ایران گلوبال و اتاق فرهنگ گفتگو از شش مانده به انتخابات 92؛ بحثت انتخابات را زوایای مختلف گشود ودر این ارتباط مقالات متعدی را منتشر و سخنرانانی را به تالار فرهنگ گفتگو دعوت کرد . اینک فایل صوتی برنامه سه شنبه 18 ؤوئن به بررسی انتخاب حسن روحانی پرداخت که اماده پخش است :
فایل صوتی/انتخاب روحانی نتیجه فشارجامعه مدنی ویا حاصل فریب !
فایل صوتی/ کیانوش توکلی بررسی دو نظریه در باره انتخاب روحانی
در این گفتار ابتدا به سیاست ایران گلوبال در قبال انتخابات اشاره دارد و سپس به بررسی دو نظریه ای که در ارتباط با انتخاب حسن روحانی از سوی دکتر باقرزاده ، احمدی پورمندی و حسن داعی طرح شده است؛ می پردازد:
انتخاب بین "بد و بدتر"

شادی با پیروزی روحانی
میکوشم سه مسئله را اینجا روشن کنم:
- ماهیت اصل بد و بدتر
- سیاست عملی پیشرو در مورد اصل مذکور
- شکستن دور باطل این اصل
بیشتر تحلیل گران در نوشته های خود یا از شرکت درانتخابات دفاع کردند و یا از تحریم آن. از نظر من هیچکدام درست نبود. پاسخ برخی مسایل در شرایط خاص «آری-نه» است. به معنای «هم آری و هم نه».«سیاست شرکت یا تحریم» تأمین کننده ی «حقوق و خواسته»های گروههای مختلف اجتماعی-سیاسی، و پاسخ گوی پرسشهای آنها در این رابطه نبود.
عمل گران-مردم و پیشرو- هم میتوانستند شرک کنند و هم نکنند. و کسب اندکی امکانات برای بهزیستی، نقطه یگانگی دو نیرو بود. پیشرو خود شرکت نمی کند ولی «تحریم عمومی» هم نمیکند. چرا که راه آزمون شرکت را برای مردم باز میگذارد، که خودشان نسبت به شرایط تصمیم بگیرند. ولی با عدم شرکت مشخص، راه اساسی را نشان میدهد.اصل شرایط خاص « آری-نه» وضعیت را چند بعدی مینگرد و سیاستهای مختلفی را در رابطه با پیشرو منفرد یا جمع، و مردم پیشنهاد میکند. با این دیدگاه که :
مشکل مردم و جامعه در مورد حکومت با -انتخاب بد در برابر بدتر- حل شدنی نیست. ضرورت دارد نظام عوض بشود و آنهم تنها با قدرت مردم -که از راه تشکل و آگاهی بدست میاید -ممکن است .اگر این انتخاب تاکتیکیدر آماده سازی چنین شرایطی مؤثر واقع شود- درست است، در غیر این صورت تنها یک بازی صرف و خود فریبی خواهد بود. این را سیاستهای اجرا شده نشان خواهد داد. ولی پیداست که "عمل"شرکت، برای خود مردم آموزنده بود. مردم باید قدرت خود را باور کنند. حکومت را تنها میتوان با قدرت و آگاهی خود مردم بدرستی تغییر داد. اشکال موضوع در آنست که عملگر خود را در دایره ی «بد و بدتر» محدود و زندانی کرده و بیرون را نمیبیند. اصلاً برایش بیرونی خارج از این قفس وجود ندارد. او به «حرکت مستقل سیاسی؛ به تشکلهای مدنی مستقل نمی اندیشد. تلاش نمی کند که از آن رها شود. ببیند بیرون چه خبر است و چکار میتواند انجام بدهد. انتخاب تاکتیکی وقتی به امتحانش میارزد که توأم با عمل استراتژیک (کوشش درجهت تغییر) باشد.
از این زاویه موضوع"انتخاب بین بد و تر "در انتخابات ریاست جمهوری ایران را مورد توجه قرار میدهم:
گزینش"بین بد و بدتر"درانتخابات، یک اصل و ایده ی عملی ست که مردم -انبوه توده ها با سطح آگاهی غیرسیاسی یا اندک سیاسی- وبخشی از دارندگان نظریات سیاسی ، با به کارگیری آن درانتخابات شرکت میکنند.در این روند سه عامل عمل میکند: پیشرو-مردم-حکومت .
حکومت در نظامهای دیکتاتوری میکوشد،مردم، با بیشترین مشارکت خود، مثلاً به آن چهره دموکراتیک بدهند؛ و مشروعیت. که درصحنه جهانی سخت نیاز مند آن است. و کسی را از بین حکومتیان برگزینند،که دیکتاتوری بتواند به حیات اش ادامه دهد.
مردم در اکثریت خود فاقد آگاهی سیاسی لازم و تشکیلات هستند، از سوی دیگر نیازمند گذران زندگی می باشند. برای کسب اندکی بهبودی، به پای صندوقهای رأی میروند.
پیشرو- فرد مستقل یا حزب و سازمان - میداند اگر چه قدمهای بهبودگر ، واقعاً بهبود بخش باشند، مفید است، ولی چاره ی مشکل اصلی نیست.مثلاً درراه رسیدن به دموکراسی و رفع تبعیض و عدالت اجتماعی و آزادی. و رشد و پیشرفت و رفاه . یعنی تغییر اساسی.
در مسئله انتخابات، تعیین کننده شرکت مردم است. و برای چگونگی و جهت حرکت هم ، تعیین کننده، ایده ی به دست آوردن«اندکی بهبودی» ست.
مردم تنها از ایده ی اندکی بهبودی - پیروی میکنند و چندان توجهی به سخن پیشرو- که راه اساسی را پیشنهاد میکند، ندارند، چرا که فاقد توان اجرای آن اند. یعنی راحت نفع اندک شان را دنبال میکنند.
اگر در تشخیص خود اشتباه کنند -که بارها هم اشتباه میکنند - باز میکوشند دفعه دیگر به اصطلاح مدافع نفع شان را برگزینند. تا شاید به اندکی بهزیستی برسند.
اینجا نقش پیشرو مطرح میشود. واقعاً او چه کار میتواند بکند؟
معادله چنین است :تضاد بین ستمگر و ستمکش،در نظام دیکتاتوری- تنها از راه قدرت آگاهانه ی مردم حل میشود.از طریق قدرتی که متکی به آگاهی و شعور سیاسی - اجتماعی باشد. قدرت ، بدون شعور سیاسی-اجتماعی لازم ، نظام ستمگر را میتواند تغییر بدهد، ولی هیچ ضمانتی ندارد که نظام بهتری را جانشین آن سازد. و معمولاً هم کار از پیش خرابتر میشود. حرکت بدون شعور سیاسی یک ریسک خطرناک است و معمولاً هم دیکتاتوری تازه ای را به جای دیکتاتوری گذشته می نشاند.
پس آگاهی ضرورت دارد . آن نیز عمدتاً در تشکیلات حاصل میشود.تشکیلات متکی به آگاهی همان قدرت آگاهانه ی مردم است. حرکت بدون آگاهی بازیچه شده و اغلب فاجعه میافریند.
کار اصلی پیشرو یاری در متشکل شدن مردم- مثلاً در تشکلهای مدنی-سیاسی ...- و روشنگری ست. کار مهم دیگر او پیشنهاد قدم درست بعدی ست در آزمونهایی که مردم میکنند. مثلاً بعد از انتخاب روحانی، قدم دوم «طرح خواسته ها»ست. در مسئله ملیتها اجرای اصل 15-تحصیل به زبان مادری- و حل مشکل دریاچه ارومیه و...
نفع جویی جزئی مردم، در جهت اهداف اصلی- ضمن تأکید به «متشکل شدن آگاهانه و قدرتمند آنها برای تغییر اساسی» درست است . چرا که قدم مثبت کوچک، میتواند قدمهای کوچک و بزرگ مثبت دیگری را بدنبال بیاورد.
بین مردم و پیشرو دو گزاره مطرح است:
- بین بد و بدتر، میتوان بد را انتخاب کرد- برای اندکی بهزیستی
- همبستگی، آگاهی، تشکیلات ، برای تغییر مثبت واساسی
بخوبی روشن است که آنها متضاد و نافی یکدیگر نیستند. و مکمل همدیگر اند. میتوان گفت قدم اول برای کسب بهبودی اندک از سوی مردم - در قدم دوم ، طرح خواسته ها را ایجاب میکند .
لازم است پیشرو، حرکت اول را در جهت حرکت دوم یاری کند .
در سال 57 مردم صاحب قدرت شدند ولی آگاهی و تشکل کافی- نبود - این است که قدرتشان به تاراج رفت.
قدرت وقتی پردوام است که متشکل باشد -متکی به اهداف خود باشد. تنها بیرون ریختن و نظامی را سرنگون کردن اغلب مشکل را حل نمیکند -مثل حل نشدن مشکلات بهار عربی- یا خود دو انقلاب شکست خورده ی ایران.
بعد از سال 57 مردم در حالت عدم تشکل و آگاهی لازم- و دادن کشته های بیشمار و زندانیان فراوان، زیر چتر دیکتاتوری مذهبی -مجبور به انتخاب بین بد و بدتر شدند. آنها خاتمی را با این فرمول برگزیدند- موسوی را هم- و حالا -حسن روحانی را .
در انتخاب خاتمی و موسوی با هدف کسب «نفع جزیی» اشتباه نکردند - درستی و نادرستی انتخاب روحانی را هم سیاست او نشان خواهد داد .
واضح است که او کاملاً در خدمت نظام است. ولی اگر در این میان مردم اندکی آزادی و آگاهی و تشکل و بهبودی زندگی کسب کنند انتخاب مثبت است -در غیر این صورت منفی و نادرست - زمان تعیین میکند.
مردم آزمایشگراند. امتحان میکنند- تا زمانیکه نخواهند مثل سابق زندگی کنند - و عملاً خواهان تغییر شوند.
بیشتر مردم نظراً خواهان تغییرات اساسی هستند- ولی امکان اعمال قدرت ندارند. چرا که همصدایی و همفکری و تشکیلات ندارند. اگر فضایی پدید آید که آنها کمی متشکل شوند و خود را برای برداشتن قدمهای بزرگتری آماده کنند کار مهمی انجام داده اند.
درشرایط مردم ایران - که عمدتاً فاقد نهادهای مدنی سیاسی مستقل و نیرو مند هستند، تنها شعار تحریم کافی نیست - عملا نمی توان«تحریم» را در مقابل «امتحان بد» مطرح کرد- و آن را از دست مردم خارج نمود. چرا که « راحل درست مسئله، هم آزمون بد است و هم عدم شرکت. با حفظ استقلال عملی دو طرف- و شروع حرکت مشترک از نقطه ی اندکی بهزیستی » . یعنی چه؟
در بالا گزاره های مردم و پیشرو را نوشتم. راه حل- انتخاب « این یا آن» گزاره - که یکی را مثبت و دیگری را منفی بگیریم - نیست . مردم آمادگی و شرایط به کار گیری گزاره ی پیشرو را ندارند. از سوی دیگر پیشرو نمی تواند ایده ی مردم را دنبال کند. که درست هم نیست. گزاره ی درست ، آن گزاره ای ست که نتیجه این دو باشد. که عملاً طرح خواسته هارا پیش روی پیشرو و مردم قرار میدهد.
آغاز حرکت مشترک مردم و پیشرو همین «بهبودی اندک» است. در عین حال هر دو، در عمل به ایده ی خود آزاد و مستقل هستند و این خاصه را نیز حفظ میکنند. چرا که حفظ حقوق و آزادی حق آنهاست. پیشرو با پیشنهاد قدمهای بعدی همراهی خود را نشان میدهد. پیشنهاداتی که مطابق آمادگی مردم باشد.
پیشرو، کار در جهت تشکل و تحریم و تغییر را مشکل گشا میداند- و در انتخابات شرکت نمیکند .او صاحب رأی استراتژیک است . وقتی شرکت میکند که عمل اش با هدف اصلی او در تضاد قرار نگیرد. به قول مادر "ندا"نمی تواند به قاتلین فرزند خود رأی بدهد. نمی تواند به حکومتی که جز خود چیزی را تحمل نمیکند رأی بدهد. ولی مردم که هنوز به امکانات و درک ضرورت تشکل نرسیده اند - هنوز امیدی به کسب منافع خرد از این نظام دارند میتوانند "بد"را امتحان کنند. و یا تاکتیکی بیازمایند- امتحان کنند تا وقتی که به آمادگی و ضرورت تشکل و تحریم و تغییر برسند- خیرجزئی آنان موجب خوشحالی ست. - اگر این آزمونها باعث پدید آمدن قدمهای مثبت دیگری بشود زهی سعادت .پیشرو نمی تواند دنباله رو مردم باشد. نمی تواند رأی اش را خلاف اهداف اصلی خود به صندق بریزد.نمی تواند به دشمن خود و مردم رأی بدهد.
انتخابات در ایران ظرافتهای خاص خود را دارد.در انتخابات گاهاً نفع، یکطرفه نیست بل دوسویه است .هم مردم و پیشرو سود می برند و هم حکومت. دیگر حالتهای مسئله هم صادق است . این بارحکومت مشروعیت بدست آورد ومردم توانستند قدرت رأی خود را نشان دهند -همانطور که در مورد خاتمی و موسوی نشان دادند . این بازی و از سوی دیگر مبارزه برای آنها بسیار آموزنده است . دارند کم کم به قدرت خود پی می برند. قدمی ست برای برداشتن قدمهای بعدی. آنها «نه و مشروعیت» را باهم به صندوق ریختند. آنان روحانی را انتخاب کردند که عمدتاً امیدی به سیاستهایش ندارند و یا کم دارند- ولی نشان دادند خامنه ای نمی تواند هرچه دلش خواست انجام بدهد ، باید مردم را هم به حساب بیاورد. در حقیقت میخواستند مهره ای علی رغم میل خامنه ای و اصول گرایان و نظامیان در برابر او قرار دهند. فقط در همین حد و نه بیشتر( یک رأی تاکتیکی)؛ و بخشی نیز با شاید و باید هایی در مورد کسب بهبودی اندک شرکت کردند( رأی اعتمادی).
درست است که تحریم بهتر بود و میتوانست حکومت را در سطح جهانی و داخلی سخت در تنگنا قرار بدهد، ولی مردم هنوز به این شرایط و ضرورت نرسیده اند. و در بعد وسیع عملی نبود. البته سطح پایین عمل مردم نباید باعث شود که پیشرو نیز خود را در این سطح پایین بیاورد. او لازم است کار اساسی خود را پی بگیرد و در هر قدمی که مردم برمیدارند آنان را متوجه راه حل اساسی مسئله کند. تحریمیها در این عرصه قرار دارند. لازم بود پیشرو از طرف خود- تنها از عدم شرکت خود سخن بگوید و نه از تحریم عمومی و تعیین تکلیف برای مردم- که در شرایط و آمادگی دیگری به سر می برند.
حکومت با درس گیری از جریان جنبش سبز، از پیش انتخابات را سازماندهی کرده بود. نمیخواست حوادثی نظیر گذشته رخ دهد. رد رفسنجانی در این رابطه معنا میدهد. از حرکات چنین پیداست که بین جناحهای موجود برای برسرکار آمدن روحانی احتمالا تمایلات قبلی ایجاد شده بود. بهرحال خامنه ای به ناچار بخشی از کشتی شکسته حکومت را به دست میانه روها سپرد. تأثیر حوادث جنبش سبز- ناکارآمدی دولت احمدی نژاد-علت تمایل خامنه ای به میانه روها شد- پیشروی مردم خلاف نظر جناح اصولگرا و خامنه ای ،از زمان خاتمی و موسوی تا کنون، نتیجه اش انتخاب روحانی شد. یعنی خامنه ای از ترس پیشروی مردم در دوره ی خاتمی، احمدی نژاد را سرکار آورد- و از ناکارآمدی او ، و ترس از پیشروی مردم -که در جریان موسوی ایجاد شده بود-راضی به روحانی میانه رو شد.
قابل توجه است که تلاش مردم از دوره ی «خاتمی تاکنون»، بعد از آنهمه زندانی و کشته و پناهجو نتیجه اش روحانی شده است. روحانی یی که خود یکی از مهمترین مهره های این نظام «دیکتاتوری-فاشیستی» ست. معنای درست روند طی شده آنست که مبارزه ی مردم علیه «حکومت کله بتنی ها» تا کنون نتوانسته آنرا در حد قابل ملاحظه ای نرم کند. و حد اقل قابل تحمل نماید. از این رو پیداست که با افرادی نظر روحانی نمی توان امیدی به اصلاح حکومت بست. اصلاح یا تغییر این حکومت تنها توسط اعمال قدرت و فشار از سوی تشکلهای مردمی مستقل یعنی قدرت جامعه مدنی- سیاسی، ممکن است. ضرورت دارد از شرایط مساعد، و غیر مساعد، در این جهت بهره گرفت. دستاوردهای مبارزات مردم ما از خاتمی تا کنون متأسفانه رضایت بخش نیست.
ضرورت دارد روی شدت مبارزه و روشها و اهداف و نیروها عمیقاً اندیشه نمود. چرا نتوانسته ایم دستاوردهای رضایت بخشی داشته باشیم؟چون سازمان یابی نبود، رهبری نبود، مبارزه بی شکل و توده وار و انبوهی بود. لازم است مسیری موازی با مسیر طی شده که اشکالات آنرا نداشته باشد یافت و پیش گرفت. این مسیر موازی و سازمان یافته و دارای رهبری میتواند از جمله جریان«جامعه مدنی» باشد. رهبری جنبش دموکراسی خواهی و عدالت اجتماعی و ضد تبعیض را نباید تسلیم بخشی از جناح قدیمی حکومت کرد. اینان آخرین توانشان تنها میتواند روحانی باشد و نه بیشتر. با این توان هم مبارزه بجایی نمیرسد و شکست میخورد. حاصل اش نیز ادامه حیات حکومت است. این رهبری تاکنون عملاً در دست این جناح قدیمی و به اصطلاح اصلاح طلب بوده است. جنبش مردم ایران ضرورت دارد در اندیشه ی رهبری و سازماندهی مستقل خود باشد. و این جناح را بدنبال خود بکشد، نه اینکه دنباله رو آن گردد. زحمتکشان یدی و فکری- زنان و جوانان و دانشجویان-حرکات ضد تبعیض ملیتها ستون فقرات این جنبش اند که لازم است متشکل و رهبری شوند. این وظیفه را شرایط به عهده دموکراتها ( اعم از چپ و غیر چپ) نهاده است.
تکرار در دایره ی «بد و بدتر»، خاتمی(بد)-احمدی نژاد(بدتر)-روحانی(بد) و... مرتب تکرار آنها به احتمال قریب به یقین در آینده -که انگار سرنوشت تغییرناپذیر ماست. پرسش اینست، کی میخواهیم این دور و مسیر باطل را کنار بگذاریم؟ سی و چند سال است توی این تخم مرغ گیر کرده ایم، کی و چگونه میتوان آنرا ترکاند؟ امیدوارم پاسخ لازم را در این نوشته داده باشم.
آقای کرمی میگوید؛ ملتی بنام فارس وجود ندارد. آیا واقعا چنین است؟

برای درک آنچه من در تعریف مختصات ملت در مقالهء "انتخابات و پاسخ به سه پرسش"نوشته ام به تحصیلات دانشگاهی و یا حتی تخصص علمی نیاز ندارد. من از واقعیت های جاری در باره مختصات "ملت یا اتنیک فارس"در ایران سخن گفته ام. آقای کرمی چنان برآشفته اند که گویا گناه بسیار بزرگی را مرتکب شده ام. اما من با توضیح کوتاه دیگری قضاوت در این خصوص را به خوانندگان وامیگذارم و سپس به حاشیه های سخنان آقای کرمی و برخورد اهانت آمیز وی با ملت ترک که وی آن را "قوم مهاجم" خوانده است، خواهم پرداخت.
من بر اساس تعریف آلمانی، ملت و یا اتنیک فارس را چنین تعریف کرده ام. ملت یا خلق فارس آن گروه وسیع انسانی ایست که زبان مشترک اش فارسی، مذهب مشترکشان عمدتا شیعه، سرزمینشان مشترکشان فارس یا فارسستان (مناطق زیستی فارس ها در ایران از تهران تا جنوب ایران در اصفهان، کرمان، یزد و در شمال شرق ایران خراسان و...) و دارای آداب و رسوم عموما مشترک فرهنگی و حتی دارای روح مشترک سیاسی هستند. تبارز روح مشترک سیاسی این ملت نیز در دولتمداری موجود ایران تبلور می یابد (مقصودم از دولتمداری دولت "state"است و نه حاکمیت "Government". چون حاکمیت دولت ایران حاکمیت استبداد دینی و... است که می بایست به یک حاکمیت دمکراتیک تغییر ماهیت یابد) و نوشته ام که، ملت یا اتنیک فارس در آذربایجان و یا کردستان و یا بلوچستان و ... زندگی نمیکند، هرچند که ممکن است بخش کوچکی از مردم این مناطق را فارسی زبانان تشکیل دهند. اما "وطن ملی خلق فارس"، همانگونه که مطرح کردم منطقه فارس و یا "فارسستان"است و عنوان کرده ام که نخبگان سیاسی فارس تاریخ خلق فارس را به دو هزار و پانصد سال عقب میبرند و هخامنشیان را سرآغاز تاریخ سیاسی خود معرفی میکنند.
اما آقای ناصر کرمی با خشم تمام مینویسد: "ملّتی بنام فارس وجود ندارد، پارسه و یا پارسی وابستگی قومی و اِتنیکی نیست، بلکه نام یک ایالت و یا جغرافیای سیاسی ...است. مردمان باستانی و امروزی ساکن این جغرافیای سیاسی را بر حسب سکونت و تعلق به این جغرافیا "پارسی"مینامند."
آقای کرمی از فرط عصبانیت قافیه کلام را باخته و از مبحث جامعه شناسی در جغرافیای سیاسی و در تاریخ مدرن به یکباره سر از دشت پارسه در تاریخ باستان درآورده است. نمیدانم توضیح چگونگی زیست مردم در دشت پارسه چه ربطی به مختصات ملت و یا اتنیک فارس در شرایط کنونی دارد. تازه ایشان این تعریف من از ملت فارس را حمل بر فروپاشاندن ایران کرده اند. اگر تعریف مختصات ملیتها در ایران به فروپاشی دولتها منجر میشد، تمامی کشورهای کثیرالملله مثل سوئیس، هندوستان، افغانستان و یا هر کشور دیگری از هم فرومی پاشید. اما علیرغم خیالات آقای کرمی اغلب کشورهای جهان چند ملیتی هستند و در اغلب آنان این ملییت ها به رسمیت شناخته میشوند و اما این کشورها از هم فرونپاشیده اند. مگر کشورهایی ( مثل اتحاد شوروی و یوگسلاوی) که در آن ستم و ظالمیت نهایت نداشته است. حالا اگر ایران چنین وضعیت خاصی دارد بحث دیگریست.
آقای کرمی مینویسد "فردوسی پارسی گوی هست ولی پارسی نیست". واقعا کرمی با این سخن چه میخواهد بگوید؟ آیا مقصود اینست که محل تولد فردوسی (طوس) جزو سرزمین پارسه یا پارسی محسوب نمیشود؟ اما این پرسش همچنین باقی استکه بالاخره فردوسی از نظر اتنیکی فارس و یا بقول آقای کرمی پارس هست یا نه؟ از نوشتار آقای کرمی چنین برمی آید که پارس و یا فارس اسم قومیت و یا ملت نیست.
باید از جناب کرمی بپرسیم که بالاخره قومیت بیش از سی ملیون انسانی که زبان مشترکشان فارسی، دین مشترکشان عمدتا اسلام (شیعه)، و دارای آداب و رسوم مشترک و سرزمین مشترکشان فارس و یا فارسستان است، چیست؟ آیا واقعا این آقای کرمی است که میخواهد به ملت یا اتنیک فارس اسم جدیدی انتخاب کند؟ این سخن خنده دار نمی نماید؟
آقای کرمی مدام در طول کامئنت کوچک خود از "قوم مهاجم"سخن میگوید بدون اینکه اسمی از این قوم مهاجم ببرد. البته که غرض ایشان خلق یا ملت ترک در ایران است. من نمیدانم این چه قوم مهاجمی است که هزار سال قدرت سیاسی را در سرزمینی که امروز ایران خوانده میشود، در دست داشته است؟ اگر هم قوم مهاجمی بوده، به یقین قومی بسیار توانا نیز بوده است که توانسته امپراتوریهای عظیمی را در طول صدها سال در فلات ایران برپا کند. رفتار تحقیر آمیز نسبت به این ملت و یا هر ملت دیگری شایسته یک انسان نیست. امروز مردمی با ملیتهای مختلف در ایران زندگی میکنند که تقریبا از نود سال پیش به دنیا آمده اند و اگر پدرانشان هم به زعم نادرست آقای کرمی مهاجم بوده اند، ربطی به نسل کنونی ندارد. نسل کنونی ملیتهای ساکن ایران با تمامی فراز و نشیبهای تاریخ، میخواهند که تحت یک نظام عادلانه و برابر زندگی کنند. میتوانم از آقای کرمی بپرسیم که آیا عدالت خواهی و برابری طلبی ملتهای ساکن ایران از نظر ایشان جرم محسوب میشود؟ و باید برای ایشان یادآور شوم که یک نظام عادلانه و برابر باید که از مسیر به رسمیت شناختن "هویت ملی"ملتهای ساکن در ایران یعنی فارس، ترک، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن و... بگذرد. آیا آقای کرمی آمادگی طریقت چنین مسیری را دارند، یا اینکه میخواهند برای ملت فارس در ایران جایگاه ویژه ایی قائل باشند؟ به نظر میرسد تبعیض محور اصلی نگاه ناصر کرمی در برخورد با ملیتهای ساکن در ایران است.
فایل صوتی/ «ایران بعد از انتخابات» گفتار دکتر علی اکبر مهدی
دکترعلی اکبر مهدی جامعه شناس، سه شنبه 25 ژوئن مهمانان اتاق فرهنگ گفتگو بود، در باره « ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری»، گفتاری داشت که اینک آماده پخش است :
پاسخ به پرسش ها / علی اکبر مهدی و مجید عبدالرحیم پور
پس ازسخنان دکتر علی اکبر مهدی و مجید عبدالرحیم پور ؛ در بخش پایانی ناهید حسینی ،کیانوش توکلی ، صمددژبان ، ناصر کرمی، فرید و... به طرح پرسش از سخنرانان پرداختند که متقابلا از سوی سخنرانان پاسخ داده شد :
«گفت و گوی» نه چندان دوستانه سهند و داریوش برادری دربخش کامنت ها

لااقل این دوستان که اینقدر تهمت می زنند، یک چیزی را باید از نقد و روانکاوی یاد بگیرند، که آنکه بجای نقد متقابل مطلب و بیان نظرش، شروع می کنه به فحش دادن و توهین کردن، خوب چی رو نشون میده؟اینکه نه تنها ناتوان از نقد و اندیشه هستند بلکه مطلب رازشان را برملا کرده است و این عصبانیشون می کنه. وگرنه هر آدم مدرنی می اید می گوید کجای نقد اشتباه است و نه اینکه چرا مثل این دوستان نادان ناراحت شود که چرا به بزرگ زن من یا براهنی کبیر من توهین کردی و حرفهای خنده داری که هر چه بیشتر خودشان را لو می دهند. یا مثل آن باصطلاح دکتر محمودی نمی داند روان درمانی و روانکاوی پنجاه سالیست از تئوری ترانس اکسیون انالیز عبور کرده و حتی همان را هم بلد نیست درست استفاده کند و متوجه شود که نقد من نقد شخص براهنی نیست بلکه نقد ساختار نظری او در زمینه مباحث قومی است. از مسئولین سایت نیز تقاضا می کنم جلوی توهین و تهمت را
بگیرند. اگر کسی نقدی دارد بر متن، با کمال میل گوش می کنیم. این گوی و این میدان. اینجا محل نقد و چالش مدرن و متقابل درباره ی یک متن است. اگر حرفی و توانایی داری، نشون بده.
سهند
بخش اول:خدمت جنابان ناثر ناسری و دکتر داریوش برادری عزیز: جناب ناثر ناسری: من دقیقا علت نوشتن اسم خوتان به این شکل را میدانستم و دوستان هویت طلب در سایت قیرمیز از این شیوه استفاده می کنند و حتی آخرین جمله پیام قبلی من هم راجع به این موضوع بود که از آنجائیکه نخواست سر نخ به دست اقای دکتر برادری داده باشم آنرا حذف کرده بودم. آخرین جمله سئوالی من دقیقا این بود "که دکتر برادری : شمایی که نشانه شناس هستید می دانید که چرا اقای ناثر ناسری اسمشان را اینطوری می نویسند.؟"جناب دکتر برادری عزیز: قبل از هر چیز به خدمت جنابعالی توصیه می شود که این تابلویی که بر سر دکان عطاری تان نصب کرده اید و خود را "کارشناس ارشد/ رواندرمانگر"می نامید را از سر این دکانتان بر دارید که اگر با الفبای روانکاوی آشنایی داشتید می دانستید که در روانکاوی چیزی به نام "درمان"و "انسان نرمال "و "سلامتی استاندارد"وجود ندارد که شما بخواهید دیگران را بر طبق این استاندارد "درمان"کنید. در روانکاوی نه تنها آدمی "درمان"نمی شود بلکه ممکن است که وصخ روحی و روانی اش از قبل هم بد تر و کلا ساختار روانی اش از هم بپاشد . این ریسکی است که آنالیسند باید از قبل قبول کرده باشد.. پس معلوم است که شما معنی آن تابلوی که بر سر در دکانتان اویزان کرده اید را نیر نمی دانید. البته در زیر این کلاه بزرگ شعبده بازی تان از روانکاوی لکان- فروید گرفته تا سایکوتراپی به شیوه گشتالت و گوستاو یونگ و اندیشه های دولوز و گاتاری—که هر دو شدیدا ضد لکانی بودند و کتاب های کت و کلفتی هم در رد اندیشه های روانکاوی نوشته اند و کلا روانکاوی را ائدولو ژ ی سرکوبگز سرمایه داری می دانند – و انواع و اقسام اسطوره و خرافات و دین و مذهب و اشعاار پورنو و سادیستی علیرضایی و انواع و اقسام پرنده گان و خزنده گان و دو زیستن ها پیدا می شود که نسبت به خواست مشتری هایتان می توانید یکی بعد از دیگری از زیر این کلاه معرکه گیری تان بیرون بیاورید که "همیشه حق با مشتری است و مشتری نباید دست خالی بر گردد."شما مرا به صداقت دعوت کرده اید که خودتان به اندازه هسته انجیر هم ازش بهره نبرده اید. معلوم است که از پیام های من و ناثر ناسری خیلی عصبانی شده اید برای اینکه اسم ایشان را سه بار—آنهم بعد از گوشزد ایشان—اشتباهی نوشته اید و در باره پیام من نیر دچار نتاقض های خنده داری شده اید. درست است که ما کاربران انترنت مرتکب اشتباهات تایپی می شویم – مخصوصا آنجائیکه کلید های کیبورد بهم نردیکترند- اما شما بجز این اشتباه های قابل قبول در محتوی هم دچار اشتباه شده اید و همانطوریکه می دانید در روانکاوی چیزی به نام اشتباه وجود ندارد و این اشتباهات ریشه در خواست و ارزومندی ضمیر نا خود آگاه دارند و هر عملی—هر چند که در ظاهر اشتباهی به نظر اید—واقعیت دارد. شما در جائی مرا متهم کرده اید که "گویا من روانکاوی را به شما یاد داده ام "و در جای دیگر ادعا کرده اید که "من روانکاوی لکانی را از طریق معرفی شما با سایت دکتر موللی به شما معرفی کرده ام "و در جایی هم اظهار کرده اید که "گویا من با روانکاوی از طریق سایت شما یا دیگر روانکاوان اشنا شده ام."من هیچوقت ادعا نکرده ام که روانکاوی لکانی را به شما یاد داده ام و هیچ وقت هم ادعا نکرده ام که بنده روانکاوی را کشف کرده ام . برای فهم این موضوغ احتیاجی برای نابفه بودن نیست که منهم روانکاوی را از دیگران یاد گرفته ام و از طریق دیگران اشنا شده ام. اما شما جزو این"دیگران"نبودید. حتما که بیاد دارید که چند سال پیش وقتی تلفنی با هم صحبت می کردیم من از شما پرسیدم که ایا با روانکاوی لکان اشنایی داشته اید یا نه ؟ که شما هم در پاسخ گفتنید که اسمش بگوشتان خورده است و منهم سایت دکتر موللی و مقالاتش را که هنوز بصورت کتابی منتشر نشده بود را به شما معرفی کردم و در باره ارزش و اهمیت اندیشه های لکان گفتم که که نسبت لکان به علوم انسانی مانند نسبت فیزیک کوانتم به دیگر علوم است. کی دیگر از اشتباه هایتان این است که من نوشته بودم که شما تابحال قادر به فروش حتی پنج جلد از کتابهایتان نبوده اید که شما در نقل پنجاه نوشته اید که از اینگونه تحریف و اشباه هایتان می گذرم. این از این : بعد شما مرا متهم به این کرده اید که انگار علت قطع ارتباط مان بحث هایمان در رابطه با پان تورکیسم و اینها بوده است. شما یا واقعا عوام فریبید یا کم حافظه.
بخش دوم: من نه در سایت خودتان و نه در هیچ کجا با شما در باره مباحث و موضوعات هویت طلبی و پان تورکسیم حتی یک کلمه هم رد و بدل نکرده ام. خوشبختانه از آنجائیکه ادعا کرده اید که این بحث ها در سایت خودتان اتفاق افتاده است و سایت تان هم فعال است لطف کرده و ادرس آن بحث ها را درج کنید که من از همه ادعاهایم دست بر دارم و از شما عذر خواهی کنم. در باره بحث های روانکاوی هم من در هیج کجا به جز یکی دو فقره آنهم در سایت رادیو زمانه که بر داشت و تفسیر هایتان را کامل کرده بودم و تصادفا در هر دو مورد آنها را قبول کرده بودید با شما راجع به موضوعات روانکاوی وارد بحث نشده بودم. دلیی اصلی قطع رابطه با شما همان نارسیسیم افراطی جنابعالی است که دردی است بی درمان و پشت غولهایی بزرگتر از شما را بر خاک مالیده است.
توهین و تحقیر های مکرر شما جدا چندش آورند و این فقط من یا اقای ناثر ناسری نیستند که که با نارسیسیم شما مخالفت می کنند. ایا دعوا های شدیدتان با خانم مهرنوش پارسی پور ---- و اینکه با زور چماق از ایشان می خواستید که کتاب تان را تائید کنند که اگر خواستید منبع اش را درج می کنم---- و عبدی گبلانتری و مهدی جامی و گریه و زاری تان از اینکه دیگر اجازه درح مقاله در رادیو زمانه را نداشته اید یادتان رفته.؟ ایا می خواهید که من یک به یک دنبال این توهین های متعد شما به خانم مهرنوش پارسی پور و دیگران گشته و آنها را از ارشیو رادیو زمانه بیرون بکشم. فقط محض اطلاع شما من یکی از جوابیه خانم صنم دولتشاهی که یکی از مسئولین رادیو زمانه بود را درآخر این پیام درج می کنم که بقولی مشت نمونه خروار است. جناب دکتر برادری عزیز و گرامی: شما تصور می کنید که اگر در مقاله ای 34 باز از کلمه"مدرن"استفاده کنید خودتان مدرنتر از دیگران هستید ؟ در حالیکه با الفبای فرهنگ و خصوصیات مدرنیته و پسا مدرنیه هم اشنایی ندارید. اولا که باید تا بحال می فهمیدد که به عقیده خیل عظیمی از روشنفکران و متفکرین مدرنیته یه پرو ژ ه ناقص بوده که توسط متفکران پسا مدرنیسم به نوعی تکمیل شده است. این روشنفکران و متفکرین پسا مدرنیسم اکثرا فرانسوی بیش از سه دهه عرق ریختند که حقانیت پسا مدرنیسم را به ثبوت برسانند یکی از این دست اورد ها رد هر نوع لوگوسنتریسم و باور های دگماتیک و استاتیک و بی روح و جان و دوری از خشونت های فرهنگی و زبانی و عدم تحمیل هویت به دیگران و قبول تکثر در همه عرصه ها و حوزه های زندگی اقتصادی و اجتماعی و سیاست و فرهنگی و جنسیتی بود و قبول اینکه من هتروسکشوال حق و اجازه ندارم که به یک همموسکشوال هویت و شیوه زندگی شان را تعیین کنم برای اینکه بر طبق این اندیشه های پسا مدرنیسم نه تنها سکشوالیتی انسانها بلکه خود واقعیتی که ما ازش تعریف داریم نه محصول ابدیت و مطلق بلکه ساخت و ساز اجتماعی است—سوشیال کونستراکشن--- شما به عنوان یک "روشنفکر"فارس در روز روشن برای میلیون ها ایرانی غیر فارس هویت تعیین می کنید و وجود و هویتی که ما میلیونها غیر فارس برای خودمان قائل هستیم را نفی می کنید و آنوقت با شلاق"مدرنیت"به جان مان می افتید که ما از روستا رسیده ها را متمدن کنید. با افکار فئودالی در پشت مرسدس بنز آخرین مدل نشتتن نشانه مدرن بودن نیست. تصادفا در این اواخر عده زیادی از "تاره به دوران"رسیده های بیسواد و مرتجع همه شان به راحتی نه یک بلکه صاحب چندین دستگاه مرسدس بنز و پورشه شده اند اما از سنگسار و کنترل بدن زنان و دیگر افکار بغایت ارتجاعی و عقب مانده نتوانسته اند دست بکشند.شما همیشه و در همه جا دیگران را بیسواد و خودتان را خیلی باسواد نشان می دهید در حالیکه حتی مدرک دکترا هم ندارید که اگر هم ده هایش را صاحب بودید باز هم چیزی را عوض نمی کرد. من موریانه کتابم و با زندگی شخصی صد ها دانشمند و هنرمند متفکر و روشنفکر و شاعر و نویسنده جهان اشنایی هایی دارم با اینکه عده زیادی از اینها به جد نابغه بوده اند و با همدیگر اختلافاتی داشته و منتقد سفت و سخت همدیگر بوده اند اما هیچکدام--- تاکید می کتنم هیچکدام—مانند جنابعالی در برج عاج ننشسته و با دیگران از آن بالا نگاه تحقیر آمیزی نداشته اند. بقول خودمان"نهد شاخ پر میوه سر بر زمین"
بخش سوم: شما مرا به نوشتن نقد نوشته هایتان دعوت کرده اید اما من تا بحال حتی یک نوشته شما را تا آخر نخوانده ام برای اینکه آنها را بی اندازه مصنوعی و پوچ و بی ارزش می دانم که وقتم را صرف پاسخگوی به آنها بهدر دهم. من توصیه شوپنهاور را دنبال می کنم که معتقد بودند که مطالعه کتاب های خوب بهتر از نوشتن کتابهای بد است که شما دکتر برادری عزیز استاد نوشتن کتابهای بد هستید. من ترجیح می دهم که کتابهایی را بخوانم که اگر ورق هایش را قیچی کنم خون از آنها بیرون بریزد و جان و روح در همه صفحاتش خود را نشانبدهند و من بتوانم با مولف اش همگرایی داشته باشم و بتوانم با نویسنده احساس نزدیکی و ارامش بکنم و از نوشته اش لذت ببرم نه کتابهای شما را که اگر قیچی کنم فقط گرد و خاک بیرون می ریزد و با اندازه اتمی هم نه جان دارند و نه روح. اقای برادری : نوشته هایتان دپرسیو هستند .
بقولی"هر که به جهنم می رود به دنبال همسفر است"و من ترجیح می دهم که جنابعالی این سفر را به تنهایی انجام دهید. شما مانند ملانصر الدین که میخ طویله اش را بر زمین می کو.بید و ادعا می کرد که اینجا مرکز زمین است از دیگران انتطار دارید که وقت شان را بهدر داده و به نوشته های مرده و بی ارزش و تکراری و بی روح و جان و خون تان پاسخ دهند. جناب برادری عزیر: در دستکاه عصبی موش ها سیستمی تعبیه شده است که وفتی به اطرافشان نگاه می کنند و متوجه می شوند که تعداد بچه هایشان زیاد شده است این سیسنم فیدبک منفی موقتا اعضای تولید مثل شان را از کار می اندازد که بیش از اندازه توان مادر بچه به دنیا نیاورد. خدا را شکر که ما موش نیستیم ولی همچو سیستمی هم در بین انسانها تعبیه شده است و آنهم دادگاه افکار عمومی است. وقتی اکثریت مطلق کاربران انترنتی که اکثرا هم تصادفا تحصیل کرده و دارای چندین مدرک در حوزه های مختلف علوم هستند به شما انتقاد می کنند و به زبان توهین و تحقیر آمیزتان به همراه رفتار های قلدر معابانه اعتراض دارند شما باید کلاه خود را قاضی کرده و در خلوت رو به اینه بخود بنگرید که چه نوع آدمی هستید که اینهمه مخالف دارید و تا بحال کسی به نوشته هایتان اهمیتی نداده است. اقای برادری: من به جرات می توانم بگویم که در این رسانه های فارسی زبان انترنتی حتی تک مقاله ای نیست که ذر باره روانکاوی لکان نوشته شده باشد و من آنرا مطالعه نکرده و ازش پرنت نگرفته باشم اما همین آدمی که اینهمه به روانکاوی لکان علاقه دارد تا بحال نتوانسته است که حتی یک نوشته بی جان شما را تا به آخر بخواند. من سالها پیش بعد از مطالعه یک مقاله از دکتر موللی به دنبال پیدا کردن ایشان به بیش از 20 جا در انگلستان و آلمان و فرانسه تلفن زدم و ایشان را پیدا کردم اما همین آدم هیج اشتیاق و علاقه ای به خواندن نوشته های مجانی شما ندارد. اقای برادران: شما جدا که نابعه هستید در همین هفت- هشت سال پیش که فقط اسم لکان بگوشتان خورده بود خبره در روانکاوی فروید- لکان شده اید اما من خود را تنها یک شاگرد ابتدایی این مکتب بیکران می دانم که بعد از اینهمه مطالعه فقط بلدم که در کناره ساحلی این اقیانوس پر خروش شنا کنم اما شما ماشاالله به عمیق ترین نقطه اش شیرجه رفته اید. در آخر می خواهم یک داستان حقیقی را برایتان تعریف کنم که مصداق خالی بندی های شما است. نقل است که در گذشته در شهر ما فقط صنعت مسگری رونق داشته است که والدین فرزندان مذکر شان را در 10-12 سالگی پیش یک از این استادان مسگری می فرستاده اند که بعد از سالها شاگردی می توانستند ادعای خبره گی در کار کنند. طبق معمول مادری پسرش را پیش یکی از این استادان می فرستند بعد از یکی دو هفته پسرش به مادرش می گویند که دیگر احتیاجی نیست که به سرکار برگردند برای اینکه مسگری را یاد گرفته اند. مادرش با تعجب می پرسند که پسر عزیرم: مسگری چندی سال طول می کشد تو چطوری در یکی دو هفته یاد گرفتی.؟ پسر جواب می دهد که کار مشکلی نبود اول صفحات مس را می بری و روی ذغال کوره می گذاری تا اینکه داغ شود بعد از اینکه داغ شد اگر با چکش بر طولش بکوبی سیخ می شود و اگر در طول و عرضش بکوبی طشت می شود و اگر لبه هایش را بالا دهی دیگ می شود. بعد از یکی دو روز استاد به در منزل مادر می روند و علت غیبت پسرشان را می پرسند. مادره می گویند که پسرم دیگر احتیاجی نمی بینند که پیش تان باشند برای اینکه مسگری را یاد گرفته اند. استاد که از تعجب داشت چشم هایش از حدقه بیرون می زد از مادره می پرسدند که آخه چطوری این کودک در یکی دو هفته مسگری را یاد گرفتند.؟ مادره هم همان داستان سیخ و دیگ و طشت را تعریف می کنند
درد دل یک سانسورچی!

بیایید از همین اول تکلیف خودمان را روشن کنیم. هنوز توی کله من نرفته که من یک سانسورچی هستم. من خودمو مسؤل کامنتهای سایت ایرانگلوبال میدونم و نه یک سانسورچی! اینکه خیلیها منو یک سانسورچی میدونن، به خودشان مربوطه!
من در چارچوب ضوابط سایت...
نه! بذارین اول بگم که چطوری یک سانسورچی... ببخشید، مسؤل کامنتهای سایت شدم.
روزی و روزگاری (یعنی تا همین چند وقت پیش) کامنتهای سایت یک زمانه بودند. یعنی هر کسی هر کامنتی که مینوشت، بلافاصله در سایت منتشر میشد. مثلا یکی میآمد و خواهر و مادر و زن و بچه یکی دیگه را به فحش میکشید. بلافاصله این فحشها و بد و بیراهها منتشر میشد و تا مسؤلین سایت بیایند و کنترل کنند، ساعتها در همنجا میموند. این کامنتنویسان – ببخشید، فحاشان حرفهای هم میدونستند که مسؤلین سایت در اروپا تشریف دارند و شبها وقتی همهشان در خواب ناز بودند، میآمدند و بخش کامنتها رو پر میکردند از فحشهای آنچنانی.
بالاخره یکی را مسؤل کامنتها کردند. کیومرث نویدی رو میگم. بیچاره از بس با این کامنتنویسان سر و کله زد که اعصابش خراب شد و دررفت و بعدش هم این آ. ائلیار خودمون شد مسؤل کامنتها که خیلی هم سختگیر بود و به احدی رحم نمیکرد. در همین حین کامنتها شدند دوزمانه. یعنی کامنتهایی که نوشته میشدند، مستقیما منتشر نمیشدند بلکه اول باید آ. ائلیار آنها را کنترل میکرد و به آنها راه میداد. تا حدی مساله حل شد ولی او هم زیاد دوام نیاورد و دررفت. بعدش کامنتها موندن به امان خدا. هر کدام از اعضای مدیریت که فرصت میکرد، آنها رو تایید میکرد، اکثرا هم بدون اینکه بخوندشون! بعدش هم همین اژدر بهنام خودمان شد مسؤل این کار. در این زمان یک اشکال دیگر هم پیش آمد و آن اینکه، مدیریت سایت، کامنتهای کاربران کددار را یکزمانه کرد و بقیه را دوزمانه. به این ترتیب کاربران کددار میتونستن هرچه که دل تنگشان میخواست بنویسند. البته کاربران کددار همه آدمهای محترم و معتبری بودند. گرچه گاهی کیبوردشان شلوغ میکرد و کلمات بیتربیتی تایپ میکرد! اینکار یک اشکال فنی هم ایجاد میکرد و آن اینکه مثلا یک نفر میآمد و ساعت 6 صبح کامنتی مینوشت و میرفت. مسؤل کامنتها هم ساعت 8 صبح از خواب ناز بیدار میشد و میآمد پای کامپیوتر و میدید که یکی از کاربران کددار ساعت 7 کامنتی نوشته که منتشر شده است و آن یکی اعتراض کرده که چرا کامنت من حذف شده؟ حالا بیا و جواب بده!
بگذریم... این اژدر بهنام ما هم یکی دو ماه بیشتر دوام نیاورد و کار و مشغله زیاد را بهانه کرد و دررفت و این کیانوش توکلی آمد و هندوانه زیر بغل من گذاشت و این مسؤلیت را انداخت گردن من!
و به این ترتیب من شدم سانسورچی..- ببخشید، شدم مسؤل کامنتهای سایت ایرانگلوبال.
حالا بیاییم اول مطلب، یعنی همانجایی که میخواستم بنویسم: من در چارچوب ضوابط سایت...
بله. من در چاچوب ضوابط سایت عمل میکنم. البته گاهی هم بیشتر از ضوابط سایت وسواس به خرج میدم. یعنی در ضوابط سایت آمده که کامنتها نباید حاوی توهین و اتهام باشند ولی من معتقدم که کامنت برای اظهار نظر و تبادل افکار در محیطی محترمانه و سازنده و در مورد موضوعی مشخص است. یعنی وقتی مقالهای مربوط به اقتصاد است، نباید زیرش در رابطه با مثلا در رابطه با فوتبال نوشت. برای همین هم تلاش میکنم که اینجور کامنتها را منتشر نکنم. این هم دردسر آفرین است. کامنتنویس اعتراض میکنه که کامنتم نه توهین داشت و نه اتهام. پس چرا سانسورش کردی؟ میگم آخه عزیز من، فوتبال ایران و قطر چه ربطی به مقاله اقتصادی داره؟ آخه مگه میشه مقاله در مورد انتخابات ریاست جمهوری باشه و کامنتش مربوط به خط فارسی و ترکی و ارمنی؟ اینها چه ربطی به هم دارند؟
همین جا بگم که این کار هم خیلی سخته. یعنی اگه من بخوام بدونم که کامنت به مقاله مربوط میشه یا نه، باید مقاله را بخونم. حالا خودمونیم، کی وقت میکنه که این همه مقاله رو بخونه؟ بین خودمون باشه، برای همین هم من فقط تیتر مقالات را میخونم و حدس میزنم که آیا کامنت مربوط به مطلبه یا نه!
بگذریم...
تا یادم نرفته بگم که اخیرا پس از بحث و فحصهای زیاد و پس از کمی دوز و کلک، تونستم همه کامنتها را (بجز کامنتهای اعضای مدیریت که زورم به آنها نمیرسه) دو زمانه کنم و از این بابت خیالم کمی راحت شد. میگم کمی چونکه مشکلم هنوز حل نشده و این کیانوش توکلی گاهی وقتا شلوغ میکنه و وقتی من نیستم میاد کامنت بعضیها رو سرسری میخونه و تایید میکنه و بعضی وقتا این کامنتا تو زرد از آب درمیاند و من میمانم دست خوانندگان.
میخوام کمی هم در مورد معیارها و ضوابط بگم. در ضوابط محترم سایت آمده است که اتهام و توهین نباشه. خوب اتهام چیه و توهین چیه؟
یکی میاد و در کامنت آن یکی را مثلا دروغگو، یا فاشیست و یا... خطاب میکنه. عکسالعملها متفاوته. یکی اصلا به روی خودش نمیاره، اون یکی با متانت میاد و میگه که خانم یا آقای محترم چرا فکر میکنی که من دروغ گفتهام و یا فاشیستم و یا... دیگری هوارش میره به هفت آسمان که: وای به من توهین شد و نامه مینویسه به ما که این شخص را به من معرفی کنید که میخواهم شکایت کنم. حالا این وسط من بدبخت از کجا بدانم که عکسالعمل طرف در مقابل اینجور کامنتها چطور خواهد بود؟ برای همین هم خودمو راحت میکنم و نماز شکدار نمیخونم! (درسته؟ میشه در این مورد این اصطلاح را بکار برد؟) هر جا از این کلمات مکروه ببینم کل کامنت رو حذفش میکنم. (قبلا نقطه چین میکردم. بعدش دیدم خیلی وقتگیره ولش کردم و حالا اگه وقت و حوصله داشتم نقطه چین میکنم وگرنه راحت! حذفش میکنم تا اون باشه و از این کلمات استفاده نکنه!) و آنوقت تازه دردسرم شروع میشه. کامنتنویس شروع میکنه به بحث با من که آقا جان اینکه توهین نیست و من هم میگم توهینه. البته چند روز پیش تونستم یک کلک مرغابی بزنم. به مدیریت سایت پیشنهاد کردم که ضوابط را کمی، فقط کمی عوض کنند و آنها هم توی تله افتادند و کمی عوضش کردند. حالا دست من باز است و خیالم راحت! میتونم هر کامنتی رو که جو سایت رو خراب میکنه، بزنم و بندازم بیرون! آخه وقتی آدم میشه سانسورچی... ببخشید، میشه مسؤل کامنتها، باید دستش کمی باز باشه.
یه چیز دیگه هم بگم. بعضیها فکر میکنن که من خطی عمل میکنم. جالبه که بعضیها به من میگن پان ترک، بعضیها هم میگن پان فارس. راستش من که نمیدونم چی هستم فقط اینو بگم که توی این مدیریت سایت شش جفت چشم دارن کار منو کنترل میکنن و اگه خطی عمل کنم (راستشو بخواین اصلا نمیدونم که خط دارم یا نه!) یقه من میگیرن.
حالا که درد دلم باز شده بذارین کمی هم راجع به این آدرسهای آی پی لعنتی بگم. بدبختانه من این آدرسها رو میبینم و مسؤل فنی هم ناجنسی کرده و برنامهای کار گذاشته که این آدرسها و نشخصات کامپیوترها و نمیدونم چی رو مقایسه میکنه و تشخیص میده که کی با اسامی مختلف کامنت مینویسه. من هم نمیدونم که با آنها چه بکنم. یک دفعه میبینی که یکی با 60 – 70 تا اسم کامنت میذاره. یکی میاد با نام اصلیش و خیلی محترمانه مینویسه و بعدش هم میاد با یه اسم دیگه، کیبوردش رو آزاد میذاره تا هرچی که دلش بخواد تایپ کنه! یا یکی میاد مقاله مینویسه و بعدش با یه اسم دیگه از مقالهاش تعریف و تمجید میکنه. بدبختی اینجاست که این برنامه بی پدر زود اینو تشخیص میده و نام اصلی طرفو رو میکنه و منو تو دردسر میندازه. حالا من بیچاره مجبورم که بنشینم و هی به این برنامه کلک بزنم. آخه زشته که مردم بدونند که فلانی هم بد و بیراه میگه و بلانسبت چرت و پرت مینویسه و یا میاد از خودش تعریف میکنه! گاهی هم که از دستم درمیره، خوب دیوار حاشا بلنده، طرف میاد و میگه برنامه شما اشکال داره.
میخواین باز هم بگم؟ باشه میگم.
این مدیریت ما گاهی منو اذیت میکنه. بعضیها که کامنتشون حذف میشه، ایمیل میفرستند برای این مدیریت که آقا چرا کامنت منو منتشر نمیکنین؟ حالا این مدیران ما هم تنبلی میکنن و بجای اینکه برن و یک نگاهی به کامنت طرف بکنن و جوابشو بدن، ایمیل رو برای من میفرستن. حالا من بیچاره هم باید توی سایت جواب بدم و هم توی ایمیل. کارم کمه، اینام یکی میذارن روش!
اگه بخواین بازم براتون مینویسم ولی اگه همه رو بنویسم میشه یه کتاب! فکر کنم که فعلا همینقدر بسه. البته اگه به مدیریت سایت نامه بنویسین و بخواین باز هم براتون مینویسم.
آخرِ سر، از همهتون یه خواهش دارم و آن هم اینه که منت سر من بذارین و این متن رو با دقت بخونین و به آن عمل کنین تا کلاهمون تو هم نره:
امکان کامنتها واقعا به شما تعلق دارد. هدف ما ایجاد محیطی دوستانه برای تبادل نظر است. آزادنه نقد، نظرتان رادر مورد مطالب سایت بنویسید اما خواهش می کنیم بدون نام بردن از اشخاص حقیقی و حقوقی در کمال امنیت برای خود و دیگران فضایی ایجاد نمائید که بدور از توهین و اتهام و جوسازی و مسموم کردن محیط تبادل نظر باشد. توجه داشته باشید کامنتهایی که این موارد را در نظر نگیرند، منتشر نخواهند شد.
پارامترهای مشترک تشکیل دهنده "ملت فارس"کدامند؟

از ترفندهای نظری شناخته شده استعماری بویژه دولتهایی با ساخت و بافت استعماری در داخل یک کشور، کتمان کردن و لاپوشانی تیپولوژی اتنیکی و ملی دولت حاکم است. در عین حال نخبگان سیاسی ملت حاکم در چنین کشوری همواره از تعریف ملت خود یا ملت حاکم تفره میروند. این ترفند در ایران نیز به اشکال مختلف، چه در تبلیغات دولتی و چه نظریه های نخبگان سیاسی منتسب به ملت حاکم (فارس) به عینه مشاهده میشود. به عبارت دیگر چه در تبلیغات دولتی و چه نظریات بخش قابل توجهی از نخبگان سیاسی فارس، وجود ملتی بنام فارس در ایران انکار میشود و به گونه ایی درباره زبان فارسی سخن میگویند که انگار زبان فارسی متعلق به یک گروه اتنیکی و یا ملت مشخصی نیست و تاریخ تطوری نیز نداشته بلکه این زبان از آسمان نازل شده است که به مثابه به اصطلاح "زبان ارتباطی"مورد استفاده قرار گیرد! در این نظریه استعماری فرض بر این است "ملت فارس"وجود ندارد و لذا با این استدلال الکن که گویا "زبان فارسی"چون زبان ملت خاصی نیست، پس میتواند به عنوان "زبان ارتباطی"مورد استفاده قرار بگیرد. جوهره استعماری این تفکر و این سیاست در کتمان و یا انکار "وجود ملت فارس"در ایران است. استدلال بعدی صاحبان این تفکر استعماری در آنست که با انکار وجود "ملت فارس"از سویی حساسیت ملتهای غیرفارس را برنخواهند انگیخت و از سوی دیگر مانع از طرح مطالبه حقوق برابر با "ملت فارس"خواهد شد و از این طریق "دولت فارسی"حاکم با این ترفند سیطره استعماری و دائمی خود را بر ایران، که در واقع سرزمین ملتهای ساکن آن (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و...) است، اعمال خواهد کرد. به بیان دیگر "دولت فارسی"در ایران منطقا و حقوقا بایستی تنها در منطقه فارس و یا فارسستان یعنی سرزمین ملی فارس مستقر باشد و نه در کل ایران. دولت ایران باید که دولت مشترک ملتهای ساکن در ایران باشد. به عبارت دیگر دولت ایران باید که دولتی برپا شده از نمایندگاه برآمده از دولتهای ایالتی و ملی (فارسستان، آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز، ترکمن صحرا و...) از یکسو و نمایندگان مستقیم مردم آن مناطق از سوی دیگر باشد که در دو مجلس و در پایتخت کشور گرد هم می آیند. کتمان و انکار هویت ملت فارس یکی از موانع جدی شکل گیری یک دولت دمکراتیک در فرایند تحولات سیاسی در ایران است و شوربختانه انکار هویت ملی فارس در ایران از سوی نخبگان سیاسی فارس حتی امکان گفتگوی دمکراتیک و دیالوگ برای حقوقی برابر میان ملتهای ساکن در ایران را نیز مسدود میکند و ایران را در تحولات سیاسی پیش رو بسوی یک جنگ داخلی تمام عیار میکشاند.
از زمانیکه بیداری ملی در میام ملتهای غیرفارس ساکن در ایران افزایش یافته و خود را در قالب جنبش های ملی و سیاسی مطرح کرده اند، در دو دهه اخیر به یک مشغله جدی دولت مرکزی در نقاط پیرامونی بدل شده اند. و همین فعلا و انفعالات سیاسی که به سرکوبهای شدید در این مناطق و حتی اعدام های فله ای در منطقه عربی الاهواز و بلوچستان و گاه در کردستان منجر شده، به روشنی نشان میدهد که جنبش های سیاسی در ایران به دو بلوک سیاسی "فارس و مرگزگرا"با "غیرفارس و پیرامونی"تقسیم شده و دو نظریه سیاسی "مبارزه برای دمکراسی در مرکز"و "مبارزه برای حق ملتها در تعیین سرنوشت خود در پیرامون"بر کل روند سیاسی در این کشور غلبه کرده و بدین ترتیب دو مفهوم "ملت حاکم"و "ملتهای محکوم"جای خود را در نظریه ها و جنش های سیاسی باز کرده است. مقاومت بخشی از نیروهای سیاسی مرکزگرا مبنی بر همان ترفند کهنهء استعماری مبنی بر اینکه "ملتی به نام ملت فارس وجود ندارد"همچنان و البته اینبار ، به دلیل رشد جنبش های ملی در مناطق ملی غیرفارس، گاه با خشونت کلامی بیشتری نیز همراه است. آقای علی رضا نوری زاده در یک مجلس دوستانه در استکهلم اصرار داشت بداند که "این ملت فارس کجاست؟"چون مدام عنوان میکرد که ملتی بنام فارس در ایران وجود ندارد.
آقای ناصر کرمی، با گرایشان اولترا راست در برخورد با نوشته من تحت عنوان "آقای کرمی میگوید؛ ملتی بنام فارس وجود ندارد. آیا واقعا چنین است؟"، مینویسد: "ملّتی بنام فارس وجود ندارد، بارها همراه با سند و مدرک تاریخی معتبر جهانی گفته شده و گفته خواهدشد که ملتی بنام فارس وجود خارجی ندارد.".
آقای ناصر کرمی برای اثبات عدم وجود ملتی بنام فارس ما را 2500 سال عقب میبرد تا ثابت کند که پارس نام یک منطقه است و نام یک ملت نیست. ناصر کرمی میتواند ذهن خودش را در 2500 سال پیش منجمد کند، اما این انجماد، در تغییرات بسیار جدی ایجاد شده در عرصه تطوط تاریخی ملتها از سویی و تغییرات بسیار جدی در نظامهای اجتماعی از سوی دیگر توفیری ندارد. بحث ملت بحثی در حوزه جامعه شناسی و مربوط به دوره سرمایه داریست و به هخامنشیان و کوروش هیچ ارتباطی ندارد. ملت با مختصات و مشخصات خاص خود توضیح داده میشود و نه اینکه نام "پارس"ریشه اش در کجا و چه هست. ناصر کرمی هنوز ذهن خود را از قلاده های دوران هخامنشی رها نساخته است.
آقای رازی با گرایشات فکری چپ، مینویسد: "بله! من معتقدم قوم یا اتنیک یکدستی بنام "فارس"وجود ندارد، ما در ایران فقط فارس زبان داریم و بس. "
قبل از هر استدلالی میخواهم یادآور شوم که "ملت فارس"به اشکال مختلف در زبان روزمره خود ملت فارس و زبان روزمره ملیتهای غیرفارس در ایران به چشم میخورد: "من فارس هستم کرد نیستم" (یعنی هویت ملی من فارس است)، "من فارسم ترکی بلد نیستم" (یعنی من به ملت فارس تعلق دارم نه به ملت ترک)، و در مناطق غیرفارس و در برخورد با یک فارس چنین جملاتی مدام به گوش میخورد: "فارسه یا فارس است" (یعنی تعلق ملی فارس دارد)، "ایشان فقط فارسی بلدند" (یعنی ایشان فقط زبان ملی خودش فارسی را بلده) و... خلاصه دهها از این نوع جمله های روشن که نشان میدهد ملتهای غیرفارس نیز دقیقا از همان مفاهیمی استفاده میکنند که فارس ها در برخورد با غیرفارسها (من فارسم ترکی بلد نیستم) از آن استفاده میکنند. این آن پروسه واقعی ایست که در زندگی روزمره مردم در ایران و در تمامی نقاط ایران در جریان است. به بیانی دیگر در زندگی روزمره مردم، و زبان مورد استفاده آنان هویت ملی تمامی ملیتهای از سوی همدیگر به رسمیت شناخته میشوند و هیچ مشکلی در این خصوص وجود ندارد. مشکل اساسی در نوع نگاه استعماری در میان نخبگان سیاسی فارس در ایران است که هم منانع از به رسمیت شناختن ملتهای غیرفارس از سویی و ارائه یک تعریف رئآل از وجود "ملت فارس"از سوی دیگر است.
در عین حال با توجه به تعاریف موجود در جامعه شناسی و حتی حقوق بین الملل "فارس"نیز مثل هر ملت دیگری در جهان و یا در ایران یک "ملت"و یا یک "اتنیک"و یا به قول دولتی های ایران یک "قوم"تلقی میشود، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. "ملت فارس"بطور طبیعی زبانش نیز "فارسی"است، درست مثل ملتهای دیگر. اما مشترکات ملت فارس علیرغم نادیده انگاشتن بخشی از نخبگان فارس، تنها زبان فارسی نیست. بلکه اشتراک دیگر ملت فارس عمدتا مسلمان و شیعه مذهب بودن آنهاست. حتی همین دین مشترک بنیاد اصلی دولت شیعی جمهوری اسلامی ایران را تشکیل میدهد. بدی و خوبی جمهوری اسلامی در اینجا مد نظر نیست، تمایل عمومی به دین اسلام و مذهب شیعه در میان ملت فارس (حداقل در آن تاریخ) موضوع بحث کنونی ماست. البته باید اذعان کنم که نزدیکی مذهبی ملت ترک با ملت فارس در ایران نیز مزید بر علتهاییست که به تشکیل دولت شیعی در ایران انجامید. به عبارت دیگر اگر ملت فارس برای مثال سنی و یا مسیحی بود. هرگز دولت ایران یک دولت اسلامی شیعی نمیتوانست باشد. البته گفته میشود که مذهب شیعه فارسی و مذهب جعفری ترکی تفاوتهایی باهم دارند. اما این موضوع بحث کنونی ما نیست. اشتراک دیگر ملت فارس عادات و سنن شان است. برای نمونه عید نوروز، عید ملت فارس بشمار میرود. هرچند که ملتهای دیگری نیز در ایران مثل ترکها و کردها عید نوروز را جشن میگیرند. اما عید نوروز عیدی مردم ایران نیست. چون نه بلوچها و نه عربها و... عید نوروز را عید خود نمیدانند. اشتراک دیگر فرهنگی، موسیقی فارسی است. موسیقی فارسی موسیقی دیگر ملتها نیست. مثلا بنان، مرضیه، شجریان، داریوش و پریسا و حمیرا و گلپایگانی خوانندگان موسیقی فارسی هستند، نه خوانندگان موسیقی ترکی یا موسیقی عربی و یا موسیقی بلوچی و یا کردی. این نیز بخشی از فرهنگ مشترک ملت فارس را تشکیل میدهد. اشتراکات دیگر ادبیات فارسی است که فقط از آن ملت فارس است و اشتراک دیگر سینمای فارسی استکه تنها و تنها مختص ملت فارس است و جزو مشترکات ملت فارس. رقص مشترک، غذاهای مشترک، مراسم عزاداریهای مشترک، عاشورا و تاسوعای مشترک، عادات ازدواج و طلاق مشترک و... همه و همه مشترکات ملت فارس را تشکیل میدهد. مهمترین اشتراک دیگر ملت فارس تاریخ مشترک آنهاست. من به چند و چون این تاریخ کاری ندارم. اما باور عمومی نخبگان سیاسی و عموما مردم فارس به تاریخی که آغازگر آن کوروش و هخامنشیان هستند و سپس در اشکال اشکانی و ساسانی ادامه حیات داده اند نیز باید افزود. اشتراک بسیار مهم دیگر سرزمین ملی و مشترک فارس یا فارسستان است. سرزمینی که فارسها عمدتا در آن ساکن هستند از تهران تا اصفهان، کرمان، یزد، خراسان. این سرزمین مشترک ملت فارس است. اما دولت ایران با تفکر استعماری، میخواهد به یاوه و نادرست چنین وانمود کند که ایران سرزمین ملت فارس است. اما وطن ملی خلق فارس همان مناطقی است که ملت فارس مدیدا در آن زندگی کرده است. این همان وطن ملی است که دولت فارسی درواقع و بایستی در این منطقه ایجاد گردد. در دوره قاجار، فکر برپایی دولت فارسی در جنوب ایران بسیار مطرحی بود و انگلیسی ها قصد داشتند یک دولت فارسی در جنوب ایران تشکیل دهند. اما با ضعیف شدن دولت قاجار و نفوذ روزافزون انگلیسی ها، به تدریج ایده تشکیل دولت فارسی در جنوب تغییر کرد و کلیت دولت ترکی قاجار در اختیار رضاخان قرار گرفت. قدرت گیری رضا خان آغاز فارسیزه کردن سیستماتیک ایران و امحاء ملتهای دیگر در این کشور است.
بنابراین پارامترهای مشترکی که جمعیت فارس در ایران را با استانداردهای جامعه شناختی و حقوقی امروز به یک ملت تبدیل میکند؛ هویت مشترک ملی فارسی، یعنی فارس بود، زبان ملی و مشترک فارسی، سرزمین ملی و مشترک فارس (فارسستان)، تاریخ مشترکی فارس که از هخامنشیان آغاز میگردد، عادات و سنن مشترک فارس (عید نوزوز، مراسم عاشورا و تاسوعا، ازدواج و طلاق و مراسم عزاداری و...)، موسیقی مشترک فارسی، ادبیات مشترک فارسی، غذاهای مشترک فارسی، سینمای مشترک فارسی و بالاخره دولت مشترک فارسی (مقصود دولت است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی) و باز مهمتر از همه روح مشترک ملت فارس که در مجموع در جهت منافع ملت فارس عمل میکند.
البته بایستی متذکر شد که هم در منطقه ملی فارس یا فارسستان و هم در منطقه ملی ترک یا آذربایجان و هم در منطقه ملی کرد و یا کردستان و یا بلوچستان و الاهواز و... جمعیت کم و یا زیاد متعلق به ملیتهای دیگر نیز زندگی میکنند که باید از حقوق مستتر در حقوق بین الملل و منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی بهرمند گردند.
آقای رازی مینویسند: "من نمی دانم بجز زبان فارسی چه چیز دیگری یک فارسی زبان آبادانی یا اهوازی را به یک فارسی زبان تایبادی یا زابلی یا ورامینی پیوند می دهد؟"
اتفاقا تنها چیزی که نمیتواند عامل پیوند ملتهای مختلف ساکن در یک کشور باشد عنصر زبان است. چون هر ملتی دارای زبان خاص خویش است. بنابراین عاملی که بتواند ملتهای ساکن در ایران را به هم پیوند زند، زبان فارسی نیست. تجربه تاکنونی و رشد جنبش های رهایی بخش ملی در میان ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیز صحت این نظر را نشان میدهد. عامل اساسی پیوند میان چندین ملت یا چندین اتنیک در یک کشور، به رسمیت شناختن حقوق آنها و برگزیندن رفتاری عادلانه و برابرحقوق در نظام دمکراتیک دولتی است که میتواند پیوندی گسست ناپذیر میان این ملیتها ایجاد کند. نمونه این رفتار را میتوان در سوئیس مشاهده کرد. در سوئیس زبان پیوند ملتهای ساکن در آن کشور نیست. بلکه هر چهار زبان موجود در کشور زبانهای رسمی آن کشور محسوب میشوند. در سوئیس حتی زبان ارتباطی نیز وجود ندارد. آنچه که مردم سوئیس را به هم پیوند میدهد به رسمیت شناخته شدن ملتهای ساکن در آن و رفتار عادلانه و دمکراتیک در نظام نسبت به ملتهای ساکن در آن کشور است. به بیان دیگر یک دولت مشترک در هیبت یک جمهوری فدرال میتواند بهترین گزینه برای هم پیوندی ملتهای ساکن در ایران باشد. همانگونه که در سوئیس، کانادا، هندوستان، عراق امروز، بلژیک و دیگر کشورها توانسته براین اساس پیوند میان ملتهای ساکن در آن کشورها را برقرار کند.
فدرالیسمی که به ملیتهای ساکن در ایران این حق را به رسمیت بشناسد که هر ملتی در منطقه ملی خود دولت ایالتی خود (آذربایجان، فارسستان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا و...) را برپاکند و برای هم پیوندی با دیگر ملتها و بر مبنای اختیار، مشترکا جمهوری فدرال ایران را بر پا دارند. این تنها راه ایران برای سعادت و دوری از یوگسلاویزه شدن است.
20130627
Yunes.shameli@gmail.com
ایران یعنی: سرزمین آریایی ها، خانه و هویّت آریایی ها (1)
ایران یعنی:سرزمین آریایی ها، خانه و هویّت آریایی ها (1)
● ترجمهءِ مطلببالا [1] ار آلمانی به فارسی: [ من، داریوش، شاهِ بزرگ، شاه شاهان، از نژاد و تبار آریایی،.... این جملات بدستور داریوش، یکی از بنیادگذاران امپراطوری پارسی، 2500 سال پیش بر سنگ لوحه ای حک شده است. برای ایرانی ها اساس و مبنای آریایی بودنمیتوس (افسانه و اسطوره و روایت) نیست، بلکه یک حقیقت واقعی و حقوقیاست که میشود آنرا با پرنسیپ های باستان شناسی دوران ما قبل از تاریخ تا کنون هم پیگیری کرد. در نتیجهء تحقیقاتِ آرشولوگی(باستان شناسی) بایستی گروههایِ عشایری و کوچگر آریایی ها 4000 سال پیش، از دشت و صحراهایبخش غربی اورال(دریاچهءِ اورال) امروزی بسوی هند و 3000 سال قبل به سرزمین ایرانامروز مهاجرت کرده باشند. جای تعجب نیست که ایرانی ها شاخصه و نام و نامگذاری اروپایی "پرزین، پرشیا"(پارسی) را هرگز بر سرزمین خودِ نپذیرفته اند، بلکه سرزمین مسکونی خود را "سرزمین آریایی ها"که برابر است با نام و واژهء "ایران"است نامگذاری کرده اند...] پایان ترجمه.
● دو واژهءِ ایرانو اصطلاح آریایی، جدا شدنی از یکدیگر نیستند، یکی دیگری را در وجودِ خود دارد و تعریف میکند. انکار و نفی وابستگی و مفاهیم واژه های ایران و آریایی، انکار و زمینه ساز پاک سازی تاریخی، فرهنگی، و سیاسیِ بیش از 75 درصد جامعهءِ امروز ایران و هدفِ بی هویّت کردنِ ایرانیان و سرزمین ایران و فروپاشی آن هست.
● نام بسیاری از کشورها مانند ایران، با نام مردمانِ ساکن آن امروز هم یکسان است، مانند، هندوستان، چین، ژاپن، یونان، آلمان، و غیره. بعضی از کشورها از جمله کشور آلمان دارای دو نام هست، 1- در درون کشور Deutschland(دُیچلند) هست که مردم آلمان خود را با این نام معرفی میکنند. 2- نام دیگر کشور آلمان در عرصه بین المللی جرمنی Germanyمیباشد، نزدیک به 28 سال که در آلمان بسر میبرم، حتّی یکبار به گوش نشنیده ام که کسی خود را به عنوان جرمنی Germany معرفی کرده باشد.
● یونانی ها در زمان هخامنشیان سرزمین و یا ایالت پارسه (ساتراپ و جغرافیا با محل سکونت هخامنشیان) را Persis (پرسیس) نامگذاری کردند. کشورهای اروپایی بر اساس نامگذاری یونانی ها، نام خارجی سرزمین ایران را در عرصهء بین المللی پرزین و یا پرشیاانتخاب کردند.
نام "پرسیس، پرزین، یا پرشیا"هرگز جانشین نامِ درونیِ سرزمین ایراننشد و موازی با آن در خارج رواج داشت. منابع اطلاعاتی و تاریخ نگاریِ اروپا بر داده های یونان و رُم باستان و امروز هم به قارهءِ اروپا محدود میشود.
● در زمان باستان و در دوران قرون وسطی بسیاری از تمدنها، فرهنگ ها، امپراطوری ها، و حکومتها اغلب بر دو پایه نامگذاری میشده است 1-یا بر اساس نام فرد، خاندان ، و نام قوم قبیله ای است، مانند هخامنشیان (برگفته از هخامنش)، عثمانیان(عثمان)، صفویان (شیخ صفیالدین)، زندیه ( تیرهء زند) قاجاریان( قوم قاجار) و غیره 2-یا بر اساس محیط وجغرافیای زادگاه و زیستی آنها مانند اسکندر"مقدونی"، داریوش و کوروش داریوش "پارسی"بر گرفته از سرزمین پارسه، میباشد.
● نام امپراطوری بزرگ رُم غربی و رُم شرقی بر اساس زادگاه و محیط و جغرافیایِ زیستی قوم و تیره و یا مردمانی نامگذاری شده است که در جغرافیای و منطقه شهر و یا استان رُم باستان سکونت داشته است. امپراطوری رُم، بیانگر نژادی و وابستگی قوم و قبیله ای، زبانی، باورمندی به دینی خاص، و یا بطور مستقیم وابستگی به تمدن و فرهنگِ خاصی نیست. بلکه تنها وابستگی و شاخص جغرافیاییمیباشد. بر اساس این روش یونانی ها هخامنشیان را بنا به جغرافیای زیستی آنها به یعنی جغرافیایِ "ایالت پارسه، پارسا"پرسیسPersis (پارسی) نامیدند.
● بنا بر این پارسیبه کسی میگویند که جغرافیایِ ایالتِ پارسه زادگاه و مکان زیستی او و گذشتگانش بوده باشد. زبان ایرانی هخامنشیان هم بنا به نام جغرافیایی و امپراطوری هخامنشیان "پارسی"نامیده شد.
این (یِ)نسبت در پارس ی، تعلقِ جغرافیایی است، چنانکه امروز هم در ایران به کسانیکه در شهر ها و استانهایِ ایران بسر میبرند نسبت داده میشود، مانند کسی که در شهر مشهدو یا در استان خراسانزندگی میکنند(مشهدی و خراسانی) نامیده میشود و یکی از شاخصه هایِ جامعه شناسی افرادی هست که در این شهر و استان بسر میبرند.
● واژهء ایرانکه در اوستا از آن به عنوان ایران ویج ( سرزمین آریایی ها= ایرانیان) یاد شده است، بیانگر هویّت قومی و نژادی، فرهنگی، و بیانگر وابستگی ایرانیان به فلات و سرزمین ایران هست که هخامنشیان را هم شامل میشود، در هیچ منبع و ادبیّاتی مشاهده نمیشود که هخامنشیان هویّت قومی و نژادی خود را به تنهایی "پارسی"نامیده باشند و پیوسته وابستگی قومی و نژادی خود را آریایینامیده اند. در پارسی میانه ایرانویج حتّی بیانگر "نژاد"ایرانی در جغرافیایِ قلات ایران است.
نقشهء در بالا [2]را قبلأ انتشار داده ام، این بار گذشته از نشان دادن مسیر مهاجرت و ایستگاههای مسکونی هخامنشیان از قفقاز تا خلیج فارس در بخش غربی و بر فراز رشته کوه زاگرس، تأکید و هدف انتشار مجدد آن ترجمهء مطلبیهست که در پایین این نقشه آمده است و چنین هست:
ترجمه به فارسی: [...نقشهء شماره 1، کوچ پارسی ها، 8 قرن قبل از میلاد، از حوالی و کناره های دریاچهءِ اورمیّه، تا جغرافیا و وطن جدید آنها، پرسیس (پارسه) میباشد...]. پایان ترجمه. در زبان آلمانی Heimat مفهوم سرزمینی را دارد، که بیانگر زادگاه، جغرافیای زیستی، هویّتی، برپایی ساختار اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی است.
در این مطلب کوتاه از جغرافیای جدید هخامنشیان یعنی سرزمین پارسه اشاره میکند، یعنی در قبل هخامنشیان در آذربایجان، کرمانشاه، در پارسواش هم سکونت داشته اند، و اخرین کوچ آنها در ساتراپ پارسه میباشد.
همانطور که در نقشه بروشنی قابل برداشت هست، مسیر مهاجرت و جغرافیای مسکونی هخامنشیان فقط به جغرافیای غرب، جنوب غربی و جنوب رابطه ای تنگاتنگ دارد و به سایر نقاط ایران بویژه ایران مرکزی هیچگونه مناسبتی ندارد.
◄از 8 تا 10 طوایفِ هخامنشیان، نژاد و طایفه ای بنام پارسی وجود ندارد
بر خلاف تصورات تا به امروز، هخامنشیان یک قوم ایرانی یکدست نبوده و از خاندانها و تیره های مختلفی تشکیل میشده است. در بعضی از نوشته ها تیره های هخامنشی را به 10 طایفهثبت کرده اند، که 6 طایفهء آنها شهر و ده نشین بوده و 4 طایفهء آنها چادرنشین. از این گذشته هخامنشیان خود به دو جغرافیا:پارسارگادی، و انشانیتقسیم میشدند، کوروش بزرگ برخاسته از انشان هست.
● هرودتمورخ یونانی وابستگی اِتنیکی هخامنشیان(پارسی ها) را این چنین تعریف و نگاشته است.
ES gibt aber bei den Persern zahlrieche Stämme (genea),… und zwar die folgende, von ihnen aber hängen die übrigen Persern ab: die Pasragadie, Phratria, Panthialaier, die Derusiaier, die Germanier, diese sind Ackerbauern, die andere aber Wanderhirten, nämlich die Daer, die Marder, die Dropiker, die Sagartier. >>
ترجمهء مطلب بالا [3]از آلمانی به فارسی: [... پارسی ها، از اقوام و تیره های چندی تشکیل میشوند که بقیّه آنها (بقیه پارسی ها) وابسته به این گروهها میباشند از جمله : پاسارگادیها، پراتریا ها، دِروزیآر، ژرمن ها، که اینها کشاورز بودند، و بقیه دامدار و کوچگر بودند، از جمله: دائر ها، مَردِرها، دروپیکرها، و ساگرتیرها.].
طبق تاریخ نگاری هرودت در بالا، طایفه ای بنام پارسیوجود ندارد، بنا بر این یک سرزمین و جغرافایی بنام پارسههست که مکان زیستی این 10 طایفه میباشد که، پرسیس ، پرزین، و یا پرشیا نام داشته است. این جغرافیای پارسه در باستان و تا به امروز در جغرافیا و دراستانهای: غرب، جنوب غربی، و جنوب تا خلیج فارس بوده و امروز هم هست. مساحت استان فارس امروزی تقریبأ یک چهارم مساحت ایالت و یا ساتراپ پارسه در دوران هخامنشیان میباشد.
● ساسانیان به پیروی از هخامنشیان در قرن سوّم میلادی به زبان پارسی میانه، سرزمین ایران را Eransar ( اران سر = ایران شهر، سرای ایرانی تباران) و یا Land der Arier(سرزمین آریایی ها) نامگذاری کردند و وابستگی اِتنیکی آریاییخود را از واژهءِ Eran (اران =ایران) نسبت تنگاتنگ دادند. بهم وابستگی واژه های ایران و آریایی، یک معادلهء متساوی است، که"ایران"در یکطرف این معادله و "آریایی"در طرف دیگر آن و یا برعکس آن.
● از قرن ششم میلادی با حملهء اعراب به ایران و بعد از آن هجوم مردمان تُرک تبار در در قرن 12، نامایرانو فرهنگ ایرانی به حاشیه رانده میشود، و فرهنگ و ایدئولوژی اسلام و شیعه گری قزلباش صفوی در جهان بینی فئودالیتهءِ نوپای عربی و تُرکی در ساختار سیاسی خلیفه گری و سلطانی جانشین آن میشود. با فرا رسیدن عصر سرمایه داری با روابط اجتماعی و اندیشه گری مدرنیته و روشنگری آن، بار دیگر سرزمین و نام ایران بوسیلهء شرق شناسان، سیاحان و بازرگانان اروپایی که به شرق سفر داشتند، بر سر زبانها افتاد.
نقشهء در بالا [4] بریده ای از جغرافیای امپراطوری هخامنشیان (ایران باستان) است. جغرافیای محدود در شکل هندسی قرمز زادگاه، جغرافیای زیستی، آرامگاه، آثار باستانی، هخامنشیان، و زادگاه زبان پارسی است. که اگر آنرا از روی نقشه برداریم، آثاری از هخامنشیان ( پارسی ها) باقی نخواهد ماند.
|ماه یونی|2013 میلادی|آلمان| ناصر کرمی|
این نوشتار ادامه دارد..
منابع مورد استفاده به زبان آلمانی:
[1] Die Deutschen und der Iran نام کتاب
ISBN: 978-3-937989-52-5 شماره بین المللی کتاب
Matthias Küntzel نام نویسنده
صفحهء 48 شمارهء صفحه
[2]Persepolis, Glänzende Hauptstadt der Perserriech
Prof. Dr. Heidemarie, Prof. für Iranistik an der Philipps-Universität Marburg
ISBN: 3-8053-2813-3
صفحهء 3
[3] Das antike Persien
ISBN: 3-4901-96151-3
Josef Wiesehöfer
صفحهءِ 61
[4] Der Spiegel
2010 | NR. 2
صفحهءِ 31
این شماره از مجلهء اشپیگل در سال 2010 فقط به تاریخ ایران اختصاص داده شده است، و نظرات چند کارشناس و استاد دانشگاه ازجمله:
Bert Fragner استاد دانشگاه و بینادگذار اینیستیتوت ایران شناسی در حوزهء علوم آکادمیک در شهر وین کشور اطریش میباشد.
Josef Wiesehöfer استاد دانشگاه "کیل"در شمال آلمان، کارشناس شناخته شدهء بین المللی در مورد تاریخ شرق، بویژه تخصص ایشان در ایران شناسی باستان است که مؤلف چندین کتاب تحقیقی است که یکی از آنها را در بالا [3] Das antike Persien معرفی کردم.
Burkhard Meissnerمورخ و شرق شناس، کارشناس در هِلِنیسم و یونان باستان، ظاهرأ تخصص خاصی در شناخت ساسانیان دارد. استاد دانشگاه Schmidt- Universität در شهر هامبورگ آلمان و سایر کارشناسان.
از این مجله فقط تصویررا از صفحهءِ 31 برداشته ام، چرا که کیفیّت تصویر آن بهتر از سایر کتابهای دیگر است.
حاشیه بر یک ترجمه

متن نقل شده از سوی ناصر کرمی:
Ich, Dariush1, der Groß König2, der König der Könige aus arischem Stamme…. Diese Zeilen ließ Darius, einer der Begründer des Persischen Reichs, vor gut 2500 Jahren in einem3 Fels hauen. Für die Iraner ist die arische Herkunft kein Mythos, sondern ein Tatbestand, der bis in die Vorgeschichte zurückverfolgt werden kann. Den Archäologen zufolge soll die nomadische Gruppe der Arier vor 4000 Jahren von den heutigen4 westlich des Ural5 nach Indien und vor 3000 Jahren in den heutigen Iran gezogen sein. Kein Wunder also, dass die Iraner die europäische Bezeichnung Persien nie übernommen haben6, sonder( )7 ihr Lan ( )8 als Land der Arier(= Iran) bezeichnet haben.
درست کلمات شماره گذاری شده، در پاراگراف پایین قرار دارد.
ترجمه ی کرمی:
ترجمهءِ مطلب بالا [1] ار آلمانی به فارسی: [ من، داریوش، شاهِ بزرگ، شاه شاهان، از نژاد و تبارآریایی،.... این جملات بدستور داریوش، یکی از بنیادگذاران امپراطوری پارسی، 2500 سال پیش بر سنگ لوحه ای حک شده است. برای ایرانی ها اساس و مبنای آریایی بودن میتوس (افسانه و اسطوره و روایت) نیست، بلکه یک حقیقت واقعی و حقوقی است که میشود آنرا با پرنسیپ های باستان شناسی دوران ما قبل از تاریخ تا کنون هم پیگیری کرد. در نتیجهء تحقیقاتِ آرشولوگی(باستان شناسی) بایستی گروههایِ عشایری و کوچگر آریایی ها 4000 سال پیش، از بخش غربی اورال(دریاچهءِ اورال) امروزی بسوی هند و 3000 سال قبل به سرزمین ایران امروز مهاجرت کرده باشند. جای تعجب نیست که ایرانی ها شاخصه و نام و نامگذاری اروپایی "پرزین، پرشیا"(پارسی) را هرگز بر سرزمین خودِ نپذیرفته اند، بلکه سرزمین مسکونی خود را "سرزمین آریایی ها"که برابر است با نام و واژهء "ایران" است نامگذاری کرده اند...] پایان ترجمه.
برگردان آ.ائلیار:
«...من، داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان از نسب آریایی»
داریوش یکی ازپایه گذاران امپراطوری پارسی ، 2500 سال پیش اجازه داد این سطور را بر صخره ای حک کنند . برای ایرانیان منشاء آریایی افسانه ی اساطیری نیست بل "مجموعه- فاکتهایی"ست که میتواند تا پیش از تاریخ پیگیری شود. مطابق [نظر] باستان شناسان، بایستی گروههای چادرنشین آریایی4000 سال پیش، از جلگه های غربی اورال به هندوستان و از 3000 سال پیش به ایران امروزی کوچیده باشند. بنابرین تعجبی ندارد که ایرانیان نامگذاری اروپایی « پرزین» را هرگز نپذیرفته اند، بل سرزمین خودرا همواره کشور آریایی (=ایران) نامیده اند.
Matthias Küntzel متن درست پارگراف از کتاب :
«Ich, Darius, der Großkönig, der Köning der Köninge aus arischem Stamme…» - diese Zeilen ließ Darius, einer der Begründer des persischen Reichs, vor gut 2500 Jahren in einen Fels hauen. Für die Iraner ist die arische Herkunft kein Mythos, sondern ein Tatbestand, der bis in die Vorgeschichte zurückverfolgt werden kann. Den Archäologen zufolge soll die nomadische Gruppe der Arier vor 4000 Jahren von den Steppen westlich des Urals nach Indien und vor 3000 Jahren in den heutigen Iran gezogen sein. Kein Wunder also, dass die Iraner die europäische Bezeichnung »Persien« nie übernommen, sondern ihr Land stets als »Land derArier« (= Iran) bezeichnet haben.
.آورده شده است heutigen نیامده و به جای آن واژه ی Steppen در متن کرمی واژه ی
.کلمه اول به معنی جلگه ها و کلمه دوم معنیامروزی را میرساند
. روشن نیست چرا چنین بلایی سر آنها آمده است؟ تقریباً 8 اشکال در متن وجود دارد که آنرا غیر قابل استفاده نموده است
ترجمه ی آ. ائلیار:
«Ich, Darius, der Großkönig, der Köning der Köninge aus arischem Stamme…»
«...من، داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان از نسب آریایی»
- diese Zeilen ließ Darius, einer der Begründer des persischen Reichs, vor gut 2500 Jahren in einen Fels hauen.
.داریوش یکی ازپایه گذاران امپراطوری پارسی ، 2500 سال پیش اجازه داد این سطور را بر صخره ای حک کنند
Für die Iraner ist die arische Herkunft kein Mythos, sondern ein Tatbestand*, der bis in die Vorgeschichte zurückverfolgt werden kann.
.برای ایرانیان منشاء آریایی افسانه ی اساطیری نیست بل "مجموعه- فاکتهایی"ست که میتواند تا پیش از تاریخ پیگیری شود
Den Archäologen zufolge soll die nomadische Gruppe der Arier vor 4000 Jahren von den Steppen westlich des Urals nach Indien und vor 3000 Jahren in den heutigen Iran gezogen sein.
مطابق [نظر] باستان شناسان، بایستی گروههای چادرنشین آریایی4000 سال پیش، از جلگه های غربی اورال به هندوستان و از 3000 سال پیش به ایران امروزی کوچیده باشند.
Kein Wunder also, dass die Iraner die europäische Bezeichnung »Persien« nie übernommen, sondern ihr Land stets als »Land derArier« (= Iran) bezeichnet haben.
.بنابرین تعجبی ندارد که ایرانیان نامگذاری اروپایی « پرزین» را هرگز نپذیرفته اند، بلکه سرزمین خودرا همواره کشور آریایی (=ایران) نامیده اند
---------
alle Fakten...*
.مجموعه- فاکتها". در فارسی میتوان «واقعیت» را هم بجای آن پذیرفت" . امر واقع شده- اینجا امور واقعی
فاکت: نمونه ی تاریخی روی داد یا کلامی که نشان دهنده واقعیتی معین است-فرهنگ بزرگ سخن حسن انوری
**
ناصر کرمی زحمت کشیده متن خود را ترجمه کرده است. دستش درد نکند. اگر مطلب یک شعر بود میشد پذیرفت که مترجم برداشت خود را ترجمه کرده است. ولی در متنی که میخواهیم به عنوان فاکت استفاده کنیم نمی توان عبارات و واژه های حاشیه یی را وارد متن سازیم. سخن داریوش شاه روشن نیست توسط چه کسی خوانده شده و چگونه خوانده شده است. منبع ذکر نشده. برداشتهای Matthias Küntzel نیز نظر شخصی اوست و نمی تواند چیزی را عیان سازد. استفاده سیاسی از تاریخ خصلت علمی آن را میزداید.
اشکالات کار:
1- خراب شدن متن اصلی در هنگام نقل
2- ترجمه ی متن که چگونگی آن قابل دقت است.
امیدوارم ناصر کرمی گرامی نظر خود را برای مدیریت روشن کند که مسئله در جمع مطرح شده است.
طباطبائی:همه چیز در ایران متولی دارد جز ایران/ پان ترکیسم ملغمه ای از بیسوادی و بیشعوری است

سیدجواد طباطبایی: همه چیز در ایران متولی دارد جز ایران/ پان ترکیسم ملغمه ای از بیسوادی و بیشعوری است
سیدجواد طباطبایی در گفتگو با شماره جدید مهرنامه که در واقع شرح بخشی از زندگی نامه وی بود به مسائلی همچون پیشه وری، فرقه دموکرات، پان ترکیسم و ملی گرایی پرداخت.
به گزارش سایت خبری – تحلیلی آذری ها استاد جواد طباطبایی در گفتگو با مهرنامه با اشاره به تجربه های تاریخی عنوان داشت "زمینه رشد پان ترکیسم اشکالات مدیریتی در کشور است اما قدرت های منطقه ای نیز در تداوم آن نقش اساسی دارند". وی با اشاره به وجود زبان های محلی در ایران ادامه داد: زبان های محلی ایران از لحاظ فرهنگی فاقد اهمیت اند و بیش از این قابلیت بسط و گسترش ندارند. محمد قوچانی،حامد زارع و محمد هاشمی در گفتگو با جواد طباطبایی اظهار داشت که زاد روزش توام با تسلط ارتش سرخ و فرقه دموکرات پیشه وری بر تبریز بوده است.
طباطبایی در خصوص هویت مردم آذربایجان گفت هر چه در اطراف خودم نگاه می کنم کمتر کسی را می بینم که حس ترک بودن را بر
در ایران اقلیت نداریم،تمایزها و تفاوتها داریم که مایه غنا است
احساس ملیت ایرانی ترجیح دهد. البته ترک را به مسامحه به کار برده ام. آذربایجانی ها ترک نیستند. بلکه ایرانیانی هستند که به یکی از زبان های مشتق از ترکی سخن می گویند.
استاد طباطبایی با اشاره به برخی تحرکات نفرت پراکنانه قومی در سال های اخیر در پاسخ به سوالی در خصوص آموزش و پرورش گفت:
«پان ترکیست ها حرف بی ربط زیاد می گویند و افسانه می بافند و چیزی از پیچیدگی های سیاسی نمی فهمند».
استاد سابق دانشگاه تهران در در فرازهایی از سخنان خود اشاره داشت که برای من "ایران بزرگ فرهنگی"مطرح است. وی گفت دولت های ایران از بسیاری از دولت های اروپایی مانند فرانسه که بعد از انقلاب با یک سیاست خشن فرهنگی همه زبان های رایج را از بین برده و یکسان سازی کرد بهتر عمل کرده است.در فرانسه دهها زبان وجود داشت که انقلاب همه آنها را از میان برداشت...در ایران همه چیز متولی دارد جز ایران.من در میان دوستان آذری خارج کشور که بعضی از آن ها از امپریلیسم فارسی صحبت میکنند کسی را ندیدیم که به بچه خود ترکی یاد بدهد اما همین ها از آنجا داد می زنند که بچه های تبریز باید ترکی بخوانند. مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینها میخواهند مدرسه آذری درست کنند! کل منابع ادبی موجود آذری را می توان در دو ترم برای پان ترکیست ها تدریس کرد.
در زیر بخش هایی از مصاحبه طولانی جواد طباطبایی را با مهرنامه می خوانید. علاقه مندان می توانند برای خواندن بخش های دیگر آن و همچنین دهها مطلب دیگر در حوزه علوم انسانی به شمار جدید (تیر 1392) مراجعه نمایند.
هاشمي: شما آذري زبان بوديد و در مدرسه فارسي را فراگرفتيد. آيا تضاد ميان آذري انديشيدن و فارسي سخن گفتن را هيچگاه احساس نكرديد؟ قبل از آن بفرماييد كه از چه زماني با زبان فارسي مواجه شديد؟
من در خانواده آذريزبان به دنيا آمدهام و طبيعي است كه زبان مادريام آذري باشد. اما به خاطرم ميآيد كه وقتي راديو را به گوشمان ميچسبانديم تا بتوانيم از پس تمام خشها و پارازيتها، برنامه گلها را بشنويم، از نخستين مواوقعي بود كه با زبان و ادبيات فارسي مواجه ميشديم. عمويم علاقهاي به موسيقي ايراني داشت و شنونده دايمي برنامههاي گلها بود. در حاشيه بگويم كه با او چند بار آواز خواندن اقبال آذر را به طور حضور شنيدم. علاقهاي نيز به ظلي داشت كه در همان زمان مرده بود اما آواز او را بسيار تعريف ميكرد، باري، طبيعي است كه تا وقتي در دبستان بودم، چندان فارسي نميدانستم، اما وقتي وارد دبيرستان شدم بهطور كامل ميتوانستم فارسي بخوانم و تا حدي نيز صحبت كنم.
هاشمي: در مورد احساس ناسيوناليستي چه چيزي ميتوانيد بگوييد؟ شما گفتيد كه تعلق خاطري به فرقه دموكرات نداشتهايد، اما در گل نگاه مثبت به آنها داشتيد يا منفي؟ نگاهتان به آذربايجان و نسبتي كه با ايران در ذهن شما ميتوانست داشته باشد را نيز توضيح دهيد.
نگاهم به فرقه دموكرات هرگز چندان مثبت نبود و در مورد جدا شدن آذربايجان از ايران نيز اصلاً ديدگاه مثبتي نداشتم. اما اقداماتي كه فرقه دموكرات در تبريز انجام داده بود، موجب شده بود كه مردم در مورد آنها به افسانهپردازي و اسطورهسازي روي آورند. به عنوان مثال زماني در تبريز قحطي نان پيش آمده بود و نانوايان شهر نان نميپختند يا اگر ميپختند، گران ميفروختند. نزد عامه مردم مشهور است كه پيشهوري قول داده كه ظرف دو ساعت موضوع را حل ميكند. رئيس فرقه به اولين نانوايي كه ميرسد از شاطر ميخواهد كه چند نان به او بفروشد.
بریده ای از مطالب سطحی و تحریف گرایانه ارگان فرقه در 1324
وقتي شاطر از فروختن نان سر باز ميزند، پيشهوري دستور ميدهد كه نانوايي بيچاره را زندهزنده در تنور بيندازند. صبح روز پس از اين ماجرا همه نانواييهاي شهر باز بوده و به تعداد كافي و حتي مازاد مورد نياز اهالي تبريز نان وجود داشته است. مردم نيز اين اتفاق را سحر و جادوي پيشهوري در حل مشكلات اقتصادي ميدانستند و آن را براي يكديگر تعريف ميكردند. از اين داستانها در كودكي بسيار شنيده بودم بيآنكه كه علاقهاي به فرقه پيدا كنم. البته اين ماجرا يك فاجعه تمامعيار است، اما فرقه دموكرات اقدامات مؤثري نيز در تبريز انجام داده است. در مورد همان خيابان فردوسي گفتم از وسط شهر ميگذشت و به بازار ميرسيد، نيز ميگفتند كه در سال 1324 پيشهوري در طول يك شب مقررات منع آمد و شد برقرار كرده بود و تا صبح خيابان را آسفالت كرده بود و ظاهراً دوام آسفالت تا همين چند سال پيش هم تصور عمومي را تحت تأثير خود قرار داده بود. البته به احتمال بسيار برخي از اين داستانها افسانه باقي است، اما به هر حال نخستين دانشگاه تبريز و ايستگاه راديويي شهر را فرقه دموكرات ايجاد كرد. اما به هر حال تجزيهطلبي فرقه امري نيست كه بتوان آن را به مسامحه برگزار كرد. براي من وحدت سرزميني ايران هميشه يك اصل غيرقابل بحث بوده است.
قوچاني: شما موقعي كه در تبريز بوديد، خودتان را ابتدا آذربايجاني ميدانستيد يا ايراني؟ تضادي در كار نبود؟
در آن موقع ما اصلاً تصور جداييطلبانه از آذربايجان نداشتيم. بلكه فكر ميكرديم كه يكي از ايالات مهم ايران، آذربايجان است. آذربايجان، مانند همه ايالتهاي ديگر ايران، بخشي تجزيهناپذير از ايران است. گمان نميكنم در اين باره بحثي وجود داشته باشد. البته وقتي اين وحدت سرزميني پذيرفته شد ميتوان درباره چگونگي اداره آن بحث كرد.
هاشمي: شما اينگونه فكر ميكرديد يا اينكه فضاي عمومي هم اينگونه بود. چون به نظر ميرسد اقدامات پيشهوري و طرفداراناش در راستاي جدا شدن آذربايجان از ايران بود.
اگر همه در آذربايجان خواستار جدايي از ايران بودند كه حاكميت در تهران نميتوانست تبريز را پس بگيرد. فرقه نواحي بسياري از آذربايجان را پيش از آن كه ارتش شاهنشاهي از تهران برسد خالي كرده بود. ترديدي نيست كه پيشهوري و طرفداراناش قطعاً نقشههايي در سر داشتند كه به نظر من هرگز با خواستهاي مردم آن جا همخواني نداشت. تا جايي كه به خاطر دارم براي شخص من، همواره ايران بزرگ فرهنگي مطرح بوده است و از اين جهت شايد من نماينده خوبي براي پاسخ دادن به اين پرسش نباشم ولي هر چه در اطراف خودم مينگرم، كمتر كسي را پيدا ميكنم كه حس ترك بودن را بر احساسات مليت ايراني ترجيح دهد. البته ترك را به مسامحه به كار بردم. آذربايجانيها ترك نيستند، بلكه ايرانياني هستند كه به يكي از شاخههاي زباني مشتق از تركي سخن ميگويند؛ مهاجراني تركي يا تركماني كه به تدريج در مناطق روستايي آذربايجان ساكن شده بودند به تدريج با ساكنان اصلي در هم آميخته و در آن مستحيل شدهاند. حتي امروزه رگههاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها ميتوان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست.
هاشمي: اما يكي از مسائلي كه پانتركيستها مطرح ميكنند، ناظر به آموزش و پرورش است. آنها ادعا ميكنند كه كودكي كه تا شش سالگي به زبان آذري صحبت كرده است، وقتي در هفت سالگي وارد مدرسه ميشود، مجبور ميشود كه كه فارسي تحصيل كند. نظريات در اين مورد چيست؟
پانتركيستها حرف بيربط بسيار ميگويند و افسانه ميبافند. در همين سالهاي اخير يك بار در دانشگاه تبريز جواني ميگفت كه زرتشت هم آذربايجاني بوده و از اين ترهات. البته به شوخي به او گفتم يولداش اينكه تف سر بالاست. او گمان ميكرد زرتشت ترك بوده و اوستا را نيز به تركي سروده بوده است! اما بعداً فارسها ـ به قول اينها ـ آن را به اوستايي ترجمه كردهاند. درباره پانتركيستها چند مسأله را بايد اينجا در نظر داشت. اولاً ايران بزرگ را حوزهاي فرهنگي ميدانم كه به صورت ممالك محروسه فهميده ميشده است. يعني اينكه ايران بزرگ وحدت كثرتهاي قومي و فرهنگي بوده است. به خلاف پانتركيستها نميتوان گفت ما را مجبور ميكردند كه در مدسه فارسي صحبت كنيم. ما چند ساعت در دبستان درس فارسي ميخوانديم، در زنگهاي تفريح و پس از تعطيل شدن مدرسه نيز وقتي ميخواستيم با يكديگر بازيبریده روزنامه ای دیگر از ارگان فرقه دموکرات پیشه وری كنيم، تركي صحبت ميكرديم. هيچ اتفاق خاصي هم نميافتاد؛ يعني زباني را ياد گرفتن براي ايرانيان اجبار سياسي نبود و نيست، اگر بتوان گفت اجبار فرهنگي است. ديگر اينكه تا پيش از صدور ايدئولوژيهاي جديد شوونيستي به ايران، ايرانها مسائل را به اين صورت نميفهميدند. در تبريز نوعي آميزش «طبقاتي» شگفتانگيزي وجود داشت. البته برخي محلهها نسبت به برخي ديگر اعيانيتر به حساب ميآمد، اما حتي اين محلهها هم محلههاي بسته نبودند. طبقات فرودست در كنار طبقات فرادست زندگي ميكردند. محلههاي به كلي اعياننشين با تأخير بسيار و به تدريج در دهه چهل پيدا شدند كه دلايلي پيچيده دارد. تبريز به لحاظ شهري ساختار پيچيدهاي داشت. تا دهههاي اخير و مهاجرتهاي روستايي انسجام خاص خود را داشت. منظورم اين نيست كه تمايزهاي طبقاني نبود، بلكه ميخواهم بگويم انسجام اجتماعي به نوعي بود كه تنشهاي در بنيادها را به حداقل فرو ميكاست.
قوچاني: يعني ميفرماييد ايدئولوژيهاي جديد به اين تعارض دامن زده بود؟
بله، زمينه رشد پانتركيسم اشكالات مديريتي در كشور است اما قدرتهاي منطقهاي نيز در تداوم و انتشار آن نقشي اساسي دارند. بيشتر پانتركيستها ـ مثل اكثريت روشنفكري ايران ـ چيزي از پيچيدگيهاي سياست در نمييابند. گروهي نيز در خارج از ايران وجود دارند كه دانسته يا ندانسته آب در آسياب دشمنان ايران ميريزند. ايدئولوژي پانتركيسم مبتني بر نوعي فراموشي تاريخي است كه با آميخته شدن با افسانه بافيهاي به ظاهر تاريخي به ملغمهاي از بيسوادي و بيشعوري تبديل شده است. تلويزيون جمهوري آذربايجان را نگاه كنيد خواهيد ديد عقبماندگي و ابعاد بيسوادي تا كجاست من برنامهاي ديدم كه ثابت ميكرد ابنسينا از فيلسوفان آذربايجان بوده است. به اين دليل كه ابنسينا در همدان وزير بوده و در همان شهر نيز فوت كرده است و از آنجا همدان يكي از شهرهاي آذربايجان «جنوبي» است، پس او آذربايجاني است. يعني ابنسينا متعلق به آذربايجان و آذربايجان متعلق به جمهوري آذربايجان به رياست الهام علياف و شركا است. فكر نميكنيد اين طور جعل تاريخ بيش از حد ابلهانه است. البته، الهام علياف نه سوادي دارد و تجزيه و نميتواند بداند، اما رفيق حيدر علياف ميدانست كه همه دانشگاهها و علماي اتحاد جماهير هفتاد سال از اين افسانهها ميبافتهاند. امروزه از آن همه علم جز انبوهي كاغذ باطله براي خمير كردن باقي نمانده است. سالها پيش دوست كُردي هم ميگفت كه چون مادر ابنسينا كُرد بوده بايد او را كُرد به شمار آورد. درواقع، اين عقبماندگي را اگر با فلسفه ابنسينا تركيب كنيم بايد بگوييم: فلسفه عقبماندگي!
زارع: اما اينكه در ايران چندين قوم و نژاد...
ببينيد! ايران به لحاظ تاريخي پيوسته ممالك محروسه بوده است. در ايران هميشه به چند زبان صحبت ميشده است. دولتهاي ما نيز در مجموع دولتهاي بدي بودهاند اما همين دولتهاي بد ما از بسياري دولتهاي پيشرفته اروپايي نظير فرانسه كه پس از پيروزي انقلاب 1789 با يك سياست فرهنگي خشن همه زبانهاي رايج در كشورش را از بين برد و يكسانسازي كرد، بهتر عمل كردهاند. در فرانسه دهها زبان وجود داشت كه انقلاب فرانسه آنها را از ميان برداشت. اما تنوع فرهنگي ايران اين امكان را داده است كه به طور مثال احمد كسروي در اندروني خانهاش تركي صحبت كند و در جامعه يكي از نويسندگان طراز اول فارسي باشد. بنابراين تعارضي وجود نداشته است كه بخواهد برطرف شود. اما اين كه برخي ميگويند شما تحت ستم بودهايد و نميدانستيد كه دارند به اجبار زبان فارسي را در مدارس به شما ميآموزانند، مسأله جديدي است كه پشتوانه فرهنگي و تاريخي ندارند و نشأت گرفته از ايدئولوژيهاي جديد است. گمان نميكنم برخي كساني كه اين سخان را ميپراكنند مجاني اين كار را ميكنند. من يك بار گفتم كه در ايران همه چيز و همه كس متولي دارد، جز ايران. من در ميان دوستان آذري خارج كه برخي از آنها حتي از امپرياليسم فارسي و غيره سخن ميگويند هيچ يك را نديدهام كه به بچه خود تركي هم ياد بدهد. اما همين از پاريس و لندن و نيويوك شعار ميدهند كه بچههاي تبريزي بايد تركي درس بخوانند. مگر در زبان آذري چه منابعاساسي فرهنگ بشري وجود دارد كه اينان ميخواهند مدرسه آذري درست كنند و زبان امپرياليستي فارسي را تعطيل كنند؟ كل منابع ادبي موجود آذري را ميتوان در دو ترم در دانشگاه براي پانتركيستها تدريس كرد. من مخالفتي با اين تدريس ندارم و ضروري نيز هست. حيدر باباي شهريار يك اثر بزرگ ادبي است. من اگر فارسي زبان ميبودم و دانشجوي سال دوم دانشگاه، در چنين كلاسي شركت ميكردم و ياد ميگرفتم.
اما ادعاهاي پانتركيستها از سنخ ديگري است. ميگويند زبان فارسي را دولت اجبار كرده است و نتيجه ميگيرند كه براي مبارزه با آن بايد زبان آذري را اجباري كرد يعني سلب آزادي زبان در حرف زدن، نوشتن و حتي راديو و تلويزيون از مردم و اجبار آنها به پانتركيسم. يك ايراني متوسط را با يك اهل آذربايجان به اصطلاح «شمالي» مقايسه كنيد، البته اگر روسي يا چند كلمه انگليسي نداند، خواهيد ديد كه استاد دانشگاه باكو به اندازه دهاتي ايران سواد و بيشتر از آن شعور ندارد. به تجربه ميگويم! چند دانشجوي دوره دكتري باكو به من مراجعه كردهاند و از طريق انها ميدانم كه حد دانشگاهها و استادان چگونه نازل است. اين ربطي به زبان دارد. اجبار به تركي خواندن محروم كردن فرد از سرمايه عظيم فرهنگي است كه زبان فارسي توليد كرده يا به اين زبان منتقل شده است. يك جمله از همين زرتشت كه گويا آذري است يا ابنسينا كه اخيراً تغيير مليت داده به آذري ترجمه كنيد تا بعداً در مورد آن بحث كنيم. برخي از مدعيان كه در سالهاي اخير در خارج زندگي كردهاند و گمان ميكنند چيزي ياد گرفتهاند مثالهاي خندهداري هم ياد گرفتهاند و تكرار مي كنند.
ببينيد مثال زدن كشورهاي پيشرفته مشكلي را حل نميكند كشورهاي اسكانديناوي كه گويا از مثالهاي جالب است با پشتوانهاي كه زبان آلماني دارد، مثال بدي است. اين كشورها زبان دومي دارند كه به تدريج دارد به زبان علم تبديل ميشود كه انگليسي است. با هفت، هشت يا ده ميليون جمعيت؛ يك زبان نميتواند فرهنگي پايدار و گسترده پيدا كند. امروزه براي كشورهاي اسكانديناوي صرف نميكند كه همه منابع اساسي را ترجمه كنند. البته در كشورهاي پيشرفته زبان را ياد ميگيرند. هر آلماني، هلندي، سوئدي و... سه چهار زبان را ميداند. اما ما داريم اينگونه تبليغ ميكنيم كه آن يك زباني را كه مجاني ياد ميگيريم و البته دريچهاي به دنياي از فكر و فرهنگ است فراموش كنيم و به اجبار آذري بياموزانيم و به «دده گور گوت» خويش، كه گويا حماسه ملي تركان است، برگرديم.
حدود ده سال پيش زماني كه در برلين زندگي ميكردم يك بار دوستي را ديدم كه دعوت شده بود در جلسه هويت چيان تركي شركت كند. پدر او از رجال مهم ايران و اهل تبريز بود و به نظر من از باب استفاده ابزاري او را دعوت كرده بودند. به او گفتم كه اگر من جاي او بودم در چنين جلسهاي شركت نميكردم. او نيز پاسخ داد كه حتي سخنراني خود را نيز به زبان فارسي انجام ميدهد. اگرچه او كاملاً آذري زبان است، اما به گفته خودش اصلاً نميتوانست مباحث جدي سياسي را به تركي بيان كند. از او در مورد مباحثي كه قرار است در كنفرانس طرح شود نيز پرسيدم. ميگفت آنها خواستار تأسيس مدارس آذري زبان در نقاط مختلف آذربايجان هستند، چرا كه معتقدند حكومت به اجبار دانشآموزان را به زبان فارسي ياد گرفتن وادار ميكند.
به او گفتم كه اين درست نيست. چرا كه ما مجبور بودهايم كه زبان فارسي بياموزيم، نه ما ميتوانيم اجبار كنيم كه آذري تدريس شود. اينكه ما فارسي ياد گرفتهايم، امري تاريخي است كه به طور تاريخي اتفاق افتاده است. چند صد سال تركان بر ايران فرمان راندهاند چرا نتوانستهاند اجبار كنند كه زبان فرهنگي همه ايرانيان تركي باشد. زبان فارسي را تركان به هندوستان بردهاند. مگر سلطان محمود نميتوانست بخشنامه صادر كند كه به جاي چهارصد شاعر زرينكمر فارسي زبان، پانصد شاعر زرينكمر ترك زبان براي دربار استخدام كنند. او كه قدرتي بيش از تاواريش الهام علياف داشت نميتوانست اين امر را اجباري كند اين امر است معناي تاريخي وضع كنوني ما.
باري، به آن دوست گفتم بر فرض دهم كه اين يك اجبار باشد و بر منطق استبداد بنياد گرفته باشد، جانشين كردن يك استبداد با استبداد ديگر طيره عقل است. سپس به او گفتم كه من و تو هر دو تبريزي هستيم و اوضاع آذربايجان را ميشناسيم. اگر همين فردا سه مدرسه انگليسي زبان فارسي زبان و آذري زبان را كنار يكديگر تأسيس كنند، سي يا چهل نفر بيشتر در مدرسه آذري اسمنويسي نميكنند اما همين تبريزيها از نيمههاي شب براي ثبتنام در مدرسه انگليسي صف ميبندند. اين واقعيتي كه به تجربه بر آن واقفم. چه اينكه يك سال تحصيلي را در دبيرستان فرانسوي تبريز تدريس داشتم و شاهد علاقه پدران و مادران به ثبتنام فرزندانشان در اين گونه مدرسه بودهام.
يك نكته سياسي ديگر هم وجود دارد كه بهويژه براي مهاجراني ميگويم كه در سالهاي اخير چيزهايي از سوئد و سوئيس ياد گرفتهاند و فكر ميكنند اگر آذربايجان به قول اينان جنوبي به شمالي بپيوندد. اين مجموعه بهشت برين ميشود. ترديدهاي بسياري در وجود چنين بهشتي وجود دارد و تاريخ هم تاكنون نشان نداده است كه بهشتي روي زمين تحقق پيدا كرده باشد. اما همان آذربايجان شمالي جزيي از جهنمي در همسايگي ما بوده است. چرا كه جمهوري علياف هم هنوز ادامه همان استبداد استاليني است.
اگر در ايران زبان فارسي زبان دانش و فرهنگ نميبود، لاجرم ميبايست زبان ديگري از بيرون تحميل ميشد. مثال هند جالبتر است كه پانتركيستها خيلي علاقهاي به آن نشان نميدهند در هند صدها زبان وجود دارد، اما هند بهعنوان يك دولت ناچار يا فارسي حرف زده يا انگليسي زبانهاي محلي ايران، اعم از زبانهاي ايراني و غيرايراني، آذري يا كُردي و... زبانهاي فرهنگي مهم نيستند، از آذري آذربايجان شمالي واژههاي فارسي را حذف كردهاند، اما ناچاري روسي وارد شده است. شاهكار زبان آذري كنوني همان حيدر بابايه سلام است و بيش از آن نميتوان بسطي به آن زبان داد، ميتوان مجبور كرد كه آذربايجانيها فارسي را فراموش كنند و جز به زبان آذري تحصيل نكنند، اما روسي يا انگليسي جاي فارسي را خواهد گرفت.
هاشمي: يعني شما هيچ وقت بهعنوان يك آذربايجان و آذري زبان احساس اقليت بودن را در تهران تجربه نكرديد؟
البته كه نه البته ما دانشجويان آذري در آغاز لهجه تركي داشتيم و ميدانيد كه بدترين مكان براي يك آذري زبان، دانشكده حقوق است، چون همه درسها يك حرف «قاف» دارد شوخيهايي هم در اين ميان ميشد، اما اين چيزي است كه شامل همه شهرستانيها ميشد و البته بگذريم از اينكه خودمان در تبريز بسيار به لهجه اهالي ديگر شهرستانهاي آذربايجان خنديده بوديم. اقليت بودن با متفاوت بودن فرق دارد. در ايران اقليت نداريم. تمايزها و تفاوتها داريم كه مايه غناي فرهنگي و احساسي ماست. با كمي شيطنت ميگويم كه فارسي زبان كمي مغبون است كه هيچ يك از زبانها و فرهنگهاي فرعي ديگر كشور را نميشناسد. من و يك كُرد و... به وجوهي از فرهنگ اين كشور دسترسي داريم كه بسياري از شما نداريد.
يك شوخي ديگر اين كه برخي فكر ميكنند رضاشاه و سياست استعماري پشتيبان او، اين شوخي با شهرستانيها را باب كردهاند تا ـ سابقاً چپيها ميگفتند ـ انتقام خودشان را از خلقهاي پيشرو ـ يعني اينجا اهالي تبريز كه مكان صدور عقبماندهترين گروههاي تودهايها و چريكها بود ـ بگيرند! زمان شمس تبريزي كه هنوز تبريز آذري ـ در معناي قديم ـ حرف ميزد ميگفتند تبريزي خر است. دليل آن هم اين جمله شمس است كه مقالات او را يكي از مفاخر بزرگ تبريز تصحيح كرده. از جمله نقل ميكنم شمس ميگويد: چه گويي كه تبريزي خر باشد. در تبريز بزرگان باشند كه من كمترين ايشانم! اينها را نقطه قوتهاي اين كشور ميدانم. بگذريم!
* دفاع نصرالله پورجوادی از مصاحبه اخیر سیدجواد طباطبایی
* جواد طباطبایی در تبریز:تاریخ جمهوری باکو در دل تاریخ ایران جای دارد/ ترکیه ناچار از جعل تاریخ است
* خلاصه ای از بخش پایانی کتاب خواجه نظام الملک از جواد طباطبایی:گفتار در تداوم فرهنگی ایران و نقش ترکان در انحطاط اندیشه سیاسی
* ماکیاولی و بنیانگذاری اندیشه جدید
تاریخ: 12 تیر ماه 1392
فایل صوتی / سخنرانی علیرضا نوری زاده درباره وقایع مصر
سه شنبه 9 ژوئیه دکتر علیرضا نوریزاده درباره وقایع مصر و نقش ارتش در آینده دولت مصر در اتاق فرهنگ گفتگو سخنرانی داشت که مورد پرسش شرکت کنندگان قرار گرفت . ایشان در این گفتار از کودتایی خواندن تحولات مصر اجتناب نمود واساسا آن را نتیجه حرکت 32 میلیون مصری خواند و پیش بینی نمود که بحران مصر مهار خواهد شد و در مقابل پرسشی که از نقش عربستان و قطر در تحولات مصرپرسیده بود ؛ پاسخ منفی داد و برعکس مطرح کرد که این دو کشور کمک های فراوانی به دولت مرسی کرده اند .شما را به شنیدن سخنان نوری زاده در فایل صوتی زیر جلب می کنم:
وقایع مصر ، پرسش ها و پاسخ های علیرضا نوری زاده
از سوی کیانوش توکلی سئوالی از دکتر نوری زاده شد که به دلیل مشکل فنی درست ضبط نشد سئوال این بود :«این درست است که ما سکولار های ایرانی قلب ما در میدان تحریر قاهر بود و شکست بنیاد گرایی اسلامی در هر سطحی بسود ماست ولی وظیفه ژورنالیسم ، تفسیر و تحلیل واقعی رویداده ها است . شما در این گفت و گو منکر نقش عربستان و امارات در برکناری محمد مرسی می شود .در حالی که پس از کودتای ارتش مصر .این دو دولت عربی از «ترس بهار عربی » مخالف قدرت گیری اخوانی ها در مصر و سوریه اند. جنابعالی عنوان می کنید که «ارتش مصر مزدور نیست » خوب شاید چنین دیدگاهی قدری افراطی باشد ولی کمک سالانه یکی و نیم میلیارد دلار امریکایی و کمک 12 میلباردی عربستان و امارات پس از برکناری محمد مرسی بدست ارتش مصر ، چه معنی می تواند داشته باشد؟ ایا ارتش مصر مستقل و ملی عمل می کند؟:
درحاشیه ی برخی مقولات

آذربایجانلی(آذربایجانی)
منشاء مردم آذربایجان و راه آینده : آذربایجانی کنونی نتیجه درآمیختگی مردمان چهار دوره ی تاریخی در این سرزمین است که در این منطقه بوده و یا به آن آمد و شد داشته اند: 1- دوره ی پیش از تاریخ؛ 2- تاریخ؛ 3- سده های میانه؛ 4-عصر جدید.زبان اکثریت مردم آن ترکی آذربایجان است که کوتاه ، ترکی گفته میشود. و با توجه به زبان، خود را ترک یا آذربایجانلی مینامند. نام ترک اینجا فاقد بار ایده لوژی ترکیزم است. مردم ترکیه آنها را « آذری ترک لری» - ترکهای آذری یا آذربایجان- مردم فارسی زبان «آذریها یا آذربایجانیها» و «ترکها» مینامند. خود مردم آذربایجان از کلمه ی آذری بی اطلاع هستند. تنها در برخورد با مردم ترکیه یا فارسی زبانان با این نام آشنا میشوند. مثل مردم آلمان که در رابطه با ملتهای دیگر بگوششان میخورد که دیگران آنها را به چه نامی میخوانند.
در خود آذزبایجان سه نام رایج است :« ترکی-ترک-آذربایجانلی». بدون بار سیاسی.
ملت بدون دولت و قوم
مردم کنونی آذربایجان (ایران) در روابط اجتماعی - اقتصادی« قوم و خویشی» عشیرتی - قبیله ای، که مختص دوران سده های میانه، و پیش از آن است زندگی نمیکنند. آنها در دوران جدید با مناسبات « اقتصادی-اجتماعی» سرمایه داری که مناسبات کهن را از بین برده است زندگی میکنند. دارای هویت ملی : زبان-فرهنگ-تاریخ-سرزمین و احساس...مشترک هستند.مردمی هستند که با داشتن دولت در مرحله ملت با دولت قرار میگیرند. بدون دولت در فاز «ملت بدون دولت» یا در پروسه ی اجتماعی -سیاسی «دولت سازی» قرار دارند. که میتوان آنرا ملیت هم نامید. و یا با اصطلاح سیاسی مارکسیستی، "خلق"، گفت. در این شرایط «قوم» نامیدن آن اهداف سیاسی دارد و فاقد اعتبار علمی ست. قوم نمی تواند تحت سلطه ی مناسبات اقتصادی-اجتماعی سرمایه داری با جمعیت ده -بیست میلیونی ساکن در شهرها وجود داشته باشد.
چیزی که بین قوم و ملت تفاوت اساسی ایجاد میکند علاوه بر جمعیت قابل توجه ، تسلط مناسبات نو یا کهنه -در روابط اقتصادی-اجتماعی ست. برای تشخیص پدیده ی «ملت » بودن عنصر "دولت"در آن الزامی نیست. یعنی ملت بدون دولت هم وجود دارد. سه مشخصه برای موجودیت آن کافی ست: 1- هویت ملی؛ 2- جمعیت قابل توجه ؛ 3- مناسبات اقتصادی اجتماعی مسلط سرمایه داری .
ولی برای به رسمیت شناخته شدن در صحنه ی سیاسی وجود عنصر دولت ضروری ست.
تئوری «دولت-ملت»
تئوری «دولت-ملت» به این معنا که نخست یک «دولت» واحد مقتدر- محترمانه دیکتاتور، سر کار بیاید و از راه پروسه صنعتی تر کردن جامعه ، به ملت واحد ، شهروندان، برسد و دموکراسی را کم کم نهادینه کند، به مفهوم بکارگیری «مکانیکی» تئوری «دولت-ملت » در جامعه ایران است. خوابی ست که ناسیونالیسم «آریایی-ایرانی» برای تبعیض دیدگان می بیند. یعنی آفرینش فاجعه ! چرا؟ در بکارگیری مکانیکی ، این «دولت-ملت» وقتی تحقق مییابد که «دولت-ملت» شدن و بودن «ملتهای گوناگون» نفی شود. یعنی آفرینش جهمنم به تمام معنی در گستره ی ایران! راه درست آن، نه نفی «دولت-ملت» شدن و بودن دیگران بل یاری در تشکیل آنها و از این طریق تشکیل «دولت-ملت» متحد است. به همراه صنعتی تر کردن جامعه. و بهمراه اجرای دموکراسی.
این شرایط خاص ایران است. آنان که این شرایط خاص را نمی بینند و طوطی وار «تئوری دولت-ملت» را میخواهند در شرایط موزائیکی اجتماعی-سیاسی ایران تکرار و پیاده کنند ندانسته در پی آفرینش جهنم اند.در ایران دولت-ملت متحد وقتی تشکیل میشود که «دولت-ملت» های مردمان گوناگون تحقق یافته باشند.
روش «اتحاد جویی» و «آذریسم ِ پهلوی-اسلامی"
روش «اتحاد جویی» با قوم نامیدن دیگری نادرست است. چون نفی موجودیت ملت بودن آن است و لاجرم نفی حقوق و اعمال تبعیضات بر او را در بردارد. که ناقض اصل برابری در اتحاد و همبستگی ست. روش درست پذیرش عکس قضیه است. ایران زیستگاه ملتهای بدون دولت گوناگون است. از اینرو اصطلاح قدیمی «کثیرالمله بودن ایران» درست است. راه درست برای ساختن آینده بهتر « اتحاد و اسقلال آنهاست » اتحاد برای اداره کل ایران- استقلال برای اداره ملت خود. استراتژی-تاکتیک مبارزاتی این ملتهای بدون دولت صحیح است که در این مسیر تنظیم و پیگیری شود. راههای دیگر نادرست و فاجعه بازاست. چرا که ماجراجویی ملی ست . آوانتوریسم ملی از موجبات شکست جنبش برابرحقوقی و رفع تبعیض است. و فرجام اش شکست دموکراسی خواهی، سکولاریسم و عدالت اجتماعی ست. اندیشه ی «قومگرایی» دوستی خاله خرسه است. بهترین ناآگاهی ست که شکست ساختن آینده بهتر را فراهم میکند. « قومگرایی» از مقولات نظریه ی «آذریسم» است. که توسط روشنفکران حکومتی و غیر حکومتی در دوره حاکمیت پهلوی و اسلامی جمع بندی شده است. که میتوان آنرا «آذریسم ِ پهلوی-اسلامی"نامید. از خاصه های آن : 1- تئوری زبان آذری کسروی؛2- مردم آذربایجان قوم هستند نه ملت؛3- زبان این مردم توسط خارجیان ترک زبان عوض شده،4- در جنبش فرقه که توسط استالین راه انداخته شده بود قصد تجزیه آذربایجان برنامه بود؛5- جنبش حاضر جنبش پان ترکیستی ست. و ... «آذریسم ِ پهلوی-اسلامی"بخشی از ناسیونالیسم آریایی ست. جنبش آذربایجان"که خصلت اساسی آن مبارزه برای « برابری حقوقی و رفع تبعیض» است عملاً مبارزات دیگر بخشهای جامعه را نیز شامل است و یا میتواند شامل بشود. مثل : مبارزات زنان، زحمتکشان یدی و فکری، جوانان، روشنفکران ، تبعیض دیدگان مذاهب و غیره را. در حقیقت جنبش ملیتها جنبش رفع تبعیض و عدالت خواهی ست. آفت این جنبشها ناسیونالیسم و آوانتوریسم ملی ست. که شکست آنها را فراهم میکند. این مسیر هم نوعی دوستی خاله خرسه است. آوانتوریسم ملی به معنی دنبال کردن راهها و شعار ها و برنامه های غیر عملی و زود رس و نامناسب دز وضعیت غینی جنبش رفع تبعیض ست.
و آذربایجانی سئومک- آذربایجان دوستی
من و شما نمایندگی میکنیم .و امثال ما. وتشکلها.
اما ترکیزم یا ترک چلیق،یا حتی شکل محلی آن آذربایجانیزم-آذربایجان چلیق، ایده لوژی گروه اجتماعی ثروتمند ترکیه و آذربایجان است. وآذربایجانی سئومک- آذربایجان دوستی، احساس تاریخی مردم آذربایجان است و عنصری از هویت آنهاست .ترکیزم و آذربایجانیزم شکلی از ناسیونالیزم اند. و شکلی از ایده لوژی بخش ثروتمند جوامع یادشده.من آذربایجانی ترکی زبان- شمای ترکی زبان آذربایجان ، یا من و شمای ترک آذربایجان، وقتی فرق « ترکی زبان یا ترک را با ترکیست» نمیدانیم یا در درک مفهوم آنها اشکال داریم راحت به «ترکیزم» روی میاوریم و بدام میافیم. و یا آگاهانه به آن روی میاوریم. یعنی چه؟ ترکیزم یا ترک گرایی، یا ترک چلیق، مجموعه یک سری نظریات است.درآرشیو من- قسمت نویسندگان- مقالاتی دراین موضوع دارم میتوانید مراجعه کنید*. در میان آذربایجانی ها در خارج و داخل « جمع ها و تشکلهای مختلف» وجود دارند بعضی از این تشکلها از نظریه های ترکیزم یا ترک چلیق دورهستند ومقولات و ماهیت آنرا میدانند چیست.
مثل انجمن نویسندگان آذربایجان- فدرال دموکراتها- آذربایجانین سول دموکرات لاری «چپ دموکرات آذربایجان» و مانند اینها.
اما باقی جمع ها و تشکلهای شناخته شده که تعداد آنها بسیار است- و افراد مستقل و منفرد- کم و بیش نظریات ترک گرایی را بهمراه دیگر نظریات ضد تبعیض دارند. هر فرد و تشکل که فرق «ترک را با ترکیست» نمیداند ، آگاهانه یا نا آگاهانه نظریاتش آمیخته با ترکیزم است. از گوناز گرفته تا گاموج و دیگران .مثلاً . اتحاد ملي دموكراتيك آذربايجان جنوبي (بيرليك)2. تشكيلات مقاومت ملي آذربايجان 3. جبهه آذربايجان متحد و مستقل 4. جنبش دانشجويي آذربايجان (آزوح) 5. حزب استقلال آذربايجان جنوبي (گائيپ) 6.حزب دموكرات آذربايجان جنوبي (گادپ) 7. حزب رهايي آذربايجان جنوبي (قورتولوش) 8. حزب سوسيال دموكرات آذربايجان جنوبي 9. حزب ليبرال دموكرات آذربايجان جنوبي (گالدپ) 10. حركت بيداري ملي آذربايجان (گاموح) ؛ 11. كنگره جهاني آذربايجان(داك) و ...
اینها ممکن است خودشان اعلام کنند که ترکیست نیستند - البته اعلام نکرده اند. ولی اعلام بکنند یا نکنند مهم نیست بل «تعیین کننده مقولات نظریات آنهاست.» .
مقولات ترکیزم در میان این تشکلها کم و بیش رایج است و پیروی میشود- ممکن است خودشان هم آگاه به آن نباشند. و یا باشند. مهران بهاری از مبلغان این نظریه است. اگر من در بیان نظریات خود ترکیزم را نشناسم راحت در دام آن میافتم. فرق بین ترکیزم و غیر ترکیزم - مثل فرق بین اندیشه ایده لوژیک و غیر ایده لوژیک است. یا به شناخت علمی و غیر علمی شبیه است. در این مورد مقالاتم روشنگراند. قضیه شبیه به این مثال است: اوجالان میگوید مارکسیست-لنینست است؛ در صورتی که براساس مقولات نوشته ها یش و حتی سیاستش یک ناسیونالیست است. وضعیت کومله و حزب دموکرات هم چنین است. ممکن است من بگویم فعال رفع تبعیض هستم ولی مقولات تفکرم نشان دهد که یک ناسیونالیست و ترکیست هستم.
با این روش راه را گم نمیکنیم و میتوانیم در راه «کسب حقوق و رفع تبعیض» مبارزه کنیم. در سطح داخل و جهانی هم میتوان از این مبارزه دفاع نمود. ازدیگر مسایل که من آنها را «آوانتوریسم ملی» یا ماجراجویی ملی مینامم نمی توان دفاع کرد. شاید روزی وقتش برسد که دفاع کرد ولی اکنون زمان طرح آن مسایل نیست. افکارسیدجواد طباطبایی« آذریسم ِ "پهلوی -اسلامی"» ست. این شکل از آذریسم مجموعه نظریاتی ست که در دوران دو حاکمیت جهت نفی حقوق مردم آذربایجان و اعمال تبعیض جمع بندی شده است. قسمتی ازاصول آن در بالا آمده است. و گفتیم بخشی از ناسیونالیسم آریایی-ایرانی ست.
سیاست «ماکیاوللی» و «ناسیونالیسم آریایی-ایرانی»
متاسفانه گروههایی از تبعیض دیدگان این حیله ی وحشتناک را درک نمیکنند و مدرک و فاکت دست دیکتاتوران شوینیست میدهند.
تحلیل شان آنست که انقلاب آینده تقریباً مثل انقلاب بهمن روی خواهد داد. باید رهبری آنرا از حالا به دست بگیرند که حکومت دیکتاتوری و تبعیض گرشان را راحت - محترمانه با قتل عامها- برقرار کنند.
نمونه:« «...هشدار میدهم، کاری نکنید که ایران برای شما تُرک تباران به جهنمی مبدل شود. شما در سرزمین ایران مهاجر و مهمان هستید» مأخذ مقاله ی ناصر کرمی.
کل تراژدی این است.خوابی ست که برای تبعیض دیدگان وستمکشان دیده اند. به بهانه ی عدم تجزیه- حفظ تمامیت ارضی- حفط فرهنگ خود- منافع ملی ملت یکپارچه ایران- و مانند اینها - نقشه ی خود را دنبال میکنند.
سیاست «ناسیونالیسم آریایی-ایرانی» سیاست نوین و دموکراتیک نیست، بل سیاست «ماکیاوللی»ست که معتقد است «برای رسیدن به هدف استفاده از هر وسیله ای مجاز است».
خمینی هم از این سیاست استفاده کرد و قبل از 57 اکثریت مردم و روشنفکران را گول زد. اینان هم از همین سیاست پیروی میکنند.
کتاب ماکیاوللی به نام شهریارکه توسط داریوش آشوری ترجمه شده - و آنرا آغاز سیاست نوین میداند- کتاب بالینی ناسیونالیسم آریایی-ایرانی در سیاست است.
سئوالی از محضرتان

مهدی بهرامی
آقای ائلیار در جوامع آزاد ترویج و تبلیغ نازیسم آزاد نیست ولی گویا این سایت آزادتر از آن جوامع است!
آ. ائلیار
- مهدی بهرامی گرامی، در ایران گلوبال هم«تبلیغ» نازیسم یا فاشیسم ممنوع ست. ولی اینها میتوانند نظریات تئوریک خودرا به «بچث و بررسی» بگذارند. و این به معنای «تبلیغ» نیست. لطفاً به دو مقاله من در آرشیوم تحت عنوان« ایران گلوبال ، روشنگری و پروپاگاندا 1 و2 »مراجعه کنید.* تبلیغ و باور و ایمان و غیره تعلق به مقولات بینش دینی و غیر علمی دارند که درست نیستند. سایت مقوله علمی «روشنگری» را مد نظر دارد، که تفاوت اساسی با تبلیغ دارد.
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد. آین آقای ...اسامی خاص آغقویونلو (سفید گوسفندان) و قاراقویونلو (سیاه گوسفندان) را به شکل کلمه به کلمه به فارسی ترجمه کرده است...
زمانی در اداره پست به خانمی با اسم ککلیک (کبک) از تهران نامهای از یکی وازرتخانهها آمده بود ودر نامه نوشته شده بود خانم کبک ..... آلبته همین خانم با پیگری و مکاتبه به آن شخصی که مرتکب چنین حماقت و اشتباهی شده بود قبولاند که معذرتخواهی کند....
حال شما فرض کنید که این بیماری ترجمه اسامی خاص همه گیر شود آن موقع ببینید که چه اتفاقی می افتد:
کمال تقریبا می شود: Bütov, Yetkin و...
فقط خواستم این مرض به سایرین سرایت نکند ...
رازی
بقول آلمانیها "درخت پیر را نمی شود جابجا کرد"یعنی در اندیشه های کهنه و خاک خورده تغییری نمی شود بوجود آورد.
«...Ich, Darius, der Großkönig, der König der Könige aus arischem Stamme und arische Rasse»
هرمس
"ولي پرسيدني است كه آخر اين چه بينش و چه فرهنگي است كه حتي در مورد آدمي با نزديك به 20 سال سابقه همراهي و همكاري به محض اين كه زبان به انتقاد گشود راهي جز حذف كردن نمي شناسد؟ چطور مي شود با چنين بينشي پلوراليسم و كثرت گرايي را تحقق بخشيد؟ "این بخشی از نامه کریم قصیم.
بنویس روی یخ، بگذار جلوی آفتاب! « یاز بوزا ، قوی گونه!» - کاوشگر راسه

« واژهء Rasse ، که در مورد گلها هم بکار میرود»
ناصر کرمی
آ. ائلیار «نظری»در مورد گذشته مردم آذربایجان نوشته است. ناصر کرمی این «نظر» را« مطلب تاریخی و تحقیقی»عنوان کرده و 12 سئوال مطرح کرده است.
خوب بحث این 12 سئوال به چه نتیجه یی میتواند برسد؟ روشن است که به هیچ و پوچ . چون نه کرمی بیطرف است و نه آ.ائلیار. در حالتی که نه کرمی تاریخ نویس است و نه آ.ائلیار.
مثلاً من از انسان اولیه ی «آزیخ آنتروب» در دوران پارینه سنگی کهن که در اراضی آذربایجان بوده بگویم، آیا نظرسیاسی کرمی به تاریخ اجازه میدهد پوشیده ای روشن شود؟ یا آیا توجه میکند که من نوشته ام « آذربایجانی کنونی نتیجهدرآمیختگی مردمان چهار دوره ی تاریخی در این سرزمین است که در این منطقه بوده و یا به آن آمد و شد داشته اند» ؛ و اینجا هیچ «راسه» ای مطرح نیست؟ بل « در آمیختگی» و نتیجه مد نظر است؟
نه ، آدم باطرف نمی تواند به این چیزها توجه کند.
یا اینکه بنویسم پیش از آشوریان و مادی ها اقوام بومی «لولوبی، کوتی»- هزاره سوم پیش از میلاد- اتحادیه های قبیله ای خود را در اراضی میان قسمت دیاله تا دریاچه ارومیه و خط همدان و قزوین، تشکیل داده بودند - و منهم آنجا نبودم که این چیزها را تأیید کنم،بل تحقیقات اهل فن است؛ و مسئله آنها، آیا توان توجه به موضوع را دارد؟
یا اینکه هوریانی- اورارتویی هااز حدود سده 9 قبل از میلاد در اراضی میان رود ارس و دریاچه ارومیه زندگی میکردند.
یا اینکهمادر زبانهای اتصالی کنونیِ ترکی ، زبانهای اتصالی باستان است؟
نه، نگاه نژاد جویا و نژاد گریانه و بهره بردارانه ی سیاسی مانع آزاد اندیشی ست.
«کارتاریخ یک کار علمی ست و لازم است بیطرفانه پیگری شود».
- نویسنده محترم سایت وزین ایران گلوبال چگونگی استعمال و عدم استعمال« نام و القاب» را بلد نیست.
- مطلب نظری را « مطلب تاریخی و تحقیقی» میگیرد. هنوز تفاوت آنها را درنمی یابد.
- الف ِ پرداختن به رشته علمی تاریخ را که همانا بیطرفی باشد عمل نمیکند.
در مطالب خود که مرتب به ایران گلوبال می چسباند :
- در آدم و گیاه راسه جستجو میکند.
خوب روشن است که مطالب سایت وزین ایران گلوبال، در جهت روشنگری، از این زاویه و از زوایای مختلف دیگر ، در مطلبهای گوناگون، اشکالات غیرقابل حل دارند به ناچار واژه ی "وزین"در داخل نشانه قرار میگیرد.
ناصر کرمی در پرسشهای خود به دنبال کاوش راسه ی مردمان ترکی زبان و بخصوص ترکی زبان آذربایجان(ایران) است.
در گیاهان از خانوداه و رسته یعنی دسته و نه راسه صحبت میکنند. و در هیچ جا چیزی به نام نژاد وجود ندارد. همه انسانها از یک ریشه اند. و تمام تفاوتهای ظاهری نتیجه تأثیرات محیط جغرافیایی ست. چیزیکه «نژادگرایی سیاسی-فلسفی» را میافریند « ارتباط نابرابر» و «برتری طلبانهء» آدمها با یکدیگر و حاکمیتها با مردم، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ست.
بنابرین پاسخی که نویسنده ی کاوشگر راسه و نژاد در سایت وزین ایران گلوبال میتواند از آ.ائلیار دریافت کند این است که « یاز بوزا ، قوی گونه!» - بنویس روی یخ، بگذار جلوی آفتاب!
آقای علیرضا اصغرزاده در نقد سیدجواد طباطبایی پای لنگی دارد

آقای علیرضا اصغرزاده طی نوشته ایی (اندر حکایت پان فارس ها و پان ترک ها)، گفتگوی سید جواد طباطبایی با "مهرنامه"را نقد کرده و با برآوردهای علمی خوبی نوشته خود را آغاز کرده است. وی در تحلیل معادله دانش، قدرت و خشونت، تاثیر منفی آن بر روان و اندیشه جامعه را به بررسی گذاشته و سپس بخشی از روشنفکران (در واقع تحصیل کرده گان) آن جامعه را نیز به مثابه قربانیان مسلخ قدرت و خشونت معرفی کرده است. آقای اصغرزاده در طول نقد خود سیدجواد طباطبایی را یکی از قربانیان این مسلخ گاه به حساب آورده است. اما تاریخ هر گونه سپری شده باشد، واقعیت رفتاری سید جواد طباطبایی و تاثیرات مخرب آن را نمیتوان از دیده دور داشت. در واقع سید جواد طباطبایی در مصاحبه خود با تمامی اعتبار علمی! در خدمت خشونت (فرم کلامی آن) علیه خلق ترک و در سمت و سوی منافع قدرت و تفکر سیاسی حاکم عمل کرده است. سید جواد طباطبایی به نظر من یک عنصر ضد مردمی و در خدمت اندام فکری جمهوری اسلامی است.
اما دو صفحهء پایانی نقد (شش صفحه یی) آقای علیرضا اصغرزاده از اساس به بیراه رفته و پای تمامی استدالاهای صفحات قبلی را نیز لنگانده است. بیراهه رفتن بخش پایانی نوشته آقای اصغرزاده را میتوان در دو رابطه توضیح داد:
یک: مقایسه نامتوازن پان ترک و پان فارس
از منظر نگاه آقای اصغرزاده "پان فارس"یا "پان ترک"مترادف با نژادپرستی است. اما تفاوت اساسی که از نگاه آقای اصغرزاده در این بررسی دور مانده است، تاریخ هشتاد و اندی ساله "پان ایرانیسم" (که اسم مستعار پان فارسیسم است) و تکیه این جریان بر اریکه قدرت سیاسی در ایران بوده است. و ازسال 1332 سه حزب سیاسی "پرچمدارن پان ایرانیسم" (به رهبری محمد مهرداد)ف "حزب ملت ایران" (به رهبری داریوش فروهر) و "حزب پان ایرانیست" (به رهبری محسن پزشکپور) براساس این اندیشه وجود داشته است. تازه به این لیست حزب نژادپرست تمام عیار "سومکا"را نیز باید افزود. این احزاب و بویژه این اندیشه عموما عنان قدرت در دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی را در دست داشته و فجایع کلانی را در کشور بوجود آورده اند. یکی از مهمترین فجایع این گرایش فکری، اسارت استعماری، تحقیر، تبعیض و انکار ملت ترک (و دیگر ملتهای غیرفارس) در هشتاد و اندی سال گذشته در آذربایجان جنوبی و ایران بوده است. اسم و رسم حزبی پان ایرانیست ها، سابقه تاریخی آنان و عملکرد نژادپرستانه و جنایتکارانه برهمه کس آشکار است. اما "پان ترک"های مورد ادعای آقای اصغرزاده در آذربایجان چه کسان و یا چه احزابی هستند که به زعم آقای اصغرزداه، با "پان فارس"ها از نظر تاثیر مترادف و هم وزن هستند!! بایستی از آقای اصغرزداه پرسید که پان ترک های (و به قول ایشان نژادپرستان آذربایجانی جنوبی) مورد ادعای ایشان چه کس و یا کسانی هستند که میتوان آنها را با احزاب "پان ایرانیست" (پان فارس) برشمردهء فوق، قابل قیاس دانست و یا آنها را تاریخا و براساس عملکرد شان در یک ترازو قرار دارد؟! آقای اصغرزاه خودشان مینویسند که: "عده ای نژادپرست نیز در میان لایههای مختلف حرکت ملی آذربایجان وجود دارند" (پایان نقل قول) اگر این سخن آقای اصغرزاده را عین حقیقت هم تلقی کنیم میشود گفت که "عده ایی"یعنی "چند نفر یا چندین نفر"نژادپرست در میان فعالین حرکت ملی و متعلق به ملت محکوم وجود دارد. آیا "چند نفر"مورد ادعای آقای اصغرزداه را میتوان با چندین حزب سیاسی تاثیر گذار بر قدرت و متعلق به ملت حاکم هم وزن تلقی کرد؟! آیا این قیاس مع الفارق نیست؟ آیا این نگاه امتیاز دادن به عنصر ضد مردمی چون سید جواد طباطبایی و همفکران او نیست؟
دو: پان ترک (یا نژادپرست) مورد نظر آقای اصغرزاده در جنبش ملی آذربایجان کیست؟
آقای اصغرزاده در معرفی "پان ترک"های آذربایجان که گویا هیچ فرقی با "پان فارس"ها (در واقع نژادپرست ها) مینویسد: "نژادپرست ترک ما نیز چندان تفاوتی با همگون و همزاد ایرانی/آریایی خود ندارد، ... او... هیچ ابایی ندارد تا منتقدین ایدئولوژی پان ترکیستی/نژادپرستی را «استالینیست و پان ایرانیست خجالتی» بنامد. او همانی است که میخواهد انسان خالص ترک، آذربایجان خالصاً ترک، قهرمان تاریخی خالصاً ترک، انجمن قلم خالصاً ترک، نویسنده خالص ترک و توران بزرگ خالصاً ترک داشته باشد." (پایان نقل قول)
به احتمال بسیار زیاد هر کسی با خواندن این سطور خواهد فهمید که آقای علیرضا اصغرزداه در اینجا بطور ناروا و بسیار هم ناروا و با تمامی بی انصافی و حتی کدورت آقای مهران بهاری را "پان ترک"و "نژادپرست"معرفی کند! (آوردن اصطلاحات معروف متعلق به آقای بهاری "استالینیست و پان ایرانیست خجالتی"نشان از این ادعا دارد) این اسمش نقد نیست. آقای مهران بهاری که ما میشناسیم، نه تنها نژاد پرست نیست، بلکه شدیدا مخالف آنست. آقای مهران بهاری نه تنها آذربایجان خالصا ترک نخواسته حتی با این تلقی نیز مخالف است. آقای مهران بهاری نه تنها طرفدار توران بزرگ نیست، بلکه با این ایده مخالف نیز بوده است. مهران بهاری مثل هر انسان فعالی دارای نقاط ضعف و قوتش خاص خویش است. اما بی تردید وی یکی از برجسته ترین قلم های روشنگر، پیشرو، مطرح و تاثیرگذار در جنبش ملی دمکراتیک متعلق به خلق ترک در آذربایجان جنوبی است. به بیان دیگر آقای علیرضا اصغرزداه نشانهء درستی در این نوشته از "پان ترکی"که سخن اش را رانده، به دست نداده و خواننده خود را در بیابان برهوت توضیحات سوبجکتیو رها کرده است. بالاخره بایستی عنوان کنم که در نوشتن نقد منافع شخصی نمیتوان و نباید محور سخن باشد و دقیقا به همین خاطر استکه نقد آقای اصغرزاده پای لنگی دارد.
20130713
Yunes.shameli@gmail.com
مسئولیت اخلاقی یک رسانه گلوبال در قبال دروغ و بی مسئولیتی چیست؟

رازی
و یک کلام هم با مسئول کامنتها و مسئولین ایران گلوبال. به نظر شما برخورد یک رسانه مدرن که اسم مسئولیت ساز "گلوبال"را یدک می کشد با نویسندگانی که دست به تولید انبوه اطلاعات خلاف واقع می زنند و تحت هیچ شرایطی حاظر به پاسخگویی نیستند چگونه باید باشد؟ و همانطور که قبلا پرسیدم مسئولیت اخلاقی یک رسانه گلوبال در قبال دروغ و بی مسئولیتی چیست؟ از دیدگاه شما آزادی بیان در کدام نقطه به مرزهای تعهد اخلاقی و مسئولیت شهروندی تجاوز می کند؟ آیا اطلاق صفت دروغگو به چنین افرادی کماکان توهین به حساب می آید و شامل سانسور می شود، فراموش نکنید که من یکبار و با ارجاع به قوانین کیفری آلمان نشان دادم که فعالین عرصه عمومی باید پیه انتقاد و حسابرسی را به تنشان بمالند و حتی بپذیرند که در صورت فرار از مسئولیت اخلاقی دروغگو خوانده شوند. موضع شما در قبال دروغ چیست؟ آیا آنرا توهین به شعور خوانندگان نمی دانید؟
آ.ائلیار
1- دروغ: الف - سخنی که برمبنای راستی و حقیقت نباشد.مانند: زمین حرکت نمیکند! دو روش جواب دارد : دروغ است. درست نیست. محتوا یکی ست اما دروغ است عامیانه - و درست نیست- روشنگرانه- محترمانه- منطبق با جو صحبت دوستانه - ارتباط نگهدار و...است. ایران گلوبال روش اخیر را مد نظر دارد. و از روش عامیانه حدالامکان دوری میگزیند.
ب- دروغ، سخن نادرستی که به قصد فریب دیگران گفته میشود. به این رفتار و عمل هم تحت عنوان «نادرست» توجه میشود.
نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی

کتاب «نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی» به قلم اسماعیل آل بایراق منتشر شد که در اینجا مقدمه آن در اختیار خوانندگان قرار می گیرد. برای خواندن تمامی کتاب به صورت پی دی اف بر روی لینک زیر کلیک کنید. برای ذخیره کتاب بر روی کامپیوتر خود، بر روی لینک زیر کلیک راست نموده و ذخیره را انتخاب کنید.
نقد و شناخت پانترکیسم و جریان بوزفورد
در جنبش رهایی بخش و دمکراتیک آذربایجان جنوبی
با فرمت پی دی اف 2,15 مگابایت
مقدمه
مردم ستمدیده و آگاه آذربایجان برای حقوق دموکراتیک و انسانی خود از جمله حق تعیین سرنوشت و استقلال ملی آذربایجان مبارزه میکنند تا بتوانند در کشور مستقل خود تمامی تبعیضات طبقاتی، جنسی، ملی و مذهبی را ریشه کن کرده و در جامعه ای سرشار از رفاه، امنیت، آزادی و برابری زندگی کنند. لازمه ایجاد چنین جامعه ای اتخاذ سیاستها و روشهای درست و اصولی و همچنین نقد افکار، سیاستها، شعارها، شیوه های مبارزه و تاکتیک هایی است که تاثیرات مخرب در روند مبارزه عدالت طلبانه مردم آذربایجان دارند. نقد، انتقاد و انتقاد از خود، سلاحی است که ضرورتا برای رفع و نفی ضعفها و اشتباهات خود و دیگر همرزمان و همسنکران آذربایجانی بکار برده می شود. متاسفانه در دو سه دهه گذشته در جنبش ملی آذربایجان مخالفان و منتقدین بشدت تحت فشار و سرکوب قرار گرفتند. گروه های زیادی تحمل انتقاد و نظر مخالف را نداشته، دل آزرده شده و با کینه و نفرت به انتقامجویی برخاستند.
اصولا هیچ عاملی نباید مانع از انتقاد و مبارزه ایدئولوژیک در بین فعالین سیاسی آذربایجانی شود. در هر شرایطی باید از تنقید و تنقید کننده استقبال شده و ضمن ایجاد فضای امن و آزاد برای منتقدین، از اتخاذ روشهای کینه توزانه، انتقامجویانه و سرکوبگرانه در برابر انتقاد اجتناب شود. در این نوشته از موضع انتقادی به جریانات بوزقوردها (گرگهای خاکستری)، پانتورکیستها و پان تورانیستها پرداخته میشود و به تفصیل بحث خواهد شد که این جریانات نژاد پرست و اسلامگرا، ناسیونالیستهای افراطی و رمانتیکی هستند که برای ایجاد امپراطوری تورک از شرق چین تا شرق اروپا و تسلط تورکها بر جهان و کوبیدن مهر اسلام بر جهان مبارزه میکنند. مدافعان این ایدئولوژی به بهانه تورک گرایی و دوستی میخواهند آذربایجان جنوبی را به زیر اراده، نفوذ، کنترل و سلطه ترکیه درآورند و منافع مردم آذربایجان را فدای منافع ملی ترکیه بکنند.
جنبش و جریان فکری پانتورکیستی نه تنها از طرف اکثر نیروهای دموکراتیک و سوسیالیستی آذربایجان بلکه از طرف فاشیستهای فارس و ایرانی هم نقد میشود. (1) جمهوری اسلامی ایران و همه مدافعان منافع ایران به این واقعیت آگاه هستند که ترکیه از سلاح ایدئولوژی پانتورکیسم برای گسترش قدرت و نفوذ ترکیه در منطقه استفاده میکند. ایران بعنوان رقیب ترکیه تلاش میکند تا نقش تعیین کننده ای در منطقه داشته باشد. از اینرو هدف فاشیستهای ایرانی از نقد پانتورکیسم تضعیف ترکیه بعنوان رقیب منطقه ای ایران، ممانعت از قدرتمندی ترکیه و از سوی دیگر انکار، محو و نابودی ملت تورک آذربایجان میباشد. آنها تورکها را "همیشه خطرناکترین دشمن موروثی و تاریخی خود دانسته و معتقدند که سیاست دیرینه خود را با تورکها تجدید کرده و همان ضرب شمشیر ایرج، فریدون و رستم را به تورکها بچشانند".(2) جمهوری اسلامی ایران و شونیستهای رنگارنگ ملت فارس تلاش میکنند جنبش ملی، جنبش عدالت طلبانه و رهایی بخش آذربایجان را ندیده گرفته و جنبشهای دموکراتیک و موجود در آذربایجان را پانتورکیستی جلوه دهندتا با نشان دادن جنبه های فاشیستی پانتورکیسم، به سرکوبها و جنایاتشان علیه آذربایجانیها جنبه قانونی و برحق بدهند.
هدف ناسیونالیستهای فارس از نقد پانتورکیسم و دیگر ایدئولوژیها در آذربایجان در جهت نابودی جنبشهای اعتراضی است. هدف اشغالگران فاشیست ایرانی در واقع آسمیله کردن تورکهای آذری، محو تورکها، حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران، حفظ نظام سرمایه داری، غارت و چپاول ثروتهای آذربایجان و استثمار نیروی کار ارزان کارگران آذربایجانی است. نقد علمی از ناسیونالیسم و پانتورکیسم در خدمت نابودی انحرافات، رفع موانع فکریی، سیاسی، عملی مبارزه ملی و همچنین در خدمت رشد، تقویت و اعتلای جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان در جهت کسب استقلال ملی آذربایجان جنوبی و برقراری رفاه، برابری و عدالت و اجتماعی در آذربایجان جنوبی میباشد.
جنبش ناسیونالیستی و افراطی جریان فکری پانتورکیسم و بوزقورد (گرگهای خاکستری) اکنون به مانع و مشکلی جدی برای جنبش رهایی بخش ملی آذربایجان تبدیل شده است. اکنون بعد از سالها، بسیاری از فعالین سیاسی آذربایجان درک و شناخت درستی از پانتورکیسم و بوزقوردها ندارند. بسیاری پانتورکیسم را تنها بمعنای اتحاد تورکها ی جهان و تشکیل کشور واحد تورک دانسته و از افکار، اندیشه ها و اهداف نژاد پرستانه، اسلامی، استثمارگرانه، استعماری، توسعه طلبانه و دیکتاتورمنشانه پانتورکیستها هیچگونه اطلاعی ندارند. پانتورکیستها با افکار و اندیشه های راسیستی و اسلامی برای کسب قدرت سیاسی و حاکمیت تلاش میکنند. پانتورکیسم معجون و ترکیبی از افکار و ایده های نژادپرستی و اسلامی است. در ایدئولوژی پانتورکیستی افکارنژاد پرستانه با مطالبات ملی و فرهنگی مردم آذربایجان در قالبی واحد قرار گرفته و به همین جهت با مطرح شدن تورک گرایی و حقوق ملی، چهره و ماهیت واقعی آن پنهان میشود. این جریان برای رسیدن به اهداف خود از مسئله ملی، دین، خشونت و به هر وسیله دیگری متوسل میشود. مدافعان این جریان فکری ضمن تبلیغ افکار و سیاستهای عقب مانده و افراطی، همه نیروهای سیاسی و مردم را از خود رنجانده و از هر سو به اتحاد و مبارزه مردم ضربه میزنند.
در سالهای گذشته بعضی از نیروهای دموکراتیک، مترقی، کمونیست و غیر پانتورکیست اذربایجان بخاطر حفظ همسویی، همگرایی، اتحاد و همبستگی نیروهای جنبش ملی، در برابر تخریبات پانتورکیستها سکوت مصلحتی کردند و اشتباهات آنها را موقتا ندیده گرفتند و انحرافات شان را بطور دوستانه در نوشته ها، جلسات و محافل مختلف به آنها گوشزد کردند اما پانتورکیستها نه تنها توجهی به نظرات آنان نکردند بلکه کارد را به استخوان رسانده و جنبش ملی و دموکراتیک آذربایجان را مانند خوره از درون خوردند و مبارزه مردم آذربایجان را تخریب و به ضعف و نابودی سوق داده اند. همه نیروهای آگاه و مسئول آذربایجان، باید این مانع را شناخته و در عرصه های مختلف فلسفی، سیاسی، ایدئولوژیک، عملی و اجتماعی به مبارزه با آن برخیزند. ناسیونالیسم افراطی و پانتورکیسم هر چند که در آذربایجان جنوبی از انسجام فکری، ایدئولوژیک و تشکیلاتی قدرتمندی برخوردار نیست اما به ایدئولوژی طیف وسیعی از افراد، تشکلهای استقلال طلب، تشکلهای فدرالیست، گروههای فرهنگی و حتی بخشی از فعالین چپ سابق و سرخورده از شکست سرمایه داری دولتی در اتحاد شوروی تبدیل شده است. مدافعان این ایدئولوژی در آذربایجان جنوبی یکدست نبوده و میتوان آنها را در دو گروه دسته بندی کرد. حساب این دو گروه کاملا از یکدیگر جدا است.
گروه اول در واقع گروههای کوچکی از روشنفکران پانتورکیست می باشند که بطور آگاهانه و هدفمند در همسویی و تقلید از سیاستهای ترکیه فعالیت میکنند. آنها در واقع نمایندگان منافع ملی ترکیه در آذربایجان هستند و برای الحاق آذربایجان به ترکیه و تبدیل آذربایجان به منطفه نقوذ و اقتدار ترکیه تلاش میکنند. این جریانات از استقلال آذربایجان حمایت میکنند اما با سیاستها، روشها و عملکردهای نادرست شان به جنبش استقلال طلبی ضرر میرسانند.
گروه دوم، گروهی بزرگ از جوانان پیشرو و عدالتخواه آذربایجان جنوبی هستند که بدون هیچ شناختی از جریان ناسیونالیسم افراطی به زیر چتر سیاسی ایدئولوژیک پانتورکیسم جمع شده اند. آنها بخاطر افشا شدن ماهیت ضد انسانی ایدئولوژیهای اسلامی، کمونیسم بورژوایی روسی و چینی به ایدئولوژی پانتورکیسم پناه بردند. نقد قاطع جریان پانتورکیسیم بمعنای نادیده گرفتن آرمانخواهی، زحمات و فعالیتهای ملی بخشی از جوانان مبارز آذربایجانی که دل شان برای آذربایجان می تپد و با سلاح ایده های پانتورکیستی در راه آزادی و رهایی آذربایجان مبارزه میکنند، نیست. این گروه از جوانان و زحمتکشان مبارز که در سنگرهای مقدم، در زندانها و شکنجه گاهها با حاکمان فاشسیت اسلامی و دولت کاپیتالیستی مبارزه میکنند باید با ماهیت ایدئولوژیک و سیاستهای انحرافی و الحاق طلبانه ناسیونالیسم و پانتورکیسم آشنا شوند. آنها از جوانان میهن دوست و مبارز آذربایجانی هستند که سرنوشت خود را به جنبش مترقی آذربایجان گره زدند ولی فعالیت و آرمانهای انسانی آنها مورد بهره برداری جریانات راست گرا قرار گرفته و قربانی سیاستهای ترکیه میشوند.
در این نوشته تلاش میشود تا عدم کارآیی اندیشه ها و آموزشهای پانتورکیسم و همچنین ماهیت واقعی ایدئولوژی ناسیونالستی، احزاب و جنبش پانتورکیستی به مردم آذربایجان نشان داده شود. در یک دهه گذشته، پانتورکیستها با اتخاذ سیاستها، اهداف، استراتژیها و تاکتیکهای نادرست مبارزه مردم آذربایجان را به مسیر و پرتگاهی خطرناک سوق داده اند که در آرزوها و ذهن هیچ وطندوست و آزادیخواه آذربایجانی نمیگنجد. علاوه بر این در این پژوهش به جوانب مختلفی از جریان سیاسی و ایدئولوژیکی پانتورکیسم پرداخته شده است. در بخشهای مجزا موضوعات اسطوره بوزقورد، توتم گرایی، پیدایش، رشد و تکوین پانتورکیسم در کشورهای روسیه، ترکیه، آسیاس مرکزی، آذربایجان شمالی و آذربایجان جنوبی بررسی شدند. محور پژوهش ها در این نوشته بررسی فعالیت جریان پانتورکیست در آذربایجان جنوبی می باشد. به همین جهت اهداف، سیاستها و عملکردهای آن در آذربایجان جنوبی بیشتر مد نظر قرار گرفتند. در این رابطه مهمترین موضوعات همچون اهداف و استراتژی فرا ملی، رمانتیک و خیالی توران، پانتورکیسم و راسیسم، پانتورکیسم و دموکراسی، پانتورکیسم و حقوق دموکراتیک، دشمنی پانتورکیسم با نیروهای دموکراتیک و سوسیالیست و مسائلی دیگر مانند سمبل فاشیستی بوزقورد و مواضع پانتورکیستها به اراضی آذربایجان، شعارها، پرچم و فاشیسم اسلامی مورد بحث قرار گرفتند.
موجودیت، فعالیت و ادامه کاری گروههای مختلف بوزقورد و پانتورکیست در آذربایجان جنوبی به اسطوره بوزقورد گره خورده است. این جریان فکری تمایزات و هویت ملی آذربایجانیها را بر اساس خون، نژاد و اسطوره های خرافی تعریف میکنند. اسطوره بوزقورد در تاریخ، فرهنگ و ادب آذربایجان ناشناخته است اما بوزقوردها از بیان این حقیقت گریزان هستند. آنها برای حفظ موجودیت سیاسی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی شان میخواهند با عوامفریبی به مردم بقبولاند که افسانه بوزقورد، افسانه تعدادی از قبایل مغول و آسیای مرکزی نبوده بلکه افسانه های ملی تورکهای آذربایجان جنوبی و همه تورکهای جهان است.
بنا به علوم پیشرفته امروزی، اسطوره ها محصول جهل و عقب ماندگی انسانها در طول تاریخ بوده است و جریانات و گروههای مرتجع، منفعت طلب و استثمارگر برای بهره برداری سیاسی به تبلیغ اسطوره ها، خرافات و مذهب پرداخته و از آنها سود می جویند. اساطیر و خرافات مذهبی دشمن علم و آگاهی انسانها و مانع پیشرفت جامعه بوده و همیشه انسانها را در اسارت و بردگی نگه میدارد. سنتها و قوانین دولتهای اسلامی در جهان، ماهیت ضد انسانی مذهب و خرافات را آشکار نموده اند و گمان نمی رود مردم تورک آذری بیش از این قربانی اسلامگرایی و اسطوره گرایی شوند.
جریان پانتورکیستی برخلاف نیروهای آزادیخواه و عدالت طلب، اهداف و سیاستهای غیر دموکراتیک و توسعه طلبانه را تعقیب کرده و خواهان برقراری امپراطوری در سرزمینهای نامحدود توران، برقراری حکومت اسلامی و اعمال حاکمیت اسلامی تورکها در جهان هستند. آنها برای رسیدن به چنین آمالی آذربایجان را بعنوان قلمرو توران اعظم، حلقه ای مهم از زنجیر توران، شاه کلید توران و پل ارتباطی ترکیه به تورکستان و آسیای میانه میدانند.(3) از اینرو بر خلاف انتظار مردم اهدافی چون آزادی، برابری و استقلال آذربایجان جنوبی در حاشیه مبارزات پانتورکیستها قرار گرفته و مسائل دنیای تورک، توران و تحقق استراتژی و اهداف فرا ملی توران به موضوع عمده و اصلی تبدیل شده اند. پانتورکیستها در واقع مجریان سیاستهای خارجی ترکیه و سیاستهای توسعه طلبانه ترکیه می باشند که برای الحاق آذربایجان به ترکیه و یا تبدیل آن به منطقه تحت نفوذ ترکیه مبارزه میکنند و با این هدف آذربایجانیها را درجهت سیاستها و منافع ترکیه و توران خیالی بکار میگیرند
این نوشته قصد دشمنی یا مخالفت با ترکیه یا هیچ کشوری را ندارد و بی شک هر وطندوست آذربایجانی در آرزوی دوستی و همکاری برابر و عادلانه آذربایجان جنوبی با همه کشورهای جهان بویژه با کشورهای همسایه ترکیه و آذربایجان شمالی است. در اینجا هدف مبارزه با افراط گری، برجسته نمودن نقش محوری آذربایجان جنوبی به مرکز اصلی فعالیت نیروهای آزادیخواه آذربایجان، مخالفت با الحاق آذربایجان جنوبی به ترکیه، دفاع از استقلال فکری و سیاسی آذربایجانیها و دفاع از منافع ملی آذربایجان جنوبی در برابر هر کشور خارجی از جمله ترکیه، آذربایجان شمالی، "دنیای تورک"، "تورکستان"و "امپراطوری توران"میباشد.
توران و تشکیل امپراطوری به هیچ وجهی موضوع طبقه کارگر، زنان ستمدیده، انسانهای برابری طلب، لائیک، دموکرات و قربانیان ستم ملی در آذربایجان جنوبی نمی باشد بلکه موضوع سرمایه داران فاشیست و توسعه طلب تورک و ترکیه میباشد. مردم آگاه آذربایجان جنوبی بر خلاف پانتورکیستها، فقط به آزادی سرزمین اشغالی خود یعنی آذربایجان جنوبی و برقراری جامعه ای بدو ن تبعیض اولویت داده و همه منابع، توان و قدرت خود را فقط به تحقق این اولویتها اختصاص داده اند. مخالفت با راسیسم و فاشیسم وظیفه انقلابی و انسانی هر فرد انساندوستی میباشد. ایدئولوژی افراطی پانتورکیسم در آذربایجان باید مانند ایدئولوژی فاشیستی پان ایرانیستی فارس یا هر نوع فاشیسم دیگری افشا شود. جریانات انحصارطلب و قدرت طلب پانتورکیست مخالف هر نوع آزادی و دموکراسی در جامعه آذربایجان هستند و همه حقوق و مطالبات طبقاتی کارگران، حقوق دموکراتیک زنان، دهقانان، جوانان و دیگر اقشار ستمدیده را نادیده میگیرند. آنها با تبلیغ افکارخرافی، اندیشه های گرگ گرایی و زوزه کشیدن، آذربایجان را به عهد باستان و بربریت سوق می دهند. مدافعان این جریان انواع تهمتها، افتراها، اتهامات را به مخالفان وارد کرده و علیه آنها پرونده سازی میکنند. آنها برای حذف و کنار زدن مخالفان از اهرمهای تشکیلاتی، روشهای توهین، تحقیر، تهدید و از ادبیات ناشایست و لمپنی استفاده میکنند. آنها خود را صاحب تام الاختیار آذربایجان دانسته و با تک روی و خودسرانه به آذربایجان مرز، پرچم، سمبل، روزهای ملی، پارلمان تبعیدی، دوست، دشمن و لیدر تعیین میکنند و با شعارهای انحرافی و توهین آمیز به جنبش ملی و دموکراتیک خدشه و ضربات جبران ناپذیری وارد می سازند.
این نوشته ضمن مخالفت با روشها و برخوردهای سرکوبگرانه پانتورکیستها قصد دارد خرافه گرایی، توتم گرایی، اسطوره گرایی، اسلامگرایی، راسیسم، مواضع سیاسی، ایدئولوژیکی و عملکردهای ضد دموکراتیک فرقه های پانتورکیست و بوزقورد (گرکهای خاکستری) را تشریح نماید و ضعفها، ضررها و ضربات نابود کننده آنرا بر پیکر جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان جنوبی بررسی کند. دفاع از انسان، حرمت و شخصیت انسانها با هر فکر و اندیشه ای از اصول اولیه افکار انسانهای انساندوست و برابری طلب و چپ می باشد. بنا بر این در طول نقد و افشا ایدئولوژی پانتورکیسم، در سرتاسر نوشته حرمت، شخصیت و اعتبار همه بوزقوردها و افرادی که به پانتورکیسم اعتقاد دارند حفظ شده است. این مباحثات و توشته قبلا در شش قسمت در اختیار خوانندگان و علاقه مندان آذربایجانی قرار گرفته بود. اکنون ضمن اصلاحاتی درنوشته، تماما در اختیار فعالین سیاسی و مبارزان جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان قرار می گیرد.
در اینجا از همه فعالان رزمنده و انقلابی آذربایجان که در مراحل تحقیق، پژوهش و نوشتن این مطالب در چند سال گذشته مرا یاری دادند تشکر می کنم. از همه رفقا و دوستان دلسوز و آزادیخواه آذربایجانی که مرا را در نوشتن این موضوع تشویق کرده، منابع در اختیارم گذاشته، از راهنمائی های ارزشمند خود و ارائه دیدگاههای دقیق خود در رفع اشکالات نوشته دریغ نکردند تشکر و قدردانی میکنم. در شرایطی که این نوشته با سانسور شدید جریانات پانتورکیست و جریانات فاشیست ایرانی روبرو بود، از همه وبسایتهای آذربایجانی و فعالان سیاسی تورک که در انتشار و چاپ این نوشته، مرا یاری داده اند تشکر کرده و دست شان را بگرمی می فشارم. همچنین از مخالفانی که برای نقد این نظرات وقت گذاشته و کوشیدند، ممنون هستم. بی شک این نوشته حاوی اشکلات و اشتباهاتی است که توجه مرا را جلب نکرده است، بنا بر این، اگر مواردی از بی دقتی ها یا اشتباهات باعث رنجش کسی شده باشد، پوزش می خواهم. امید است این نوشته تاثیر مثبتی در رشد و پیشرفت افکار دموکراتیک در مبارزه ملی، استقلال طلبانه و جنبش برابری طلبانه ستمدیدگان آذربایجان جنوبی داشته باشد.
------------------------------------
1- پانتورکیسم و ایران - کاوه بیات
http://tarnama.org/library.htm
اهداف پانتورانیسم در آذربایجان - کاوه فرخ – به زبان انگلیسی
Pan - Turanianism takes aim at Azerbaijan: A Geopolitical Agenda - Dr Kaveh Ferrokh
http://www.rozanehmagazine.com/NoveDec05/aazariINDEX.HTML
http://www.antituran.com/index.php/2009-03-03-20-53-15/19-2009-03-30-16-20-12/54-panturanianism-
takes-aim-at-azerbaijan-a-geopolitical-agenda
2- پانتورکیسم و ایران - کاوه بیات – بخش دو طرز سیاست – صفحه 80
3- آذربایجان در قلمرو توران – محمد امین رسول زاده