:

در این زنجیره ی سست حیاتی و در حال بریدن رژیم شیعه، این کاملا طبیعی ست که هر کدام از سران باندها ناگزیر باشد پیش از همه، منافع کل نظام را بچسبد تا از طریق آن امکان بقای خویش را زیر چتر حکومتِ ولایت، با و بی قدرت حکومتی کج دار و نریز فعلا حفظ کند. بنابرین بیرون از اراده ی کل نظام از رهبر و بیت اش و اصولگرا ها تا اصلاح طالبان متنوع و همه ی به اصطلاح شاخه های فتنه ای و انحرافی و تمردی، یک اصل واقعی ست و آن اینکه راه تاکنونی همگی آنان به نام رژیم اسلانی به بن بست کشیده و به پایان کار خود رسیده است. بقای این رژیم اینک تنها در تلاش مذبوحانه و دعوت همکاری و گوش به فرمانی بهتر، بیشتر و کاملتر با دول امپریالیست و در رأس آن آمریکا، صندوق بین اللملی پول و بانک جهانی و در یک کلام مطیع صِرف به امیال سیاسی و اقتصادی نولیبرالیسم هار شدن است؛ که برای کوتاه مدت با سرکوب هرچه بیشتر حقوق و آزادی های مدنی بقای لرزانش میسر می شود. در غیر اینصورت با بقای تحریم ها و ویرانی زندگی مزدبگیران شورش توده ای حتمی ست و تابع هیچ جناحی از رژیم نخواهد بود. نقش اپوزیسیون برابری جو، سکولار، مترقی و دمکرات ایجاد اهرم مستقل و مقتدر افشاگری، روشنگری و آگاهی سازی از مطامع هر دو سوی داخلی و جهانی می باشد. 

4_ اصلاح طلبان بیرون حکومت و از جمله اصلاح طلبانی که از حاکمیت به بیرون پرتاب شده و در خارج از ایران به سر می برند در شرایط سخت تصمیم گیری قرار گرفته اند؛ بنظر شما ، انتخاب روحانی به معنی شکست اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در نظام جمهوری اسلامی است؟

پرسش چهار:

من از سایت ایران گلوبال و خوانندگان گرانقدر انتظار دارم که پاسخ خود را در این مقاله به نقل از سایت فوروم ایرانیان، با نام:  اصلاح طلبان حکومتی، منابع مالی تان را روشن کنید! بیابند.

http://iraniansforum.com/index.php/aarticles/562-2013-07-20-02-28-59.html

در بخشی از مقاله آمده است:

صد البته، نمی توان با اطمینان خاطر گفت کهتلاش های حقیقت جو، گنجی و دیگر اصلاح طلبان تبعیدی برای جلوگیری از سقوطجمهوری اسلامی، ناشی از کمک های مادی محافل طرفدار دوستی با رژیم آخوندی،بویژه لابی های نفتی میباشد. این احتمال نیز هست که این افراد واقعا بهدموکراسی و پرهیز از خشونت اعتقاد داشته و از زاویه دلسوزی برای مردم ایرانو برقراری دموکراسی در کشور اینگونه مطالب را می نویسند.

برای روشن شدن میزان پایداری این افراد بهدموکراسی و صداقت با مردم ایران، باید از این دسته از اصلاح طلبان خواست تادر گام نخست، به یکی از اصول دموکراسی یعنی شفافیت تن دهند و در اولینفرصت روی وبسایت و وبلاگ های شان، با حروف درشت و در جائی که در معرض دیدهموطنان باشد، منبع درآمد های خود و بویژه میزان کمک های مادی از موسساتآمریکائی را منتشر کنند.

5ـدر پایان اگر توضیح دیگری را لازم می دانید بعنوان اخرین پرسش  در این قسمت به آن پاسخ  دهید!

هیچ حکومت دینی و یا دولت ایدئولوژیکی و فرامردمی قادر نیست و نبوده است که از منافع خاص و دگم خود و البته به نام خدا و یا مردم عدول کند. و رژیم اسلامی یکی از ناخوانترین و بدترین های موجود آن در جهان است. این رژیم قابلیت، انعطاف و تکثرپذیری گذشته را در درون خود با وابستگان و بانیان نظام شیعه را هم به هیچ شکل دیگری بیش از این تاب نمی آورد و بردباری ندارد؛ چه رسد به دیگران دور و نزدیک و اصولا سرنگونی خواهان دمکرات، سکولار، چپ و کمونیست را! و اگر روزی برخلاف طینت خود نرمخو شود، تردید نباید داشت که قطعا باید نرمش او از موضع ضعف باشد که قادر به لاپوشانی آن نبوده است. پس هر گونه خوشبینی به این دستگاه، خیانت به انسان و حقوق ابتدائی بشر است که با این رژیم همه ی آنها بر یاد رفته است. و نقش همه ی توده های میلیونی کار و زحمت و تنگدستان و فرهیختگان مترقی و آگاه، زنان، جوانان، دانشجویان، ملیت های تحت ستم، اقلیت های دینی و مذهبی و جنسی و جنسیتی و.. ما نیروهای برابری خواه و دمکرات رساندن این پدیده ی گندیده به آن خط ضعف و زمیگیری کل نظام است.

با همه دقت در مختصر و مفید نویسی پاسخ ها طولانی شد. پوزش می خواهم

بهنام جنگائی24 مرداد 1392

تحقق تغييرات مثبت و كوچك در جمهوري اسلامي ممكن است اما.....

$
0
0

1-    آیا به نظر شما انتخابات 92  رویداد مهم و نقطه عطفی در تحولات سیاسی ایران محسوب می شود و یا همانند سایر انتخابات، نمایشی سیاسی از سوی بیت رهبری بود؟ 

انتخابات 92 قطعا نقطه عطفي در تحولات سياسي كشور است همانطور كه انتخاب خامنه اي بعنوان رهبر ، هاشمي و خاتمي و احمدي نژاد بعنوان رييس جمهور ، نقطه عطفي در تحولات سياسي ايران محسوب مي شود.

ترديد اصلي در توانايي ايجاد تحول در زندگي روزمره و كاهش محدوديت هاي اعمال شده بر زندگي اجتماعي و سياسي ايرانيان توسط روحاني است كه اين موضوع تقريبا غير ممكن به نظر مي رسد.

مشكلات كشور بسيار عميق تر و پيچيده تر از آن است كه با انتخاب يك رييس جمهور حتي با افكار مترقي قابل حل باشد. در واقع پس از گذشت 34 سال از عمر جمهوري اسلامي مردم ايران همانند سال 57 در اين كه چه چيزي را نمي خواهند متفق القول هستند اما در مورد آنچه كه مي خواهند هيچ برنامه و ايده اي ندارند!

جامعه ايراني هنوز با فرهنگ دموكراسي فاصله بسيار دارد ، هر چند پرچمداران دموكراسي و آزادي حداقل 3 بار؛ در انقلاب مشروطيت ، قبل از كودتاي 28 مرداد و انقلاب سال 57  ؛ بذر آزادي را در كشور پاشيدند اما به دليل فاصله بسيار افكار عمومي با افكار آزادي خواهان و دموكراتها ، تمامي اين بذرها به سرعت خشكيده اند.

تزريق دموكراسي از بالا و با استفاده از قدرت بدون وجود بستر مناسب در جامعه نمي تواند منتهی به دموكراسي شود. نمونه اين چنين دموكراسي هايي را مي توان در عراق و افغانستان و حتي مصر ديد كه با شكست كامل مواجه شده اند.

جامعه دموكرات به خودي خود منجر به شكل گيري حكومت هاي دموكرات خواهد شد اما حكومت دموكرات نمي تواند جامعه دموكرات به بار آورد. 

2-    از دید شما آیا تحقق تغییرات مثبت کوچک در جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟ فکر می کنید با رأی به تغییرات کوچک، مردم همچنان خواستار تغییرات اساسی در جامعه و زندگی خود هستند و این دو مکمل یکدیگرند؟ 

تحقق تغييرات مثبت و كوچك در جمهوري اسلامي ممكن است اما نمي توان اميد داشت كه چنين تغييراتي سبب ايجاد تحولات بزرگتر و اساسي تر شود و گذشته جمهوري اسلامي نيز اين موضوع را تاييد مي كند.

آغاز به كار دولت خاتمي كه توام با باز شدن فضاي سياسي در جامعه بود ، بسياري از اميدها به اصلاح جمهوري اسلامي  را در دلها زنده كرد اما همين تغييرات كوچك و اميدها ، به سرعت از طرف روحانيون حاكم سركوب شدند.

از سال 76 تا اوايل سال 79 تقريبا تمامي شعارهاي خاتمي با شكست مواجه شدند و اين در حالي بود كه حتي اكثريت مجلس حكومت در اختيار اصلاح طلبان قرار داشت.

در ارتباط با خواسته هاي مردم ، به نظر مي رسد كه براي اكثريت جامعه ، آزادي هاي اجتماعي و مسائل اقتصادي در اولويت بالاتري به نسبت آزادي هاي سياسي قرار دارند و اگر حكومت توانايي جوابگويي به اين خواست مردم را داشته باشد مي تواند اميدوار باشد كه تا سالهاي متمادي در قدرت باقي بماند!

شايد اين موضوع مورد انتقاد برخي از خوانندگان محترم  قرار بگيرد كه اگر مردم به دنبال آزادي هاي اجتماعي و اولويت هاي اقتصادي بودند ، انقلاب 57 صورت نمي گرفت! در اين ارتباط ، تكرار اين موضوع لازم به نظر مي رسد كه مردم همان زمان نيز مانند مردم امروز نمي دانستند كه چه مي خواهند.

3-    با توجه به حمایت هاشمی رفسنجانی و خاتمی از حسن روحانی، وضعیت اصلاح طلبان درون حکومت در داخل ایران چگونه خواهد شد و در این شرایط اپوزیسیون سکولار- دمکرات چه موضعی را باید اتخاذ نماید؟

جناح هاي جمهوري اسلامي كه در ابتدا به جناح چپ و راست موسوم بودند و از انتخابات سال 76 طيف وسيعي از جناح چپ حكومت به اصلاح طلبان تغيير نام دادند ، به گفته خود خامنه اي همانند بالهاي جمهوري اسلامي هستند ، بنابر اين با به قدرت رسيدن هيچ كدام از اين جناح ها نمي توان انتظار تحول خاصي در زندگي مردم داشت.

در طي 34 سال از عمر حكومت اسلامي هر كدام از جناح ها به تناوب به قدرت رسيده اند و كارنامه كاملا روشني نيز دارند.

موسوي اردبيلي ، يوسف صانعي ، بهزاد نبوي ، موسوي خوئيني ها ، سعيد حجاريان و ... در دوره هايي از حكومت اسلامي در راس قدرت بودند و مي توان با مراجعه به عملكرد آنها ، اعتقاد و باور آنها به آزادی و دموکراسی را سنجید!

تلاش اصلاح طلبان تنها براي سهم خواهي از قدرت سياسي است كه براي ايجاد آن كوشيده اند ، نه تامين آزادي و دموكراسي براي مردم.

در ارتباط با حمايت هاشمي و خاتمي از روحاني مي توان بصورت خلاصه به موارد زير اشاره كرد.

از آنجا كه پروژه تخريب هاشمي در دوران اصلاحات كليد خورده است نمي توان حمايت هاشمي از روحاني را به حساب حمايت از اصلاح طلبان گذاشت. هاشمي دغدغه هاي شخصي خود را دارد اما چون منافع خود را تنها در همصدايي با مردم مي بيند با طرح شعارهايي كه خواست مردم در آنها نهفته است سعي در جلب افكار عمومي و قدرت نمايي در مقابل منتقدان خود دارد.

خاتمي نيز عملا راه خود را از اصلاح طلبان واقعي در جريان مسائل پيش آمده در مجلس ششم جدا كرد و آنها را در مقابل حكومت تنها گذاشت.

خاتمي مي كوشد بعنوان يك رييس جمهور پيشين ، در جمهوري اسلامي به حيات سياسي خود ادامه دهد و منافع همفكران خود را تامين كند. او بهتر از هر كس ديگر مي داند كه نمي توان در حكومت ولايت فقيه كوچكترين تغييري را ايجاد كرد اما تنها راه مطرح كردن خود را تكرار حرف هاي می بیند كه از آمال جوانان ايران بر مي خيزد.

در واقع ازعوامل اصلي تحديد آزادي و دموكراسي در ايران ؛ حتي بيش از اصولگرايان و شخص ولي فقيه ؛ مي توان به هاشمي و خاتمي اشاره كرد كه با طرح مسائل انحرافي ، سبب تشتت افكار عمومي جامعه در به ثمر رسيدن مبارزات آنها مي شوند.

وظيفه امروز اپوزيسيون سكولار – دموكرات سنگين تر از قبل نيز هست و بايد با قدرت و شدت بيشتري صداي مردم ايران را به گوش جهانيان برسانند.

حكومت اسلامي شايد بتواند با تغيير اسامي كشورهاي غربي و آمريكا را براي مدت محدودي فريب بدهد اما شناخت اپوزيسيون از رفتار و استراتژي هميشگي حكومت و شناساندن آن به جهانيان مي تواند در به بن بست رسيدن ر‍ژيم اسلامي كاملا موثر باشد.

4-    اصلاح طلبان بیرون حکومت و از جمله اصلاح طلبانی که از حاکمیت به بیرون پرتاب شده و در خارج از ایران به سر می برند در شرایط سخت تصمیم گیری قرار گرفته اند؛ به نظر شما، انتخاب روحانی به معنی شکست اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در نظام جمهوری اسلامی است؟ 

اصلاح طلبان طرد شده حاكميت چه در داخل كشور و چه تبعيد شدگان ، اگر هنوز به اصلاح حكومت اسلامي معتقد هستند يا بسيار خوش باورند و يا تنها قصد فريب ايرانيان خارج از كشور را دارند.

امكان اصلاح حكومت اسلامي و يا هر ديكتاتوري ديني ديگري ممكن نيست.

اختلاط ناميمون دين و سياست بدون ترديد به ديكتاتوري خواهد انجاميد و اين تنها مختص دين اسلام نيست.

راه آزادي ايران فرهنگ سازي در بستر جامعه است. افزايش آگاهي مردم سبب شكل گيري احزاب سياسي خواهد شد كه پيگر مطالبات جامعه خواهند بود.

در يك جامعه دموكرات بايد حقوق همه طيف هاي سياسي و اجتماعي و قومي و مذهبي رعايت شود و در چنين فضايي احزاب اسلامگرا و حتي اسلامگرايان افراطي با بهره مندي از منابع مالي فراوان ( كه در بسياري مواقع اين منابع مالي از ناآگاهي مردم تامين مي شود ) به فعاليت هاي وسيع خود ادامه خواهند داد و با سوء استفاده از نام دموكراسي و آزادي ، با جلب آرا عمومي ، قدرت را در اختيار خواهند گرفت و در نهايت جامعه را با افكار مذهبي به سمت ديكتاتوري سوق خواهند داد همانند تركيه و مصر و عراق.

در صورت ممانعت از فعاليت اسلامگرايان و افراطيون اسلامي ، آنها به سمت خشونت و ترويج خشونت در جامعه براي رسيدن به مطامع خود خواهند رفت و از اين طريق دموكراسي و آزادي مردم را تهديد خواهند كرد.

تنها يك جامعه آگاه و پويا و غير ديني مي تواند ضامن شكل گيري دموكراسي و آزادي و بقاي آن باشد. مبارزه با خرافات ديني و عقايدي كه در لفافه مذهب ، قبول ديكتاتوري در جامعه را براي مردم آسان مي كند مهمترين وظيفه ملي تمامي انسانهاي آگاه است.

Kabus کابوس (4)

$
0
0
 

«!Bala,Laçın
Kimsə səni anlamaz
 Suyu iç elə
«!Və çörəki
 
«  ?!Ata! Şorakəndə buğda»

 Nə buğda gövərdi»
«!nədə söz
«!Quşların köçü»

 «!Duz» 
«!Quru göl»
 
.Acı geçmişlər»
.İtən gəlcək
«.Dalımdaki yük

.Zamanı daşıyıram mən»
Ortadadır
«.fırtanalı dalğalar

 


.Qaranlıq düşübdü
.Laçın və Kərəm işdən gəlirlər. Xıyavan qalabalıqdı

.Hamı tələm-tələsik istir evə qayitsin.Yük daşıyan maşınların səsi,adamların uca-uca danışığı,duz torpağın tozu havanı bürümüşdü

‏Kərəm yolun ortasında durub girdə börkün yuxarı verdi.Və qaraşın üzündə əlin yastı burnuna, qalın bığlarına çəkib Laçına sarı dedi:

«‏Evdə yeməğ[k]ə bir şey yoxdu.Yol ustundədə tapılmaz.Sən çox yurğunsan,evə get!Qıçların dalınca gəlmır.Mən gedim bir az ayın-oyun alıb gəlim.Tez qayıdıram.»
«Olsun ata, tez qayıd!»-Laçın bir yorqun səs-inən cavab verdi.»

O evə yetişənəcən piyada çox yol gəldi.Yolda ucu-bucaqsiz fikirlərinin ardın tutabılmədı.Gözləri öz-özünə yumulurdu, və beyni sözünə baxm(ay)ıırdı.Diyəsən işdən düşmüdü. Balaca həyətdən geçib bir üç-ü-dört otağa girdi,ki köçdən sonra kiraya tutmuşdular.Onlar geçinmək üçün yalniz bir otaq varıdı,ki bir bucağına yeyib-içmə hacatların,obiry bucağada yastıq, yorğan-döşək yığmışdılar.Və iki güldan , içində qızıl güllər, pəncərə qabağında idi.Otağın tərkin,döşəməsin, bir köhnə kilim örtürdü.

‏Laçını aclıq,yuxusuzluq,yurqunluq və ürək çırpınması bərk sıxırdı.Pəncərəni açdı.Yaylıq məntor və cantasın otağın bucağına qoydu.Sırfanı gətirib saldı;boşqabları düzdü.Birin atasına birində özünə.

‏Sırfaya gözsalanda gördü bir boşqab əskikdi!Getdi birində gətirid.İstədi onu düzsün, gördü sırfa boşdu!
Pəncərəyə sarı baxdı, gördü bir kişi ağ paltarda, boşqaba bir duzlu sonanın cəndəkin goyub buyur deyir.

.‏Biləsin qorxu basdı
.Kim siz?»  Səsi titirərək dedi«

‏Cavab gəlmədi.Laçın yerində donmuşdu:
«Al! Yemək datlıdır.» Kişi əlini tərpatməklə qandırdı.
O uzun iti puçağında görstdi.İstədi belə desin ki, özü sonanın başın kəsib və onun əti həlaldi.

‏Laçın əli-ıxtıyarsız yavaş-yavaş ona sarı çəkildi,elə ki yuxuda yeriyərdi. Kişinin üzü bəlli dəyildi.Onun üzü, qızın yuxuda gördüyü natanış adamların üzünə bənzirdi.O vi[u]qarla pıçağın laçının boynuna sarı apardı və birdən iti bir hərəkətlə qızın boğazın vurdu! ‏Ki Laçın onun biləkin göydə tutdu.O yekə cəndəyin qızın üstünə saldı.Laçı dalı üstə yerə dəydi:
«A...t...a!‏» Onun əl- ayağı altında başı üzülmüş quş kimi çabalayıb çığırdı.

‏Kərəm qapıdan girdi.Laçın kilim üstündə əl-ayaq çalırdı.
«Laçın!Laçın!Gəldim bala !» Deyib onu bağrına basdı.
‏Laçın gözün tikdi atasının gözünə və bir neçə an elə qaldı:
«‏Gec gəldin, boğazım qanlıdı? » Sonra titirən səslə dedi.
«Yox qızım, sən sağsan.Bir şey olmuyubdu ,niyaran olma!»
«Ata məni yalqız qoyma! Boğazıma pıçax vururlar. Çörək yox, quşların cəndəyin buyur deyirlər.Təbib deyib yalqız qoyma məni.»

«Yox,səni yalqız qoymaram .Kefiyin saz saxla. Birlikdə getməməkdə çaşdıq.Amma bunu bil ki bu şeylərin hamısı geçəcək. Geçən ilin qar- yağışı kimi.Bu oyanış qorxularının sonu var.Niyaran qalma! Bircə ağri-əməkin sonu yoxdu. Qalx ayağa çörək gətirim. Acsan.»

«Ha zaman qurtulacaq? Mə qorxu yuvası olmuşam. O zaman qurtular ki daha mən yuxam. O zamandan ki göz açmışam hər şesyi bir-bə-bir əldən vermışəm.Bacı,qardaş, dost,ana. Bircəc siz qalıbsız mənə,qorxuram sizidə əldən verəm.Doğub böyüdüğ(g)üm yeridə əldən vermişəm.O yeri ki daş-qumuna,ot-ələfinə,çay-çeşməsinə, dalğalarının ətir-iyisinə vurulmuşdum.Elə ki Kəhəri Lalənidə məndən aldilar.Ata! Sənnən suvay kim mənə qalıbdır? Sevgi ilə dərs oxurdum onuda əldən verdim.

Mən hərşeyimi itirmişəm.İndi həryerdə öz eitginlərimin dalıca gəzirəm.Əldən getmişlərin qorxsu məni dəli eliyibdi. Burda bir "kuçux" kimi düşmüşəm sənin dalınca, istəmirəm bircə dirəyimi əldən verəm,yalqız qalam.
Həmişə quru sevinirəm, ki böyüyəcəyəm,"sah-kələf"bir iş tapacağam, özümə ev tikəcəyəm, atama yetişəcəyəm.Amma hərgün ki geçir lap umudsuz oluram; və daha artıq qəm qorxuya cumuram.Yaxcı şeylərin hamısı "biləmə" xoş-xiya yuxu gəlir,tərsinə,pis acı şeylər yaşayışımı yaradirlar. Bilmirəm,öz axır-aqıbətımızdən çox qorxuram. Yaşayşın duzəlməsinə heç bir umudum yuxdu. Bir zərrədə.Bilmirəm hərşey niyə belədi,ya belə olubdur.Bəlkədə zalım fələk bizimkin belə yazıbdır.»

«Bala məndə bilmirəm hərşey niyə beldir. Amma bunu bilirəm ki insan bilmədiği şeylərin adın fələk qoyubdu. Onları bilsə fələkdə işdən düşər.Gızım,sən hərşeye əldən veribsən,məndə vermişəm.Başımıza gələnlər üçün özümüzü aradan aparmaq gərəkli dəyil.
Geçmişə fikir vermə,burax! Geçmişin düyünü geçmişdə qalıb,açılan dəyil. Gələcəkə fikir verməlisən.»
«Bilirsiz,öz əlimdə dəyil.Tutmaca gələndə ixtiyar işdən düşür.Heç hiss eləmirəm necə cumuram.Əl çəkmirlər da.»
«İndi bir balaca iş tapmışıq başımızı dolandırırıq;işsiz dəyilik. Ayağımız burda bərkidi göndərrəm dərsiyin oxuyarsan.Adadan-da biryolluq əlçəkməmişik,orda yaşayış yeri olsa qayıdabılərık.Xıyalın rahat olsun. Obiri tərəfdən, biz bu tufanlardan geçmişik. Dəmir idik polad olmuşuq.Gərək heç zaddan qorxun olmasın.Bizi dəyirmanin bu yanından ölü salsan, oyanından diri çıxarıq.Tərsə fikirləri birax! Sənə bir qadin işidə taparıq.Dərsiyin oxuyarsan,özüyən evdə tikərsən.Dur sırfa başına, acıq!Şamdan sonra istirəm sənə Koroğlu və Əsli-Kərəm-dən oxuyam. Bir misra sən oxuyarsan,birində mən.»
Eləki Laçın nağılların adın eşitdi başladı:

«Atəş kərm, tüssi kərm, yan Kərəm! Ata,gəl!»
Krəm ikimci misranı oxudu:
« Əsli olsun sənə qurban,can Karm!»

«Qul diyərlər qulun boynun burarlar.»
«Qullar qabağında gedən tirəm mən.»

«Kərəm yandı, əsli yandı,mən yandım.»
« İndi onların eşqini mən inandim.»



 اورمیه


« لاچین! فرزندم!
کسی ترا درک نمیکند.
نان را معنی کن
و آب را !»
 
« پدر! گندم ، در نمکزار!؟»

« نه گندم رویید
 نه سخن!»
«کوچ پرندگان !»

« نمک!» 
«دریاچه خشک!»
 
« گذشتۀ  تلخ!
 آیندۀ گمشده!
باری بردوش.»

«زمان را حمل میکنم.
«در میانه است
امواج توفانی.» 
 
 
هوا تاریک شده است. لاچین و کرم از کار برمیگردند. خیابان شلوغ است . همه با عجله میخواهند به خانه هایشان برسند. صدای بلند بلند حرف زدن مردم، وسایل نقلیه ، گرد و خاک و غبار نمک هوا را پرکرده است.
کرم وسط راه ایستاد. کلاه تخم مرغی اش را بالا زد. دستی به بینی پهن و سبیل پرپشت، با چهره ی سیاه سوخته اش، کشید و رو به لاچین گفت:
«درخانه چیزی برای خوردن نداریم. سر راه هم چیزی گیر نمیاید. تو خیلی خسته ای ، جلوتر از پاهایت راه میری. برو خانه ، من میرم کمی خرت و پرت بخرم بیام. فوری برمیگردم.»
لاچین با لحنی که خستگی از آن پیدا بود جواب داد:
«باشه پدر. زود بیا.»
 
او پای پیاده خیلی راه آمد تا به خانه رسید . در راه نتوانست افکار دور و درازش را دنبال کند. چشمهایش خود بخود بسته میشد و مغز اش گوش به حرفش نمیداند. گویی از کار افتاده بود . از حیاط کوچک رد شد. وارد اتاق سه در چهاری گردید که بعد از کوچ اجاره کرده بودند. 
آنها برای زندگی تنها همین اتاق را داشتند. که در یک گوشه ی آن لباس و لهاف و متکا و تشک ریخته بودند، و درگوشه ی دیگر وسایل آشپزخانه. و دو گلدان، با گلهای سرخ جلو پنجره بود. کف اتاق را گلیم کهنه ای می پوشاند.
گرسنگی و کم خوابی و خستگی، و دلهره و اضطراب شدیداً به لاچین فشار میاورد. پنجره را باز کرد. چارقد و مانتو و ساک اش را گوشه ی اتاق نهاد، و سفره را آورد و پهن نمود. بشقابها را چید. یکی برای خودش و یکی هم برای پدرش.
 سفره را که از نظر گذراند دید یک بشقاب کم است! رفت بشقاب دیگری آورد. و خواست آنرا روی سفره بچیند، که دید سفره خالی ست! به سوی پنجره نگاه کرد.دید مردی با لباس سفید، جلو پنجره ایستاده است . و بشقابی را به او تعارف میکند که در آن لاشه اردک نمک گرفته ای قرار دارد. وحشت برش داشت . با صدای لرزانی گفت:
«کی هستید؟» 
 جوابی نشنید . لاچین در جای خود میخکوب شد. 
مرد، بی صدا، با حرکات دست گفت:
«غذا خوش مزه است. بیا بگیر! » 
چاقوی بزرگ و تیزش را نشان داد که گردن اردک را خودش زده و گوشتش حلال است. 
لاچین بی اختیار و آرام به سویش رفت. همانطور که در خواب راه  میرود. چهره مرد پیدا نبود.شبیه صورت آدمهای ناشناسی بود که دختر در خواب دیده بود. 
او با متانت چاقویش را به سوی گردن لاچین برد و ناگهان با حرکتی سریع گلوی دختر را زد! که لاچین مچ اش را در هوا گرفت. او تن بزرگش را روی دختر رها کرد.
لاچین به پشت  افتاد، و زیر دست و پای او مثل مرغ سرکنده بال و پرزد و فریاد کشید:
«پ....د....ر!»
کرم از در وارد شد. لاچین روی گلیم افتاده و دست و پا میزد. او را بغل کرد: 
« لاچین! لاچین! دخترم آمدم.» 
لاچین چشم در چشم پدر دوخت. و لحظاتی همانطور ماند . بعد با صدای لرزانی گفت: 
« دیر آمدی! گلویم خونین شده؟»
» نه دخترم، تو سالمی . چیزیت نشده . نگران نباش!»
و او را محکم در آغوش فشرد.
 
«پدرتنهایم نگذار! تیغ بر گلویم  میزنند. نان نه ، لاشه ی پرندگان،تعارف ام میکنند. پزشک گفته تنهایم نگذار.»
« نه تنهایت نمی گذارم . خیالت راحت باشد. اشتباه کردیم با هم نرفتیم. ولی بدان که همه ی این چیزها میگذرند.چون برف و باران سال پیش. وحشت بیداری تو هم پایانی دارد. دلواپس نباش! تنها رنج ماست که پایان ناپذیر است.بلند شو! نان بیاورم گرسنه ای.»
«کی تمام میشود؟ من لانه ی ترس شده ام.وقتی تمام میشود که دیگر نباشم. از وقتی چشم باز کرده ام همه چیز را یک یک از دست داده ام. خواهر، برادر، مادر، دوست. تنها کسی که برایم مانده شما هستید. می ترسم شما را هم از دست بدهم. من جایی را که به دنیا آمده و بزرگ شده بودم، نیز از دست دادم.  جایی که به تک تک شنها و علفهایش؛ به  چشمه و امواج آبهایش، عطر و بویش عشق میورزیدم. حتی کهر و لاله را هم از دستم گرفتند. پدرغیر از شما کی  برایم مانده؟ با علاقه درس میخواندم آن را هم از دست دادم. 
 من هرچی داشتم گم کرده ام و حالا همه جا به دنبال گمشدگان خود میگردم. وحشت از دست رفتگان من را دیوانه کرده است. اینجا مثل توله سگ افتاده ام دنبال شما که تنها تکیه گاهم را از دست ندهم. تنها نمانم.
همیشه به خودم دلداری میدهم که بزرگ میشوم، کار درستی پیدا میکنم، خانواده تشکیل میدهم؛ از پدرم مواظبت میکنم. ولی هر روز که میگذرد نومیدتر میشوم؛بیشتر در ترس و اندوه فرو میروم. همه ی چیزهای خوب برایم خواب و خیال  جلوه میکنند. و بعکس همه چیزهای بد و درناک خود زندگیم را تشکیل میدهند. نمیدانم، از آخر و عاقبت خودمان وحشت میکنم. هیچ امیدی به  بهتر شدن زندگی ندارم.حتی یک کمی. نمیدانم چرا همه چیز چنین است یا چنین شده است. شاید فلک ستمگر سرنوشت و قسمت ما را چنین نوشته است. »
 
«فرزندم، منهم نمیدانم چرا همه چیز چنین است. اما این را میدانم که  آدم نام چیزهایی را که نمیداند فلک میگذارد. وقتی آنها را بداند فلک نیز از کار میافتد. دخترم، توهمه چیز را از دست دادی، منهم دادم. لازم نیست بخاطر آنچه که پیش آمده خودمان را از بین ببریم. گذشته را رها کن. نباید به آن فکر کنی. گره گذشته در گذشته مانده است. باز شدنی نیست. باید به آینده فکر کنیم.»
«میدانید، دست خودم نیست. وقتی حمله میشود دیگر اراده ام از کار میافتد. هیچ نمی فهمم چطور غرق میشوم. دست بردار نیستند، دیگر.»
 «حالا یک کار کوچکی پیدا کرده ایم، و بیکار نیستیم.  پایمان که  اینجا سفت شد میفرستم درس ات را دنبال کنی.ازآدا هم به کلی دست نه شسته ایم اگر آنجا  باز امکان زندگی پیدا کنیم میتوانیم برگردیم. خیالت راحت باشد. از طرف دیگر من و تو از این توفانها رد شده ایم، آهن بودیم  پولاد شده ایم. نباید از چیزی ترسی داشته باشی. اگرما را از اینور آسیاب مرده وارد آن کنند، از آنورش زنده بیرون میاییم. فکرهای منفی را کنار بگذار. کار مناسبی هم پیدا میکنیم. میری درس ات را میخوانی. صاحب زندگی میشوی. بیا سر سفره، گرسنه ایم. بعد از شام میخواهم از کوراوغلو* و اصلی کرم* برایت بخوانم. یک مصرع تو میخوانی، یک مصرع من.»
همینکه لاچین نام داستانها را شنید شروع کرد:


-«کرم آتش، کرم دود، بسوز کرم! پدر بگو!»
کرم مصرع دوم را خواند:
-«جان کرم! اصلی قربانت شود.»

-«برده گویند، لاجرم گردن اش را خم میکنند.»
-«من آن تیرم که پیشاپیش بردگان در حرکت است.»

-«کرم سوخت، اصلی سوخت، من سوختم.»
-«حالا، عشق آنها باورم شد.»**
 
 
 

--------
 کوراوغلو: قهرمان فولکلوریک آذربایجانی ، در داستان حماسی «کوراوغلو» ست . که علیه ستم خانها و فئودالها مبارزه میکند. 
او کوه «چملی بئل çəmli bel»-گمره ی مه آلود- را مرکز مبارزه خود قرار میدهد، و پسران و دختران
مبارز از سراسر منطقه به او می پیوندند. همه در چنلی بل از حقوق مساوی برخوردارند. کوراوغلو و یارش «نگار » که در غیاب او مبارزه را رهبری میکند، هیچ برتریی به دیگران ندارند. تصمیم ها جمعی گرفته میشود و زنان از مردان در مبارزه پیشگام تراند. مبارزه ی آنها برای یک زندگی آزاد و راحت و سرشار از عشق و دوستی ست.

* کرم، قهرمان داستان فولکلوریک آذربایجانی "اصلی و کرم"است. قصه ی  دلباختگی اصلی-دختر ارمنی- و کرم -پسر آذربایجانی-ست. که در پایان داستان هر دو -یکی پس از دیگری- فروزان شده و به خاکستر تبدیل میشوند. عشق. 
اصلی چهل روز خاکستر کرم را به دوش خود حمل میکند با این امید که او از خاکستر خود برخیزد. روز سی و نهم فریب سخن پیرزنی را میخورد و خاکستر را که در حال جان گرفتن بود بر زمین میگذارد. 
وقتی امیدش را از دست میدهد خود نیز شعله ور میشود. امید به عشق را.
 
** مصرع های پراکنده، از- کور اوغلو و اصلی کرم - که اصل آنها در متن آذربایجانی داستان آمده است . 
 

"سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم

$
0
0
Levayi

"فرهنگ کشون "پان فارسیسم از "سهراب کشون "در شاهنامه آغاز می شود. سهراب محصول سکسی است نه از سر عشق و پایبندی. رستم یک شب با تهمینه به هم می ریزد و صبح که از خواب بیدار می شود مهره ای به تهمینه داده و سخنانی حکیمانه و اندرزگونه را تحویل معشوق چند ساعتی خویش می دهد. رستم می گوید چنانچه فرزندش دختر بود مهره را به گیسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازوی او، پس از آن رستم روانه ایران می شود و این راز را با کسی در میان نمی گذارد. کانون و بنیان محکم خانواده در سهراب کشون شاهنامه این چنین آغاز می شود. مردی با زنی در شبی همبستر می شود، تخم ریزی می کند و صبح فردایش که کام دل ستانده، به سراغ زندگی خویش می رود. سهراب در آغوش زبان و هویت دیگر رشد ونمو می کند. در حقیقت رستم به غیر از آن تجاوز شرعی شده، به سبک ازدواج صیغه ای چند ساعته چیزی به سهراب نداده است. البته این هم در حد حدس و گمان است. سمنگان بین مرز ایران و توران قرار دارد و فرهنگ و زبانش ترکی است. کل ماجرای عاشق شدن دو نفر در عرض چند ساعت کاری است که تنها از دست کارگردانان بالیوود و فردوسی بر می آید. نیمه شب دختر تورانی پادشاه سمنگان دزدکی وارد خوابگاه رستم میشود و بدون فوت وقت و احتمالن با پیش در آمدی از چند تا ماچ آبدار می گوید من عاشقتم رستم. رستم هم که فرق بین عشق و تخلیۀ اطلاعاتی را نمی فهمد عاشق دیوانه اش را تنگ بر آغوش می کشد. داستان وقتی خنده دارتر می شود که بعضی از پان فارسیست های محترم صداقت و شجاعت تهمينه در ابراز عشق به رستم را حتي در مقياس زمان حاضر بي‌همتا قلمداد می کنند. ما اما از پنهان نگهداشته شدن این راز از سوی رستم و تهمینه به یاد جاسوس بازی های هنرپیشه های زن و مرد فیلمهای هالیوود می افتیم. بگذریم از اینکه فردوسی با ترفندی خاص این عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئونات قهرمانی رستم را راز می نامد. سهراب درحقیقت مولود و قربانی زیاده خواهی های قدرت است. و از آنجا که در بسترۀ فرهنگ ایرانی رستم بزرگ نشده یک تهدید محسوب می شود. دررادیکالیسم ملی گرایی فردوسی جایی برای امثال سهراب ها نیست. برای همین سهراب باید بمیرد.

رستم در خدمت شاهان و دربار است. او بادیگارد قدرت و سیاست و زور می باشد. تمام نیروی رستم در حفظ سلطنت و سلطه و استبداد صرف می شود. این اطاعت کوکورانۀ او از قدرت باعث می شود که مثل راست های افراطی حکومت های مشرق زمین بر ریسمان تئوری "درود بر "و "مرگ بر"چنگ بیندازد. جهلی مرکب بر بلندبالای او سایه افکنده است. برای همین سهراب را نمی بیند. شم شناسایی او ضعیف است. فرهنگ و زبان و تفکر سهراب برای او مهاجمی بیش نیست. و او در برابر این تهاجم گارد و موضعی سرسخت می گیرد. سهراب بی جهت او را به سخن گفتن وا می دارد. او نمی داند که زبان شمشیر، زبان گفتگو نیست. که جهل و شمشیر، زبان جوانمردی و گذشت و مردانگی سرش نمی شود. تساهل وتسامح در قلمرو شمشیر و شاه به منزلۀ تسلیم و سقوط است. برای همین سهراب باید بمیرد.

وقتی سهراب رستم را بر زمین زد و خواست سرش را با خنجر از تن جدا كند، رستم گفت در آئین ما كشتن در نخستین نبرد رسم نیست. پس سهراب او را رها كرد. دلیل واضح بر دیگری بودن سهراب تاکید رستم بر جملۀ "در آئین ما..."می باشد. آئین سهراب آئین دیگری است آغشته به رنگ جوانمردی. در جدال این دو آئین، سهراب بی دوز و کلک وارد کارزار می شود اما رستم به حیله و نیرنگ دست می یازد. رستم البته بدون مطالعه این کار را نمی کند. اوجهت شناخت سهراب یک عملیات شناسایی ترتیب داده و به اردوی تورانی ها می رود. رستم به پوشالی بودن خود پی میبرد. او خود را در مقایسه با سهراب، پهلوان پنبه یی بیش نمی بیند. به خودش ایمان ندارد.
زدش بر زمين بر، به كردار شير
بدانست كو هم نماند به زير
سبك تيغ تيز از ميان بركشيد
بر شير بيداردل، بردريد
رستم می دانست که سهراب در زیر نخواهد ماند برای همین کار را یکسره میکند. تیغ بر پهلوی سهراب می زند. نژاد پرستی یک بار دیگر پیروز می شود. فراموش نکنیم اسفندیار نیز که مادرش دختر قیصر روم است به همین دلیل توسط فردوسی و رستم از بین می رود.

رستم با چنگ زدن بر ساختارهای استبدادی آئینش از چنگال مرگ می گریزد. اما در این داستان سهراب تنها نماد دیگربودی و دیگراندیشی نیست. بلکه او را می توان سخنگوی نسل نوی روزگارش نامید. نسلی که می خواهد سیطرۀ پدرسالاری سیاست و قدرت را لوله کند و به دور اندازد. ولی مگر ساختار خشن و نفوذ ناپذیر استبداد به این راحتی ها ساختارشکنی را تاب می آورد؟

رستم سهراب را نمی شناسد. ماهیت نوآور و ساختارشکن نسل نو برای کسی که یک عمر مدافع بی چون و چرای سلطه و اجبار و افراطی گری بوده تهدیدی ویرانگر محسوب می شود. یک بچه ننۀ لوس و ننر که اتفاقن تیپ توپی هم دارد موی دماغ جاه و جبروت قبلۀ عالم و درگاهیان و نوکران دربار شده است. البته ذهن سهراب درگیر رویایی نه چندان زیبا می باشد. اوتصمیم دارد به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند.
چو رستم پدر باشد و من پسر
نباید به گیتی كسی تاجور
یعنی سهراب نیز به تاجوری میاندیشد. اما هرچه باشد او در پی رساندن یک طبقۀ دیگر به قدرت است. طبقه ای که همیشه نوکر و چاکر دربار بوده است. هر چه باشد آئین سهراب بهتر از آئین پوسیده و ریاکار آنهاست. هم افراسیاب و هم کیکاووس این نکته را در یافته اند. آنها در کشتن سهراب به دست رستم نوعی اشتراک فکری دارند. به خصوص کیکاووس از ترس آن كه با زنده ماندن سهراب پدر و پسر او را از تخت به زیر خواهند آورد ، از دادن نوشدارو خودداری می کند و سهراب می میرد.
نگرش کلی حکومت های مسلط بر سرنوشت مردم خویش، و ملت ها و فرهنگ های دیگر پیوسته تابع سیاست کیکاووسی استبداد بوده است. آنها ابتدا می کشند و سپس دنبال نوشدارو می فرستند.
و بدینسان "سهراب کشون "فرهنگی و سیاسی پان فارسیسم آغاز می شود.

نگاه ایده لوژیک

$
0
0

 

منظور از متد یا روش ایده لوژیک ،  به کارگیری „خط فکری، سیاسی -عقیدتی» در زمینه ی علوم انسانی، بجای متد علمی ؛ برای شناخت پدیده هاست.
-روش ایده لوژیک، به جای اسلوب علمی استعمال میشود : الف : برای شناخت پدیده؛ ب: جهت تأمین „منافع“.
- اسلوب علمی: هدفش تنها شناخت پدیده است، بی توجه به „منافع“ این و آن. با بیطرفی علمی. و با استعمال اصول شناخت رایج در علوم. 

چون علوم انسانی با منافع انسان رابطه دارند، از این رو به راحتی زمینه ی به کارگیری متد خطی قرار میگیرند. به کاربرنده ی روش، میکوشد نوع خاصی از «شناخت پدیده»را ارائه بدهد که „منافع“او را تأمین کند. و آنچه در شناخت فنومن با این منافع درتضاد است"حذف“ میشود؛ به این جهت هم „آگاهی“ حاصله „دانسته ی کاذبی“ از آب درمیاید.
 نتیجه ی استعمال متد غیر علمی در شناخت پدیده ها - روش ایده لوژیک- یا خطی، یک «آگاهی کاذب» یعنی خود „ایده لوژی» ست. اینگونه دانسته ها معمولاً پسوند «ایسم» دارند. که در فارسی برابر آن «گرایی» و در زبان ترکی آذربایجانی «-چلیق» است.

 „ایده لوژی“شناخت ناقصی ست از پدیده ها جهت تأمین منافع، و ستیز با متضاد خود؛ که بر اساس احکام مقدس،منجمد،تغییر ناپذیر،حقیقت مطلق، سنتی، عرفی و «من گرایی» ، نفی دیگری، و مانند اینها استواراست.
این شناخت کاذب همیشه بوده و خواهد بود. اما استعمال آن میتواند با وجود «اسلوب علمی» یا غیر خطی، که در شناخت پدیده به منافع نظر ندارد، و بر اصول مقدس و تغییر ناپذیری استوار نیست- توسط عمل کننده کنار گذاشته شود.

انسان مجبور است در اندیشه منافع خود باشد.  اما مجبور نیست از هر متد شناختی استفاده کند. تکامل بشر به او آموخته که «متد علمی» را با بیطرفی علمی بجای دیگر «روش ها» به کارگیرد. در غیر این صورت باید «آماده پرداخت هزینه های روش غیر علمی خود» باشد.
نگاه خطی برای تأمین منافع خود « از هر وسیله»استفاده میکند برای ورود «به هرزمینه». از هیچ دستکاری و حذف و چشم پوشی در عرصه ی «معلومات و مجهولات»برای شناخت پدیده ابایی ندارد. این نگاه شدیداً من گرا، دزدانه، ستیزنده ، ضد علمی و از اینرو ارتجاعی ست. وجود آن در عرصه «علم» فاجعه است. استعمال آن میتواند  فاجعه های اجتماعی و بشری  بیافریند همچنانکه آفریده است. 

سخن از استعمال این اسلوب در عرصه علوم است که فاجعه میافریند.وگرنه  وجود آن در زمینه ی تأمین منافع طبیعی ست. چرا که هر کس از نگاه خود منافع اش را میجوید. درست یا نادرست. به حق یا نا حق.
نگرش خطی ،« تاریخ» را نه یک علم - عرصه پژوهشهای بیطرفانه علمی- بل زمینه ی تأمین منافع دانسته و هر طور که نفع او ایجاب میکند می نگارد و تفسیر میکند؛ همین کار را در مورد زبانشناسی، اسطوره شناسی، ادبیات شناسی، جامعه و انسانشناسی و مردمشناسیو غیره بی مهابا انجام میدهد. و متد ضد علمی اش را برای تأمین منافع، دانسته یا ندانسته جولان میدهد. این نگاه در کنار نگرش علمی بیطرمانه، در عرصه های علوم، یکنگاه شمشیریست. و نگاهی ست "کور". که معمولاً از سوی کوشندگان سیاسی و حاکمیتها به کار گرفته میشود. 

ضرورت دارد متد جهت دار ایده لوژیک استعمال خود را به عرصه تأمین منافع اقتصادی-سیاسی اختصاص دهد و از دست اندازی به دایره ی علوم که چیزهای عموم بشری هستند و  به همه بشریت تعلق دارند خوداری کند. 
علوم و فرهنگ شناسی متد علمی رایج خود را دارند و با نگاه ایده لوژیک بیگانه اند.
نگرش ایده لوژیک به فرهنگ،  بهتر است به شکست آزمایش خود در قرن بیستم توجه کند و تجارب لازم آنرا بیاموزد. 

 این نگرشها اشکال مختلف دارند ولی از یک ماهیت برخوردارند. همچنان که ماهیت ایده لوژیها یکی ست . و از خاصه های مشترکی برخوردارند. متد نگاهشان هم یکی ست .
و آن غیر علمی و ارتجاعی بودن آنهاست. متد نگاه ناسیونالیست فارسی زبان با غیر فارسی زبان یکی ست. هر دو، نگرش ایده لوژیک اند. همانطور که گفته شد درسیاست بودنشان طبیعی ولی در علوم جایی ندارند.

جهان شناسی و ایده لوژیگرایی 
هر کس جهان را بر اساس تفکرات خود میشناسد. درست یا غلط و یا آمیخته با این دو پارامتر. ایده لوژیست هم آنرا طبق تفکرات خود میشناسد. اما این دو با هم تفاوت اساسی دارند. جهان شناسی  فاقد «متد» ایده لوژی و «احکام» منجمد آن-دگم ها- است. اگر اساس جهان شناسی فرد همین متد و احکام باشد او یک ایده لوژیست است. و نه یک جهان شناس آزاد اندیش. متد و احکام در بالا توضیح داده شد.

دگم یا جزم: حکم یا احکامی (منطق) ست که شخص به یقین بودن آنها باور دارد و جای شک و سئوال ندارند. مثل آیه های کتب مقدس یا احکام ایده لوژیها. 
ایده لوژی: آگاهی ِ-دگماتیک و غیرواقعی و سیستماتیک - درباره  انسان-جامعه-جهان خارج -  برای تغییر دنیای بیرونی- که ربطی به واقعیت امور ندارد. مانند فاشسیم و ناسیونالیسم و غیره.

دید علمی

در آزمایشهای علمی مثل فیزیک و شیمی و ریاضی- جوینده و آزمایشگر- تعصب- و پیشداوری- و تحمیل فرضیات به « آزمایش» را کنار میگذارد- تنها نتیجه خود آزمایشهای متعدد است که میگوید « چه چیزی درست است و چه چیزی غلط - آنهم نسبی- و نه مطلق». نه اینکه شخص به چه چیز باور و اعتقاد دارد. توجه علمی سخت و دشوار است- و اصول خود را میطلبد- اما توجه غیر علمی ساده و بی زحمت است و فاقد اصول. از دست همه بر میاید.

« علوم انسانی با علوم دقیقه فرق دارند» . اما در اینکه همه آنها علم هستند مشترکند. و این اشتراک بخاطر «چگونگی» یا سرشت گزاره های آنهاست. «ماهیت» گزاره ها -« حکم» و احکام»- در علوم یکی ست. و اینکه « حکم علمی برگردان زبانی چیزی ست درخارج از خود آن حکم ». این چیز میتواند اشیاء ، پدیده ها ( فنومنها) باشند. که ارتباطات و حرکات نیزاز آن جمله اند. یعنی چه؟ یعنی اینکه اساس حکم مستقل از خود حکم است و اعتبارش به خود حکم نیست. اعتبارش تنها به «چیزی» ست که گزاره ترجمان زبانی آن است. و تا وقتی معتبر است که تجربه و آزمایش آنرا نقض نکرده است . مثال: «ماده از مولکولها درست شده». حکمی علمی ست که ربطی به آرزو، باور ندارد و حتی درستیش به خود جمله نیز مربوط نیست. تنها مولکولها نشان دهنده ی درستی و نادرستی حکم اند. مثال: سیاحی مینویسد« شهری دیدم که نامش تبریز بود» « آن در سرزمینی قرار داشت که آذربایجان نامیده میشد» . این گزاره ها در علوم انسانی برگردان زبانی چیزی ست مستقل از خود حکم و بیرون از عقیده و آرزوی ما. اما اگر بنویسد شهری دیدم که نامش M بود- میگوییم این سخن به دلایل زیاد نادرست است. و آنها را عنوان میکنیم. « هر ناظری نظر خود را بیان میکند که ممکن است با نظر دیگری متفاوت-متضاد» باشد. بله، برای همین نیز نیاز به بحث و گفتگو و استدلال داریم که نشان دهیم «چه گزاره هایی برگردان زبانی چیزهای خارج از خود حکم هستند». اینجا توجه به استدلال و استنتاج- عدم تناقض- و اینگونه مقولات منطقی یاری رسانند.

روش ضد علمی

  1- گروهی از دوستان فارسی زبان پای دانش تاریخ را پیش میکشند و میگویند« آذربایجانیها فارسی زبان بودند و بعد ها با آمدن ترکها ترکی زبان شده اند» و از تز کسروی و مانندهای آن استفاده میکنند و مسایل تاریخی را اینجا و آنجا تلنبار و شعار چو ایران نباشد... میدهند.  و بر تاریخ 2500 شاهنشاهی تکیه کرده از تمدن بزرگ فاکتها نقل میکنند. که «حق جدایی ندارید». یعنی تاریخ گرایی برای اثبات نظر از پیش تعیین شده ی خود میکنند.
2-از سوی دیگر گروهی از آذربایجانیها در مقابل، تاریخ شاهنشاهی و فرهنگ فارسی زبانان را ستمگر نامیده با تفسیر های خود دور می ریزند با فاکتها و مثالهای تاریخی و فرهنگی.که «حق داریم جدا شویم». رد دیگری برای اثبات نظر از پیش تعیین شده. اینجا 2  ظلم به دانش میشود: الف به علم تاریخ؛ ب- علم فرهنگ. چرا؟ چون آشکارا مورد «سوء استفاده»ی «غرض و مقصد سیاسی» قرار میگیرند. چرا؟ 

چون کار دانش تاریخ و فرهنگ « کار علمی بیطرفانه» است. و عمل هر دو طرف این «اصل علمی» را نقض میکند. نتیجه جنگ  کامنت و مقاله دو طرف است.
اگر در ایران تسلط حکومت نباشد و این دو طرف نیرو داشته باشند «جنگ داخلی» زبانه میکشد. سوریه دوم میشود ایران. بسیار خوب ، پس شعار حاصل میشود:« زنده باد سوریه دوم » . نتیجه: دهها هزار کشته -هزاران ویرانی- دخالت غولهای جهانی-حذف استقلال خود مردم- نوکر گرایی برای بیگانگان- و صد سال برگشت به عقب. بسیار خوب. نتیجه: «  زنده باد عدم استقلال- عقب ماندگی» . نتیجه: «تحقق برنامه ی غولهای جهانی».  نتیجه:« حمایت غولها» از این دو طرف در مورد « جنگ بین اتحاد و جدایی» هدف آنها را تأمین کرده است. نتیجه: «هر دو طرف بازنده». و بالا تر «مردمان بازنده ی اصلی». بسیار خوب می توانند به این کجراجه ادامه بدهند. اگر «توانستند». ولی فراموش نباید کرد که غیر از این دو طرف «دیگرانی» هم هستند. و امکان عمل برای طرفین را بسیار کاهش میدهند. اما اشکالی که من دنبالش هستم اینها نیست. مسئله من اینست که «چه متدی با علم در تضاد است؟». نخست متد خود علم نقض میشود. که «روش علمی » نام دارد. اما توسط چه روشی نقض میشود و بعد به جای آن استعمال میگردد؟ روشن است با ضد خودش نقض میشود. یعنی با «روش ضد علمی». در شناخت مسایل. دو طرف آزاد اند روش ضد علمی خود را در شناخت «مسایل و پدیده ها و اشیاء» ادامه بدهند. ولی بهتر است «عاقبت» آنرا هم حساب کنند.  پس اشکال مشترک در استعمال روش ضد علمی در شناخت چیزهاست. بر پایه منافع سیاسی. چنین است ماهیت «نگاه ایده لوژیک».
 


Viewing all 2625 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>